Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
بازتاب اندیشه فرویدیسم
مهمترین اشکالی که گریبانگیر «فروید» است، این است که او برای
وراثت و غرائز; به خصوص برای غریزه جنسی و تحول آن و تجارب مربوط به آن، زیاده از
حد، اهمیت قائل شده و به تاثیر محیط اجتماعی و عوامل گوناگون آن، در تشکیل و تحول
شخصیت، کمتر توجه داشته است .
«فروید» که با از دست دادن دوستانی چون «یونگ » و «آدلر» ، جا
خورده بود، درصدد تعدیل نظریه خود برآمد . او «لی بیدو» را - که در انحصار غریزه
جنسی بود - قدری تعدیل کرد و به آن، نام عشق داد . او توضیح داد که عشق، تنها عشق
جنسی نیست . عشق های دیگری هم هست . ولی افسوس که او عشق های دیگر را هم تابع عشق
جنسی دانست . وانگهی آنچه موجب رنجش دوستانش شده بود، این نبود که چرا غریزه جنسی
را حاکم کرده است؟ آن ها با حاکمیت هر غریزه ای مخالف بودند . اصولا حاکمیت غریزه
بر انسان، تخریب انسان و در حقیقت مسخ انسان است . انسان، فقط غریزه نیست . میل
دینی یک غریزه مادی عقب رانده در ردیف سایر غرایز سرکوفته - که فروید همواره به
خاطر عقب راندگی آنها عزادار است و یارانش را به شکستن سد موانع فرا می خواند -
نیست . «یونگ » به اصالت میل دینی معتقد شد و در این زمینه نامه هایی میان او و
فروید مبادله شد (1) . اینشتین نام این میل را «احساس مذهبی آفرینش »
نهاده و معتقد است که در همه وجود دارد . هر چند در همگان یکسان نیست (2) .
یونگ، شخصیت را مرکب از چندین سیستم می داند که یکی از آنها را
«ناخودآگاه همگانی » می داند . مفهوم «خدا» از مفاهیمی است که در ذهن ناخودآگاه
عموم مردم وجود دارد . آداب و رسوم دینی ریشه در ذهن ناخودآگاه همگانی دارد .
نیرومندترین سیستم های روان آدمی مفاهیمی است که او آن ها را ارثی می داند و به
آنها نام «مفاهیم کهن » می دهد (3) .
به نظر او انسان از وصول به کمال در این عالم مایوس است و معتقد
است که وصول به کمال در زندگی پس از مرگ و در عالم دیگر است . همان عالمی که پس از
متلاشی شدن این عالم ظهور می کند و ساخته نیرویی فوق نیروی بشری است، باید برای
رسیدن به آن مقام، با استفاده از ادیان و مذاهب، به تزکیه نفس و تهذیب اخلاق
پرداخت و نسبت به نوع بشر، احساس مسؤولیت کرد (4) .
ولی باید به او گفت: انسان در این دنیا از راه تزکیه و تهذیب به
کمال می رسد و در آخرت، از آن بهره می گیرد . نه اینکه از رسیدن به کمال مایوس است
.
آدلر پا را فراتر گذاشت و برای انسان به «خود خلاق » قائل شد .
برخی از اهل نظر گفته اند: خود خلاق بی شباهت به نفس ناطقه یا روان نیست; خود خلاق
وی، فعالیتهای بدن را مهار می کند و مثل «من » فروید، اسیر غرایز نیست . او به اصل
علت غایی و غرض زندگی بسیار اهمیت داد . به نظر او، انسان می داند چه می کند و
چرا؟ می داند به کجا می رود و برای چه؟ می تواند آزادانه هدف خود را انتخاب کند و
راه رسیدن به آن را آزادانه و قدرتمندانه، برگزیند . اصالت و اقتدار غریزه جنسی
شدیدا مورد انکار او واقع شد و برای همیشه به خاطر آن، از فروید فاصله گرفت
(5) .
دین، آزادی، فطرت
بنابراین نظریه و نظریه «یونگ » ، انسان راه دین را با آزادی و
اختیار برگزیده و در این راه اسیر غرایز سرکوفته یا عقب رانده نیست .
استاد مطهری برای انسان به فطرت دل قائل شده است . فطرت دل، یعنی
میل خداجویی و خداخواهی انسان . انسان به گونه ای آفریده شده است که به حسب
ساختمان خاص روحی خود، متمایل به خداست . او نخست به ابیات مثنوی استشهاد می کند
که میل خداخواهی انسان را به میل کودک به مادر تشبیه کرده و درباره آن گفته است:
همچو میل کودکان با مادران
سر میل خود نداند در لبان
همچو میل مفرط هر نو مرید
سوی آن پیر جوان بخت مجید
جزء عقل این، از آن عقل کل است
جنبش این سایه زان شاخ گل است
سایه اش فانی شود آخر در او
پس بداند سر میل و جستجو
سپس به شعر شاعری تمسک می کند که می گوید:
چندین هزار ذره سراسیمه می دوند
در آفتاب و غافل از آن، کافتاب چیست
آنگاه می گوید:
«غریزه خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و
احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدء اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر
...» .
به دنبال آن، به سراغ غزلی از «نظیری نیشابوری » می رود، او
می گوید:
غیر من در پس این پرده سخن سازی هست
راز در دل نتوان داشت که غمازی هست
بلبلان; گل ز گلستان به شبستان آرید
که در این کنج قفس زمزمه پردازی هست
تو مپندار که این قصه به خود می گویم
گوش نزدیک لبم آر که آوازی هست
در خاتمه، بیتی از یک غزل حافظ آورده است . مطلع آن غزل این است:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای، جان من خطا اینجاست و آن بیت، این است:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست (6)
او می گوید:
«در قرآن مجید و آثار قطعی پیشوایان بزرگ اسلام، دلایل زیادی
هست بر اینکه مساله فطری بودن دین و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده است . ظاهرا
قرآن کریم اولین کتابی است که این مساله را طرح کرده است و اکنون پس از چهارده
قرن، می بینیم دانش بشری آن را تایید می کند» (7) .
اکنون خواننده گرامی متوجه می شود که نظریه «فروید» نه تنها با
نظریه همه ادیان الهی که به مساله نفس و تجرد آن اهمیت داده و میل دینی را
اصالت بخشیده و ریشه دارترین امیال شمرده اند مخالفت دارد، بلکه دیگر دانشمندان را
هم به اعتراض و انگار واداشت و حتی دوستان نزدیکش را از او بری و متنفر ساخت .
استاد مطهری از «الکسیس کارل » نقل کرده است که: «دعا پرواز روح
است به سوی خدا» و از «ویلیام جیمز» آورده است که: «غالب میلهای ما و آرزوهای ما
از عالم ماوراء طبیعت ، سرچشمه گرفته است ... سرچشمه زندگی مذهبی، دل است ...
عموما معتقدند که ایمان خود را بر پایه های فلسفی محکم ساخته اند و حال آنکه مبنای
فلسفی بر روی ایمان قرار دارد» و از «پاسکال » نقل کرده است که: «به وجود خدا،
(دل) گواهی می دهد نه (عقل) و ایمان از این راه به دست می آید» و از «برگسون »
آورده است که انسان «اتصال خود را به مبدء در می یابد و آتش عشق در او افروخته
می شود . هم تزلزل خاطری که از عقل در انسان رخ کرده، مبدل به اطمینان می گردد، هم
علاقه اش از جزئیات سلب گردیده، به طور کلی به حیات تعلق می گیرد» .
او سرانجام به کلام دل نشین امیر بیان و حکمت و سردار میدان علم و
معرفت و فروزنده چراغ پرفروغ فطرت، استشهاد می کند که در نخستین خطبه نهج البلاغه
درباره فلسفه بعثت انبیا آمده و تحت چهار عنوان است:
1 . وادار کردن مردم به اینکه پیمان فطرت را کنار نگذارند .
(لیستادوهم میثاق فطرته)
2 . یادآوری نعمت فراموش شده خداوند که از همه مهمتر نعمت دین است
. (و یذکروهم منسی نعمته)
3 . احتجاج با مردم به وسیله تبلیغ . (و یحتجوا علیهم بالتبلیغ)
4 . برانگیختن دفینه های عقول (و یثیروا لهم دفائن العقول) (8)
.
فراز اخیر به اهمیت جایگاه عقل در معارف و منابع اسلامی نظر دارد .
غربیها به خاطر سرخوردگیهایی که از عقل سرگردان خود، پیدا کرده اند، به راه دل روی
آورده اند . اما باید هشدار دهیم که کنار گذاشتن راه عقل، بسیار پرخطر است .
همانگونه که کنار گذاشتن راه دل هم پرخطر است . چه خوب است که از محقق لاهیجی صاحب
کتاب «شوارق الالهام » الهام بگیریم . او بر این باور است که در راه عقل از اثبات
هر معلولی به اثبات علتی می رسیم، تا سرانجام به علة العلل و مبدء همه علتها و
مبدءها منتهی شویم و در راه دل، به نفی همه واسطه ها و علتها می پردازیم، تا منتهی
بشویم به هستی محض و وجود مطلق او (9) .
به گفته سعدی:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست
در راه عقل، انسان گرفتار کثرت شهود است و در راه دل، به وحدت شهود
می رسد . او درباره این مرتبه می گوید:
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند
چو خورشید عزت علم بر کشد
جهان سر به جیب عدم در کشد
من و من برتر
اکنون که معلوم شد فرویدیسم در مورد شخصیت انسان اصل و مبنا را
«او» قرار داده که محصول غرایز ارثی و غیر ارثی و ناشی از سوز و ساز بدن و تابع
اصل لذت است، معلوم می شود که از «من » و «من برتر» انسان هم، معجزه ای ساخته
نیست; چراکه وقتی بنیان شخصیت انسان، پلید و خبیث باشد، هرگز در جریان زندگی
خانوادگی و اجتماعی تغییر نهاد نمی دهد . آری:
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب
به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوه تلخ بار آورد
می گویند: «پنبه شیدا، از دو برگی پیدا» . چیزی که بدگهر است،
چگونه ممکن است که نیکوگهر شود؟!
انبیا به انسان «من » الهی بخشیدند و به تهذیب و تزکیه اش پرداختند
و او را موجودی که از جانب خدا آمده و به سوی خدا باز می گردد، شناختند، تا
بتوانند بر این مبنا او را از غوطه ور شدن در لجنزار کثیف شهوات حفظ کنند و اسباب
تکاملش را فراهم سازند . با این همه باز هم زرق و برق دنیای مادی، بسیاری را راهی
جهنم کرد; تا آنجا که خداوند فرمود:
«لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعین » (10) .
«سوگند که جهنم را حتما از جن و انسان پر می کنم » .
توجیهاتی که «فروید» از رفتار انسان بر مبنای حاکمیت مطلق غریزه
جنسی می کرد، دانشمندان را نه تنها به قطع رابطه، بلکه به پاسخگویی و انتقاد
پرداخت . او چنان در زیر رگبار انتقادات قرار گرفت که شاید اگر زنده بود، از بشریت
عذرخواهی می کرد . هرچند ممکن بود بگوید: انتقادات هم ناشی از حاکمیت «لی بیدو» و
نتیجه افسار گسیختگی غریزه جنسی است! . بلکه عذرخواهی خود او هم! .
در این صورت به چه حقیقتی می توان دست یافت و از چه راهی می توان
حق و باطل را از یکدیگر تمیز و تشخیص داد . «لی بیدو» ; هم نفی می کند و هم اثبات
. هم این طرف نقیض را می پذیرد، و هم آن طرف را .
نگاهی به انتقادات
1 . فروید می گفت: دشمنی کودک با پدر، معلول رقابت جنسی است . در
حقیقت، نزاع پدر و پسر بر سر مادر است! . پسر، ضعیف و پدر، قوی است . قهرا آنکه
قوی تر است، در صحنه رقابت و مبارزه، پیروز می شود و طرف مقابل شکست می خورد .
بیا قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
انتقادکنندگان می گفتند: چرا دشمنی کودک را معلول سختگیریهای بی حد
و حصر پدر و امر و نهی های مستبدانه او ندانیم؟! .
کودک، تابع اصل لذت است . او با هر کس که با لذت جویی او مخالفت
کند، دشمن است . هر چند او فردی خیرخواه و در واقع، دوست باشد . کودک، با معلم سخت گیر،
با پدر و مادر خشن و با خواهر و برادر مزاحم، دشمن است . ممکن است این سختگیریها و
خشونتها و مزاحمتها از روی خیرخواهی باشد، ولی فرد خیرخواه، راه و روش صحیح را گم
کرده یا نمی خواهد قدری به خود زحمت دهد و از آنها بهره گیرد و گرنه:
درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
پدر و مادر و معلم و دوست عاقل کسانی می باشند که بدون برانگیختن
احساسات منفی کودک و عصبانی کردن و رنجور ساختن و شکستن قلب نازک او، به تعلیم و
تربیت و ارشاد و هدایت او بپردازند .
در برخی از قبیله های بدوی، به جای پدر، دائی عهده دار تربیت کودک
است، نه پدر . در آنجا پدر، مبغوض و منفور کودک نیست، بلکه دائی مبغوض است . این
خود، دلیلی روشن است بر اینکه دشمنی کودک با پدر، معلول رقابت جنسی نیست .
2 . از نظر فروید، ناراحتی و حسادت خواهر نسبت به برادر، ناشی از
توجه او به فقدان عضو جنسی پسر است . دخترها از این نظر، در برابر پسرها، احساس
کمبود می کنند . احساس کمبود، منشا رشک و حسد است . چیزی که همیشه پسرها را مغرور
و دخترها را رنجور می سازد .
دانشمندان می گویند: از کجا که چنین باشد؟ چرا رنجوری و ناراحتی و
حسادت دختران، معلول بی توجهی و بی اعتنائی پدر و مادر به آنها و توجه و
محبت بی حد و حصر آنها نسبت به پسران نباشد؟
تاریخ گواهی می دهد که در بعضی از سرزمینها - مانند جزیرة العرب -
تولد دختر، مایه ناراحتی و ننگ بوده و به همین جهت، دخترها را زنده به گور
می کرده اند . اگر اسلام ظهور نمی کرد، معلوم نبود سرنوشت دختران به کجا
می انجامید؟! مبارزه عمیق و جدی اسلام و برخورد شدید آن، با این خوی جاهلی عربی،
به دخترها عزت و احترام بخشید . قرآن در باره پدرهای قسی و بی رحمی که زنده به گور
کردن دختران را بر نگهداری ذلیلانه آنها ترجیح می دادند، فرمود:
«و اذا بشر احدهم بالانثی ظل وجهه مسودا و هو کظیم× یتواری من
القوم من سوء ما بشر به ایمسکه علی هون ام یدسه فی التراب الا سآء ما یحکمون » (11)
.
«و هنگامی که یکی از آنها به تولد دختر، مژده داده شود، درحالی که
خشم خود را پنهان می دارد، صورتش سیاه می گردد . به خاطر بدی مژده ای که به او
داده شده، خود را از مردم، پنهان می کند (و می اندیشد) که آیا او را به خواری نگاه
دارد یا زنده به گورش کند؟ هان که چه بد حکم می کنند!» .
چرا راه را گم کنیم؟ چرا مقصر اصلی رنجوری و حسودی دختران را
نشناسیم؟ مگر پسر بودن چه کمالی دارد که دختر بودن ندارد؟ زن و مرد، در نظام خلقت،
مکمل یکدیگرند و هرکدام جایگاه ارزشمند خود را دارند و صد البته که باید به
ارزشهای خود توجه کنند .
3 . «فروید» تحول و تحرک جنسی کودک را از 7 تا 12 سالگی متوقف یا
در حال کمون می داند .
از کجا که چنین باشد؟ شاید در محیط زندگی او - یعنی اطریش - چنین
بوده و شاید او گرفتار ذهنیت های خودش بوده و حتما - از دیدگاه او - همین سخن او
نیز معلول «لی بیدو» در وجود خود او بوده است .
معمولا جریان و تحول غریزه جنسی متوقف نیست . این غریزه هم مانند
سایر غرایز، به سیر طبیعی و تدریجی خود ادامه می دهد . البته غایتمندی و حکیمانه
بودن نظام هوشمندانه آفرینش اقتضا دارد که بلوغ جنسی در سن معینی باشد، تا کودک،
بتواند از نظر جسمی و عقلی و عاطفی به مرحله ای برسد که توان تحمل آثار و نتایج
غریزه جنسی را داشته باشد . بلوغ زودرس و دیررس، هر دو برای طفل مضر است .
4 . «فروید» در برابر «غریزه زندگی » ، به «غریزه مرگ » قائل شد .
به نظر او پرخاشگری ناشی از غریزه مرگ است . به نظر او غریزه ها بر دو دسته اند:
سازنده و مخرب .
دسته اول، آدمی را به رفع نیازهای طبیعی فرا می خواند، تا خود را
از گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما حفظ کند .
دسته دوم، سبب خودآزاری و کینه توزی و انتقام و جنگ و جدال و
ویرانی است . تمایل به مشروبات و مواد مخدر و آهنگهای مضر، از این دسته بر
می خیزند .
دانشمندان می گویند: «هیچ ضرورتی ندارد که پرخاشگری را به آن
(غریزه مرگ) نسبت داد و ناشی از آن دانست » .
5 . مهمترین اشکالی که گریبانگیر فروید است، این است که «او برای
وراثت و غرایز و به خصوص برای غریزه جنسی و تحول آن و تجارب مربوط به آن، زیاده از
حد، اهمیت قائل شده و به تاثیر محیط اجتماعی و عوامل گوناگون آن، در تشکیل و تحول
شخصیت، کمتر توجه داشته است » .
دانشمندان پس از وی از غریزه، کمتر سخن گفتند و به جای آن، «انگیزه
حیوانی » یا «سائقه » را به کار بردند . آنان برای «من » در برابر «او» یا «نهاد»
، استقلال بیشتری قائل شدند و به این ترتیب، بنیان «فرویدیسم » را متزلزل کردند و
کوشیدند که: با رفع اشکالات، به نظریاتی اساسی و دقیق نائل شوند . آنها سعی کردند
که محیط و اجتماع را دارای تاثیرات بیشتری بدانند که البته فروید نیز به آن توجه
کرده و «من برتر» را معلول محیط و در حقیقت «دهنه اجتماعی » دانسته بود . ولی سؤال
این است که ریشه «من برتر» در اجتماع است یا در جایی دیگر؟
پی نوشت:
1) روش رئالیسم: ج 5، ص 38 .
2) همان، به نقل از «دنیایی که من می شناسم » ص 53 .
3) نظریه های شخصیت (پیشین) صفحات 69 تا 78 .
4) همان: ص 101 .
5) همان: ص 107 تا 121 .
6) نگاه کنید به روش رئالیسم: ج 5، ص 34 و 35 .
7) همان: ص 38 .
8) همان: ص 36 تا 39 .
9) گوهر مراد: ص 35 (به مناسبت کنگره بزرگداشت لاهیجی، بهار 1372)
.
10) هود: 119 .
11) نحل: 61 و 62 .