علت عظمت عاشورا

واژه عزت و صفت عزیز در فرهنگ اسلامی معنای خاصی دارد که با آنچه در بین مردم متداول می باشد، متفاوت است

مفهوم عزّت

واژه عزت و صفت عزیز در فرهنگ اسلامی معنای خاصی دارد که با آنچه در بین مردم متداول می باشد، متفاوت است. عزّ در اصل به مفهوم شدت غلبه و توانایی است و عزت رفعت و قوّت را می رساند چنانچه عزیز از صفات الهی و اسماء حسنی می باشد یعنی خدایی که بر همه چیز غالب است (1) و قاهر و غالبی که در هیچ شرایطی مقهور و مغلوب نمی گردد.(2) اصل عزت، شدت، استحکام نفوذ پذیری را نیز به ذهن متبادر می نماید و انسانی که از این خصلت برخوردار است با مناعت طبع و عزت نفسی که دارد تن به امور ذلت آور نمی دهد.(3)

عزت در زبان فارسی به معنی سرافرازی، بزرگواری، کرامت انسانی، ارجمندی و شرافت و ذلّت ضد آن می باشد، همچنین کسی که دیگری را بسیار دوست دارد می گوید: او عزیز من است و آنچه مورد علاقه آدمی باشد چنین حالتی دارد، اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزیز به کسی می گویند که در زندگی شکست ناپذیر است، بر تمامی قدرت ها غلبه یافته و پیروزی را بدست آورده است، عزتمندی مردم یعنی آن که در برابر هر منطقی و هر حرکتی صلابت دارند و قوی هستند. عزت در آدمی صفتی است قریب به حالت تکبر که اولی پسندیده و دومی مذموم است. عزت، شناخت مرتبه راستین و واقعی هر کسی و قرار دادن خویشتن در جایگاهی که باید قرار گیرد و ارج نهادن به چنین منزلتی که با اهتمام و گام نهادن در طریق فضیلت بدست آمده است، می باشد. اما تکبر نوعی جهالت نسبت به موقعیت خویش بوده و فردی که به چنین صفتی مبتلا می گردد خود را در مقامی برتر از دیگران قرار می دهد، بدون آن که شرایط، شایستگی و توانایی آن را داشته باشد.(4) روایت کرده اند: یکی از جاهلان خطاب به حضرت امام حسین (ع) عرض کرد: در روش تو نوعی تکبر مشاهده می کنیم؟ آن فروغ شهادت در پاسخ به وی فرمود:بل فیّ عزة، بلکه در وجود من عزت می باشد، آن گاه امام این آیه را تلاوت فرمود: «فللّه العزة و لرسوله و للمؤمنین »(5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.(6)

 

پرتوی از عزت الهی

عزت از باب استعمال در معانی، به مفهوم غلبه، صعوبت، حمیّت، غیرت و نفوذ ناپذیری به کار می رود.(7) از نظر قرآن خداوند عزیز است ذاتی می باشد که هیچ چیزی بر او غالب نبوده و اوست که قاهر بر تمامی امور می باشد و هر عزیزی در برابر قدرت الهی ذلیل می باشد چرا که تمامی موجودات هستی، محتاج فیض الهی هستند و مالک چیزی برای خود نبوده اند مگر آن که پروردگار متعال به دلیل لطف و رحمتی که نسبت به آنان اعمال نموده، بهره ای از عزت خویش را به آن موجودات تفویض نموده است.(8)

از آیه: «من کان یرید العزة فللّه العزة جمیعاً»(9) بر می آید که عزّت نزد خداوند است و هر کس طالب آن می باشد باید از او بخواهد، زیرا عزت با اصالت مختص ذات پاک اوست و هیچ موجودی بالذات چنین ویژگی را ندارد. در قرآن نود و دو بار از خداوند با صفت عزیز یاد شده است و بر این اساس او شکست ناپذیر مطلق می باشد چنانچه در این کلام الهی می خوانیم: «و له الکبریاء فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم»(10) یعنی در آسمانها و زمین بزرگی از آن اوست و او خدایی شکست ناپذیر و حکیم است. قرآن مجید که مبدأ و منشأ صفات نیک و خصال پسندیده را آفریدگار متعال می داند در این آیه و آیات متعدد دیگری به صراحت و با تأکید، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است.

در آیات پایانی سوره حشر نیز عزّت و عظمت و کبریایی پروردگار با شکوه و بلاغتی تمام شایسته مقام ربوبی وصف گردیده است. انسان بطور غریزی و فطرتی و بر اساس سرشت ملکوتی خواهان ترقی و عزت است اما گاهی برای کسب این مقام معنوی و رتبه عرشی به خطا می رود و به چیزی دست می یابد که عزت نیست بلکه ذلت است و همچنین گاهی به گروهها و افرادی مراجعه می کند که عزتی به دست آورد در حالی که عزتی نزد آنان وجود ندارد که به وی دهند. قرآن به روشنی این موضوع را بیان می کند: «الّذین یتّخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزة فإنّ العزة للّه جمیعاً(11)»؛ آنانی که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان خود می گیرند، آیا سربلندی را نزد آنان می جویند(این تصوری باطل است) چرا که عزت همه از آن خداوند است. بنابراین قرآن عزت و قدرتی را که توأم با تحقیر فرد یا اجتماع اسلامی در برابر کافران سلطه جو و مستکبر، باشد باطل می داند و مؤمنین و پیروان واقعی خود را از دوستی و ابراز ارادت نسبت به استیلا طلبان نهی می کند و دشمنی مخفی مخالفان را آشکار می نماید.(12) قرآن به مسلمانان هشدار می دهد که هیچ سرافرازی خود را حتی در امور سیاسی و اقتصادی در اتکا و امید به کافران که دشمن اسلام و مسلمین هستند جستجو نکنند، زیرا رفتارشان ثابت کرده که در خصوص اهل توحید و پرهیزکاران دلسوز و خیر خواه نبوده اند و همیشه در صدد آن بوده اند که از موضع تفوّق و استکبار سخن گویند و نظر خود را تحمیل نمایند.

انسان مسلمان باید عزّت را از درگاه حق بخواهد، آبرو و شخصیت خویش را صیانت نماید. در برابر صاحبان زر و زور و تزویر کرنش نکند و بداند که با خو گرفتن به اخلاق الهی بر اساس سخن معصوم (تخلقوا با خلاق اللّه(13)) می تواند عزت را بدست آورد، اگر نوری از عظمت حق در وجود آدمی روشن شود و نسبت به تثبیت آن گونه عزّت در پرتو بندگی خالصانه خداوند، ترک رذایل و روی آوردن به فضایل بدست می آید، بنده خاص خداوند نه اسیر هوس های آلوده و تمایلات نفسانی می گردد و نه خود باخته قدرت های پوشالی می شود. به همین دلیل امام صادق(ع) فرموده اند: بدان که به راستی عزت ندارد آن که در برابر خداوند خواری نکند و آن که برای حق تواضع نماید رفعتی بدست نخواهد آورد.(14)

در فرهنگ اهل بیت (ع) نیز به مؤمنان اجازه ذلت و خواری داده نشده است و اصولاً کسی که نفس خود را ذلیل نماید نه تنها به خیرش امیدواری نیست، بلکه احتمال دارد نقشه های توأم با شرارت بار برای دیگران به اجرا گذارد. بدین ترتیب باید تلاش انسان در جهت عزت بخشی و کسب این خصلت در پرتو عبودیت الهی باشد تا از سقوط و تباهی رهائی یابد و به سعادت دنیوی و اخروی دست پیدا کند، عزت و عظمت معنوی و فکری از برتری های عبادی و علمی سرچشمه می گیرد و دشمنان اسلام و مؤمنین، هر قدر در برخی فنون و علوم مهارت هایی کسب کرده باشند در برابر قدرت و حکمت و علم الهی عاجزند و قابل اعتماد و اتکا نمی باشند و البته این موضوع منافاتی با بهره گیری علمی و فنی از آنان ندارد بلکه منظور غفلت از یاد خداوند و ایجاد ارتباط صمیمی با اهل کفر و نفاق است. حضرت امام حسین علیه السلام در دعای عرفه، خداوند را چنین مخاطب قرار می دهد: «یا من خص نفسه بالسّمو و الرّفعة فاولیاؤه بعزته یعتزّون» یعنی :ای آن که ذات خود را به رفعت و علو و عظمت مخصوص گردانیدی و دوستان خویش را به عزت خود، عزیز ساختی.

 

شکوفه های شکوهمند

حضرت علی (ع) که در آغوش پر مهر خاتم رسولان پرورش یافت و با کوشش های تربیتی آن خاتم رسولان از هر جهت به عنوان شخصیتی شایسته و لایق، قله های کمال و حکمت و فضیلت را پیمود، بر اثر این پرورشهای ژرف و عالمانه رسول اکرم(ص) نمونه و برگزیده مکتب اسلام و سرآمد همگان در عصر پیامبر به شمار آمد و یگانه فرد مورد اعتماد و نخستین حامی مصطفای پیامبران گردید، انگیزه امیر مؤمنان(ع) در همگامی با آخرین فرستاده الهی، ایمان به خداست و عشق سوزان تمام وجودش را احاطه کرده است، او از کودگی برای صیانت از اسلام و حمایت از خاتم رسولان لحظه ای با دشمنان کوتاه نیامد و به هیچ عنوان با اهل عناد سازش نکرد و عزت و عظمت خویش را در عبودیت حضرت حق و فداکاری در راه توحید جستجو نمود. آن حضرت در سیره تربیتی خویش به تکریم فرزندان خود مبادرت کرد و راه و رسم عزت و اقتدار معنوی را به آنان آموخت، آن امام مؤمنان برای آن که کرامت های انسانی را در اولاد خویش تقویت کند در حضور مردم از فرزندان خویش پرسش های علمی می نمود و پاسخ سؤالات افراد را به آنان محوّل می فرمود. روزی امام علی(ع)، از امام حسن و امام حسین (ع) در چند موضوع سؤالاتی کرد و هر یک از آن دو بزرگوار با جملاتی کوتاه، جواب هایی حکیمانه و خردمندانه دادند، سپس حضرت علی(ع) متوجه شخصی به نام حارث اعور، که در مجلس حاضر بود گردید و فرمود: این سخنان حکیمانه را به فرزندان خود بیاموزید زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان می گردد.(15) این رفتار مستقل و عزت نفس را در روحیه امام حسن(ع) و امام حسین (ع) ایجاد نمود و آن دو امام همام تحت این تربیت ها چنان شخصیتی را بدست آوردند که رسول اکرم(ص) با این دو عزیزش بیعت کرد با آن که سن آن دو بزرگوار از شش سال کمتر بود.(16) در یک روز جمعه خلیفه دوم بر فراز منبر بود، امام حسین(ع) که دوران خردسالی را سپری می کرد وارد مسجد کردید و خطاب به خلیفه گفت: از منبر پدرم به زیر آی.

خلیفه گریست و گفت: راست گفتی این منبر از آن پدر توست نه پدر من! چون عدّه ای تصوّر می کردند امام حسین(ع) در آن مجلس عمومی و در سنین صباوت به سفارش پدرش چنین اعتراضی را بر زبان آورده است و این وضع مشکل آفرین خواهد شد. امام علی که در آن مجلس حضور داشت، از جای برخاست و خطاب به حاضران فرمود: سوگند به خداوند گفته فرزندم از من نمی باشد. خلیفه نیز قسم یاد کرد و گفت: یا اباالحسن راست می گویی، من هرگز شما را در اظهارات فرزندت متهم نمی کنم، حسین را می شناسم او شخصیت ممتاز و اراده مستقلی دارد و این سخن برگرفته از تفکّر اوست.(17)

 

عواطف رسول اکرم(ص)، بذرهای عظمت

امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مورد توجه رسول اکرم(ص) بوده اند و شدت اشتیاق پیامبر نسبت به این دو فرزند موجب شده بود که همگان آن دو کودک را تکریم کنند و دوست بدارند، بدیهی است آن آخرین سفیر الهی جویباری از چشمه جوشان خویش را در وجود آن دو بزرگوار جاری و ساری می دید که این گونه در برخورد با آن بزرگواران از خود محبت بروز می داد و شدیدترین عواطف را نثارشان می نمود، آن پیامبر الهی با دیده درون و بصیرت باطن و از ورای زمان و مکان حقایقی را مشاهده می کرد و با چشم دل می دید که فرزندانش برای بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمین کوشش می کنند و در این راه جانبازی می نمایند. بیش از شصت تن از علمای اهل سنت با اندک اختلافی و با سندهای گوناگون از رسول اکرم(ص) نقل کرده اند: «حسین منّی و انا من حسین»(18)

از یعلی بن مرة نقل شده که روزی ما را به همراه رسول خدا(ص) به صرف غذایی دعوت کرده بودند، هنگامی که برای صرف غذا بیرون رفتیم ناگاه حسین(ع) را دیدیم که در راه بازی می کرد، وقتی رسول خدا(ص) او را دید، شتابان پیشاپیش مردم رفت و دستهای خود را گشود تا آن فرزند را در آغوش گیرد ولی آن فرزند به این سو و آن طرف می گریخت و با این کار خود تبسّم بر لبان پیامبر می نشانید تا سرانجام آن نبی اکرم(ص) امام حسین(ع) را در آغوش گرفت و یک دست خود را بر چانه او نهاد و دست دیگرش را بر سر آن طفل گذارد و سپس گونه بر گونه اش گذاشت و فرمود: «حسین منّی و انا من حسین احبّ اللّه من احبّ حسیناً الحسین سبط من الاسباط؛(19) حسین از من است و من از حسین هستم خداوند دوست بدارد هر کس که حسین را دوست دارد، حسین سبطی از اسباط است.»

عده ای از مشاهیر اهل سنت همچون نیشابوری در معرفة الحدیث، محب الدین طبری در ذخائر العقبی، دمیری در حیاة الحیوان و علامه گنجی در کفایة الطالب و گروهی دیگر به سندهای متعدد از ابی هریره روایت کرده اند که رسول اکرم(ص) دست فرزندش «حسین» را در دستان مبارک خویش می گرفت و او را روی پاها و سینه خویش بلند می کرد و می فرمود: «اللهم انّی احبّه فأحبّه و احبّ من یحبّه؛(20) خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر کس که او را دوست دارد.»

بدیهی استکه این ابراز عواطف از روابط عادی پیامبر و امام حسین(ع) فراتر بوده و در آن حقیقتی ژرف و جاویدان نهفته است خصوص آن که حضرت محمد(ص) تأکید می فرمایند حسین از من است و من از اویم، این نکته مؤید این واقعیت می باشد که امام حسین(ع) اوضاع نابسامان امت جدش را با قیام خویش اصلاح می کند و عزت راستین را در این قیام به پیروان حق اختصاص می دهد و پیروزی واقعی را بدست می آورد.او با یاران وفادار خویش که عشق خدا در دل و شور جانبازی در راه حق را در سر داشتند شوری در تاریخ بشر درانداخت که شهادت نام داشت و طنینی به نام عاشورا را در گنبد افلاک درافکند و با تقدیم همه هستی خود و خاندان و یارانش در راه حق سرمشق گردید برای همه رهروان طریق حقیقت. آن امام با اقدام به موقع و شجاعانه خویش پرده از سیمای کریه دستگاه فاسد بنی امیّه برافکند و پایه های آن را متزلزل ساخت و گام اساسی را در راه عظمت اسلام و مسلمین برداشت و بنابراین به هدف اصلی خود که حفظ عزت اسلامی بود، نائل آمد و این مسایل بود که رسول اکرم(ص) می خواست با برخوردهای عاطفی آن هم در حضور مردم به همگان ثابت کند که تلاش و مجاهدت امام حسین(ع) مورد تأیید من است و همانگونه که آن حضرت جامعه را از جاهلیت و کفر و شرک رهانید امام حسین(ع) مردم را از جاهلیت اموی نجات داد و درس عزت، آزادگی و ایثار را به همه طالبان حق آموخت. با توجه به این که عزت مختص خدا و رسولش و مؤمنین است و از طرف دیگر قرآن می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول اللّه اسوة حسنه؛(21) قطعاً برای شما در زندگی رسول خدا(ص) سرمشق و الگوی نیکو خواهد بود.» و از سوی دیگر حضرت محمد(ص) اهل بیت(ع) خویش را الگوی کامل معرفی نموده اند مشخص می گردد که هر کس طالب عزت الهی است در این مسیر باید بر رسول او تأسی جوید و سیره آن حضرت و جانشینان او را در زندگی فردی، اجتماعی و عبادی و اخلاقی الگوی خویش قرار دهد تا با پیمودن این راه معنوی به قله عظمت و عزّت گام نهد.

 

مکتب کمالات و فضایل عالی

هدف نهایی انسان رسیدن به کمالات عالی، پیوستن به عالم ملکوت و آراسته شدن به اخلاق الهی است، خدای متعال کشش و میل به سوی این هدف را در فطرت انسان قرار داده است. طریق وصول به این کمال همان صراط مستقیم است که درجات و مراتبی دارد و میان مراتب آن پیوند و اتصال ناگسستنی می باشد در این طریق کسی می تواند رهبر رهروان صراط مستقیم باشد که خود این مسیر را پیموده و به هدف نهایی رسیده باشد و لازم است همواره در میان انسان ها چنین فرد برگزیده ای که در ارتباط مستقیم با جهان غیب و عالم ربوبی است وجود داشته باشد تا واسطه فیض میان علم ربوبی و نوع انسانی گردد. امام فرد کاملی است که به تمام عقاید و حقایق توحید معتقد و به اخلاق و صفات کمالی آراسته است و همه کمالاتی که از جانب خدای متعال اعطا شده و ممکن است در افراد تحقق یابد در شخص او صورت عینی به خود بخشیده است، امام مجرای فیوضات الهی و واسطه بین آدمیان و عالم غیب است و پیشرو قافله سالار انسانیت می باشد، چنین وجود مقدّسی با عالم غیب در ارتباط است و درهای کمالات الهی به رویش گشوده است و تحت تربیت و هدایت و ولایت مستقیم پروردگار جهان زندگی می کند.

گرچه امامان معصوم(ع) همه از خاندان رسول اکرم(ص) و دارای قرابت نسبی با او هستند اما چنان نیست که امامت همچون میراثی به آنان برسد بلکه مطالعه در زندگی هر یک از آنان این حقیقت را ثابت می کند که هر کدامشان به گواهی اعمال و رفتار و شخصیت شان دارای صلاحیت و شایستگی لازم برای احراز مقام امامت بوده اند، هر یک از آن وجودهای مبارک برترین شخصیت زمان خود و یگانه روزگار خویش بوده اند به طوریکه بعد از گذشت قرن ها نه تنها هنوز هم چون فروغی فروزان بر تارک تاریخ علم، حکمت، معرفت و معنویت می درخشد بلکه روز به روز بر پرتو افشانی آنان افزوده می شود تا امامان برحسب شرایط زمان خود به انجام وظیفه خطیر الهی خویش مبادرت کرده و در آن زمینه الگویی زنده و سرمشقی گویا برای امت اسلام گردیده اند.

حضرت امام حسین(ع) در شرایط خاصی زندگی می نمود، پیروان اهل بیت(ع) در هاله ای از رنج ها و فشار و اختناق، روزگار می گذرانیدند، فضای دنیای اسلام با تحریفات اموی آلوده شده و مقدمات بی دینی و شرک فراهم آمده بود، فرهنگ والای قرآن و سنت نبوی در معرض تباهی و تحریف قرار گرفت، مشعل عدالت خاموش و ابرهای تیره جهالت مانع تابندگی خورشید علم و معرفت گشت و مردم به سوی جاهلیت سوق داده شدند. این گونه شرایط آشفته که جامعه اسلامی را در باتلاق ذلت و حقارت و عقب افتادگی فرو برده بود موجب گردید که امام سوم به حرکت بنیادی عاشورا دست بزند و پس از آن همه فساد و تباهی، موضع آن فروغ امامت در برابر دشمنان قرآن و رسول اکرم(ص) موضع قیام گردید و امام حسین(ع) به سوی برپاکردن مشعل عزت آفرین عاشورا روان گشت تا در دل تاریکی ها روشنی بیافریند و حماسه ای جاویدان را در تاریخ بشریت بنیان نهد و مکتبی را تأسیس کند که به اعتلای روحی انسان ها منجر شود و در پرتو تربیت های حسینی، آدمی برای خود حرمت و عزت قائل شود و کرامت خویش را در همه حال حفظ کند و در برابر حوادث و ناملایمات شکست ناپذیر گردد و به صلابت و استواری برسد، انسانی که این گونه خود را در چشمه پربهره عاشورا شستشو دهد هرگز به دنائت و فرومایگی تن نمی دهد و در برابر توان فرساترین مصائب مقاومت می نماید.این گونه سربلندی و عزت را حضرت امام حسین(ع) در پرتو پرهیزکاری، عبادت و فداکاری بدست آورد و خداوند چنین صلابتی را به او تفویض نمود و آن امام هم به مشتاقان حق آموخت که چگونه می توان به این درجه استوار رسید.

فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره دیگری نشان داد. بر سر هدف ماندن و در آن جان دادن عزت است، از هدف مقدس دست برداشتن و به دلیل ترس از مرگ عقب نشینی کردن مساوی با ذلت می باشد. مشکل اساسی بنی امیه در این بود که با امامی روبرو شدند که نه می توانستند از راه تمایلات نفسانی در او نفوذ کنند و نه از راه لشکر کشی، قتل و غارت. سید شهیدان، شدائد و سختی ها را با سیمایی بشّاش و ابهت معنوی و اقتداری روحانی استقبال می کرد. پایداری، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه که شمر بن ذی الجوشن با فرمانی شدید مبنی بر جنگ با امام یا تسلیم مطلق او به کربلا وارد گردید، عمر سعد پس از آگاهی از دستورات عبیداللّه بن زیاد، به شمر بانگ زد و گفت: وای بر تو! کار را بر من تباه کردی. به خدا قسم حسین کسی است که روح پدرش علی(ع) میان دو پهلوی اوست، و هرگز تسلیم نمی شود(22) و بنا به نقلی دیگر گفت: سوگند به خداوند حسین مناعت طبع و زورنشنوی را در میان دو پهلوی خود دارد.(23) آن انسان والا در روز عاشورا در حالی که میان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فریاد زنان و اطفال، امام را به شدت ناراحت می نمود و خطر مرگ، او و فرزندان، برادران و یارانش را تهدید می کرد و آینده خوفناکی در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود با کمال اطمینان و اعتماد به نفس به یارانش فرمود:خداوند به کشته شدن شما و من در این روز اجازه داده است خویشتن داری نمائید و جهاد کنید. این خدای من است که اجازه داده است من و همه یاران پیر و جوانم امروز در راه حق و به دلیل پایدار ماندن فضیلت و عدالت، طعمه شمشیر بنی امیه گردیم و اهل بیتم پیوسته به اسارت افتند تا کلمه عزت در قاموس زندگی من ثبت گردد و مردم بدانند حقیقت آن نیست که پیوسته دست ظالم را ببوسد و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.(24)

عبیداللّه زیاد، کارگزار اموی در بصره و کوفه، چون خواست پس از هلاکت یزید از بصره بگریزد، لباس زنانه به تن کرد و مردی را پشت سرش سوار کرد که به شورشیان می گفت: کنار روید، این زن از خاندان من است، به حرمسرای عبیداللّه بن زیاد آمده بود! اکنون می خواهم او را ببرم. او با این شیوه ننگین و توأم با حقارت و ذلت گریخت و با تمسک به پستی و خواری خود را از مرگ نجات داد.(25)

اما سومین فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ایثار در بحبوحه حوادث خونین روز عاشورا در میان خیل کثیری از دشمنان و در حالی که در محاصره کامل سپاه تباهی و پلیدی قرار گرفته بود، وقتی با پیشنهاد بیعت با یزید روبرو گردید تا از آن معرکه خونین و اضطراب برانگیز رهایی یابد در نهایت شهامت ، عظمت فضایل انسانی و شکوه عزت و کرامت را نشان داد و اعلام فرمود:

«واللّه لااعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لاافرّ فرار العبید؛(26) سوگند به پروردگار، هرگز دستم را همانند دست افراد ذلیل و زبون به شما نمی دهم و همچون بردگان از مقابل شما نمی گریزم.»

روز عاشورا آنگاه که عدّه ای از یاران امام به شهادت رسیدند، او به جای این که با مشاهده پیکر خونین آن فداکاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوی دشمنان دراز کند با استواری و استقامت کامل فرمود: به پروردگار قسم به هیچ کدام از خواسته های این ها تن در نمی دهم تا خدای خویش را ملاقات کنم در حالی که به خون خود آغشته ام(27) بدین گونه امام طریق خود را اعلام نمود تا تمامی حق جویان به شیوه او تأسی کنند و جز در برابر خدا سرفرود نیاورند و بندگی نکنند از این جهت در سخنی دیگر خطاب به افراد زبون و ذلت پیشه فرمود: «هیهات منّا الذّلّه(28) هیهات که ما زیر بار ذلت برویم» و پس از آن تصریح فرمود: در قیام او شکستی وجود ندارد.

 

منطق حسینی و امتناع از بیعت

محور منطق امام حسین(ع) این است که زندگی در زیر سلطه اهل ستم و افراد ضد حق مرگ است و کشته شدن در راه مبارزه با آنان حیات آفرین می باشد: «انّی لااری الموت الّا السعادة و لاالحیوة مع الظالمین الّا برماً؛(29) به درستی که من مرگ در راه مبارزه با حکومت ستمگران را نابودی تلقی نمی کنم بلکه این مرگ را زندگی توأم با سعادت و زیستن با ظالمان را مرگی آمیخته به فلاکت می دانم». این بیان درخشان امام اساس خطبه و نامه های نورانی او را تشکیل می دهد و هماهنگی و همگامی حرکت او را با بعثت نبوی و مجاهدت های حضرت علی (ع) به اثبات می رساند و ریشه های اصلی نهضتش را روشن می کند. در این سخن نکته ای نهفته که تجلّی آن را افزایش می دهد و آن این که نه تنها تسلیم در برابر ظالم بلکه اساساً زیستن با اهل ستم را امام مرگی راستین می داند. منطق امام حسین(ع) این است که حتی اگر امویان و غاصبان حکومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوی، مرا مورد اکرام و حمایت قرار دهند، بازهم زندگی با آنان را زبونی و خواری می دانم و این گونه سازش ننگی است که با ایمان و کرامت انسانی سازگاری ندارد، همزیستی و موافقت و سکوت در برخورد با متجاوزان به حریم الهی روا نمی باشد تسلیم در مقابل ستمگران برای اعتقادات دینی خطر اساسی دارد و باید مرگ سرخ توأم با شرافت را بر زندگی سیاه ذلیلانه ترجیح داد و به حماسه ای شکوهمند که شیوه مردان حق است مترنم گردید، سرچشمه این نگرش و بینش شگفت انگیز و شهامتی وصف ناپذیر ایمان و باوری راستین است که دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادی و فناپذیر می رهاند و به ابدیّت پیوند می زند و آنها را از روی اختیار و اشتیاق به قربانگاه حق می برد و چنین ایمانی در حد بسیار عالی در تمامی مراحل زندگی آن امام و یارانش قابل مشاهده است.

چنین ویژگی هایی موجب گردید که رسول اکرم(ص) درباره امام حسین(ع) بفرماید: «انّ الحسین بن علی مصباح الهدی و سفینة النجاة و امام خیرٍ و یمنٍ و عزّ و فخرٍ؛(عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 60) حسین بن علی(ع) چراغ هدایت، کشتی نجات و پیشوای سعادت و خجستگی و امام عزت و افتخار است. مسأله عاشورا یک نزاع عادی و معمولی میان حاکمی فاسد و رهبری فداکار نبود بلکه حضرت اباعبداللّه به عنوان بزرگترین پاسدار اسلام ناب محمدی موقعیت حاکم بر اسلام و مسلمین را به گونه ای می بیند که اگر اقدامی عاجل انجام نگیرد زحمات رسول اکرم(ص)، فداکاری های امیرمؤمنان(ع) تلاش های فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبی(ع) و یاران آن بزرگواران خنثی خواهد گردید.

یزید و مزدوران اموی در شهر پیامبر چنین خواسته اند که قبل از انتشار هلاکت معاویه و پیدایش عکس العملهای مردم درباره گذشته های معاویه و شومی خلافت بنا حق یزید از امام حسین بیعت بگیرند تا در توطئه های ناجوانمردانه خود توفیقی به دست آورند. امام بدون هیچ درنگ و تأمّلی خطاب به عبداللّه بن زبیر که آشفته و نگران بود و آینده ای مبهم و دوراهی خطرناکی را در مقابل خویش مشاهده می کرد و نظر امام را در خصوص بیعت با یزید جویا شده بود، فرمود: من هرگز با او بیعت نمی کنم زیرا یزید مرد شرابخوار، سگ باز، آلوده به انواع معاصی و ستم ها و غرق در آلودگی و تباهی می باشد و شایسته خلافت و لایق زمامداری مسلمانان نخواهد بود و با همین اندیشه و عزم راسخ، حاکم مدینه(ولید) را ملاقات می کنم.

امام که آشفتگی و سراسیمگی را در چهره عبداللّه زبیر ملاحظه می نمود با اراده ای راستین و درک راه مقاومت و مبارزه برای حفظ حیات دینی جامعه به وی یادآور شد: من کسی نیستم که زیر بار ذلّت روم و با بی تدبیری خود را به آسانی در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.آنگاه به نزد حاکم مدینه رفت و به وی تفهیم نمود: من حسینم و به راه امویان نه تنها گرایشی ندارم بلکه به حکم مسؤولیت شرعی و دینی و مقام ولایت موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاکان مسلمان نما هستم و چون خواست از نزد وی برود، مروان که در آنجا حضور داشت با غرور خاصی ولید را خطاب کرد و گفت: دست از او مدار، اکنون فرصت مناسبی است که یا از او بیعت گیری یا کارش را یکسره نمایی، امام با شنیدن نغمه های شوم مروان برآشفت و او را با نهایت کوچکی و پستی خطاب کرد و فرمود: ای فرزند بد کاری، نه تو و نه ولید، هیچ کدامتان نمی توانید مرتکب چنین کشتاری شوید، حال که سخن بدینجا رسید، گوش کن تا برایت حقیقت را بگویم، مائیم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانی در خانه ما رفت و آمد می نمودند و خدای بی همتا ما را در آفرینش هستی مقدم داشت و مهر خاتمیت بر خاندان ما زد. یزید مردی فاسق و قاتل، معصیت کار و گناهکار است. مثل من، با مثل او هرگز بیعت نمی کند. مروان و ولید که در انتظار چنین مقاومتی از جانب سالار شهیدان نبودند در برابر اقتدار معنوی امام حسین(ع) مبهوت ماندند و آن حضرت بی درنگ بدون آن که فرصتی به آن نابکاران بدهد محل اقامت ولید را ترک نمود.

با این همه مروان آرام نگرفت و در فکر نقشه ای بود تا با اجرای آن امام سوم را به بیعت با یزید وادار نماید به همین دلیل تصمیم گرفت بار دیگر با امام روبرو شود و آخرین نغمه های شوم را از حلقوم خویش خارج نماید. او در دیداری خطاب به حسین بن علی(ع) گفت: ای اباعبداللّه من تو را نصحیت می کنم! نصایح مرا گوش کن و بپذیر و با یزید بیعت کن که برای دین و دنیایت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامی که رهبری امت اسلامی به عهده فردی چون یزید ناپاک گزارده شود. به خدا قسم از جدم رسول اکرم(ص) شنیدم که فرمود: رهبری آل ابی سفیان حرام است.(30) محمد حنفیه فرزند امیرمؤمنان علی(ع) خدمت امام حسین(ع) رسید و از سرخیرخواهی به آن حضرت توصیه نمود که برای خودداری از بیعت با یزید به جایی دور دست رود و مردم را به یاری فراخواند و بدین ترتیب از جنگی نابرابر و کشته شدن بپرهیزد. امام در جوابش فرمود:برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاهی نباشد هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.(31) بدین گونه با وجود همه توصیه ها در ماندن و بیعت نمودن با یزید و یا رفتن و گریختن از پیش دشمنان، امام حسین(ع) در تدارک نهضتی بود که برای همیشه به همگان درس عزت آموزد و در واقع امتناع از بیعت سرآغاز عزتمندی قیام کربلا گردید و از آن زمان پیوسته پیام عزت آفرین حسینی تکرار گردید و هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی امام از این هدف دست برنداشت و برعکس تصور تمام کج بین ها و کوتاه فکری ها از اولین گام تا آخرین قدم استوار ماند و در اصل مبارزه با حکومت امویان در هیچ مرحله ای تغییر نیافت.

 

استواری و استقامت در راه احیای حق

در فاصله بین مکه و مدینه، امام حسین(ع) از راه اصلی که زیر نظر عمّال حکومت اموی بود، طی طریق می نمود، پیشنهاد کسانی را که می گفتند همچون عبداللّه زبیر از راه فرعی برود تا از یورش دشمن مصون بماند نپذیرفت و با اتکا به خداوند متعال و بی اعتنا به قدرت پوشالی یزید فرمود: به خدا سوگند از راه فرعی که مسیر خائنان متواری است نمی روم بلکه راه اصلی را که طریق آزادگان است پی می گیرم تا به آنچه خواست خداوند است، نایل گردم.(32)

چون حرّ بن یزید ریاحی راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانید آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون کسی نیست که از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسیدن به عزت و حیات بخشیدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگی جاویدان نمی باشد و زیستن با ذلت با مرگ یکسان است. آیا مرا از مرگ می ترسانی. تیرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من کسی نیستم که از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از این است و همت من عالی تر از آن می باشد که به دلیل خوف از مردن، ذلت ستم را پذیرا باشم و آیا شما بر بیش از به قتل رسانیدن من قدرت دارید؟ مرحبا به کشته شدن در راه حق تعالی که شما قادر به نابودی مجد و عزّت و شرف من نخواهید بود. پس در این صورت از کشته شدن بیمی ندارم.(33)

هنگامی که امام در برابر سماجت و پافشاری حرّ قرار گرفت و سیمای اهریمنی جنگ را آشکارا مشاهده کرد، در مقابل یاران شجاع و فداکار خویش ایستاد و خطبه ای پرهیجان ایراد فرمود که مضامین آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بیدار اثر می گذارد. در فرازی از این خطبه آمده است:ای یاران من، می بینید که چگونه بلا و شدت بر ما وارد گردید به درستی که راه و رسم زمانه دگرگون گردیده و چهره کریه و زشت آن هویدا گشته است و از نیکوئی و امور معرفت جز اندکی ناچیز و فریبنده نمانده است و زیستن در این شرایط سخت، ناگوار می باشد آیا نمی نگرید که کسی طالب حق نیست و از باطل گریزان نمی باشد، در چنین وضعی مرد خدا ناگریز باید مشتاق مرگ باشد و لقای حق را آرزو کند و من در این گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختی و زندگی با اهل ستم و ناپاکان را چیزی جز ذلت و زبونی نمی بینم.(34)

در روز عاشورا، آن گاه که سپاه ستم رویاروی امام و یارانش قرار گرفت و لشکر عمر سعد از هر سو امام و یارانش را چون نگین انگشتری در میان گرفت، آن وجود مقدس از بین سپاه خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانی آموزنده و حماسی را که یادآور عزت عاشورایی بود بر زبان جاری نمود و فرمود: آگاه باشید که این فرومایه «عبیدالله» فرزند فردی پست مرامیان دو راهی شمشیر و زبونی قرار داده است، هرگز ما زیر بار ذلت نمی رویم زیرا خداوند، رسولش و مؤمنان از این که به چنین ننگی روی آوریم شرم دارند و دامن های مطهر و مادران و انسان های پاک و اندیشه های غیرتمند و نفوس با شرافت، جایز نمی دارند که ما پیروی از لئیمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهای با کرامت و نیک منش ترجیح دهیم.(35)

امام خطاب به سپاه پلیدی کوشید کرامت انسانی و عزت ایمانی آنان را شکوفا نماید و آنان را از آلودگی حقارت و ذلتی که بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از این سخنان هشدار دهنده و عبرت آموز و بیان اهداف پاک و مقاصد والای خویش عده ای از کوفیان را که از وی دعوت کرده بودند تا او به کوفه آید و اکنون در پیشاپیش لشکر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: ای شبث بن ربعی، ای حجاربن ابجر، ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث، مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید و در آن ذکر نمودید که میوه ها رسیده، بوستان ها و باغستان ها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شده اند. و به سوی سپاه مجهز و مهیایی که آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان که بندگی دنیا طلبان را پذیرفته بودند واقعیت را انکار کردند و گفتند ما جزء نویسندگان نامه نبودیم. در این حال قیس بن اشعث خطاب به امام عرض کرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمی نهی، سوگند به خداوند مطابق میل تو عمل می کنند و از ایشان شری به سویت نخواهد رسید در این لحظه امام حسین(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسلیم نمی شوم و همچون برده ها گردن نمی نهم.(36)

او در زیر آفتاب گرم و سوزان کربلا در میان کوفیان بی وفا، در بین دشمنان فراوان و در حالی که مرگ همچون اژدهایی مهیب برای فرو بردن او و اصحابش دهان باز کرده و زنان و کودکانش را تهدید به اسارت و یتیمی می کرد و در خیمه هایش قطره ای آب یافت نمی شد و از اطفال خویش جز ناله العطش و فریاد واابتاه نمی شنید و افغان اهل بیت دل سخت سنگ را می گداخت و در آن لحظه های حساس به عنوان قهرمانی شکست ناپذیر و رهبری عزت آفرین و انسانی دارای مناعت طبع و صاحب رأی مستقل توحیدی، پس از سپاس و ثنای الهی و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهی، خطاب به کوفیان جفا پیشه فرمود: هلاکت و نابودی بر شما باد، ما را با اشتیاق فراوان به یاری خواندید و ما هم به یاری شما شتافتیم. همان شمشیری را که ما به دست شما دادیم به رویمان کشیدید و همان آتشی را که برای نابودی دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختید. آنگاه با دشمنان خود همدست شدید، بر ضد دوستان و خیرخواهان خویش گردآمدید بی آن که در میانتان عدالتی گسترده باشند یا به آینده آنان امیدی بسته باشید. وای بر شما چرا آنگاه که هنوز شمشیرهایتان در نیام و دلهایتان آرام بود و تصمیم قطعی نگرفته بودید دست از ما بر نداشتید.(37)

آنگاه امام سروده های «فروة بن مسیک» صحابی را که حاوی دنیایی از کرامت و بزرگواری است بر خواند که درفرازی از آن آمده است: اگر شما را شکست دادیم، از قدیم چنین بوده ایم، تازگی ندارد و اگر ما با شکست نظامی و ظاهری مواجه گردیم مغلوب نشده ایم زیرا پیروزی و عزت با حقیقت است ما با ترس و کور دلی خود نگرفته ایم و اگر کشته شویم، تقدیر چنین است که به شهادت نائل گردیم.(38)

در اوج حماسه آفرینی، امام آنگاه که به عرصه رزم گام نهاد تا لحظه ای که به شهادت رسید در رجزهایش این نکته فروزندگی داشت:

الموت خیرٌ من رکوب العار والعار أولی من دخول النار(39)

مرگ از قبول ننگ بهتر است و این حالت(شکست ظاهری) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامی لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت می آموزد که باید تنها در برابر خداوند تسلیم بود و در مقابل هر قدرتی نباید سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونی پذیرش سخن زورگویان رجحان دارد.

 

آزمایش سخت، موفقیتی درخشان

در شب عاشورا آنان که عزت و استواری خویش را در همراهی با حماسه عاشورا جستجو می کردند، در آزمایشی سخت، موفقیتی نیکو بدست آوردند، زیرا چون امام در خطبه ای فرمود: به همه اجازه می دهم با رضایت من بروید و از تاریکی شب استفاده کنید و از اطرافم پراکنده شوید زیرا این قوم در پی من هستند، همه افراد خاندان و یارانش خاطرنشان ساختند: استواری خود را بر همراهی با آن حضرت و غیرت و حمیت خود را در دفاع از حق می دانند و تأکید نمودند هرگز امام خود را رها نمی کنیم و کشته شدن در رکاب امام حسین(ع) را کرامتی تلقی کردند که جاویدان است و پایان نمی پذیرد، آنان تصریح نمودند که اگر کشته شدیم به عهد خویش وفا نموده ایم و تکلیف خود را به درستی انجام داده ایم.(40)

امام حسین(ع) که یاران خود را این چنین وفادار، مقاوم و شکست ناپذیر دید، در حق همه آنان دعا کرد و از پیشگاه پروردگار متعال برای این فداکاران طلب پاداش نیک نمود و خبر شهادت همه را اعلام فرمود. حماسه سازان عاشورا با استماع این خبر نه تنها نگران نشدند بلکه به دلیل دست یافتن به چنین توفیقی گفتند: سپاس خداوندی را که به سبب یاری رساندن به تو، ما را کرامت اعطاء نمود و با کشته شدن همراه تو، عزت و شرافت نصیبمان گشت. ای فرزند فرستاده خداوند آیا نباید خشنود باشیم که در بهشت با تو می باشیم.(41)

شکست ناپذیری و صلابت قهرمانان کربلا تا بدان حد بود که حتی اهل بیت امام حسین(ع) نیز که بر حسب ظاهر توسط دشمنان اسیر گردیدند، بیمی به دل خویش راه ندادند و با سخنانی شیوا و رساء و بلیغ به دفاع از اهداف قیام کربلا پرداختند و دشمن را در محل حکومت و فرمانروایی اش افشا ساختند.

زینب کبری، به عنوان بانوی شجاع کربلا پس از تحمّل رنج ها و مصائب فراوان و مشاهده کشته شدن برادران، فرزندان و عدّه ای از برادرزادگان با ایراد خطبه آتشین، افشاگرانه و مستند خود، یزید و اعوان و انصارش را به هراس افکند.(42) ایراد خطبه ای این گونه در درباره کسی که خود را حاکم جهان اسلامی می داند و حدود نیمی از دنیا زیر سلطه اش قرار دارد و کشورهای مهمی چون ایران، عراق، عربستان و ترکیه را همچون استانهایی تلقی می کند، از سوی بانویی که ظاهراً در چنگال دشمن بی رحم و مکار اسیر است نشانی از شجاعت، کرامت و عزت خواهر امام حسین(ع) است، فاطمه دختر امام حسین(ع) نیز در دربار عبیداللّه بن زیاد در کوفه و نیز در شام آن هم در حضور یزید به افشای جنایات امویان پرداخت و از شرافت خاندان عترت دفاع کرد.

شکست ظاهری امام حسین(ع) یک پیروزی مسلم و قطعی را به دنبال داشت که راه عزت را برای طالبان حق و کمالات انسانی گشود. امام خمینی در این باره فرموده اند: «سید الشهداء(سلام اللّه علیه) از یزید شکست خورد، همه را کشتند. لکن همچو شکستی به رژیم معاویه داد که تا ابد دفنشان کرد...»(43) ایشان در جای دیگر فرموده اند: «سید الشهداء هم شکست خورد در کربلا اما شکست نبود این، کشته شد و زنده کرد یک عالمی را».(44)

زیرا برای انسانی که به عزّت حق دست می یابد و برای حماسه ای که در دفاع از حق ترتیب داده می شود شکستی نمی توان متصور گردید. سید قطب ذیل تفسیر آیه 40 از سوره غافر برای اثبات پیروزی حق بر باطل و نصرت الهی که مدام نصیب مؤمنان می گردد، از عاشورا مثال می آورد و می افزاید در صورت ظاهر و با معیارهای کوچک، شهادت امام حسین(ع) یک هزیمت بود و در حقیقت و با ملاحظه معیارهای عالی حرکت او به صورت فتح و ظفری مهم جلوه می نماید.(45) ابن ابی الحدید معتزلی در این باره نوشته است: سید و آقای افرادی که ذلت را قبول نکرده اند، کسی که به مردم درس حمیّت و غیرت و مرگ زیر سایه های شمشیر را آموخت و چنین مرگی را بر ذلت و دنائت ترجیح داد. امام حسین فرزند علی بن ابی طالب(ع) است که به او و همراهانش امان داده شد اما از آنجا که می خواست تن به ذلت ندهد، کشته شدن را بر چنین زندگی برتری داد.(46) با قیام عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزت و کرامت انسانی جلوه ای درخشان یافت و دیگر بعد از این رویداد عظیم هیچ انسان مبارز و فرد آزاده ای عذری ندارد و نمی تواند به هیچ وجه ستم و ذلت را تحمل کند، مصعب بن زبیر خطاب به سکینه دختر امام حسین(ع) گفته است: پدرت دیگر برای هیچ آزاده ای بهانه ای باقی ننهاده است. وی که خود را رقیب امام حسین(ع) برای خلافت می دانست درباره آن حضرت گفته است: حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد و شعری خواند که ترجمه اش این است که: مردان بزرگواری از آل هاشم در برابر ستم مقاومتی به خرج دادند که برای بزرگان تاریخ نمونه است.(47) هنگامی که یاران مصعب از نزد او گریختند و او با چند نفر تنها ماند نیام شمشیر خود را شکست و گفت: پیشگامان بنی هاشم برای تمام طالبان عزت سنت پایداری را بر جای نهادند و مقتدای آنان شدند. با این کلام یارانش فهمیدند که او جز کشته شدن منظوری ندارد.(48)

 

امام خمینی(قدس سره) و عزت عاشورایی

امام خمینی در بیانات خود کراراً آموزه های عزت آفرین عاشورا را مورد تأکید قرار داده اند: «حضرت سیدالشهداء(ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حکومت جائر چه باید کرد با این که از اول می دانست که در این راه که می رود راهی است که باید همه اصحاب خویش و خانواده اش را فدا کند و این عزیزان اسلام را برای اسلام قربانی کند. لیکن عاقبتش را هم می دانست. اگر نبود این نهضت، نهضت حسین(ع) یزید و اتباع یزید اسلام را وارونه به مردم نشان می دادند...و علاوه بر این در طول تاریخ آموخت به همه که راه همین است، از قلّت عدد نترسید...افراد ممکن است کم باشند لیک در کیفیت توانا باشند و سرافراز...»(49)

امام خمینی از نسل همین حماسه آفرینان بود و او نیز همانند اجداد طاهرینش هرگز زیر بار ذلت و ستم نرفت، رنج زندان، تبعید و آوارگی را پذیرا گردید، برای خطرات جانی مهیا گشت ولی حسرت یک سازش جزئی و مختصر را بر دل طاغوت و استکبار نهاد. او در یکی از بیانات خویش فرمود: من اکنون قلب خود را برای سرنیزه های مأمورین شما (حکومت پهلوی) حاضر کرده ام ولی برای قبول زورگویی ها و خضوع در مقابل جبار(ی)های شما حاضر نخواهم کرد.(50)

وقتی امام را دستگیر کردند و برای زندانی که احتمال کشته شدن هم در پی آن بود به تهران انتقال می دادند، در راه به مأموران دستگیر کننده خود آرامش قلب می دهد و به آنها سفارش می کند نترسید. امام در خاطره ای می گوید: من دست گذاشتم روی پاهایشان، گفتم من هستم ناراحت نباشید. من تا با شما هستم مضطرب نباشید. خلاصه به یک کیفیتی تسکین پیدا کردند و این اضطراب از اینها برطرف گردید.(51) این شجاعت بدون تردید از این امر نشأت می گرفت که آن روح قدسی خود را از اسارت تمایلات نفسانی و امیال دنیوی و فناپذیر رهانیده بود و این رشد معنوی و کمالات و وارستگی را در مکتب امام حسین(ع) آموخته بود. چنانچه خود در بیاناتی به چنین حقیقتی اشاره می کند: «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد. ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد، ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطله بر جبهه های ستمکاران و حکومت های شیطانی زد. ماهی که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت. ماهی که باید مشت گره کرده آزادی خواهان و استقلال طلبان و حق گویان بر تانک ها و مسلسل ها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه حق، باطل را محو نماید.»(52)

امام خمینی همچون جدش امام حسین(ع) در هیچ شرایطی از مواضع اصولی خود دست بر نداشت و در مقابل استکبار و اهل شرک و نفاق فریاد برآورد: «هیهات که خمینی در برابر تجاوز دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره گر صحنه های ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظارفوز عظیم شهادتم، قدرت ها و ابرقدرت ها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه و تنها بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می دهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام خواب را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار می نمایند سلب خواهد کرد.»(53)

سخنان ذیل را امام خمینی با تأثیر پذیری از حماسه عاشورا و خطبه های پرهیجان امام حسین(ع) بیان فرموده است: «من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می کنم که اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست یا همه آزاد می شویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است می رسیم... و از مرگ شرافتمندانه استقبال می کنیم ولی در هر حال پیروزی و موفقیت با ماست...»(54)

آخرین نکته این که ما باید خاطره های حیات بخش کربلا را که روح عزت و شرافت را در زندگی آدمیان می دمد و عالی ترین درس کرامت و آزادگی و فضیلت را به جهان انسانیت می دهد به صورت شکوهمند برگزار کنیم و اجازه ندهیم مراسم سوگواری کربلا به حالت ذلت آور، درآید و بکوشیم تا بر شکوه عزاداری های عاشورا افزوده شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر