Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
اصطلاح «دین شناسی تطبیقی » (1) شکل مختصر شده «مطالعه
تطبیقی ادیان » است که در اواخر قرن نوزدهم، به عنوان مفهومی مترادف با «علم دین » (2) (در آلمانی: Religionswissens chaft و در فرانسه: La science de religion ) شایع گردید.
همان گونه که از ابتدا تصور می شد، این رشته با به کارگیری روش مقایسه ای
در زمینه مفروضات فراهم آمده توسط ادیان جهانی در گذشته و حال متمرکز گردید. این
موضوع مستلزم تخصیص پیشرفت یا تکامل و ارزش های آن، به هر یک از حوزه هادرچارچوب
طرحی از ترقی و پیشرفت بود.
بنابه گفته یکی از دانشمندان اوایل قرن بیستم، وظیفه دین شناسی تطبیقی
«عبارت است از: کنار هم قرار دادن ادیان مختلف به منظور بررسی و مقایسه دقیق
آن ها. این کار ممکن است موجب ارزیابی معتبری از اظهارات و ارزش های خاص آنان گردد.» (3)
به نظر می رسد که اصطلاح «دین شناسی تطبیقی » پیش از دهه 1890 به
کارنرفته باشد، اما در هر صورت، در سال 1873، اف. ماکس مولر این سؤال را مطرح کرد:
«چرا ما باید نسبت به استفاده از روش تطبیقی در بررسی ادیان شک نماییم.» (4)
دین شناسی تطبیقی نتوانسته است بدون توجه به مکاتب دینی که در غرب وجود
ندارد، پیشرفت کند. به همین اندازه، استقلال رای در مقابل مکاتب غربی و علاقه به
کشف قوانین حاکم بر جهان ادیان، که معمولا مستقل از مفهوم وحی هستند، نیز در
پیشرفت رشته دین شناسی تطبیقی نقش بسزا داشته است.
کنجکاوی درباره عقاید و آداب و رسوم دینی گوناگون در جهان، طی قرون
متمادی، همواره وجود داشته و اطلاعات فراوانی نیز در این زمینه به دست آمده است،
اما فقط در اواخر قرن نوزدهم بود که جهان غرب نظریه ای نسبتا فراگیر برای تبیین
همه ادیان کشف نمود. این نظریه «نظریه تکامل » بود (که «نظریه پیشرفت تحول » نیز
نامیده شده است.)
همان گونه که کنت و اسپنسر اصطلاحات جامعه شناسی آن را
تبیین نمودند و داروین آن را با اصطلاحات زیست شناسانه توضیح داد و نظریه ای بر
خلاف دورنمای کلیه کشفیات زمین شناسی و زیست شناسی قدیم ارائه کرد، دین شناسی تطبیقی
نیز تلاش نمود در مورد حجم انبوهی از اطلاعاتی که قبلا موجود نبوده و به سبب
کشفیات جدید پدید آمده و به صورت فزاینده ای افزایش یافته بود، قاعده کلی تکامل
را، که فقط در یک جهت عمل نمی کرد، به کار بندد.
از آن جا که دین شناسی تطبیقی ادعای علمی بودن داشت و نظریات علمی
معاصر خود را برای پدید آوردن تصویر جامعی از تاریخ طبیعی دین، بر مبنای خطوط
تکاملی به کار می برد، موجب برانگیختن سوءظن مسیحیان راست آیین گردید; زیرا
دین شناسی تطبیقی از نظر آنان، مسیحیت را وارد قلمرو نسبیت گرایی می کرد و به طور
کلی، وحی را فاقد ارزش و اعتبار می شمرد.
اگر چه این رشته مطمئنا مسیحیت تاریخی را همانند تمام ادیان دیگر
تاریخی نسبی می پنداشت، اما در بسیاری از موارد می توانست تحت پوشش نظریه «وحی
مترقی » با آزاد اندیشی الهیاتی، وجه مشترکی ارائه نماید.
دین شناسی تطبیقی هرگز از شیوه واحدی که مورد قبول همگان باشد برخوردار
نبوده است. در اولین روزهای حیات این رشته (دهه های 1870- 1890)، عمدتا دو مکتب
فکری مورد توجه دانشمندان آن بوده است: اول، مکتب زبان شناسانه ماکس مولر و دوم،
مکتب انسان شناسانه آدولف باستین، تئودور ویتز، ای. بی. تیلور، جیمز جی. فریزر،
آندریو لانگ، و دیگران.
مولر مدارک موثق مطالعات تطبیقی در ادیان را تهیه نمود و اطلاعات
ارزشمندی، به ویژه مجموعه 50 جلدی کتب مقدس شرق (5) (1879 - 1910)، را فراهم آورد تا این
رشته را بر اساس آن ها بنا نهد. اما این مجموعه از لحاظ روش، نامتعارف بود و در
آن، صرفا به شواهد ادبی توجه شده بود که آن نیز از دیدگاه «اساطیرشناسی خورشیدی »
به صورت یک بعدی تفسیر شده بود. وی علاقه ای به انسان شناسی پسا داروینی نداشت، در
حالی که گروه دوم تقریبا، به گونه ای منحصر به فرد بر روش های آن تکیه می نمودند.
آر. آر. مارت نگاشت: «داروین گرایی امکان رد دیدگاه داروینی را فراهم
می سازد و شما باید انسان شناسی را نیز رد نمایید.» (6)
اما همه انسان شناسان آن دوره از لحاظ توجه به مساله تکامل دین، با
یکدیگر مساوی نبودند.
لوئیس اچ. مورگان معتقد بود که تمام ادیان اولیه عجیب و تا حدی
غیرمعقول هستند (7) و برای تحقیقات بیش تر، نامناسب.
ولی بیش تر دانشمندان ضرورت قرار دادن تکامل دین در میان مقولات وسیع تر تکامل
جامعه انسانی را تشخیص داده بودند.
به همان صورت که انسان اندیشمند از موجودی دیگر و پست تر از خود تطور
یافته بود، دین نیز از مراحل اولیه پست به نقطه بالای یکتاپرستی اخلاقی (یا به حد
لاادری گری اخلاقی) رسیده بود. این مراحل اولیه پست را از دیدگاه تجربی، می توان
با اصطلاحات متفاوتی نام گذاری کرد; همان گونه که تایلور آن را «زنده انگاری »،
مارت آن را «ماقبل زنده انگاری » و بعدا نیز اتو آن را «احساس روحی » (اصطلاحی که
مدت ها قبل توسط آندریو لانگ مورد استفاده قرار گرفته بود) خواند یا بدین سان، در
زمینه اصطلاحات اجتماعی، هربرت اسپنسر با عنوان «انسان گرایی » از آن یاد کرده و
[صاحبان] نظریات متعدد درباره «توتم پرستی »، سحر و پادشاهی نیز اصطلاحات گوناگونی
در این زمینه به کار برده اند. اگر اعتقاد بر این نبود که در دین نیز مانند زمین شناسی،
عقاید و نمادهای گذشته لایه لایه شده و از خود فسیل هایی بر جای گذاشته اند، هیچ
یک از این مسائل به هیچ وجه، مورد تحقیق قرار نمی گرفت.
نظریه «بقایا» (اعتقادات، آداب و رسوم و نمادهایی که روند تکامل بر جای
گذاشته بود)، روش شناسی پژوهش های نخستین متدینان پرشور و حرارت در زمینه مطالعات
تطبیقی انسان شناختی و جامعه شناختی ادیان را معین نمود. به همین دلیل، در میان
نوشته های اولیه دین شناسی، از میان سایر چیزها، حجم وسیعی از توجهات به سوی
بومیان استرالیایی به عنوان نمونه های زنده ای از «انسان عصر حجر» معطوف گشت.
پیش فرض های تکاملی در زمینه مطالعات مربوط به تمدن های برتر دنیا،
مانند بین النهرین، مصر، یونان، روم، هند، چین و ژاپن، که فرهنگ غربی و شرقی نوین
به واسطه آن ها به وجود آمده است، کم تر آشکار بود. اما با این وجود، چنین پیش فرض هایی
- برای مثال - در تمییز میان شکل های غیرمتمدن و متمدن تر با این فرض که اولی حاصل
تکامل دومی است وجود داشت، چنان که ملاک برتری تمدن بر اساس داشتن اخلاقیات سازگار
می باشد. اما در جایی که این تمدن ها مورد توجه قرار می گرفت (اگرچه نه فقط در
آن جا) جنبه دیگر بیش تر مورد بررسی قرار می گرفت.
نظریه «تکاملی » ضرورتا با نظریه «اشاعه » در تضاد بود; زیرا طبق نظریه
اشاعه انتقال واقعی عناصر فرهنگ و دین از یک بخش دنیا به بخش دیگر آن، به وسیله
مهاجرت، بازرگانی، پیروزی یا به ماموریت فرستادن افراد صورت می گیرد. اگر چه در
مدارک تاریخی، این گونه فرایندهای انتشاری کاملا مورد تایید قرار می گرفت، اما
مدارک اولیه یا ماقبل تاریخی قابل تفسیر به وجوه دیگری نیز بود.
عناصر نظریه اشاعه در نظریات مربوط به مکتب «بابل گرایی نوین » فردریک
دلیش و آلفرد ارمیالی آشکار بود، ولی این نظریه سپس توسط الیوت اسمیت و ویلیام
جمیز پری، که مصر را، هم مهد تمدن می دانستند و هم دین، به افراط کشانده شد. مکتب
«اسطوره و شعایر»، که متعلق به دهه 1930 بود، ضرباتی سختی از جانب این نوع
اشاعه گرایی دریافت نمود.
دین شناسی تطبیقی در ابتدا، فراهم آوردن مدارک موثق خود را به عنوان یک
رشته علمی مشکل یافت. اولین کرسی های این رشته در سوئیس (ژنو،1873)، هلند
(آمستردام، گرونینگن، لیدن و اتریخت،1877) و فرانسه (سوربن، 1886) تاسیس شدند. در 1901
در سوئد،کرسی «دین شناسی تطبیقی » جانشین کرسی قدیمی مربوط به «علم احتجاج دینی »
گردید.
کرسی دین شناسی تطبیقی منچستر در انگلستان در 1904 تاسیس شد، در
حالی که تاسیس اولین کرسی این رشته در آلمان تا 1910 (برلین) و 1912 (لایپزیک) به
طول انجامید و هر دو کرسی به وسیله دانشمندان اسکاندیناوی تصاحب شد. اما
در آلمان، اصطلاح
Religionsges chichte
میان دانشمندان انجیل شناس به عنوان معادل مشهوری برای «مکتب
تاریخ ادیان » درآمد.
این مکتب توجهی به نتایج گسترده تر رشته دین شناسی تطبیقی نداشت،
تحقیقاتش را به مطالعه پیشینه عهد قدیم و عهد جدید محدود ساخته بود و کرسی های
دین شناسی تطبیقی در برلین و پلایپزیک تا حدی قصد اصلاح یک سونگری های این مکتب را
داشت.
اگر چه از سال 1887، اسکاتلند دارای کرسی تدریس «الهیات طبیعی » در
مقطع دانشیاری با عنوان گیفورد بود و دانشمند اسکاتلندی، جیمز هیستینگز، دائرة
المعارف عظیم دین و اخلاق (8) (1908 -1926) را تالیف کرده بود، اما هیچ گونه کرسی دین شناسی تطبیقی در آن کشور
وجود نداشت.
در سال 1867 در ایالات متحده امریکا، جیمز فریمن کلارک به عنوان استاد
دین طبیعی و اصول مسیحی در دانشکده الهیات هاروارد منصوب گردید و کرسی هایی شبیه
آن نیز در دانشگاه بوستون (1873)، پرینستون (1881) و دانشگاه کرنل (1891) ایجاد
گردید.
جرج فوت مور در سال 1891، استاد تاریخ ادیان دانشگاه هارواردگردیدو در
سال 1892 بخشی در زمینه ادیان در دانشگاه شیکاگو تاسیس شد.
چاپ نشریات و دائرة المعارف های متنوع موجب افزایش علاقه به رشته
دین شناسی تطبیقی گردید. برجسته ترین نشریات، نشریه بررسی تاریخ ادیان (1880) و از
میان دائرة المعارف ها، دائرة المعارف دین و اخلاق هیستینگز بود که هیچ رقیبی جدی
جز دائرة المعارف آلمانی
Gegenwart Die
Religion in Geschichte and (چاپ
اول،1909 -1913) نداشت که نشان دهنده مکتب تاریخ ادیان و از این رو، اساسا الهیاتی بود.
یک سلسله همایش های بین المللی نیز درباره علم دین شناسی در1897 در
استکهلم و در 1900 در پاریس برگزار گردید.
پس از جنگ جهانی اول، «تکامل گرایی »، که رشته دین شناسی تطبیقی را شکل
بخشیده بود، نابود گردید. عنوان دین شناسی تطبیقی تا سال های متمادی حفظ گشت، اما
موضوع آن به تعدادی از رشته های مرتبط به هم منشعب گردید که از میان آن ها می توان
تاریخ ادیان، روان شناسی دین، جامعه شناسی دین و پدیدارشناسی دین را نام برد.
محققان این تلفیق گسترده را به قصد جهان مطمئن تر تک نگاشت ترک گفتند و
در مورد هیچ چیز کم تر از اهمیت شیوه تاریخی، که در صورت لزوم با مشاهدات دست اول
مورد تایید قرار می گرفت، موافقت نکردند.
همان گونه که تکامل گرایی زیر سؤال می رفت، قضایای ارزشی نیز، که اساسا
رشته دین شناسی تطبیقی را شکل بخشیده بود، مورد سؤال واقع می شد. در مقابل، جامعه
دین داری که به حال خود رها شده بود بیش تر بر اساس جامعه شناسی، بوم شناسی و
اقتصاد مورد بررسی و تفسیر قرار می گرفت تا از لحاظ مقولات تکاملی.
فقدان قطعیت وتنوع در روش شناختی این رشته در قالب عناوین بسیار متنوعی
که به تدریج جانشین اصطلاح «دین شناسی تطبیقی » می شد، آشکار
می گردید; عناوینی همچون «تاریخ ادیان »، «ادیان جهان »، «مطالعات دینی »، و «مطالعاتی
درباره دین » که همگی در مورد این رشته به کار برده شده است.
عنوان «دین شناسی تطبیقی » اگرچه بیش تر در سطح عوام به کار رفته تا در
سطح دانشمندان، اما تاکنون به صورت یک اصطلاح و به طور پراکنده باقی مانده است.
امروزه، این عنوان به ندرت مورد استفاده قرار می گیرد، در حالی که مجادلات پر جنب
و جوش روش شناسانه در این عصر، که از دهه 1960 شروع شده، نشانگر این است که مطالعه
دین تا چه حد از ترکیب تکامل گرایانه اولیه خود دور شده است.
(برای اطلاع بیش تر از این مباحث، به: «تاریخ
ادیان »، «زنده انگاری و جاندارپنداری »، «تکامل گرایی »، «مکتب اسطوره و شعایر» و
«ماقبل زنده انگاری » در دائرة المعارف دین مراجعه کنید.)
پی نوشت ها:
× - این اثر ترجمه ای است از مقاله " COMPARATIVE RELIGION " نوشته اریک جی. شارپ، دائرة المعارف دین،
ویراسته میرچا الیاده،1987 برگزیده شده است.
. 1-
comparative religion
. 2- the
science of religion
3- لوئیس اچ. جردن، دین شناسی تطبیقی; پیدایش و
پیشرفت آن، ادینبورگ، 1905، ص 11
4- اف. ماکس مولر، مقدمه ای بر علم دین،
لندن،1873، ص 15
. 5-
Sacred Books of the East
6- آر.آر. مارت، انسان شناسی، لندن، 1911، ص 8
7- لوئیس اچ. مورگان، جامعه قدیمی، شیکاگو،1877،
ص 5
. 8-
Encyclopaedia of Religion and Ethics