رحلت علامه امینی، صاحب «الغدیر»

عالمان، امتداد تفکّر وحی اند و باقیمانده روح پیغمبران در خاک.

امتداد تفکر وحی

محبوبه زارع

عالمان، امتداد تفکّر وحی اند و باقیمانده روح پیغمبران در خاک.

آن گاه که در بطن حقایق سیر می کنند، متن آفرینش را به جریان وامی دارند و توسعه معنا را به دنبال می کشند. این قافله را امتدادی است تا ناکجای خلود و تا فراسوی تباه. دوام حقیقت، سلسله وار از نبض یقینی که ارمغان اندیشه علما است، ریشه می گیرد.

سفره بی منت علامه امینی رحمه الله

در این قافله بی نهایت، علامه امینی را بر اوج یکی از قله های تجلی، به مفاخره با معنا درمی یابی که با توشه ای از سبکبالی «الغدیر» را نشانت می دهد. تعارفی به وسعت بی منتهای سخاوتش، ارزانی ادراک آنانی که عطشناک، جاده های حقیقت را درمی نوردند. آری، علامه الغدیرش را چون سفره ای بی منت، مقابل اشتهای اندیشه ها گشوده است؛ باشد که خود را به فیض این مهمانی برسانی!

دانشمند، چراغ بی زوال است

چراغ چه مفهومی دارد جز رهبری و روشنایی اندیشه؟! مصباح، چه تعبیری دارد، غیر از تابناکی اذهان بشر، به سمت تماشای لاهوت؟!

به راستی، دانشمند، چراغ بی زوال است که قریه تفکر نسل ها را روشن می دارد و با تابناک نگه داشتن علامت سوال ها، فیض روح القدسی حرکت به سوی پاسخ را در ضمایر انسانی، روشن می دارد.

الغدیر؛ قناتی همیشه جوشان

غدیر تفسیر عدالت و نقطه عطف آگاهی است. علامه از الغدیرش، قناتی همیشه جوشان، در جان جهان و در نفس زمان می زند تا درختان احکام و نهال های شریعت، همواره آبادانی را میهمان ماهیت خویش داشته باشند. و سلام بی کران غدیریان بر او باد و یادش روشن!

گنجْ نامه الغدیر

مصطفی پورنجاتی

روایت های پیشوایی امیرمؤمنان، بی قرار تو بودند، تا ساقه های سبز دست های تو، دربرشان گیرد، آنها را بنوازد و در گنج نامه هایی از «الغدیر» گرد آوَرد.

در کنج خلوت شب های تار، در آن فضای کوچک و کم نور، در کارِ خلقِ جهانی از عظمت، برای همه تاریخ، نیامده بودی، نقش می زدی، دانه به دانه، سطر به سطر، بر دلِ سپید کاغذها حدیث می نشاندی و کتاب می آفریدی.

آن همه گل بوته کلام معصوم ردیف شد که تا دنیا دنیاست و تا دلی به شوق ولایت، زیباست تو نیز طَبَق طَبَق نور هدیه بگیری و روشنایی ببری.

آن که دستاوردهای بزرگ و پاداش های والا می خواهد، باید ضریحِ سخاوتِ کریم ترین آدم ها را چنگ بزند و تو این راز را خوب می دانستی.

پیش از آن که اولین شمع را روشن کنی تا در نور کوچکش از «الغدیر» بیاغازی، دستِ صاحبِ کتاب، علی علیه السلام را گرفتی و بوسیدی تا تو را برد به ساحل فصل های ولایت که: «ولایة علی بن ابی طالب حصنی فمن دَخَل حِصنی اَمِنَ مِن عذابی؛ باور به سَروَری علی پسر ابوطالب چونان قلعه من است، نفوذناپذیر و استوار؛ چون بدان درآیید، از عذاب من درامانید».

نفس امامت در تو دمیده شده بود

کتابخانه ها، رشکِ آمدنت داشتند و به قدم های تو که مشتاق واژه های نور و بلاغت از دهان پیامبر بود در ستایش علی، فخر می کردند؛ به هم حسادت می ورزیدند، آن همه تالارهای دانش و اندیشه و کتاب در هند و مصر و سوریه و عراق که تو لختی بر آنها گذر کرده ای.

می آمدی، می نشستی، ورق می زدی، می خواندی؛ ولی راضی نمی شدی. ساعت ها و دقیقه های شبانه روز را به پای هزاران کتاب از یاد رفته می ریختی تا از نَفسِ امامت که در تو دمیده شده بود، میراثِ بزرگ معنوی شیعه را زنده کنی، بر فرازی، بنگاری و سلاح دفاع و مبارزه اش کنی پیشاوری منکران.

همه به تو مدیوان اند

کیستی جز سوخته دلی که خاطره دوران ارج و احترام اس لام را در قلب دریایی ات غرقه کرده ای، تا مرواریدهای عزت مسلمین را باز صید کنی و هدیتشان دهی.

پایه های عدل علوی، از اثرِ رنج تن تو، در خلق منظومه و صف هایش ماندگار شد و شیعه و سنی، حتی مسیحی و یهودی، نظر به آیینه روشن عظمت حاکمیت اسلامی کرد و روشن شد. فرزندان و نوادگان دین، تا دلی هست، به تو، به دست و قلم و توان و بیان تو مدیوان اند و نام عبدالحسین امینی را نیک می خوانند.

غدیر، با کلماتت جاری شد

عباس محمدی

دست که بر قلم می آوری کلمات، به وجد می آیند. قلم را که برمی داری، عطر گل های محمدی، فضا را پر می کند. غدیر، با کلمات که می نویسی، جاری می شود. دهان به دهان، عطر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام را منتشر می کنی.

خاطره غدیر را زنده می کنی. غدیر، با کلمات تو جاودان می شوند. الغدیرت، حجت را بر همه تمام کرد. کلماتی که نوشته ای، بوی پر جبرئیل را می دهند، بوی حجت تمام شده، بوی...

تو، وحدت اسلامی را فرودزدی

شب سیاه وهابیت که شدت گرفت، همت تالیف «الغدیر» چون چشمه ای جوشان، در تو غلیان کرد. آن گاه که وهابیون، به ویران ساختن گنبد و بارگاه ائمه اطهار و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، قد راست کردند، تو چون دماوند، قلم به دست در برابرشان قد راست کردی و ریشه رشد نفاق را خشکاندی.

مرزی شدی بین حقیقت و ضلالت.

در هنگامه ای که این قوم به ظاهر اسلامی انگلیس، همه طوایف مسلمانان! کافر می شمردند و متهم به شرک و الحاد می کردند و خونشان را حلال می دانستند، آفتاب حقیقت تو درخشیدن گرفت.

آمدی تا با احیای «غدیر»، مدینه فاضله ی اسلامی را عرضه کنی.

با «الغدیر» خاطرات پیامبر صلی الله علیه و آله را زنده کردی

دنیا که خشکاندن درخت اسلام را قد برافراشت، باران فضیلت تو باریدن گرفت.

مهربان تر از ابر، بر جان تشنه اسلام باریدی و چون بهاری تازه، احیا کردی اندیشه های ناب اسلامی را.

همه خاطرات عصر پیامبر صلی الله علیه و آله را زنده کردی.

عطر گل های محمدی، جهانی شد.

الغدیر، درختی شد تناور، در آستانه ماندگاری اسلام، تا زمان ظهور شاخه های الغدیر پرنده دادند.

عبد از تو، کبوترها، دل پرواز پیدا کردند و بوی اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله ، فراگیر شد و عشق، جانی تازه یافت.

الغدیر، پیوندی جاودانه

کتاب «الغدیر»ت، شیعه و سنی را پیوندی جاودان زد. اسلام، با ابدیت گره خورد و خورشید، با روز، پیوستگی پیدا کردند، تا مبادا شب خیالی کفر، دلبسته مان کند!

مبادا روزن های نور دیده مان، در تاریکی دسیسه های شرق و غرب، به خواب سیاهی ها بغلطند.

مبادا فراموش کنیم که عشق، در آستانه خانه هایمان، نفس تازه می کند، تا ما، با هم بودن را تجربه کنیم.

تا مبادا سیاهی، مایه ای بلند شود بر روزهای آفتابی با هم بودنمان!

اکسیر عشق به علی علیه السلام

فاطره ذبیح زاده

از ازل، زمزمه روشن آفرینش، به خوش آهنگی نام علی علیه السلام جان گرفت. تمام درهای علم و حکمت، از ابتدای نام علی گشوده شد و تمام سجع های آسمانی، به طلوع خورشید عالم گیر علی علیه السلام مرتب گشت.

از همان آغاز، پنجره وجود تو نیز به عشق علی علیه السلام گشوده شد؛ شفاف و بی غبار و پرنور! و همین عشق، سکویِ پریدن تو شد؛ پریدنی که پهنایِ بی کران علم را به شکوه و عظمت نام مولا پیوندزد. آن گاه که اکسیر عشق و ایمانِ به علی علیه السلام را به خمیر مایه علم خود زدی، اثری آفریده شد به جاودانگی و شگفتی «الغدیر»!

سفر به دیاری آفتابی

آن روز که به شوق وصال دلدار، کوچ کردی به دیار آفتابی علی علیه السلام ، نگاهِ سربلند سهند، در پیِ گام های تو بود.

دیدگان شاداب و پر امیدِ او، بارها به بدرقه مردانی رفته بود که از دامن سبز و نجیبش، برخاستند و طبیب وار، دوره گرد کوچه هایِ درد و رنجِ ملت ها شدند؛ مردانی از جنس تو، که غیرت و دلاوری شیخ محمد خیابانی، در قلب هایشان می جوشید و همت و آزاداندیشی، قرین لحظه هایشان بود؛ مردانی که رسالتِ عظیم بیداری و هدایتِ مردمان، خواب را از چشمان و آرام را از دل هایشان برده بود.

دغدغه «وحدت» داشتی

دلسوخته امت بزرگ اسلام بودی که گاه و بی گاه، داغ نفاق و تفرقه را بر پیکرش می نهادند. قلب تو، زخم خورده دستان توطئه گر و پلید انگلیسی بود که هر بار، هیزم به آتش اختلافات فرقه ای می ریخت، تا بتواند چکمه سیاه بهره کشی را بر گرده ملت های مسلمان بفشارد.

تو، به فراست دریافتی که اگر درختِ پربار صلح و وحدت، در باغستان قلب ها ریشه بدواند، هیچ چشم پر طمعی، جرئت نخواهد داشت یک وجب از خاک اسلام را، مستعمره خود ببیند و بختک اسارت و حقارت بر سرنوشت مردمانش بیافکند؛ پس اراده کردی مصلحِ امینِ آیین پیامبری باشی که آبله برپای رسالتش نشست تا دین الهی، مرز نژادها و زبان ها و ملت ها را طی کند و عالم گیر شود. با یاد غدیر، دریای خروشانی ساختی که بافته های پرنفاق و دروغ را فرو شوید و موجِ بلندی از وحدت عالم اسلام بسازد که مجسمه های شنی استبداد را فروریزد.

سرسفره الغدیر

شیعه، سال ها نشان حقانیت علی علیه السلام را بر سینه صبوری خود داشت. قرن ها، مریدان مکتب ولایت، حدیثِ منزلت و شرافت امیر جانان را، زبان به زبان و سینه به سینه، در خاطره زمان، نزده نگاه داشتند تا روزی، مردی از راه برسد، شیفه و دلداده علی علیه السلام ؛ مردی که دلسوخته غربت مولا باشد و چهل سال رنج و مرارت کاوش در کتاب ها و کنج کتاب خانه ها را به پای یافتن گوهر گرانقدر تاریخِ ولایت، بگذارد. مگر نه آنکه علی علیه السلام ، دروازه شهر علم نبی است؟! پس آستین همت و غیرت دینی را بالا بزند تا طالبان علم و حقیقت را به دق الباب علم آسمانی علی علیه السلام ببرد، تا تمام عالم، سرسفره پربرکت «الغدیر» بنشینند و از دستان پرخیز ساقی کوثر، شراب زلال و حیات بخش ولایت بنوشند.

مُهر «الغدیر»

سیدمحمدصادق میرقیصری

علمای دین، بر چکاد معرفت، یکه تازی، در جاده های مه آلود، نورافشانی و دل های خشکیده را بارانی می کنند.

با گلستان هایی که به ارمغان می آورند، جایی برای خارها نمی گذارند. چشمه جوشانی هستند برای دشت های در انتظار... اما تو چیز دیگری؛ چون جانی تازه به غدیر بخشیدی، مُهر الغدیر را بر تارک اسلام زدی تا سندی شود بر ولایت دوازده گل خوشبو.

شناسنامه شیعه

الغدیر، مرهمی شد بر زخم های علی علیه السلام .

خار را از چشم و استخوان را از گلوی علی علیه السلام درآورد.

الغدیر، آینه ای برای نشان دادن سیاهی و سفیدی، زشتی و زیبایی.

الغدیر، شناسنامه امیرالمؤمنین علیه السلام .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان