ماهان شبکه ایرانیان

وظیفه انسان در برابر هستی (۱)

سلسله مقالاتی درباره گوهر و صدف دین برای مخاطبان این مجله وزین به چاپ رسید . هدف این بود که گوهر دین را در بیان وظائف انسان در برابر خدا، خود، دیگران و جهان، شناسایی کنیم . درباره سه موضوع اول بحثهایی مطرح شده است; ولی درباره موضوع چهارم بحثی نداشته ایم . بحث قلمروشناسی دین، از مباحث مهم فلسفه دین است و اینک ... .

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

ما و جهان

سلسله مقالاتی درباره گوهر و صدف دین برای مخاطبان این مجله وزین به چاپ رسید . هدف این بود که گوهر دین را در بیان وظائف انسان در برابر خدا، خود، دیگران و جهان، شناسایی کنیم . درباره سه موضوع اول بحثهایی مطرح شده است; ولی درباره موضوع چهارم بحثی نداشته ایم . بحث قلمروشناسی دین، از مباحث مهم فلسفه دین است و اینک ... .

موقعیت انسان در جهان

ما، کل این جهان نه، بلکه جزئی از این جهانیم و چه جزء کوچکی! کره زمین جزء بسیار کوچکی است از این جهان و ما جزء بسیار ناچیزی از این کره خاکی! .

زمین در جنب این نه طاق خضرا

چو خشخاشی بود بر روی دریا

تو خود بنگر از این خشخاش چندی

سزد گر بر بروت خود بخندی!

از آنجا که جزئی از این جهانیم، باید تابع نظام این جهان باشیم; چراکه جزء، تابع کل است . هرچند می گویند: با نیست شدن جزء، کل هم منتفی می شود، ولی این نه به آن معنی است که جزء در برابر کل سرسری کند و نظام حاکم بر آن را زیر پا گذارد .

انسان جزء این جهان است; ولی این جزء با اجزای دیگر تفاوتهای بسیار دارد . اجزای دیگر دستخوش انفعالات و تغیرات می شوند و فاعلیت آنها ضعیف است و هرجا فاعلیتی دارند، به گونه ای طبیعی یا قسری است و هرگز با عزم و اراده و تصمیم و اختیار، کاری انجام نمی دهند . هرچند در ورای تحرکات طبیعی و قسری آنها اراده ای نیرومند و غایتمند قرار دارد که آنها را هدایت می کند . همو که نه از نیک آفرینی کوتاهی

کرده و نه از هدایتگری . اوست که: «الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی » (1) . «هرچیزی را جامه هستی و خلقت به زیبائی و نیکی پوشاند، سپس هدایتش کرد» . اوست که: «الذی احسن کل شی ء خلقه و بدا خلق الانسان من طین » (2) . «هر چه را که آفرید، به نیکی آفرید و آفرینش انسان را از خاک، آغازید» . اوست که می گوید:

«و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله » (3) .

«این است صراط مستقیم - یعنی راه راست - من که شما انسانها باید از آن، تبعیت کنید و مباد که به راههای دیگر گام نهید و پیرو راه و رسمهای دیگر باشید که شما را از راه او پراکنده و جدا می سازد» .

چه لزومی دارد که این صراط مستقیم را در امور تشریعی، منحصر کنیم؟ مگر تکوینیات، صراط مستقیم نیستند؟ مگر تشریعیات، ادامه تکوینیات و متناسب با آنها نیستند؟ مگر تکالیف شرعی و عقلی ما از چارچوب نظام آفرینش بدن و روان و جهان، بیگانه اند؟ باید و نبایدهای مفید و لازم و عقلانی و وحیانی، بر جهان بینی و انسان شناسی استوار است . اگر آگاه باشیم، نظام آفرینش جهان با ما سخن می گوید و ما را به عدم تخطی و تخلف از راه و رسم سنت الهی فرا می خواند و اگر گوش جانمان به کار افتد، ندای حق را از زبان خودش و حداقل، از زبان پیامبرانش می شنویم .

انسان، فاعلیتی قوی و گسترده دارد، آنهم برتر از فاعلیتهای طبیعی و قسری، بلکه فاعلیتی ارادی و اختیاری . در برابر این فاعلیت، همه چیز منفعل است . زمین و دریا و هوا، در برابرش تسلیم و رام و مطیع است .

چنین موقعیتی بسیار ارزشمند است . اعمال حق فاعلیت و تاثیر، به استعدادهایی شگرف و نیروهایی که از نظر کمی و کیفی بسی شگفت انگیز و قابل توجه است، نیاز دارد . اینها را هم به او داده اند . تفنگ انسان، تفنگ توخالی نیست که هم خودش بترسد و هم طرف مقابلش و سرانجام، مشتش باز و اعتبار و هیبتش شکسته شود . اما این تفنگ پر، چکاننده ای عاقل و هوشیار می خواهد و الا با همان شلیک اول، به جای رقیب، خود را و به جای دشمن، دوست را و به جای بیگانه، آشنا را تباه می کند . به همین جهت است که امیرمؤمنان و مولای پرهیزکاران، در مقام بیان فلسفه بعثت پیامبران، چندچیز را ذکر می کند که یکی از آنها بیرون آوردن دفینه های عقلی است . سخن حضرتش را باهم می خوانیم:

«... فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم الآیات المقدرة ...» (4) .

«رسولانش را در میان انسانها برانگیخت و انبیایش را یکی پس از دیگری به سوی ایشان فرستاد، تا از آنها بخواهند که به میثاق فطری خداوند، عمل کنند و به یاد نعمتهای فراموش شده خداوند باشند و با آنها از راه تبلیغ، گفتگو کنند و گنجینه های عقلی و استعدادهای نهفته آنها را به کار اندازند و آیات مقدر الهی را به آنها نشان دهند» .

راستی این دفینه های عقلی و این استعدادهای انسانی که ویژه خود اوست و موجودات دیگر را از آن بهره ای نیست، یا بهره ای اندک است، چه مقدار است؟ بی جهت نیست که برخی مدعی شده اند: تعداد این دفینه ها، صدها، بلکه هزارهاست و این هنوز، اندکی از بسیار و ذره ای از بی نهایت است . به چنین انسانی باید «تبارک الله » گفت . همان طوری که خدا هم با آفرینش او «... فتبارک الله رب العالمین ...» (5) و «... فتبارک الله احسن الخالقین ...» (6) گفت، باید به او گفت:

حد جسمت یک دو گز خود بیش نیست

جان تو تا آسمان جولان کنی است

ولی همه این اعتبار و عظمت و سلطنت، منوط است به اینکه کسی را که به او اعتبار و عظمت و سلطنت - بلکه خلافت - بخشیده، فراموش نکند و باد غرور به غبغب نیندازد .

باید به او گفت: هرچه داری، از پروردگار کریمت داری . اگر او تو را اکرام نمی کرد، تو مسکینی بیش نبودی، بلکه هیچ بودی! .

«... ما غرک بربک الکریم× الذی خلقک فسواک فعدلک× فی ای صورة ما شآء رکبک » (7) .

«چه چیز تو را به پروردگار کریمت مغرور ساخت؟! همو که تو را آفرید و تمام وجودت را هماهنگ و معتدل ساخت و در هر صورتی که خواست، بیافریدت » .

نمونه هایی از آیات مقدر الهی

ما، باید هم خود را بشناسیم و هم جهان را . شناخت هیچکدام بدون دیگری، کارساز و چاره ساز نیست . حیوانات هم تاحدی از این شناخت برخوردارند . اگر نیستند، چگونه است که مورچه ها در زندگی خود، مظهر عجایب اند و چگونه است که زنبورعسل، از بهترین گلها، بهترین شیرینیها را پدید می آورد؟! اگر شناخت آنها عقلی اکتسابی نیست، شاید عقلی طبیعی است و شاید حداقل، غریزی است . اگر بالاتر بود، تصرفاتش گسترده تر و شگفت انگیزتر بود . در این صورت، چه بسا از ما انسانها جلو می افتادند . ولی خیر، ما رقیب نداریم . ولی یله و رها هم نیستیم . خالقی داریم کریم (8) ، پیغمبری داریم رحیم (9) . پیغمبری از تبار پیغمبران و در تبارش امامان و همگی پیشوایان و مقتدایان که ما انسانها را به کنکاش و تلاش واداشتند و بصر و بصیرت ظاهر و باطن را به کار انداختند، تا وجود خود را تباه نکنیم و راه خودسازی و جهان سازی را گم نکنیم و آیات مقدر الهی را که امیرالمؤمنین علیه السلام ارائه آنها را از وظائف پیامبران شناخته، مورد مطالعه قرار دهیم . او در ادامه تبیین فلسفه بعثت و تواتر انبیاء فرمود:

«... و یروهم آیات المقدرة من سقف مرفوع، و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم و آجال تفنیهم و اوصاف تهرمهم و احداث تتابع علیهم ... .» (10) .

«و نشانه های قدرت خدا را به آنان نشان دهند: آسمان بلند پایه بر فرازشان و زمین گسترده در زیر پایشان و آنچه بدان زندگانی می کنند و زنده اند و اجلهایی که آنها را می میراند و رنجهایی پیرکننده و بلایایی پی در پی رسنده که بر آنها وارد می شود» .

مگر ممکن است که انسان بدون شناختن این سقف برافراشته آسمان و این گهواره گسترده زمین و این ثمرات و معیشتهای حیات بخش و این اجلهای فنابخش و این عوامل پیرکننده و فرساینده و این حوادث پی در پی و شکننده روزگار، بر جریان بیعت حاکم باشد، و از امکانات این جهان و استعدادات شگرف روح و روان، بهره وافی و حظ شافی گیرد و از صفر تا بی نهایت و از حضیض تا اوج قله کمال به پرواز درآید؟ .

مرگ و میر، طبیعی است، ولی از آن طبیعی تر، زیستن و زندگی است . بیماری، طبیعی است، ولی از آن طبیعی تر، سلامت و نشاط است . بلاها و مصائب، طبیعی است،

ولی از آن طبیعی تر، صبر و استقامت و پایداری و درس گرفتن و تجربه اندوزی است .

بسیاری از کارهای ما انسانها خودزنی و خودکشی آگاهانه یا ناآگاهانه است . نوع تغذیه ها، به منزله شوکران مرگ است . نوع معاشرتها و ارتباطات، مهلک و در شکل تنازع بقاست . در مسابقه زندگی، با این همه امکانات گسترده محیطی «فاستبقوا الخیرات » (11) «در نیکی ها و اعمال خیر بر یکدیگر سبقت جویید!» . را فراموش کرده ایم . کاروان پرشتاب زندگی با پرچم «سابقوا الی مغفرة من ربکم » (12) «به پیش تازید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان » ، هدایت نمی شود . محیط زیست را ارج نمی نهیم . با بمبهای ده تنی راه زندگی را بر همنوعان خود می بندیم . با غرور و تبختر، نوامیس و قوانین هستی را به بازی گرفته ایم . چشم و گوش خود را بسته ایم تا درد مظلومان را نبینیم و ناله آنها را نشنویم . جهان هستی را مانند خود، کور و کر پنداشته ایم و از عکس العملها غافلیم . نخواسته ایم قبول کنیم که در این جهان، هیچ چیزی گم نمی شود و هیچ پیامی نیست که بی جواب بماند و هیچ کنشی نیست که واکنشی در پی نداشته باشد . آری:

این جهان کوه است و فعل ما ندا

سوی ما از که همی آید صدا

این جهان کوه است و گفتگوی تو

چون صداهم باز آید سوی تو

هنوز باورمان نیامده است که چشمهایی تیزبین و دقیق تر از چشمهای الکترونیک، مواظب مایند و دوربینهایی مخفی تر از دوربینهای دست ساز ما، از تمام حرکات و سکنات; بلکه تخیلات و توهمات و اندیشه هایمان فیلم تهیه می کنند . جهان را نشناخته ایم . از پلیس های مخفی و همیشه بیدارش ناآگاهیم . به ما گفته اند:

«و ان علیکم لحافظین× کراما کاتبین× یعلمون ما تفعلون » (13) .

«بر شماست، نگهبانانی، کریمانی، نویسندگانی که می دانند چه می کنید» .

به ما گفته اند:

«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید× اذ یتلقی المتلقیان عن الیمین و عن الشمال قعید × ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید» (14) .

«ما انسان را آفریدیم و به وسوسه های نفسانی او داناییم و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم . هنگامی که دو نیروی غیبی دریافت کننده (و گیرنده های بی برق و باطری و فیلم و نوار) به سمت راست و چپ نشسته و او را کنترل می کنند و هیچ سخنی بر زبان جاری نمی کند، جز اینکه مراقبی همواره مهیا و آماده، نزد اوست » .

با این اوصاف، چرا جهان و انسان را به بازی گرفته ایم؟ جهان بازیچه و ملعبه کسی نمی شود . خودمان را تباه می کنیم . حاکم و فرمانرواییم، ولی با خودسری و دیکتاتوری نمی توانیم حکومت و فرمانروایی کنیم . اگر قوانین عادلانه و حکیمانه الهی را با میل و رغبت و با تسلیم و کرنش، اطاعت و همراهی و هماهنگی کنیم، بهره ما از این جهان، فراوان و توشه ما گرانبها و سود ما سرشار است و اگر سرسری کنیم، جز ننگ و پشیمانی چیزی از خود به جای نمی گذاریم .

من که ندانم کیستم و چیستم و با این جهان چه رابطه ای دارم، از تسخیر ستیغ معرفت و دانائی باز می مانم و صخره های رام نانشدنی خرد و خمیرم خواهند کرد . آن وقت است که باید مرثیه «من کیم؟» را از قول آن شاعر فرزانه ای بخوانم:

من کیم؟ لاله ای خشک و خون رنگ

ناشکفته دو صد داغ دیده

خیره بر جلوه های سرابی

تشنه سوز و گداز هوسها

×××

من کیم؟ شعله نیم جانی

خسته از التهاب نفسها

خیره بر جلوه های سرابی

تشنه سوز و گداز هوسها

×××

من کیم؟ آشنایی که دیری است

مرغ امید از او پر گرفته

رفته بر آسمانها و بر جاش

برف اندوه بستر گرفته

و با شاعر اضافه می کنیم:

من کیم؟ پرتوان و خرامان

لیک افتاده در دام آمال

می کشندم به اعماق دوزخ

تا بسوزند از من پر و بال ×××

من کیم؟ آفتابی فروزان

گشته خاکستری سرد و خاموش

گرچه باید جهانتاب باشم

لیک افتاده بر خاک مدهوش ×××

من کیم؟ گر بدانم بخواهم

می روم تا شوم کون جامع

لیک در قهقرای جهالت

او فتادم نیم برق لامع

اگر به خود و جهان خود، عشق و دلبستگی و شیدائی و سرسپردگی و وفاداری نشان دهیم، راهی به سوی معشوق حقیقی و آنکه ذره ذره عالم هستی شیدا و سرسپرده و وفامند اویند و همه به سوی او روانند و آهنگ «اتینا طائعین » (15) سر می دهند، گشوده ایم و آن وقت است که می توانیم حاکمیت خود را اعمال کنیم و با قلب بیدار و تنی پرتکاپو راه زندگی را بپیماییم و روز بدرود زندگی را، آغاز یک زندگی بهتر و کامل تر و گسترده تر تلقی کنیم و در غیر این صورت، هرگز! .

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«من احبنی وجدنی عند مماته بحیث یحب و من ابغضنی وجدنی عند مماته بحیث یکره » (16) .

«هرکس مرا دوست دارد، در موقع مردن مرا آنگونه می یابد که دوست دارد و هرکه مرا دشمن دارد، در موقع مردن مرا آنگونه می یابد که کراهت دارد» .

همو بود که به حارث همدانی فرمود: مرا هنگام مردن و به صراط و نزد حوض و هنگام مقاسمه می بینی؟ پرسید: مقاسمه چیست؟ فرمود: به آتش می گویم:

«هذا ولیی فاترکیه و هذا عدوی فخذیه » (17) .

«این دوست من است، رهایش کن و این دشمن من است، بگیرش » .

ای که گفتی که «من یمت یرنی »

جان فدای کلام دل جویت

کاش روزی هزار مرتبه من

مردمی تا ببینمی رویت

پی نوشت:

1) طه، 50 .

2) سجده، 7 .

3) انعام، 153 .

4) نهج البلاغه، خ 1 .

5) غافر (مؤمن)، 64 .

6) المؤمنون، 67 .

7) انفطار، 6 و 7 و 8 .

8) انفطار، 7 .

9) همان پیغمبری که قرآن درباره اش می گوید: «حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم » . توبه، 130 .

10) نهج البلاغه، خ 1 .

11) بقره، 148 .

12) حدید، 21 .

13) ق، 16 تا 18 .

14) انفطار: 10 تا 12 .

15) فصلت، 11 .

16) بحارالانوار، ج 6، ص 188 .

17) همان، ص 179 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان