ماهان شبکه ایرانیان

حکومت اسلامی بر اساس دین

پیش از آن که درباره ولایت فقیه بحث کنیم و مبانی مشروعیت آن را روشن سازیم، ضروری است به مسئله مهم تری که اساس و بنیاد حکومت اسلامی را تشکیل می دهد یعنی حکومت دین بپردازیم.

پیش از آن که درباره ولایت فقیه بحث کنیم و مبانی مشروعیت آن را روشن سازیم، ضروری است به مسئله مهم تری که اساس و بنیاد حکومت اسلامی را تشکیل می دهد یعنی حکومت دین بپردازیم.

آیا دین و شریعت آمده تا حکومت کند، و در سیاست مستقیما دخالت نماید؟ یا صرفا رهنمودهایی برای بشریت است، تا او را از نگرانی های درونی، نسبت به آینده آسوده خاطر سازد، و در کمال معنوی او بکوشد و راه سعادت اخروی را برایش هموار سازد. ولی تشکیل حکومت و سیاست مداری، یک امر دنیوی است که به زندگی در این حیات بستگی دارد؟

طرز تفکر جدایی دین از سیاست، در جهان مسیحیت، پس از سقوط حکومت کلیسا به وجود آمد، و دست کلیسا را از دخالت در شئون زندگی و حیات سیاسی کوتاه کرد و صرفا وظیفه او را در امور معنوی و اخلاقی محدود نمود.

برخی از نویسندگان معاصر، این ذهنیت را از غرب به همراه خود آورده و جامعه اسلامی را با جامعه غربی اشتباه گرفته اند البته استعمار نیز به این آتش دامن می زند.

این نویسندگان اگر در جوامعی جز جامعه تشیع می زیستند، جای شگفت نبود، زیرا در دیگر جوامع حتی جوامع غیر شیعه مسئله ای به نام امامت مطرح نبوده و نیست بلکه فقط خلافت و حکومت، که براساس غلبه و قدرت و نیرنگ های سیاسی استوار است، مطرح می باشد.

از همان دوران که معاویه با نام خلافت بر سند حکومت تکیه زد و شیوه های حکومت کسری و قیصر را، پیشه کرد، حکومت اسلامی را از محتوا تهی کردند، و این خود بزرگ ترین اهرمی گردید تا مدعیان جدایی دین از سیاست برای اثبات دعوی خویش از آن استفاده کنند.

مدعیان جدایی دین از سیاست، با تکیه بر اهرم یاد شده، از دو دیدگاه طرح خود را ارائه می دهند:

الف : خداوند به انسان، اندیشه و خرد داده تا راه زندگی را در این جهان، برای خود هموار سازد، و به کارهای دنیوی خود سامان دهد. درکنار آن، شریعت را هم فرستاده تا انسان را در تکامل معنوی یاری دهد و راه آخرت رابرایش هموارنماید، از این رو، انسان در سامان دادن به امور دنیوی خویش استقلال دارد و شریعت هیچ گونه دخالتی در آن ندارد، زیرا با موهبت عقلی که خداوند بر انسان ارزانی داشته، او را در امور مربوط به عقل از جمله حکومت و سیاست و سامان دهی حیات دنیوی به خود واگذار ساخته و خود می تواند آن چه صلاحش هست دریابد و نیازی به کمک و یاری شریعت ندارد.

ب: دین، مظهر رحمت الهی و جهان شمولی است، و با درون انسان ها سروکار دارد، و مرز و حدی نمی شناسد، و هرگونه فرقه گرایی، گروه بندی و یا گرایش نژادی و اقلیمی ، در آن جایی ندارد از این رو، قهر و غلبه و اعمال قدرت، که لازمه لاینفک سیاست و حکومت است، در دین و شریعت الهی جایگاهی ندارد.

خلاصه، این دو تفسیر با استناد به شواهد تاریخی، که حاکمان اسلامی را با همان چهره های قیصرها و خسروها نشان می دهد، سند مستحکمی برای مطرح نمودن جدایی دین از سیاست، و منتفی ساختن نظریه حاکمیت دین یا حکومت دینی، گردیده است.

یکی از نویسندگان مصری که رابطه دین و سیاست را شدیدا منکراست می نویسد:

خداوند خواست تا اسلام، دین باشد ولی مردم کوشیدند تا سیاست باشد. دین، گسترده و انسان شمولی است، ولی سیاست، محدود، کوتاه، گروه گرا، محلی و موقت است.محدود ساختن دین در سیاست، محصور نمودن آن در محدوده تنگ گروه معین و زمان خاصی است.

دین، آدمی را به والاترین مرتبه از شرف و کمال ارتقا می دهد و سیاست پایین ترین خواسته ها را در او بر می انگیزد. سیاست مداری به نام دین، یا دین داری به شیوه سیاست، دین را به جنگ و ستیز مداوم و حزب گرایی ها و برخوردهای آتش افروز، مبدل می سازد. گذشته از آن که هدف ها را در به دست آوردن مناصب و چپاول غنایم،و تباه ساختن وجدان ها محدود می کند.

به علاوه، سیاسی نمودن دین، یا دینی نمودن سیاست، کوششی است که فجار و اشرار انجام می دهند، یا عمل نابخردانه ای است که جاهلان به آن دست می زنند، زیرا راه را برای فرصت طلبان باز می کنند، و برای کارهای زشت آنان از آیات قرآنی، چهره های زیبایی می سازند. و آز و طمع آنان را رنگ شرعی می دهند، و بر انحرافات آنان هاله ای از ایمان می پوشانند، هرگونه خون ریزی و ظلم و تجاوز را یک نوع عمل جهادی جلوه می دهند.

آن گاه دوران خلافت عثمان را شاهد می آورد که چگونه بستگان خود را بر مردم مسلط ساخت، و بیت المال را به رایگان در اختیار آنان گذارد. هم چنین معاویه و دیگر خلفای بنی امیه و بنی العباس و اعمال زشت آنان را، که چگونه با عنوان خلافت، دین را یدک می کشیدند و هر عمل قبیح و ضد انسانی را در سایه توجیهات علمای درباری انجام می دادند.

رهبری سیاسی پیامبر(ص)

وی در خصوص حکومت در عهد رسالت، که شخص پیغمبراکرم(ص)عهده دار آن بود،می گوید:

موقعی که پیامبر، رهبری سیاسی مومنین را بر عهده داشت، از هدایت های وحی و نظارت آن بهره مند بود، و هرگونه اقدام یا عملی که انجام می داد، با پشتوانه وحی بود، تا بتوان گفت طبق عقیده اسلامی آن وحی بود که عهددار سیاست مداری گردیده بود. و گاه اتفاق می افتاد که مردم گمان می بردند، کاری را که پیغمبر انجام داده، از راه وحی بوده، ولی آن حضرت می فرمود:از صلاح دید خویش و بینش سیاسی خودم بوده است، و گاه در موقع مشاورت که تشخیص می داد رای مخالف، صحیح است می گفت: انتم اعلم بشوون دنیاکم; شما به شئون دنیوی خویش آگاه ترید.

لذا حکومت پیامبر اگر این تعبیر مسامحتا صحیح باشد در واقع حکومت الله بود که طبق رهنمود وحی جریان داشت. حاکم هم که پیغمبر اکرم بود، از جانب خدا انتخاب شده بود، و مومنین که محکومین محسوب می شدند حق اعتراض بر این انتخاب را نداشتند. پس هر کس اسلام را می پذیرفت، به ناچار پیغمبر را برای تدبیر امور سیاسی خود نیز پذیرفته بود.

مردم به این گونه حکومت، که از دین نشات گرفته بود، با اختیار و رغبت، تن داده بودند، و با رضایت خاطر احکام آن را پذیرفته بودند.

حکومت پیامبر، همان حکومت خداست یعنی حکومتی بر اساس ارزش های دینی و مبانی اخلاقی که در آن هرگز از شیوه های معمولی سیاست استفاده نشده است. این یک نوع حکومت ویژه است، که یافت نمی شود، مگر جایی که پیغمبر می باشد: ولا نبی بعد محمد پس از پیامبر اسلام پیامبری نیست. (1)

داوری براساس مکتب

در این جا چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد:

اولا: نباید برای قضاوت درباره یک مکتب و بررسی پیرامون یک نظریه، که ریشه مذهبی دارد، و طبق ادعای مدعیان آن به وحی منتهی می شود، وضع موجود را مد نظر قرار داد، یا رفتاری را که پیروان منحرف آن مکتب، انجام می دهند شاهد گرفت. لذا از دیر زمان گفته اند: الاسلام شیئ والمسلمون شیئ آخر در بررسی مبانی اسلام، و پی بردن به دیدگاه های اجتماعی شریعت، نباید کردار ناهنجار سردمداران طاغوت منش، که به نام اسلام حکومت می گردند، و هرگز به مبانی اسلام پای بند نبودند، الگو قرار داد و آن را معیار سنجش مبانی اسلامی به حساب آورد.

ضرورت تحقیق درباره یک مکتب و وقوف بر مبانی اصولی آن، ایجاب می کند به منابع اصیل و دست نخورده آن مکتب رجوع نمود،و شاخصه هایی که دقیقامکتب در وجودآن هاتبلور یافته، الگو و اسوه قرار داد، مانند شخصیت پیغمبر اکرم و مولا امیرمنان(ع). (2)

باید دید کتاب و سنت و آثار رسیده از اهل بیت عصمت، چه ارائه داده اند، نه آن که دیگران چه کرده اند!

این نویسنده مصری شدیدا از وضع سردمداران اسلامی انتقاد نموده، و سیاست دینی را از همین دریچه تفسیر و تبیین کرده، لذا آن را از روح دیانت بیگانه دیده است.

ولی می بینیم همین نویسنده، نسبت به حکومت پیامبر، که براساس پایه های وحی استوار بوده، کاملا خوش بین است و آن را یک نوع سیاست دینی کاملا طبیعی و قابل قبول دانسته، از این رو اصل امکان حکومت دین را پذیرفته است.

دین و زندگی اجتماعی

ثانیا: باید هر یک از معانی دین و سیاست، تبیین گردد تا روشن شود امکان انسجام هست یا نیست، و آیا سیاست می تواند برخاسته از دین باشد یا نه؟

دینی که معتقدان جدایی دین از سیاست، تفسیر می کنند، یک سری باورهای درونی در رابطه با عالم غیب، همراه با انجام دادن یک سلسله عبادت ها و ذکرها و وردها است که موجب می گردد انسان به خدا نزدیک تر شود و از رافت و رحمت او بهره مند گردد و پس از مردن مورد بخشایش قرار گیرد.

دین با این تفسیر، هرگز با زندگی مردم و شئون مربوط به حیات دنیوی کاری ندارد و صرفا در کار ساختن راه آخرت است:

بیش تر ادیان باستانی چیزی بیش از تفسیر یادشده نیست مخصوصا مسیحیت امروز که نزدیک ترین دین گذشته است و دست خوش انحراف گشته، با همین تفسیر تطابق کامل دارد.

کسانی که دین را با این دید می نگرند، به ناچار رابطه ای میان دین و سیاست نمی بینند.

خلاصه: دین با این تفسیر، برنامه ای برای پس از مردن است و برای حیات این جهان برنامه ای ندارد.

دین و دنیا و آخرت

ولی اسلام، دینی پویا و استوار برای زندگان آمده، و چون زندگی را جاوید می داند، برنامه های خود را به گونه ای تنظیم کرده که سعادت دنیا و آخرت را تضمین نموده است: خلقتم للبقاء، لاللفناء.

اسلام برای این حیات برنامه دارد، تا انسان چگونه با سعادت زندگی کند. برای تنظیم جامعه و برخورداری از سلامت و حاکمیت عدالت اجتماعی، برنامه دارد همان گونه که برای تامین سعادت اخروی نیز برنامه دارد:

وابتغ فیما آتاک الله الدار الآخره ولاتنس نصیبک من الدنیا (3) در راه به دست آوردن سعادت اخروی پوینده باش، ولی بهره خود را از این حیات نادیده نگیر.

اسلام همانند دیگر ادیان، دین مردگان نیست تا با زندگی انسان ها کاری نداشته باشد. اسلام یک شریعت است که روش سلوک انسان را در این حیات تنظیم می کند.

البته با جزئیات کاری ندارد، صرفا اساس نامه های کلی (ضوابط و قواعد عامه) ارائه داده تا در سایه این رهنمودها جامعه به سلامت راه خود را طی کند، و چنان که خواهیم گفت اسلام یک نظام است و این نظام اساس نامه دارد، و شرایط مسئولیت اجرایی این نظام ضرورتا در متن اساس نامه آمده است.

سیاست نادرست

سیاستی را که دیگران مطرح می کنند، در واقع، نیرنگ ها و دسیسه هایی است که سیاست مداران امروز به کار می گیرند، و در راه پیشرفت اهداف سلطه جویانه خود از هرگونه ظلم و تجاوز و حق کشی دریغ نمی ورزند، و طبق قانون هدف وسیله را توجیه می کند به هر کاری هر چند پست و شرم آور باشد دست می زنند.

آنان سیاست مدار ورزیده را به کسی می گویند که در طرح نقشه ها برای رسیدن به اهداف سیاسی، ماهرتر باشد هر چند عدالت اجتماعی پایمال گردد. از این رو به معاویه داهیه العرب می گفتند، زیرا در مکر و حیله و طرح نقشه های شوم، سرآمد عرب بود.

سیاست به این معنا با روح دین و شریعت در تضاد است. حضرت امیر(ع) می فرماید:

والله ما معاویه بادهی منی، ولکنه یغدر ویفجر، ولولا کراهیه الغدر لکنت ادهی الناس (4)

به خدا سوگند، معاویه زیرک تر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنی و ناپاکی است و اگر خیانت را ناخوشایند نداشتم، هر آینه زیرک ترین مردم بودم.

و نیز فرموده است:

لولا الدین والتقی لکنت ادهی العرب.

ابن ابی الحدید در این باره می گوید:

دیگر خلفا، وفق مصالح به هر کاری دست می زدند، چه مطابق شرع باشد یا نباشد، و چنین شیوه ای در سامان بخشیدن به امور دنیوی کاملا موثر است، ولی علی(ع) که مقید بود از جاده شرع به اندازه مویی منحرف نشود، از چنین شیوه هایی پرهیز می نمود، لذا سامان بخشیدن به دنیای خویش را بر تباه کردن آخرت، ترجیح نداد.

سپس در قدرت تدبیر و بینش سیاسی فوق العاده علی(ع) می گوید:

واما الرای والتدبیر فکان من اسد الناس رایا. واصحهم تدبیرا. وهو الذی اشار علی عمربن الخطاب لما عزم علی ان یتوجه بنفسه الی حرب الروم والفرس بما اشار.

وهو الذی اشار علی عثمان بامور کان صلاحه فیها، ولو قبلها لم یحدث علیه ماحدث.

و انما قال اعداوه: لارای له، لانه کان مقیدا بالشریعه لایری خلافها، ولایعمل بما یقتضی الدین تحریمه. (5)

علی(ع) در دوران خلفای پیشین، نقش وزیر و مغز سیاسی حکومت را ایفا می کرد، چنان چه از گفته وی، موقعی که پس از قتل عثمان، مسلمانان گرد آمده خواستند با او بیعت کنند، پیدا است .... فرمود:

وانا لکم وزیرا، خیر لکم منی امیرا. (6)

لذا سیاست و تدبیر اگر بر پایه عدل و انصاف باشد از متن دین است، و اگر بر اساس حیله و تزویر باشد، مخالف دین و شریعت خواهد بود.

اکنون تعریفی از سیاست می آوریم که صرفا به معنای کشورداری براساس تامین مصالح امت و اجرای عدالت اجتماعی استوار می باشد و از متن دین برخاسته است.

سیاست واقعی

سیاست و سیاست مداری از روز نخست در جامعه اسلامی مطرح بوده، پیرامون آن بحث ها و نوشته های فراوان در دست است. در متون اسلامی مخصوصا در قسمت حکمت عملی، گفتار فراوانی وجود دارد.

ابوحامد غزالی (متوفای 505ه.ق) درباره سیاست می گوید:

سیاست است که وسایل حیات انسان را در جامعه، در دسترس او قرار می دهد، زیرا تنها در نوع زندگانی گروهی است که آدمیان می توانند به یگدیگر یاری رسانند، و بدین وسیله وسایل معیشتشان را سامان دهند و بهبود بخشند. علمی که زیست مسالمت آمیز و سودآور را در صحنه مادی و معنوی می آموزد، سیاست است. (7)

بدین گونه می توان سیاست را چنین تعریف کرد:

سیاست عبارت است از حسن تدبیر، که از شناخت کامل به اوضاع و احوال جامعه و آگاهی لازم از چگونگی برقراری روابط مسالمت آمیز، میان افراد، گروه ها و ملت ها به دست می آید و در پیشرفت آن جامعه و ملت، و تحقق یافتن اهداف و خواسته های ملی، در تمامی ابعاد زندگی نقش اساسی را ایفا می کند.

از این رو، اسلام سیاستی را دنبال می کند که صرفا در ایجاد همزیستی مسالمت آمیز به کار گرفته شود، و سیاست مدار به کسی گفته می شود که دارای شناخت کامل از اوضاع جهانی باشد و از روند سیاست های گوناگون، که در جوامع مختلف به کار گرفته می شود، آگاه باشد و به خوبی بداند و بتواند چه سیاستی را در پیش گیرد تا جامعه وملت خویش را سعادت مند و سربلند نگاه دارد تا هیچ گونه وابستگی خفت بار و زیان بخش به وجود نیاورد.

دررساله حقوق از امام سجاد(ع) می خوانیم:

ثم حق سائسک بالملک، وکل سائس امام .... و اما حق سائسک بالملک فان تطیعه و لاتعصیه، الا فیما یسخط الله عزوجل فانه لاطاعه لمخلوق فی معصیه الخالق. (8)

سائس (سیاست مدار) که در این حدیث با امامت، مساوی گرفته شده. و اطاعت از وی واجب و فرض است، مگر آن که از صراط حق منحرف شود، و مایه غضب الهی گردد. در این صورت، نباید از وی فرمان برداری نمود، زیرا اطاعت از مخلوق در معصیت خالق نشاید.

لذا سیاست مدار کامل کسی است که فرمان الهی را جاری سازد. از این رو در زیارت جامعه کبیره، تمامی امامان معصوم را مورد خطاب قرار داده، می خوانیم:

انتم .... ساسة العباد و ارکان البلاد.

جایگاه عقل در اندیشه اسلامی

ثالثا: عقل در اندیشه سیاسی اسلام، جایگاه بلندی دارد و اصولا عقل و خرد و اندیشه، در تنظیم حیات اجتماعی اسلامی، نقش اساسی را ایفا می کند.

عقل در این جا به معنای شیوه عقکلایی است که مورد پسند شرع قرار گیرد. شرع، در تنظیم حیات اجتماعی، یک سری اصول و قواعد کلی که پایه های ضمانت عدل اجتماعی است ارائه می دهد، ولی در نحوه تنظیم به عرف عقلا واگذار شده تا آن چه متعارف عقلای جهان و مورد پسند آنان قرارگرفته و با مبانی شرع منافات نداشته باشد به کار گیرند.

فبشر عباد، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه; نوید ده بندگان صالح ما را که پیوسته شیوه های نیک را می جویند و بهترین را بر می گزینند.

لذا پی جور شدن و شیوه های خردپسندانه را دست یافتن و بهترین آن ها را، که با وضع و حال امت سازگار است و با مبانی دینی و عقیدتی منافات ندارد برگزیدن، این انتخاب است نه تقلید. و این شیوه مرضیه صالحان است.

همان گونه که جامعه در گسترش و پیشرفت است، عقل انسان ها نیز در تکامل است. و اسلام، نه تنها جلوی رشد عقل را نگرفته بلکه در تکامل و باروری آن می کوشد، اما در عین حال او را از رهنمودهای شرع بی نیاز نمی داند، لذا مسئله استقلال کامل عقل، یک شعار گمراه کننده است. عقل، حجت الهی است که به ودیعت در نهاد انسان قرار داده شده، ولی همواره به رهنمودهای اصولی شرع نیاز دارد.

انبیاءاز این جهت آمده اند تا یاور عقل باشند. مولا امیرمومنان(ع) در علکل بعثت انبیا می فرماید:

".... و یثیروا لهم دفائن العقول (9) ; تا دفینه های عقل بشری را برانگیزند.

و این، بهادادن به خرد انسانی است که انبیای عظام به یاری آن شتافته اند. پس هر چه هست در درون انسان نهفته است و انسان موجودی خودجوش می باشد، منتها بر اثر پوشش هایی که خواسته های پست به وجود می آورند، به یاری و کمک صالحین خیراندیش نیاز دارد.

امام موسی بن جعفر(ع) می فرماید:

ان لله علی الناس حجتین: حجه ظاهره، وحجه باطنه. فاما الظاهره فالرسل والانبیا والائمه(ع) واما الباطنه فالعقول (10) خداوند دو حجت را برای انسان قرار داده: حجت ظاهری و حجت باطنی، حجت ظاهری پیامبران و ائمه اند و حجت باطنی، عقل است.

و نیز فرموده:

ان الله تبارک و تعالی اکمل للناس الحجج بالعقول. (11)

و در قرآن کریم، مکررا" لعلکم تعقلون." "تتفکرون." "یا اولی الالباب."

"من کان له قلب " آمده است که شدت عنایت شرع، به عقل را می رساند.

تا آن جا که اساسا عقل را معیار سنجش اعمال و مورد تکلیف و خطاب قرار داده است.

ارزش عمل به اندازه درک انسان ها بستگی دارد.

محمدبن مسلم از امام ابی جعفر باقر(ع) روایت کرده است که می فرماید: خداوند، عقل را مورد آزمایش قرار داد، سپس خطاب به او فرمود:

وعزتی و جلالی، ما خلقت خلقا هو احب الی منک، ولا اکملتک الا فیمن احب. اماانی ایاک آمر، وایاک انهی، وایاک اعاقب، وایاک اثیب " (12) به عزت و جلالم سوگند که آفریده ای را دوست تر از تو ندارم، و در هر که دوست دارم، تو را در او کامل تر می سازم. همانا تو را دستور می دهم، و از زیبایی ها و زشتی ها آگاه می سازم، و مثوبت و عقوبت را بر معیار تو می نهم ... "

و این بیش ترین بهایی است که اسلام به عقل داده است و شاید مکتبی نباشد، که این اندازه به خرد انسانی بها داده باشد.

در عین حال، چون آدمی همواره اسیر دو اسب سرکش شهوت و غضب است، و خواسته های حیوانی اش نوعا او را از فرمان عقل باز می دارند، پیوسته به عنایت الهی و کمک ربانی نیازمند است. از این رو این سخن که می گوید: روزی بیاید که عقل، خود مستقل و بی نیاز شود. شعاری بیش نیست.

خلاصه

اسلام یک نظام است، و برای تنظیم حیات جامعه برنامه دارد. اسلام آمده تا کمک کار عقل و با فطرت دمساز باشد، آمده تا انسان را در دنیا و آخرت سعادت مند سازد.

اسلام، صرف عقیده و انجام یک سری عبادات و اوراد و اذکار نیست. بلکه در صحنه سیاست و دیگر ابعاد حیات اجتماعی انسان حضور فعال دارد.

لذا سیاست به معنای صحیح آن، از متن دین است، و دین مستقیما در آن نظر دارد.

البته در اصول کلی، ولی نحوه تشکیل و نظام بندی آن، به خود انسان واگذار شده تا طبق مصالح روز و هم آهنگ با پیشرفت تمدن، راه زندگی خود را بگشاید و خردمندانه در سایه رهنمودهای شرع به پیش رود.

حکومت شیعی

امامت یکی از مسائل اساسی شیعه است، و به معنای زعامت امت در امور معاش و معاد می باشد. (13) امامت یک مسئله سیاسی دینی است که شیعه از روز نخست بر آن پایدار، و پیوسته درحال مبارزه با سلطه های جور بوده است.

امام، ازنظر شیعه یک رهبر سیاسی و پیشوای دینی است که هر دو جهت را عهده دار می باشد.

شیعه از همان آغاز، در تمامی حرکات سیاسی، حتی در قبول ولایت از جانب خلفای وقت، از امام معصوم عصرخویش دستور می گرفتند، یا رخصت دریافت می داشتند. و این بدان معنا بود که امام عصر خویش را رهبر سیاسی به حق می دانستند. و پیوسته امامان، خلفا را غاصب حق خویش می شمردند.

منشا زعامت سیاسی پیامبر(ص)

پیغمبر اسلام با به دست آوردن قدرت و نیروی مردمی، دو عمل سیاسی چشم گیر انجام داد: یکی تشکیل امت و دیگری تاسیس دولت.

پیغمبر اسلام با مطرح کردن اخوت اسلامی، یک و حدت ملی منسجم و مستحکم، بر پایه دین به وجود آورد، که این خود، عمل سیاسی بزرگی بود که با تلاش فراوان انجام گرفت. این وحدت ملی، به نام امت اسلامی هنوز پابرجا، و از اساسی ترین پایه های وحدت اسلامی که به سیاست اسلامی جهت می دهد و نیرو می بخشد، به حساب می آید.

اساسا تشکیل دولت، برقراری روابط سیاسی، انتظامات داخلی و دیگر تنظیمات اداری و اجتماعی، که پایه گذاری آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه یافت، همگی از یک اندیشه سیاسی اسلامی، که پیغمبر اکرم پایه گذار آن بوده، برخاست.

تمامی جنگ ها و صلح ها و قراردادها با قبایل و کشورهای مجاور، که در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفای پس از وی بر همان شیوه رفتار می کردند، حاکی از دید سیاسی است که از شریعت اسلام نشات گرفته، و ریشه دینی و الهی دارد.

نقش بیعت در عهد رسالت

پیغمبر اسلام که خود زعامت امت و رهبری سیاسی را بر عهده داشت، این سمت را برخاسته از نبوت خویش می دانست و به حکم "النبی اولی بالمومنین من انفسهم " (14)

فرمان حکومت را از جانب خدا دریافت کرده بود. این اولویت بر اکنلافس، همان ولایت عامه و زعامت سیاسی است که از مقام نبوت او برخاسته است.

حتی بیعت در عهد رسالت، صرفا یک وظیفه دینی و سیاسی است، که به منظور فراهم شدن نیرو و امکانات برای مقام زعامت، انجام می گرفته، نه آن که بیعت کنندگان او را برای زعامت برگزیده و به اختیار و انتخاب خود، زعیم قرار داده باشند، بلکه زعامت پیغمبر به حکم قرآن ثابت بوده و مردم موظف بودند با او بیعت کنند، تا امکانات رهبری برای او فراهم باشد. پیغمبر اکرم به همین منظور از مهاجران و انصار بیعت می گرفت، تا پایه های قدرت سیاسی و انتظامی خود را مستحکم سازد، و بر مسلمانان واجب بود که این نیرو را در اختیار او بگذارند.

با اندک مراجعه به حیات سیاسی پیغمبر اکرم، این نکته روشن می گردد که پیغمبر خود را از جانب خدا، رهبر سیاسی امت می دانست و به مردم هشدار می داد تا به حکم وظیفه با او همکاری کنند، و بیعت که رسم عربی بود و تعهد بیعت کنندگان و وفاداری آنان را می رساند، به همین منظور انجام می گرفت.

در بیعت "عقبه ثانیه"، که شب هنگام، در دامنه کوهی به دور از چشم مشرکان قریش، با مردم مدینه که قبلا اسلام آورده بودند انجام گرفت. پیغمبر(ص) خطاب به آنان گفت: بیعتی را که با شما انجام می دهم، براساس حمایت و پشتیبانی از من است همان گونه که از جان و مال و ناموس خود دفاع می کنید، از من دفاع کنید.

جملگی که 73 مرد و دو زن بودند گفتند: ما براساس حمایت از تو، تا پای جان ایستاده و بیعت می کنیم، ما فرزندان جنگ ایم و از تو دفاع می کنیم.

در آن میان، یکی از بزرگان انصار به نام "ابوالهیثم بن التیهان" گفت: ای رسول خدا، میان ما و قبایل یهود، که پیرامون مدینه سکنا گزیده اند، پیوندهای نظامی بسته شده، و با این پیوند که با تو می بندیم، آن پیوندها گسسته تر می شود. آن گاه تو نباید ما را رها ساخته، با یهود درگیر شویم.

پیغمبر(ص) تبسمی فرموده، گفتند: از این پس، شما از من و من از شما هستم، می جنگم با آن که جنگیدید، و می سازم با آن که ساختید. از جان گذشتن و فداکاری نمودن، از جانب شما و ما، با هم پیوند خورده ایم و این پیوند گسستنی نیست.

آن گاه همگی اعلام وفاداری مطلق نموده، با او بیعت کردند.

سپس پیغمبر(ص) فرمود: دوازده نفر از میان خود معرفی کنید، تا نمایندگان شما باشند، و به واسطه آنان، دستورهای صادره ابلاغ گردد. هفت نفر از قبیله خزرج و سه نفر از قبیله "اوس" معرفی شدند..... (15)

این بیعت، که پیش از هجرت انجام گرفت، هدف آن صرفا تشکیل یک دولت سیاسی نظامی مستحکمی بود که براساس پایه های مردمی استوار باشد.

پیغمبر اکرم(ص) این امر را جزئی از رسالت خود می دانست، که به حکم وظیفه رسالت خویش را انجام داد. و این همان حکومت دینی است که یک پیغمبر به حکم وظیفه پیغمبری انجام می دهد.

اساسا پیغمبر که خود آورنده شریعت است، خود را شایسته ترین افراد برای ضمانت اجرای آن می داند و عقلا و عادتا نباید منتظر بماند تا پیروان اش او را بر این سمت بگمارند.

بنابراین بسی کوته نظری است، که برخی پنداشته اند، پیغمبر اسلام، به دلیل پیغمبر بودن، زعامت سیاسی امت را بر عهده نگرفت، بلکه مردم، چون او را شایسته ترین افراد خود دیدند، او را بر این سمت برگزیدند.

علی(ع) و مسئله خلافت

در روز غدیر خم، که پیغمبر اکرم(ص) امیرمومنان علی(ع) را به مقام خلافت و ولایت بر امت، منصوب نمود، برای آن که منشا دینی این حق را ارائه دهد، به مقام ولایت خود که منشا دینی داشته اشاره نمود، و فرمود: " الست اولی منکم بانفسکم"، اشاره به آیه کریمه "النبی اولی بالمومنین من انفسهم" است یعنی: آیا من به حکم الهی، ولی امر شما نیستم؟! گفتند: بلی یا رسول الله ...آری، تو ولی امر ما هستی.

آن گاه، پس از گرفتن این اعتراف مثبت، فرمود: "فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه."

یعنی منشا ولایت من و علی از یک جا است، و مقام زعامت سیاسی هر دوی ما از مقام حاکمیت دین برخاسته است. سپس از مردم به حکم وظیفه دینی، بیعت گرفت.

پس از رحلت پیامبر(ص) مولا امیرمومنان، همواره از حق غصب شده خود شکوه داشت، و مقام خلافت و زعامت سیاسی را از آن خود می دانست.

در خطبه شقشقیه صریحا خلافت را حق موروثی خود می داند، که از دست او ربوده اند، تا آن جا که می گوید:

" فصبرت و فی العین قذی، وفی الحلق شجی، اری تراثی نهبا" (16)

شکیبایی کردم، در حالی که از فزونی اندوه، خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، زیرا می دیدم که حق موروثی من به تاراج رفته است.

بر روی کلمه تراث دقت شود. حضرت، خلافت را میراث خود می داند یعنی این حقی بوده که از پیغمبر(ص) به او به ارث رسیده نه آن که پیغمبر(ص) از پیش خود به او داده است. و این می رساند، منشا حق ولایت پیغمبر، که حاکمیت دین بوده، کاملا به او انتقال یافته، و او به حق حاکمیت دین، حق ولایت بر مسلمین را داشته است، لذا دیگران غاصب به شمار می آیند.

مولا امیرمومنان(ع) درباره این که مقام خلافت را حق خود می دانست، موقعی که مردم با او بیعت کردند فرمود:

"لاقیاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد، ولایسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا.

هم اساس الدین، وعماد الیقین. الیهم یفی ء الغالی، و بهم یلحق التالی. و لهم خصائص حق الولایه، و فیهم الوصیه والوراثه. الآن اذ رجع الحق الی اهله، نقل الی منتقله." (17)

عبارت فوق می رساند که: اکنون حق خلافت به جایگاه خود بازگشته است.

ابن ابی الحدید می گوید: لازمه این کلام آن است که پیش از این، جایگاه خود را نداشته است. سپس می گوید: ولی ما آن را تاویل می کنیم، بدین صورت که حضرت صرفا شایستگی خود را گوشزد می کند.

توصیه پیامبر(ص) به خلافت علی(ع)

عبدالله بن مسعود، صحابی معروف جلیل القدر، گوید: پیغمبر اکرم(ص) به من فرمود:

ای پسر مسعود، اکنون آیه ای بر من نازل گردید، و این آیه را تلاوت فرمود:

"واتقوا فتنه لاتصیبن الذین ظلموا منکم خاصه" (18) بپرهیزید از آتش فتنه ای که فقط دامن گیر ستمگران نخواهد گردید، بلکه همه را فرا می گیرد.

آن گاه فرمود: رازی با تو در میان می گذارم و آن را به ودیعت به تو می سپارم، زنهار، آن را درست فراگیر و به موقع آن را فاش ساز. این آتش فتنه آن گاه است که دشمنان اسلام، با ستیز با علی بر پا می کنند. بدان، هر که با علی دشمنی کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده، و اصولا منکر نبوات خواهد بود یعنی با شریعت دشمنی ورزیده، تیشه به ریشه دین می زند.

درجلسه ای که ابن مسعود سخن می گفت، کسی از او پرسید: آیا تو این سخن را درباره علی از پیغمبر(ص) شنیده ای؟ آری. پس چگونه از جانب کسانی که حق او را غصب کرده اند، منصب ولایت پذیرفته ای؟

راست می گویی، سزای کار خود را دیدم و از امام خود، رخصت نگرفتم، ولی دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام قبول ولایت از امام خود رخصت می گرفتند. من اکنون استغفار و توبه می کنم. (19)

بزرگان شیعه، آن که را که به امامت می شناختند، علی(ع) بود، و می بایست در اعمال سیاسی از او استجازه کنند، و در واقع علی آنان را به آن مقام منصوب نماید، گرچه به ظاهر از طرف دیگران منصوب می شدند.

لذا اصولا "امامت" یکی از اساسی ترین پایه های مکتب تشیع است. و فلسفه وجودی این مذهب در امامت تبلور یافته است، و تشیع منهای امامت، جایگاه خاص خود را از دست می دهد، زیرا تمامی فرقه های اسلامی نسبت به خاندان نبوت و عترت طاهره، و در راس آن ها مولا امیرالمومنین(ع)، محبت می ورزند. البته این محبت، دلیل تشیع آن ها نیست، زیرا آنان امامت و زعامت سیاسی را آن گونه که شیعه پذیرفته نپذیرفته اند.

درعصر غیبت هم، که با فکقلاد امام معصوم روبه رو است، به سراغ نواب عام او می رود، و چشم به چهره های پرفروغ فقها دوخته است، زیرا آنان را شایسته ترین جانشینان امام معصوم می داند.

نقد یک دیدگاه

با این مبانی مطرح کردن مسئله جدایی دین از حکومت، از جانب کسانی که در سایه مکتب تشیع آرمیده اند، شگفت آور است در مثل برخی گفته اند:

خلافت یک مقام سیاسی اجتماعی است، که واقعیتی جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهی اتفاق می افتد که مردم آن قدر رشد و دانایی پیدا کرده اند که پیامبر یا امام خود را آگاه ترین و با تدبیرترین افراد در امور کشورداری و روابط داخلی و خارجی سرزمین خود یافته، و او را برای زمامداری سیاسی نظامی خود انتخاب می کنند، مانند بیعت با نبی اکرم زیر شجره (لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره) (20)

و مانند انتخاب حضرت علی(ع) در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبی اکرم(ص).

و گاهی دیگر در اثر عدم رشد سیاسی و اجتماعی جامعه و یا به علت گردبادهای تاریخی به این گونه انتخاب حکسکن. موفقیت پیدا نمی کنند.

اکنون خوب واضح است که آیین کشورداری نه جزئی از اجزای نبوت است و نه در ماهیت امامت که همه دانایی است مدخلیت دارد.

این گفتار کاملا با دید تشیع در امامت منافات دارد. متکلمان شیعی، متفق القول، مقام امامت را یک رهبری سیاسی دینی تعبیر کرده اند، و لزوم آن را برای برقراری نظم و سلامت جامعه، ضروری و از راه قاعده "لطف" اثبات می کنند.

خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد که از معتبرترین متون درسی اعتقادی حوزه های شیعه به شمار می رود می گوید:

"الامام لطف، فیجب نصبه علی الله تعالی تحصیلا للغرض".

و در کتاب فصول العقائد همین عبارت را باز کرده می گوید:

لما امکن وقوع الشر والفساد وارتکاب المعاصی من الخلق، وجب فی الحکمه وجود رئیس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنکر، مبین لما یخفی علی الامه من غوامض الشرع، منفذ لاحکامه، لیکونوا الی الصلاح اقرب، ومن الفساد ابعد، ویامنوا من وقوع الشر و الفساد، لان وجوده لطف، وقد ثبت ان اللطف واجب علیه تعالی، وهذا اللطف یسمی امامه، فتکون الامامه واجبه.

خلاصه این استدلال چنین است: اسلام به منظور ایجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکالیفی مقرر کرده، که ضمانت اجرایی شایسته نیاز دارد. و از باب قاعده لطف، که از مقام حکم الهی نشات گرفته، بر خداوند است که شایستگان مقام اجرایی را نیز به مردم معرفی کند، که در دوران حضور معصوم، شخصا و در دوران غیبت وصفا معرفی می گردند تا مردم در سایه رهنمود شرع، امام و پیشوای دینی و سیاسی خود را یافته با اوبیعت کنند.

امام و پیشوا که عهده دار برقراری نظم و مجری احکام انتظامی در جامعه باشد تفسیری جز رهبری سیاسی دینی نخواهد داشت، که از جانب شرع، شخصا یاوصفا معرفی می گردد.

مولا امیرمومنان(ع) در بیان حکمت فرایض الهی، از جمله فریضه امامت می فرماید:

"والامامه نظاما للامه والطاعه تعظیما للاماته" (21) خداوند، امانت را برای نظام امت و طاعت و فرمان برداری از ولی امر مسلمین را برای تعظیم مقام پیشوا واجب فرمود.

ابن ابی الحدید می نویسد:

و فرصت الامامه نظاما للامه، وذلک لان الخلق لایرتفع الهرج والعسف والظلم والنصب والسرقه عفهم، الا بوازع قری. ولیس یکفی فی امتناعهم قبح القبیح، و لا وعید الآخره، بل لابد لهم من سلطان قاهر ینظم مصالحهم، فیردع ظالمهم، و یاخذ علی ایدی سفهائهم.

وفرضت الطاعه تعظیما للامامه، وذلک لان امر الامامه لایتم الا بطاعه الرعیه، والا فلو عصت الرعیه امامها لم ینتفعوا بامامته ورئاسته علیهم. (22)

امامت، برای ایجاد نظم در امت، از جانب شرع فکرلاض شده واجب تکلیفی تا جلوی نابسامانی ها گرفته شود، زیرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبه کاران سلامت جامعه را بر هم می زنند، و صرف نمایاندن قبح قبیح یا وعد و وعید، باز دارنده نمی تواند باشد، تا سلطه نیرومندی نباشد. و در تنظیم امور بکوشد، و مصالح همگانی را به گونه شایسته رعایت نماید. جلوی ستمگر را بگیرد، و دست سبک سران را کوتاه کند.

این یک گونه استدلال عقلانی است، که چون مقام حکم الهی اقتضا کرده تا شریعت بفرستد و احکام انتظامی برای نظم جامعه تکلیف کند، به همین دلیل حکمت بایستی شایستگان اجرایی این احکام را نیز معرفی کند. و نمی شود صرفا به اختیار مردم واگذار کرده باشد.

کسانی شایسته این منصب هستند که از کمال عقلی و توانایی لازم و آگاهی دینی کامل برخوردار باشند. و این همان شرایط امامت است که در کلام شیعه مطرح می باشد، و مقصود از حکومت دینی همین است و بس.

تمسک به بیعت رضوان

معلوم نیست نویسنده محترم بر چه مبنایی دین را از سیاست جدا گرفته، و در کجا دیده اند که مردم از پیش خود، پیغمبر اکرم را چون شایسته مقام رهبری سیاسی یافته، او را برگزیده و با وی بیعت کرده اند. بلکه همان گونه که اشارت رفت، پیغمبر اکرم(ص) در موارد متعدد، برای تحکیم و تثبیت پایه های سیاست خویش، از مردم عهد و پیمان می گرفت، و بیعت تحت الشجره یکی از آن موارد است.

بیعت تحت الشجره (23) یا بیعت رضوان، در پایان سال ششم هجرت، درمنزل گاهی به نام "حدیبیه" (24) انجام گرفت. و آن بدین سبب بود که پیغمبر اکرم(ص) با بیش از هزار نفر از صحابه، به قصد عمره، قصد تشرف به مکه نموده بود.

موقعی که به "عسفان" (25) رسیدند، آگاه شدند که قریش آماده شده اند تا راه را ببندند لذا مسیر خود را تغییر داده تا هنگامی که به حدیبیه نزدیک شدند، خبر شدند که قریش، آماده جلوگیری هستند. حضرت به وسیله عثمان پیام فرستاد که برای جنگ نیامده ایم بلکه قصد زیارت خانه خدا را داریم. ولی برگشت عثمان به تاخیر افتاد، و شایع گردید که او را کشته اند. در این موقع، پیغمبر اکرم(ص) تصمیم گرفت، هرگونه که هست با قریش مقابله کند، لذا افراد همراه را فرا خواند و از آنان پیمان گرفت تا آماده جنگ باشند. همگی جز یک نفر به نام " جدبن قیس" با او بیعت کردند و آمادگی خود را برای جنگ نشان دادند، ولی حادثه، به مصالحه پایان یافت. (26)

ملاحظه می شود که این بیعت با مسئله انتخاب و رهبری، هیچ گونه ارتباطی ندارد، و جز پیمانی در رابطه با آمادگی برای جنگ نبوده است.

خلافت از دیدگاه اهل سنت

از دیدگاه اهل سنت نیز مسئله خلافت، برخاسته از دین و یک ضرورت دینی به شمار می رود و بر مسلمین واجب است کسانی که شایستگی لازم را دارند، برای زعامت سیاسی خود برگزینند. یکی از دانشوران اهل سنت می نویسد:

والمسلمون لابد لهم من امام یقوم بتنفیذ احکامهم، واقامه حدودهم، وسد ثغورهم، وتجهیز جیوشهم، واخذ صدقاتهم، وقهر المتغلبه والمتلصعه وقطاع الطریق، واقامه الجمع والاعیاد، وقطع المنازعات الواقعه بین العباد، وقبول الشهادات القائمه علی الحقوق، وتزویج الصغار، والصغائر الذین لااولیاء لهم، وقسمه الغنائهم ...و نحو ذلک من الامور التی لایتولاها آحاد الامه... (27)

این استدلال عینا همان استدلالی است که شیعه برای امامت اقامه می کنند.

و هر دو گروه، مسئله امامت را یک ضرورت دینی و برخاسته از نظام و حکمت شریعت می دانند.

منتها شیعه، تعیین امام را به وسیله نص می داند، زیرا عصمت را در امام شرط می داند. و اهل سنت چون کفاءت و عدالت را کافی می دانند، شناسایی اهل حل و عقد ( خبرگان) و معرفی فرد شایسته به مردم، برای بیعت عمومی را کافی دانسته اند.

همین روشی که شبیه شیوه انتخابی شیعه در دوران غیبت است.

لذا تفتازانی در توضیح ضرورت یاد شده می گوید:

لم لایجوز الاکتفاء بذی شوکه فی کل ناحیه، و من ان یجب نصب من له الرئاسه العامه؟

چرا به صاحبان قدرت محلی اکتفا نشود، و واجب باشد کسی را برای ریاست عامه منصوب نمود؟

در جواب می گوید:

" لانه یودی الی منازعات و مخاصمات مفضیه الی اختلال امر الدین والدنیا، کما نشاهد فی زماننا هذا ...."

زیرا عدم تمرکز زعامت سیاسی و تعدد مراکز تصمیم گیری، به درگیری ها و برخوردها منتهی می شود، و موجب اختلال در امر دین و دنیا می گردد چنانچه امروزه ما شاهد آن هستیم. (28)

خلاصه: با مراجعه به کتاب های کلامی اهل سنت نیز این مسئله روشن می گردد، که امامت و زعامت عامه، یک امر ضروری دینی است، و از متن نظام اسلامی برخاسته، و هدف حکومت دین و اجرای احکام انتظامی اسلام است، که جز بر دست صالحان امکان پذیر نیست.

لذا خلافت واقعی و امامت و زعامت راستین امت را، تا پایان خلافت علی(ع)

می دانند.

نجم الدین نسفی در این باره می گوید: "والخلافه ثلاثون سنه، ثم بعدها ملک واماره"

سعدالدین تفتازانی در این باره روایتی از پیغمبر اکرم(ص) می آورد: "الخلافه بعدی ثلاثون سنه، ثم یصیر بعدها ملکا عضوضا." (29)

ابن اثیر در "النهایه" گوید: عضوض، از ریشه عض (با دندان فشردن) کنایه از فشارها و ظلم و ستمی است که از جانب حاکمان بر مردم وارد می شود.

خلاصه: امامت و زعامت سیاسی، در عهد رسالت، به اتفاق آرای تمامی اهل اسلام با انتخاب مردم نبوده، و بیعت صرفا یک وظیفه و تکلیف بوده تا امکانات ولی امر را فراهم سازند. و زعامت سیاسی پیغمبر اکرم(ص) از مقام نبوت او برخاسته بود، خود آورنده شریعت است، و خود باید ضامن اجرای آن باشد.

و در دوران پس از وی، که مسئله خلافت مطرح می باشد، شیعه هم چنان تا پایان عصر حضور، امامت را با نص می داند، و بیعت را یک وظیفه. ولی در عصر غیبت، نقش بیعت را نقش تشخیص دهنده و انتخاب اصلح در سایه رهنمود شرع می داند. این نقش را هم اهل سنت، از همان روز پایان عهد رسالت، برای بیعت و انتخاب اصلح قائل اند.

دلیل حکمت

مبنای کلام اسلامی بر اساس حکمت استوار است، و ضرورت ارسال رسل و انزال شرایع، از مقام حکمت الهی نشات گرفته. و قاعده لطف که پایه تمامی مسائل کلامی است، نمایانگر حکمت و فیاضیت علی الاطلاق حضرت حق تعالی می باشد.

خداوند، فیاض علی الاطلاق است و بر وفق حکمت، فیض خود را شامل همه خلایق و آفریده ها می سازد.

خداوند که فیض شریعت را وفق حکمت بر انسان ارزانی داشته، و راه را از چاه برای او مشخص ساخته، به حکم ضرورت عقل بایستی ضمانت اجرایی آن را نیز مشخص کرده باشد. خواه نصا، چنان چه در دوران حضور معصوم، یا وصفا، چنانچه در عصر غیبت، زیرا همان گونه که در علم کلام گفته اند، و در گفتار ابن ابی الحدید بدان اشارت رفت، صرف ارائه قبح قبیح و وعدوعید، نمی تواند باز دارنده باشد تا قدرت قاهره ناظر بر جریان نباشد، و عهده دار اجرای عدالت باشد.

البته این مسئولیت باید بر عهده کسانی باشد که شایستگی لازم را دارا باشند، و شرایط آن را عقل و شرع مشخص می سازد.

تعیین شایستگان این مقام، که از طریق شناسایی و بیعت مردم انجام می گیرد، بحث دیگری است که در جای خود از آن سخن می گوییم.

روی سخن ما در این مقال با کسانی است که شریعت را به عنوان یک نظام و نیز ضامن حیات و سعادت انسان پذیرفته اند و آن را طبق قاعده لطف از مقام حکمت الهی می دانند لذا همین قاعده لطف و مقام حکمت، اقتضا می کند، صلاحیت های ضمانت اجرایی شریعت را نیز تبیین کند و رهنمودهای لازم را در این باره ارائه دهد.

و این خود، به معنای دخالت مستقیم در سیاست است، و انتخاب مطلق در کار نیست.

پی نوشت ها:

1. ر.ک: محمد سعید عشماوی، الاسلام السیاسی.

2. علی، همان گونه که جرج جرداق گفته: صوت العداله الانسانیه اسلام و فطرت اصیل انسانیت و عدالت به هم آمیخته، در وجود علی(ع) تجسم یافته.

لذا به فرموده پیامبر(ص): علی مع الحق، والحق مع علی، یدور معه حیثما دار.

3. قصص (28) آیه 77.

4. نهج البلاغه، خطبه 200.

5. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 28 بحارالانوار، ج 4، ص 150.

6. نهج البلاغه، خطبه 92.

7. برگرفته شده از: احیاء العلوم (چاپ قاهره، 1358ه.ق)ج 1، ص 20.

8. خصال صدوق، ابواب الخمسین رقم 1، ج 2 ص 565 567.

9. نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 43.

10. اصول کافی، ج 1، ص 16.

11. همان، ص 13.

12. همان، ص 10.

13. علامه حلی در باب حادی عشر، فصل ششم، می گوید: الامامه رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا... نیابه عن النبی(ص) و هی واجبه عقلا، لان الامامه لطف ...و هو واجب (علی الله).

14. احزاب (33) 33 و نیز آیه انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله (نساء4 :105)

15. ر.ک به: سیره ابن هشام، ج 2، ص 81 85.

16. نهج البلاغه، خطبه 3.

17. شرح نهج البلاعه، ج 1، ص 138 139.

18. انفال (8) آیه 25.

19. ر.ک: ابن طاووس، الطرائف، ص 36، رقم 25.

20. فتح (48) آیه 18.

21. نهج البلاغه. حکمت 252.

22. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 90.

23. بدان جهت که بیعت در زیر سایه درختی انجام گرفت، به بیعت تحت الشجره مشهور گشت.

24. نام منزل گاهی است که مسافت یک روز راه تا مکه فاصله دارد.

25. به مسافت دو روز راه تا مکه و نزدیک جحفه است.

26. ر.ک به: تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص 116 سیره ابن هشام، ج 3، ص 321 320.

27. نجم الدین ابوحفص عمربن محمد نسفی، عقائد نسفیه، به شرح سعدالدین مسعودبن عمر تفتازانی (چاپ کابل، افغانستان سال 1319).

28. شرح عقائد نسفیه، ص 110.

29. همان، ص 109.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان