در چگونگی تحصیص[تقسیم ارث]
با مراعات تصحیح[سهام]
خواجه نصیرالدین طوسی
تحقیق: شیخ خالد غفوری و شیخ کاظم فتلی
ترجمه و پانوشت: محمد حسن شفیعی شاهرودی
این بخش در بردارنده یک قاعده،چند باب ویک علاوه [= زیادت و اضافه؛ که در واقع تمرینی بر قواعد مذکور در رساله است] است؛ که از این قرارند:
قاعده: دربیان اصلی از اصول علم حساب است که بر تصحیح سهام کمک می کند.
باب نخست: در چگونگی تقسیم مال بر وارثان با سهام صحیح.
باب دوم: درمناسخات.
باب سوم: درنمونه های تقسیم ترکه زیرآوارماندگان و کسانی که در حکم ایشان هستند(بسان غرق شدگان)
باب چهارم: پیرامون اقرارها.
باب پنجم: پیرامون استخراج وصیت های مبهم و نمونه هایی ازآن.
علاوه: دربیان مثالی جامع که در بر دارنده تمام ابواب یاد شده باشد.
قاعده
علمای علم ارث(1)، سهام را از کوچکترین عددی که بدون کسر بر صاحبان حق تقسیم می شود خارج می کنند و سهم هر یک از وارثان را به آن عدد اضافه می کنند؛ به عنوان نمونه اگر از چگونگی تقسیم ارث کسی که پس از مرگ دو پسر ازخود به جا گذاشته پرسیده شود پاسخ می دهند: به هر پسر یک سهم از دو سهم ترکه داده می شود. و نمی گویند: ترکه میان آنها به دو نصف تقسیم شود.
عددی که سهام به آن اضافه می شود را «اصل مال» و «مخرج سهام» می نامند [مثلا «2» درمثال یاد شده را اصل مال یا مخرج سهام می گویند](2).
از آنجا که تصحیح کسرها بر اساس علم حساب می باشد و این علم، اصل در این باب است ما این قاعده را از آن علم ذکر می کنیم.
قاعده را در یک مقدمه و سه فصل بیان می کنیم:
مقدمه
[دو عدد را وقتی باهم مقایسه می کنیم از چهار حال بیرون نیستند؛ به این بیان:] یا مثل یکدیگر هستند که در این صورت «متساویان» نامیده می شوند. یا مثل هم نیستند که دراین صورت «مختلفان» نام دارند.
مختلفان هم یا چنین است که عدد کوچکتر عدد بزرگتر را می شمرد [= عد می کند] وفانی می سازد که در این صورت «متداخلان» نامیده می شوند. یا آنرا فانی نمی کند؛ در این صورت یا عدد سومی که بزرگتر از یک باشد و عاد آن دو باشد، وجود دارد که «متشارکان» نامیده می شوند. و آن عدد سوم، مخرج کسر مشترک میان دو عدد است(3).
یا عدد سومی که عاد آن دو باشد وجود ندارد؛ در این فرض «متباینان» نام دارند.
تتمه مقدمه
[پیرامون کیفیت بدست آوردن نسبتهای چهارگانه فوق]
اگر دو عدد گوناگون داشته باشی و بخواهی نسبت میان آن دو را بدست آوری عدد کوچکتر را از عدد بزرگتر دو یا چند بار کم کن تا عدد بزرگتر فانی شود [= تمام شود] یا مقداری که نمی توان عدد کوچکتر را از آن کم کرد باقی بماند. اگر عدد بزرگتر(بواسطه کم کردن عدد کوچکتر) فانی شد آن دو عدد «متداخلان» هستند؛ بسان «4» و «28»؛ که اگر چهار را هفت بار از بیست و هشت کم کنیم، تمام می شود.
و اگر باقیمانده داشت آن را از عدد کوچکتر کم کن، اگر آن را فانی کرد آن دو عدد در کسر عدد فانی کننده متشارک هستند. اگر باز هم باقیمانده داشت آن را از باقیمانده اول کم کن و همین روش را ادامه بده تا عدد زائد با عدد ناقص بزگتر از یک فانی شود؛ دراین صورت دو عدد در کسر عدد ناقص فانی کننده مشترک هستند.
مثال: عدد «15» و «36» در یک سوم مشترکند؛ چرا که اگر عدد کوچکتر را از بزرگتر دو بار کم کنیم، شش تا باقی می ماند، که اگر دو بار از پانزده کم کنیم سه تا باقی می ماند، و اگر عدد سه را دو بار از شش کم کنیم آن را فانی می کند و بدین وسیله می فهمیم که عدد «3» مخرج کسر مشترک در آن است که یک سوم باشد.
و اگر عدد فانی کننده یک باشد آن دو عدد متباین هستند؛ مانند «13» و «31»؛ چرا که اگر عدد کوچکتر را از بزرگتر دو بار کم کنیم، پنج تا باقی می ماند، و اگر پنج را دو باراز سیزده کم کنیم، سه تا باقی می ماند و اگر آن را از پنج کم کنیم دو تا باقی می ماند که اگر از عدد «3» کم کنیم، عدد «1» باقی می ماند که اگر آن را دو بار از عدد «2» کم کنیم، عدد «2» فانی می شود.
فصل
[درباره کیفیت به دست آوردن کوچکترین مخرج مشترک میان دو عدد مختلف]
اگر خواستی کوچکترین عددی را که بر دو عدد مختلف قابل تقسیم است پیدا کنی راهش این است که نسبت میان دو عدد را به دست آوری؛ اگر دو عدد متداخلین باشند؛ عدد مورد نظر عدد بزرگتر است، و نیاز به عملیات دیگر نیست.و اگر متشارک در کسر باشند عدد مورد نظر با ضرب کسر یکی از دو عدد در دیگری به دست می آید؛ مثلا اگر بخواهیم عددی را که بر «9» و «15» قابل قسمت باشد به دست آوریم چون این دو عدد در کسر ( 3 ) مشترکند، یک سوم یکی از دو عدد را دردیگری ضرب می کنیم که عدد «45» به دست می آید و این کوچکترین عددی است که قابل قسمت بر دو عدد «9» و «15» می باشد.و اگر دو عدد متباینان باشند، عدد موردنظر با ضرب یکی از دو عدد در دیگری به دست می آید؛ مثلا اگر بخواهیم کوچکترین عددی را که بر دو عدد «7» و «10» قابل قسمت است به دست آوریم، آن عدد حاصل ضرب «7» در «10» یعنی هفتاد خواهد بود.
فصل
[کیفیت به دست آوردن کوچکترین مخرج مشترک میان سه عدد یا بیشتر]
اگر بخواهیم کوچکترین عددی راکه بر چند عدد مختلف قابل قسمت است به دست آوریم نیز به همین ترتیب عمل می کنیم؛ زیرا وقتی عدد قابل قسمت بر دو عدد از آنهارا به دست آوری، و سپس عدد قابل قسمت برآن دو و عدد سوم را به دست آوری، وآنگاه عدد قابل قسمت بر آن سه و عدد چهارم را به دست آوری در این صورت عدد قابل قسمت بر همه اعداد را به دست آورده ای.
مثال: برای به دست آوردن کوچکترین عددی که بر «3» و «4» و «5» و «6» و «8» قابل قسمت است به این ترتیب عمل می کنیم: عدد قابل قسمت بر «3» و «4» را که «12»است به دست می آوریم؛ زیرا این دو متباینان هستند [وهمان طور که گفتیم عدد قابل قسمت بر دو عدد متباین از حاصل ضرب آن دو به دست می آید].
آنگاه عدد قابل قسمت بر «12» و «5» را که «60» است بدست می آوریم؛ زیرا این دو نیز متباینان هستند.
سپس عدد قابل قسمت بر «60» و «6» را که باز هم عدد «60» است به دست می آوریم؛ زیرا این دو عدد متداخلان هستند [و گفتیم که عدد قابل قسمت بر دو عدد متداخل، عدد بزرگتر از آن دو می باشد].
و در پایان عدد قابل قسمت بر «60» و «8» را که «120» است بدست می آوریم؛ زیرااین دو عدد در (4/1) متشارک هستند؛ درنتیجه «120» کوچکترین عددی است که برتمام اعداد یاد شده قابل قسمت است. [زیرا قانون متوافقین این بود که برای به دست آوردن مخرج مشترک وفق یکی از دو عدد را در دیگری ضرب کنیم و چون وفق این دو عدد، (4) است، حاصل ضرب یک چهارم یکی از دو عدد «60» و «8» در دیگری، عدد «120» خواهد بود].
فصل
[پیرامون اقسام عدد]
کسر بر دو قسم است: مفرد، و مرکب.
مفرد: مانند ( 6 )، و جزیی از «15» [: 15 ].
ومرکب بر دو قسم است: مضاف، و معطوف.
مضاف: مانند نصف ( 6 )، یا جزیی از «15» از جزیی از «3» [:یک پانزدهم از یک سوم](4).سوم
معطوف: مانند یک دوم و یک سوم.
حال مخرج کسر مفرد عددی است که به نام آن خوانده می شود و به آن نسبت داده می شود؛ مانند (6) که مخرج آن «6» است. و نیز مانند جزء از پانزده [=15/1] که مخرج آن «15» است.
و مخرج کسر مضاف عبارت است از عددی که از ضرب مخرج مضاف در مخرج مضاف الیه حاصل می شود؛ مانند «نصف یک ششم» که مخرج این کسر مضاف عبارت است از عدد حاصل از ضرب «2» [= مخرج یک دوم] در «6» [= مخرج یک ششم] که عدد «12» می باشد.
و مخرج کسر معطوف عبارت است از عددی که بر همه مخرج ها قابل قسمت باشدمانند « 2/1 و 6/1 و 10/1» که مخرج مشترکه اینها عدد «30» می باشد.
اگر گفته شود: کدام عدد است که دارای کسر فلان و فلان می باشد ؟
در پاسخ: عدد قابل قسمت بر مخرجها را پیدا کن.
اگر گفته شود: کدام عدد است که فلان مقدار از آن بر فلان عدد قابل قسمت است؟مثلا کدام عدد است که یک چهارم آن بر «5» قابل قسمت است؟
در پاسخ: عددی را که یک چهارم آن یک پنجم داشته باشد پیدا کن.
و اگر پرسیده شود: کدام عدد است که یک چهارم آن بر «3» و یک پنجم آن بر «6» قابل قسمت باشد؟
در پاسخ: عددی را که برای یک چهارم آن، یک سوم، و عدد دیگری که برای یک پنجم آن، یک ششم باشد پیدا کن سپس عددی را که بر آن دو قابل قسمت باشد پیداکن؛ آنگاه به عدد مورد نظر دست پیدا می کنی.
و اگر گفته شود: کدام عدد است که باقیمانده از آن پس از یک چهارم و یک ششم، بر«5» مثلا قابل قسمت است؟
در پاسخ: عددی را که برای آن یک چهارم و یک ششم باشد، پیدا کن؛ آنگاه یک چهارم و یک ششم آنرا، از آن کم کن؛ سپس به باقیمانده نظرکن اگر عدد «5» با آن متباین باشد، آن را در عدد اول ضرب کن تا به عدد مورد نظردست یابی، و اگر عدد «5» با عدد باقیمانده متشارک یا متداخل باشد برای به دست آوردن عدد مورد نظر براساس قانونی که بیان کردیم عمل کن وبالله التوفیق.(5)
باب نخست
درچگونگی تقسیم ترکه بر ورثه باسهام صحیح.
اگر اصل یاد شده را به خاطر بسپاری، تقسیم ارث برای تو آسان می شود؛ زیرا اگردر میان وارثان فرض برنباشد و سهامشان برابر باشد در این صورت تعداد وارثان اصل مال خواهد بود [یعنی مال به تعداد وارثان تقسیم می شود؛ مانند اینکه از میت چند پسر یا چند دختر بجا مانده باشد].
و اگر سهامشان متفاوت باشد [و در میان وارثان زن و مرد هر دو وجود داشته باشد که ارث بر اساس آیه «للذکر مثل حظ الانثیین» تقسیم می شود] برای مرد دو سهم وبرای زن یک سهم قرار داده می شود و حاصل جمع سهام، اصل مال خواهد بود[ومال بر اساس آن تقسیم می شود].
و اگر در میان وارثان خنثای مشکل وجود داشته باشد برای وی سه سهم، برای هرمذکر چهار سهم، و برای هر مؤنث دو سهم قرار داده می شود و حاصل جمع این اعداد اصل مال خواهد بود.
و اگر درمیان وارثان یک یا چند فرض بر [یعنی کسی که سهم مشخص قرآنی دارد] وجود داشته باشد ابتدا عددی راکه برای او آن سهم یا سهام باشد پیدا کن و باقیمانده را پس از اخراج آن سهم یا سهام بر اساس افراد [= رؤوس] دیگر وارثان یاسهام(6) آنها تقسیم کن.(7)
مثال: شخصی مرده و از وی پدر و دو پسر و یک دختر به جا مانده؛ ارث به این ترتیب میان آنها تقسیم می شود:
ابتدا یک ششم مال به پدر که سهم قرآنی دارد داده می شود و پس از تقسیم مال به شش قسمت و خارج کردن یک ششم آن برای پدر، باقیمانده که پنج باشد به اندازه سهام دیگر وارثان است [چرا که از پنج تای باقیمانده پسرها هرکدام دو سهم و دخترهم یک سهم دارد]؛ لذا در این صورت اصل مال را «6» قرار می دهیم.
مثال دیگر: کسی مرده و از وی پدر و مادر، دو همسر،دو پسر، و دو دختر بجا مانده؛ ارث به این ترتیب میان آنها تقسیم می شود:
پدر و مادر هر کدام یک ششم. دو همسر بجامانده از وی یک هشتم. حال عددی که(8/1) و (6/1) داشته باشد «24» است(8)؛ لیکن از آنجا که یک هشتم «24»[=3] قابل تقسیم بر دو نفر نیست(9)، آن را در «2» ضرب می کنیم و به عدد«48» دست می یابیم؛ پس از خارج کردن سهم فرض بر آن، بیست و شش تا باقی می ماند، و سهام بقیه وارثان [یعنی دو پسر و دو دختر] شش تاست [هر پسر دوسهم و هر دختر یک سهم]،که «6» و «26» درنصف مشترکند؛ لذا «3» راکه نصف «6» است در «48» ضرب می کنیم و به عدد «148» دست می یابیم و این عدد را اصل مال قرار می دهیم.(10)
مثال دیگر: از میت عمو و عمه مادری، عمو و عمه پدری، دایی و خاله مادری، و دایی و خاله پدری بجامانده، ارث به این ترتیب میان آنها تقسیم می شود:
به نزدیکان مادری [دایی وخاله] (3/1) تعلق می گیرد؛ از این یک سوم به دایی وخاله مادری (3/1) داده می شود که به طور مساوی تقسیم می کنند [؛ چون درنزدیکان مادری، سهم مذکر و مؤنث یکسان است] و بقیه (3/1) به خاله و دایی پدری داده می شود که این هم به طور مساوی تقسیم می شود [به همان دلیل]. و (3/1) باقیمانده از ترکه به نزدیکان پدری [:عمو و عمه] تعلق می گیرد؛ از این (3/2) یک سوم به عمو و عمه مادری، و دو سوم به عمو و عمه پدری تعلق می گیرد، و عمو دو برابر عمه بر می دارد [؛ زیرا در نزدیکان پدری مانند عمو و عمه، مذکر دو برابر مؤنث برمی دارد]؛ لذا در این صورت اصل مال «54» خواهد بود(11).
فصل
اگر در مساله رد واقع شود، اصل مال را سهام کسانی که رد بر آنها واقع می شود قرار بده؛ و اگر با آنها زوج یا زوجه باشد(12)، پس از برداشتن سهم این دو باقیمانده را بر سهام آنها[کسانی که رد بر آنها واقع می شود] تقسیم کن.
مثال: اگر از میت پدر و مادر و دختر بجا مانده باشد کیفیت تقسیم ارث به این ترتیب است:
به پدر و مادر دو سهم از شش سهم تعلق می گیرد [سهم قرآنی هر یک از پدر ومادر(6/1) است]، و به دختر سه سهم از شش سهم تعلق می گیرد [سهم قرآنی بنت واحده (2/1) که مساوی (6/1) است می باشد]؛ پس اصل مال «5» قرار داده می شود.
حال اگر در کنار پدر و مادر و دختر، زوجه نیز قرار داشته باشد پس از کم کردن (8/1) از اصل مال، باقیمانده را به پنج قسم تقسیم می کنیم(13) [که دو تا از آنها به پدر ومادر و سه تا هم به دختر تعلق می گیرد].
همه مسایل رد در طبقه نخست در صورت نبود زوج و زوجه سه تا می باشد:
1- دختر، و یکی از پدر و مادر؛ اصل مال دراین مساله «4» می باشد.
2- دختر، و پدر و مادر؛ اصل مال در این مساله «5» می باشد.
3- دو دختر یا بیشتر، و یکی از پدر و مادر؛ اصل مال دراین مساله «5» می باشد.
و مسایل رد در صورت وجود زوج یا زوجه در چهار فرض خلاصه می شود:
1- دختر، یکی از پدر ومادر، و شوهر؛ اصل مال در این مساله «16» می باشد.
2- دختر، یکی از پدر و مادر، و زوجه؛ اصل مال در این مساله «32» می باشد.
3- دختر، پدر و مادر، و زوجه؛ اصل مال در این مساله «40» می باشد.
4- دو دختر یا بیشتر، یکی از پدر ومادر، و زوجه؛ اصل مال دراین فرض نیز «40»می باشد.
و مسایل رد درطبقه دوم - نزد کسی که رد در این طبقه را جایز می داند - در چهارفرض منحصراست؛ که در فرض چهارم زوجه حضور دارد؛ و از این قرارند:
1- یک کلاله مادری، و خواهر پدری؛ اصل مال در این فرض «4» می باشد.
2- یک کلاله مادری، و خواهرهای پدری؛ اصل مال دراین صورت «5» می باشد.
3- دو کلاله مادری یا بیشتر؛و خواهر پدری؛اصل مال دراین مساله نیز «5» می باشد.
4- یک کلاله مادری، خواهر پدری و زوجه؛ اصل مال دراین فرض «16» می باشد. وبالله التوفیق(14).
فصل
کسانی که دارای دو قرابت گوناگون هستند [و دو قوم و خویشی با میت دارند] هنگام تقسیم ارث دو نفر حساب می شوند؛لیکن پس از آن دو سهم جمع می شود و به وی داده می شود.برای کسی که دارای بیش از دو قرابت است نیز به همین ترتیب عمل می شود(15).
برای این بحث مثالی را که استاد، معین الدین سالم بن بدران مصری(16) در کتاب خود به نام «التحریر» ذکر کرده می آوریم:
میت از خود پسرپسرعمو از جانب پدرپدر خود بجا گذاشته که پسر پسر دایی ازجانب مادر مادر او نیز می باشد در عین حال وی پسر دختر خاله میت از جانب پدرمادر وی ونیز پسر دختر عمه او از جانب مادر پدر وی نیز می باشد.
و نیز دو پسر دختر عمه دیگر از جانب مادر پدر از خود بجا گذاشته که در عین حال این دو، پسر دختر خاله میت از جانب پدر مادر وی نیز می باشند.
همچنین خواهر آن دو پسر را به همین توضیح از خود بجا گذاشته است.
همچنین سه پسر پسرعموی دیگر ازجانب پدر پدر از خود بجا گذاشته است.
و نیز سه دختر دختر عمه از جانب پدر پدر از خود بجا گذاشته است.
در این مثال شخص نخست دارای چهار خویشاوندی می باشد؛ زیرا از عموی پدری میت که دایی مادری وی نیز می باشد، پسری به دنیا آمده است، و از طرف دیگر ازعمه مادری وی که خاله پدری او نیز می باشد دختری به دنیا آمده است و پسر یاد شده با وی ازدواج کرده و از آنها پسری به دنیا آمده که دارای این چهار خویشاوندی با میت می باشد و باید او را به منزله چهار نفر قرار داد.
و همچنین است در فرزندان عمه دیگر که فرزندان خاله میت نیز می باشند؛ در این صورت اصل مساله بسان میتی است که یک دایی مادری، و دو خاله پدری، و دو عمه مادری، و دو عموی پدری از خود بجا گذاشته است که اصل مساله «180» است؛ آنگاه سهم هریک میان فرزندانش تقسیم می شود که اصل مساله به «540» می رسد؛ به کسی که دارای چهار خویشاوندی است «261» سهم، و به کسی که دارای دوخویشاوندی است «153»، وبه سه نوه عمو «96»، و به سه نوه عمه «48» سهم تعلق می گیرد که تفضیل و تسویه سهام بر اساس قانونی است که اشاره شد(17).
فصل
در برخی کتابهای جدید روش دیگری ارائه شده است: به فرض بر یا فرض بران به جای هر سهم از سهامی که به آنهامی رسد، از مخرج سهام آنها، به تعداد سهام بقیه وارثان، ارث تعلق می گیرد و به بقیه وارثان به جای هر سهم از سهامشان، به تعدادسهام بقیه وارثان از مخرج یاد شده پس از اخراج فرض یا فرض ها، ارث تعلق می گیرد.
مثال: از میت پدر و مادر، شوهر، دو پسر، دو دختر بجامانده است؛ فرض بران پدر ومادر و شوهر می باشند که سهمشان هفت تا از دوازده تا می باشد، و سهم دیگر وارثان شش تا می باشد؛ به فرض بران برای هر سهم از سهام هفتگانه،شش تا، و به بقیه وارثان به جای هر سهم از سهام ششگانه، پنج تا داده می شود؛ و اصل مال به «72» می رسد.
و صاحبان رد به جای دیگر وارثان می نشینند، و زوج یا زوجه درصورتی که با آنهاباشند فرض بر هستند.
این روش هر چند جامع افراد است؛ لیکن در برخی صورتها جهت کم کردن، به تکلف های فراوان نیازمند است .
علاوه بر آنکه آن گونه که ادعاکرده اند نیست که نیاز به جمع و ضرب نداشته باشد؛زیرا جمع جز ضمیمه کردن عددی به عدد دیگر، و ضرب جز چند برابر کردن یک عدد نیست؛ و هر دو عملیات در این روش به چشم می خورد هر چند خود اینها به آن تصریح نکرده اند.
باب دوم
در مناسخات
مناسخه:
آن است که برخی از وارثان پیش از قسمت کردن مال بمیرد و از خودوارثانی بجابگذارد؛ دراین صورت ترکه میت اول بر وارثان وی تقسیم می شود البته به شرطی که نصیب وارثی که میت دوم است بر وارثان وی تقسیم شود.
مثال: از میت جد، خواهر پدری، و سه برادر مادری بجامانده؛ آنگاه پیش از تقسیم مال، جد می میرد و از خود دختر پسر [که خواهر پدری میت اول است] وپسردختر، و زوجه بجا می گذارد؛ در اینجا اصل ترکه میت اول «9» می باشد که نصیب جد چهار تاست. و اصل ترکه جد که میت دوم است «24» است که شش برابر نصیب خودش می باشد [؛چرا که نصیب وی از میت اول چهار بود و بیست و چهار، شش برابر آن است]؛ پس «9» را در «6» ضرب می کنیم وبه عدد «54» که اصل مال است دست می یابیم؛ از این مقدار «18» تابه سه برادر تعلق می گیرد و «12» تا به خواهر و«24» تا به جد؛ که از این مقدار، «3» تا به زوجه، «7» تا به پسر دختر، و «14» تا به دختر پسر تعلق می گیرد که پس از افزودن آن به «12» نصیب وی از دو ترکه به «26» می رسد.
همین روش دربیش از این نیز پیاده می شود (18).
باب سوم
درنمونه هایی از تقسیم ترکه های زیر آوارماندگان وکسانی که در حکم ایشان هستند
در قسم نخست رساله چگونگی توریث برخی از برخی را بیان نمودیم؛ به این صورت که مرگ هریک را پیش از دیگران فرض می کنیم و از خود ترکه وی به دیگران ارث می دهیم نه از آنچه که از دیگران ارث برده؛ سپس به سراغ وارثان زنده آنها می رویم. حال بر ماست که برای روشن شدن بحث نمونه هایی را ذکر کنیم:
مثال نخست: سه برادر پدری زیر آوار مرده اند و هریک از خود یک برادرمادری بجاگذاشته است؛ کیفیت تقسیم ارث به این صورت است: ابتدا مرگ هریک از سه برادرپدری را پیش از دیگران فرض می کنیم؛ و در نتیجه مثل کسی می شود که پس ازمرگ از خود یک برادر مادری و دو برادر پدری بجاگذاشته؛ پس اصل مال وی «12» می باشد؛ از این مقدار «2» سهم به برادر مادری و «15» سهم به هر یک از دو برادرپدری که با وی مرده اند، تعلق می گیرد که از این دو به برادر مادری آنها منتقل می شود که در نتیجه پس تقسیم ترکه همه،به هر برادر زنده دو سهم از دوازده سهم از اصل ترکه برادرش،و پنج سهم از دوازده سهم از ترکه هریک از دو برادر باقیمانده به سبب انتقال از برادرش، به وی تعلق می گیرد.(19) اگر بخواهیم این مساله را ترسیم کنیم به این شکل در می آید:
مثال دوم: زن و شوهر، یک پسر آنها، و دختر آنها، همگی زیر آوار مرده اند؛ از مرد یک برادر، از زن، پدر، از پسر، همسر، و از یکی از دو دختر شوهر بجا مانده است؛ کیفیت تقسیم ارث میان آنها بدین صورت است:
ابتدا مرگ شوهر را پیش از دیگران فرض می کنیم دراین صورت اصل مال وی «32» می باشد؛ از این مقدار «4» سهم به همسرش داده می شود که از وی به پدرش منتقل می شود. و «14» سهم به پسر وی داده می شود که میان ورثه اش تقسیم نمی شود؛ زیرا «14» ربع صحیح ندارد [؛ چرا که از پسر زوجه بجا مانده و سهم قرآنی وی (4/1) است و یک چهارم چهارده عدد صحیح نیست]؛ لذا اصل [= 32] را در «2» ضرب می کنیم و به عدد «64» دست می یابیم؛ از این مقدار سهم زوجه «8» تا است که به پدرش منتقل می شود و سهم پسر «28» تا است که «7» سهم آن به زوجه او منتقل می شود و بقیه به جدش تعلق می گیرد و سهم دختری که شوهر دارد نیز «14» تاست که «7» سهم آن به شوهرش منتقل می شود و بقیه به جدش داده می شود، و سهم دختری که شوهر ندارد نیز «14» تا می باشد که همگی به جدش منتقل می شود.سپس فرض می کنیم که زوجه پیش از دیگر وارثان مرده است؛ دراین صورت اصل مال زوجه «48» خواهد بود؛ از این مقدار «8» سهم به پدر وی و «12» سهم به شوهرش و «14» سهم به پسرش تعلق می گیرد و برای آن ربع صحیح وجود ندارد؛ لذا «48» رادر «2» ضرب می کنیم و به عدد «96» دست می یابیم؛ از این مقدار «16» سهم به پدرزوجه، تعلق می گیرد «24» سهم به شوهرش که به برادر او منتقل می شود.و «28»سهم به پسرش داده می شود که «7» تا از آن به زوجه وی و بقیه اش به جد او منتقل می شود.و «14» سهم نیز به آن دختر میت که شوهر دارد منتقل می شود که «7» تا ازآن به شوهرش و بقیه به جدش منتقل می شود.
و «14» سهم نیز به دختر دیگر میت داده می شود که از او به جدش منتقل می شود.
سپس مرگ پسر را پیش از دو خواهر فرض می کنیم؛ در این صورت اصل مال «12»خواهد بود؛ «3» سهم به زوجه وی می رسد، و «4» سهم به مادر وی تعلق می گیرد که به پدرش منتقل می شود، و بقیه که «5» سهم باشد به پدر میت می رسد که از وی به برادرش منتقل می شود.
سپس مرگ دختری را که شوهر دارد پیش از دیگر وارثان فرض می کنیم؛ در این صورت اصل مال میت «6» خواهد بود؛ «3» سهم به شوهرش تعلق می گیرد و «2»سهم به مادرش داده می شود که از وی به پدرش منتقل می شود و یک سهم به پدرمیت تعلق می گیرد که از وی به برادرش منتقل می شود.
و در پایان مرگ دختر دیگر را پیش از دیگر وارثان فرض می کنیم؛ در این صورت اصل مال را «3» سهم قرار می دهیم؛ یک سهم به مادر میت داده می شود که از او به پدرش منتقل می شود و «2» سهم به پدر میت تعلق می گیرد که از وی به برادرش منتقل می شود.
شکل این مثال را به این صورت ترسیم می کنیم:
بنابراین به برادر مرد از ترکه همسرش، «24» سهم از «96» سهم و از ترکه پسرش «5» سهم از «12» سهم، و از ترکه دختری که شوهر دارد «1» سهم از «6» سهم، و ازترکه دختری که شوهر ندارد «2» سهم از «3» سهم تعلق می گیرد؛ تمام این سهام به انتقال به وی می رسد و از اصل بهره ای ندارد.
و به پدر زن از ترکه زن «58» سهم از «96» سهم تعلق می گیرد که از این مقدار «16» سهم از اصل مال زن می باشد، بقیه به انتقال به وی رسیده است و از ترکه مرد «50» سهم از «64» سهم، و از ترکه پسر «4» سهم از «12» سهم، و از ترکه دختری که شوهر دارد «2» سهم از «6» سهم، و از ترکه دختری که شوهر ندارد «1» سهم از«13» سهم - که همگی به انتقال بوده است - تعلق می گیرد.و به زن پسر از ترکه پدرش «7» سهم از «64» سهم، و از ترکه مادرش «7» سهم از «96» سهم به انتقال، و«3» سهم از «12» سهم از اصل ترکه، تعلق می گیرد. و به شوهر دختر از اصل ترکه دختر«3» سهم از «6» سهم، و از ترکه پدر دختر «7» سهم از «64» سهم، و از ترکه مادرش «7» سهم از «96» سهم به انتقال تعلق می گیرد.
مثال سوم: دو برادر و یک خواهر پدری و مادری، و جد پدری آنها زیر آوار مرده اند و جد از خود برادر و خواهر، و برادر و خواهر از خود پسر برادر دیگر مادری بجا گذاشته اند؛ چگونه ارث میان آنها تقسیم می شود؟
باید توجه داشت که در این صورت اصل مال جد «5» سهم است؛ «2» سهم به هریک از برادران، و «1» سهم به خواهر تعلق می گیرد که همگی به پسر برادر آنها که زنده است منتقل می شود و به خواهر و برادر او با وجود فرزندان فرزندان وی چیزی نمی رسد.
و اصل مال هریک از دو برادر «5» سهم است که «2» سهم آن به جد می رسد و چون این «2» سهم قابل تقسیم بر وارثان وی نیست، «5» را در «3» ضرب می کنیم تا اصل مال به رقم «15» برسد؛از این «15» سهم «6» سهم به جد تعلق می گیرد که «2» سهم آن به خواهر وی و «4» سهم آن به برادرش منتقل می شود، و بقیه «15» سهم به برادرو خواهر می رسد که از آنها به پسر برادرشان منتقل می شود.
و اصل مال خواهر «3» سهم است؛ «1» سهم آن به جد تعلق می گیرد که چون بروارثان وی قابل قسمت نیست، «3» را در «3» ضرب می کنیم و به عدد «9» دست می یابیم؛ آنگاه از این «9» سهم، «3» سهم به جد تعلق می گیرد که به برادر و خواهروی منتقل می شود، وبقیه به دو برادر تعلق می گیرد که از آنها به پسر برادرشان منتقل می شود.
پاسخ: به پسر برادر همه ترکه جد، و «9» سهم از «15» سهم از ترکه هریک ازدوبرادر، و«6» سهم از «9» سهم از ترکه خواهر این دو،تعلق می گیرد که همگی هم به انتقال می باشد.
و به برادر جد «4» سهم از «15» سهم از اموال هر یک از دو برادر، و «2» سهم از«9» سهم از اموال خواهر این دو تعلق می گیرد و به خواهر جد نصف ارقام یاد شده تعلق می گیرد؛همه اینهاهم به انتقال می باشد.و اساسا دراین صورت هیچ یک اززنده ها جز به انتقال چیزی نمی برند و از ازاصل ترکه ها بهره ای ندارند.
مثال چهارم: مردی، پسرعمو و دختر دایی اش زیر آوار مرده اند؛ مرد از خود همسر، وپسر عمو ازخود پسر دایی، و دختر دایی از خود شوهر بجا گذاشته است؛ چگونه ارث میان آنها تقسیم می شود؟
باید توجه داشت که اصل ترکه مرد «12» سهم است؛ «3» سهم آن به زنش تعلق می گیرد. و «2» سهم به دختر دایی او می رسد که از وی به شوهرش منتقل می شود. و«7» سهم به پسرعموی او تعلق پیدا می کند که از وی به پسر دایی اش منتقل می شود. واصل ترکه پسرعموی او «6» سهم است؛ «1» سهم آن به پسردایی زنده می رسد وبقیه به مرد می رسد. و چون این عدد [=«5» سهم مرد] (4/1) ندارد، «6» را در «4» ضرب می کنیم و اصل مال «24» سهم می شود؛ آنگاه از این مقدار، «4» سهم به پسردایی زنده، و«20» سهم به مردی می رسد که «5» سهم آن [که یک چهارم بیست است] به همسر وی، وبقیه به بیت المال منتقل می شود. و اصل مال دختردایی، «8»سهم است؛ «4» سهم آن به شوهر وی تعلق پیدا می کند و «4» سهم هم به مرد تعلق می گیرد که «1» سهم آن به همسر وی و بقیه به بیت المال منتقل می شود.
پاسخ: به زوجه از اصل مال شوهرش «3» سهم از «12» سهم، و از مال پسر عموی شوهرش «5» سهم از «24» سهم، و از مال دختر دایی شوهرش «1» سهم از «8» سهم به انتقال، تعلق می گیرد. و به شوهر از اصل مال همسرش «4» سهم از«8» سهم، و از مال پسر عمه اش - که در مثال یاد شده مرد نام گرفته است - «2» سهم از «12» سهم به انتقال تعلق می گیرد. و به پسر دایی، ازمال مرد «7» سهم از «12» سهم به انتقال، و از اصل مال پسر عمویش «4» سهم از «24» سهم، تعلق می گیرد. وبه بیت المال «3» سهم از «8» سهم از مال دختر دایی، و «15» سهم از «24» سهم از مال پسرعموی مرد، به انتقال تعلق می گیرد. والله الموفق.
باب چهارم
در نمونه هایی از اقرارها
مثال اقرار به دین: از میت پدر ومادر، شوهر، دو پسر، و شش دختر بجا مانده. یکی از دخترها اقرارکرده که صد و بیست دینار دین به گردن میت دارد که باید از ترکه کم شود، چه باید کرد؟
پاسخ: سهم دختر از ترکه «1» سهم از «24» سهم است، و از دین به همان نسبت[=24/1] پنج دینار است که از نصیب دختر [= آنچه از ارث دریافت کرده] پرداخت می شود، هرچند پنج دینار تمام ارثی باشد که به دختر رسیده است.
اقرار به وارث: شخصی اقرار می کند که وارث دیگری در ارث شریک با اقرار کننده است نیز وجود دارد، حکم این صورت چیست؟
پاسخ: دراین صورت باید اصل مال را عددی قرار داد که درآن نصیب اقرار کننده برنصیب مقرله، از اصل مال قابل تقسیم باشد.
مثال: میت از خود پنج پسر و یک دختر بجا گذاشته ویکی از پسرها به وجود خواهردیگری اقرار می کند در این صورت اصل ترکه «11» است و به فرض وجود دخترجدید، «12» خواهد بود؛ پس نصیب یک پسر بر «12» تقسیم می شود؛ به اینکه اصل را در«6» ضرب می کنیم و به عدد «66» دست می یابیم؛ از این مقدار نصیب هر پسر «12» تا، و نصیب اقرار کننده «11» تا، و نصیب مقرلها «1» خواهد بود.
[آنچه ذکر شد در صورتی بود که دیگر وارثان، اقرار کننده را تکذیب کنند و به وجود دختر دیگر برای میت اقرار نکنند] و درفرضی که دیگر وارثان هم به وجود دختردیگر برای میت اقرار کنند، از نصیب هریک از آنها هم مثل آنچه اقرار کننده داد، کم می شود و درنتیجه سهم وی به اندازه سهم خواهرش می شود [و مثل این است که ازمیت پنج پسر و دو دختر بجا مانده باشد].
باب پنجم
در استخراج وصیتهای مبهم و ذکر نمونه هایی از آن
اگر شخصی وصیت کند که به فلانی مثل نصیب وارث و سهم معینی از مالش رابپردازید، حکم چیست؟
باید سهمی که به مثل آن وصیت شده به اصل مال اضافه شود و بقیه پس از اخراج آن سهم بر مبلغ [عدد نهایی] تقسیم شود. [یعنی پس از اخراج سهم معینی که وصیت کننده گفته به موصی له بدهید، باقیمانده اموال میان وارثان و موصی له که به منزله یکی از آنها قرار داده شده، تقسیم می شود].(20)
مثال: اگر شخصی وصیت کند که به فلانی مثل نصیب یکی از پسرانم و یک ششم اموالم را بپردازید و میت چهار پسر داشته باشد؛ ابتدایک ششم اموال را برداشته وبه موصی له می دهیم، آنگاه باقیمانده را میان پنج نفر تقسیم می کنیم.
اگر شخصی وصیت کند که به فلانی نصیب برخی از ورثه را جز سهمی از مال بدهید(21) [= پس از کم کردن فلان سهم معین مال، از نصیب وارث معین، باقیمانده را به موصی له بدهید]؛ به وارثی که به مثل نصیب او وصیت شده، آن سهمی که استثنا شده، از مخرج سهم مستثنا، پرداخت می شود؛ البته این درصورتی است که وارثی که به مثل نصیب او وصیت شده یک نفر باشد.
و اگر بیش از یک نفر باشد به آنها سهام استثنا شده، از مخرج جمیع آن سهام درحالی که بر آنها تقسیم می شود، داده می شود.
آنگاه به همان نسبت به دیگر وارثان ازهمان مخرج پرداخت می شود. اگر مخرج رافرا گیرد [و چیزی باقی نماند] وصیت باطل و بی اثر خواهدبود. و اگر چیزی باقی بماند [وصیت صحیح خواهد بود و] باقیمانده را برسهام وارثان و موصی له یا موصی لهم تقسیم می کنیم [و این دومین مرتبه ای است که به وارثان ارث پرداخت می شود]؛ آنچه به موصی له می رسد همان مقدار سهمش خواهد بود اگر یکی باشد. واگر بیش از یک نفر باشد همان مقدار، سهم همگی خواهد بود و سهم هریک از وارثان آن است که در هر دو مرتبه به وی رسیده است و مجموع، اصل مال خواهد بود وشناخت تفصیلی سهام هر یک از موصی لهم، روشن است(22).
مثال نخست: از میت چهار پسر بجامانده، و وصیت کرده که به فلان شخص اجنبی [:غیر وراث] مثل آنچه که به یکی از پسران ارث می رسد [که یک چهارم مال است] به جز یک چهارم مال، بدهید؛ دراین صورت به هر پسر یک سهم از چهار سهم داده می شود و وصیت باطل می شود(23).
و در همین مثال اگر بگوید: به اجنبی مثل نصیب یکی از پسرانم [که 4/1 مال است] به جز یک ششم مال رابدهید «2» تا باقی می ماند(24)، که باید آنرا بر سهام وارثان و موصی له(25) تقسیم کنیم؛ و چون «2» بر «5» قابل قسمت نیست، «6» را در «5» ضرب می کنیم و به عدد «30» دست می یابیم. در مرتبه نخست به هر پسر «5» سهم(26) داده می شود و در نتیجه «10» سهم باقی می ماند که این مرتبه باید میان پنج نفر(27) تقسیم شود که به هر یک «2» سهم می رسد؛ ونتیجه این دو مرحله عملیات این می شود که به هر پسر «7» سهم و به موصی له «2» سهم رسیده؛ که «2» سهم عبارت است از «7» به استثنای 6/1 مال(28).
مثال دوم: از میت سه پسر و سه دختر بجا مانده است و وصیت می کند که به اجنبی مثل نصیب یکی از پسران را با کم کردن 10/1 مال از آن، پرداخت کنید و به شخص دیگر مثل نصیب یکی از پسران را پس از کم کردن نصف یک ششم مال از آن،پرداخت کنید و به شخص سوم مثل نصیب یکی از دختران را پس از کم کردن یک سوم یک پنجم مال از آن، پرداخت کنید و بالاخره به شخص چهارم مثل نصیب یکی از پسران و یکی از دختران را پس از استثنا کردن یک ششم مال ازآن پرداخت کنید؛[در این صورت کیفیت تقسیم مال میان وارثان و موصی لهم چگونه است؟]
پاسخ: مخرج کسرها «60» است(29). و از این «60» تا مجموع کسرها «25» تا می باشد(30). و «25» سهمی است که مختص سه پسر و دو دختر است. و سه پسر و دو دختر کسانی هستند که به مثل نصیب آنها وصیت شده [در متن وصیت سه بار نام پسر و دو بار نام دختر تکرار شده است]؛ و سهم دختر دیگر که «3» سهم و (8/1) سهم باشد به این رقم افزوده می شود و رقم «28» و (8/1) سهم بدست می آید. و[این مرتبه اول است که بر وارثان مال تقسیم می شود و پس کم کردن این رقم از عدد «60»] «31» سهم و (8/1) سهم باقی می ماند، که بر سهام وارثان [سه پسر وسه دختر] و موصی لهم [چهارنفر] تقسیم می شود [این دومین مرتبه است که بر وارثان مال تقسیم می شود] و آن [سهام وارثان و موصی لهم] «17» تا است(31). [از این 8/7 31] نصیب هر دختر، «17» سهم و (8/7) سهم است که پس از ضمیمه شدن به «3» سهم و (8/1) سهم که در مرتبه نخست به دختر رسیده است، سهم دختر به «5» می رسد که نصیب یک دختر از «60» است.
و نصیب موصی لهم «15» تا - که به طور مجمل «8» سهم از «17» سهم به آنها تعلق دارد - از این «60» تاست؛ که به کسی که برایش به مثل نصیب پسر به استثنای یک دهم وصیت شده، «4» تا تعلق می گیرد.
و به کسی که برای او به مثل نصیب پسر به استثنای نصف یک ششم وصیت شده، «5» سهم تعلق می گیرد و به کسی که برای او به مثل نصیب دختر به استثنای یک سوم یک پنجم، وصیت شده، «1» سهم تعلق می گیرد و بالاخره به کسی که برای او به مثل نصیب پسر و دختر به استثنای یک ششم وصیت شده، «5» سهم تعلق می گیرد؛ که رقم نهایی «15» خواهد بود.
روش دیگری نزدیک تر از روش یادشده نیز وجود دارد که از این قرار است:
سهام وارثان و موصی له همگی، آنچه که اختصاص به وارثی که به مثل نصیب او وصیت شده دارد، قرار داده می شود، و آنچه از مخرج که پس از خارج کردن سهام وارثان باقی می ماند، نصیب موصی له خواهد بود و آن نیز به سهم اختصاص یافته به وارث، اضافه می شود و نصیب وی تکمیل می شود و نصیب دیگر وارثان به همان نسبت قرار داده می شود سپس نصیب ها جمع زده می شود و حاصل جمع آنها اصل مال خواهد بود.
مثال: از میت پدر و مادر و زوجه بجامانده است و برای اجنبی به مثل سهم پدر پس ازاستثنا کردن یک پنجم مال از آن، وصیت کرده است. در این مثال سهام وارثان وموصی له «17» تا قرار داده می شود، و «17» سهم اختصاص یافته به پدر است. و آن به منزله (5/1) براساس روش نخست است(32).
آنگاه پس از جمع شدن سهام وارثان به همین نسبت، باقیمانده از مخرج، «13» تا از«25» تا خواهد بود که این مقدار، نصیب موصی له است که پس از اضافه کردن آن به سهم اختصاص یافته به پدر [=17]، به رقم «30» دست می یابیم که نصیب پدر از«85» است و به نسبت آن، نصیب دیگر وارثان «42» خواهد بود و اصل مال «85» سهم قرار داده می شود(33).
فصل
اگر شخصی برای یک نفر یا چند نفر،مثلا به یک سوم آنچه که از یک سوم مال پس از خارج کردن نصیب وارث باقی می ماند، یا به یک چهارم آنچه ازیک سوم مال پس از خارج کردن نصیب وارث باقی می ماند، یا به بعضی از آنچه که از یک چهارم مال پس ازخارج کردن نصیب وارث، یاغیر آن، باقی می ماند، یا به مثل نصیب آن وارث به استثنای یک سوم آنچه که ازیک سوم یا یک چهارم باقی می ماند یا به استثنای یک چهارم آنچه که از یک سوم یا یک چهارم باقی می ماند، وصیت نماید چگونه مال تقسیم می شود؟
پاسخ: روش تقسیم مال چنین است: مخرج کسرهایی که به آنچه باقی می ماند نسبت داده شده اگر یکسان نباشند، یکسان می شوند، سپس مخرج منسوب به مال، در آن مخرج ضرب می شود؛ آنگاه اگر وصیت ها به سبب آن کسرها استثنا شده باشند، بر رقم به دست آمده همه کسرهایی که به آنچه از مخرج یاد شده آنها باقی می ماند نسبت داده شده، افزوده می شود، و اگر زاید باشد از آن کاسته می شود؛ و رقمی که به دست می آید یا باقی می ماند نصیب وارثی است که به مثل نصیب او وصیت شده است. سپس سهام وارثان و موصی لهم در مخرج منسوب به آنچه باقی می ماند، نیز ضرب می شود؛ بر رقم به دست آمده کسرهای منسوبه نیز افزوده می شود یا از آن کم می شود [همان گونه که درمرحله نخست انجام دادیم]؛ آنچه که به دست می آید عدد کسر منسوب به مال است. حال اگر مثل نصیب وارث یا کمتر از آن باشد وصیت باطل است، وگرنه در مخرج آن ضرب می کنیم تا به رقم اصل مال یابیم.
مثال: از میت چهار پسر بجا مانده و برای اجنبی به مثل آنچه که به یکی از آنها می رسدبه استثنای یک سوم آنچه که پس اخراج نصیب یکی از آنها از ثلث باقی می ماند، وصیت کرده و برای شخص دیگر نیز به مثل نصیب یکی از پسران پس از استثنای یک چهارم آنچه از ثلث باقی می ماند وصیت نموده است؛ کیفیت تقسیم مال چگونه است؟
مخرج یک سوم و یک چهارم، «12» است؛ «3» که مخرج کسر منسوب به مال است در «12» ضرب می شود و عدد «36» به دست می آید. بررقم «36»، عدد «7» که مجموع یک سوم و یک چهارم «12» است، افزوده می شود و عدد «43» به دست می آید که نصیب یک پسر است.
سپس سهام وارثان و دو نفر مورد وصیت که «6» می باشد در «12» ضرب می شود وعدد «72» به دست می آید، وبا افزودن «7» برآن، رقم «79» که یک سوم مال است به دست می آید. ازیک سوم مال «36» سهم باقی می ماند که یک سوم آن «12» و یک چهارم آن «9» می باشد؛ لذا به موصی له اول «31» سهم، به موصی له دوم «34» سهم، و به چهار پسر «172» سهم تعلق می گیرد؛ پس اصل مال «237» سهم قرار داده می شود.
مثال دیگر: از میت «9» پسر بجامانده و برای شخصی اجنبی به نصف آنچه که از یک چهارم پس از خارج کردن نصیب یک پسر از آن باقی می ماند، وصیت کرده، و برای شخص دیگر به یک سوم آنچه باقی می ماند، و برای شخص سوم به یک چهارم آنچه باقی می ماند، وصیت کرده است، کیفیت تقسیم مال چگونه است؟
پاسخ: مخرج یک دوم، یک سوم، و یک چهارم، «12» است. ویک دوم، ویک چهارم ویک سوم ازآن، «13» می شود؛ «4» را در «12» ضرب می کنیم وبه عدد «48» دست می یابیم. پس از کم کردن «13» از آن، «35» تا باقی می ماند که نصیب یک پسر است.
سپس «9» را در «12» ضرب می کنیم و به عدد «108» دست می یابیم، از آن «13» تاکم می کنیم، «95» تا باقی می ماند که یک چهارم مال است.
لذا نصیب موصی له اول «30» تا، و نصیب موصی له دوم «20» تا، و نصیب موصی له سوم «15» تا می باشد، و اصل مال «380» سهم است.
این مساله به روش دیگری نیز از یک پنجم این مبلغ که «76» است خارج می شود؛ و در نتیجه هر نصیبی از آن یک پنجم چیزی است که ذکر کردیم.
مثال مساله محال: شخصی برای اجنبی به مثل نصیب یکی از پسران خود جز یک سوم آنچه از ثلث باقی می ماند وصیت نموده و «2» پسر هم دارد، چگونه مال تقسیم می شود ؟ پاسخ: «3» را در «3» ضرب می کنیم و به عدد «9» دست می یابیم، با افزودن «1» برآن به عدد «10» می رسیم و آن نصیب پسراست.سپس سهام وارثان و موصی له که این هم «3» می باشد در «3»ضرب می کنیم و به عدد«9» دست می یابیم، با افزودن «1» برآن به رقم «10» می رسیم؛ وآن یک سوم مال است که مساوی با نصیب پسر است؛ پس مساله محال است. همین مقدار در این باب کفایت می کند؛ زیرا تفصیل سر ازتطویل در می آورد. و برای این گونه بحث ها جای دیگری از فقه قرار داده شده؛ زیرا این نوع دیگری است و طرح آن درباب وصیت بالعرض وبالتبع است.
و هدف از ذکر این شیوه ها همراهی با اهل این نوع بوده است. از خداوند سبحان می خواهم به من توفیق دهد که به شرح روش جبری مستمر دراستخراج مسایل مبهم شایع در مجهولات مختلف و مختلط به ویژه آنچه مربوط به وصایا می باشد، بپردازم.
وهوالمستعان وعلیه التکلان.
تمرین(34)
درپایان این رساله کوتاه - همان گونه که وعده داده بودیم -، مثالی ذکر می کنیم که بیشتر انواع ابواب یاد شده را شامل شود:
مساله: از میت پدر و مادر، سه همسر، دوپسر، یک دختر، و خنثای مشکل بجا مانده است، و یکی از همسران میت مادر یک پسر و یکی از دو دختر او است و وصیت کرده که به فلان شخص اجنبی مثل نصیب پدر او را به جز نصف آنچه از ثلث که پس از اخراج نصیب او از ثلث باقی می ماند بدهید وبه شخص دیگر مثل نصیب مادر او را جز یک سوم آنچه را باقی می ماند پرداخت کنید و به شخص سوم مثل نصیب آنچه به یک پسر می رسد جز یک ششم آنچه را باقی می ماند، پرداخت نمائید. سپس پسری که مادر دارد و نیز مادر آن پسر - که یکی از زنان میت است - و نیز دختر پسر، زیرآوار مرده اند و افراد یاد شده را از خود بجا گذاشته اند و پسر دیگر هم مرده است وسه پسر از خود بجا گذاشته است که یکی از آنها اقرار کرده که او همسر داشته و از او دختری نیز به یادگار مانده است و زن دوم میت نیز مرده و از وی پسر پسر برادرپدری، پسر پسر خواهر مادری، پسر دختر خواهر پدری، پسر دختر برادر مادری، وپسر دختر خواهر دیگر پدری، بجا گذاشته است.
و زن سوم نیز مرده است واز وی شوهر، عمو، وعمه بجا مانده، و شوهر اقرار کرده که زوجه برای اجنبی یک سوم اموالش را وصیت کرده است سپس او مرده است و دو دختر از خود بجا گذاشته است.
از میان این افراد تنها میت نخست از خود اموالی را بجاگذاشته و تا پایان این ماجرا، اموال او تقسیم نشده است.
حال چگونه تقسیم صورت می گیرد؟
اصل مال بر اساس روشهای یاد شده «180» است؛ به پدر «24» سهم به مادر نیز «24» سهم، به زنان میت «18» سهم، به هر پسر «24» سهم، به دختر «12» سهم، وبه خنثا «18» سهم تعلق می گیرد. و به موصی له اول «6» سهم، به موصی له دوم «12» سهم و به موصی له سوم «18» سهم تعلق می گیرد.
آنگاه «24» سهمی که به پسر زیر آوار مانده رسیده میان وارثان او تقسیم می شود؛ به مادرش «6» سهم می رسد که به دختر او منتقل می شود وبقیه به دختر میت می رسدکه به دو جد پدری او منتقل می شود که بر اساس آیه « للذکر مثل حظ الانثیین» تقسیم می کنند.
سپس «6» سهمی که به زن زیر آوار مانده رسیده، میان وارثانش تقسیم می شود؛ به دخترش «2» سهم وبه پسری که بااو زیر آوار مانده «4» سهم می رسد که از او «2»سهم به پدر بزرگ وی و «1» سهم به مادر بزرگش و «1» سهم نیز به خواهرش منتقل می شود؛ لذا نصیب پدر بزرگ «38» و نصیب مادربزرگ «31»، و نصیب دختر «21»سهم است و «24» سهمی که نصیب پسر دیگر است میان وارثان آنها و دو مقر له تقسیم می شود؛ درنتیجه به هر پسر «8» سهم، و به پسر اقرار کننده «6» سهم، وبه زوجه ای که به او اقرار شده «1» سهم و به دختر آن زوجه که به او اقرار شده نیز «1» سهم تعلق می گیرد. و از «6» سهمی که نصیب زن دوم است، «5» سهم آن به دارنده چهار خویشاوندی می رسد و «1» سهم آن به دارنده یک خویشاوندی می رسد.
و از «6» سهمی که نصیب زن سوم است، به شوهرش «3» سهم - که «1» سهم آن به موصی له مقر به، و «1» سهم نیز به هریک از دو دختر وی داده می شود - وبه عموی میت «2» سهم، و به عمه وی «1» سهم تعلق می گیرد.
این بود پاسخ پرسش یاد شده؛ وبالله التوفیق. و حسبنالله ونعم الوکیل، نعم المولی ونعم النصیر.
_____________________________________________
1- مراد از «فرضیون » در متن رساله عالمان ارث هستند ×
کسانی که بر به دست آوردن سهم وارثان از روی قواعد موجود
در علم ارث و علم حساب توانایی دارند.
2- عین این عبارت در جواهر، ج 39، ص 333 نیز نقل شده
است.
3- به کسر مشترک، وفق آن دو عدد می گویند و به مخرج
آن کسر «عاد» آن دو عددمی گویند.
5- تا به حال مرحوم مصنف تحت عنوان مقدمه، تتمه و سه
فصل به توضیح و ذکرمثال برای برخی اصطلاحات و قواعد
علم حساب پرداختند.
ما نیز برای روشن شدن اصطلاحاتی بسان «تماثل »، «تداخل »،
«توافق »، «تباین »،«وفق »، «عاد»، «جزء» و مانند آن از اصطلاحات
ریاضی قدیم و نیز روشن شدن کلمات مرحوم خواجه مطالبی
را از خلاصة الحساب مرحوم شیخ بهایی [الباب الثانی فی
حساب الکسور ] نقل می کنیم × فقیهان نیز به مناسبت
درکتاب ارث به شرح این اصطلاحات پرداخته اند مثل آنچه در
جواهر، ج 39، ص 346 349 و نیز شرح لمعه،ج 8، ص 225
235 مشاهده می شود × اینک ریز مطالب:
1) مطلب اول: شیخ بهایی در خلاصة الحساب می گوید: «کل
عددین غیر الواحد ان تساویا فمتماثلان. و الا فان افنا اقلهما
الاکثر فمتداخلان. و الا فان عد هما ثالث فمتوافقان.و الکسر
الذی هو مخرجه وفقهما. و الا فمتباینان ». توضیح مطلب ایشان
از این قراراست:
دو عدد غیر از عدد یک را وقتی باهم مقایسه کنیم از چهار
حال بیرون نیستند:
الف) متماثلان: عبارتند از دو عددی که درمقدار با یکدیگر
مساوی باشند مانند«2و2»و«4 و4».
ب )متداخلان: عبارتند از دو عددی که یکی بزرگتر و دیگری
کوچکتر باشد به شرط ی که اگر عدد کوچکتر را دو بار یا سه
بار یا بیشتر تکرار کنیم به مقدار عدد بزرگتر شود.و به دیگر
سخن عدد کوچکتر عدد بزرگتر را فانی سازد × یعنی اگر
دوبار یا سه بار یابیشتر، عدد کوچکتر را از عدد بزرگتر کم
کنیم عدد بزرگتر تمام می شود بدون اینکه باقیمانده بیاورد ×
مثل «3 و 6»، «4و 8». متداخلان را متناسبان هم می گویند. در
دوعدد متداخل، عدد کوچکتر از نصف عدد بزرگتر تجاوز
نمی کند بلکه داخل درآن است.
ج) متوافقان: عبارتند از دو عددی که یکی بزرگتر و دیگری
کوچکتر باشد به شرط ی که عدد کوچکتر عدد بزرگتر را فانی
نکند ولی هر دو به یک عدد سوم قابل قسمت باشند × مثل
«6و10» که «2» هر دو را فانی می کند و مانند «9و 12» که «3» هر
دو رافانی می کند.
در دو عدد متوافق اگر عدد کوچکتر را از بزرگتر یک یا چند
بار کم کنیم بیش از یک باقی می ماند× مانند «10و12» که پس
کم کردن «10» از «12» دو تا باقی می ماند که اگر«2» را چند بار
از «10»کم کنیم فانی می شود.
سپس نگاه می کنیم که آن عدد قابل قسمت بر هر دو، مخرج
کدام کسر از کسو ر نه گانه است مثلا اگر «3»بود چون «3»
مخرج ( 3 ) است می گوییم آن دو عدد درثلث متوافق هستند.
و راهش این است که عدد کوچکتر را از عدد بزرگتر کم کنیم
اگرباقیماند ه «2» بود می گوییم آن دو عدد متوافق درنصف
[: 2 ] هستند. واگر باقیمانده «3» بود می گوییم متوافق
درثلث [ : 3 ] هستند و این راه حل تا «10» پیاده می شود ×در
این صورت موافقت دو عدد به یکی از کسرهای نه گانه مفرد
است .
و اگر عدد سومی که این دو عدد را فانی می کند بزرگتر از
«10» باشد از دو حال خارج نیست:
یاعددی که دو عدد مورد نظر را فانی می کند و بزرگتر از ده
است، مضاف است ×مانند «اثنی عشر» [:12]، «اربعة عشر» :[14]،
«خمسة عشر»[:15] × در این صورت موافقت آن دو عدد در
کسر مضاف منسوب به جزء است × مانند یک دوم یک ششم در
اولی، و یک دوم یک هفتم در دومی، و یک سوم یک پنجم در
سومی.
2) و یا آن عدد اصم است و به کسر منطق و یا جزء آن بر
نمی گردد × مانند: «احدعشر» [:11]، «ثلاثة عشر»[:13]،«سبعه
عشر»[:17]، «تسعة عشر»[:19]،«ثلاثة وعشرین »[:23]× دراین
صورت موافقت در جزء آن عدد است.
[بادقت درمطالب بعدی و روشن شدن اصطلاحات «اصم »،
«منطق »،«جزء»، معنای عبارت بالا مشخص می شود] .
مثلا در دو عدد «22»و «33» که تنها «11» آن دو را فانی می کند،
موافقت آنها درجزء ازیازده است × لذا یکی از دوعدد «22» و
«33» به جزء از«11» رد می شود و درعدددیگر ضرب می شود×
درنتیجه «2»در«33»یا «3» در«22» ضرب می شود.
د) متبانیان: عبارتند از دو عددی که یکی بزرگتر و دیگری
کوچکتر باشدو میان آن دوتداخل و توافق نباشد .
در دو عدد متباین اگر عدد کوچکتر را یک بار یا چند بار از
عدد بزرگتر کم کنیم باقیماند ه «1»می شود مانند «13» و«20»
که اگر «13»از «20» کم شود، «7» تا باقی می ماند،و اگر «7» از
«13» کم شود،«6» تا باقی می ماند و اگر «6» از «7» کم شود
یکی باقی می ماند.
2) مطلب دوم: طرزتشخیص نسب اربع: برای تشخیص اینکه
میان دو عدد کدامیک ازنسبتهای چهارگانه برقرار است
مرحوم شیخ بهایی قاعده ای به این صورت بیان
می کند:«التماثل بین. وتعرف البواقی بقسمة الاکثر علی الاقل
× فان لم یبق شی ء فمتداخلان. وان بقی قسمناالمقسوم علیه
علی الباقی و هکذا الی ان لایبقی شی ء،فالعددان
متوافقان.والمقسوم علیه الاخیر هو العاد لهما. او یبقی واحد
فمتباینان » .
توضیح مطلب: شناخت «تماثل » آسان است. و طرز تعیین آن
سه نسبت دیگر از این قرار است: عدد بزرگتر را بر عدد
کوچکتر تقسیم می کنیم اگر باقیمانده نداشت می فهمیم که
نسبت میان آن دو عدد «تداخل » است مانند «4و8»،«6و12».
واگر باقیمانده داشت، مقسوم علیه را بر باقیمانده تقسیم
می کنیم اگر چیزی باقی نماندعمل تمام است،اگر دو مرتبه
باقی ماند باز مقسوم علیه دوم را بر باقیمانده دوم
تقسیم می کنیم تاجایی که باقی نماند اگر این عملیات واقع
شد معلوم می شود میان این دو عدد«توافق » است × مانند
«4و6» که وقتی «6» را بر «4» تقسیم می کنیم باقیمانده
«2»می شود سپس مقسوم علیه را که «4»باشد بر «2» تقسیم
می کنیم باقیمانده ندارد پس معلوم می شود میان این دو عدد
توافق است. و مقسوم علیه آخر [درمثال فوق «2«»]عاد» این دو
عدد می باشد. چنانکه کسری که مقسوم علیه آخر مخرج آن
است «وفق » آن دوعدد نام داشت.
و اگر باقیمانده «1»باشد میان این دو عدد «تباین » است × مثل
«5و7» که وقتی عدد «7»را بر «5» تقسیم می کنیم باقیمانده
عدد «2» می شود، سپس «5» را به «2» تقسیم می کنیم باقیمانده
عدد «1»می شود × پس معلوم می شود بین «5» و«7» تباین است.
مطلب سوم: اینکه شیخ فرمود «کل عددین غیر الواحد...» به
خاطر آن است که دراصطلاح ریاضی قدیم،«1» عدد شمرده
نمی شود. صاحب جواهر در ج 39 ص 347گفته است: «الواحد
الذی هو لیس عددا باصطلاحهم ».
شیخ بهایی در اول خلاصة الحساب در مقام تعریف عدد گفته
است:«العدد قیل: کمیة یطلق علی الواحد و ما تالف منه×
فیدخل الواحد. وقیل: نصف مجموع حاشیتیه×فیخرج. وقد
یتکلف لادراجه× بشمول الحاشیه الکسر. و الحق انه لیس بعدد
و ان تالف منه الاعداد» .
توضیح مطلب: بین علمای ریاضی درتعریف عدد اختلاف است
که مرحوم شیخ بهایی به دو تعریف اشاره می کند:
اول: تعریفی که صاحب شمسیه وصاحب مفتاح الحساب
[:شیخ غیاث الدین ]نموده اند× و آن این است: عدد کمیتی
است که بر یک و آنچه از یک درست می شودیعنی دو و سه و...
اطلاق می شود× بنابراین تعریف، یک داخل در افراد عدد است.
دوم: برخی دیگر چنین تعریف کرده اند: عدد کمیتی است که
نصف حاصل جمع دوطرف خود [:عدد قبلی و عدد بعدی ]
باشد×مانند عدد«2» که قبل از آن «1» و بعد ازآن «3» می باشد و
حاصل جمع این دو، «4» است و نصف آن عدد (2) می شود
×بنابراین تعریف بر«1» اطلاق عدد نمی شود × چون قبل از آن
چیزی نیست .
البته ممکن است با مشقت و تکلف، حتی بنابر تعریف دوم هم
یک داخل در اعدادباشد به این بیان:
حاشیه یعنی ماقبل و مابعد، و این معنا هم مقادیر صحیحه
سازگار است و هم با مقادیرمکسوره مانند « 2 »و « 2 1» و« 2
2»و...× بنابر این وقتی ماقبل «1» را که « 2 »[:5/0] باشد با
مابعدش یعنی « 2 1»[:5/1] جمع کنیم، حاصل جمع «2»
می شودو نصف آن «1» است × پس تعریف دوم شامل «1» هم شد.
ولی حق این است که «1»عدد نیست اگر چه تمام اعداد از آن
درست شده اند. واصولا درحاق ونهان عدد، مفهوم تکثر و تعدد
ملاحظه شده واین لحا ظ با یک ساز گارنیست.
4) مطلب چهارم اقسام عدد: شیخ بهایی در اوایل رساله خود
می گوید: «و هو اما مطلق فصحیح، او مضاف الی ما یفرض
واحدا فکسر و ذلک الواحد مخرجه. و المطلق ان کان له
احدالکسور التسعة او جذر فمنطق و الا فاصم. والمنطق ان
ساوی اجزائه فتام،او نقص عنها فزائد، او زاد فناقص ».
توضیح مطلب: در این عبارت به بیان اقسام عدد پرداخته شده
که از این قرار است:
عدد مطلق: آن است که به قیاس و ملاحظه عدد دیگر درنظر
گرفته نشود مانند اعداد:«2،3،4،5،6،7و...».
به عدد مطلق عدد صحیح نیز گفته می شود .
عدد مضاف: آن است که به عدد دیگر نسبت داده شده است، و
درعدد مضاف الیه دوچیز معتبر است:
1 بایداز عدد مضاف بزرگتر باشد.
2 باید آن را با جمیع اجزایش واحد حساب کنیم و عدد مضاف
را به آن واحد نسبت دهیم. به عدد مضاف «کسر» می گویند.
مثلا هرگاه عدد «2» را به «5» نسبت دهیم و بگوییم دو پنجم×
معنایش این است که عدد «5» را با جمیع اجزایش واحد حساب
کرده ایم و دو تا از آن را برداشته و به آن نسبت داده ایم که آن را
درحساب به این طریق می نویسند: ( 5 ).
عدد«2» را کسر گفته و عدد «5» رامخرج کسر، و آن خط بین
«2» و «5» را خط کسری می گویند.
عدد مطلق و صحیح دارای دو قسم است: منطق و اصم .
عدد منطق: عبارت است از عددی که یا دارای کسر باشد [یکی
از کسور نه گانه ] و یادارای جذر .
منظور از جذر آن است که اگر عددی را بر عدد دیگر تقسیم
کنیم، حاصل همان عددمقسوم علیه شود مانند عدد «16» که
اگر آن را بر عدد «4» تقسیم کنیم، حاصل همان عدد«4»
می شود × لذا عدد «4» را جذر و عدد «16» را مجذور گویند.
شیخ در رساله خود می نویسد: «المضروب فی نفسه سمی
جذرا» × یعنی عددی که در خودش ضرب می شود در علم
حساب، جذر نامیده می شود. و عددی را که می خواهیم
جذرش را بگیریم اگر کوچک باشد استخراج جذرش کار
مشکلی نیست به شرط ی که از اعداد منطقه باشد مانند «4» و
«9» که جذر اولی «2» و جذردومی «3»می باشد. و اگر عدد
اصم باشد جذر تحقیقی ندارد بلکه جذرش تقریبی است.
و منظور ازکسور تسعه این کسور هستند:
بنابر این عدد منطق بر سه قسم است:
اول: آن که هم دارای کسر باشد و هم جذر × مانند «4» و«9».
دوم: آنکه فقط یکی از کسور نه گانه داشته باشد × مانند «12»
که نصف و ثلث و ربع وسدس دارد.
سوم: آنکه فقط دارای جذر باشد × مانند «121» که جذر آن «11»
است.
عدد اصم: عبارت است از عددی که نه جذر داشته باشد و نه
کسر× مانند «11».
وجه تسمیه: عدد منطق را از آن جهت که به جذر و کسر خود
گویاست به این نام نامیده اند. و عدد اصم چون به این دو گویا
نیست چنین نام گرفته است .
عدد منطق بر سه قسم است: تام، زائد، ناقص.
عدد تام: عبارت است از عدد منطقی که وقتی اجزای کسری
آن را باهم جمع می کنیم با آن عدد مساوی باشند × مانند عدد
«6» که اجزای آن سه تاست:
1 نصف × که عدد «3» می شود .
2 ثلث × که عدد«2» می شود .
3 سدس × که عدد «1» می شود .
عدد زائد: عبارت است از عدد منطقی که وقتی اجزای کسری
آن را با هم جمع می کنیم بیشتر از آن عدد باشند:
مانند عدد «12» که اجزای کسری آن چهار تاست:
1 نصف ×که عدد «6» است.
2 ثلث × که عدد «4» است .
3 ربع × که عدد «3» است .
4 سدس × که عدد «2» است .
که مجموع آنها «15» می شود که از «12» سه رقم بیشتر است .
عدد ناقص: عبارت است از عدد منطقی که وقتی اجزای
کسری آن را با هم جمع می کنیم کمتر از آن عدد باشند ×
مانند عدد «9» که اجزای کسری آن دو تاست:
1 ثلث × که عدد «3» است .
2 تسع × که عدد «1» است .
که مجموع آنها «4» می شود که از عدد «9» پنج عدد کمتر است.
تقسیمات دیگری نیز برای عدد وجود دارد که شیخ الرئیس در
کتاب شفاء ومرحوم شیخ غیاث الدین در مفتاح الحساب
آورده اند یکی از آن تقسیمات عبارت است از تقسیم عدد به
مفرد و مرکب .
عدد مفرد: آن است که فقط دارای یک مرتبه باشد × مانند
اعداد آحاد چون «4»،وعشرات چون «40»، و م آت، نظیر «400»، و
الوف مانند«4000» .
عدد مرکب: آن است که دارای دو مرتبه یا بیشتر باشد مانند
ترکیب آحاد با عشرات چون ترکیب «2»با«10» که «12» می شود.
و مانند ترکیب عشرات با م آت مثل ترکیب «13» با «300» که
«313» می شود .
5) مطلب پنجم: تقسیمات کسر: برای کسر نیز اقسامی وجود
دارد که مرحوم شیخ بهایی در رساله خود به آن اشاره می کند:
«ثم الکسر اما منطق و هو الکسور التسعة المشهورة، او اصم × و
لایمکن التعبیر عنه الابالجزء. و کل واحد منهما اما مفرد
کالثلث و جزء من احد عشر، او مکرر کا لثلثین و جزئین من
احد عشر، او مضاف کنصف السدس، و جزء من احد عشر من
جزء من ثلاثة عشر او معطوف کالنصف و الثلث، و جزء من احد
عشر و جزء من ثلاثة عشر».
توضیح مطلب: کسر یا منطق است و آن عبارت است از کسور
نه گانه مشهور که عبارتند ا ز:
10و یا اصم است که دراصطلاح حساب از کسر اصم به «جزء»
تعبیر می شود و اصلا ازآن با هیچ عبارتی مگر «جزء» نمی توان
تعبیر کرد ×
مانند اینکه می گویند: یک جزء از یازده که آن را به این صورت
می نویسند: .
و هر کدام از کسرمنطق و اصم یا مفردند مانند مثالهای
یادشده، و یا مکرر می باشند ×چنانکه می گویند:
مطلب ششم: مخارج کسور و تحصیل آنها: مرحوم شیخ بهایی
در مقام بیان مخارج کسور می گوید:
«مخرج الکسر اقل عدد یصح منه × فمخرج المفر د ظاهر. و هو
بعینه مخرج المکرر.و مخرج المضاف مضروب مخارج مفرداته
بعضها فی بعض. و اما المعطوف فاعتبرمخرجی کسرین منه×
فان تباینا فاضرب احدهما فی ال آخر، او توافق فوفق
احدهمافی ال آخر، او تداخلا فاکتف بالاکثر ثم اعتبر الحاصل
مع مخرج الکسر الثالث و اعمل ماعرفت و هکذا فالحاصل هو
الجواب ».
توضیح مطلب: مخرج عبار ت است از کوچکترین عددی که
می توان کسر راصحیحااز آن برداشت× مثلا وقتی می گویند (
5 ) یعنی چیزی را پنج قسمت کرده و دوقسمت آن را بر
داشته اند .
مخرج کسر مفرد عبارت است از عدد «2» در کسر نصف، و عدد
«3» در کسر ثلث، وعدد «4» در کسر ربع، و عدد«5» در کسر
خمس، تا آخر .
ومخرج کسر مکرر نیز همان مخرج کسر مفرد است و تنها
تفاوتشان در صورت کسراست.
مخرج کسر مضاف عبارت است ا زحاصل ضرب مخارج
مفردات × یعنی مضاف راکسر جدا حساب کرده و مضاف الیه
را هم چنین فرض می کنیم. آنگاه مخرج مضاف را در مضاف
الیه، و صورت کسر مضاف را در صورت کسر مضاف الیه ضرب
وحاصل این ضرب، صورت و مخرج کسر مضاف را تشکیل
می دهد× مثلا درکسرمضاف ، 18 حاصل می شود.
اما برای به دست آوردن مخرج کسر معطوف قاعده این است
که دو کسر متعاطف راملاحظه می کنیم اگر مخرج آن دو
متباین بودند دریکدیگر ضرب کرده و رقمی که به دست می آید
مخرج مشترک میان آن دو می باشد مانند ( 3 ) و ( 4 ) که
مخرج مشترک آنهاعدد «12» است .
و اگر بین آن دو نسبت توافق بود وفق یکی را در دیگری
ضرب می کنیم مانند ( 4 و 6) که مخرج مشترک آنها عدد «12»
است .
و اگر بین آن دو نسبت تداخل بود به عدد بزرگتر اکتفا کرده
وهمان را مخرج مشترک قرار می دهیم × مانند « 3 و 9 ».
و اگر با این دو کسر که به هم عطف شده اند کسر سومی
معطوف بود مخرج مشترک آن دو را با سومی می سنجیم
همانگونه که آن دو را با هم سنجیدیم، و رقمی که به دست
می آید مخرج مشترک میان آن سه کسر است .
6- تقسیم باقیمانده براساس تعداد افراد باقیمانده در صورتی
است که در مقدارارث مساوی باشند مثل اینکه چند پسریا چند
دختر باشند. و تقسیم بر اساس سهام درصورتی است که در
مقدار ارث متفاوت باشند مثل اینکه چند پسر و دختر باشند
که باید بر اساس آیه «للذکر مثل حظ الانثیین » عمل شود.
7- نکته ای پیرامون مخارج فروض ششگانه تعیین شده
درقرآن و روش حساب آن: مراد از مخرج کوچکترین عددی
است که جزء مورد نظر به طور صحیح و بدون کسر از آن خارج
شود × لذا مخارج فروض ششگانه پنج تاست:
1- عدد «2» که مخرج ( 2 ) است.
2 عدد «4» که مخرج ( 4 ) است .
3 عدد «8» که مخرج ( 8 ) است .
4 عدد «3» که مخرج ( 3 ) و ( 3 ) است .
5 عدد «6» که مخرج ( 6 ) است .
حال در ورثه چند صورت متصور است: الف) درمیان آنها فرض
بر وجود ندارد ودرارث مساوی اند× دراین صورت تعداد افراد
آنها اصل مال خواهد بود × مثل اینکه از میت چهار پسر
بجامانده باشد که دراین صورت مال «4» قسم می شود.
ب) درمیان آنها فرض بر وجود ندارد و ارث مساوی نیستند
بلکه «للذکرمثل حظالانثیین » × دراین صورت برای هر مذکر
دو سهم و برای هر مؤنث یک سهم قرار داده می شود و حاصل
جمع سهام، اصل مال خواهد بود.
ج) درمیان وارثان یک یا چند نفر فرض بر وجود داشته باشد ×
اصل مال عدد مناسب آن سهم یا سهام قرآنی قرار داده می شود
و پس از دادن آن سهم یا سهام قرآنی،باقیماند ه از دو حال
خارج نیستند:
1 یا از حیث مقدار ارث مساوی اند × دراین صورت باقیمانده
براساس تعداد افرادتقسیم می شود .
2 یا از حیث مقدار ارث متفاوتند × در این صورت باقیمانده بر
اساس سهام تقسیم می شود × حال در این صورت [:صورت «ج »
به هر دو حالتش ] دو فرض متصوراست:
1 گاه آنچه از فرض بران اضافه می آید بر غیر فرض بران به
طورصحیح و بدون کسرقابل تقسیم است×
دراین صورت همان مخرجی که برای فروض انتخاب شده
کفایت می کند × مثل اینکه از میت، شوهر، پدر و مادر یا دو پسر
و یک دختر بجاماند ه باشد × در این جا مخرج مشترک 4 [:
سهم شوهر ] و 6 [: سهم هریک از پدر و مادر ] که «12» است
به دست آورده می شود × از این رقم به شوهر «3» سهم، به پدر و
مادر«4» سهم تعلق می گیرد و باقیمانده که «5» سهم باشد به
بقیه ورثه که پنج پسر یا دو پسر ویک دخترباشد بدون کسر وبه
طور صحیح قابل قسمت است.
2 گاه آنچه از فرض بران زیاد می آید به دیگر ورثه بدون کسر
قابل قسمت نیست ×دراین صورت برای اینکه مبتلا به
کسرنشویم سهام آنها درعددی که اول به دست آورده ایم ضرب
می شود × مثلا اگر درمثال یاد شده دو پسر وجود داشته
باشد،«2» در«12» ضرب می شود و اصل مال «24» قرار داده
می شود.
و اگر یک پسر و یک دختر وجود داشته باشد، «3» در «12»
ضرب می شود و اصل مال «36» قرار داده می شود.
مطلب بعد آنکه: درفروض ششگانه صوری متصور است:
الف) گاه یکی از آنها درمساله مورد نظر وجود دارد × دراین
صورت مخرج آن کسر،اصل مال قرار داده می شود × یعنی در(
2 ) مال به «2» قسم تقسیم می شود، در(3 ) به سه قسم، در ( 4
) به چهار قسم و به همین ترتیب .
ب) و گاه درمساله مورد نظر دو تا یا بیشتر، از فروض ششگانه
وجود دارد × که این صورت چند حالت دارد:
1 گاه آن دو فرض قرآنی از یک مخرج هستند × مثل 3 و 3 ×
دراین صورت یکی ازآنها اصل مساله قرار داده می شود.
2 گاه مخرج آن دو فرض قرآنی مختلف است و نسبت میان
آن دو تداخل است ماننداجتماع ( 8 ) و ( 2 )، یا( 6 ) و ( 2 )×
دراین صورت مخرج بزرگتر اصل مساله قرارداده می شود ×
یعنی «8» درمثال نخست و «6» درمثال دوم.
3 گاه نسبت میان دو مخرج توافق است × مانند اجتماع ( 6 )
و ( 4 ) × مثل اینکه ازمیت، زوجه و یک کلاله ماردی و یک پسر،
یا شوهر و یکی از پدر و مادر و یک پسربجاماند ه باشد × دراین
صورت وفق یکی از دو مخرج درهمه دیگری ضرب می شودو
رقم به دست آمده اصل مال قرار داده می شود × لذا در مثال
یاد شده «3» در «4»،یا«2» در «6» ضرب می شود و عدد «12» به
دست می آید و اصل مساله قرار داده می شودومانند اجتماع ( 8
) و ( 6 )× مثل اینکه از میت، زوجه و یکی از پدر و مادر ویک
پسر بجامانده باشد که اصل مساله «24» خواهد بود × زیرا «8» با
«6» در ( 2 )توافق دارند× ودرنتیجه نصف یکی در دیگری
ضرب می شود .
4 وگاه نسبت میان دو مخرجتباین است × مثل اجتماع ( 4 )
و ( 3 )× مانند اینکه ازمیت زوجه و مادربجا مانده باشد. ومثل
اجتماع ( 8 ) با ( 3 ) ×مانند اینکه از میت زوجه و دو دختر
بجامانده باشد.
و مثل اجتماع ( 3 ) و ( 2 ) × مانند اینکه ازمیت مادر و شوهر
بجامانده باشد ×دراین صورت یکی از دو مخرج در دیگری
ضرب می شود، وحاصل ضرب اصل مال قرارداده می شود ×
یعنی «12» در مثال نخست، و «24» در مثال دوم، و «6» درمثال
سوم .از این بیانات می توان حکم اجتماع یا تفرق بقیه فروض را
به دست آورد.
[ر.ک: جواهر، ج 39، ص 333 336 ] .
8- زیرا «6» و «8» متوافقان هستند و وفق آنها ( 2 ) است× لذا
یک دوم یکی از (8)و (6) را در دیگری ضرب می کنیم و به رقم
«24» که مخرج مشترک این دو عدد است دست می یابیم .
9- مراد دو همسری است که از میت بجامانده است .
10- بیان مطلب: از «48» سهم، «16» تا به پدر و مادر «6» تا به
دو زوجه تعلق می گیرد که جمعا «22»تا می شود به این صورت
آنگاه پس ازکم کردن «22» از «48»، باقیمانده «26» خواهد بود.
حال سهام دیگروارثان [ یعنی دو پسر و دو دختر که فرض بر
نیستند ] «6» است [ چون دو پسرهرکدام «2» سهم، و دو دختر
هرکدام «1» سهم می برند که جمعا «6» سهم می شود]. ونسبت
میان «26» و «6» توافق است که وفق آنها «2 » است× لذا نصف
رقم «6»را که «3» می باشد در «48» ضرب می کنیم و به رقم
«144» دست می یابیم و آن رااصل مال قرار می دهیم .
11- اگر عموها و عمه ها اجتماع کرده باشند و همه مادری
باشند [یعنی برادران وخواهران مادری پدر میت] در اینکه
یکسان ارث را تقسیم می کنند [و اینگونه نیست که مذکر
(عمو) دو برابر مؤنث (عمه) ارث ببرد]، یا به تفاوت اختلاف
است × برخی مانند فضل بن شاذان، مفید، صدوق، شیخ در
نهایه، صاحب شرایع، صاحب نافع وصاحب غنیه گفته اند به
تفاوت تقسیم می کنند. و برخی مانند علامه، شهیدین،
وسبزواری در کفایه و طباطبایی در ایاض معتقدند یکسان
تقسیم می کنند. ظاهرا خواجه در این رساله نیز همین رای را
دارد و معتقد است که عمو و عمه مادری یکسان ارث می برند.
و اگر عموها و عمه ها پدری و مادری یا پدری باشند به اجماع
به تفاوت ارث می برند (للذکر مثل حظ الانثیین). و خاله ها و
دایی ها اگر اجتماع کرده باشند چه همه مادری باشند، چه
همه پدری و مادری و چه پدری به طور مساوی ارث می برند.
البته شیخ در خلاف از برخی اصحاب نقل کرده: اگر پدری یا
پدری و مادری باشند مذکردو برابر مؤنث ارث می برند.
این قول شاذ است و به دلیل اجماع و اخبار رد شده است.
[ر.ک: شرح لمعه، ص 153 و 154 × مستند نراقی، ج 19، ص
320 و 327 328 ×و جواهر، ج 39، ص 174 و 181]
آنچه ذکر شد فرض اجتماع مذکر و مؤنث و اتحاد جهت قرابت
بود × یعنی همه پدری، مادری یا پدری یا مادری باشند.
و اما فرض تفرق در قرابت × یعنی بعضی مادری باشند و بعضی
پدری و مادری یاپدری:
در این صورت در بخش اعمام به عمو و عمه مادری، «6» تعلق
می گیرد اگر یک نفرباشد. و اگر بیش از یک نفر باشد «3»
تعلق می گیرد و بقیه به عمو و عمه پدری یاپدری و مادری
داده می شود.
آنچه ذکر شد حکم اخوال به تنهایی یا اعمام به تنهایی بود. اما
اگر اعمام و اخوال اجتماع نمایند × بدین معنا که از میت هم
عمو و عمه بجا مانده باشد و هم دایی و خاله× در این صورت
چنین عمل می شود:
به بخش اخوال هر چند یک نفر باشد، چه مؤنث باشند چه،
مذکر، چه پدری ومادری باشند و چه مادری « 3 » تعلق
می گیرد و به بخش اعمام هر چند یک نفرباشد، چه مؤنث
باشند و چه مذکر 3 تعلق می گیرد. البته برخی مثل ابن ابی
عقیل گفته: اگر یک دایی باشد و یک عمو، به دایی « 6 » و به
عمو «2 » تعلق می گیرد وبقیه به مقدار سهامشان به آنها رد
می شود. همچنین اگر یک عمه و یک خاله از میت بجا مانده
باشد، به عمه « 2 » و به خاله « 6 » تعلق می گیرد و باقیمانده به
نسبت به آنهارد می شود. این قول نادر است و مستندش روشن
نیست [ر.ک: جواهر، ج 39، ص 175 و 181 183 × و شرح
لمعه، ج 8، ص 156]
با توجه به این مطالب فرضی که مرحوم محقق طوسی در این
رساله مطرح کرده چنین است:
حال عدد «2» در جانب عمو و عمه مادری را در عدد «3» در
جانب عمو و عمه پدری ضرب می کنیم، حاصل ضرب «6»
می شود. آنگاه «6» را در اصل مخرج در جانب نزدیکان پدری که
«3» است ضرب می کنیم و به عدد «18» دست می یابیم. در
جانب نزدیکان پدری نیز «2» در جانب دایی و خاله مادری را در
«3» که اصل مخرج درجانب نزدیکان مادری است ضرب
می کنیم و به عدد «6» دست می یابیم و چون «6» و«18» تداخل
دارند به عدد «18» اکتفا می کنیم و آنرا در «3» که اصل مساله
است ضرب می کنیم و به عدد «54» می رسیم.
12- علت اینکه ابتدا سهم زوج و زوجه را کم می کنیم آن است
که در صورت وجودوارث فرض بر دیگر، رد براین دو واقع
نمی شود× لذا ابتدا سهم این دو را کم می کنیم سپس باقیمانده
را بر دیگر وارثان که رد بر آنها واقع می شود تقسیم می کنیم .
بحثی پیرامون رد به زوج و زوجه:
اگر میت هیچ وارث نسبی و سببی جزامام(ع) نداشته باشد،
به زوج، یک دوم مال به فرض تعلق می گیرد، و یک دوم
باقیمانده بنابر مشهور به وی رد می شود. براین دیدگاه ادعای
اجماع شده است. روایات مستفیضه این قول را همراهی
می کند × در روایت صحیحه ای از امام صادق(ع) درباره زنی
که مرده و کسی جز شوهر از وی بجا نمانده آمده است:
«المیراث کله لزوجها».
در مقابل مشهور از مرحوم دیلمی حکایت شده است که
باقیمانده به امام(ع) تعلق می گیرد × روایت موثقه ای این
دیدگاه را همراهی می کند: «لایکون رد علی زوج و لاعلی
زوجة ».این روایت توان مقاومت در برابر روایات صحیحه
مستفیضه را ندارد.علاوه بر آنکه دلالت آن نیز قابل خدشه
است و صریح در این نیست که به زوج وزوجه مطلقا رد
نمی شود. این روایت بر صورتی که درکنار زوج وارث دیگری
وجودداشته باشد که غالبا همین طور است حمل می شود.
آنچه بیان شد درباره رد به زوج بود. اما رد به زوجه:
اگر میت هیچ وارثی غیر از زوجه نداشته باشد قطعا یک
چهارم مال به وی تعلق می گیرد و دراینکه باقیمانده به وی
رد می شود یا خیر؟ سه قول وجود دارد:
قول نخست: باقیمانده به وی رد می شود × این قول از ظاهر
شیخ مفید حکایت شده است × بر این قول به صحیحه ابوبصیر
از امام باقر (ع) استدلال شده است که درباره مردی که مرده و
همسری از خود به جا گذاشته، فرمودند: «المال لها» .
قول دوم: باقیمانده به وی رد نمی شود × این قول میان
فقیهان مشهور است و بر آن ادعای اجماع شده است × عبارت
شیخ مفید صریح در قول اول نیست و گفته شده که در کتاب
اعلام الهدی از این رای عدول کرده است.
قول سوم: درصورت عدم حضور امام بسان زمان ما
باقیمانده به زوجه رد می شود ودر صورت حضور امام(ع) به
امام(ع) تعلق می گیرد × این قول از شیخ صدوق و
شیخ طوسی در کتاب های روایی خود و نیز از شیخ طوسی در
نهایه و نیز نجیب الدین یحیی بن سعید و علامه در تحریر و
تلخیص و ارشاد، و شهید در لمعه حکایت شده است × دلیل این
دیدگاه جمع بین روایت دلالت کننده بر رد و روایات دلالت
کننده برعدم رد است × به این صورت که روایات عدم رد بر
حضور امام(ع) و روایات رد برغیبت امام(ع) حمل می شود .
این جمع، تبرعی است و شاهدی ندارد .
آنچه ذکر شد درباره فرضی بود که از میت هیچ وارث نسبی و
سببی جز زوج یا زوجه بجا نمانده باشد .
اما اگر غیر از زوج یا زوجه از میت وارث فرض بر دیگری بجا
مانده باشد، در این حالت باقیمانده به زوج یا زوجه رد نمی شود
بلکه به دیگر صاحبان فرض (غیر از زوج یازوجه) رد می شود×
مثل اینکه از میت یک دختر، و پدر و مادریا یکی از آنها
بجامانده باشد که در این صورت مقدار زاید به آنها رد می شود
و به برادر یا عموی میت که به ترتیب در طبقه دوم و سوم
هستند و عصبه نامیده می شوند هیچ تعلق نمی گیردبلکه در
دهان این دو و سایر عصبه خاک باد × زیرا قاعده این است که
اقرب مانع ابعدمی شود .[ ر.ک:جواهر، ج 39، ص 79 81، و
100 ] .
13- علت اینکه ابتدا سهم زوجه را که ( 8 ) است پرداخت
می کنیم و باقیمانده را به «5» قسم تقسیم می کنیم این است
که زوجه مشمول رد واقع نمی شود.
14- درباره مساله رد چند مطلب بیان می شود:
1) مطلب نخست: آنچه از مرحوم خواجه نصیرالدین درباره
مساله رد گذشت خلاف طریق مشهور است × که هرگاه ترکه
زاید برفروض صاحبان فرض باشد ابتدا فروض را تقسیم
می کنند آنگاه آنچه را زیاد می آید بر آنها رد می کنند. ولی
طریق خواجه این است که یک دفعه مال را میان صاحبان فرض
تقسیم می کند که روش او کوتاهتر است.در این زمینه به
عبارت مرحوم شیخ بهایی در جامع عباسی، ص 407 توجه
کنید: «دوم آن که ترکه زیاد باشد برسهام مفروضه صاحبان
فرض × زیادتی را بر صاحبان فروض رد باید کرد سوای زوجه
که اصح آن است که مطلقا بر او رد نمی شود، و در زوج خلاف
است × اصح آن است که رد می شود چنانکه مذکور شد. و سوای
مادر باحاجب × به خلاف مذهب سنیان که ایشان قایلند به آنکه
آنچه از حصه صاحبان فروض زیاده می ماند از خویشان پدری
است و این را تعصیب می گویند و تعصیب پیش شیعه باطل
است. و از عادت فقهای امامیه رضوان اللّه علیهم آن است که
هر گاه ترکه زیاد ازفروض صاحبان فرض باشد اول قسمت
فروض ایشان می نمایند آنگاه تتمه را نیز برایشان رد می کنند.
و حضرت سلطان المحققین و برهان المدققین نصیرالملة
والحق والدین محمدطوسی(قده) در رساله میراثیه خود به
یک دفعه برصاحبان فرض قسمت می کند. باوجود آنکه طریقه
قسمت خواجه اخصر از طریقه قسمت ایشان است، و
احادیث حضرات ائمه معصومین(ع) نیز بر طبق آن وارد است×
چنانچه در روایت صحیحه محمد بن مسلم از حضرت امام
محمد باقر(ع) وارد شده که گفت که آن حضرت(ع)صحیفه
میراثیه ای را که به خط حضرت امیرالمؤمنین(ع) و املای
حضرت رسالت پناهی(ص) بود به من نمود، دیدم که نوشته
بود که شخصی مرده دختری و مادری گذاشته، حصه دختر
نصف است، وحصه مادر سدس× پس مال بر چهار قسمت
بایدکرد، سه حصه از آن به دختر تعلق دارد و یک حصه به مادر
.
و همچنین محمد بن مسلم نقل کرده که در آن صحیفه دیدم
به خط حضرت امیرالمؤمنین(ع) و املای حضرت رسالت
پناهی(ص) نوشته بود که مردی فوت شده ودختری و پدری و
مادری گذاشته، حصه دختر نصف است × سه سهم، و
حصه هریک از پدر و مادر یک سهم × پس مال را بر پنج قسم
باید کرد سه حصه از آن به دختر تعلق دارد و دو حصه به پدر و
مادر.
تکمله: بدان که جمیع مسایلی که مشتمل بر رد بر صاحبان
فروض است در طبقه اولی و طبقه ثانیه نزد جماعتی از
مجتهدین که در طبقه ثانیه رد را جایز می دانند یازده قسم
است:
اول: آنکه شخصی مرده باشد و دختری و یکی از پدر و یا مادر
داشته باشد. به طریق سلطان المحققین اصل فریضه ایشان از
چهار سهم منقسم می شود.
دوم: آنکه شخصی مرده باشد و دختری و پدری ومادری
داشته باشد. اصل فریضه ایشان از پنج سهم منقسم می شود .
[سوم: آنکه شخصی مرده باشدو چند دختر و یکی ازپدر یا مادر
داشته باشد. اصل فریضه ایشان نیز از پنج منقسم می شود .]
چهارم: آنکه شخصی مرده باشد و سه دختر و یکی از پدر یا
مادر داشته باشد. اصل فریضه ایشان از شانزده سهم منقسم
می شود.
پنجم: آنکه مردی مرده باشد و دختری و یکی ا ز پدر یا مادر و
زنی داشته باشد. اصل فریضه ایشان از سی و دو سهم منقسم
می شود .
ششم: آنکه مردی مرده باشد و پدری و مادری و زنی داشته
باشد. اصل فریضه ایشان از چهل سهم منقسم می شود .
هفتم: آنکه شخصی مرده باشد و دو دختر یا بیشتر و یکی از
پدر یا مادر و زنی داشته باشد. اصل فریضه ایشان نیز از چهل
سهم منقسم میشود .
هشتم: آنکه شخصی مرده باشد و یک خواهر مادری و یک
خواهر پدری داشته باشد. اصل فریضه ایشان از چهار سهم
منقسم می شود .
نهم: آنکه شخصی مرده باشد و دو خواهر مادری و دو خواهر
پدری یا بیشتر داشته باشد. اصل فریضه ایشان نیز از پنج سهم
منقسم می شود .
دهم: آنکه شخصی مرده باشد و دو خواهر مادری یابیشتر و یک
خواهر پدری داشته باشد. اصل فریضه ایشان نیز از پنج سهم
منقسم می شود .
یازدهم: آنکه شخصی مرده باشد و یک خواهر مادری و یک
خواهر پدری و زنی داشته باشد .اصل فریضه ایشان از شانزده
سهم منقسم می گردد.
و اگر در این یازده صورت اصل فریضه برایشان صحیح
منقسم نشود رعایت نسبتهایی که درماسبق مذکور شد باید
کرد تا بر ایشان صحیح منقسم شود .
و رد نیز بر دو قسم است:
اول: رد اخماسی × و آن چنان است که آنچه از فرض صاحبان
فروض زیاده می آید برپنج سهم منقسم می گردد× مثل آنکه
شخصی بمیرد و دختری و پدری و مادری داشته باشد × اصل
فریضه ایشان شش سهم است× دو سهم تعلق به پدر و مادر
داردو سه سهم تعلق به دختر دارد و تتمه بر ایشان رد می شود
به پنج سهم .
دوم: رد ارباعی و آن چنان است که تتمه به چهار سهم منقسم
می شود ×مثل آنکه شخصی بمیرد و جماعت مذکوره دو برادر،
یا یک برادر و دوخواهر، یا چهار خواهر،یا مادری یا پدری داشته
باشد × چه دراین صورت برمادر رد نمی شود بلکه تتمه
میانه دختر و پدر به چهار سهم منقسم می شود.
و بعضی از مجتهدین دراین صورت نیز به پنج حصه منقسم
می کنند و حصه مادر را به پدر می دهند × پس، پیش ایشان رد
بر یک قسم است » .
چند نکته درعبارت شیخ بهایی قابل ذکر است:
1- ایشان یازده قسم یاد شده را دقیقا به ترتیب رساله مورد
بحث نقل کرده است و درهر قسم به طریقه خواجه فتوا داده
است. وظاهرا ایشان نیز این طریقه را پسندیده اند× زیرا علاوه
بر مختصر بودن آن روایاتی نیز در تایید آن نقل کرده اند.