الگوهای راستین و کامل
بدون تردید، سعادت و خوش بختی همه ما در این است که پیرو راستین اسلام ناب باشیم . اسلامی که خالص و صاف باشد و از آلودگی های مسلمان نماها و طاغوت ها محفوظ مانده باشد .
برای به دست آوردن اسلام ناب، دو راه وجود دارد:
1. قرآن مجید را بشناسیم و به دستورهای آن، به طور صحیح عمل کنیم .
2. زندگی و شیوة پیامبر اکرم(ص) را بشناسیم و آن را در فکر و عمل، الگوی خود سازیم .
خداوند در قرآن، به پیروی از عمل و سیرة رسول خدا امر فرموده است، و آن بزرگوار را بی هیچ قید و شرطی و همراه با تأکیدات فراوان، اسوه و میزان برای عمل مسلمانان و بلکه تمامی انسان ها قرار داده است، آن جا که می فرماید: « بدانید که پیامبر خدا، الگوی شایسته ای برای شماست»1و یا آن جا که می فرماید: « به آنچه رسول خدا به شما دستور داد، عمل کنید و از آنچه که شما را پرهیز داد، دوری نمایید»2و در ایاتی دیگر می افزاید: «دوست شما (محمّد) هرگز منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است و هرگز از روی هوای نفس، سخن نمی گوید و آنچه آورده است، چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است».3
در برخی از ایات قرآن، خداوند، ویژگی های رسول خدا(ص) را بدین ترتیب، برشمرده است:
برخاسته از منت مردم4، دارای خلق نیکو5، مهربان و نرم خو6، آشنا با درد و رنج7 و حریص بر هدایت 8 و در هایت آن بزرگوار را به داشتن اخلاق عظیم، ستوده است.9
کودکی محمّد(ص)
نزد اعراب، از سال ها پیش تر، مرسوم بود که کودکان خویش را پس از تولد، به دایه ای در میان قبایل اطراف شهر می سپردند تا هم در هوای آزاد و در محیط طبیعی صحرا پرورش یابند و هم تکلّم به لهجة فصیح عربی را فرا گیرند.10
«عبدالمطلب»، پدر بزرگ و کفیل محمّد(ص) به فکر افتاد تا بانویی محترم و مطمئن برای نگهداری محمّد عزیز، استخدام کند و پس از تحقیق فراوان « حلیمه » را - که از قبیله « بنی سعد » و از زنان پاک دامن و اصیل به شمار می آمد - برای این کار انتخاب کرد .
حلیمه، محمّد را به قبیلة خود برد و چون فرزند خویش در مراقبت او می کوشید . قبیله بنی سعد، مدتی بود که در صحرا گرفتار قحطی بودند . صحرای خشک و آسمان خشک تر، فلاکت و فقر آنها را افزون ساخته بود . ولی از آن روز که محمّد(ص) به خانة حلیمه آمد، خیر و برکت، به او رو آورد و زندگی او - که با فقر و تنگدستی می گذشت - رو به بهبود گذاشت و چهره رنگ پریدة او و فرزندانش طراوتی پیدا کرد . پستان خشک او پُر از شیر شد و مرتع گوسفندان و شتران آن ناحیه، خرّم گشت .
محمّد(ص)، خود نیز بیش از دیگر کودکان رشد می کرد و از آنها چابک تر می دوید.11
گفتار و کردار دوران کودکی آن حضرت، او را از سایر کودکان، ممتاز می ساخت و مردم، به وی احترام فوق العاده ای می نهادند .
ابوطالب، عموی محمّد(ص) می گفت: «هرگز از محمّد(ص) دروغ و کار ناشایست و جاهلانه ندیدیم؛ نه بی جا می خندید و نه سخنان بیهوده می گفت و بیشتر تنها بود».12
نوجوانی محمّد(ص)
محمّد(ص) در نوجوانی، هیچ گاه نمی خواست بی کار باشد و ابوطالب، طبق خواست او، او را در کارها شرکت می داد . یکی از کارهایی که مدّتی انجام داد، چوپانی بود . او مدتی گوسفندان مردم را به صحرا می برد و می چرانید . روایت شده که اکثر چوپان ها امین نبودند و گاهی در بیابان، از شیر گوسفندان مردم استفاده می کردند و یا یکی را می کشتند و از گوشتش می خوردند و بعد به دروغ، به صاحبش می گفتند که گرگ، آن را خورده است ؛ ولی در آن مدت که پیامبر(ص) چوپانی آنها را به عهده داشت، با کمال امانت، گوسفندان مردم را به چراگاه می برد و سالم، با پستان های پر از شیر، تحویل صاحبانشان می داد . از این رو او را « امین » گفتند. 13
مهربانی نسبت به کودکان
کودکانی را نزد رسول خدا(ص) می آوردند تا برای آنها دعا کند و یا نام گذاری نماید . پیامبر(ص) کودک را در دامن خود می گذارد و گاهی می شد که طفل، بول می کرد . کسانی که اطراف حضرت بودند با دیدن این وضعیت، سر و صدا می کردند و بر سر کودک، فریاد می زدند ؛ ام پیامبر می فرمود که با تندی، از بول کردن کودک، جلوگیری نکنید ! طفل را آزاد می گذارد تا بول کند و موقعی که دعا و یا نام گذاری تمام می شد، والدین طفل در نهایت خوش حالی، کودک خود را می گرفتند و آزردگی خاطری در پیامبر(ص) احساس نمی کردند و رسول خدا(ص) بعداً لباس خود را تطهیر می نمود. 14
عفو در اوج قدرت
مکّه، پایگاه دشمنان اسلام و رسول خدا بود که از هیچ گونه آزار و شکنجه و جسارتی نسبت به پیامبر(ص) و مسلمانان، کوتاهی نکردند و سرانجام، موجب هجرت آن حضرت به مدینه شدند ؛ امّا رسول خدا(ص) همه آنها را که در جریان فتح مکه محاصره شدند و به اسارت درآمدند، عفو فرمود .
هنگامی که سعد ابن عباده (از فرماندهان لشکر اسلام)، وارد شهر مکه می شد، این شعار را فریاد می کرد که: «امروز، روز خون ریختن است، روزی است که حرمت نگاه داشتن و احترام کردن، لازم نیست . امروز، خدا قریش را زبون ساخت».
اما وقتی خبر این شعار به پیامبر رسید فرمود: «سعد، این سخن را از روی سهو و اشتباه گفته است . بگویید که امروز، روز لطف و رحمت است . امروز، خداوند، قریش را عزیز گردانید».15
سخاوت پیامبر
سخاوت رسول خدا(ص) اجازه نمی داد که آن حضرت، هیچ درخواست کننده ای را از بخشش خود، محروم کند.
این خصیصه، در ایشان چنان قوی بود که در حال بی چیزی هم درخواست کنندگان را رد نمی کرد . روزی زنی پسرک خود را گفت که نزد رسول خدا(ص) برو و سلام برسان و بگو که مادرم می گوید: جامه ای به من بده تا پیراهن کنم . پیامبر(ص) گفت: «جامه ندارم، مگر از جایی برسد» . پسر گفت: «مادرم می گوید ردای خویش بده تا پیراهن کنم» . رسول خدا(ص) گفت: «مرا مهلت بده تا به حجره روم» . چون به در حجره رسید، ردا بر گرفت و به کودک داد و او را برای مادرش برد .16
واسطه قرار دادن اولیای خدا به درگاه الهی
عصر رسول خدا(ص) بود، حسن و حسین(ع) کودک بودند . یکی از مسلمانان، خطای بزرگی در حق پیامبر و مسلمانان مرتکب شد و از شدّت شرمندگی، خود را پنهان کرده بود و به حضور پیامبر(ص) نمی آمد، تا این که روزی حسن و حسین را در کوچه دید. بی درنگ، نزد آنها آمد و آن دو را بر روی شانه هایش سوار کرد و با همان حال، به حضور رسول خدا آمد و عرض کرد: « ای رسول خدا ! من به وسیلة این دو نور دیده، به تو پناه آوردم وتوبه کردم» .
پیامبر(ص) وقتی این منظره را دید، آن چنان خندید که ناچار دستش را بر دهانش گرفت . سپس به آن مرد فرمود: «برو، که تو آزاد هستی».
سپس پیامبر(ص) به حسن و حسین(ع) فرمود: « او شما را شفیع واسطة آمرزش قرار داد» . در این هنگام، این ایه نازل شد « و این گناه کاران، هنگامی که به خود ستم کردند و گناه نمودند و به نزد تو آمدند و از خداوند، طلب آمرزش کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار کرد، خدا را توبه پذیر مهربان یافتند».17
توانگر و فقیر در نگاه پیامبر
مردی ثروتمند، با لباس تمیز و مرتّب، نزد رسول خدا(ص) نشست. سپس مرد فقیر و چرکْ جامه ای آمد و کنار مرد ثروتمند نشست . ثروتمند، لباس خود را جمع کرد .
پیامبر(ص) فرمود: «ای ! ترسیدی که از فقر او به تو برسد؟». گفت: «نه!».
فرمود: «ترسیدی که از ثروت تو به او بچسبد ؟». گفت: «نه!».
فرمود: «ترسیدی لباس پاکیزة تو را چرکین و چروک کند ؟». گفت: «نه!».
فرمود: «پس چرا لباس خود را از او دور کردی ؟». گفت: «یا رسول الله ! شیطان من، هر فعل قبیحی را در نظر من زینت می دهد و هر خوبی را زشت می نماید، در عوض این عمل، نصف دارایی خود را به او بخشیدم» .
پیامبر(ص) از فقیر پرسید: «نصف دارایی او را قبول می کنی؟». فقیر گفت: «نه!».
ثروتمند پرسید: «برای چه ؟». گفت: «می ترسم مثل تو شوم!».18
عیادت از جوان یهودی
جوانی از یهود، بسیار نزد پیامبر(ص) می آمد و چه بسا پیامبر، او را در برابر اُجرتی، به دنبال کاری روانه می نمود و یا گاهی برای پیامبر، نامه می نوشت، تا این که چند روز گذشت که دیگر از او خبری نشد . پیامبر اکرم(ص) از حال او جویا شد . یکی از اصحاب گفت: «اکنون به سختی بیمار است و در بستر افتاده است».
رسول خدا(ص) با جمعی از اصحاب، بر بالین او حاضر شدند و از او عیادت کردند. 19
احترام به مادر
پیامبر اکرم(ص) با آن که در کودکی، والدین خود را از دست داد، امّا نسبت به پدر و مادر رضاعی خویش، بسیار مهربان بود و به آنان احترام می گذاشت .
ابوطفیل گوید: کودک بودم که دیدم زنی نزد رسول خدا(ص) آمد . آن حضرت، عبای خودش را برای او گسترد و زن روی آن نشست . پرسیدم: او کیست ؟ گفتند: مادری است که آن حضرت را شیر داده است.20
نیکی به والدین، در ردیف هجرت و جهاد
مردی به حضور رسول اکرم(ص) آمد و عرض کرد : «یا رسول الله! من با تو بر هجرت و جهاد، بیعت می کنم». حضرت فرمود: «ایا پدر و مادرت زنده هستند ؟». گفت: «آری، هر دو زنده اند».
فرمود : «ایا خواستار پاداش از خداوند هستی ؟». گفت: «آری» .
پیامبر(ص) فرمود: «برگرد و با پدر و مادرت یاری و همراهی نیکو داشته باش!».21
تشویق به کار
یکی از اصحاب رسول خدا(ص) دچار تنگدستی شد . همسرش به او گفت: «ای کاش نزد پیامبر(ص) بروی و از او کمک بخواهی!». آن مرد نزد پیامبر(ص) رفت و چون پیغمبر او را دید فرمود: «هر که از ما چیزی بخواهد، به او عطا کنیم؛ امّا اگر بی نیازی بورزد، خداوند او را بی نیاز خواهد کرد».
آن مرد با خود گفت: کلام رسول خدا(ص) متوجّه من است پس برگشت و ماجرا را به همسرش گفت .
زن گفت: «پیامبر نیز بشر است، برو و او را از حال خود مطلع کن ».
آن مرد دوباره نزد پیامبر(ص) آمد و حضرت نیز با دیدن او همان جمله را تکرار فرمود . این ماجرا سه دفعه تکرار شد . پس از دفعة سوم، آن مرد، تیشه ای عاریه گرفت و مشغول جمع آوری هیزم شد و حیوان بارکش و وسایل هیزم کنی نیز تهیه کرد و به رفاه رسید .
پس از آن، نزد پیامبر(ص) آمد و ماجرای خود را برای آن حضرت نقل کرد .
پیامبر(ص) به او فرمود: «من به تو گفتم که هر که از ما چیزی بخواهد به او عطا می کنیم؛ امّا اگر بی نیازی بورزد خداوند، بی نیازش خواهد کرد .22
تشویق کارگر زحمتکش
رسول اکرم(ص) برای آن که مسلمانان را به کار و کوششْ وا دارد و آنان را از تنبلی و بی کاری برهاند، کارگران زحمتکش را مورد مهر و محبّت مخصوص خود قرار می داد و به شکل های گوناگون، آنها را تشویق می کرد . اَنس بن مالک می گوید: «هنگامی که پیامبر اسلام(ص) از جنگ تبوکْ باز می گشت، «سعد انصاری» به استقبال آمد . حضرت با او مصافحه کرد و دست سعد را زبر و خشن دید . پرسید: «چه آسیبی به دستت رسیده است ؟». عرض کرد: «یا رسول الله ! من با طناب و بیل کار می کنم و درآمد آن را خرج زندگی خود و خانواده ام می نمایم» . حضرت رسول(ص) دست او را بوسید و فرمود: «این دستی است که آتش دوزخ، با آن تماس پیدا نمی کند».23
تشویق نمازگزار
روزی رسول اکرم(ص) مرد عربی را دید که در نماز خود دعا می خواند و مضامین بسیار عالی ای را به پیشگاه الهی عرض می کرد .
سخنان عمیق و پُر مغز آن مسلمان عرب - که بیانگر مراتب معرفت و کمال ایمانش بود - ، در پیامبر اکرم(ص) تأثیر گذاشت. از این رو، شخصی را بر او گمارد و دستور داد که وقتی عرب از نماز فارغ شد، او را به حضورش بیاورد .
مأمور، مرد عرب را به محضر پیامبر آورد . در این هنگام، رسول خدا(ص) قطعه طلایی را که به آن حضرتْ هدیه داده بودند، به او عطا فرمود . سپس پرسید: «از کدام قبیله ای ؟».
عرض کرد: «از قبیلة بنی عامر بن صعصعه». پیامبر فرمود: «ایا می دانی که این طلا را برای چه به تو بخشیدم؟».
گفت: «به خاطر حقّ خویشاوندی ای که بین من و شماست!».
حضرت فرمود: «البته برای خویشاوندی حقّی است؛ ولی این طلا را از آن جهت به تو بخشیدم که در پیشگاه الهی، خدای را به نیکی ثنا گفتی». 24
همزیستی با غیر مسلمانان
روزی پیامبر اسلام(ص)، با گروهی از اصحابش کنار راهی نشسته و مشغول گفتگو بودند . در این هنگام، جنازه ای از دور به نظر رسید . رسول خدا(ص) به احترام جنازه، از جای برخاست . دیگر اصحاب هم به پیروی از حضرت، بلند شدند و ایستادند . وقتی جنازه عبور داده شد، کسی از حضرت پرسید: «چرا به احترام جنازه یک یهودی برخاستید ؟». رسول اکرم(ص) از این پرسش، ناراحت شد و فرمود: « همه باید به جنازه، بدون توجّه به مذهب یا اُمّتی که به آن متعلّق بوده، احترام کنند ؛ ولی حساب آن میت، با خداست».25
پرهیز از تکلّف
ابن عباس می گوید: رسول خدا(ص)، آنچنان بی تکلّف و بی آلایش بود که وقتی وارد مجلسی می شد، در نزدیک ترین جای به محل ورود خود می نشست و کراهت داشت که کسی برای وی به پاخیزد و مردم نیز از این جهت، جلوی پای آن حضرت، بلند نمی شدند .
امام علی(ع) فرمود: روزی رسول اکرم(ص) بر گروهی از اصحاب خود وارد شد . آنان با گشاده رویی و خوش آمد گویی، حضرت را سید و مولای خود خواندند .
پیامبر خدا، سختْ خشمگین شد و به آنان فرمود: « این طور سخن نگویید و مرا سید و مولا نخوانید ؛ بلکه بگویید پیامبر ما و فرستادة خدای ما ! سخن، به راستی و حقیقت بگویید و در گفتار خود زیاده روی و غلو نکنید که گرفتار گمراهی خواهید شد». 26
همرنگی با مردم
همین که رسول اکرم(ص) و مسلمانان از مرکب ها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد که برای غذا، گوسفندی ذبح و آماده کنند . یکی از اصحاب گفت: «سر بریدن گوسفند با من» . دیگری گفت: «کندن پوست آن با من» . سومی گفت: «پختن گوشت آن با من» . چهارمی . . . رسول خدا(ص) نیز فرمود: «جمع کردن هیزم از صحرا با من» . اصحاب گفتند: «یا رسول الله ! شما زحمت نکشید و راحت بنشینید. ما خودمان با کمال افتخار، همة این کارها را انجام می دهیم» . پیامبر فرمود: « می دانم که شما همة کارها را انجام می دهید ؛ ولی خداوند دوست نمی دارد که بنده اش را در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که برای خودش نسبت به دیگران، امتیازی قائل شده باشد!». سپس به صحرارفت و به مقدار لازم، خار و خاشاکْ جمع کرد و آورد. 27
پرهیز از اسراف
روزی پیامبر اکرم(ص) از راهی عبور می کرد . یکی از یارانش به نام «سعد»، مشغول وضو گرفتن بود و آب زیادی می ریخت .
پیامبر فرمود: «ای سعد! چرا اسراف می کنی؟». عرض کرد: «ایا در وضو نیز اسراف است؟». پیامبر فرمود: «بله، حتی اگر در کنار نهر آب باشی!».28
مبارزه با تجمّل پرستی
روزی گروهی از مسیحیان نجران، به محضر پیامبر اکرم(ص) شرفیاب شدند، در حالی که لباس های ابریشمی و گران بهایی که تا آن زمان بر اندام عرب ها دیده نشده بود، بر تن داشتند . هنگامی که به خدمت پیامبر رسیدند، سلام کردند. رسول خدا(ص) پاسخ آنان را نفرمود و حتی حاضر نشد که یک کلمه با آنان سخن بگوید .
هیئت مسیحیان نجران، به تکاپو و جستجوی علت برآمدند و سبب رو گردانی حضرت را از علی(ع) جویا شدند . علی(ع) فرمود: «من چنین می اندیشم که شما باید این لباس های زربفت و انگشترهای گران قیمت را از تن بیرون کنید و سپس نزد پیامبر بروید».
آنان وقتی به دستور علی(ع) عمل کردند و با لباس های ساده و بی آلایش نزد رسول خدا(ص) رفتند، حضرت، سلام آنها را پاسخ داد و با آنان به گفتگو پرداخت . سپس فرمود: « سوگند به خدایی که مرا به حقْ فرستاده است، نخستین بار که اینان بر من وارد شدند، دیدم شیطان نیز همراه آنهاست!».29
تجلیل از شهید و خانواده شهید
در سال هشتم هجری، در جریان جنگ موته، جعفر بن ابی طالب -که فرمانده سپاه اسلام بود - ، نبرد سختی در برابر دشمن کرد تا آن که دست راست و چپ او قطع شد و در حالی که زخم های بسیاری بر بدن او وارد شده بود، به شهادت رسید .
پس از جنگ، هنگامی که لشگر اسلام، به طرف مدینه می آمدند، رسول خدا(ص) همراه با مسلمانان به استقبال آنان رفتند و گروهی از کودکان، در حالی که سرود می خواندند، در میان استقبال کنندگان بودند . رسول خدا(ص) که سوار بر مرکبی در حرکت بود، فرمود: « کودکان را سوار کنید و فرزند جعفر را به من بدهید » . آن گاه عبدالله بن جعفر را - که پدرش به شهادت رسیده بود - جلوی خود سوار کردند . عبدالله می گوید: رسول خدا(ص) مرا نوازش کرد و به من فرمود: « به تو تبریک می گویم که پدرت همراه با ملائکه، در آسمان ها پرواز می کند». 30
ایمان یا ثروت
روزی سلمان، بلال، عمّار و جماعتی دیگر از فقرا و بردگان مسلمان، در مجلس رسول خدا(ص) بودند . چند تن از بزرگان قریش و تازه مسلمانان، به نزد پیامبر(ص) آمدند و گفتند: «یا رسول الله! کاش این جماعت بندگان و مساکین را از خود دور می داشتی و یا آنان را با ما در یک مجلس نمی گذاشتی . چه می شود که بعد از بیرون رفتن ما آنها بیایند ؟ اشراف عرب از دور و نزدیک به حضور تو می ایند و ما دوست نداریم که ما را با اینان در یک مجلس ببینند».
فرشته وحی از سوی خداوند، این ایه را نازل کرد: « آنان که صبح و شام خدا را می خوانند و مراد و مقصد ایشان فقط خداست، آنان را از خود مران که نه چیزی از حساب آنها بر عهدة تو و نه چیزی از حساب تو بر عهدة آنهاست . پس تو اگر خداپرستان را از خود برانی، از ستم کاران خواهی بود».31
رسول خدا(ص) پس از نزول این ایه، مؤمنان فقیر را بیش از ثروتمندان و بیش از گذشته، مورد لطف خویش قرار می داد.32
میانه روی در زندگی
همسر رسول اکرم(ص) می فرماید: یکی از دخترانی که دوست و همبازی دوران کودکی ام بود، بزرگ شد و شوهر گرفت و رفت . چند ماه که از این زناشویی گذشته بود، او را دیدم و متأثّر شدم . رنگش پریده بود و اندوهناک بود و جامه های کهنه بر تن داشت . از او پرسیدم: چرا اندوهناکی و چرا چنین جامه های کهنه و پاره ای بر تن داری ؟
پاسخ داد که شوهرم درست به من توجّه نمی کند و وقتی، به من اختصاص نمی دهد ؛ زیرا روزها، روزه می گیرد و شب ها نماز و دعا می خواند .
من این خبر را به حضرت رسول(ص) رساندم . پیامبر خدا پس از شنیدن این خبر، بسیار خشمناک شد و آن مرد را احضار کرد و به او فرمود : « من هم در شب نماز می گزارم و هم می خوابم و نیز بعضی روزها روزه می گیرم و روزهای دیگر می خورم و می نوشم » . پس از این گفتگو، پیامبر به آن مرد دستور داد که برود و نسبت به همسرش مهربان باشد و از او مراقبت کند .
همان مرد می گوید : بعد از آن تاریخ، روزی پیامبر مرا دید که روزه دار بودم . به من فرمود : «برو روزه ات را بشکن و به کار و زندگی خود و همسرت بپرداز».33
پرهیز از ناسزاگویی
عایشه، همسر رسول اکرم(ص)، در حضور آن حضرت نشسته بود که مردی یهودی وارد شد . هنگام ورود، به جای « السلام علیکم » گفت : « السّام علیکم »؛ یعنی مرگ بر شما . طولی نکشید که یکی وارد شد . او هم به جای سلام گفت : « السّام علیکم » .
معلوم بود که تصادفی نیست و نقشه ای است که با زبان، رسول اکرم را آزار دهند . عایشه، سخت عصبانی شد و فریاد برآورد که : «مرگ بر خود شما . . . ! ». رسول خدا(ص) فرمود : « ای عایشه ! ناسزا اگر مجسّم گردد، بدترین و زشت ترین صورت ها را دارد . نرمی و ملایمت و بردباری، روی هر چه گذاشته شود، آن را زیبا می کند و زینت می دهد . و از روی هر چیزی برداشته شود، از قشنگی و زیبایی آن می کاهد . چرا عصبی و خشمگین شدی ؟». عایشه گفت : «یا رسول الله ! مگر نمی بینی که اینها با کمال بی شرمی، به جای سلام، چه می گویند؟». پیامبر فرمود : «چرا، من هم در جواب گفتم : علیکم؛ یعنی بر خود شما! همین اندازه، کافی بود».34
بردباری پیامبر
مردی یهودی می گفت : من تمام صفات رسول خدا(ص) را که در تورات آمده، در آن حضرت مشاهده کردم، غیر از حلم ( بردباری ) او را، که آن را نیز چنین آزمودم : سی دینار به آن حضرت وام دادم و یک روزْ باقی مانده از مهلت، به حضورش رفتم و گفتم : ای محمّد! طلبم را بپرداز ؛ زیرا که شما خاندان بنی عبد المطّلب، وام های خود را دیر می پردازید . عمر گفت : «ای یهودی ناپاک ! اگر در محضر رسول خدا(ص) نبودی، سرت را جدا می کردم!». پیامبر(ص) به عمر فرمود : «ای ابا حفص ! خداوند، تو را بیامرزد . حق، این بود که به من می گفتی تا وام خودم را پرداخت کنم و بهتر این بود که او را برای دریافت حقّ خویش یاری می کردی، نه این که چنین سخنی بگویی». این نابخردی من، «حلم، را هم بر صفاتی که از او می شناختم، افزود . سپس به من فرمود : « ای مرد یهودی ! فردا موعد پرداخت طلب توست»، و به عمر فرمود : «او را با خود به فلان نخلستان ببر که از روز اوّل، میوه های آن را خواسته بود . اگر پسندید، از محصول آن، این مقدار خرما به او بده و چند من هم افزون به او بپرداز که کفارة ناسزایی باشد که به او گفتی . و اگر نپسندید، از فلان نخلستان پرداخت کن». عمر نیز مرا به نخلستان برد و آن مقدار که رسول خدا(ص) دستور فرموده بود، پرداخت کرد و این ماجرا به مسلمان شدن من انجامید.35
احترام به شخصیت مردم
هر کس بر پیامبر(ص) وارد می شد، حضرت به او احترام می نمود. چه بسا عبای خود را به جای فرش، زیر او می گسترانید و بالشی که تکیه گاه خودش بود، به او می داد. روزی رسول خدا(ص)، تنها در مسجد نشسته بود . مردی وارد شد و به طرف پیامبر آمد . حضرت از جا حرکت کرد و به احترام او، قدری عقب رفت و جا باز کرد . آن مرد عرض کرد : «یا رسول الله ! جا که وسیع بود . چرا به عقب رفتید؟». پیامبر فرمود : « از حقوق مسلمانان برای وارد شدگان، احترام کردن و قدمی در عقب رفتن و جا باز کردن است».
هر گاه یکی از اصحاب، به دیدن پیامبر می آمد، حضرت، به احترام او آن قدر می نشست تا خود آن مرد از مجلس خارج شود و چون کسی به ملاقات رسول اکرم(ص) می آمد و می خواست مصافحه کند و با او دست می داد، حضرت، دست خود را نمی کشید تا وقتی که آن مرد، دست خود را بکشد . برای حفظ احترام تمام مردم، رسول اکرم، در مجالس عمومی، نگاه های مهرآمیز خود را به طور مساوی متوجّه همة حاضران می فرمود.36
رعایت احترام سالمندان
روزی پیرمردی نزد رسول اکرم(ص) شرفیاب گردید . کسانی که در حضور آن حضرت نشسته بودند، به آن پیرمرد احترام نکردند و در جای دادن به وی، تنبلی و سهل انگاری نمودند .
پیامبر خدا(ص) از این رفتار بی ادبانه ناراحت شد و به آنان فرمود: «کسی که به خردسالان، ترحّم و مهربانی نکند و سالمندان را مورد تکریم و احترام قرار ندهد، از ما نیست و با ما بستگی و پیوستگی ندارد». 37
مناجات پیامبر
شبی پیامبر(ص) در خانه اُمّ سلمه بود . اندکی از شب نگذشته بود که ام سلمه، دید که رسول خدا(ص) در بستر نیست . ام سلمه برخاست و دنبال او گشت. ناگهان متوجّه شد که حضرت، کنار اتاق ایستاده، دست ها را بلند کرده، اشک از دیدگانش جاری است و این چنین با خدا راز و نیاز می کند: «خدایا، نیکی هایی که به من عطا فرموده ای، از من مگیر! خدایا، دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان! خدایا، مرا به بدی هایی که از آنها نجات دادی باز مگردان! خدایا، یک لحظه، مرا به خودم وامگذار!».
ام سلمه گریست. پیامبر اکرم(ص) فرمود : «ام سلمه، چرا می گریی؟». ام سلمه گفت : «پدر و مادرم فدایت، چرا گریه نکنم ؟ تو با آن مقام بلندی که نزد خدا داری و با آن که خداوند، گناه گذشته و اینده ات را بخشیده است، این چنین با خدا راز و نیاز می کنی، در حالی که ما به ترسیدن از خدا و گریه سزاوارتریم!».
پیامبر(ص) فرمود: «چگونه در امان باشم در حالی که یونس پیامبر، یک لحظه به خودش واگذار شد و بر سرش آمد آنچه آمد». 38
مناجات نیمه شب پیامبر(ص) و گفتگو با عایشه
پیغمبر اکرم(ص) در شب نیمه شعبان، نزد عایشه بود. چون شب، به نیمه رسید، پیغمبر از جا برخاست . عایشه بیدار شد و پیغمبر را نیافت. گمان کرد نزد بعضی از همسران دیگر رفته است . پس برخاست و چادر را بر خود پیچید . چادر او از پشم و پنبه نبود، بلکه از کرک شتر بود . عایشه در حجره های هَووهای خویش، پیغمبر را جستجو می نمود . ناگاه متوجّه شد که پیغمبر اکرم(ص) در کنار بقیع، در سجده است، مثل جامه ای که بر زمین چسبیده باشد . پس نزدیک رفت و شنید که در سجده می گوید : «جسم و جانم، تو را سجده کرد و قلبم به تو ایمان آورد. این من و این جنایت هایی که بر خود روا داشته ام، ای بزرگوار! از تو امید بخشش از گناهان بزرگم را دارم؛ چرا که گناه بزرگ را جز پروردگار بزرگ نمی بخشد».
پس از سجده، سر برداشت و به سجده برگشت و ذکر دعا را انجام داد و آن گاه دو طرف صورت خود را بر خاک نهاد و گفت : « خداوندا ! چهره بر خاک ساییدن، بر منْ لازم است و تو را سجده کردن».
همین که رسول اکرم(ص) خواست برگردد، عایشه به سوی خانة خود شتافت . پس رسول اکرم(ص) آمد و شنید که عایشه نَفَس نَفَس می زند و فرمود : «این نفسْ نفسْ زدن، برای چیست ؟ ایا ندانسته ای که امشب چه شبی است؟». آن گاه فضیلت شب نیمه شعبان را بیان فرمود .39