ماهان شبکه ایرانیان

چالش نسبیت فرهنگی

امروزه در همه جای عالم صحبت از تضاد فرهنگ ها، تعامل فرهنگ ها، و گفت وگوی فرهنگ ها، امکان جهانی شدن فرهنگ، و نسبیت فرهنگ است

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مقدمه:

امروزه در همه جای عالم صحبت از تضاد فرهنگ ها، تعامل فرهنگ ها، و گفت وگوی فرهنگ ها، امکان جهانی شدن فرهنگ، و نسبیت فرهنگ است. در برخی از کشورها، مانند کشور خودمان ایران، بحث از تهاجم فرهنگی و تاثیر سوء فرهنگ های بیگانه مناقشات فراوانی برانگیخته، به گونه ای که گردهمایی ها و مجامع گوناگون برای بررسی این موضوعات برگزار شده و حتی سال 2001 م نیز به عنوان «سال گفت وگوی تمدن ها» پیشنهاد گردیده است.

اکنون یکی از مباحث ریشه ای در این حوزه، آن است که قضاوت های ارزشی درباره فرهنگ ها بر چه اساسی انجام می گیرد و آیا اصول ثابت و غیر متغیری وجود دارد که براساس آن فرهنگ ها مورد قضاوت قرار گیرند؟ به عبارت دیگر، آیا نسبیت فرهنگی مورد پذیرش و مقبول است یااصول فرهنگی لا یتغیری وجود دارد که تمام فرهنگ ها بر مبنای آن هاشکل می گیرد؟ در مورد فرهنگ اسلامی نیز آیا اصول ثابت و پایداری وجود دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، چگونه می توان آن را با مساله «نسبیت فرهنگی » قابل جمع دانست؟

این مسائل و موضوعاتی از این دست مناقشات فراوانی در عرصه تفکر و اندیشه پدید آورده است که باید به دنبال راه حل آن هابود. به نظر می رسد مهم ترین نکته ای که می تواند کلید حل بسیاری از این مناقشات به شمار آید پرداختن به ماهیت و مفهوم خود «فرهنگ » است; به این بیان که فرهنگ مفهومی انتزاعی است که از مجموعه امور اجتماعی فراوانی از جمله جهان بینی ها، نظام های ارزشی، آداب و رسوم، هنر و عناصر متعدد دیگری انتزاع می شود.

بدون شک، بسیاری از این عناصر، نسبی، اعتباری و قراردادی است و نه تنها مانعی برای تغییر آن ها وجود ندارد، بلکه ممکن است گاهی تغییر آن ها ضرورت نیز پیدا کند. اما در منشا انتزاع فرهنگ عناصری وجود دارد که حقیقی، ثابت و غیر متغیر است; مانند جهان بینی توحیدی و نظام ارزشی برخاسته از آن که قضاوت درباره آن ها تابع سلیقه ها، آداب و رسوم و سایر شرایط متغیر اجتماعی نیست، بلکه این معارف با برهان عقلی ثابت و برخوردار از ضرورت، دوام و اطلاق می باشد: خلط این گونه عناصر با عناصر متغیر و نهادن نام «فرهنگ » بر مجموع آن ها، موجب بروز مباحث و مناقشاتی گردیده است.

ارکان اصلی فرهنگ باورهای اصیل (جهان بینی توحیدی) و ارزش هاست; ارزش هایی که از پشتوانه عقلی برخوردار می باشد و به این لحاظ، باید فرهنگ را ثابت و مطلق تلقی کرد. تلاش اسلام برای جهانی کردن فرهنگ اسلامی - همان گونه که از آیاتی مانند «لیظهره علی الدین کله »(توبه: 33) آشکار است - به معنای اثبات و ترویج همین عناصر ثابت است و این ثبات منافاتی با تغییر و دگرگونی عناصری از قبیل آداب و رسوم محلی، زبان و خط و مانند آن ندارد.

در مقاله ای که تقدیم می گردد، نویسنده در تلاش است با اشاره به ارزش های مشترک، به ابطال دلیل نسبی گرایان بپردازد و استنتاج مورد نظر طرف داران نسبیت فرهنگی را از مقدمات برهان، مغالطه آمیز می داند، هم چنین پیامدها و لوازمی را برای نسبیت فرهنگی بر می شمارد که خود طرف داران نسبیت فرهنگی دچار تردیدهایی است، اما به هر روی، ارائه آن برای خوانندگان خالی از لطف نخواهد بود.

اخلاق Morality هر جامعه مخصوص همان جامعه است و «اخلاق » واژه ای مناسب برای عادات و رسومی است که از لحاظ اجتماعی پذیرفته شده اند.

1- چگونه فرهنگ های متفاوت، نظام های اخلاقی گوناگون دارند؟

داریوش، یکی از پادشاهان ایران باستان، از گوناگونی و تنوع فرهنگ هایی که در طول سفرهایش با آن ها برخورد داشت، متحیر شده بود. برای مثال، او دریافته بود که کالی تی ها Callatians (طایفه ای از هندیان) به طور معمول، اجساد پدران خود را می خورند. البته یونانیان به این عمل مبادرت نمی ورزیدند، بلکه مرده سوزی Funeral Pure می کردند و این کار را روشی طبیعی و مناسب برای تجهیز مردگان می دانستند. داریوش می اندیشید که درکی خردمندانه و عمیق از عالم باید متضمن ادراک این گونه تفاوت ها میان فرهنگ ها باشد. او روزی برای آزمودن این نکته، تعدادی از یونانیان را، که بر حسب اتفاق، در کاخش حاضر بودند، فرا خواند و از آنان پرسید: در برابر دریافت چه چیزی حاضر می شوند اجساد پدرانشان را بخورند. همان گونه که داریوش انتظارش را داشت، یونانیان متحیر گشتند و پاسخ دادند: هیچ مبلغی نمی تواند آنان را به انجام چنین عملی ترغیب سازد. سپس داریوش تعدادی از کالی تی ها را احضار نمود و در حالی که یونانیان هم می شنیدند، از آنان پرسید: در برابر چه مبلغی، اجساد پدرانشان را می سوزانند. کالی تی ها وحشت زده، به داریوش گفتند که حتی از چنین کار فجیعی سخن به میان نیاور.

این داستان، که هرودوت Herodotus آن را در کتاب تاریخ خود نقل کرده، موضوعی تکراری را در ادبیات علوم اجتماعی توضیح می دهد; یعنی این که فرهنگ های متفاوت،نظام های اخلاقی گوناگونی دارند و آنچه در میان گروهی از مردم درست می باشد ممکن است به طور کامل، در نظر افراد گروه دیگر شنیع و زشت باشد و به عکس. آیا باید اجساد مردگان را بخوریم یا بسوزانیم؟ روشن است که از نظر یک یونانی، یکی ازپاسخ هابه وضوح صحیح است، اماازنظریک کالی تی،به همان میزان،پاسخ دیگردرست است.

آوردن مثال های دیگری از این نوع کار آسانی است: اسکیموها را در نظر بگیرید; مردمی منزوی و اندک که تعدادشان فقط در حدود 25 هزار نفر است و در خانه های مجزا و کوچک زندگی می کنند که عمدتا در طول نواحی شمالی امریکای شمالی و گرینلند پراکنده است. پیش از آغاز قرن بیستم، دنیای بیرون، از عالم اسکیموها اطلاع چندانی نداشت. از آن پس بود که سیاحان شروع به بازگو کردن مطالب عجیب و غریب درباره آنان نمودند. عادات و رسوم اسکیموها بسیار متفاوت از عادات و رسوم ما بود; مردان غالبا بیش از یک همسر داشتند و آنان را به رسم میهمان نوازی، در اختیار میهمان قرار می دادند. گذشته از این، در میان یک طایفه، ممکن بود که مرد مسلط و حکمران خواهان دست رسی جنسی مرتب به همسران دیگر مردان باشد - و آن را به دست هم بیاورد. اما زنان اگر همسرانشان اجازه می دادند، می توانستند این قیود اجتماعی arrangements را زیر پا بگذارند; به این صورت که شوهرانشان را ترک کنند و با همسران جدید به زندگی ادامه دهند. در مجموع، این کار اسکیموها رسمی ساده بود که شباهت اندکی با آنچه ما آن را «ازدواج » marriage می خوانیم، دارد.

اما این تنها ازدواج و روابط جنسی آنان نبود که تفاوت داشت، همچنین به نظر می رسید که اسکیموها توجه و احترام کم تری به حیات و زندگی انسان دارند، به عنوان مثال، نوزاد کشی infanticide متداول بود. نود راسموسن، Knud Rasmussen یکی از معروف ترین سیاحان اولیه، گزارش داد که زنی را ملاقات کرده که بیست کودک به دنیا آورده، اما ده تن از آن ها را در بدو تولد کشته است. او دریافته بود که نوزادان دختر بیش تر در معرض نابودی بودند و این کار با توافق و صلاحدید والدین به سادگی مجاز بود، بدون این که بدنامی و ننگی اجتماعی بر این کار مترتب گردد. کهن سالان نیز وقتی آن قدر ضعیف می شدند که نمی توانستند به خانواده یاری رسانند در میان برف رها می شدند تا بمیرند. پس به نظر می رسد که در این جامعه، احترام بسیار اندکی برای حیات آدمی وجود دارد.

برای افکار عمومی، این مطالب گزارش های نگران کننده ای بود. روش زندگی ما آن قدر طبیعی و درست به نظر می رسد که برای بسیاری از ما تصور زندگی این چنین متفاوتی دشوار است و هنگامی که چنین چیزهایی را می شنویم، بی درنگ، و بدوی Primitive می دانیم. اما به نظر انسان شناسان و جامعه شناسان چیز عجیب و خاصی درباره اسکیموها وجود ندارد. از زمان هرودوت، ناظران روشن فکر این مطلب را معمول می دانند که مفاهیم درست و نادرست از فرهنگی به فرهنگ دیگر تفاوت می کند. اگر گمان کنیم که همه مردم در همه زمان ها با آراء ما درباب «درست » و «نادرست » هم داستان و هم دل اند، ساده لوحی بیش نخواهیم بود.

2- نسبیت فرهنگی

به نظر بسیاری از اندیشمندان، این نگرش که "فرهنگ های متفاوت نظام های اخلاقی متفاوتی دارند"، کلید درک و فهم اخلاق است. آنان می گویند که اندیشه [وجود] یک حقیقت کلی و عام Universal truth در اخلاق افسانه ای بیش نیست. تنها چیزی که وجود دارد آداب و رسوم جوامع گوناگون است. این آداب و رسوم را نمی توان درست یا نادرست دانست; زیرا این [حکم و داوری] مستلزم آن است که ما معیار Standard مستقلی درباب درست و نادرست داشته باشیم که با آن، آداب و رسوم مورد قضاوت و داوری قرار گیرند. اما چنین معیار و ضابطه مستقلی وجود ندارد; هر ضابطه ای وابسته به فرهنگ و زاییده آن است.

جامعه شناس بزرگ وپیشگام، ویلیام گراهام سامنر، William Graham Sumner در سال 1906 در نوشته اش این مطلب را چنین بیان می کند: «راه "درست" همان راهی است که نیاکان پیموده اند و [از آنان] به جای مانده است. سنت tradition به خودی خود، معتبر است و به وسیله تجربه قابل تایید و اثبات نیست. مفهوم "درست" در شیوه های عرفی نهفته است، نه خارج از آن ها و دارای منشا مستقل نیست و در معرض بررسی و آزمون نمی باشد. در شیوه های عرفی، هر چه هست درست است; زیرا آن ها باستانی و نیاکانی اند. از این رو، اعتبارشان، که ناشی از روح اجدادی ancestral ghost است،دردرون خودآن هاست. هنگامی که به شیوه های عرفی می رسیم، در پایان تحلیل خود هستیم

این طرز تفکر احتمالا بیش از هر دلیل دیگری، مردم را به شکاکیت در اخلاق ترغیب کرده است. نسبیت فرهنگی - به معنای مصطلح - باور رسمی ما درباره وجود واقعیت خارجی و کلیت حقیقت اخلاق را به چالش می خواند و در نتیجه، مدعی است که در اخلاق، چیزی به نام «حقیقت عام » وجود ندارد; تنها نظام های مختلف فرهنگی است که وجود دارد، نه چیزی بیش از این. علاوه بر این، نظام فرهنگی ما جایگاه ویژه ای ندارد و تنها نظامی است در میان سایر نظام ها. همان گونه که خواهیم دید، این اندیشه اساسی در واقع، ترکیبی از چندین تفکر است. تفکیک اجزا و عناصر گوناگون این نظریه دارای اهمیت است; زیرا در تجزیه و تحلیل، صحت و سقم بخش های یک نظریه آشکار خواهد شد. برای شروع، می توانیم ادعاهای ابراز شده از سوی قایلان نسبیت فرهنگی را ملاحظه نماییم:

1- جوامع گوناگون دارای نظام های اخلاقی متفاوت اند.

2- معیاری عینی وجود ندارد که از آن بتوان در حکم به این که یک نظام اجتماعی بهتر از نظام دیگری است، استفاده کرد.

3- نظام اخلاقی جامعه ما هیچ منزلت ویژه ای ندارد، تنها نظامی است در میان نظام ها [ی دیگر].

4- در اخلاق، چیزی به عنوان «حقیقت کلی » وجود ندارد; به این معنا که حقایق اخلاقی، که برای تمام مردم در همه زمان ها معتبر باشد، وجود ندارد.

5- نظام اخلاقی یک جامعه معین می کند که چه چیزی در آن جامعه درست است; یعنی: اگر نظام اخلاقی جامعه ای بگوید که عمل خاصی «درست » است، بنابراین، آن عمل دست کم، در آن جامعه درست خواهد بود.

6- تلاش برای داوری درباره رفتار انسان های دیگر، تکبر و خودبینی محض است. ما در قبال روش سایر فرهنگ ها، باید نوعی اغماض و تساهل tolerance را بپذیریم [!]

هر چند این شش گزاره ممکن است به طور طبیعی، وابسته به یکدیگر به نظر آیند، ولی از یکدیگر مستقل اند; به این معنا که تعدادی از آن ها می توانند صادق باشند، هر چند بقیه کاذب باشند. در ادامه این بحث، سعی خواهیم کرد نشان دهیم چه مطالبی در [بحث] نسبیت فرهنگی صحیح است، اما بر آنیم که چیزهای نادرست آن را نیز بیان کنیم.

3- استدلال مبتنی بر اختلاف های فرهنگی

نسبیت فرهنگی نظریه ای درباره حقیقت و ماهیت اخلاق است. در نگاه نخست، این نظریه کاملا موجه به نظر می رسد. اما مثل همه نظریه های مشابه، نظریه مزبور هم ممکن است با تجزیه و تحلیل عقلانی مورد ارزیابی قرار گیرد و وقتی نسبیت فرهنگی را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم، درمی یابیم که این نظریه آن چنان هم که در نگاه نخست موجه می نمود، موجه نیست.

اولین چیزی که توجه به آن ضروری است این که در درون نسبیت فرهنگی شکل خاصی از استدلال نهفته است. راهبرد طرفداران نسبیت فرهنگی این است که از واقعیت هایی که مربوط به تفاوت های میان ظواهر فرهنگی وجود دارد، در جهت نتیجه گیری در خصوص اعتبار و منزلت اخلاق بهره می گیرند. بنابراین، از ما خواسته می شود که استدلال ذیل را بپذیریم:

1- یونانیان بر این باور بودند که خوردن مردگان کاری خطاست، در حالی که کالی تی ها آن عمل را درست تلقی می کردند.

2- از این رو، خوردن مردگان در واقع، نه درست است و نه نادرست، [بلکه] موضوعی مربوط به باور است و [باورها] از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت اند. یا به دیگر سخن:

1- اسکیموها نوزاد کشی را نادرست نمی دانند،درحالی که این کار در نظر و باور امریکاییان کاری ضد اخلاقی immoral است.

2- بنابراین، نوزادکشی در واقع و به لحاظ عینی، نه درست است و نه نادرست، [بلکه] موضوعی مربوط به باور است و [باورها] از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت.

پرواضح است که این دلایل وجوه مختلفی از یک عقیده اساسی اند [و] هر دو وجوه ویژه ای از یک استدلال عام ترند که می گوید:

1- فرهنگ های گوناگون، نظام های اخلاقی متفاوتی دارند.

2- پس در اخلاق، چیزی به نام «حقیقت عینی » وجود ندارد. «درست » و «نادرست » تنها مربوط به باورهاست که از فرهنگی به فرهنگ دیگر تفاوت دارد.

ما می توانیم این استدلال را به نام استدلال مبتنی بر اختلاف های فرهنگی Cultural Differences Argument بخوانیم. [که] برای بسیاری از مردم کاملا قانع کننده است. اما آیا از نظر منطقی، استدلالی معتبر است؟

خیر، این استدلال موجه نیست. مشکل این است که در واقع، از آن مقدمات چنین نتیجه ای برنمی آید; یعنی: حتی اگر

مقدمه هم صادق باشد، باز هم ممکن است نتیجه خطا و کاذب باشد. «مقدمه » مربوط به باور مردم است; یعنی: در برخی جوامع، مردم چیزی را باور دارند که مردم جوامع دیگر باوری متفاوت با آن را می پذیرند. اما «نتیجه » مربوط به این است که «قضیه در واقع، از چه قرار است.» مشکل این است که چنین نتیجه ای منطقا از این قسم مقدمات استنتاج نمی شود.

دوباره به مثال یونانیان و کالی تی ها توجه کنید: یونانیان بر این باور بودند که خوردن مردگان کاری نادرست است; کالی تی ها معتقد بودند که این کار درست است. [اما] آیا به صرف این که آن دو گروه در این مساله با یکدیگر توافق نظر نداشتند، می توان گفت: حقیقتی عینی Obgective truth در این مورد وجود ندارد؟ خیر، این نتیجه به دست نمی آید; زیرا ممکن است این کار به طور عینی درست باشد و کار گروه دیگر به سادگی، نادرست.

برای وضوح بیش تر مطلب، به موضوعی بسیار متفاوت توجه کنید: در برخی از جوامع، مردم بر این باورند که زمین است. در جوامع دیگر، مثل جامعه ما، مردم بر این باورند که زمین (تقریبا) کروی Spherical است. آیا از صرف این واقعیت که مردم درباره این موضوع توافق نظر ندارند، می توان نتیجه گرفت که در جغرافیا، حقیقتی عینی وجود ندارد؟ البته که نه، ما هرگز نمی توانیم چنین نتیجه ای بگیریم، زیرا می دانیم که اعتقاد افراد برخی جوامع درباره زمین خطاست. هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر زمین کروی است، پس همه باید از آن آگاه باشند. همچنین هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم اگر حقیقتی اخلاقی وجود داشته باشد همه مردم باید از آن آگاه باشند. خطای اصلی «استدلال مبتنی بر اختلاف فرهنگی » در این است که تلاش می کند از صرف این که مردم در مورد یک موضوع (اخلاق) اختلاف نظر دارند، نتیجه ای درباره ذات اخلاق استنتاج نمایند.

درک حقیقت نکته ای که در این جا بیان می شود مهم است. ما نمی گوییم (دست کم تا این جا) که نتیجه این استدلال خطا و کذب است. با توجه به آنچه تاکنون در این جا گفته شد، این پرسش هنوز بی پاسخ مانده که آیا نتیجه صادق است یا خیر؟ ما تنها نکته ای منطقی را مطرح کرده ایم و می گوییم:ازآن مقدمه این نتیجه به دست نمی آید. این مطلب مهمی است;زیرابرای تعیین این که نتیجه صادق است، نیازمند استدلال هایی هستیم که آن نتیجه را تایید کنند. نسبیت فرهنگی این استدلال را مطرح کرده است، اما متاسفانه استدلال مغالطه از آب در آمده و بر این اساس چیزی را اثبات نمی کند.

4- پیامدهای جدی گرفتن نسبیت فرهنگی

هر چند استدلال مبتنی بر اختلافات فرهنگی بی ارزش است، اما نسبیت فرهنگی هنوز هم ممکن است صادق باشد. اگر نسبیت فرهنگی درست باشد، چه روی خواهد داد؟ در عبارتی که نقل شد، ویلیام گراهام سامنر اصل و ماهیت نسبیت فرهنگی را خلاصه کرد. وی می گوید: فراتر از قواعد و معیارهای جامعه هر فرد، میزان و معیاری برای [سنجش] صواب و خطا وجود ندارد، «مفهوم درست در شیوه های عرفی نهفته است، نه بیرون از آن ها و دارای منشا مستقل برای آزمایش آداب و رسوم [نیست.] در سنت ها هر چه هست، درست است

اگر نسبیت فرهنگی را جدی بگیریم، برخی پیامدهای آن چه خواهد بود؟

1- ما دیگر نمی توانیم بگوییم: آداب و رسوم دیگر جوامع از نظر اخلاقی، نازل تر از آداب و رسوم ماست. البته این موضوع یکی از نکات مهمی است که مورد تاکید نسبیت فرهنگی است. ما باید از سرزنش و محکوم کردن جوامع دیگر تنها به دلیل این که «متفاوت اند» دست برداریم. مادام که بر موارد خاصی از قبیل آداب و رسوم مربوط به تجهیز مردگان نزد یونانیان و کالی تی ها متمرکز شویم، این [سخن نسبی گرایان] ممکن است رهیافتی خردمندانه و روشن بینانه باشد.

اما باید از نقادی کارهایی دیگری که کم تر نیک اندیشانه اند نیز دست برداریم. جامعه ای را تصور کنید که برای گرفتن اسیر با همسایگانش جنگیده است یا جامعه ای را که به شدت ضد فلسطینیان بوده و رهبران آن درصدد نابودی آنان هستند. نسبیت فرهنگی می خواهد ما را از بیان این که هر یک از این اعمال خطا هستند، منع کند. ما حتی نمی توانیم بگوییم: جامعه اهل مدارا با فلسطینیان بهتر از جامعه ضد فلسطینی است; زیرا این مقایسه متضمن نوعی معیار فرا فرهنگی transcultural درباب سنجش و مقایسه است. کوتاهی و قصور در سرزنش و محکوم کردن این اعمال چندان «روشن فکرانه » enlightened به نظر نمی رسد. به عکس، برده داری وضدیت بامردم فلسطین هرجارخ دهد، خطاست. با این حال، اگر نسبیت فرهنگی را جدی گرفته باشیم،باید بپذیریم که این گونه اعمال اجتماعی نیز مصون از نقد و انتقاد است. [!]

2- [بر فرض جدی گرفتن نسبیت فرهنگی] تنها با رجوع به معیارها و قواعد جامعه خود، می توانیم تعیین کنیم که آیا افعال و کارها درست اند یا نادرست. نسبیت فرهنگی برای تعیین این که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست، آزمایش ساده ای پیشنهاد می کند; یعنی: تمام آنچه را هر کس باید انجام دهد این است که بپرسد: آیا عمل [مورد نظر] مطابق با نظام جامعه هست یا خیر؟

یکی از شهروندان کشور افریقای جنوبی را تصور کنید که نمی داند روش آپارتاید apartheid - تفکیک نژادی سخت - در جامعه وی، از لحاظ اخلاقی درست است یا نه. همه آنچه وی باید انجام دهد این است که بپرسد: آیا این روش مطابق با نظام اخلاقی جامعه اش هست یا نه؟ اگر مطابق است، دست کم، از دیدگاه اخلاقی، چیزی که درباره آن نگران شود، وجود ندارد.

این پیامدو لازمه نسبیت فرهنگی موجب نگرانی است; زیرا [تنها] تعدادی از ما گمان می کنیم نظام اخلاقی جامعه مان کامل است و حال آن که می توانیم درباره شیوه هایی که ممکن است نظام اجتماعی مان را بهتر کند فکر کنیم. با وجود این، نسبیت فرهنگی نه تنها ما را از نقد نظام های جوامع دیگر منع می کند، [بلکه] ما را از مورد انتقاد قرار دادن نظام اخلاقی خویش نیز باز می دارد. با این همه،اگر «درست » و «نادرست » وابسته به فرهنگ است، به همان اندازه که نسبت به سایر فرهنگ ها صدق می کند، بر فرهنگ ما نیز باید صدق کند.

3- [سومین پیامد نسبیت فرهنگی این است که] اندیشه توسعه و پیشرفت اخلاقی مورد تردید قرار می گیرد. معمولا، ما فکر می کنیم که دست کم،بعضی از دگرگونی ها در جامعه خودمان، در مسیر بهتر شدن بوده اند.(البته ممکن است دسته ای دگرگونی ها در جهت بدتر شدن بوده باشند.)به این مثال توجه کنید: در بیش تر تاریخ غرب، جایگاه زنان در جامعه بسیار محدود و تنگ بوده است. آنان دارای مالکیت شخصی نبوده اند، نمی توانسته اند رای بدهند یا مناصب سیاسی را اشغال کنند، - با استثناهای اندکی - مجاز به داشتن مشاغل درآمدزا نبوده اند و به طور عام، تحت سلطه تقریبا مطلق همسرانشان قرار داشته اند. اخیرا بسیاری از این محدودیت ها تغییر کرده و بیش تر مردم [نیز] این تغییرات را به منزله پیشرفت تلقی می کنند.

اگر نسبیت فرهنگی درست باشد، آیا به لحاظ منطقی، قادریم این تغییر را به عنوان یک پیشرفت تصور کنیم؟ پیشرفت به معنای «جایگزین شدن یک روش انجام کار با روشی بهتر» است. اما با چه معیاری قضاوت می کنیم که روش های جدید بهتر است؟ اگر روش های قدیمی مطابق یا معیارهای اجتماعی زمان خودشان بوده اند، بنابراین، نسبیت فرهنگی می گوید: قضاوت درباره آنان، به وسیله معیارهای زمانی دیگر خطاست. در نتیجه، جامعه قرن هیجدهم متفاوت از جامعه کنونی ما بوده است. این سخن که پیشرفت هایی را فراهم نموده ایم، متضمن این حکم است که جامعه کنونی ما بهتر است و این حکم خود نوعی حکم فرا فرهنگی است که بر اساس نسبیت فرهنگی مجاز نیست.

همچنین عقیده درباره اصلاح اجتماعی Social reform نیز باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. مصلحی مانند مارتین لوتر کینگ، Martin Luther King در صدد دگرگونی جامعه اش به سمت وضعیتی مطلوب تربرآمد.درون چارچوب تنگ نسبیت فرهنگی، یک راه برای انجام این اصلاح وجود دارد.اگرجامعه براساس آرمان هایش زندگی نکند، ممکن است مصلح به مثابه عامل بهتر شدن جامعه مورد توجه قرار گیرد; بدین معنا که آرمان های یک جامعه، معیارها و ضوابطی هستند که توسط آن ها درباره ارزش پیشنهادهای آن مصلح قضاوت می نماییم. اما مصلح نمی تواند با خود آرمان ها معارضه نماید; زیرا آن آرمان ها همان گونه که هستند، درست اند. پس بر اساس نظریه نسبیت فرهنگی، مفهوم «اصلاح اجتماعی » تنها در این شیوه بسیار محدود، معنا پیدا می کند.

این سه پیامد نسبیت فرهنگی بسیاری از متفکران را به دلیل ظاهر غیر موجه آن، به سوی نپذیرفتن نسبیت فرهنگی سوق داده است. آنان می گویند: محکوم کردن برخی اعمال همانند برده داری و دشمنی بامردم فلسطین در هر جا که باشد، با معناست. این [سخن] با معنای پذیرش این موضوع است که جامعه ما از لحاظ اخلاقی، پیشرفت هایی داشته است، در حالی که می پذیرند: جامعه هنوز کامل نبوده و نیازمند اصلاح است و در نهایت، از آن جا که نسبیت گرایی فرهنگی می گوید: این قضاوت ها بی معناست، نمی تواند درست باشد.

5- چرا اختلاف نظرها در واقع، کم تر از آن است که دیده می شود؟

انگیزه اصلی نسبیت فرهنگی، از این عقیده ناشی می شود که دیدگاه فرهنگ ها درباره «درست » و «نادرست » به نحو چشم گیری [با یکدیگر] متفاوت است. اما اختلاف نظر و دیدگاه های این فرهنگ ها به طور دقیق تا چه اندازه ای است؟ این که تفاوت هایی هست، مطلبی انکارناپذیر است، اما مبالغه در مقدار این تفاوت ها کار آسانی است. غالبا هنگامی که به بررسی چیزی که اختلاف فرهنگی چشم گیری به نظر می رسد، می پردازیم، متوجه می شویم که فرهنگ ها آن چنان که جلوه می کنند، متفاوت نیستند.

فرهنگی را که در آن، مردم خوردن [گوشت] گاو را خطا می دانند، تصور کنید. این فرهنگ ممکن است حتی [از لحاظ اقتصادی] ضعیف باشد و در آن، غذای کافی وجود نداشته باشد. با وجود این، گاوها نباید مورد تعرض قرار گیرند. چنین جامعه ای به نظر می رسد که ارزش هایی بسیار متفاوت از ارزش های جامعه ما دارد، اما آیا [واقعا] چنین است؟ ما تاکنون نپرسیده ایم که چرا آن مردمان تمایل به مصرف [گوشت] گاو ندارند. تصور کنید این نخوردن [گوشت گاو] به این سبب باشد که آنان معتقدند پس از مرگ، ارواح انسان ها در بدن حیوانات، به خصوص گاوها، سکنا می گزینند. بنابراین، ممکن است گاوی مادربزرگ کسی باشد. اکنون آیا می توانیم بگوییم: ارزش های آنان با ارزش های ما متفاوت است؟ خیر، تفاوت در جای دیگری است; تفاوت در نظام باورهای ماست، نه در ارزش ها. ما [هم] موافقیم که نباید مادربزرگ خود را بخوریم اختلاف ما تنها درباره این مطلب است که آیا گاو مادربزرگ است [یا می تواند باشد.]

نکته کلی همین است. عوامل متعددی دست به دست هم می دهند تا آداب و رسوم جامعه ای را بسازند. ارزش های جامعه تنها یکی از آن عوامل است. موضوعات دیگر همانند باورهای مذهبی و واقعی religious andFactual beliefs که مورد پذیرش افراد جامعه هستند و شرایط مادی، Physical Circumstances که افراد باید در آن ها زندگی کنند، نیز دارای اهمیت است. بنابراین، نمی توانیم تنها به دلیل تفاوت آداب و رسوم، به این نتیجه برسیم که ارزش ها متفاوت اند. تفاوت در آداب و رسوم ممکن است مستند به برخی از جنبه های دیگر زندگی اجتماعی باشد. از این رو، اختلاف درباره ارزش ها کم تر از آن مقداری است که به نظر می رسد.

بار دیگر اسکیموها را به خاطر آورید. آنان غالبا نوزادان کاملا سالم، به ویژه دختران، را می کشند. ما هرگز این عمل را نمی پذیریم. در جامعه ما، پدر یا مادری که مرتکب این عمل شود، باید بازداشت گردد. از این لحاظ، به نظر می رسد که اختلاف بسیاری در ارزش های دو فرهنگ وجود دارد. اما فرض کنید ما می پرسیم که چرا اسکیموها این کار را انجام می دهند. دلیل آن این نیست که آنان از عاطفه کم تری نسبت به کودکان خود برخوردارند یا برای آدمیان اهمیت کم تری قایل اند. یک خانواده اسکیمو اگر شرایط اجازه دهد، پیوسته خواهان حفظ کودکان خویش است. اما آنان در محیطی دشوار زندگی می کنند; جایی که معمولا غذا کم است. یک اصل بنیادین اندیشه اسکیمو این است که: «زندگی دشوار است و حاشیه [و ضریب] امنیت کوچک و کم.» یک خانواده ممکن است بخواهد کودکان و نوزادان خویش را تغذیه کند، ولی قادر به انجام آن نباشد.

همانند بسیاری از جوامع ابتدایی، Primitive Societies مادران اسکیمو مدت زمان بیش تری از کودکان خود نگه داری می کنند تا مادرانی که در فرهنگ ما هستند. کودک اسکیمو برای چهار سال یا بیش تر از سینه مادرش تغذیه می کند. از این رو، حتی در بهترین شرایط، در تعداد نوزادانی که یک مادر می تواند پرستاری کند، محدودیت وجود دارد. علاوه بر آن، اسکیموها مردمانی کوچ رواند قادر به کشاورزی نیستند و به ناچار، باید در جست وجوی غذا در رکت باشند. [در این شرایط] نوزادان باید حمل شوند و یک مادر در حالی که سفر می کند و کارهای خارج از خانه را انجام می دهد، تنها قادر به حمل یک نوزاد در بادگیر خود است. البته سایر اعضای خانواده می توانند کمک کنند، ولی همیشه این یاری ممکن نیست.

نوزادان دختر آسان تر نادیده گرفته می شوند; زیرا اولا، در این جامعه، مردان تهیه کنندگان اصلی غذا هستند. آنان بر اساس تقسیم سنتی کار، شکارچی اند و واضح است که نگه داری و حفظ گردآورندگان غذا به تعداد کافی مهم است. اما دلیل مهم دیگری نیز وجود دارد: شکارچیان به مقدار زیادی دچار محرومیت و تلفات می شوند، مردان بزرگ سالی که نابهنگام می میرند، به مراتب بیش از زنانی هستند که به مرگ زودرس دچار می شوند. پس در نتیجه، اگر نوزادان پسر و دختر به تعداد یکسان زنده بمانند جمعیت زنان بزرگ سال بسیار بیش تر از مردان بزرگ سال خواهد بود. نویسنده ای با بررسی آمارهای موجود، نتیجه گرفته است که «اگر دختران نوزاد کشته نشوند،... تعداد زنان در گروه های محلی اسکیمو تقریبا 5/1 برابر مردان جمع کننده غذا خواهد بود

بنابراین، نوزادکشی در میان اسکیموها اصولا رهیافتی متفاوت نسبت به کودکان نیست، بلکه این عمل اذعان به آن است که گاهی برای تضمین بقای خانواده، کارهای سخت مورد نیاز است. اما با وجود این، قتل نوزادان اولین راهکار مورد نظر نیست، پذیرش فرزند خوانده [نیز] کاری متداول است، به ویژه زوج های فاقد فرزند از پذیرش کودکان و فرزندان اضافی زوج های بارورتر خوشحال اند.

کشتن فقط آخرین راه حل است. من بر این نکته تاکید می کنم تا آشکار کنم که اطلاعات خام انسان شناسان می تواند گمراه کننده باشد. این اطلاعات خام می تواند اختلافات ارزش های میان فرهنگ ها را بیش از آنچه هستند نشان دهد. ارزش های اسکیموها چندان متفاوت از ارزش های فرهنگ ما نیست، تفاوت تنها در این است که زندگی بر آن ها انتخاب هایی را تحمیل می کند که ما مجبور به برگزیدن آن ها نیستیم.

6- چگونه همه فرهنگ ها دارای ارزش های مشترک اند؟

این که اسکیموها بر خلاف ظاهر، حامی و نگه دار کودکانشان هستند نباید موجب شگفتی باشد. چگونه می تواند غیر از این باشد؟ چگونه گروهی بدون بها دادن به جوانانش، می تواند باقی بماند؟ این مطلب به استدلال خاصی اشاره می کند; استدلالی که نشان می دهد باید همه گروه های فرهنگی حافظ نوزادانشان باشند:

1- نوزادان آدمی بی پناه اند و اگر برای دوره ای چند ساله به طور کافی، نگه داری و سرپرستی نشوند، نمی توانند زنده بمانند.

2- از این رو، اگر گروهی از جوانان خویش نگه داری نکنند، جوانان زنده نخواهند ماند و اعضای کهن سال گروه جایگزین نخواهد داشت و پس از مدتی گروه به تدریج، از میان خواهد رفت.

3- پس هر گروه فرهنگی، که می خواهد به وجودش ادامه دهد، باید جوانانش را نگه داری کند. نوزادانی که نگه داری نمی شوند باید یک استثنا باشند، نه آن که به عنوان یک قاعده به حساب آیند.

استدلالی مشابه نشان می دهد که ارزش های دیگر [نیز] کم و بیش باید عام باشند. تصور کنید بر سر جامعه ای که هیچ ارزشی برای راست گویی قایل نیست، چه خواهد آمد. وقتی شخصی با دیگری صحبت می کند، دیگر به هیچ وجه، ضمانتی وجود ندارد که او واقعیت را شرح می دهد; زیرا او می توانسته است به سادگی در همان زمان، در حال دروغ گفتن باشد. در میان آن اجتماع ،دلیلی برای توجه به گفتار دیگران وجود ندارد. (من از شما می پرسم: «ساعت چند است » و شما می گویید: «چهار»، اما ضمانتی وجود ندارد که شما صادقانه صحبت کرده باشید، بلکه احتمال دارد در همان حال، اولین چیزی را که ذهن شما رسیده است، گفته باشید. پس دلیلی ندارم که به پاسخ شما توجه کنم. در واقع، از همان ابتدا سؤال من از شما بی جا بوده است!)

بنابراین، اگر نگوییم: ارتباطات غیر ممکن است، [اما] بسیار دشوار خواهد بود و از آن جا که جوامع پیچیده Complex Societies بدون ارتباطات عادی و معمولی میان اعضایشان، نمی توانند ادامه حیات بدهند، [تشکیل] جامعه غیر ممکن می گردد. این نکته این موضوع را در پی دارد که در هر جامعه پیچیده ای، باید ضمانتی برای حمایت از راست گویی وجود داشته باشد. البته ممکن است این قاعده استثناهایی داشته باشد - به این معنا که ممکن است موقعیت هایی پیش آید که دروغ گویی در آن ها مجاز دانسته شود - با این وجود، چنین مواردی استثناهایی هستند بر قاعده ای که در جامعه رایج است.

اجازه دهید مثال دیگری از این نوع بیاورم: آیا جامعه ای که هیچ گونه منعی برای قتل و آدم کشی در آن نیست، می تواند وجود داشته باشد؟ در این صورت، چه رخ خواهد داد؟ مردمی را در نظر بگیرید که به میل خود، آزادند دیگران را به قتل برسانند و کسی در این عمل، خطایی مشاهده نمی کند. در چنین جامعه ای، هیچ کس احساس امنیت نمی کند; همه باید دایم در حال محافظت [از خود] باشند. مردمی که مایلند زنده بمانند، تا آن جا که ممکن است، باید از دیگران دوری گزینند. این موضوع ناگزیر، منجر به تلاش افراد در جهت نیل به بیش ترین حد ممکن خودکفایی می گردد. در نهایت، همکاری با دیگران خطرناک خواهد بود و جامعه هر اندازه هم وسیع باشد، از بین خواهد رفت. البته ممکن است مردم در گروه های کوچک تر با کسانی که نسبت به آنان اطمینان دارند که بی آزارند، متحد شوند. اما مطلب این جاست که آنان وقتی جوامع کوچک تری تشکیل می دهند که حتما قاعده ای را در مقابل قتل بپذیرند. پس بنابراین، ممنوعیت قتل و آدم کشی ویژگی ضروری همه جوامع است. در این جا، نکته ای عام و نظری وجود دارد و آن عبارت است از این که «برخی قواعد اخلاقی وجود دارد که همه جوامع می توانند در آن اشتراک داشته باشند; زیرا آن قواعد برای وجود جوامع ضرورت دارد.» قواعد [موجود] در برابر دروغ گویی و آدم کشی دو نمونه از آن هاست و در حقیقت، این قواعد را به مقدار قابل توجهی در همه فرهنگ های کارامد ملاحظه می کنیم. شاید فرهنگ ها در مورد استناهای عقلی، که برای این قواعد قایل اند، اختلاف داشته باشند، اما این اختلاف ها با توجه به زمینه ای از توافق درباره نکته ای بزرگ تر و اساسی تر وجود دارد. بنابراین، مبالغه در مقدار اختلاف میان فرهنگ ها خطاست، [و] این گونه نیست که هر قاعده اخلاقی بتواند از جامعه به جامعه دیگر متفاوت باشد.

7- از نسبیت فرهنگی چه می آموزیم؟

در آغاز، گفتم که درصدد شناسایی مطالب درست و نادرست نسبیت فرهنگی هستیم پس تا این جا تنها خطاهای نسبیت فرهنگی را بیان کرده ام; یعنی: گفتم که نسبیت فرهنگی بر یک استدلال غیر معتبر تکیه می کند که دارای نتایجی است که نسبیت فرهنگی را در ظاهرش غیر موجه و نامعقول می نماید و حال آن که مقدار اختلاف فرهنگی به مراتب، کم تر از آن است که نسبیت فرهنگی مدعی آن است. همه این نکات به طرد و عدم قبول نسبتا کامل این نظریه می انجامد. با وجود این، نظریه نسبیت فرهنگی هنوز عقیده ای جذاب است و خواننده شاید این احساس را داشته باشد که مطالب گفته شده در نقد نسبیت فرهنگی، قدری غیر منصفانه است، این نظریه حتما مزیتی دارد، وگرنه چرا تا این اندازه نافذ و پرطرفدار است؟ در واقع، به نظر من، نکته درستی در نسبیت فرهنگی وجود دارد و اکنون درصدد بیان آن نکته هستم. در این نظریه، دو مطلب وجود دارد که باید آن ها را فرا گرفت، هر چند در مجموع، نسبیت فرهنگی را نپذیریم:

1- نسبیت فرهنگی به گونه ای کاملا درست، ما را از این خطر که همه امیال و سلیقه های خود را مبتنی بر برخی معیارهای عقلانی مطلق بدانیم، بر حذر می دارد و آگاه می کند که امیال و سلیقه ها این گونه نیستند; [چون] بسیاری (، البته نه همه) اعمال ما صرفا مختص جامعه خودمان هستند. نادیده گرفتن این واقعیت آسان خواهد بود. [لذا] این نظریه در یادآوری واقعیت ذکر شده به ما یاری می رساند.

آیین های تجهیز مردگان نمونه ای از این دست هستند. به گفته هرودوت، کالی تی ها «مردمانی بودند که اجساد پدرانشان را می خوردند»; عقیده ای که دست کم، برای ما نفرت آور است.

اما خوردن بدن مردگان می تواند نشانه ای از تکریم و احترام به حساب آید; این عمل می تواند یک کار نمادین Symbolic act باشد که می گوید: ما می خواهیم روح این شخص در میانمان باقی بماند. احتمالا برداشت کالی تی ها همین مطلب بوده است. بر اساس چنین طرز تفکری، دفن مردگان کاری غیر مقبول بوده و سوزاندن اجساد یقینا کاری اهانت آمیز است. اگر تصور این نکته دشوار است پس شاید نیازمند وسعت بخشیدن به تصورات خود باشیم. البته ممکن است در هر شرایطی، تنفری درونی نسبت به اندیشه خوردن گوشت آدمیان داشته باشیم، اما این تنفر از چه چیزی ناشی می شود؟ همان گونه که نسبیت گرایان می گویند، ممکن است این تنفر تنها مربوط به کارهای مرسوم و متداول در خصوص جامعه ما باشد.

موضوعات بسیار دیگری وجود دارد که ما به لحاظ عینی، آن ها را درست یا نادرست می دانیم، اما آن ها واقعا چیزی بیش از قراردادهای اجتماعی نیستند. آیا بر زنان لازم است که سینه های خود را بپوشانند؟ سینه عریانی که در معرض دید عموم است، در جامعه ما شرم آور است، در حالی که در برخی فرهنگ ها چنین نیست. اگر بخواهیم به صورت عینی، سخن بگوییم این کار نه درست است و نه نادرست; به این معنا که استدلالی عینی بر بهتر بودن یکی از این دو عادت و رسم وجود ندارد. نسبیت فرهنگی با این بینش ارزشمند شروع می کند که بسیاری از کارهای ما را تنها نتایج و محصولات فرهنگی می داند، اما سپس به واسطه این که چنین نتیجه می گیرد که «چون برخی کارها این گونه هستند [یعنی: ملاک واقعی ندارند]، پس همه کارها چنین هستند»، دچار خطا می شود.

2- درس دوم [که از نسبیت فرهنگی می آموزیم] مربوط به باز نگه داشتن ذهن است [به این معنا که در موارد گوناگون، زود به قضاوت ننشینیم.] در فرایند رشد، هر یک از ما احساساتی قوی کسب کرده ایم; یعنی: آموخته ایم که برخی از انواع رفتار را قابل پذیرش بدانیم و دسته دیگری از افعال را به آسانی غیر قابل پذیرش تلقی کنیم. اتفاقا ممکن است این احساسات ما به چالش خوانده شوند; ممکن است با اشخاصی مواجه شویم که ادعا نمایند احساسات ما خطاست. به عنوان مثال، احتمال دارد به ما آموخته شده باشد که هم جنس گرایی کاری ضد اخلاقی است و ما احساس کاملا ناخوشایندی درباره مردمان هم جنس گرا داشته باشیم و آنان را [افرادی] عجیب و غریب و متفاوت بدانیم. در همین حال، [اگر] کسی بگوید که این عقیده و باور شما صرف پیش داوری و تعصب بدون دلیل است و هم جنس بازی هیچ عیبی ندارد و هم جنس بازان مانند بقیه مردم اند که بر حسب اتفاق، بدون خواست و اختیار خودشان، مجذوب جنس موافق شده اند، اما به هر صورت، از آن جا که نسبت به این موضوع احساس بسیار ناخوشایندی داریم، شاید پذیرش جدی این کلام را دشوار ببینیم. حتی پس از گوش فرا دادن به استدلال ها، ممکن است هنوز بی تردید، احساس کنیم که هم جنس گرایان باید به گونه ای، گروه بدی باشند.

نسبیت فرهنگی با تاکید بر این نکته که دیدگاه های اخلاقی ما می تواند تعصبات اجتماع خودمان را منعکس کند، راه علاجی برای این گونه جزم گرایی ها پیش بینی می کند. وقتی هرودوت داستان یونانیان و کالی تی ها را نقل می کند، اضافه می نماید: «زیرا اگر به کسی - فرقی نمی کند چه کسی باشد - فرصت انتخاب کردن داده شود که از میان تمام ملیت های جهان، اعتقاداتی را که وی آن ها را بهترین می داند، گزینش نماید، به ناچار، پس از تامل دقیق درباره مزیت های نسبی آن باورها، آن هایی را برمی گزیند که از آن ملت و کشور خودش است. هر کسی بدون استثنا، بر این باور است که رسوم بومی وی و دینی که در آن پرورش یافته، بهترین آداب و رسوم دین است

درک این نکته برای داشتن ذهنی بازتر می تواند مفید باشد. ما می توانیم بفهمیم که احساساتمان به طور ضروری، کشف و درک حقیقت نیست; یعنی: احساسات ممکن است چیزی بیش از ثمره و محصول تربیت فرهنگی نباشند. پس وقتی می شنویم که نسبیت فرهنگی می گوید: تعدادی از عناصر نظام اجتماعی ما واقعا بهترین نیستند و خودمان را به طور غیر ارادی، مخالف با این سخن می بینیم، باید دست از جزم گرایی برداشته، این نکته را به یاد بیاوریم. پس ممکن است، بیش تر درصدد کشف حقیقت باشیم; آن حقیقت هر چه می خواهد باشد.

پس اگرچه نظریه نسبیت فرهنگی دارای نواقص و ضعف های جدی است، اما باز هم می توانیم جاذبه نسبیت فرهنگی را درک نماییم. نسبیت فرهنگی نظریه جذابی است; زیرا بر بینش درستی مبتنی است; بدین معنا که بسیاری از کارها و رهیافت هایی که ما آن ها را طبیعی می دانیم، در واقع تنها نتایج و محصولات فرهنگی هستند. اگر ما بخواهیم از خودبینی اجتناب کنیم و افکار بازی داشته باشیم، حفظ این بصیرت در دیدگاه با اهمیت است. این مطالب مهم اند و نباید سبک شمرده شوند. ولی ما می توانیم این نکات رابپذیریم، بدون این که بخواهیم کل نظریه نسبیت فرهنگی را قبول کنیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان