مجله جهان کتاب - معصومه علی اکبری:
- دنیای بسته (جامعه شناسی و روان شناسی زندان از درون). عمادالدین باقی. تهران: سرایی، 1394. 339 ص. 190000 ریال.
1. بعضی کتاب ها مثل بعضی چیزها و بعضی کس ها وقتی به دنیا می آیند، خلایی را پُر می کنند و معنای نایافته ای را آشکار می سازند. «دنیای بسته» عمادالدین باقی از این دسته کتاب هاست. از «در» این کتاب که وارد زندان می شوی، آن را به گونه ای دیگر می بینی. ترس ات، شناخت ات و اندوه ات انگار از جنس دیگری می شود.
2. ترس از زندان و شکنجه، ترسی عمومی است که چه بسا عامل اصلی در پرهیز از بسیاری فعالیت های دگرخواهانه می شود. ترس ناتوانی از مقاومت و شکستن و خیانت ورزیدن و ترس از رنجی که بر خانواده و نزدیکان وارد می شود، مانع بزرگی است تا فرد رنج دانایی و ناتوانی اش را در تنهایی اش درون خود بریزد و درد مضاعفی را تحمل کند.
3. ترسی که در این کتاب درباره آن صحبت می شود، ترس به معنایی که گفته شده نیست. یک معنای عام تر و گستره روان شناسی و جامعه شناسی وسیع تری دارد. جون «زندان»ی که با این کتاب به آن پا می گذاری، فقط بند زندانیان سیاسی نیست. زندان است با همه بندها و سلول هایش. از انفرادی تا عمومی. از عادی تا سیاسی و اعتقادی.
چیزهایی که در این زندان می بینی شبیه زندان های دیگر هست و نیست. هست چون ماده خام هر اثری درباره زندان همه جزییات ریز و درشت از اسباب و اثاثیه زندان تا رابطه زندانیان با یکدیگر و با زندانبان، همه را در بر می گیرد و شبیه زندان های دیگر گفته شده نیست، چون از منظر کلان جامعه شناسی و روان شناسی این اجزا را بررسی می کن و تقریبا خبری از خاطره نگاری و یادداشت های شخصی نیست.
عمادالدین باقی توانسته است در این اثر جامعه شناسانه- روان شناسانه اش تجربیات شخصی خودش و دیگران را به کمک مطالعات گسترده اش در همین حوزه، وجهی عام و پژوهشی ببخشد، بی آن که وجه تاثیرگذار و رنج افزای زیستن در دنیای بسته زندان از آن زدوده شود. رنج- آگاهی زیستن در دنیای بسته از ابتدا تا انتهای کتاب خواننده را آرام نمی گذارد.
برای فهم متفاوت بودن چنین کتابی با آثار پژوهشی محض یا خاطره نویسی محض می توان به روش پژوهشی نویسنده استناد کرد: «مزیت تحقیقی که پیش رو دارید این است که یک پژوهشگر، به واقع تحت تعقیب و محاکمه قرار گرفته و روانه زندان شده و یک زندانی واقعی است که حتی گاهی محدودیت هایی بیش از زندانیان عادی بر او تحمیل شده است و دنیای او و خانواده اش با دنیای زندانیان یکی بوده است اما تصادفا او یک زندانی بوده که پیش از محکومیت پیشه پژوهشگری و نویسندگی داشته و برای کاهش تألمات زندان می خواهد پیشه خویش را در حبس نیز ادامه دهد و زندان را به یک سوژه تبدیل کند.» (ص 18)
4. این کتاب شش بخش دارد. بخش اول شرح مفهوم «ایده زندانوارگی» به عنوان ایده بنیانی کتاب است. در شرح این ایده مشابهت های میان زندان و جامعه بسته آشکار می گردد. به نظر نویسنده این مشابهت ها تا به حدی است که می توان گفت: «زندان عصاره فضایل و رذایل یک جامعه است.» (ص 26) یا: «زندان یک مدل عریان شده تئوری جامعه زندانوار است که مسائل آن را عمیق تر نمایان می کند.
جامعه زندانوار بیانگر یک گفتمان است که ادبیات، حقوق، بینش، نگرش، مدیریت و اخلاق خاص خود را می سازد.» (ص 30) او گفتمان «زندانوارگی» را تا آن جا مسلط بر مناسبات فردی و اجتماعی و سیاسی در همه جوانب زندگی بشر می داند (حتی فراتر از سنت و مدرنیته یا جامعه باز و بسته) که معتقد است: «اگر روزگاری بشر به حدی از رشد رسید که زندان برچیده شد می شود تاریخ اجتماعی را به دو دوره زندانوار و انسانوار تقسیم کرد... بحث این نیست که زندان خوب است یا نیست. باید برچیده شود یا بماند.
سخن بر سر فهم مدلی از زندگی است که تار و پودش با زندگی زندانوار یکی است.» (ص 32) زندگی در دنیای بسته در هر زمان و مکان متفاوتی که باشد، پیامدهای مشابهی دارد.
به نظر عمادالدین باقی داستایوسکی یا علی دشتی یا پیشه وری یا کاظم بجنوردی، یا کلاهبردار اقتصادی، قاتل یا متجاوز یا هر بزهکار تصادفی، وقتی که پا به دنیای بسته زندان می گذارد از دو چیز محروم می شود: آزادی و تنهایی که به قول داستایوسکی «در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن عدم امکان تنها بودن است حتی برای یک لحظه.» (ص 38).
عدم آزادی (امکان بودن در جمع و جامعه) و عدم تنهایی به باور ذهنی و تجربیات عینی عمادالدین باقی دو وجه مشترک دنیای درون زندان او بیرون زندان است. این نکته بسیار مهمی است که نویسنده بر آن انگشت نهاده است. همین وجه اشتراک است که یکی از عوامل پرشدن زندان ها در جوامع بسته است.
در یک جامعه بسته که گرفتار نهادهای تمامیت گراست (و البته به باور نویسنده جامعه بسته لزوما یک جامعه سنتی نیست، گاه در یک جامعه سنتی ممکن است روابط مبتنی بر «گفت و گو» باشد نه تحکم و اطاعت) از جمله نهاد خانواده نیز از این گرفتاری در امان نیست، روابط افراد با یکدیگر همواره در سایه ای از عدم اعتماد، عدم صمیمیت، ریاکاری، ترس، خیانت و اضطراب و تنش های فراوان شکل می گیرد. حتی محل کار و تحصیل هم از این آسیب های روان شناختی اجتماعی در امان نمی مانند.
فرد در همه جا احساس ناامنی می کند و زیر ذره بین بودن. بودنش در جامعه و انتخاب روابط اجتماعی اش چندان آزادانه و بدون دلهره نیست و حریم خصوصی اش در خانه چندان که باید رعایت نمی شود. آمار بالای طلاق، خودکشی، افسردگی، اضطراب، قتل های ناموسی، اعتیاد براساس پژوهش های رسمی نشانه ای است از سلطه زندگی زندانواره.
افراد در چنین زندگی ای، جزیره های دورافتاده از هم اند که اگرچه مدام هم را رصد می کنند اما از درون یکدیگر کاملا بی خبر و غریبه اند. همین وضعیت غریبگی، جداافتادگی در عین زیر ذره بین بودن، برای یک زندانی هم هست. به همین دلیل باقی هم بر این باور است که در زندانوارگی انسان ها بیرون از زندان نیز گرفتار یک زندان بزرگتر هستند.
شاید سی چهل سال پیش، از این ایده فقط یک برداشت سیاسی می شد و منظور از بودن رد زندان بزرگتر، فقدان آزادی های کوچک و بزرگ سیاسی مثل آزادی بیان و آزادی اعتصاب و تظاهرات بود، اما در شرحی که باقی از این معنا می دهد، می توان این دایره تنگ معنا را شکست و به همه عرصه های روابط انسانی گشود.
آزادی های کوچک و بزرگ در مناسبات خانوادگی، اداری، صنفی، تحصیلی، گروهی، حزبی و حتی دوستان وقتی که حذف می شوند، جایش را خیانت، توطئه، سخن چینی، زیرآب زدن، پنهان کاری و... می گیرد و در چنین شرایطی تمامی نهادها حکم عصای سلیمان پیدا می کند که ظاهرا سالم است اما از درون پوسیده و با تلنگری فرو می ریزد.
ریزش های اخلاقی در این زمینه هاست که سبب افزایش زمینه های بزه می شود. سوءاستفاده از دوستی یا خیانت به دوستی هم می تواند نمونه ای از این بزه ها باشد که عقوبت زندان ندارد و چه بسا به دیده هم نیاید در حالی که طرفین ممکن است گرفتار عوارض همان بزه ها شده باشند.
5. در بخش دوم نویسنده به شرح و تفسیر زندان به منزله یک جامعه بسته و حتی یک کشور می پردازد. «کشوری به نام زندان که از همه ساختارها و اجزا و نهادهای یک کشور واقعی البته در اندازه های کوچکتر و از همان جنس برخوردار است.»
در فصل دوم این بخش نکات خواندنی و تامل و تاسف برانگیزی درباره اوضاع اقتصادی زندان وجود دارد که مشابهت زندان همچون کشور را پذیرفتنی تر می کند. از مافیای اقتصادی و دزدی از سهمیه غذایی زندانیان و قیمت صد در صد گرانتر اجناس تعاونی از قیمت خرده فروشی بیرون از زندان گرفته تا خرده خرج های مشترک زندانیان درون سلول های مشترک و بندهای عمومی که گاه به شمردن لقمه یکدیگر و فرومایگی اخلاقی زندانی می انجامد.
حتی اگر فقط از همین منظر اقتصادی هم نگاه شود، تضاد طبقاتی موجود در زندان درست مثل خارج از زندان، کارکرد ضدفرهنگی و ضداخلاقی دارد. همین یک دلیل اقتصادی کافی است تا با نویسنده هم رای شویم که برخلاف آن چه در آیین نامه سازمان زندان ها آمده: «زندان محلی است که متهمان و محکومان... به منظور اصلاح و تربیت و درمان نارسایی ها و بیماری های اجتماعی نگهداری می شوند.» (ص 70) «زندان کارخانه دشمن تراشی برای حکومت یا برای جامعه و یا هر دو است... زندان ذاتا «ضداخلاقی» است.» (ص 71)
به نظر باقی «زندان از نظر اجتماعی نبض سنج جامعه است... کثرت زندانی ها... در این جزیره یا ایستگاه اجتماعی حاکی از بروز علائم خطر برای تمام جامعه است اما تا به سکته نینجامیده، از چشم جامعه و مدیران آن پنهان می ماند.» اما این تنها وجهی نیست که می توان از زندان برای شناخت دقیق تر اجتماع بهره برد.
«مردم شناسی در زندان» هم وجه دیگری است که به همان اندازه اهمیت دارد. نویسنده از لحاظ تیپولوژی زندانیان را به دو دسته تقسیم می کند (البته یادآور می شود که زندانیان سیاسی را تعمدا در نظر نگرفته چون «از نظر کمّی نسبت آن ها به کل زندانیان چندان ناچیز است که نمی توان پایه تیپولوژی را بر آن نهاد») (ص 86) او دو سنخ روباه و شیر را به طور نمادین معرف دو گروه از زندانیان می داند.
مرتکبین و محکومان جرایم مالی نوعا افرادی محافظه کارند و «پوشیدگی در گفتار و توجهی اعمال شان زیاد است» در حالی که «در بند موسوم به اشرار محافظه کاری کمتر بوده و افراد روراست تر هستند.» (ص 87) گروه اول همچون روباه اند و گروه دوم مثل شیر هستند. هر چند که نویسنده می پذیرد که در زندان اگر شیر هم باشی روباه فریبت می دهد. او عصاره حیله گری انسان را در زندان بهتر می بیند. شاید به این دلیل که زندانی، نیازمندتر و محروم تر است و برای کاستن از این محرومیت تدریجا شیر بی یال و دُم هم می شود. اما بعید است که هر شیری به این کاسته شدن تن بدهد.
نکته روان شناسانه دیگری که عمادالدین باقی در مورد عدم تمایل زندانیان بند اشرار به محافظه کاری و خیانت و سخن چینی مطرح می کند این است که این عدم تمایل ناشی از احساسات عالی انسانی نیست بلکه به تعبیر داستایوسکی از این است که «خوب می داند از این عمل سودی نخواهدبُرد.» (ص 93)
«مدیریت زندان» به اعتقاد نویسنده «یکی دیگر از جهات شباهت زندان با کشور است.» حفظ نظم آهنین زندان با تعادل میان زندانی و زندانبان سهل تر می شود و کم هزینه تر، اما با تشدید خشونت آن رابطه، پرهزینه تر و سخت تر می شود. به باور او همان طور که در مدیریت یک جامعه اخلاق مهم تر از امکانات است در زندان نیز چنین است.
او در چند جای کتاب از جمله در پایان همین فصل این نکته را براساس مشاهده و تجربه شخصی و عمومی اش در زندان بیان می کند و از فردی به نام دوست محمدی رییس اسبق زندان اوین نام می برد که به دلیل رفتار متفاوتش با زندانیان «به عنوان زندانبان نمونه از سوی انجمن دفاع از حقوق زندانیان که یک نهاد مدنی حقوق بشری و مستقل بود معرفی گردید.» (ص 96)
این نوع توجهات است که نشان می دهد نویسنده همان قدر به زندانبان نگاه انسانی دارد که به زندانی. او در ادامه فصل ها به فصلی می رسد که مشخصا به زندانبانی و زندانبان می پردازد. نگارنده همواره فکر می کرده است که زندانبان به معنایی همیشه زندانی است. چون در کشوری به نام زندان زندگی می کند و محل کارش زندان است و سی سال باید در این جا بماند تا بازنشسته شود.
همین بحث را نویسنده با زندانبان ها در گفت و گوهایشان در میان نهاده و از آن ها درباره تصور زندانی شدنشان پرسیده است. تقریبا قریب به اتفاق آن ها از زندان و زندانی شدن می ترسند. حتی آن عده ای هم که خود را زندانی می پندارند در برابر پیشنهاد نویسنده که در حد یک مدت کوتاه کاری کنید که به زندان بیفتید و طعم زندانی بودن واقعی را بچشید، می ترسند و حاضر به تجربه موقت خودخواسته هم نمی شوند.
نکته مهم دیگری که در نگاه نویسنده به جایگاه زندانبان می درخشد، این است که او نه تنها نگاهی نفرت بار به این قشر و به این شغل ندارد بلکه آنان را عمدتا از طبقه محروم و ضعیف و کم سواد جامعه می داند که برای سیرکردن شکم خانواده به این شغل تن داده اند.
تنها کسانی که با دید ایدئولوژیک این شغل را انتخاب کرده اند به نظر او خطرناک هستند. به همین دلیل هم هست که او معتقد است اگر در نظام مدیریتی زندان شرایطی ایجاد گردد که زندانبان هایی که رفتار انسانی با زندانی دارند و در تامین رفاه حداقلی زندانی ها می کوشند مورد تشویق قرار بگیرند، یعنی رابطه زندانبان با زندانی متعادل و اخلاقی باشد، دیگر زندانبان ها در اعمال خشونت و سخت گیری با هم به رقابت نمی پردازند و هزینه کنترل وضعیت را بالا نمی برند.
به این ترتیب باقی اگرچه جنبه ارادی و انتخابی را برای زندانبان به کلی نادیده نمی گیرد و تابع مطلق حکم «مامور معذور» نمی شود، اما یکسره هم آن ها را در طیف خصم قرار نمی دهد نگاه انسانی او به زندانی و زندانبان، نشانه این است که می توان در هر سطحی از فعالیت سیاسی و ازخودگذشتگی و ایثار خانوادگی و دگرخواهی قرار داشت و متعلق به طبقه نخبه جامعه بود اما نگاهی فرادستانه به فرودست ها نداشت. اگر زندانبان در مورد زندانی های عادی خود را فرادست بشمارد، قطعا در مورد زندانیان سیاسی و عقیدتی چنین حسی را نخواهدداشت. حتی اگر به ظاهر ادعای فرادستی داشته باشد در درون احساسی متضاد خواهدداشت. عمادالدین باقی این حس پنهان شده را در طول سال های مواجهه اش با این قشر دریافته است.
6. یکی دیگر از مباحثی که در واکاوی پدیده زندان مورد توجه نویسنده قرار می گیرد، روابط عاطفی و حساسیت های روانی زندانی در رابطه متقابل با خانواده اش است. یک لرزش دست، یک نگاه، یک جمله کاملا معمولی یا یک پریده رنگی یا لرزش صدا، یا ابراز نارضایتی و سختی های ناشی از این جداافتادگی از سوی هر طرف که رخ بدهد می تواند سبب آشفتگی و پریشانی کوتاه مدت یا بلندمدت طرف دیگر بشود.
برای همین است که هشیار طرفین در هنگام ملاقات تا جای ممکن باید مورد توجه قرار بگیرد. چون لحظه ملاقات، اصلا شبیه لحظه ای نیست که یکی از طرفین بعد از اتمام کار خارج از خانه، در را بگشاید و قدم به درون خانه بگذارد. ملاقات در زندان، ملاقات در لحظه زندانوارگی است که هر دو طرف به شدت گرفتار آنند و باید مراقب اسیب های ناخواسته آن باشند. لحظه ملاقات و روزها و هفته ها و ماه های انتظار ملاقات تنها عامل آشفتگی روانی نیست.
7. خاصیت زندان تهی ساختن هویت و شخصیت است از طریق تنبیه و مجازات های سفید و غیرسفید. بی کاری و بی خبری و عدم دسترسی به منابع خبری، سبب ایزوله شدن ذهنی فرد می گردد. برای همین است که «خبریابی و خبرسازی مکانیسم دفاعی او می شود.» (ص 127) یک خبر در زندان سرعت پخش اش اعجاب انگیز است. برای همین است که در فقدان خبر، زندانی ها کنجکاو می شوند که به درون یکدیگر سرک بکشند و از زیر زبان هم سلولی شان چیزی بیرون بکشند که تا مدتی ذهنشان را مشغول دارد. همین سرک کشیدن ها که نمونه ای است از فقدان آزادی و فقدان تنهایی، زندانی ها را دچار انزوای بیشتر و خشونت بیشتر می کند و به موقعیت های تنش آلود دامن می زند.
یک راه مقابله با این وضعیت که به احتمال قوی به زوال عقل منجر می شود، ابداع راهبردهای گوناگون است از به عهده گرفتن کارهای روزمره سلول بند تا آموزش و تحصیل و خلاقیت های هنری. این نوع ابداعات که هم بی کاری و هم بی خبری را تا حدی جبران می کند و حتی می تواند منبع کسب درآمد هم بشود، به باور نویسنده انگار به طور عینی و بسیار ساده چگونگی رشد و تکامل فرایند ابزارسازی و اقتصاد ابتدایی را نشان می دهد. البته با این تفاوت که در تاریخ این رشد بیشتر جنبه ضرورت های مادی را دارا بوده و در زندان برعکس ضرورت های روانی و عقلانی است که فرد را به ابداع ابزارهای گوناگون از پیش پا افتاده ترین لوازم دورریختنی می رساند.
او با کاغذ سیگار پرنده می سازد، گل می سازد تا طبیعت را فراموش نکند تا کشداری زمان را فراموش کند، در حال که همین فرد وقتی که در انتقال از زندان به دادگاه هوای بیرون را می بلعد و گل و درخت و آب را در بوستان های سر راه مشاهده می کند هیچ کدام از آن ها را شاداب و زنده نمی بیند. چون به باور عمادالدین باقی این آزادی است که به طبیعت و به زمان جان می بخشد و معنا می دهد. طبیعت برای انسان منهای آزادی هیچ نیست.
8. در فصل سوم نویسنده به مقوله رفتارشناسی و روان شناسی اجتماعی و فردی در زندان می پردازد. در این فصل تغییر روحیات و اخلاقیات فرد که به تبع تغییر محیط و خروج از دنیای بیرون و ورود به دنیای بسته زندان رخ می دهد، مورد بررسی قرار می گیرد. همان طور که «هنگامی که جامعه ای از شرایط صلح وارد شرایط جنگ می شود، جهان اخلاقی آن دگرگون می شود... فردی که از جامعه به زندان می آید یا زا زندان به جامعه، در این دو جهان دارای دو روحیه و دو اخلاق متفاوت است. حتی فراتر از این در داخل خود زندان نیز از این طرف زندان به آن طرف دیوار و از بندی به بند دیگر ممکن است انسانی متفاوت باشد.» (ص 142- 143)
البته نویسنده متذکر می گردد که این تفاوت ها در زندان متاثر از عامل دیگری هم هست به نام «طبیعت زندان». زندان به طور طبیعی آستانه تحمل فرد را پایین می آورد و تحریک پذیری اش را می افزاید: «آستانه تحمل زندانیان پایین است. هر کس دنیای درونی پرغوغا اما نامشهود نزد دیگران دارد. یکی دچار مشکلات خانوادگی یا عاطفی است، دیگری با معضل بدهی یا مشکلات اقتصادی رو به روست، یک نفر دچار عذاب وجدان است.
دیگری تاب تحمل محدودیت های زندان را ندارد، یکی خود را در وضع تحقیر می نگرد و هرکس برای خود عامل یا دلیلی در اندوه یا افسردگی یا درگیری های ذهنی دارد لذا ممکن است در لحظه ای که به سختی درگیر مسئله درونی خود شده ناخودآگاه واکنشی نامناسب در برابر موضوعی نشان دهد. مواجهه با آن هم چند وجه دارد. یکی این که زندانیان دیگر او را درک می کنند. لزومی ندارد از درون وی باخبر شوند که بتوانند او را درک کنند کما این که لزومی ندارد دیگران از درون ما باخبر شوند تا ما را درک کنند.
یکی دیگر کنش ها یا واکنش های هیجانی یا نامناسب یک زندانی و بی درنگ برخورد یا مقابله به مثل کردن است. رهیافت دیگر که معمولا بازدارنده تر است، سکوت است و بازدارنده تر از آن، پاسخ خوب به رفتار بد دادن است.» (ص 146)
این گزیده متن نسبتا طولانی آورده شد تا تکیه گاهی باشد برای آن مشابهتی که نویسنده در فصل آغازین کتاب یعنی «ایده زندانوارگی» میان دنیای بسته زندان و دنیا بسته بیرون از زندان مطرح کرد. علاوه بر یکنواختی جانکاه و تکراری و محدود بودن فضا و امکانات و کارهای روزمره درون زندان، تفاوت های درونی افراد نیز، مشابهت دیگری را میان این دو دنیا نشان می دهد.
در دنیای روزمره بیرون از زندان، همان تفاوت ها و جداافتادگی های آدم ها همچون جزیره های تنها در وسعت های بیشتر به گونه ای دیگر استانه تحمل را پایین می آورد و دامنه تحریک پذیری را گسترش می دهد.
این همه خشم های ناگهانی خیابانی و خانگی، این همه نابردباری هایی که میان اعضای یک خانواده یا یک مجموعه اداری رخ می دهد، این همه تحمل ناپذیری صنفی که در همه جا نمایان است، نشانه ای است از شدت و عمق یافتن ایده زندانوارگی در بیرون و درون افراد که به دلایل متعدد مثل عدم توزیع عادلانه ثروت، قدرت، شغل، تحصیل، تفریح، و عدم آزادی و عدم دانایی و ناتوانی از به کارگیری عقلانیت، تحریک پذیری ها شدت یافته و نحوه مواجهه با آن ها نه براساس همدلی یا سکوت بلکه بیشتر به صورت معامله به مثل و یا نابردبارانه صورت می گیرد. چه در فضاهای عمومی باشد و عتاب و خطاب از سوی بالاتری ها و چه در فضاهای خصوصی باشد و منازعات همسران و فرزندان و یا همزیستی نسل های متفاوت با هم زیر یک سقف باشد.
9. آن چه برای نگارنده در این کتاب به خصوص براساس ایده بنیادین اش یعنی «زندانوارگی» روشنایی بخش بود، شباهت میان دو دنیای درون و بیرون زندان و امکان تعمیم روابط زندانواره یعنی مناسبات دنیای بسته به روابط روزمره افراد است که زمینه ساز بسیاری از بزه های امروز و هنجارشکنی های مختلف در سطح اجتماع است.
هنجارشکنی هایی که بیشتر شبیه تجاوز به حریم خصوصی دیگران و یا متلاشی کردن حریم عمومی است. این تلاشی فقط در زندگی روزمره در صورت متعارفش یعنی روابط خانوادگی یا شغلی و تحصیلی و دوستانه نیست. این تلاش و افزایش تحریک پذیری را در سطح مختلف می توان مشاهده نمود. مثلا همزیستی اجباری سه نسل از اعضای یک خانواده اگر در دنیای سنتی کاملا پذیرفته شده و بی دردسر بود و کمابیش همه نسل ها کپی همدیگر بودند، در جهان امروز افراد یک نسل حتی چندان شباهتی به هم ندارند و دارند رو به فردیت محض می روند تا چه برسد به افراد چند نسل که زبان و فهم و خواست و احساساتشان با هم متفاوت است.
فهم این تفاوت و مواجهه مناسب با آن مثلا درک متقابل یکدیگر شاید تا حدی بتواند از شدت مجادلات و تنش ها بکاهد اما انتظار چنین ادراکی تقریبا ناممکن است. گویی این نسل ها زندانی آن فضای یکنواخت و تکراری اند که با گریز از هم می کوشند تا کمی از فشار تنگی این فضا بکاهند. این گریز اما از سوی نسل جوانتر ممکن است.
نسل اول بیشتر میل به چنگ زدن به همان روابط و حفظ آن برای بقای خود دارد. چون امکان و قدرت گریز ندارد. شاید یک مواجهه معقول برای زندگی های زندانواره ای از این دست امکان جداسازی فضا باشد اما در بسیاری از موارد به دلیل عدم تمکن مالی چنین جداسازی هایی ممکن نمی گردد و نهایتا فضا تنش آلودتر و روابط غیراخلاقی تر می گردد.
زبان، ادبیات و حتی زبان بدن هم در چنین فضایی کاملا دگرگون می شود. فرد از زبان خودش جملاتی می شنود و رفتارهایی می بیند که پیش از آن در تصورش هم نمی گنجیده. در یک چنین شرایطی مرز میان حریم خصوصی و عمومی (مثل زندان) از بین می رود و هیچ کدام از نسل ها ابایی ندارد از این که آن بخش از وجودش را که در تاریکی تنهایی پنهان کرده بود، حالا علنی سازد و شرمی از عریان شدنش در جمع نداشته باشد.
نمونه دیگری از این ایده زندانوارگی را می توان در نهادهای مدرن و نسبتا مردن خانه های سالمندان و مراکز بهزیستی (محل نگهداری کودکان و نوجوان و بزرگسالان بی سرپرست، بدسرپرست، بی خانمان، معلول ذهنی و معلول جسمی) مشاهده کرد. همان طور که فوکو تیمارستان و زندان هر دو را برای اصلاح و تربیت و مراقبت از جامعه ضروری می دانست امروز هم سرای سالمندان و مراکز نگهداری مثل بهزیستی را می توان به مثابه نوعی زندان (به لحاظ مناسبات حاکم بر آن و به خصوص جداافتادگی شان از جمع و جامعه) انگاشت.
نگارنده براساس مشاهدات اندکی که در جوانی و اکنون در این مراکز داشته است، با خواندن این اثر دریافته است که زیستن در هر کدام از این فضاها تا حدودی شبیه زیستن در زندان است. نخست به دلیل محصور شدن در یک فضای بسته و جداماندگی از دنیای بیرون. دوم به دلیل دامنه تنگ امکانات موجود در این زندگی ها که به تبع آن از دامنه آزادی ها نیز کاسته می شود.
سوم به دلیل مشابهت تفاوت وضعیت اقتصادی افرادی که در این مراکز نگهداری می شوند که می توانند با احترام بیشتر یا حرمت شکنی بیشتر رو به رو شوند (به خصوص در مراکز نگهداری سالمندان خصوصی و دولتی) یا مراکز نگهداری معلولان جسمی و ذهنی در مراکز خصوصی و دولتی. در این فضاهای زندانواره نیز می توان بعضی از همان مناسبات میان زندانیان را مشاهده کرد. مثلا بدگویی، بدخواهی، حسادت، روباه یا شیر بودن و یا گوسفند بودن را در این فضاها دید.
می توان نیاز به آزادی، نیاز به حضور در میان خانواده، حضور در خیابان و سینما و پارک و استخر را در بسیاری از کودکان و نوجوانان حاضر در مراکز نگهداری دید و شنید و خواند. در حالی که براساس نظام مدیریتی این گونه مراکز، افراد تحت سرپرستی مجاز به درددل و گشودن سفره دل پیش تازه واردان و ملاقات کنندگان نیستند و ابراز نارضایتی و یا درخواست های مادی و معنوی با تنبیه و محرومیت مواجه خواهدشد، اما کم نیست گوش هایی که این نارضایتی ها و درخواست ها را می شنوند. هرچند که از این لحاظ شباهت میان زندان و این مراکز اندک است اما ماهیت زندانوارگی و جداافتادگی و محرومیت، این مراکز را بیش از حد به زندان شبیه می کند.
شاید همان طور که عمادالدین باقی در فصل پایانی کتابش مطرح می کند، این جوهر زندان یعنی جبر است که شباهت این مراکز را با زندان این همه افزون می کند. چون این جوهر زندان یعنی جبر در تقابل با جوهر انسان یعنی آزادی قرار می گیرد. انسان چه سالمند باشد چه بدسرپرست، چه معتاد، چه سارق، چه قاتل و چه مبارز سیاسی درست مثل همه انسان های بیرون از زندان، نیازمند آزادی است و بدون آن انسانیتش ناقص و ناتمام است. این یکی از نقاط اوجی است که فهم و وجدان خواننده این کتاب پس از به پایان رساندنش به آن می رسد.
10. «دنیای بسته» کتابی است که فقط به کار مبارزان سیاسی و مدنی نمی آید. فقط به کار زندان رفته ها نمی آید. فقط یک اثر پژوهشی ذی قیمت برای جامعه شناسان و روان شناسان نیست. کاش می شد این اثر را به میان خانواده ها برد و از آن ها خواست که بخوانندش تا بفهمند که ریشه بسیاری از تنش هایشان چه قدر همگانی و چه قدر طبیعی است و چه طور می شود با آگاهی از سرشت آدمی (یعنی خودش و دیگری) تا حدودی آن تنش ها را مدیریت کرد و کاهش داد. با خواندن آثاری از این دست که به دور از نثر و زبان تخصصی و پیچیده و همچنین غیرسیاست زده است، می توان تا حدودی از ماهیت زندانوارگی نهاد خانواده به خصوص در جامعه بسته آگاهی یافت و اصلاح را از همین نهاد آغاز کرد.