ماهان شبکه ایرانیان

بایسته های کنونی دین پژوهی

و لو لا نفرمن کل فرقة طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم... (توبه / ۱۲۲)

بسم الله الرحمن الرحیم

و لو لا نفرمن کل فرقة طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم... (توبه / 122)

حضور و همایش همکاران ارجمند را در این نشست علمی و مشورتی گرامی می داریم و امید می بریم حضرت سبحان، حق و حسن الهام فرماید تا آنچه خیر و خردپسنداست بر ذهن و زبان حقیر جاری شود.

در باب بایسته های دین پژوهی از زوایای گوناگونی می توان سخن گفت: 1- از زاویه نظامدهی، برنامه ریزی وبهسازی 2- از حیث محتوا، ساختار و روش شناختی علمی 3- از جهت نحوه عرضه و ارائه و ارتباط با مخاطب.

در زمینه نخست، دهها مقوله و مسئله در خور بررسی است، از قبیل، مدیریت و سازمان، سیاستگذاری، هدفگزینی، رویکرد و جهت دهی، اولویت بندی،امکان سنجی، اطلاع رسانی، آسیب شناسی، هماهنگ سازی و تقسیم کار، ابزاریابی، شیوه شناسی و روش گزینی، آموزش و دانش افزایی محققان و مقولات و مسائل بسیار دیگر. کمااینکه از زاویه محور سوم یعنی نحوه صورت بندی و عرضه و ارتباط با مخاطب نیز دهها نکته و گفته قابل طرح است.

بنده در این گفتار عمدتا به محور دوم یعنی: بایسته های دین پژوهی در زاویه محتوا و مضمون، ساختاردهی وروش شناسی، نظر دارم. هرچند به اعتبار ترتیب، تقدم بامحور نخست است و اهمیت و خطورت محور سوم نیز کم نیست ولی به نظر حقیر محور دوم اصیل تر و اساسی تر وطبعا مقدم بر دو محور دیگر است.

هرگاه مکتب و مرامی در معرض تجربه عملی قرارمی گیرد و بر منصه اجرا می نشیند، کاستیهای آن - اگر ذاتاکاستی پذیر باشد - آشکار می شود، و هر زمان بینش ومنشی علم ادعا بر می افرازد، هم توقعات از آن مضاعف می گردد، هم خصومتها و دشمنیها با آن فزونی می گیرد.امروز اسلام در ایران در بوته آزمون و اجرا و در جهان درمعرض داوری و ارزیابی قرار گرفته و طبیعی است برخی پیامدها و تبعات به سراغ آن بیاید. بدین لحاظ رسالت متفکران اسلامی و روشنفکران مسلمان در تبیین و توسعه معرفت دینی و رفع نواقص و نقائص و تصحیح کاستیها وناراستیهای تئوریک و ارائه پاسخ در خور به پرسشهای نوپدید و پیشنهاد مدلهای کاربردی در زمینه تدبیر مناسبات اجتماعی متناسب با شرائط مستمرا تحول یابنده عصرحاضر، صد چندان شده است. عنوان سخن امروز بنده نیز به همین رسالت اشارت دارد.

به نظر ما بعد از یک دوره طولانی رکود فکری و فقهی،اینک با شرایط جدیدی مواجه شده ایم و این شرایط، مطالبات بسیاری را پیش روی ما می نهد. در قلمرو حکمت،400 سال است که ما بر یک مکتب فلسفی پای می فشریم وتنها ریزه خوار خوان پرنعمت صدرنشین شبستان حکمت الهی و معرفت شیعی، حضرت صدرالمتالهین شیرازی هستیم و طی این مدت به جای هر گونه تحرک و تحول،نوآوری و نظریه پردازی، تنها به تعلیقه نگاری و حاشیه زنی و شرح و بسط آنچه وجوه برجسته فلسفی این دوران پدیدآورده بودند بسنده کرده ایم. در حوزه کلام نیز گامی فرا پیش ننهاده ایم، بلکه کوشش و جوشش در حوزه کلام بی رمق تر ازفلسفه بوده است. در فقه پژوهی هم وضع ما بهتر از حوزه فلسفه و کلام نیست. در حوزه اخلاق نظری نیز فقر دیرین وضعف مزمن، ادامه یافته و بلکه وضعیت اخلاق پژوهی ما،حتی قابل مقایسه با بخش فلسفه، کلام و فقه نیست; زیرا دراینجا از آغاز یکسره مقلد بوده ایم. اصولا اخلاق نظری ماچیزی بیش از بازگویی اخلاق ارسطویی و اخلاق نیکوماخوسی نبوده است. البته بحث امروز بنده بیشتر ناظربه دین پژوهی معطوف به بخش فلسفه، کلام و فقه است.

به نظر می رسد چهار حرکت اساسی در باب دین پژوهی اسلامی از زاویه توسعه و تکامل در محتوا، و تحول وتغییر در ساختار و روش، بایسته است: 1- نخستین گام واقدام، بازپژوهی نقادانه، منصفانه، عالمانه، و نوعی آسیب شناسی و آفت زدایی جدی از دانشهای دینی است، 2-سپس تنقیح و باز پیرایی دقیق دانشها و متون دینی، 3- آنگاه تنسیق، بازسازی و ساماندهی جدید علوم اسلامی، 4-واپسین اقدام، نظریه پردازی ونوآوری در بخشهای گوناگون اندیشه دینی و احیانا تاسیس و تدوین برخی علوم تازه وضروری، با توجه به نظرها و نیازهای نو پیدا است.

طی قرون اخیر، در حوزه های علمی ما، برخی دانشهامانند فقه، به لحاظ کمی بیش از حد مورد اهتمام واقع شده(هرچند به لحاظ کیفی - چنانکه خواهیم گفت - سخت نیازمند عطف توجه ارباب فضل و اصحاب فکر وفرهیختگی است) و برخی دانشها مانند فلسفه، کلام وقرآن پژوهی بسی مورد بی مهری قرار گرفته اند همچنین برخی دیگر مانند علوم حدیثی، تاریخ و ریاضیات ...،مطلقا مهجور و متروک واقع شده اند.

در علوم و دانشهای اصلی اسلامی مانند فلسفه، کلام،فقه و اصول، از سویی زوائدی راه یافته است که ربطی به این دانشها ندارد و از دیگر سو تورم و فربهی هایی پدید آمده که هم تناسب و تعادل را در این دانشها برهم زده و هم به جای گره گشایی، خود باعث پیچیدگی مضاعف در عرصه نظر و عمل شده است. همچنین از سوی سوم خلاها وکاستیهایی در آنها وجود دارد که اساسا مورد توجه واقع نشده اند. و این همه موجب شده است که هندسه دانشهای اسلامی، بی قواره و ناموزون و احیانا این علوم چند رگه وناکار آمد جلوه کنند. البته این نقائص و ناراستیها در فقه واصول آشکارتر است.

برخی مباحث انضمامی که احیانا ربطی به ذات و غایت دانشهای اسلامی ندارد، یا فلسفه انضمام خود را از دست داده اما به هرحال در آنها راه یافته و همچنان منضم آنهاست،و رفته رفته فربه و فربه تر شده و امروز مانند زائده ای بر اندام برخی علوم خودنمایی می کند، این است که گاه مباحثی ازیافته های دانشمندان و متخصصان دیگر رشته ها، مانندبخش طبیعیات در فلسفه وام گرفته شده و اکنون بطلان بسیاری از این دست مباحث و مناظر در این بخش بر آفتاب افتاده است اما هنوز و همچنان وبال فلسفه اسلامی است ولاشه لخت فرضیات و نظریات فرسوده و پوسیده آن برگرده فلسفه سنگینی می کند.

همچنین باید گفت مطالبات نامتعادل و غیرجامع جامعه از فقیهان، یا راحت طلبی بعضی از مدرسین فقه (که باعث شده بخشهایی از فقه را تدریس کنند که راه آن رادیگران هموار کرده اند، و به بخشهای جدیدی که نیازمند کارو تلاش و ابداع است نپردازند) یا عرف و عادت فقیهان ومدرسان، موجب شده است تا به برخی از ابواب بیشترپرداخته شود و بر اثر تکرار تدریس و تحقیق در آنها، هر کس چیزی بر آن بیافزاید و رفته رفته این ابواب، متورم و حجیم شوند و بخشهای دیگر لاغر و نحیف بمانند یا حتی به مرورزمان از علم فقه حذف شوند. مثلا چون گذشتگان نوعا همه تدریس و تبویب فقه را از باب طهارت آغاز کرده اند،متاخرین نیز چنان کرده اند! و همین رویه سبب شده است تاباب طهارت به گونه ای روزافزون حجیم تر شود. اما براستی آیا هیچ مسئله و مقوله ای در فقه به اندازه این باب حائزاهمیت و ضرورت نیست؟ آیا پس از قرنها بحث و فحص باز هم ابهام درخور اعتنا و مطالب کشف نشده ای در این باب باقی مانده است که باید بدانها اهتمام گردد؟ واقعا این باب چه میزان قابلیت نوآوری دارد؟ و چرا باب طهارت؟!آیا این انتخاب به خاطر تقدم مسائل شخصی و تکالیف فردیه بر وظائف اجتماعی، صورت گرفته است؟ یا بدین سبب است که طهارت، مقدمه عبادات است و عبادات مقدم بر سایر تکالیف دینی و طبعا مقدم بر دیگر بخشهای فقه؟ اما آیا این نکته ها و امثال آن برای توجیه رفتار و روش کنونی کفایت می کند؟ آیا این نکات به حدی مهم است که سبب شود آموزهای اساسی دین مغفول و مهجور وبخشهای بسیار مهم فقه، ضعیف و نحیف بمانند و در نتیجه پرسش های حیاتی و نیازهای اساسی مت بی پاسخ رهاشوند؟ این بهانه ها قابل تامل است، وانگهی اگر سیرآموزشی احکام باید چنین باشد و طبعا ساختار تدوینی متون فقهی نیز چنین شود، آیا لزوما سیر تدریس علمی وتحقیقاتی هم باید به همین نحو باشد؟ آیا انتخاب عناوین مورد تدریس و تحقیق نباید با لحاظ کردن شرائط زمانه وحاجات منظور و متغیر مکلفین صورت گیرد؟ مگر فقه برای پاسخگویی جامع به نیازهای روزمره و نوشونده و فزاینده امت تاسیس نشده است؟ مگر فقه فلسفه ای غیر از این دارد؟اگر پاسخگویی جامع و جدی به نیازهای جاری و جدیدامت مطرح نبود، آیا اصلا فقهی لازم بود؟ و آیا اجتهاد معناپیدا می کرد؟ اگرچه علل و عوامل فراوانی موجب این وضعیت شده است که البته بررسی آنها خارج از دایره بحثی است که برای طرح در این نشست پیش بینی کرده ام اما به هرحال مبحثی است بس درخور مطالعه و بررسی.

حکمت ما نیز وضع بهتری ندارد. البته در کلام زوائدکمتری به چشم می خورد اما کاستی و کسری در آن فراوان است. خلاهای فلسفی، کلامی و فقهی در گذشته نیز بسیاربوده اما امروز جستارها و چالش های جدید باعث شده است که خلل و خلاها آشکارتر گردد.

در بسیاری از مقاطع تاریخی، شیعه به صورت یک فرقه رفض و رد شده قلمداد شده و تنها در برخی از نقاط عالم وجهان اسلام حضور داشت، اما اینک شیعه پرآوازه ترین مذهب اسلامی در جهان است. در گذشته، تشیع نوعا فاقدحاکمیت بود و مانند امروز در قبال مکاتب فکری جهانی علم ادعا برنیافراشته بود. لذا در اکثر مقاطع و مناطق، مردم ما فقط به فقه فردی نیازمند بودند و بیشتر از این هم، متوقع و ممکن نبود. فقها نیز بیشتر به این بخش اهتمام می کردند،اما امروز شرایط دیگر مانند گذشته نیست. برای من بسیارزیبا و دلپذیر بود شنیدن این نکته که گفتند: چند سال پیش یکی از فضلای قم که به نجف مشرف شده بود، خدمت حضرت آیت الله سیستانی نیز می رسند و ایشان از اوضاع واحوال قم و دروس حوزه پرسش می کنند. او پاسخ می دهدبحمدالله درس و بحث رونق خوبی دارد مثلا 100 یا 200حلقه کرسی درس خارج دائر است. ایشان می پرسند چه مباحث و ابوابی مورد تدریس قرار می گیرند؟ او پاسخ می دهد: طبق عرف ابوابی مانند طهارت، صوم و صلوة و...ایشان با تعجب می گویند: هنوز هم این بحثها مطرح می شوند؟ موضوعات دروس فقه حوزه علمیه قم باید ازمجلس شورای اسلامی بیاید! باید مجلس بگوید که نیازفقهی کشور چیست و چه موضوعاتی را بحث کنید! این نکته بسیار ظریفی است. ما به دانشگاهها ایراد می گیریم که بین تحقیق و تئوری پردازی در رشته های فیزیک، شیمی، ریاضیات و مهندسی با عمل صنایع و عمران و دستگاههای عامل رابطه ای نیست! طی سالهای اخیر در هر وزارتخانه ای دفتری برای ارتباط با دانشگاه دائر شد. در دانشگاهها هم دفتری برای ارتباط با صنایع. اخیرا هم آمدند دستگاه ذی ربط مطالعات علمی، آموزش و پژوهش عالی را ادغام ووزارت علوم، تحقیقات و فن آوری را تاسیس کردند. این اقدام امیدوار کننده است و ان شاءالله در مقام عمل هم نتیجه بخش خواهد بود، البته کاستی و ناراستی در زمینه تعامل تئوری و تجربه و علم و اجرا، وسیعتر از این حدود است که بتوان تنها با این دست اقدامات امید به رفع مشکل بل مشاکل برد. این مشکل مزمن دستگاه و سامانه آموزشی جدید و دانشگاهی هم است و هنوز ادامه دارد. این نوع مشکلات در قلمرو علوم دینی در گذشته کمتر بود چون توقع و مطالبه هم از روحانیون کمتر بود و در آن بخشی که از ما مطالبه می شد یعنی احوال شخصیه و تکالیف فردی،کم و بیش کار کرده ایم. اما در سیاسیات، اجتماعیات،اقتصادیات کار درخوری نکرده ایم، و امروز عذر و بهانه های قبلی از حوزه و نظام پذیرفته نیست! امروز چه نسبتی بین حوزه و سازمان برنامه و بودجه هست؟ چه رابطه ای میان حوزه و وزارت ارشاد، کشور، اقتصاد، نفت و نظام بانکی هست؟ چه ارتباطی بین حوزه و مجلس وجود دارد؟ چه نسبتی بین حوزه و قوه قضائیه وجود دارد؟ چرا باید قوه قضائیه جدای از حوزه، دانشکده قضایی تاسیس کند؟ مگراز جمله رسالتهای اساسی حوزه، تربیت قاضی نیست ومگر منصب قضا علی الاجماع متعلق به فقها نمی باشد؟ آیاقوه قضائیه این مسئولیت را از حوزه طلب نمی کند یا حوزه پاسخگوی نیازهای قوه قضائیه نیست؟

امروز ذهنها و زبانها پر است از پرسش. به چه دلیلی این همه پرسش باید بی پاسخ بماند؟ من وقتی این همه سئوالهای بی جواب را در قلمرو فلسفه، کلام و فقه ملاحظه می کنم و می بینم کمتر کسی خود را موظف به پاسخگویی می داند، تعجب می کنم! امروز کارآمدی حوزه در حد انتظارنیست، زیرا مطالعات و تحقیقات در آن کاربردی نیست،تعلیم و تربیت نیازنگرانه نیست، انتشارات نیاز سنجانه نیست. برای برخی از مدرسین و محققین انگار نه انگار که انقلابی به وقوع پیوسته! انگار نه انگار که حکومتی تاسیس شده! انگار نه انگار که ما در سطح دنیا با هزاران پرسش وچالش، شک و شبهه و حمله و هجمه مواجهیم! از بعضی ازفقها در باب یک موضوع زنده و مورد نیاز روز که پرسش می شود، حداکثر سرمایه گذاری ای که می کنند این است که حاضرند پنج شنبه ها به صورت چند جلسه تطفلی و گاه تفننی به تبیین آن بپردازند، البته باز از این بعض باید بسیارممنون بود زیرا برخی در این حد هم حاضر نیستند به «حوادث واقعه » بپردازند! اجتهاد دو رسالت عمده و اصلی بر عهده دارد: ابداع و اصلاح. پرداختن به مباحث وموضوعات مستحدثه، تصحیح آرای پیشین و پیشینیان. اگراین دو رسالت بر زمین بماند، فقه فلسفه خود را از دست خواهد داد و اجتهاد، تقلیدی و کلیشه ای خواهد شد. تقلیددر اجتهاد هیچ ارزش علمی و عملی ندارد و متاسفانه آنچه برخی مدرسان فقه می کنند چیزی بیش از تقلید در اجتهادنیست، در حالی که بنا به رای مشهور فقهای ما، تقلیدمسلمان هم باید اجتهادی باشد! اینجا باید از فیلسوف متفکر و فقیه بصیر و اندیشمند مسئولیت پذیر، حضرت علامه آیت الله جوادی آملی ذکر خیر و قدرشناسی کنیم که به دوستان ما فرموده بودند: اگر شما در باب اقتصادیات واجتماعیات موضوع به من بدهید، من آن را موضوع دروس فقه خود قرار می دهم. چه مانعی دارد فقیهی موضوع دروس خود را فقه سیاست قرار دهد؟ فقیه دیگری موضوع بحث خود را فقه هنر قرار دهد؟ دیگری و دیگران هم فقه ارتباطات،فقه بین الملل، فقه حقوق معنوی اثر، فقه بانکداری، فقه حقوق انسان و صدها موضوع و مسئله مبتلا به دیگر را موضوع تدریس خود قرار دهند؟ چه می شود اگر متفکران ما تدریس و تحقیق خود را به سمت دانشهای نوبنیاد جهت دهند؟ یاکسانی در صدد باشند که با تدبیر و تلاش خود، دانشهای جدیدی را در قلمرو اندیشه اسلامی بنیاد نهند؟ تاسیس وتدوین دانشهایی چون فلسفه معرفت اسلامی، انسان شناسی اسلامی، فلسفه دین توحیدی، فلسفه اخلاق اسلامی، فلسفه فقه، قواعد فقه (به صورت دانش مستقل و مدون) - ودانشهای بسیار دیگر - که در شرائط کنونی عین تشریح شریعت و تدوین دین به شمار می رود - در انتظارسرانگشت فکر بکر و اراده گره گشای اندیشمندان مبدع ومبتکر و دانش ورزان شجاع متهور است. این محورها ازچالشگاههای اصلی معرفت و حکمت روزگار ماست که حضور و عرض اندام دین و دینداران و اصحاب فکر وارباب فقه را طلب می کند. سکوت اختیار کردن در قبال علوم و آرای جدید به معنی توقف اختیار کردن و اعلام «نمی دانم » است. «توقف » و «نمی دانم » نیز چیزی جزعافیت طلبی و تن آسایی نیست.

امروز نوآوری و ابداع، نظریه پردازی و بازآفرینی در دوزاویه ضرورت روز دین پژوهی است. دین پژوهی به معنای عام شامل علوم فقهی و نیز هر دانشی که یک طرفش اندیشه دینی باشد و هر مسئله ای که نسبتی با دین داشته باشد،است مانند دانشها و حوزه هایی که از آنها نام بردم و همچنین سایر علوم انسانی اجتماعی مانند جامعه شناسی،روانشناسی، تربیت، همه و همه نسبتی وثیق و عمیق باتفکر دینی و منش دینی دارند. اگر این علوم و معارف به دین عرضه شوند یا دین و دینداری بدانها عرضه شود آنچه به دست می آید در قلمرو دین پژوهی قرار می گیرد. به هر حال دین پژوهی، هم نیازمند تاسیس و تدوین علوم و مبانی و مباحث جدیدی است و هم حاجتمند تنقیح و تنسیقی نوو طبعا منطق گذاری و صورت بندی جدید. پس ما، هم حاجتمند تحول و تکامل مضمونی در علوم هستیم و هم نیازمند تطور و تغییر روش شناختی و منطقی در آنها. فلسفه و منطق، قرآن پژوهی، معرفت شناسی، انسان شناسی،سیاست، اقتصاد، تاریخ، و فلسفه دین و علوم و روش تحقیق در این علوم، باید به صورت رشته های تحصیلی درحوزه، مورد تحقیق و تدریس قرار گیرند. بعلاوه اینکه در هریک از اینها یک دسته متخصصینی باید تربیت شوند، سطح عمومی این رشته ها به صورت درسهای عمومی بی استثنابرای طلاب تدریس شود و همه طلاب باید در حد نیازاجمالی روش تحقیق بیاموزند. گذشتگان ما اهتمام خاصی به روش تحقیق و تالیف داشتند، مثلا وقتی محدث و مفسرو فقیه و مفتی بزرگی چون علامه مجلسی به کار سترگی چونان تدوین 110 جلد بحارالانوار که خود دایرة المعارفی بزرگ و شاید از کهن ترین دانش نامه های جهان باشد، دست می یازد، حتما برابر با شیوه نامه، روش پژوهش و نگارش وطرح و ساختار مشخص و مدونی به این کار اقدام می کند.آیا امکان دارد این کار عظیم، بی متد و منطق و بی نظام ونسق صورت بسته باشد؟ آیا بحارالانوار روش شناسی ندارد؟ کدامیک از توجه و تفطن کرده ایم که متدولوژی تحقیق و تدوین حاکم بر بحارالانوار چیست؟ چرا امروز دریونسکو علامه مجلسی به عنوان اولین دائرة المعارف نویس یا از نخستین دانش نامه نگاران جهان گرامی داشته می شود؟چون کار او، هم عظیم و هم تابع منطق علمی صحیحی است. اصول و نکات فراوانی که در امر تالیف و تنظیم بحاراعمال شده، از سازماندهی و مدیریت تحقیق گرفته، که دههاو شاید صدها نفر را سامان داده، تا موضوع گزینی،ترتیب گذاری و ساختاردهی به مباحث و تا سبک تدوین آن، همه و همه می تواند مورد بازرسی و ژرف رسی قرارگیرد. تجربه گرانبها و کهن تدوین بحار، به مواریث وگنجینه های مدفونی می ماند که مرور زمان بر ارزش آن افزوده و این کار امروز بیش از دیروز قابل ارزشگذاری است.بحارالانوار کاخ عظیمی است که معمار عظیم الشان آن درروزگاران دور آن را پی افکنده و علاوه بر ارزش عمارت آن،دفینه های بسیاری نیز در آن نهفته است. منطق حاکم بر بحارهنوز هم جواب می دهد و حتی طی این چند صد سال بسیاری خواستند آن را تنقیح، تلخیص و یا تبدیل کنند اماهرگز موفق نشدند.

روش تحقیق، بسیار مسئله مهمی است که به شدت می شاید و می باید توجه و اهتمام مجتهدین جوان ومتفکرین با فضل و فضیلت را به خود جلب کند. هم اکنون عده ای از دانش پژوهان و محققان جوان در صدد برآمده اند تابه نحو خودآموز و خودآزمون روش تحقیق یاد بگیرند! چراحوزه به فکر تامین نیاز این طبقه نیست؟

امروز تنظیم مجدد و سامان دهی جدید دانشهای دینی،یک ضرورت است. علوم عقلی سازماندهی جدیدی رامی طلبد. مرحوم علامه طباطبائی، اولین کسی است که درعصر ما سازمانی نو به فلسفه اسلامی داد و شاگردانش مرحوم استاد مطهری، استاد مصباح و علامه جوادی آملی،تا حدی، مقصد و مرام او را تعقیب کردند. اصول فلسفه نخستین اثر فلسفی است که سازمان جدید فلسفه در آن اعمال شده است. علامه در این اثر گرانسنگ، فلسفه را ازمعرفت شناسی آغاز کرده، کما اینکه مجموعه جهان بینی استاد مطهری نیز نخستین مجموعه ای است که با سبکی بدیع و روشی نو، در زمان ما کلام شیعی را سازمان دهی کرد.اما فقه و اصول ما بیش از علوم عقلی نیازمند تحول صوری است. شهید صدر در فقه تا حدی چنین کاری را انجام داد. به نظر من اقتصادنای شهید صدر کتاب فقهی نیز محسوب می شود زیرا او به مثابه یک فقیه و با تکیه بر منطق اجتهادوارد علم اقتصاد شده است، کما اینکه در اصول نیز مرحوم مظفر و مرحوم شهید صدر، اصلاحاتی کرده اند، اما این نمونه ها و در این حدود کافی نیست.

تعریف روابط اصول و قواعد هر دانش با هم و کاربرد هریک از مباحث و قواعد در زمینه های مختلف نیز یکی ازبایستگیهاست، مثلا باید روشن و تبیین شود که اگر کسی معتقد به اصالت وجود باشد، در جهان شناسی و الهیات اوچه اتفاقی می افتد؟ اگر منکر وحدت و اصالت وجود بشودچه روی می دهد؟ طلاب ما دروس و متون را «می خوانند»اما «نمی دانند»، «حفظ » می کنند اما «هضم » نمی کنند.تدریس و تدرس بصیرانه و کاربردی نیست. برای کاربردی کردن یافته ها باید در فهم مبادی، مبانی و شرایط و کارکردآنها اهتمام درخوری صورت بندد. اینجاست که اهمیت فلسفه های مضاف رخ می نماید. مرحوم استاد علامه مطهری در آثاری چون کتاب عدل الهی سعی کرده برخی قواعد و مسائل فلسفی و احیانا کلامی را به صورت کاربردی مطرح کند. عدل الهی هرچند فلسفه و کلام است امابه تلقی امروزی و بر وفق ادبیات الهیاتی کنونی عمدتا ازجنس فلسفه دین و کلام جدید است و اگر کلام جدید دانش مستقلی تلقی شود و در حوزه اسلامی نیز چنین دانشی قابل طرح باشد، باید گفت استاد مطهری نخستین متفکر شیعی وایرانی است که در ربع قرن اخیر به طور جدی و از موضع فعال و همراه با ابداع و ابتکار، به فلسفه دین و کلام جدیدپرداخته است و اصولا اصطلاح «کلام جدید» را او نخستین بار در ایران بر زبان آورده است. برخی طلاب جوان وقلیل الاطلاع هنگامی که با بعضی مباحث به اصطلاح جدیدمواجه می شوند، تصور می کنند اینها الهاماتی است که به پیامبران مدرن در غرب شده و هیچ پیشینه ای ندارند! اینچنین نیست، اینها اگر حرف درستی دارند، گاه عینا یادستکم مایه های اصلی و زمینه های این حرفها در منابع مانیز هست، اما سازمان دانشها و روش پژوهش و آموزش ماطوری نیست که به سهولت بتوان آنها را از منابع خودی استحصال و اصتیاد کرد. بعضی از بحثها و نظریه ها مثلا درباب فلسفه زبان و زبان شناسی و ابواب دیگر، توسط غربیهاگاه طوری علم می شود که حتی به عنوان مباحث بی پیشینه برخی اهل فضل را هم مجذوب خود می سازد، اما وقتی به سراغ اصول خودمان می رویم و مثلا آرای آخوند را درکفایه، در بحث الفاظ، می بینیم آن مباحث و مناظر بسی دقیقتر، منسجم تر، منطقی تر و عالمانه تر توسط او مطرح شده و سر و صدا و ادعا هم نکرده است. قصه ما مصداق «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد» است. به نظر من کارهایی از قبیل فلسفه تحلیلی فاضل فرهیخته جناب آقای حاج شیخ صادق لاریجانی (حفظه الله که مایه فخر حوزه بخصوص فضلای جوانند) باید تکرار و تکثیر شود. ماذخائر فراوانی داریم که باید با بازپژوهی و بازسازی، تنسیق و تبویب نو، کاربردی، کارآمد و منطبق با زبان زمان و نیازعصر سامان بخشیم و عرضه کنیم.

من نمی خواهم پیشنهاد کنم که مثلا معرفت شناسی،جهان شناسی و انسان شناسی جزء علم کلام و علم فقه به حساب آید اما آیا مگر می شود منقطع از معرفت شناسی،جهان نگری و انساسی شناسی، کلامی کارآمد و کامل داشت! اگر رسالت و غایت کلام تنسیق و تعلیم گزاره های دین، پاسخ به پرسشها و دفاع از گزاره ها و آموزه های دینی است - که چنین است - عمده شبهات و هجمات امروز ازاین نواحی ساماندهی و گسیل می شود. همانگونه که سابقادر متون کلامی کلاسیک و شبه فلسفی ما مانندتجریدالاعتقاد خواجه به دلائلی بخشهایی چون امور عامه آمده است، امروز هم دانشها و دانستنیهای جدید دیگری پیشنیاز و پیشگمانه الهیات و علوم دینی را تشکیل می دهند; یعنی نفیا و اثباتا چیزی راجع به آنها باید گفت،لهذا به نحوی و در جایی مناسب در کلام باید به آنها اشاره کرد، کما اینکه همین نیاز و نسبت در دیگر علوم، مانند فقه وتفسیر نیز قابل طرح است. امروز بدون اعتنا و اطلاع به و ازهرمنوتیک و زبانشناسی و فلسفه زبان ، ورود در تفسیر کافی نیست. البته در حد معقول و معتدل، و به نحوی صحیح ودقیق. ما در اینجا در مقام نفی و اثبات و احیانا تعیین حدودتاثیر این دانشها، ثبوتا و اثباتا نیستیم ولی به هرحال مدعیاتی مطرح شده است که نمی توان آنها را نادیده انگاشت. نفیا و اثباتا باید به آنها اعتناء کرد و لازمه اعتنا،اطلاع است. در این راستا علاوه بر ساختاردهی درون دانشی، به طبقه بندی جدید بینا رشته ای نیز نیازمندیم.

در قلمرو فقه و علوم فقهی، قواعد فقه ، رجال و درایه،دانشهای مهمی هستند که باید به صورت درسی فرا گرفته شوند. فلسفه فقه و قواعد فقه از اصول فقه چه کم دارد؟ شمافکر می کنید کار برد آنها در استنباط از اصول فقه کمتر است؟سالها پیش در بازدید از دائرة المعارف فقه مدرسه مرحوم آیت الله گلپایگانی رضوان الله تعالی علیه از دوستان شنیدم که می گفتند: افزون بر هزار قاعده فقهی را از منابع فقهی شناسایی و استخراج کرده اند. برخی خیال می کنند که سه،چهار مجموعه ای که به نام «القواعد الفقهیه » یا نامهای مشابه (و نوعا بدون ساختار اصولی و تبویت منطقی)منتشر شده حاوی همه قواعد هستند. ما بسیاری از قواعد رابه کار می بریم بی آنکه توجه داشته باشیم!

تفسیر آیات الاحکام و منطق فهم قرآن، باید به صورت اصولی به طلاب تعلیم شود. هنوز هم کسانی هستند که می گویند آیات الاحکام پانصد آیه است. باز در همین معجم و در نتیجه استقراء نسبتا کامل، معلوم شده است که افزون بر2200 آیه در استنباط فروع کاربرد دارد. به نظر بنده به دلیل پیدایش بابهای جدید و پرسشهای نوپدید امکان و بلکه ضرورت تمسک به آیات بیشتری فراهم آمده است.

فلسفه فقه (و در ذیل آن فلسفه قواعد، فلسفه احکام وفلسفه اصول فقه) می تواند و باید جزء دروس رسمی حوزه قرار گیرد.

در فلسفه نیز نیازمند طبقه بندی جدید و احیانا تدوین علوم جدیدی هستیم. تدوین فلسفه های مضاف که امروز درحوزه حکمت و معرفت در دنیا حرف اول را می زنند ازضرورت و خطورت مضاعفی برخوردار است. امروزه این حقوق نیست که بر جوامع و دانشگاهها حاکم است، بلکه فلسفه حقوق است که تکلیف مکاتب و جوامع را روشن می کند. این اقتصاد نیست که جوامع را راه می برد، فلسفه اقتصاد و بینش فلسفی حاکم و جاری بر نظام اقتصادی است که حرف اول را می زند. و نیز امروز فلسفه (به معنای هستی شناسی و کلان هستمندشناسی) دغدغه اول دنیانیست، این فلسفه فلسفه، فلسفه معرفت، فلسفه علم وفلسفه ذهن و علم شناختی است که اول حرف را می زند.حتی باید گفت امروز، این دانشها هستند که راجع به مباحث جدید نظری در باب دین تصمیم می گیرند، و این فلسفه دین است که امروز ذهن جوانان ما را ویران می کند. باید به فلسفه دین به طور جدی پرداخته شود. به نظر ما برخی شبهه افکنان متکلم نما، حتی یک مقاله کلامی هم ندارند! هرچه می نویسند از سنخ فلسفه دین است اما به نام کلام و الهیات،به مردم عرضه می شود! اینها به مثابه فیلسوف دین وناهمدلانه و بی دغدغه حق و باطل، به تشریح و جراحی دین می پردازند و نتیجه اش همین می شود که می بینید.فلسفه دین کمتر از 200 سال پیشینه دارد. این دانش به عنوان یک دانش مستقل و مدون اصالتا یک دانش ملحدانه است، چون در فلسفه دین بنابر نقد دین و نگاه انسانی و عقلاتی به دین است نه نظر الهی به آن. هرچند مباحث فلسفه دین درآثار موحدین از گذشته ها مطرح بوده کما اینکه در فلسفه وکلام ما هم مباحث بسیاری از سنخ مباحث فلسفه دین فراوان به چشم می خورد، لهذا اشکالی ندارد یک فلسفه دین موحدانه تدوین شود، کما اینکه در پژوهشگاه ما چند موردکار، البته در حد مقدماتی، انجام گرفته از جمله سلسله بحثهایی که در خدمت مرحوم استاد جعفری صورت پذیرفت و سپس به همین نام منتشر شد.

در هرحال ما نیازمند طبقه بندی جدیدی در علوم دین هستیم. کما اینکه بشدت نیازمند بحثهای تطبیقی می باشیم، وکمااینکه به جد نیازمند نوسازی ادبیات دینی هستیم. نسل جوان ما زبان ما را نمی فهمند،پل ذهنی میان ما و آنها ویران شده است، چرا این حقایق را نمی پذیریم؟ حوزویان عزیزچرا باور نمی کنید که با این ادبیات و با این سبک و سیاق،قادر به تخاطب با نسل نو نیستیم؟ امروز بخشی از نسل نوجامعه دچار انقطاع فرهنگی شده است، درک مشترک با ماندارد و برخی از ما با ادبیات زمان و ادبیات جهان فاصله پیدا کرده ایم. نه با جوانان هموطن خود می توانیم سخن بگوییم و نه با دنیا می توانیم ارتباط برقرار کنیم! این همه منابع غنی، این همه ذخایر گرانبها و این همه مواریث ارزشمند و ذی قیمت در اختیار ماست، اما نمی توانیم آنها رابه نحو شایسته عرضه و ارائه کنیم. در مثل، به مردم افریقامی مانیم که سر در بالین خاک طلاخیز نهاده، از گرسنگی می میرند!

وقت گذشت و من برخی موارد را اجمالا توضیح دادم،اما مطالب بسیاری باقی ماند. ان شاءالله در فرصتی دیگر به آنها خواهم پرداخت. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پی نوشت:

×. این مطلب متن سخنان حجت الاسلام والمسلمین علی اکبررشاد می باشد که در تاریخ 15/2/79 در سومین گردهمایی اعضای هیات علمی و محققان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در قم،ایراد گردیده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان