ماهیت جسم طبیعی: جسم مرکب از ماده و صورت

معارف اسلامی (گرایش فلسفه) - ورودی ۷۲

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

معارف اسلامی (گرایش فلسفه) - ورودی 72

تعریف: تردیدی در وجود جسم، یعنی جوهری که بتوان در آن سه خط متقاطع رسم کرد که از تقاطع آنها سه زاویه قائمه تشکیل شود، نیست. البته ممکن است چنین خطوطی بالفعل در آنها وجود نداشته باشدمانند کره و استوانه اما این مخل جسمیت شی ء نیست و برای جسم بودن همین اندازه کفایت می کند که شی ء در سه جهت طول وعرض و عمق، امتداد داشته باشد و در نتیجه بتوان سه خط عمود بر هم در آن فرض کرد. (1)

در اینجا، بحث در خصوص حقیقت وماهیت جسم طبیعی است، "جسم طبیعی یعنی همین اجسام و اجرامی که در طبیعت می بینیم به صورت عنصر یا مرکب از چندعنصر و احیانا همه آنها را به نام جواهرجسمانی می شناسیم.

قید طبیعی به دنبال جسم برای این است که با جسم تعلیمی که مصطلح ریاضیدانان است اشتباه نشود. ریاضیدانان، کمیت متصل یک بعدی را به نام خط، کمیت متصل دو بعدی را به نام سطح و کمیت متصل سه بعدی را به نام جسم تعلیمی می خوانند.آنچه آنان جسم تعلیمی می خوانند به منزله عرضی است که عارض جسم طبیعی شده باشد." (2)

بیان آرای گوناگون در حقیقت جسم طبیعی

حواس ما که معلومات ما به آنها منتهی می شود به جوهر دسترسی ندارد و فقط احوال و اوصاف عرضی اجسام را درک می کند اما تجربه های گوناگون بطور قاطع مارا به این حقیقت رهنمون می سازند که فضای میان سطوح اجسام فی الجملة پراست و جوهری که دارای امتداد در جهات سه گانه است، در آن وجود دارد. تلقی و ریافت حس از این جوهر ممتد درجهات سه گانه آن است که یک جوهرواحد و یکپارچه است که می توان آن را به چند جزء بالفعل تقسیم کرد; نه اینکه مجموعه ای از اجزاء بالفعل باشد که با فاصله در کنار هم قرارگرفته اند.

این دریافت حس ما از اجسام است. اما در اینکه آیا در واقع نیز اشیاءبیرونی همانگونه اند که حواس ما درک می کند یا اینکه حواس ما دچار خطاشده است، فرضیه های مختلفی وجوددارد که به توضیح هر یک از آنهامی پردازیم: (3)

1- نظریه متکلمان:

جسم طبیعی مرکب است از اجزا ومجموعه ای از ذرات که خود آن ذرات جسم نیستند (یعنی طول و عرض وعمق ندارند) به همین دلیل انقسام ناپذیرند;، نه انقسام ذهنی و ریاضی ونه انقسام خارجی و عملی. این ذرات ذی وضع هستند یعنی شاغل مکان هستند و موقعیت مکانی دارند و قابل اشاره حسیه می باشند یعنی می توان بااشاره نشان داد که مثلا در مقابل، یاطرف راست یا... قرار دارند. متکلمان اسلامی طرفدار این نظریه اند و این اجزا را با این خصوصیات، "جزءلایتجزی" و گاهی "جوهر فرد"می نامند. طبق این نظریه، جسم که خود دارای طول و عرض و عمق است، از چیزهایی فراهم شده که فاقدطول و عرض و عمق هستند و به عبارت دیگر: از لا جسم(لاجسمی که قابل اشاره حسیه است) جسم به وجود آمده است. (4)

"این ذرات از آن جهت که قائم به ذات هستند یعنی عارض بر شی ءدیگر نیستند، "جوهر" شمرده می شوند و از آن جهت که طول وعرض و عمق ندارند و هیچ جزء برای آنها فرض نمی شود "فرد"، خوانده می شوند و لهذا "جوهر فرد" گویند واین ذرات، محسوس نیستند، یعنی هریک از اجزاء به تنهایی به چشم دیده نمی شوند و با دست لمس نمی شوند ولی قابل اشاره حسیه می باشند. این اجزاء لا یتجزی محدودو متناهی هستند - به عقیده متکلمین اینکه ما جسم را به صورت یک واحدمتصل و پیوسته می بینیم و موقعی که جسم حرکت می کند، خیال می کنیم یک واحد پیوسته حرکت می کند،خطای باصره است. در واقع و نفس الامر مجموعه ای از ذرات خالی از بعدمی باشند که چنین به چشم می آیند وهمان ها هستند که حرکت می کنند. این ذرات، با اینکه حجم ندارند دارای وزن می باشند. وزن هر جسم عبارت است از مجموع اوزان هر یک ازذرات." (5)

2- نظریه منسوب به نظام:

نظام نیز همانند متکلمان معتقداست که جسم، مرکب از اجزای بالفعل لایتجزی است که به هیچ وجه قابل تقسیم نیستند; با این تفاوت که اومعتقد است که این اجزا نامتناهی هستند. (6)

3- نظریه منسوب به ذیمقراطیس:

ذیمقراطیس معتقد است که جسم،مرکب از اجزای بالفعل است که اولا:این اجزا ذرات ریز و غیر قابل شکست یا به عبارت دیگر، سخت هستند به گونه ای که عملا (در خارج)قابل تقسیم نمی باشند. این اجزا به خاطر ریز بودن، در خارج غیر قابل تجزیه هستند اما تقسیم وهمی و عقلی در آنها راه دارد. ثانیا: این ذرات دارای طول و عرض و عمق می باشند و به عبارت دیگر خود آن ذرات، جسمند،نه لا جسم (7) " - و به همین دلیل است که در ذهن قابل تقسیم هستند - "اما درخارج ممتنع الانقسام هستند و امتناع انقسامشان ناشی از طبیعت جسمیت آنهاست." (8)

تفاوت نظر متکلمین با نظرذیمقراطیس در همین جاست که: "ازنظر ذیمقراطیس ذرات فراهم آورنده جسم دارای ابعاد ریاضی می باشندولی از نظر متکلمین، فاقد ابعادریاضی می باشند" (9) . "حکمای قدیم،ذرات ذیمقراطیس را "ذرات صیغارصلبه" تعبیر می کردند." (10)

4- نظریه منسوب به حکمای اسلامی

این نظریه، قول جمهور حکماست و از زمان سقراط تا قرن نوزدهم عموم حکما و فلاسفه چنین عقیده ای داشته اند و آن اینکه جسم طبیعی نه مرکب است از اجزا لا یتجزی و نه مرکب است از اجرام کوچک ذیمقراطیسی، بلکه جسم طبیعی یک واحد پیوسته است نه یک مجموعه ازاجزاء و ذرات و ما این اجسام را به صورت یک امر واحد ممتد می بینیم نه به صورت یک عده اشیا که پهلوی هم قرار گرفته و جسم را تشکیل داده باشند. حکما معتقدند که جسم همانطور که با چشم دیده و با لامسه احساس می شود، در واقع نیز متصل واحد است. (11)

نظریه شهرستانی:

شهرستانی نیز مانند حکما معتقداست که جسم همانگونه که حس درک می کند در واقع و حقیقت نیز یک امرمتصل و یک امر پیوسته است و قابل انقسام و تجزیه شدن است. (12)

تفاوت نظر حکما و نظر شهرستانی:

«طرفداران پیوستگی جسم طبیعی، در اینکه جسم طبیعی قابل انقسام و تجزیه است، اختلاف ندارندو این امر بدیهی است; ولی در این جهت اختلاف دارند که آیا در تجزیه جسم به اجزاء کوچکتر به جایی خواهیم رسید که دیگر، قابل دوقسمت شدن نباشد و حالت ذرات ذیمقراطیسی را به خود بگیرد؟ و یا هراندازه عمل تقسیم را ادامه دهیم، به چنین مرحله ای نخواهیم رسید؟

- حکما را عقیده بر این است که هرگز به مرحله ای نخواهیم رسید که امکان انقسام پایان پذیرد و اجزا به صورتی در آیند که غیر قابل شکست باشند" (13) "بلکه هرچند آن را تقسیم کنیم، اجزای بدست آمده همچنان قابل تقسیم می باشند (14) "، تا آنجا که امکان داشته باشد و بوسیله ابزار برش دهنده شود، در خارج جسم را تقسیم می کنیم به اجزایش و آن اجزا را نیز به اجزای کوچکتر تقسیم می کنیم و"آنگاه که آلات و ابزار به خاطرکوچکی و یا خت بودن جسم، ازتقسیم خارجی آن عاجز شوند، قوه واهمه شروع به تقسیم آن می کند وآنگاه که قوه واهمه نیز در اثر نهایت کوچکی جزء، از تقسیم کردن دوباره آن باز ماند، عقل آن را تقسیم می کندبه این صورت که حکم می کند: "هرگاه جسم به چند جزء تقسیم شود، جزءبدست آمده دارای حجم است وچون دارای حجم است پس دارای دوطرف است و لذا قابل قسمت می باشدو این تقسیم به جایی منتهی نخواهدشد; چرا که جسم بواسطه تقسیم ازبین نمی رود و اجزای بدست آمده نیزجسم هستند (حجم دارند) پس تقسیم ادامه دارد تا بی نهایت (در عقل). و این خاصیت ذاتی اجسام است یعنی ذاتاجسم، در هر اندازه و کوچکی که باشد، قابل تقسیم است منتهی گاهی به خاطر نهایت کوچکی اش دیگرنمی توان آن را در خارج تقسیم کردپس در وهم و عقل تقسیم ادامه می یابد." (15)

"در اینجا باید نکته ای را توضیح دهیم و آن این است که: فرق است بین ذرات صغار صلبه (ذیمقراطیس) و این ذرات در نهایت کوچکی (که در خارج قابل تقسیم نیستند) زیرا در موردذرات ذیمقراطیسی در قیقت بخاطرطبیعت و ذات خود این ذرات که غیرقابل شکست هستند، تقسیم آنهادر خارج امکان ندارد. اما در موردذرات در نهایت کوچکی اشان حکما:در حقیقت یک امر عارضی (عدم توانایی ابزار از تقسیم این ذرات به خاطر نهایت کوچکی اشان) مانع ازتقسیم آنها در خارج شده است و الااین ذرات در طبیعت و ذات خود قابل تقسیم هستند (و علت آن هم این است که در وهم و عقل تقسیم آنها ادامه می یابد). (16)

- اما شهرستانی برخلاف حکمامعتقد است که قابلیت انقسام، محدوداست یعنی ما نمی توانیم تقسیم را تابی نهایت ادامه دهیم. جسم به اجزای محدودی قابل تقسیم است و به جایی خواهیم رسید که امکان انقسام پایان می پذیرد. (17)

نقد و بررسی نظریات

1- بررسی نظر متکلمان[در ابطال جزء لایتجزی ]:

حکما براهین متعددی در ابطال قول متکلمین، که در واقع جزءلایتجزی است، بیان کرده اند که ما به ذکر تعدادی از این براهین می پردازیم:

برهان نخست:

جزء مفروض از دو حال خارج نیست: یا دارای حجم است و یا دارای حجم نیست. اگر دارای حجم باشدضرورتا دارای دو طرف خواهد بود;زیرا هرچه دارای حجم باشد لااقل دوطرف مغایر از هم خواهد داشت; درنتیجه تقسیم عقلی در آن جاری خواهد بود، اگرچه در نهایت کوچکی اش نتوان آن را در خارج و یادر وهم تقسیم کرد. اگر آن جزءحجمی نداشته باشد محال است دراثر اجتماع آن، جسم دارای حجم پدیدآید (زیرا اگر هزاران شی ء بدون امتدادثلاث در کنار هم قرار گیرند از آنهاامتداد به وجود نمی آید.) (18)

برهان دوم: برهان تفکک

آن برهان این است که: بنا بر ترکب جسم از اجزاء لا یتجزی، حرکت جسم به دور خود مانند حرکت کره به دور خود و یا حرکت سنگ آسیا به دور خود مستلزم یکی از سه امر زیراست:

1- گسستن و پیوستن اجزاء ازیکدیگر به طوری که در هنگام حرکت جسم، بعضی متحرک و بعضی ساکن شوند و فواصل معینی ایجاد شود ودوباره هنگام سکون به حالت اولیه برگردند.

2- عدم تساوی مسافت دوحرکت متحد السرعة متساوی المدة 3- نقیض مدعا یعنی تجزی اجزاءو این هر سه محال است پس مدعای متکلمان محال است.

توضیح برهان:

ترکب جسم از اجزا لایتجزی،مستلزم انفکاک اجزاء سنگ آسیا ازیکدیگر است. بدیهی است که مقصودصرف جدا بودن اجزا از یکدیگرنیست زیرا این عین مدعای متکلمان است و عین یک مدعا را نمی توان دلیل بر بطلان آن مدعا قرار داد، بلکه مقصود نوعی خاص از گسستن وپیوستن اجزا است که هیچ عقل سلیمی آن را نمی پذیرد; به این معنی که جسمی مانند سنگ آسیا که به دورخود می چرخد، حرکت قسمتهای مختلف آن از لحاظ سرعت، مختلف است. اگر در وسط سنگ، خطی عمودی یا محور فرض کنیم، همه سنگ به اطراف آن می چرخد با این تفاوت که اجزای نزدیکتر کندتر واجزای دورتر تندتر می چرخند وهرچه اجزا از مرکز دورتر باشند،حرکتشان سریعتر است زیرا هرنقطه ای از سنگ را که در نظر بگیریم دایره ای را طی می کند که مرکزش درخط محور است و شعاعش فاصله آن نقطه تا محور است. از طرفی محیطدایره متناسب است با مقدار شعاع،یعنی هر چه نقطه دورتر باشد، شعاع بزرگتر و محیط دایره نیز وسیعتراست. پس در هر دوری که سنگ به دور خود می چرخد همه نقاطمفروض، یک دور، طی می کنند وچون دایره ها از لحاظ وسعت و محیطمختلفند و باید محیطهای مختلف رادر یک زمان طی کنند طبعا سرعت حرکت آنها متفاوت می شود.

اکنون می گوییم با فرض اتصال جسم (نظریه حکما) و با فرض ترکب جسم از ذرات صغار صلبه ذی بعد(ذیمقراطیس) اشکالی پیش نمی آیدولی بنابر نظریه متکلمان اشکال پیش می آید زیرا اگر بنا بر نظر متکلمان بخواهیم سنگ آسیایی را به حرکت درآوریم و فرض کنیم که آن سنگ در هرثانیه یک دور به گرد محور خودبچرخد، قهرا تمام ذرات آن سنگ دریک ثانیه، یک دایره کامل را طی می کنند. اکنون می گوییم در لحظه ای که یک ذره از ذراتی که در دایره وسیعتر قرار گرفته اند به قدر یک ذره طی مسافت کنند (در جای ذره مجاورخود قرار گیرند) در آن حال ذراتی که در دایره کوچک تر قرار دارند چه حالتی دارند؟ یا متحرکند و یا ساکن;اگر فرض کنیم ساکنند باید بپذیریم ذرات جسم در حال حرکت، دو حالت مختلف دارند - بعضی ساکنند وبعضی متحرکند - یعنی ارتباطشان قطع می شود و از هم گسسته می شوند به این ترتیب که اجزای روی دایره کوچکتر صبر می کنند تا اجزای دایره بزرگتر مسافت اضافی را حرکت نمایند و مقدار مسافت باقی مانده جهت حرکت هردو جزء یکسان شود;آنگاه ذرات دایره کوچکتر حرکت نمایند، که در این صورت به علت تفاوت زیاد شعاع دایره بزرگتر، ذره دردایره کوچکتر ساکن دیده می شود واین خلاف عقل سلیم است که نیرویی از خارج بر جسمی وارد شود ولی حرکات ذرات آن جسم یکسان نبوده،شبیه حرکات ارادی باشد. و اما اگرفرض کنیم که در لحظه ای که اجزای دایره بزرگتر به قدر یک جزء طی مسافت کرده اند اجزای دایره کوچکترنیز متحرک بود و ساکن نبوده اند، دراین صورت یا سرعت طی شده اجزای دو دایره با هم برابرند و یا یکی ازدیگری کمتر است، اگر برابر باشندپس محال است که با سرعت برابر، دریک زمان دو مسافت مختلف را طی کنند. و اگر فرض کنیم سرعت اجزاءدایره کوچکتر کمتر است پس تجزی آن اجزا لازم می آید یعنی لازم می آیدکه مثلا در مدتی که اجزای دایره بزرگتر هرکدام به اندازه یک جزء، طی مسافت کرده اند، اجزاء دایره کوچکترهرکدام به اندازه 110 جزء طی مسافت کرده باشند. پس اجزای مفروضه دارای مقدار و بعد هستند و نصف وثلث و... دارند; و این خلاف مدعای متکلمان است." (19)

براهین دیگری نیز از طرف حکمادر ابطال جزء لایتجزی آورده شده است; از جمله برهان نفی دایره و...،که برای پرهیز از اطاله کلام، مطالعه این براهین را به عهده خوانندگان می نهیم.

2- بررسی نظر نظام:

بطور کلی تمام براهینی که در ابطال جزء لایتجزی بیان شد در رد نظریه نظام نیز بکار می رود زیرا آن برهان، ترکیب جسم را از اجزاء لایتجزی به طور مطلق نفی می کند; خواه آن اجزامتناهی فرض شوند یا غیر متناهی.

ولی براهین خاصی نیز در ردنظریه نظام وجود دارد که در اینجا فقطبه ذکر نام آنها اکتفا می کنیم. (برای اطلاعات بیشتر می توانید به کتاب شرح منظومه شهید مطهری، ج 2رجوع کنید:1- برهان قطع 2- برهان تناسب)

3- بررسی نظریه ذیمقراطیس:

"وجه اشتراک نظریه ذیمقراطیس با متکلمان این است که در هر دونظریه جسم بر خلاف آنچه محسوس است، پیوسته و متصل نیست; بلکه مجموعه ای از اجزاء بالفعل است;اختلاف نظر شدیدی که ذیمقراطیس با متکلمان دارد، این است که متکلمان می گویند: جسم از نقاط جوهری قائم به ذات غیر محسوس خالی از طول وعرض و عمق تشکیل شده است; اما ازنظر ذیمقراطیس آن نقاط، طول،عرض و عمق دارند و از نظر ذهن وقوه واهمه منقسم به اجزاء هستند ولی انقسام خارجی نمی پذیرند. به این اجزاء، ذرات ذیمقراطیسی یا ذرات صغار صلبه گویند.

لهذا هیچ یک از براهینی که در ردنظریه جزء لایتجزی آورده شد دراینجا جاری نیست زیرا همه آن براهین مبنی بر این است که ما آن اجزا را ازنظر ریاضی (قوه خیال و ذهن) نیزغیرقابل تقسیم بدانیم.

مقدمتا باید بگوییم که نظریه ذیمقراطیس مشتمل بر دو اصل است:یکی اینکه اجسام پیوسته و واحدنیستند بلکه مجموعه ای از اجسام خردترند. دیگر اینکه آن اجسام خردتر هم شکست ناپذیرند و هم پیوند ناپذیر. (20) حکما در رد نظریه ذیمقراطیس فقط به قسمت دوم نظریه او پرداخته اند; یعنی گفته اند که امکان ندارد اجسام خرد یا کلان وجود داشته باشند که نه با یکدیگر پیوند بخورند ونه تقسیم بپذیرند. حکما درباره قسمت اول نظریه ذیمقراطیس به بحث نپرداخته اند. علم جدید قسمت اول نظریه ذیمقراطیس را تایید کرده است مبنی بر اینکه اجسام محسوس،همه مجموعه ای از ذرات هستند به نام"اتم" که در ابتدا مانند ذیمقراطیس می پنداشتند آن ذرات غیر قابل شکست است ولی بعد معلوم شدچنین نیست." (21)

برهان حکما در رد نظریه ذیمقراطیس:

این برهان، ساده بوده بر یک اصل کلی بدیهی استوار است: "حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لایجوزواحد"; یعنی اموری که در ذات خودمانند هم هستند و اختلافی ندارند، ازنظر احکام و آثار نیز مانند هم خواهندبود. اکنون با توجه به این اصل می گوییم که: ذرات ذیمقراطیسی دارای طول، عرض و عمق هستند.حال ماده و ذره را در نظر می گیریم وهریک را در عالم ذهن به دو جزءکوچکتر تقسیم می کنیم; مثلا ذره(الف) را به دو جزء (ب) و (ج) و ذره(د) را به دو جزء (ه) و (و). اکنون می گوییم طبق نظریه ذیمقراطیس،(ب) و (ج) باید به هم پیوسته باشند وگسستن آنها محال است (ه) و (و) نیزهمینطور. اما (ب)، (ه)، (ج) و (و)باید از هم گسسته باشند و پیوستن آنهامحال است; پرسشی که بی جواب می ماند این است که: چرا چنین است؟

زیرا بنا بر نظر ذیمقراطیس همه ذرات خرد از لحاظ طبیعت، یکسان هستند یعنی ذات واحد و طبع واحددارند و قهرا خاصیت و اثر واحددارند; اگر مقتضای طبیعت آنهاپیوستن است باید همه ذرات یک جسم پیوسته باشند و اگر گسستن است باید هر جزء نیز تبدیل به دوجزء شود و الی آخر. و در نتیجه جزء وجسمی وجود نداشته باشد. پس طبیعت جسم اقتضای پیوستن وگسستن نمی کند; بلکه امکان آن هست که تحت تاثیر عوامل خارجی گاهی پیوسته و گاهی گسسته شود.

خلاصه مطلب اینکه: به حکم قاعده "حکم الامثال" آنچه برای یکی از دو ذره فوق الذکر، ممکن یا واجب است باید برای دیگری نیز همانگونه باشد و آنچه برای یکی محال است برای دیگری نیز محال باشد. در اینجایک مطلب باقی می ماند و آن اینکه ممکن است گفته شود که اجزاءذیمقراطیسی از نظر طبیعت یکسان نبوده، هر دسته طبیعت خاصی دارندو از نوع خاصی به شمار می روند وعلت اختلاف ذرات در پیوستگی وگسستگی، بیعت خاص آنها یا به عبارت دیگر صور نوعیه آنهاست.جواب آن است که اولا ذیمقراطیس واتباع او در قدیم و جدید، منکر صورنوعیه بوده اند (بوعلی سینا او را درردیف منکران صور نوعیه آورده است); ثانیا این نظریه، عین قبول مدعای حکماست زیرا حکما گفته اند"ممتنع بودن انقسام بواسطه یک امرعارضی، از محل بحث خارج است" کما اینکه امروزه نیز ثابت شده علت عدم اتصال ذرات، خصوصیاتی درذرات است که ناشی از صور نوعیه است." (22)

4- بررسی نظریه شهرستانی:

او معتقد بود جسم همانطور که حواس در می یابند یک امر متصل ویکپارچه است که می توان آن را به اجزای متناهی تقسیم کرد.

اشکال این نظریه آن است که لازمه اش متوقف شدن تقسیم عقلی است، و این بالضروره باطل است. به حکم عقل، اگر یک شی ء دارای حجم باشد به هر مقدار تقسیم شود اجزای بدست آمده، حجم داشته هرگز به جزئی نخواهیم رسید که دارای حجم نباشد." (23)

5 - بررسی نظر حکما:

"حکما نیز مانند شهرستانی قائل به پیوستگی جسم بوده، جسم طبیعی را پیوسته دانسته اند; نه گسسته(برخلاف متکلمان و ذیمقراطیس)ولی بر خلاف شهرستانی معتقد بودندکه جسم طبیعی از نظر قابلیت انقسام،در حد معینی متوقف نمی شود.

اما حکما خودشان از نظر حقیقت جسم طبیعی با یکدیگر اختلاف کرده اند.

پیروان افلاطون که معمولا آنها رااشراقیان می گویند، معتقدند که جسم طبیعی بسیط است; یعنی هرچه هست همین جرم اتصالی است که یک واحدجوهری ممتد است و همین واقعیت است که تا بی نهایت قابلیت انقسام دارد.

پیروان ارسطو که آنها را مشائیان می نامند، معتقدند که جسم طبیعی مرکب است; یعنی تمام حقیقت جسم طبیعی نیست، بلکه جسم طبیعی،مجموعه ای مرکب از (هیولی) وصورت جسمیه است; یعنی این چیزی که ما آن را صورت جسمیه می گوییم به منزله پوششی است که یک واقعیت دیگر، آن را به خود گرفته است که ما آن را "هیولی" می نامیم.

از نظر اشراقیان ماده اولیه جهان که"مادة المواد" و "هیولای اولی" است،همین صورت جسمیة است ولی ازنظر مشائیان صورت جسمیة، غیر ازماده اصلی و اولای جهان است. ماده اولای جهان حقیقتی است بی تعین تر ونامشخص تر از صورت جسمیة که وجود آن را می توان با دلیل عقل وفلسفه، کشف کرد ولی هرگز نمی توان آن را از سایر اشیا یعنی از صورتهایی که به خود می گیرد، عریان کرد و تنهاتماشا کرد. به قول بوعلی، مانند زن زشتی است که امتناع دارد که چهره اش هویدا گردد.

بنا بر قول اشراقیان، هیولای اولای هر چیز، واحد است و جسم است وبنا بر عقیده مشائیان که جسم را مرکب از دو جزء می دانند، هیولای اولی،جزء جسم است; نه خود جسم چون هیولای اولی در هر جسم طبیعی،واحد است پس هیولای اولی واحد وغیر جسم است." (24)

نظریه صحیح درباره ماهیت جسم طبیعی:

علم امروز ثابت کرده است که جسم محسوس، متصل واحد نیست و"صرفا با اتکا بر این که حس، اشیایی چون میز و صندلی و امثال آن را،متصل و یکپارچه درک می کند،نمی توان گفت که این اشیا، در واقع نیزمتصلند و از اجزای ریزتری که بافاصله در کنار هم قرار گرفته اندتشکیل نشده اند زیرا ما ایمن از خطای حس نیستیم.

دانمشندان علوم طبیعی پس ازتجربه های دقیق فنی به این نتیجه رسیده اند که: اجسام از ذراتی تشکیل شده اند که دارای جرم بوده و فاصله میان آن ذرات، چندین برابر امتدادجرم آنهاست; بنابراین اجسام بسیارریزی هستند که منشا پدید آمدن اجسام محسوس می باشند; وجودجسم به این معنی، باید به عنوان یک اصل موضوعی برای ما باشد و از این جهت این نظریه، موافق نظریه ذیمقراطیس و مخالف نظریه حکماست." (25)

و از طرفی هم باید بگوییم"تردیدی در این نیست که جسم،مرکب از ماده و اتصال جوهری ای است که تا بی نهایت قابل انقسام می باشد" (26) (مطابق نظر حکمای مشاء); و علم از این جهت که ذرات راتا بی نهایت قابل انقسام می داند یعنی معتقد به ذرات صغار غیر صلبه است،موافق نظر حکماست; و علمای امروزعلت عدم اتصال ذرات را خصوصیات نوعی آنها می دانند، نه طبیعت جسمی آنها; و این مطلب نظر حکما را تامین می کند. و در نتیجه باید بگوییم "علم جدید نظریه ذیمقراطیس را تاییدمی کند ولی قسمت اول نظر او را; نه قسمت دوم آن را، یعنی علم جدیدتایید می کند که اجسام محسوس همه مجموعه ای از ذرات می باشند و آن ذرات را اتم می نامند و در ابتدا مانندذیمقراطیس می پنداشت که آن ذرات،غیر قابل شکست می باشند ولی بعدمعلوم شد که چنین نیست، به عبارت دیگر علم جدید طرفدار نظریه ترکیب جسم از "ذرات صغار غیر صلبه می باشد." (27)

پی نوشتها:

1) شیروانی - علی : ترجمه و شرح "نهایة الحکمة"،طباطبایی، محمد حسین (مؤلف )، تهران، انتشارات الزهرا، چاپ اول، ج 1، ص 318

2) مطهری - مرتضی: شرح منظومه سبزواری، ملاهادی(مؤلف)، انتشارات حکمت، چاپ اول، ج 2، ص 185

3) همان منبع، ج 1، ص 318-319

4) همان منبع، ج 2، ص 186

5) همان منبع، ص 209

6) ر ک: همان منبع و ترجمه وشرح نهایة الحکمة، ص 320

7) رک: شرح منظومه، ص 187 و ترجمه وشرح نهایة الحکمة، ص 320

8) رک: شرح منظومه، ج 2، ص 198

9) مطهری - مرتضی: مقالات فلسفی،انتشارات حکمت، ج 1، ص 147

10) مطهری - مرتضی : شرح منظومه، ص 187

11) همان منبع ، ص 188

12) ر.ک: ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 320،ص 327 و 328.

13) مطهری - مرتضی : شرح منظومه ص 188

14) ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 321

15) ر.ک: ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 321

16) ر.ک: شرح منظومه ص 198; ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 321

17) رک:ترجمه وشرح نهایة الحکمة،ص 320-327

18) ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 323

19) شرح منظومه، ص 209

20) همان منبع، ج 2، ص 222

21) رک: همان منبع، ص 221

22) ر ک: همان منبع، ص 223

23) ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 327

24) رک: شرح منظومه، ص 190 تا 194

25) ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 331

26) همان منبع

27) شرح منظومه، ص 221

منابع:

1- شیروانی، علی (مترجم)، "ترجمه و شرح نهایه الحکمة"، طباطبایی، محمد حسین(مؤلف)، تهران، انتشارات الزهرا، سال 1370، چاپ اول، جلد اول

2- مطهری،مرتضی(شارح)،"شرح منظومه"،سبزواری،ملاهادی(مؤلف)،انتشارات حکمت،سال 1361، چاپ اول،جلددوم.

3- مطهری، مرتضی " مقالات فلسفی "، انتشارات حکمت، جلد اول

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان