من هستم چون حسین هست

تفکر امام حسین علیه السلام و تفکری که در دین رقم می خورد، تفکری خدامحور است. انسان در برابر خدا، طبیعت و دیگران موضوعیت پیدا می کند

تفکر امام حسین علیه السلام و تفکری که در دین رقم می خورد، تفکری خدامحور است. انسان در برابر خدا، طبیعت و دیگران موضوعیت پیدا می کند. مؤلفه های تفکر، شناخت را رقم می زنند. امام حسین علیه السلام در گزاره معرفتی نیایش خود در دعای عرفات، خطاب به خدا می فرماید: «تو معرفت را بر من الهام نمودی»؛ کدام معرفت؟ معرفت خنثی و معلق؟ نه، معرفتت را، یعنی این معرفت، مال من نیست و تو آن را به من الهام نمودی. الهام در نفس چهارم انسان و در قوه ملهمه صورت می گیرد؛ در صورتی که تفکر، در نفس سوم یا قوه ناطقه تبلور می یابد.

این، بنیادی ترین معارضه ای است با آن چیزی است که امروز در جهان بشری موضوعیت پیدا کرد؛ مثل تفکر دکارت که می گوید: «من می اندیشم، پس هستم». در این تفکر، بودن در این خلاصه می شود که اندیشه باشد. عقل حساب گر و شمارش گر در احساس تعریف می شود؛ از این رو تمایز از همین جا شروع می شود. عزتی برای انسان امروز رقم خورده که تو هستی و هستی تو در اندیشه ات می شود؛ اما امام حسین علیه السلام می گوید: اگر اندیشه ای دارم، از معرفت تو به من الهام می شود. او خودش را به حق تعالی منتسب می کند.

در این جا، چهارچوب تفکری شکل می گیرد که خدامحور است؛ ولی در نقطه مقابل، تفکر انسان محور، موضوعیت دارد؛ من می اندیشم، پس هستم و این بودن و موضوعیت یافتن، سبب طغیان در برابر خدا می شود.

این غیر از حرکت شیطان در ابتدای خلقت و غیر از حرکت یزید، نمرود و فرعون است؛ یعنی یک عزت مادی رقم می خورد و در برابرش، عزت حسینی است که خودش را فانی فی الله می داند. در این گزاره، امام می گوید: معرفتم در توست و در حقیقت روش ها از این جا متمایز می شوند. این دو عزتی که در مقابل هم قرار می گیرند، چگونه اند و وجه تمایز آنها چیست؟ وقتی این نوع تفکر در زندگی انسان کارکرد اجتماعی پیدا می کند که به ایدئولوژی تبدیل شود. هیچ نوع تفکری بدون چهارچوب و داشتن روش، اساساً موضوعیت ندارد و پوچ تلقی می شود.

تفکر اومانیستی، به عنوان یک تفکر، ریشه در فرهنگ لیبرالیستی دارد و از تفکر خدامحور، روشی به نام تفکر عاشورایی به وجود می آید. ایدئولوژی لیبرالیسم، یعنی اباحه گری و دارای دو مؤلفه است؛

1. پذیرش ولایت کفر و شیطان که این، از پذیرفتن خواسته های نفس شروع می شود و در آن خواسته های نفسانی انجام می شود.

2. اصالت اباحه به معنای نپذیرفتن امر و نهی از شرع مقدس و عکس این قضیه، در تفکر عاشورایی موضوعیت پیدا می کند. در روز عاشورا پنج عنوان از فروع دین، برجسته می شوند که دقیقاً آنها مقابل اباحه گری و پذیرش تفکر شیطان هستند. مؤلفه اولی که در فرهنگ عاشورایی خیلی برجسته است، مؤلفه امر به معروف و نهی از منکر است که خود امام هم بارها هدفش را این مسئله عنوان کرده است. مؤلفه های بعدی، تبرّی و تولّی است که در هیچ جا اینها را این قدر برجسته نمی بینیم. تولی از حیث ولایت پذیری و اتحاد حول یک محور و تبری از حیث دور شدن از کفر و ظلم ستمگران است. این مؤلفه ذکر شده، در مؤلفه دیگری به نام جهاد، موضوعیت پیدا می کنند.

به طور کلی، مال، کیان و ناموس، گزاره هایی هستند که هر انسانی نسبت به آنها شناخته می شود. تفکر انسان محور (اومانیسم)، به مال و جان موضوعیت می دهد. عزت انسان، در مال و جان اوست. ناموس از حیث غرور، غیرت و شرف، گزاره سومی است که تفکر عاشورایی، دو مورد دیگر را فدای آن می کند. قرآن همواره می فرماید: جهاد کنید با مال و جان هایتان و قید دیگری (ناموس) مطرح نشده است. خدا هرگز نخواسته که انسان ها در راه او از عزت، غیرت و شرف خودشان بگذرند و در همه جا جهاد به جان و مال ختم می شود.

در عزت مال و جاه، عزت، مبتنی بر حفظ جان و امنیت است؛ ولی در عزت خدا محور و حسینی، موضوع این است که من فدا شوم تا دیگری باشد که همان ایثار است. من جان و مالم را می دهم تا ناموس، غیرت و شرافتم را حفظ کنم. این دو نوع تلقی، امروز موضوعیت دارند. ایثار فلسطینی ها با مال و جان، همه حیثیت تمدن مادی غرب را به چالش کشیده است.

غرب از زاویه نگاه اباعبدالله چیست؟ حضرت امام حسین علیه السلام در توقف در صحرای عرفات، در آن نیایش که مالامال از حکمت و عرفان است، می فرماید: «الهی! من چطور احساس عزت کنم و چطور خودم را عزیز بدانم، در صورتی که در برابر تو کاملاً ضعیف و پست هستم»؟ و بلافاصله در دنباله آن می فرمایند: «چطور احساس عزت نکنم، در صورتی که من منتسب به تو هستم». اول این که نسبت به تو که عزت مطلق هستی، من هیچ هستم؛ ولی چون به تو منتسب هستم، چگونه احساس عزت نکنم. از این جا نقطه افتراق عزت حسینی و لیبرالیستی روشن می شود.

در برابر خدا، انسان عظیمی چون حسین بن علی علیه السلام، احساس ضعف می کند و همزمان، متأثر از انتساب خودش به ذات اقدس باری تعالی، احساس عزت و اقتدار می کند. این را مقایسه کنید با این جمله که می گوید: بودن من در اندیشه ام خلاصه می شود. اگر خدایی هم هست، باید در چهارچوب حواس من تعریف شود. این بنیان طغیان است؛ یعنی من خود را از خدا دور می کنم و احساس نمی کنم که در برابر خدا ضعیف هستم. واقعاً امروز ما چقدر خدا را شاهد می دانیم و خود را در محضر او می بینیم و در برابر عظمتش کرنش می کنیم؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر