خلاصه قسمتهای گذشته
در قسمت قبل روشن شد که ازدواجهای متعدد پیامبر اکرم(ص) نه تنها مباح، بلکه لازم و ضروری بود و به نوبه خود فداکاری به حساب می آمد، تا حضرت زنان بی سرپرست را سرپرستی کند؛ قبایل مختلف را به خود و اسلام متمایل سازد؛ کینه ها را تقلیل دهد؛ روحیات ضعیف شده را تقویت کند؛ سبب آزادی اسرا را فراهم سازد و ...
تمامی مشرکان، یهودیان و سایر دشمنان پیامبر(ص) که در آن زمان سخن به انتقاد گشودند و انواع اتهامات را متوجه ایشان ساختند، هیچ کدام چنین نقصی را متوجه آن حضرت نکردند، بلکه ازدواجهای او را ستودند. حتی ابوسفیان که بزرگترین دشمن پیامبر اکرم(ص) بود و دست از مخالفت با دین اسلام برنداشت وقتی شنید ایشان با ام حبیبه ـ دختر ابوسفیان ـ ازدواج کرده است، از فرط خوشحالی گفت: هذا الفحل لا یرغم انفه؛ شکست و خواری بر این جوانمرد مباد!
چند پرسش در باره زندگی
خصوصی پیامبر(ص)
اکنون نوبت به پاسخگویی به سایر پرسشهایی است که در اول فصل مطرح کردیم:
چرا پیامبر اکرم(ص) در روزی که سهم حفصه بود، کنار ماریه قرار گرفت، تا حفصه به وی اعتراض کند؟ چرا به دنبال اعتراض حفصه برخی از اخبار غیبی را در اختیار او گذاشت، تا وی آنها را با عایشه در میان گذارد؟ چرا برای خوردن شربت عسل در غرفه زینب بنت جَحش بیشتر توقف کرد، تا عایشه تحریک شود؟ چرا در روزی که سهم عایشه بود، با حضرت علی(ع) زیاد صحبت کرد، تا عایشه دلتنگ شود و اعتراض کند؟ چرا فرزندان زهرا(س) را زیاد دوست می داشت، تا موجب تحریک برخی همسران خود شود؟
در این باره چند بحث مطرح است:
اول اینکه: این چراها حد و نهایتی دارد؟
دوم: آیا به این چراها باید جواب کلامی داد یا جواب تاریخی؟
سوم: بر فرض اینکه بخواهیم جواب تاریخی دهیم، آیا تمامی حوادث تاریخی ثبت و ضبط شده است؟ و آیا تاریخ به طور کامل و صحیح برای ما نقل شده است؟
چهارم: آیا در هنگام جواب دادن باید خواننده را فرد مسلمانی که به نبوت پیامبر اکرم(ص) و عصمت او معتقد است، فرض کرد یا خواننده را فردی که به هیچ یک از امور ذکرشده اعتقادی ندارد، در نظر گرفت؟
بدیهی است با انتخاب هر یک از گزینه های فوق، نحوه جواب دادن به سؤالهای مطرح شده، فرق می کند، ولی چون بحث اصلی ما چیز دیگری است و جواب گفتن تنها برای آماده کردن زمینه برای بحث اصلی، یعنی سازگاری پیامبر اکرم(ص) در خانواده است، جواب این سؤالها و اعتراضات را به اجمال مطرح می کنیم؛ به طوری که ذهن پرسش گر ـ از هر نوع که باشد ـ به اقناع نسبی دست یابد، تا به فصل بعدی که مهمترین فصل نوشتار است، برسیم.
در روابط اجتماعی و روابط خانوادگی همیشه چراها وجود دارد و انسان با اندکی دقت می یابد کدام «چرا» اصلی است و کدامین انحرافی. کدامین حادثه علت است و کدامین معلول. با مثالی مطلب را ملموستر می کنیم: پیامبر اکرم(ص) و اصحاب به ساختن مسجدالنبی مشغول بودند و هر یک سنگهایی را از فاصله ای نسبتا دور برای بنای مسجد می آوردند. عمّار که فرد نیرومندی بود، هر بار دو سنگ می آورد و می گفت: یکی سهم خودم و دیگری را به نیابت از رسول اکرم(ص) می آورم. اصحاب که قوت و نیروی او را دیدند، بر پشت او سه سنگ می گذاشتند تا بیاورد و خودشان یک سنگ می آوردند. عمار پیش رسول اکرم(ص) شکایت برد و گفت: اینان می خواهند مرا بکشند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «تقتلک فئة الباغیة؛ تو را گروه تجاوزکار خواهد کشت.»(1) این جمله در ذهن اصحاب ماند، تا اینکه پس از حدود سی و پنج سال جنگ صفین شروع شد و عمار به دست لشکریان معاویه کشته شد. معلوم شد گروه معاویه «فئه باغیه» هستند، ولی معاویه و عمروعاص فورا با ترفند گفتند: ما فئه باغیه نیستیم، بلکه
لشکریان علی فئه باغیه هستند، چرا که اگر آنان عمار را به میدان نمی آوردند، کشته نمی شد.(2)
با اندکی تأمل روشن می شود آوردن عمار به میدان جرم نیست، زیرا اولاً هر کسی در میدان جنگ از تمامی امکانات خود استفاده می کند؛ ثانیا عمار خود با تشخیص خویش در صف لشکریان حضرت علی(ع) قرار گرفته است، نه اینکه او را آورده باشند؛ و ثالثا «تقتله؛ او را می کشند» ظهور در مباشرت دارد، نه در تسبیب.
اجازه خداوند به پیامبر(ص) و
توافق زنان در چگونگی رفتار
در مسأله تقدیم و تأخیر همسران پیامبر(ص) یا مهربانی بیشتر با یکی از آنها و امثال آن اولاً خداوند به حضرت اجازه داد حق هر کدام از همسران را که خواست، مقدم بدارد و زنان در این گونه موارد حق اعتراض نداشتند: «تُرجی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ و تُؤوی اِلَیکَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ علیک(3)؛ نوبت هر کدام را که می خواهی، به تأخیر بینداز و هر کدام را که می خواهی، پیش خود جای ده و بر تو باکی نیست که هر کدام را که ترک کرده ای، [دوباره] طلب کنی.»
روشن است آیات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده، در حالی که آیات سوره تحریم مربوط به اواخر عمر پیامبر اکرم(ص) است و همان طور که در تاریخ قرآن آمده، سوره احزاب نودمین سوره و سوره تحریم صد و هفتمین سوره است و طبق تمامی ترتیب قرآنها، سوره احزاب قبل از سوره تحریم است.(4) داستان ماریه که بیشترین بحثها و اعتراضها را برانگیخته، در آیات سوره تحریم ذکر شده که پس از سوره احزاب است. ثانیا در سوره احزاب پس از اینکه پیامبر(ص) به امر خدا همسرانش را بین ماندن و زندگی نزد وی با امکانات کم و یا طلاق گرفتن مخیر ساخت، همه زنان جانب پیامبر(ص) را برگزیدند. بنابراین پیامبر اکرم(ص) اگر حق همخوابگی یکی از همسران را مقدم یا مؤخر می داشت یا به یکی از آنان محبت بیشتری می کرد، بر طبق شرطی بود که بین آنان انجام شده بود. از این رو نه اعتراض حفصه وارد است که چرا در روزی که سهم من است، با ماریه بود، و نه اعتراض عایشه، که چرا در روزی که سهم من است، با علی نجوا کردی، زیرا خودشان چنین قراری گذاشته بودند.
ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم از محدثان اهل سنّت و دیگران از ابی رزین نقل کرده اند که پیامبر اکرم(ص) خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چون چنین دیدند، گفتند: ما را طلاق مده و تو در اموری که بین ما و شماست، اختیار کامل داری. هر چه خواستی از خودت یا مالت برای ما قرار بده. آن گاه خداوند آیه «ترجی من تشاء ...» را نازل کرد.(5)
بنابراین تمامی عملها و کارهای پیامبر(ص) با همسرانش و تقدیم و تأخیرها، بر اساس شرطی بود که بین حضرت و همسرانش بود. و خدا نیز به پیامبر اکرم(ص) اختیار چنین کاری را داده است.
به هر حال با توافق طرفهای قرارداد (پیامبر اکرم(ص) و همسران) و تأیید خداوند راه بسیاری از چراها بسته می شود؛ اگر چه در جای خود گفته شده است که اخلاق کریمه پیامبر اکرم(ص) ابا داشت از اینکه مساوات بین زنان را رعایت نکند. مواردی که به خاطر مصلحتی مساوات را رعایت نکرده و در تاریخ نقل شده، بسیار انگشت شمار است.
از سخن حفصه که گفت: در روز و اتاق من، با غیر من!(6) و نیز از صفیه که خطاب به عایشه گفت: امروز سهم من است، ولی چون احتمال می دهم رسول خدا از من دلخور باشد، سهمم را به تو می بخشم، به شرطی که در رضایت رسول اللّه تلاش کنی(7)، و نیز از سخن رسول اکرم(ص) که فرمود: ای عایشه! امروز روز تو نیست(8)، و همچنین از اجازه خواهی عایشه از سایر زنان به هنگام مریضی منجر به وفات حضرت پیامبر(ص) برای استراحت کردن آن حضرت در حجره وی، معلوم می شود، حضرت تا آخرین لحظات عمر سعی در رعایت تساوی بین زنان داشته است؛ علی رغم اینکه زنانش او را در این مسأله صاحب اختیار قرار داده و خداوند نیز آن را تأیید کرده بود.
عایشه و حفصه هر دو فاقد فرزند بودند و طبیعی است از این مشکل بسیار رنج ببرند. برخی از رنجهای آنان عبارت بود از: نداشتن فرزند، برای اینکه عاطفه مادری را به پای او بریزند و نسل و نام خود را به واسطه او زنده نگه دارند. از طرفی فکر می کردند چون فرزندی ندارند، پس در دوران پیری و درماندگی و پس از فوت پیامبر اکرم(ص) حافظ و نگهبان و سرپرست و یا روزی رسانی ندارند؛ خصوصا این مسأله پس از نزول آیه ششم سوره احزاب که در آن خداوند زنان پیامبر(ص) را مادران مؤمنان نامید (وَ اَزْواجُهُ اُمَّهاتُهم) و ازدواج با آنان را حرام کرد (وَ لا اَن تَزْکِحُوا اَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ اَبَدا»(9) شدت یافت، زیرا آنان فهمیدند پس از پیامبر(ص) حق ازدواج ندارند. در زندگی پیامبر(ص) نیز مال و منال چندانی به چشم نمی خورد که به آن امیدوار باشند. این مسایل و ناراحتیها سینه حفصه و عایشه را می فشرد.
اگر بر این مشکلات و ناراحتیها این مسأله نیز اضافه شود که پیامبر اکرم(ص) فرزندان حضرت زهرا(س) و فرزند ماریه را ثمرات وجودی خود می دانست و آنان را دوست می داشت و روی زانوان خود می نشاند، طبعا دلخوری عایشه و حفصه را به دنبال داشت، که جمله «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما(10) در قرآن؛ واقعا دلهایتان انحراف پیدا کرده است» بیانگر مقداری از حالات درونی آن دو است.
«فصل دوم»
بحث اصلی در این نوشتار سازگاری پیامبر اکرم(ص) با همسرانش بوده که طی دو فصل به عنوان زمینه ساز این بحث به برخی اختلافات زنان آن حضرت با یکدیگر، آزار و اذیتها یا حداقل کم لطفی هایی که به پیامبر اکرم(ص) نمودند، اشاره شد و همچنین به شبهاتی که در باره تعدد همسران آن حضرت و نظایر آن بود، پاسخ داده شد.
در این فصل جای سخن این است که پیامبر اکرم(ص) با چه روش و منشی در خانه مدیریت می کرد و چگونه با همسران خود برخورد می کرد که توانست بخوبی آنان را از خود راضی کند و نه تنها زمینه های اختلاف و کدورت را بخشکاند، بلکه بتواند محبوب آنان شود، به طوری که وقتی آیه قرآن آنان را بین باقی ماندن و ساختن با زندگی ساده و بی آلایش پیامبر یا طلاق گرفتن و به دست آوردن متاع دنیوی مخیّر کرد، آنان همگی زندگی با پیامبر اکرم(ص) را ترجیح دادند.(11)
به نظر می رسد در این فصل نیز بحث را در دو بخش پی گیری کنیم. در بخش اول به اخلاق پیامبر اکرم(ص) بپردازیم که موجب جذب تمامی مردم می شد، به طوری که هر کس چند روزی با آن حضرت به سر می برد، عاشق روش و منش ایشان می گشت، و در بخش دوم اخلاق و سلوکی را که در خانواده داشتند، بررسی و از هر کدام چند نمونه ای را ذکر می کنیم. اذعان داریم که تمامی نمونه ها را نمی توان پیدا یا ذکر کرد، زیرا نه همه در کتابها به ثبت رسیده و نه در قرآن با صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجایش همه آن مطالب را دارد. حتی ما تمامی زوایای زندگی آن حضرت را درک نمی کنیم؛ بنابراین از چند سو محدودیت وجود دارد و ما را در محدوده ذکر چند نمونه نگه می دارد.
وقتی خداوند که خالق پیامبر اکرم(ص) و خالق کل موجودات جهان است، با جمله «وَ اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ؛(12)براستی که تو را خویی والاست» او را بستاید، گویی خداوند از اخلاق پیامبر اکرم(ص) به شگفت آمده که چگونه به او انواع تهمتها را بزنند، انواع آزار و اذیتها را برسانند، ولی او در زمان ضعف و بی یاوری خم به ابرو نیاورد و در
زمان توانمندی و اقتدار به راحتی از مقصران بگذرد و با گفتن «اذهبوا انتم الطلقاء؛ بروید شما آزادید» بر تمامی گذشته ها خط عفو و بخشش بکشد و حتی حاضر نباشد گذشته دشمنان را به یادشان بیاورد. شاید به همین جهت در آیه قرآن به جای «حَسَنٌ» تعبیر به «عظیم» کرده است، زیرا واژه شناسان می دانند اخلاق را با لفظ «حَسَن» می ستایند و جا داشت خداوند بفرماید: «اِنَّ خُلقَکَ حَسَنٌ»، اما تعبیر «عظیم» همراه با حرف «علی» و حرف قسم «لام» بیانگر ویژگیهای خاصی از اخلاق و روش آن حضرت است که با لفظ «حَسَن» قابل بیان نیست. پیامبر(ص) چنان عمل می کند که همه دشمنان نیز وی را به امانتداری، راستگویی و راست کرداری بشناسند و پیوسته امانتهای خود را نزد او بگذارند و در بین انسانها با تمامی مسالِک و رفتارها تنها او لقب امین را از آنِ خود کند و در نزد دوست و دشمن به این ویژگی شناخته شود.
بخش اول
نمونه هایی از برخورد پیامبر(ص) با
دیگران
یکی از راههای یافتن شخصیت یک فرد رجوع به دست پرورده های او است. اگر ما شخصیت رسول اکرم(ص) و بزرگواریهای وی را از همین دید مورد بررسی قرار دهیم، به نتایج بسیار جالبی می رسیم.
الف ـ فدا کردن جان، به خاطر
آرامش پیامبر(ص)
یکی از دست پرورده ها و عشاق پیامبر(ص) ابورافع است. او برده عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) بود. عباس او را به پیامبر(ص) هدیه کرد و وی اسلام آورد، پس به حبشه و بعد به مدینه هجرت کرد. در بیعتهای پیامبر(ص) حضور داشت و با ایشان عهد کرد و بالاخره وقتی او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پیامبر(ص) رساند، حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع که عاشق اخلاق و سجیّه های پیامبر اکرم(ص) شده بود، حضرت را رها نکرد و پیوسته در خانه ایشان به خدمتگزاری مشغول بود و آن را بر آزادی ترجیح می داد.
روزی او بر پیامبر اکرم(ص) وارد شد و حضرت را در حال استراحت یافت و دید که ماری به سوی ایشان در حرکت است. فکر کرد اگر بخواهد مار را بکشد، شاید پیامبر(ص) از خواب بیدار شود و اگر اقدامی انجام ندهد، ممکن است مار پیامبر(ص) را نیش بزند. او برای حفظ جان و خواب پیامبر(ص)، بین حضرت و مار خوابید تا سپر بلای حضرت شود. پس از لحظاتی پیامبر(ص) بیدار شد، در حالی که آیه «انما ولیکم اللّه و رسوله ...» را تلاوت می کرد و ابورافع را کنار خود دید. پرسید: اینجا چه می کنی؟ چرا اینجا خوابیده ای؟!
ابورافع جریان را تعریف کرد. حضرت فرمود: برخیز و مار را بکش.(13)
شایان ذکر است آیه «انما ولیکم اللّه و رسوله ...» در باره ولایت حضرت علی(ع) و از آیات سوره مائده است که در اواخر عمر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است و اسلام آوردن عباس، حتما قبل از این زمان انجام شده است. بنابراین ابورافع در آن زمان برده نبوده و انسانی آزاد بوده است و روشن است که چنین انسانی حیات و زندگی خود را بر هر چیز مقدم بدارد، زیرا تازه طعم آزادی و استقلال را می چشد؛ ولی ابورافع نه تنها حفظ جان پیامبر(ص) را بر حیات خود ترجیح می دهد، بلکه فکر می کند باید جان خودش را فدای لحظه ای از استراحت پیامبر اکرم(ص) نماید، و به همین قصد بین مار و پیامبر(ص) فاصله می شود، تا خود بمیرد، ولی پیامبر اکرم(ص) از خواب بیدار نشود.
پیامبر اکرم(ص) چگونه رفتار می کرد که برده وی یا به هر حال یک انسان، این گونه عاشق او و حاضر است برای لحظه ای استراحت ایشان این چنین جانفشانی کند، در حالی که به هیچ روی نمی توان گفت امور دنیایی یا امید به جایزه و امثال آن وی را به این کار وا داشته است؟! بیدار کردن پیامبر اکرم(ص) کار مشکلی نبود و حضرت ناراحت نمی شد، ولی ابورافع تشخیص می دهد جان او کمتر از استراحت پیامبر اکرم(ص) ارزش دارد.
در اینجا تنها به یک ویژگی از حضرت، که در میان همین داستان به طور گذرا آمده است، اشاره می کنیم:
پاداش بزرگ در مقابل کار خوب
چنان که گذشت ابورافع برده عباس بود که او را به پیامبر اکرم(ص) بخشید. وقتی ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پیامبر اکرم(ص) رساند، حضرت او را آزاد ساخت. از اینجا روشن می شود پیامبر اکرم(ص) کار خوب را ـ هر چند کوچک باشد ـ نادیده نمی گرفت و در مقابل آن پاداش زیادی پرداخت می کرد. وقتی خبر اسلام آوردن یک انسان پاداشی به این بزرگی داشته باشد و از طرفی روشن است انسان بنده احسان است، معلوم می شود چرا ابورافع عاشق پیامبر اکرم(ص) است. البته این تنها یک علت است که در این ماجرا از روی آن پرده برداری شده و به دست ما رسیده است. مسلما آن حضرت ویژگیهای فراوانی داشته که ابورافع را عاشق خود می ساخت که شاید در این نوشتار بتوانیم به برخی از آنها اشاره کنیم.
حال هر کسی از خود می پرسد: اگر خبر اسلام آوردن عباس، چنین پاداشی را به همراه داشت، فاصله شدن بین مار و آن حضرت و کشتن مار، چه پاداشی را داشته است؟
ابورافع چنین نقل می کند: «پس از اینکه مار را کشتم، پیامبر اکرم(ص) دست مرا گرفت و فرمود: ای ابورافع! هنگامی که گروهی با علی می جنگند و او برحق است و آنان بر باطل، تو در چه موضعی هستی؟
از حضرت خواستم برایم دعا کند که اگر دشمنان امام را دیدم، خداوند نیروی جنگ با آنان را به من عطا کند و ایشان نیز دعا کرد. سپس دست مرا گرفت و بین مردم آورد و فرمود: هر کس می خواهد به شخص مورد اعتماد من در مورد جان و اهل بیتم نگاه کند، به ابورافع بنگرد که او امین بر جانم است.»(14)
دو عمل از ابورافع (حایل شدن بین پیامبر(ص) و مار و کشتن آن) و دو پاداش بزرگ از پیامبر اکرم(ص) (پیشگویی از جنگی که بین حضرت علی(ع) و مخالفان رخ خواهد داد و برحق بودن حضرت علی و وجوب یاری او، و دعای پیامبر(ص) در حق ابورافع) مضمون این روایت است. جالب است بدانید ابورافع در جنگها در خدمت حضرت علی(ع) بود و پس از شهادت حضرت، خانه خود را در کوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبی(ع) به مدینه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(15)
اگر توجه شود که مردم در هر زمانی پیوسته خود را به آب و آتش می زنند تا تأییدی از یک مقام عالی رتبه دریافت کنند، روشن می شود چه لطف و عنایت بزرگی، پیامبر(ص) به ابورافع کرده است. ایشان در اواخر عمر شریفش و در حالی که پیامبر خاتم و دارای حاکمیت وسیع در جزیرة العرب بود و بر جانها حکومت می کرد، چنین تأییدیه مهمی را به ابورافع می دهد و او را در جمع مردم به عنوان امین خود و اهل بیتش معرفی می کند.
نمونه دوم: زید بن حارثه، از
اسارت تا فرزندخواندگی
زید پسر حارثه فرزند شراحیل و در خانواده اش بسیار محبوب بود. او به همراه مادرش (سُعدی) برای زیارت طایفه مادر (بنی مَعْن از قبیله طیّ) رفته بود که لشکریان بنی القَین بر بنی مَعْن یورش بردند و در بین اسرا زید را نیز به اسارت گرفتند و در بازار عکّاظ او را در معرض فروش گذاشتند. حکیم بن حزام او را برای عمه اش حضرت خدیجه(س) خرید و حضرت خدیجه(س) قبل از بعثتِ پیامبر(ص) او را که هنوز پسربچه ای هشت ساله بود، به آن حضرت بخشید.
پدرش در فقدان او اشعار غمناکی سرود که از آنها عمق محبت وی روشن می شود:
بَکیتُ علی زَیدٍ وَ لَمْ اَدْرِما فَعَل
اَحَیٌّ یُرجی ام اَتی دونه الأجَل
فواللّه ِ ما ادری و اِن کنتُ سائلاً
أَغالَکَ سَهْلُ الأرضِ اَمْ غالَکَ الْجَبَل
فیالیتَ شعری هَلْ لَکَ الدَّهر رَجعةٌ
فَحَسبی مِنَ الدُّنیا رُجوعَکَ لی مَجَل(16)
بر زید گریستم و نمی دانم چه کرد
آیا زنده و گرفتار است یا مرگش رسیده است
به خدا قَسَم نمی دانم ـ اگرچه پرسیده ام ـ
آیا زمین هموار تو را گرفته یا کوهها تو را حبس کرده است؟
ای کاش می دانستم آیا در طول زمان برگشتی برایت وجود دارد از دنیا تنها برگشتن تو برایم کافی است.
زمانی گذشت تا اینکه گروهی از قبیله بنی کلب حج انجام دادند و زید را دیدند و شناختند و او نیز آنان را شناخت و گفت: می دانم که آنان در فقدان من زیاد جزع و فزع کرده اند. و در ضمن اشعاری، از سلامتی و راضی بودن خود سرود و خداوند را ستایش کرد از اینکه او را در خانه پیامبر(ص) که اهل کَرَم و بزرگواری است، قرار داده است:
فانّی بحمد اللّه ِ فی خیرٍ اُسْرَةٍ
کرامٍ مَعَدٍّ کابرا بعد کابر(17)
طایفه بنی کلب خبر زنده بودن او و موقعیتش را به پدرش رساندند. پدر و عموی زید برای فدیه دادن و آزاد ساختن او خدمت پیامبر(ص) آمدند و گفتند: ای فرزند عبدالمطلب!ای فرزند هاشم! ای فرزند سرور قوم خویش! آمده ایم تا در مورد فرزندمان که نزد شماست، صحبت کنیم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فدیه بگیر و او را آزاد کن.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: چه کسی را؟
گفتند: زید بن حارثه را.
پیامبر(ص) فرمود: چرا پیشنهاد دیگری مطرح نمی کنید؟
گفتند: چه پیشنهادی؟
فرمود: او را بخوانید و مخیّر سازید. اگر شما را انتخاب کرد، از آنِ شما باشد [و پول و فدیه ای نمی گیرم [و اگر مرا اختیار کرد، سوگند به خداوند، کسی که مرا ترجیح دهد، او را به هیچ نحو و با هیچ چیز معامله نمی کنم.
گفتند: بیش از انصاف با ما سخن گفتی و احسان کردی!
پیامبر(ص) زید را صدا کرد و فرمود: اینان را می شناسی؟
گفت: بله. این پدر من است و این عموی من.
پیامبر(ص) فرمود: من همانم که شناخته ای و همنشینی مرا دیده ای. مرا یا آنان را اختیار کن.
زید گفت: آنان را نمی خواهم. من هیچ کس را بر تو ترجیح نمی دهم. تو برای من به جای پدر و عمو هستی. پدر و عمویش گفتند: ای زید! وای بر تو! آیا برده بودن را بر آزاد بودن و بر پدر و عمو و خانواده ات ترجیح می دهی؟ زید گفت: بله، این مرد ویژگیهایی دارد که هیچ کس را بر او ترجیح نمی دهم.
وقتی رسول اکرم(ص) چنین دید، او را به حِجر اسماعیل برد و اعلام کرد: ای کسانی که حاضرید! گواه باشید که زید فرزند من است! از من ارث می برد و من از او ارث می برم.
وقتی پدر و عموی او چنین دیدند، دلشاد شدند و آسوده خاطر به دیار خود رفتند.(18)
از داستان زید و فرزندخواندگیش روشن می شود وی در خانواده اش محبوب بود، به طوری که در رثای او اشعاری می خوانند و برای پیدا کردن وی افرادی را به این طرف و آن طرف گسیل می کردند و برای فدیه دادن و خریدن او به التماس می افتادند. از طرفی زید بچه ای بود که بیش از هر چیز نیاز به مادر و لطف و محبتهای او داشت، ولی با این حال برده بودن و در خانه پیامبر اکرم(ص) زندگی کردن را بر آزادی ترجیح می داد! به احتمال زیاد در ذهن زید این مسأله بود که شاید اگر محمد(ص) را برگزید، باید تا آخر عمر برده بماند و ممکن است پدرش او را از نَسَب خود
فصل دوم
بحث اصلی در این نوشتار سازگاری پیامبر اکرم(ص) با همسرانش بوده که طی دو فصل به عنوان زمینه ساز این بحث به برخی اختلافات زنان آن حضرت با یکدیگر، آزار و اذیتها یا حداقل کم لطفی هایی که به پیامبر اکرم(ص) نمودند، اشاره شد و همچنین به شبهاتی که در باره تعدد همسران آن حضرت و نظایر آن بود، پاسخ داده شد.
در این فصل جای سخن این است که پیامبر اکرم(ص) با چه روش و منشی در خانه مدیریت می کرد و چگونه با همسران خود برخورد می کرد که توانست بخوبی آنان را از خود راضی کند و نه تنها زمینه های اختلاف و کدورت را بخشکاند، بلکه بتواند محبوب آنان شود، به طوری که وقتی آیه قرآن آنان را بین باقی ماندن و ساختن با زندگی ساده و بی آلایش پیامبر یا طلاق گرفتن و به دست آوردن متاع دنیوی مخیّر کرد، آنان همگی زندگی با پیامبر اکرم(ص) را ترجیح دادند.(19)
به نظر می رسد در این فصل نیز بحث را در دو بخش پی گیری کنیم. در بخش اول به اخلاق پیامبر اکرم(ص) بپردازیم که موجب جذب تمامی مردم می شد، به طوری که هر کس چند روزی با آن حضرت به سر می برد، عاشق روش و منش ایشان می گشت، و در بخش دوم اخلاق و سلوکی را که در خانواده داشتند، بررسی و از هر کدام چند نمونه ای را ذکر می کنیم. اذعان داریم که تمامی نمونه ها را نمی توان پیدا یا ذکر کرد، زیرا نه همه در کتابها به ثبت رسیده و نه در قرآن با صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجایش همه آن مطالب را دارد. حتی ما تمامی زوایای زندگی آن حضرت را درک نمی کنیم؛ بنابراین از چند سو محدودیت وجود دارد و ما را در محدوده ذکر چند نمونه نگه می دارد.
وقتی خداوند که خالق پیامبر اکرم(ص) و خالق کل موجودات جهان است، با جمله «وَ اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ؛(20)براستی که تو را خویی والاست» او را بستاید، گویی خداوند از اخلاق پیامبر اکرم(ص) به شگفت آمده که چگونه به او انواع تهمتها را بزنند، انواع آزار و اذیتها را برسانند، ولی او در زمان ضعف و بی یاوری خم به ابرو نیاورد و در زمان توانمندی و اقتدار به راحتی از مقصران بگذرد و با گفتن «اذهبوا انتم الطلقاء؛ بروید شما آزادید» بر تمامی گذشته ها خط عفو و بخشش بکشد و حتی حاضر نباشد گذشته دشمنان را به یادشان بیاورد. شاید به همین جهت در آیه قرآن به جای «حَسَنٌ» تعبیر به «عظیم» کرده است، زیرا واژه شناسان می دانند اخلاق را با لفظ «حَسَن» می ستایند و جا داشت خداوند بفرماید: «اِنَّ خُلقَکَ حَسَنٌ»، اما تعبیر «عظیم» همراه با حرف «علی» و حرف قسم «لام» بیانگر ویژگیهای خاصی از اخلاق و روش آن حضرت است که با لفظ «حَسَن» قابل بیان نیست. پیامبر(ص) چنان عمل می کند که همه دشمنان نیز وی را به امانتداری، راستگویی و راست کرداری بشناسند و پیوسته امانتهای خود را نزد او بگذارند و در بین انسانها با تمامی مسالِک و رفتارها تنها او لقب امین را از آنِ خود کند و در نزد دوست و دشمن به این ویژگی شناخته شود.
بخش اول
نمونه هایی از برخورد پیامبر(ص) با دیگران
یکی از راههای یافتن شخصیت یک فرد رجوع به دست پرورده های او است. اگر ما شخصیت رسول اکرم(ص) و بزرگواریهای وی را از همین دید مورد بررسی قرار دهیم، به نتایج بسیار جالبی می رسیم.
الف ـ فدا کردن جان، به خاطر آرامش
پیامبر(ص)
یکی از دست پرورده ها و عشاق پیامبر(ص) ابورافع است. او برده عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) بود. عباس او را به پیامبر(ص) هدیه کرد و وی اسلام آورد، پس به حبشه و بعد به مدینه هجرت کرد. در بیعتهای پیامبر(ص) حضور داشت و با ایشان عهد کرد و بالاخره وقتی او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پیامبر(ص) رساند، حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع که عاشق اخلاق و سجیّه های پیامبر اکرم(ص) شده بود، حضرت را رها نکرد و پیوسته در خانه ایشان به خدمتگزاری مشغول بود و آن را بر آزادی ترجیح می داد.
روزی او بر پیامبر اکرم(ص) وارد شد و حضرت را در حال استراحت یافت و دید که ماری به سوی ایشان در حرکت است. فکر کرد اگر بخواهد مار را بکشد، شاید پیامبر(ص) از خواب بیدار شود و اگر اقدامی انجام ندهد، ممکن است مار پیامبر(ص) را نیش بزند. او برای حفظ جان و خواب پیامبر(ص)، بین حضرت و مار خوابید تا سپر بلای حضرت شود. پس از لحظاتی پیامبر(ص) بیدار شد، در حالی که آیه «انما ولیکم اللّه و رسوله ...» را تلاوت می کرد و ابورافع را کنار خود دید. پرسید: اینجا چه می کنی؟ چرا اینجا خوابیده ای؟!
ابورافع جریان را تعریف کرد. حضرت فرمود: برخیز و مار را بکش.(21)
شایان ذکر است آیه «انما ولیکم اللّه و رسوله ...» در باره ولایت حضرت علی(ع) و از آیات سوره مائده است که در اواخر عمر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است و اسلام آوردن عباس، حتما قبل از این زمان انجام شده است. بنابراین ابورافع در آن زمان برده نبوده و انسانی آزاد بوده است و روشن است که چنین انسانی حیات و زندگی خود را بر هر چیز مقدم بدارد، زیرا تازه طعم آزادی و استقلال را می چشد؛ ولی ابورافع نه تنها حفظ جان پیامبر(ص) را بر حیات خود ترجیح می دهد، بلکه فکر می کند باید جان خودش را فدای لحظه ای از استراحت پیامبر اکرم(ص) نماید، و به همین قصد بین مار و پیامبر(ص) فاصله می شود، تا خود بمیرد، ولی پیامبر اکرم(ص) از خواب بیدار نشود.
پیامبر اکرم(ص) چگونه رفتار می کرد که برده وی یا به هر حال یک انسان، این گونه عاشق او و حاضر است برای لحظه ای استراحت ایشان این چنین جانفشانی کند، در حالی که به هیچ روی نمی توان گفت امور دنیایی یا امید به جایزه و امثال آن وی را به این کار وا داشته است؟! بیدار کردن پیامبر اکرم(ص) کار مشکلی نبود و حضرت ناراحت نمی شد، ولی ابورافع تشخیص می دهد جان او کمتر از استراحت پیامبر اکرم(ص) ارزش دارد.
در اینجا تنها به یک ویژگی از حضرت، که در میان همین داستان به طور گذرا آمده است، اشاره می کنیم:
پاداش بزرگ در مقابل کار خوب
چنان که گذشت ابورافع برده عباس بود که او را به پیامبر اکرم(ص) بخشید. وقتی ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پیامبر اکرم(ص) رساند، حضرت او را آزاد ساخت. از اینجا روشن می شود پیامبر اکرم(ص) کار خوب را ـ هر چند کوچک باشد ـ نادیده نمی گرفت و در مقابل آن پاداش زیادی پرداخت می کرد. وقتی خبر اسلام آوردن یک انسان پاداشی به این بزرگی داشته باشد و از طرفی روشن است انسان بنده احسان است، معلوم می شود چرا ابورافع عاشق پیامبر اکرم(ص) است. البته این تنها یک علت است که در این ماجرا از روی آن پرده برداری شده و به دست ما رسیده است. مسلما آن حضرت ویژگیهای فراوانی داشته که ابورافع را عاشق خود می ساخت که شاید در این نوشتار بتوانیم به برخی از آنها اشاره کنیم.
حال هر کسی از خود می پرسد: اگر خبر اسلام آوردن عباس، چنین پاداشی را به همراه داشت، فاصله شدن بین مار و آن حضرت و کشتن مار، چه پاداشی را داشته است؟
ابورافع چنین نقل می کند: «پس از اینکه مار را کشتم، پیامبر اکرم(ص) دست مرا گرفت و فرمود: ای ابورافع! هنگامی که گروهی با علی می جنگند و او برحق است و آنان بر باطل، تو در چه موضعی هستی؟
از حضرت خواستم برایم دعا کند که اگر دشمنان امام را دیدم، خداوند نیروی جنگ با آنان را به من عطا کند و ایشان نیز دعا کرد. سپس دست مرا گرفت و بین مردم آورد و فرمود: هر کس می خواهد به شخص مورد اعتماد من در مورد جان و اهل بیتم نگاه کند، به ابورافع بنگرد که او امین بر جانم است.»(22)
دو عمل از ابورافع (حایل شدن بین پیامبر(ص) و مار و کشتن آن) و دو پاداش بزرگ از پیامبر اکرم(ص) (پیشگویی از جنگی که بین حضرت علی(ع) و مخالفان رخ خواهد داد و برحق بودن حضرت علی و وجوب یاری او، و دعای پیامبر(ص) در حق ابورافع) مضمون این روایت است. جالب است بدانید ابورافع در جنگها در خدمت حضرت علی(ع) بود و پس از شهادت حضرت، خانه خود را در کوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبی(ع) به مدینه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(23)
اگر توجه شود که مردم در هر زمانی پیوسته خود را به آب و آتش می زنند تا تأییدی از یک مقام عالی رتبه دریافت کنند، روشن می شود چه لطف و عنایت بزرگی، پیامبر(ص) به ابورافع کرده است. ایشان در اواخر عمر شریفش و در حالی که پیامبر خاتم و دارای حاکمیت وسیع در جزیرة العرب بود و بر جانها حکومت می کرد، چنین تأییدیه مهمی را به ابورافع می دهد و او را در جمع مردم به عنوان امین خود و اهل بیتش معرفی می کند.
نمونه دوم: زید بن حارثه، از اسارت تا
فرزندخواندگی
زید پسر حارثه فرزند شراحیل و در خانواده اش بسیار محبوب بود. او به همراه مادرش (سُعدی) برای زیارت طایفه مادر (بنی مَعْن از قبیله طیّ) رفته بود که لشکریان بنی القَین بر بنی مَعْن یورش بردند و در بین اسرا زید را نیز به اسارت گرفتند و در بازار عکّاظ او را در معرض فروش گذاشتند. حکیم بن حزام او را برای عمه اش حضرت خدیجه(س) خرید و حضرت خدیجه(س) قبل از بعثتِ پیامبر(ص) او را که هنوز پسربچه ای هشت ساله بود، به آن حضرت بخشید.
پدرش در فقدان او اشعار غمناکی سرود که از آنها عمق محبت وی روشن می شود:
بَکیتُ علی زَیدٍ وَ لَمْ اَدْرِما فَعَل
اَحَیٌّ یُرجی ام اَتی دونه الأجَل
فواللّه ِ ما ادری و اِن کنتُ سائلاً
أَغالَکَ سَهْلُ الأرضِ اَمْ غالَکَ الْجَبَل
فیالیتَ شعری هَلْ لَکَ الدَّهر رَجعةٌ
فَحَسبی مِنَ الدُّنیا رُجوعَکَ لی مَجَل(24)
بر زید گریستم و نمی دانم چه کرد
آیا زنده و گرفتار است یا مرگش رسیده است
به خدا قَسَم نمی دانم ـ اگرچه پرسیده ام ـ
آیا زمین هموار تو را گرفته یا کوهها تو را حبس کرده است؟
ای کاش می دانستم آیا در طول زمان برگشتی برایت وجود دارد از دنیا تنها برگشتن تو برایم کافی است.
زمانی گذشت تا اینکه گروهی از قبیله بنی کلب حج انجام دادند و زید را دیدند و شناختند و او نیز آنان را شناخت و گفت: می دانم که آنان در فقدان من زیاد جزع و فزع کرده اند. و در ضمن اشعاری، از سلامتی و راضی بودن خود سرود و خداوند را ستایش کرد از اینکه او را در خانه پیامبر(ص) که اهل کَرَم و بزرگواری است، قرار داده است:
فانّی بحمد اللّه ِ فی خیرٍ اُسْرَةٍ
کرامٍ مَعَدٍّ کابرا بعد کابر(25)
طایفه بنی کلب خبر زنده بودن او و موقعیتش را به پدرش رساندند. پدر و عموی زید برای فدیه دادن و آزاد ساختن او خدمت پیامبر(ص) آمدند و گفتند: ای فرزند عبدالمطلب!ای فرزند هاشم! ای فرزند سرور قوم خویش! آمده ایم تا در مورد فرزندمان که نزد شماست، صحبت کنیم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فدیه بگیر و او را آزاد کن.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: چه کسی را؟
گفتند: زید بن حارثه را.
پیامبر(ص) فرمود: چرا پیشنهاد دیگری مطرح نمی کنید؟
گفتند: چه پیشنهادی؟
فرمود: او را بخوانید و مخیّر سازید. اگر شما را انتخاب کرد، از آنِ شما باشد [و پول و فدیه ای نمی گیرم] و اگر مرا اختیار کرد، سوگند به خداوند، کسی که مرا ترجیح دهد، او را به هیچ نحو و با هیچ چیز معامله نمی کنم.
گفتند: بیش از انصاف با ما سخن گفتی و احسان کردی!
پیامبر(ص) زید را صدا کرد و فرمود: اینان را می شناسی؟
گفت: بله. این پدر من است و این عموی من.
پیامبر(ص) فرمود: من همانم که شناخته ای و همنشینی مرا دیده ای. مرا یا آنان را اختیار کن.
زید گفت: آنان را نمی خواهم. من هیچ کس را بر تو ترجیح نمی دهم. تو برای من به جای پدر و عمو هستی. پدر و عمویش گفتند: ای زید! وای بر تو! آیا برده بودن را بر آزاد بودن و بر پدر و عمو و خانواده ات ترجیح می دهی؟ زید گفت: بله، این مرد ویژگیهایی دارد که هیچ کس را بر او ترجیح نمی دهم.
وقتی رسول اکرم(ص) چنین دید، او را به حِجر اسماعیل برد و اعلام کرد: ای کسانی که حاضرید! گواه باشید که زید فرزند من است! از من ارث می برد و من از او ارث می برم.
وقتی پدر و عموی او چنین دیدند، دلشاد شدند و آسوده خاطر به دیار خود رفتند.(26)
از داستان زید و فرزندخواندگیش روشن می شود وی در خانواده اش محبوب بود، به طوری که در رثای او اشعاری می خوانند و برای پیدا کردن وی افرادی را به این طرف و آن طرف گسیل می کردند و برای فدیه دادن و خریدن او به التماس می افتادند. از طرفی زید بچه ای بود که بیش از هر چیز نیاز به مادر و لطف و محبتهای او داشت، ولی با این حال برده بودن و در خانه پیامبر اکرم(ص) زندگی کردن را بر آزادی ترجیح می داد! به احتمال زیاد در ذهن زید این مسأله بود که شاید اگر محمد(ص) را برگزید، باید تا آخر عمر برده بماند و ممکن است پدرش او را از نَسَب خود جدا کند و در نتیجه شخصی بی هویت و بی حَسَب و نَسَب شود، ولی با همه این احتمالات، باز بودن با پیامبر را ترجیح می داد.
اهمیت نَسَب در عرب
اگر مقایسه ای بین این کار زید و کاری که زیاد بن عبید و پسر وی برای به دست آوردن حَسَب و نَسَب انجام دادند بشود، قدر حَسَب و نسب روشن می شود و آنگاه با صراحت می توان اعلام کرد ما هنوز از درک اخلاق، روش و منش پیامبر اکرم(ص) عاجزیم و نمی دانیم او چگونه چنین عاشقانی تربیت می کرد.
زیاد فرزند زنی به نام سمیه بود که به فحشا معروف بود و به همین جهت معلوم نبود پدر زیاد کیست. آیا نامش عبید است یا نام دیگری دارد؟ «زیاد» شخصی مسلمان و یکی از استانداران حضرت علی(ع) بود، ولی چون نَسَب درستی نداشت، رنج می برد، معاویه از این نقطه ضعف استفاده کرد و به او گفت: اگر راه و روش خود را رها کنی و به طرف من بیایی، تو را به ابوسفیان ملحق می کنم. زیاد برای ملحق شدن به ابوسفیان و حَسَب پیدا کردن حاضر شد حق را زیر پا گذارد و به قیمت ترک مسیر حق و پیوستن به معاویه، زیاد بن ابی سفیان نامیده شود.(27) پس از قیام امام حسین(ع) یزید پسر معاویه به عبیداللّه پسر زیاد نامه نوشت که یا این غائله را پایان می دهی و یا اینکه تو را به نَسَب اصلی خودت «عبید» ملحق می کنم. ابن زیاد برای باقی ماندن بر حَسَب و نَسَب ابوسفیان، به آن جنایت بزرگ دست زد و حاضر شد امام حسین(ع) و یارانش را از دم تیغ بگذراند، تا بر نَسَب ابوسفیان باقی بماند.
به هر حال حَسَب و نَسَب آن قدر برای مردم آن دوره مهم بود که حتی اعتقادات خود را در پای آن فدا می کردند و ننگ کشتن فرزند پیامبر را می خریدند. حفظ کردن نام پدران و اجداد و خواندن آن در جنگها و در ضمن اشعار، حکایت از اهمیت نَسب می کند. حال اخلاق پیامبر اکرم(ص) و محبتهای او به برده ای مانند زید چقدر و چگونه بوده است که او بردگی نزد ایشان و بی حسب و نسب شدن را بر آزادی و حَسَب و نَسَب ترجیح می دهد! آیا این تأثیر از دین اسلام بود یا از اخلاق نیکوی پیامبر اکرم(ص)، یا چیزی دیگر؟ به هر حال نقش آورنده مکتب و صفات و ویژگیهای او قابل تأمل است.
از اشعاری که زید برای پدر و مادرش فرستاد، معلوم می شود او شخصی فهیم و با عقل و ادراک قوی بوده است. بنابراین برگزیدن پیامبر اکرم(ص) و ماندن نزد آن حضرت، از روی احساسات و یا فریب خوردن ـ مانند فریب خوردن کودکان با مقداری اسباب بازی و وسایل تفریح ـ نبوده است و از جملاتی که مقابل پدر و عموی خود گفت، معلوم می شود واقعا ویژگیهای خوب و منحصر به فردی در حضرت دیده بود که آن ویژگیها بر همه چیز ترجیح داشت و با هیچ چیزی قابل تعویض نبود.
شمه ای از بزرگواریهای حضرت رسول اکرم(ص) در همین جا و در جریان فدیه گرفتن برای زید مشخص می شود که اشاره به آن خالی از لطف نیست. پیامبر اکرم(ص) فرمود: او را مخیّر کنید. اگر شما را برگزید، از آنِ شما باشد و اگر مرا برگزید، نزد من باشد. از این جمله روشن می شود اگر زید پدر و طایفه خود را برمی گزید، پیامبر اکرم(ص) از آنان فدیه نمی گرفت و بدون گرفتن چیزی زید را به آنان تحویل می داد. به همین جهت آنان بسیار خوشحال شدند و گفتند: زیادتر از انصاف با ما برخورد کردی و احسان نمودی.
وقتی زید ماندن نزد حضرت را ترجیح داد، پیامبر(ص) تشخیص خوب زید را بی پاسخ نگذاشت و در مقابل آن، چند احسان به او کرد: او را آزاد ساخت؛ او را در حضور جمع فرزند خود معرفی کرد، به طوری که از آن پس به او زید بن محمد گفته می شد، تا در سال ششم هجری آیه «اُدْعُوهُم لِآبائهم»(28) فرمان داد آنان را به نام پدران اصلی بخوانند. همچنین پیامبر(ص) او را وارث خویش و خود را وارث او معرفی کرد، تا پسرخواندگی تشریفاتی نباشد، و این حکم باقی بود تا اینکه آیه «و اوُلوُا الاَرحامِ بَعْضُهُم اَولی بِبَعْضٍ فی کتاب اللّه »(29) نازل شد.
این فقط یک نمونه از برخوردهای پیامبر اکرم(ص) با زید و با پدر و عموی او است که آنان را از ناراحتی نجات داد و آنگاه با خاطری آسوده زید را نزد پیامبر(ص) رها کردند و رفتند. اما سایر برخوردهای پیامبر(ص) چگونه بود که این گونه زید را شیفته خود کرد، به گونه ای که در نزد وی پیامبر(ص) جایگزینی بهتر از پدر و مادر و عمو و خویشاوندان و نیز بهتر از آزادی و حسب و نسب نمایان شده و او حاضر بود همه چیز را برای ماندن نزد پیامبر فدا کند؟! این امری است که قلم در طول تاریخ از بیان آن عاجز بوده است و در آینده نیز عاجز خواهد بود.
ازدواج زینب با زید
به عنوان نمونه ای دیگر از برخورد پیامبر اکرم(ص) با زید و محبت به او می توان از ازدواج زینب با وی سخن به میان آورد. زینب، دختر عمه پیامبر اکرم(ص) بود. حضرت از وی برای ازدواج با زید خواستگاری کرد، ولی زینب متمایل نبود، تا اینکه آیه «وَ ما کانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مؤمِنَةٍ اِذا قَضَی اللّه ُ و رَسُولُهُ اَمْرا اَنْ یَکونَ لَهُمُ الْخیِرَةُ مَنْ اَمْرِهم وَ مَنْ یَعْصِ اللّه َ و رسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضلالاً مبینا؛(30) و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و پیامبرش به کاری تصمیم بگیرند، برای آنان اختیاری باشد. و هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند، قطعا دچار گمراهی آشکاری گردیده است» نازل شد و زینب به ازدواج راضی گشت.
از اینجا روشن می شود پیامبر اکرم(ص) به این ازدواج اصرار داشت، به طوری که آیه قرآن از آن به «قضی» (تصمیم جدی) تعبیر می کند. بنابراین روشن می شود پیامبر اکرم(ص) زیاد به زید علاقه مند بود که بر چنین کاری تصمیم جدی گرفته بود. البته این علاقه به تصمیم خدا بود و مصلحتهایی داشت که در توضیح ازدواج پیامبر(ص) با زینب گفته شد.
از دیگر محبتهای پیامبر اکرم(ص) به زید، این بود که حضرت، ام ایمن را برای همسری او ـ پس از طلاق زینب ـ برگزید. ام ایمن کنیزی بود که «عبداللّه » پدر گرامی پیامبر اکرم(ص) آزادش ساخت. اسمش «بَرَکة» بود و حضانت پیامبر(ص) را بر عهده داشت. وی از کسانی بود که در همان اوایل به اسلام گروید و در دو هجرت حبشه و مدینه شرکت داشت. او زنی بود که پیامبر(ص) به دیدنش می رفت و از او در منزلش عیادت می کرد. حضرت، چنین زن محبوب و دارای شخصیت را به ازدواج زید در آورد و ثمره پرباری به نام «اسامة بن زید» به وجود آمد که هنگام وفات پیامبر(ص) حدود هیجده سال داشت و حضرت او را به فرماندهی لشکری که به شام می فرستاد، برگزید و بزرگانی چون ابوبکر و عمر را از افراد این لشکر قرار داد.(31) و این گونه برتری او را بر دیگران نشان داد.
گونه های متفاوت محبت
در اینجا اگرچه بحث در باره زید است، ولی برخوردهای پیامبر(ص) با «ام ایمن» نیز بسیار راهگشاست، زیرا روشن می سازد حضرت هر کسی را احترام می کرد و گونه های مختلف لطف و محبت را در باره آنان اعمال می نمود؛ مثلاً با اینکه «ام ایمن» کنیز آزاد شده ای بیش نبود، ولی چون حضانت پیامبر(ص) را در کودکی به عهده گرفته بود، حضرت به دیدار او می شتافت و وی را زیارت می کرد. این سیره پس از پیامبر اکرم(ص) نیز جاری بود و ابوبکر و عمر او را در خانه اش زیارت می کردند. حضرت در باره او فرمود: ام ایمن بعد از مادرم، مادر من است.(32) پیداست علت این گونه برخوردها، از خود گذشتگی و کاردانی و تواضع است. ایجاد محبت در دل افراد، بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نیست، بلکه مربوط به قلبی است که مالامال از عشق به مردم باشد و در مناسبتهای مختلف، در قول و عمل و مناسب با شخصیت و روحیاتِ هر کسی بروز کند. وقتی پیامبر(ص) با زنی چون «ام ایمن» که از او بزرگتر است، چنین برخورد کند و به عیادت او برود و او را مادر خود بداند و وقتی با «زید» چنین برخورد کند و به فکر انتخاب همسری برای او باشد و آنگاه که با پدر و عموی زید مواجه شود، پیشنهاد مخیّر ساختن زید را مطرح کند و زمانی که لیاقت اسامه را ببیند، او را به فرماندهی برگزیند و ... اینها همه نمونه هایی از بزرگواری و اخلاق نیکو است.
اَنَس بن مالک
نمونه دیگری از اخلاق پیامبر اکرم(ص) برخورد او با «اَنَس بن مالک» است. او حدود نه سال به خدمت پیامبر(ص) مشغول بود. در باره او ویژگی خاص و مدحی از پیامبر(ص) نرسیده،(33) بلکه در کتابهای شیعه مذمتهایی در باره او وارد شده است؛ مثلاً او کتمان شهادت کرد و به همین جهت مشمول نفرین حضرت علی(ع) شد و به بَرَص مبتلا گردید.(34)
او در باره اخلاق پیامبر(ص) می گوید: نه سال به خدمت پیامبر اکرم مشغول بودم و هیچ گاه نگفت: چرا چنین کردی؟ و هیچ گاه از من عیبجویی نکرد.(35)
او نقل می کند: رسول اکرم(ص) دو خوردنی داشت که با یکی افطار می کرد و دیگری برای سحر بود و گاه تنها یک خوردنی داشت که یا شیر بود و یا نانی بود که در آب نرم شده بود. شبی افطار پیامبر اکرم را آماده کردم، ولی برای حضرت مانعی پیش آمده بود که تأخیر کرد. گمان کردم برخی از اصحاب او را دعوت کرده اند. به همین جهت پس از تأخیر حضرت، غذا را خوردم. ساعتی پس از عشا حضرت وارد شد. از برخی همراهان پرسیدم آیا پیامبر(ص) در جایی افطار کرده و کسی او را دعوت کرده است؟ گفتند: نه. در غم و اندوه فرو رفتم که اگر پیامبر(ص) از من غذا بخواهد، چه جواب دهم؟
پیامبر اکرم(ص) شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تا حال هیچ گاه در باره آن شب از من سؤال نکرده است.(36)
بدیهی است خوردن و آشامیدن ضروری ترین نیاز انسانهاست. حال اگر گرمای هوای مدینه و روزه دار بودن نیز بر آن اضافه شود، این نیاز چند برابر می شود، ولی با این حال حضرت از اَنَس نپرسید غذایی دارد یا خیر.
به عبارت دیگر، نه تنها حضرت او را توبیخ نکرد، حتی گرسنگی و تشنگی خود را کتمان کرد و این در زمانی است که پیامبر اکرم(ص) در مدینه حاکم است، چون خدمتگزاری انس در مدینه بوده است.
باز در اینجا سجیه دیگری از رسول اکرم(ص) ظهور می نماید و آن رازنگهداری و در عین حال باحیا بودن و عیبجویی نکردن است، که انس را به شگفتی وا داشته است.
نکته ای که برای ما جالب است، غذای ساده پیامبر اکرم(ص) است که یا شیر بود و یا نان خیس خورده، که حضرت به یکی از این دو اکتفا می کرد.
در مورد ویژگیهای اخلاقی پیامبر(ص) و نوع برخوردهای وی سخن فراوان است، ولی همان طور که قبلاً بیان شد، آنچه نقل می شود، تنها به عنوان نمونه است.
مرد یهودی و پیامبر(ص)
حضرت علی(ع) نقل می کند: «مردی یهودی از پیامبر اکرم چند دینار طلبکار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: ای مرد یهودی! فعلاً پولی ندارم که پرداخت کنم.
یهودی گفت: حال که چنین است، تو را رها نمی کنم تا بدهی خود را پرداخت کنی.
پیامبر فرمود: [اشکالی ندارد] کنار تو می نشینم. حضرت آنجا نشست و همان جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را خواند. اصحاب پیامبر یهودی را تهدید کردند و ترساندند. نگاه رسول اکرم به آنان افتاد و فرمود: چه می کنید؟ گفتند: ای رسول خدا! آخر این یهودی تو را حبس کرده است! پیامبر اکرم فرمود: خداوند عز و جل مرا مبعوث نکرده است تا بر شخصی ذمّی و یا غیر او ظلمی روا دارم.
هنگامی که مقداری از روز گذشت، یهودی گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. و سپس افزود: نیمی از مال من در راه خدا مصرف شود.»(37)
اگر قرار باشد اخلاق پیامبر اکرم(ص) را در جمله ای خلاصه کنیم، بهتر از کلام قرآن نخواهیم یافت: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّه ِ لِنْتَ لَهُمْ و لَوْ کُنْتَ فَظّا غَلیظ الْقَلبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَولِکَ فَاعْفُ عَنْهُم و اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرهُم فِی الاَمْر فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوکّلْ عَلیَ اللّه ِ انَّ اللّه َ یُحِبُّ المُتَوَکِّلینَ؛(38) پس به برکت رحمت الهی، با آنان مهربان و نرمخو شدی و اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.»
از «فاء» در «فَبِما رَحْمَةٍ» معلوم می شود این آیه مرتبط به آیات قبل است که مربوط به جنگ اُحُد و بی نظمی برخی و فرار برخی دیگر و کارشکنی گروه سومی است و نرمخویی و خوش اخلاقی و مهربانی پیامبر(ص) با آنان را ناشی از رحمت الهی می داند و سپس با «لو» (حرف شرط امتناعی) می فرماید: بر فرض محال اگر تو تندخو می شدی، همه از گِردت پراکنده می شدند.
پیامبر(ص) از این آیه فهمید ـ همچنان که قبلاً همین طور بود ـ باید با همگان حتی اشخاص ضعیف الایمان و منافقان و فراریان از جنگ با نرمخویی و مهربانی برخورد کند. مهربانی حضرت با مرد یهودی مطابق با مفاد همین آیه است. به هر حال این آیه، تنها مربوط به برخورد در خانواده یا برخورد با برده و کنیز نیست، بلکه قبل از هر چیز، برخورد محبت آمیز با مخالفان را سفارش می کند.
پیامبر(ص) و زن یهودی سم دهنده به ایشان
از این مهمتر داستان پیرزن یهودی است که تصمیم گرفت پیامبر اکرم(ص) را سم دهد؛ از این رو گوسفندی را کشت و آن را به سم آلوده کرد و چون دانست پیامبر ذراع گوسفند را بیشتر دوست دارد، در آنجا سم بیشتری ریخت و گوشت را برای پیامبر آورد. پیامبر لقمه ای در دهان گذاشت و فورا آن را بیرون انداخت و فرمود: این گوشت می گوید مسموم است. «بشر بن براء» از آن گوشت لقمه ای خورد و در اثر آن جان داد. زن یهودی را حاضر کردند. پیامبر از وی پرسید: چرا چنین کردی؟ گفت: فکر کردم اگر پیامبر خدا باشد، سم به او ضرری نخواهد رساند و اگر مَلِک و پادشاه باشد، مردم را از دست او راحت کرده ام. پیامبر اکرم از او درگذشت و او را عفو کرد.(39)
این خبر سندهای گوناگونی دارد و می توان بر آن ادعای تواتر کرد. اما آنچه در اینجا و از بُعد اخلاقی مهم است، این است که پیامبر(ص) در اوج قدرت و پیروزی بر یهودیان خیبر زنی را عفو می کند که کمر به قتل آن حضرت بسته و توطئه خود را عملی کرده است و در ظاهرِ شرع، همه دلیلها بر جواز بلکه بر وجوب قتل آن زن دلالت می کند.
اینها نمونه هایی از بزرگواری و کرامتهای پیامبر(ص) در برخورد با افراد در جامعه است.
پیامبر اکرم(ص) در مهربانی و لطف و عطوفت به مردم گوی سبقت را از همگان ربوده به گونه ای که خداوند او را با دو وصف از اوصاف خود ستود و فرمود: «لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُم عَزیزٌ عَلْیهِ ما عَنَتُّم حَریصٌ عَلَیْکُم بَالمُؤمنینَ رَؤوفٌ رَحیمٌ؛(40) قطعا برای شما پیامبری از خودتان آمد که به سختی و رنج افتادن شما بر او دشوار است و به [هدایت [شما حریص و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.»
مرحوم طبرسی در مجمع البیان می نویسد: «برخی از پیشینیان گفته اند: خداوند برای هیچ یک از اولیا و یا انبیائش بین دو اسم از اسمائش جمع نکرده است، مگر برای پیامبر ما حضرت محمد که فرمود: «بالمؤمنین رؤوف رحیم، و خداوند در باره خودش فرمود: «اِنَّ اللّه َ بِالنّاسِ لَرَؤوفٌ رَحیم.»(41)
او از بین مردم و از آنان بود. با دردها و گرفتاریها و جهالتهای آنان آشنا بود و بر او بسیار گران بود مردم در سختی و رنج باشند. به همین جهت تمام وقت خود را با تمامی امکانات، صرف هدایت آنان می کرد و لغزشهای کوچک و بزرگ آنان را می بخشود و از توطئه گرانی که چندین مرتبه نقشه قتل او را کشیدند، در گذشت و نه تنها زن یهودی را عقوبت نکرد، بلکه اجازه نداد نام توطئه گرانی که تصمیم داشتند شتر حضرت را در گردنه کوه بترسانند و به این گونه حضرت را نابود کنند، بر کسی مشخص شود.
اگر این گونه رفتارهای پیامبر اکرم(ص) با آنچه الان در جهان مرسوم است که سازمانهای مخوف اطلاعاتی و امنیتی با احتمال توطئه علیه شخص اول مملکت افراد فراوانی را دستگیر می کنند و تحت انواع شکنجه ها قرار می دهند، مقایسه شود، آنگاه عظمت کار پیامبر اکرم(ص) روشن می شود.
وقتی در فقه می خوانیم: کسی که به پیامبر اکرم(ص) دشنام دهد، کشته می شود، به طریق اَولی سم دهنده پیامبر(ص) و قاتل ایشان باید کشته شود، ولی با این حال پیامبر اکرم(ص) او را عفو می کند، تا برتری عفو و بخشش را بر اجرای قانون به نمایش بگذارد؛ خصوصا هنگامی که حق، شخصی باشد و صاحبِ حق، دارای منصب و پُستی اجتماعی باشد که عملش بتواند برای دیگران الگو شود.
این گونه برخوردها از سوی پیامبر اکرم(ص) معیارهای خوبی برای تشخیص رهبران اسلامی واقعی از رهبران اسلامی اسمی است.
در ادامه می خواهیم برخوردهای چنین پیامبری را ـ که شمه ای از اخلاق او گذشت ـ، در درون خانه با همسرانش مورد بررسی قرار دهیم، تا از او درس زندگی بیاموزیم و به لطف خدا بتوانیم بسیاری از مشکلات خود و خانواده هایمان را حل و فصل نماییم. او با اخلاق نیکوی خود توانست با همسرانی که برخی از نظر سن و سال با او تناسب نداشتند و یا از نظر روحیات و ظرفیتها و یا از نظر فهم و درک امور شخصی و اجتماعی با او هم افق نبودند، بلکه تفاوت بسیاری داشتند، زندگی مسالمت آمیز و همراه با محبت و خوشی داشته باشد؛ به گونه ای که همه آنان بودنِ با پیامبر اکرم(ص) را بر هر چیز ترجیح می دادند، در حالی که در خانه پیامبر(ص) از امکانات مادی و مال و متاع دنیا و نیز موقعیت اجتماعی و امید به آینده ای سرشار از نعمت، خبری نبود، چون آنان موظف بودند در خانه و در ورای حجاب باقی بمانند و پس از فوت پیامبر(ص) شوهر نکنند.
باز این چنین نبود که پیامبر اکرم(ص) بیشتر وقتش را صرف همسران خویش و گفتگوی با آنان یا صرف نشست و برخاست با آنان کند، زیرا حضرت علاوه بر تبلیغ رسالت و پیامدهای فراوان آن، رهبری مسلمانان را نیز به عهده داشت و حاکمیت بر شهری چون مدینه با توجه به بافت قبیله ای آن بسیار وقت گیر بود. علاوه بر اینها عبادتهای زیادی که بر پیامبر اکرم(ص) واجب بود، وقت ایشان را می گرفت.
به هر حال جان سخن این است که او با امکانات و وقت کم، در سایه اخلاق خوب بر مشکلات فراوان فایق آمد، ولی بسیاری از پیروان او پیوسته با مشکلات خانوادگی زیادی مواجهند، با اینکه در این زمان امکانات و فرصت برای نشستن و گفتگو با خانواده بیشتر است. تنها مشکلی که وجود دارد، نداشتن یا نبود شمّه ای از اخلاق پیامبر اکرم(ص) است.
تمام سعی و کوشش نوشته حاضر این است که با بیان انواع سازگاریهای حضرت با همسران، همگان را به فراگیری راه زندگی از این الگوی بشریت رهنمون کند. باشد که زندگیها شیرین و آمار طلاق و جداییها کم شود و نزاعهای خانوادگی کاهش یابد و بچه هایی خوب و مورد قبول در کانون گرم و پرمحبت خانواده تربیت شوند.
ادامه دارد.