خود را بشناسیم
تا خود را نشناسیم، چگونه می توانیم به وظائفی که در برابر خود
داریم، عمل کنیم؟ نه تنها خود را، بلکه وظائف را هم باید بشناسیم . شناخت خود و
وظائف خود، کاملا به هم مربوطند . مبنا و اساس وظیفه شناسی، خودشناسی است . از این
بالاتر هم گفته اند: اگر کسی خود را بشناسد، خدای خود را هم می شناسد . فرمایش
رهبر بزرگ اسلام چنین است:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه، ثم علیک من العلم بما لا یصح العمل الا
به، و هو الاخلاص » (1) . «هر کس خود را بشناسد، پروردگار خود را
می شناسد . بر تو است علم به چیزی که عمل بدون آن، صحیح نیست و آن اخلاص است » .
همچنین شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام، زمینه و وسیله شناخت خدا
است . چنانکه فرمود:
«من عرفنی و عرف حقی فقد عرف ربه، لانی وصی نبیه فی ارضه و حجته
علی خلقه، لا ینکر هذا الا راد علی الله و رسو له » (2) . «هرکس مراد و
حق مرا بشناسد، پروردگارش را شناخته است ; زیرا من وصی پیامبرش در روی زمین و حجتش
بر مردم می باشم . این را کسی انکار می کند که خدا و رسولش را انکار کند» .
مقام خداوند، مقام ربوبیت است . کسی که نسبت به انسان و سایر
موجودات، مقام ربوبیت دارد، هم مالک و هم مدبر آنها است .
تدبیر در کارها نشانه حکمت است . انسانها اگر در امور فردی و
اجتماعی اهل تدبیر باشند، هرگز دچار پشیمانی نمی شوند . به همین جهت است که
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم » (3) .
«عاقبت اندیشی پیش از عمل، تو را از پشیمانی ایمن می سازد» .
به گفته حکیم نظامی:
در سر کاری که درآیی نخست
رخنه بیرون شدنش کن درست
تا نکنی جای قدم استوار
پای منه در طلب هیچ کار
تدبیر خداوند، فوق همه تدبیرها است . اگر خود را بشناسد و به اسرار
حکیمانه ای که در وجود ما نهفته است آگاه شویم، به تدبیرهای او پی می بریم و
بنابراین مقام والای ربوبیت او را می شناسیم .
امام صادق علیه السلام فرمود:
«افضل الفرائض و اوجبها علی الانسان معرفة الرب و الاقرار له
بالعبودیة » (4)
«برترین و واجب ترین فریضه ها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به
بندگی او است » .
سپس فرمود:
«حدالمعرفة ان یعرف انه لا اله غیره و لا شبیه له و لا نظیر و ان
یعرف انه قدیم مثبت موجود . .» (5) «حد معرفت، این است که یگانگی و بی
مانند بودن و بی نظیر بودن و ازلیت و ثبات وجودی او شناخته شود» .
ضرورت شناخت نفس
با توجه به این بیانات، خودشناسی مقدمه خداشناسی است . اگر
ذی المقدمه از پراهمیت ترین امور باشد، مقدمه هم از پر اهمیت ترین است . امام ششم
علیه السلام شناخت مقام ربوبیت را از افضل و اوجب واجبات شمرده است . پس باید
بگوئیم: شناخت نفس هم از افضل و اوجب واجبات است .
امروز علم روانشناسی عرصه گسترده ای پیدا کرده است . قدما نیز در
این میدان وسیع، به تکاپو پرداخته اند . «علم النفس » ، «ارسطو» یادگار عهد باستان
است . «علم النفس » ، «بوعلی سینا» که در «شفا» و «نجات » و «اشارات » ، به دقت
تقریر شده است، میراث گرانبهایی است که گوی سبقت را از «ارسطو» و شاگردان و پیروان
او ربوده است . «صدرالمتالهین » نیز در جلد هشتم و نهم کتاب عظیم
«الاسفارالاربعه » درباره نفس; به تفصیل بحث کرده است . «علم النفس اسفار» ، تحقیق
جامعی درباره گوهر نفس و تمام ویژگیهای آن است .
در روایات صوفیان آمده است که «کمیل بن زیاد» گفت: به مولایمان
امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: می خواهم نفس مرا به من بشناسانی . حضرت
فرمود: کدامیک از نفوس را می خواهی به تو بشناسانم؟
عرض کردم: مگر جز نفس واحد، نفس دیگری هم هست؟
فرمود: «یا کمیل، انما هی اربعة: النامیة النباتیة و الحسیة
الحیوانیة و الناطقة القدسیة و الکلیة الالهیة و لکل واحد من هذه خمس قوی و
خاصیتان » (6) .
«ای کمیل، نفس چهار تا است: نامی نباتی و حسی حیوانی و ناطقه قدسی
و کلی الهی و برای هر یک، پنج قوه و دو خاصیت است ... » .
هر چند علامه مجلسی فرموده است: بعید است که این اصطلاحات در
روایات معتبر و متداول یافت شود و شبیه به پریشانگویی صوفیان است، (7) ولی
طرح این گونه مباحث - چه در روایات معتبر باشد و چه نباشد - دلیل این است که تمام
پیروان مذاهب مختلف، با الهام از توصیه هایی که از طرف پیشوایان دینی در مورد
شناخت نفس شده است، به این مساله اهمیت داده و خواسته اند درباره این لطیفه الهی
که مشمول آیه شریفه «نفخت فیه من روحی » (8) است، به تامل و تحقق
پردازند .
آنچه در بالا آمده، - در صورت صحت و اعتبار - باید گفت: ناظر به
مراتب نفس است بدین توضیح که مرتبه نباتی عهده دار تربیت و سلامت بدن است و مرتبه
حسی حیوانی کار قوای حسی را تدبیر و تنظیم می کند و مرتبه ناطقه قدسی که فراتر از
احساس عمل می کند، به تفکر و تعقل می پردازد و مرتبه کلی الهی، همان است که اگر
نفسی به آن مرتبه برسد، مقامش مقام خلیفة اللهی است و پیامبران و اوصیا و ائمه
علیهم السلام از مظاهر آن، در عالم انسانیت می باشد و اگر اینان نباشند، باید
بگوییم: - العیاذ بالله - خلقت انسان کار بیهوده ای است .
با توضیح بالا مختصری با مقام تدبیر و ربوبیت نفس نسبت به بدن،
آشنا شدیم . نفس انسانی در پایین ترین مراتب، بدن را تدبیر می کند . جذب و دفع و
تولید، کار قوه نباتی است . در این قوه، همه نباتات و حیوانات و انسانها مشترکند .
از کجا که نباتات نیز که فقط به تدبیر و تربیت اندام مختلف گیاه می پردازند و از
ریشه تا ساقه و تنه که اولی روی به پایین و دومی روی به بالا دارد، دارای نفس
نباتی نباشند؟! مگر جاذبه زمین همه چیز را به سوی خود نمی کشد . پس چرا در گیاهان
و درختان، چنین نیست؟ چرا بخشی از آنها مایل به پایین و بخشی مایل به بالایند؟
در حیوانات، بدون اینکه در یک جا میخکوب باشند، علاوه بر قوه
نباتی، قوه حس و حرکت است . فلاسفه ما می گویند: «نفس یری بالدرک والافعال » «نفس
با ادراک و افعال حرکتی و غیر حرکتی شناخته می شود» . یکی از مراتب ادراک، احساس
است . حیوانات، هم احساس دارند و هم افعال حرکتی و غیر حرکتی . اگر در نباتات هم
ادراک حسی - ولو ضعیف - باشد، تعریف نفس بر آنها صادق است . چرا که حرکت هم دارند
. هر چند به علت وابستگی به زمین، از جابه جایی محرومند، ولی ساقه و ریشه آنها
حرکت دارد .
به انسان که می رسیم، با گسترش عجیبی در ادراک و افعال روبه رو
می شویم . نام نفس انسان را نفس ناطقه می گذاریم و این هنوز نفس کلی الهی نشده است
. اما این نفس ناطقه که مراتب پیشین را در وجود جمعی و تشکیکی خود به همراه دارد،
قدسی است . در اینجا فقط جذب و دفع و تولید و حس و حرکت نیست، تفکر و تعقل نیز
حضور دارد . این مرتبه به قدری اهمیت دارد که اگر بگوییم: انسان، یعنی همین، گزاف
نیست .
ای برادر تو همین اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه ای
عجیب است که این نفس ناطقه قدسی روح منفوخ الهی است و حداقل، یکی
از مصادیق روح است . چرا که در قرآن، به وحی هم اطلاق روح شده و خداوند با تعبیر
«... اوحینا الیک روحا من امرنا ...» (9) و «تنزل الملائکة والروح ...»
(10) و «... کلمته القاها الی مریم و روح منه ...» (11) و
«نزل به الروح الامین » (12) و «... نزله روح القدس من ربک ...» (13)
مصادیقی برای روح مشخص کرده است .
در روایات به نفس ناطقه قدسی روح گفته شده است . پیامبر بزرگ اسلام
فرمود:
«الارواح جنود مجندة، ما تعارف منهاائتلف و ما تناکر منهااختلف » (14)
«روحها لشگریان به هم پیوسته ای می باشند . آنها که با هم آشنایند،
الفت می گیرند و آنها که ناآشنایند، اختلاف دارند» .
می گویند: شان نزول این کلام این است که مخنثی وارد مدینه شد و
بدون اینکه شناختی داشته باشد، بر مخنثی دیگر وارد شد .
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ » (15) «روح در بدن،
همچون معنا در لفظ است » .
«صفدی » (16) می گوید:
«ما رایت مثالا احسن من هذا» (17) «مثالی از این زیباتر
ندیدم » .
در اهمیت روح، همین اندازه بس که خداوند به پیامبرش فرمود:
«و یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا
قلیلا» (18)
«از تو درباره روح می پرسند . بگو: روح از فرمان پروردگار من است و
شما از علم، جز اندکی بهره نبرده اید» .
با این بیان هر اندازه هم دانش ما فزونی گیرد، تنها به قطره ای از
آن دریای بی کران دست می یابیم . اما این قطره هم دریا - بل اقیانوسی - در خود
نهفته دارد و نباید از ابعاد بی کران آن غافل باشیم . در حقیقت، با نگاه
مقایسه ای، معلومات خود را درباره نفس قطره ای از دریا می نامیم . اما هر گاه به
نظر غیرمقایسه ای - یعنی استقلالی - نگاه کنیم، متوجه می شویم که خود این معلومات
مربوط به شناخت روح، کتابها و کتابخانه هایی را فرا می گیرد .
اگر همه آیات و روایات مربوط به نفس و روح را تحلیل و تفسیر کنیم و
تا آنجایی که توان داریم به ظهور و بطون آنها بیندیشیم، می بینیم که هنوز به جایی
نرسیده ایم . اگر همه مطالبی را که اهل سیر و سلوک از راه غواصی در اسرار وجود خود
به کشف و شهود دریافته اند، مورد توجه قرار دهیم و از تجارب درونی آنها به صورت
علمی و سیستماتیک استفاده کنیم، بهتر می توانیم از مضامین عمیق آیات و روایات
مربوط به علم النفس و خودشناسی بهره گیریم . اگر به تجارب علمی روانشناسان جدید و
کارهایی که روانکاوان کرده اند، با نگاهی همه جانبه بنگریم، بهتر می توانیم مضمون
«و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» را در اعماق دل و جانمان لمس کنیم .
وحی و سنت، چراغی پر فروغ است که دامنه دید ما را نسبت به نفس
گسترش می دهد و ما را با عظمت بی کران نفس ناطقه آشنا می سازد .
تجارب درونی و برونی اهل سیر و سلوک و روانشناسان و روانکاوان،
ابزارهای مفیدی برای خودشناسی محسوب می شوند; ولی هرگز مباد که خود را از نور وحی
و سنت اصیل بی نیاز بدانیم ; چرا که این، موجب گرفتاری و غرور و حیرت می شود .
توفی نفس
در مطالعات مربوط به شناخت خویشتن به دو نکته مهم قرآنی باید توجه
کنیم: یکی درباره «مبدء نفس » و دیگری درباره «توفی نفس » .
درباره «مبدء نفس » و اینکه روح منفوخ الهی است و شرافت روحانی
دارد، به اجمال سخن گفتیم . اما درباره «توفی نفس » ، باید به این آیه کریمه توجه
کنیم:
«الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی
قضی علیها الموت و یرسل الاخری ...» (19)
«خداوند، نفوس را در هنگام مرگ و در هنگام خواب، به طور کامل،
تحویل می گیرد . آن را که مرگش فرارسیده، نگاه می دارد و آن دیگری را به سوی بدن
ارسال می کند» .
هر چند طبق آیات دیگر، ملائکه، فاعل قریب توفی نفوس (20) و
ملک الموت، فاعل متوسط (21) و خداوند، فاعل بعید است; ولی اینکه در
نهایت سلسله طولی خداوند تحویل گیرنده نفوس است، اهمیت بسیار دارد . اینجاست که در
مقام خودشناسی به مطلب بسیار مهمی می رسیم و این مطلب را باید به عنوان پایه و
زیربنای معرفة النفس قرار دهیم و بر این مبنا، ساختار خودشناسی را استوار و مستحکم
گردانیم .
درباره کدام موجود چنین نکته لطیفی بیان شده است؟ کدام روانشناس و
روانکاو، به این حقیقت پی برده است؟ درست است که ما آیه «انا لله و انا الیه راجعون »
(22) داریم و مبدء و منتهای همه موجودات را خداوند می دانیم، ولی کدام
موجود، روح منفوخ است و کدام موجود، مرگ و میرش به گونه ای است که تحویل گیرنده
نفسش خدای بزرگ باشد؟ فرشتگان; روح و جسم و مرگ و میر ندارند . آنها از مجرداتند،
اما حیوانات و گیاهان مرگ و میر دارند . حتی ممکن است بگوییم: نفوس حیوانات هم بقا
و حشر و نشر دارند . لکن تعبیر «توفی نفس » که در آیات متعددی آمده (23) ،
مخصوص انسان است و حیوانات را در آن، سهمی نیست .
تنها انسان است که در فاصله میان بدء و رجوع، مرگ و میر دارد و در
حین مرگ، مشمول توفی نفس می شود . چنانکه پس از انعقاد نطفه و طی مراحل جنینی
مشمول «... ثم انشاناه خلقا آخر ...» (24) می گردد و در حقیقت، خداوند
او را با نفخ روح، آفریده ای دیگر می سازد که از همه خلائق، ممتاز می شود و باید
به او «تافته جدا بافته » لقب داد .
خداوند برای خلق هیچ موجودی به خود «... فتبارک الله احسن
الخالقین » (25) نگفته است; ولی در مورد خلقت انسان، آنهم بعد از نفخ
روح - و نه زمانی که نطفه و علقه و مضغه بود - «تبارک الله » گفت و خود را «احسن
الخالقین » نامید .
اینگونه خودشناسی، در خودسازی نقش حساسی دارد و وظیفه شناسی انسان
را افزایش می دهد .
پی نوشت:
1) بحارالانوار، ج 2، ص 32، حدیث 22 .
2) بحارالانوار، ج 4، ص 9، ح 18 و ج 24، ص 199، ح 27 و ج 26،
ص 258، ح 34 .
3) سفینة البحار، ج 1، ص 438، (دبر) .
4) همان، ج 2، ص 180، (عرف) .
5) همان .
6) همان، ج 2، ص 603 (نفس) .
7) همان .
8) الحجر، 3 و الزمر، 73 .
9) الشوری/52 .
10) القدر/4 .
11) النساء/171 .
12) الشعراء/193 .
13) النحل/102 .
14) سفینة البحار 1/537 (روح) .
15) همان .
16) او صلاح الدین خلیل بن ایبک، ادیبی فاضل و شارح «امیة العجم »
است . کتاب «الوافی بالوفیات » که از بزرگترین معاجم تاریخی معروف است، از اوست .
او به سال 764 در دمشق وفات کرده است (سفینة البحار ج 2، ص 34، صفد) .
17) سفینة البحار، ج 1، ص 537 (روح) .
18) الاسراء/85 .
19) الزمر/42 .
20) النساء/97 .
21) السجده/11 .
22) البقره/156 .
23) نگاه کنید به آیات 97 سوره نساء و 61 سوره انعام و 27 سوره
محمد و 28 سوره نحل و ...
24) المؤمنون/14 .
25) همان .