چکیده
خاقانی شروانی، قصیده سرای بزرگ ایران در سده ششم هجری است. شیوه بیان وی مبتنی است بر پدیدآوردن معانی غریب، ایجاد ترکیبات تازه استعاری و تشبیهی، استفاده از واژگان و اصطلاحات علوم، تنوّع تعبیرات و... . این تازه جویی های خاقانی در حوزه لفظ و معنا، به ابتکار شیوه ای ویژه انجامیده است که خود شاعر، آن را «طریق غریب» و «شیوه خاص و تازه» نامیده. خصیصه بارز این شیوه خاص و تازه، پیچیدگی و غرابت آن است، که باعث شده شعرهای خاقانی، دشوار فهم باشند. از سده نهم هجری تاکنون، برای تبیین و توضیح پیچیدگی های لفظی و معنوی اشعار خاقانی، شروح متعدّدی بر آنها نوشته شده است، که مرحوم دکتر سیّد ضیاءالدین سجّادی، تعدادی از آن شروح را در نخستین کنگره تحقیقاتی ایرانی (1352) معرّفی کرده است. از آن سال تاکنون، فهرست های متعدّد نسخ خطی چاپ گردیده و شماری دیگر از شروح و شرّاح شعرهای خاقانی شناخته شده، که در مقاله حاضر به معرفی آنها پرداخته شده و شرح حال شارحان شناخته شده نیز ذکر گردیده است.
در بخش دوم این مقاله، شرح ملاّمهدی نراقی، مصطفی قلی بن محمّد حسن موسوی سرابی و مشفق کرمانشاهی بر شعرهای خاقانی معرّفی شده است.
4. ملا مهدی نراقی، از فحول علمای دوره قاجار، در کتاب مشکلات العلوم، سی بیت از چکامه یائیه او و پانزده بیت از چکامه ها و قطعات دیگر خاقانی را به شرح و توضیح پیوسته است.
ملا مهدی به سال 1146 ه .ق. در نراق پا به اقلیم هستی نهاد. در اوایل حال، از زادگاه خود به کاشان آمد و به تحصیل مقدّمات علوم پرداخت. سپس به اصفهان رفت و در محضر دانشمندان آنجا، علوم معقول و منقول را فراگرفت و به کاشان برگشت و مدّتی نمازجمعه و جماعت را به امامت خود در آن دیار برپای داشت و به ارشاد خلایق از خاصّ و عام همّت گماشت. پس از چندی، شوق زیارت عتبات عالیه، دامن جانش گرفت و به عراق ره سپرد. از فضلا و علمای آنجا، استفاده حدیث فرموده و از هریک، اجازه روایت حدیث در نشر احکام شریعت حاصل نموده و به کاشان بازگشت و به تدریس و تصنیف پرداخت و سرانجام به سال 1209 ه .ق. در کاشان درگذشت.1 تألیفات متعدّدی از نراقی در دست است، که مشکلات العلوم از آن جمله است.2
نراقی در این کتاب، آن چنان که از نام آن بر می آید، چندی از مباحث مشکله علوم، همچون فقه، حدیث، حساب، ادبیات و... را شکافته و به تبیین و توضیح آن پرداخته است. شرح پاره ای از شعرهای انوری و خاقانی، از فواید ادبی مشکلات العلوم است.
قابل ذکر است که ملاّ مهدی، ابیات خاقانی را شرح وافی کرده، و به پاره ای از توضیحات معموری غنایی (از شرّاح نامی اشعار خاقانی) اشکال گرفته، و آنها را ناصواب دانسته است.
نیز این نکته قابل ذکر است که چاپ آقای حسن نراقی از مشکلات العلوم، منقّح و مصحّح نیست و اغلاط بسیار دارد. ما در شرح ابیات خاقانی، اغلاط قابل تشخیص و تمییز را اصلاح و درست کرده ایم.
در ذیل، شرح ابیات خاقانی را از این کتاب نقل می کنیم، باشد که مفید افتد.
شعرٌ آخرٌ للخاقانی
مریم آبستن است، لعل تو، از بوسه، باش |
تا به خدایی شود، عیسی تو متّهم3 |
یعنی: بوسه ای که از تو گرفته شود، محیی اموات است، پس آن شبیه به عیسی است، لهذا لب تو، که منشأ تولید آن است، شبیه به مریم است؛ و چون عیسی متّهم به خدایی شده، بوسه ای که از تو گرفته شود، متّهم به خدایی است. پس معنی بیت آن است که: لعل تو، یعنی لب تو، که شبیه به مریم است، چون آبستن است از بوسه تو، بگذار که آن بوسه اخذ شود تا آن بوسه تو، که شبیه به عیسی است، احیای اموات کند و متّهم به خدایی شود.4
شعرٌ فارسیٌ للخاقانی
ساقیْ صنم پیکر شده، باده صلیب آور شده |
قندیل ازو ساغر شده، تسبیحْ زنّار آمده5 |
مخفی نماند که چون خواهند کسی را به نیکویی و زیبایی وصف نمایند، او را تشبیه به صنم می کنند، زیرا که در عرف شعرا چون اطلاق صنم کنند، از او زیبایی و نیکویی خواهند. و مراد آن است که همه اجزای مجمع شرب در کمال نیکویی است. به نحوی که گویا ساقیْ صنم شده است از نیکویی، و باده، منشأ آوردن صلیب شده است، زیرا که از دست گرفتن ساقیْ صراحی باده را، از هیئت دست او و دو طرف صراحی، که از دو طرف کف ساقی بیرون است، شکل صلیب به هم رسیده [است]، زیرا که صلیب به شکل چوبی است که بر وسط آن سرچوب دیگر نصب کنند به این هیئت: õ و می تواند شد که مراد این باشد که از گرفتن ساقیْ ساغر را به یک دست و صراحی را به دست دیگر، شکل صلیب به هم می رسد به جهت انبساط یدین، و از بس که حریفانْ مشغول شرب باده شده اند و از صلاح و زهد بازمانده، قندیل های مساجد را ساغر شراب نموده و تسبیح های خود را زنّار نموده، یعنی به جای تسبیح دست گرفتن، زنّار بسته اند.6
شعرٌ للخاقانی
دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته |
چون عدّه دارانْ چارمه در طارمی وا داشته7 |
«عذرا» به معنی روشن است و اسم ستاره نیز هست. و «طارم» مقام و منزل را گویند. و معنی شعر آن است که به گردش دایمی درآر جام را مانند دور فلک، یعنی همچنان که فلک دایم در گردش است، جام را نیز به گردش دایمی درآر، که آن جام از شرابی داشته باشد، که مانند نور ستاره عذرا باشد و به علاوه این صفت، متّصف به این صفت نیز باشد که مدت چهارماه در طارم خُم مانده باشد، همچنان که زنان معتّده، چهارماه در منزل خود ساکن شوند و عدّه نگه دارند. یعنی شراب کهنه باشد.8
مرغ سحرْ تشنیع زن، بر قتل مرغ بابزن |
مرغ صراحی در دهن، تریاک غم ها داشته9 |
این شعر، اشاره است به اختلاف و تفاوت اوضاع اهل دنیا و اینکه هریک از موجودات این عالم، مشغول امری می باشند، که غیر از آن امری است که دیگری مشغول آن است. و «بابزن» سیخ کباب را گویند، و معنی شعر آن است که مرغ سحر، مشغول خواندن و طعنه زدن است بر مرغی که ذبح شده و در آن وقت در سیخ کباب است. و مرغی دیگر، که مرادْ صراحی است، در دهان خود، یعنی در جوف خود، شراب دارد، که دافع غم هاست و باعث نشاط است. و محصّل معنی این است که: این سه مرغ در یک وقت، متّصف به احوال مختلفه اند: یکی در نغمه، و یکی در سوختن، و یکی حامل چیزی، که موجب ازاله غم می شود.10
شعرٌ للخاقانی
کرده می راوُق از اوّلْ شب و بازش به صبوح |
با گلاب طبری از بطر آمیخته اند |
راوق خام فرو ریخته از سوخته بید |
آب گُل گویی با مُعْصَفَر آمیخته اند |
همه با دردسر از بوی خمار شب عید |
به صبوح از نو رنگ دگر آمیخته اند11 |
بدان که «راوق» در لغت به معنی می خالص است و در عرف شعرا «می راوق» آن است که زغال بید را در کیسه کنند و ظرفی در شیب او گذارند و می بر آن ریزند که از زغال گذشته در آن ظرف ریزد تا جمیع غشی که دارد، به زغال گذارد و آنچه صافی بود، به ظرف درآید و رنگش در کمال سرخی و جوهرش به کمال صفا متّصف گردد. و «گلاب طبری» گلابی است که در طبرستان حاصل شود و آن بسیار ممتاز باشد. و «بطر» خوشحالی تمام است که به سبب وسعت امور دنیوی به هم رسد. و «خمار» حالتی است که بعد از مستی و اتمام کیفیّت به هم رسد و باعث دردسر و خشکی دماغ باشد. و هرچند فاصله میان مستی و هشیاری بیشتر باشد، یعنی فاصله میان شربین طول کشد، رنج خمار زیاده شود. و «شب عید» آخر ازمنه و ایّام دوری است از شراب، نظر به ترک آن در ماه رمضان، پس در شب عید، خماری که به هم می رسد، نظر به طول عهد از شرب، رنج او زیادتر از رنج سایر ایّام است به اعتبار قلّت فاصله. و محصّل معنی اشعار آنکه جرعه نوشان، می را در اوّل شبْ صاف کرده و در صبح از فرط شادی، آن را به گلاب طبری آمیخته و در تصفیه آن سعی بلیغ نموده و آن را به زغال بید به نحو مذکور صاف نموده، که گویا آب گُل را با معصفر که سرخ رنگ است، آمیخته اند و همه جرعه نوشان بزم طرب، بعد از رنج خمار شب عید در صبوح، یعنی صبح عید، به عنوان تازه، به لوازم طرب و به ساز عشرت کوشیده اند.12
اشعارٌ للخاقانی مِنْ قصیدته الیائیة المشهورة
چشمه خضر ساز لب، از لب جام گوهری |
کز ظلمات بحر، جست آینه سکندری13 |
مراد آن است که لب خود را شراب آلود کن از لب جام گوهری تا به سبب شراب، مانند چشمه خضر شود در حیات بخشیدن. و تعلیل نموده است شراب خوردن را به اینکه صبح ظاهر شد. و بیرون آمدن خورشید را از ظلمات شب، تشبیه کرده به بیرون آمدن آینه اسکندری از دریای مغرب. و کیفیّت آن به این طریق است که اسکندر، شهری در کنار دریای مغرب بنا کرده و آن را اسکندریّه نام نهاده بود و کفره فرنگ، آن شهر را غافل خراب می کردند. اسکندر به حکما فرمود که تعبیه ای بسازند، که هرگاه فرنگیان عزیمت آن طرف نمایند، مستحفظان شهرْ مطّلع گردند و در لوازم مدافعه کوشند. حکما، آینه ای ترتیب دادند که از چند روزه راه، عکس اشیاء در آن می افتاد، و بدین سبب آن شهر چندگاه از ضرر آن قوم محفوظ ماند تا آنکه به حیله، باز، کفره فرنگ، دست بر خرابی آن شهر یافتند و آن آینه را به دریا انداختند و باز به سنگ مغناطیس، حکما آن آینه را از دریا برآوردند.14
شاهد طارم فلک، رَست ز دیو هفت سر |
ریخت به هر دریچه ای، اَقْچه زرِّ شش سری15 |
مراد از «شاهد طارم فلک» آفتاب است، به اعتبار اینکه همچنان که شاهد، باعث زینت محفل است، همچنین آفتاب، باعث زینت فلک. و مراد از «دیو هفت سر» زمین است، به اعتبار اینکه هفت طبقه است، یا به اعتبار اینکه هفت طبقه دارد، همچنان که نسبت به بعضی اوایل داده شده. و «اقچه» ریزه زر سفید است. و مراد از «زر شش سری» یا زران، بتی است که شش سر داشته و کفّار پرستش آن می کرده اند و صورت این بت را سکّه زر ساخته بودند و عیار آن زر به غایت صافی بود، و یا آن زری است که در سابق بود، که به شکل مسدّس بود و آن را زر شش سری می گفته اند. و معنی شعر این است که آفتاب از شب، که سایه زمین هفت سر است، خلاص شد و اشعه خود را، که به مثابه ریزه های زر سفید است، بر هر موضعی از مواضع نثار کرد.16
غالیه سای آسمان، سُود بر آتشینْ صدف |
از پی مغز خاکیان، لخلخه های عنبری17 |
مراد از «آتشین صدف» شفق صبح است. و «لخلخه» بوی خوشی است که در حمّامات به کار می برند. و مراد از «لخلخه های عنبری» در این شعر، رایحه صبح است. و معنی شعر این است که غالیه سایی، که عبارت از آسمان است، از برای تعطیر دماغ اهل زمین، نسیم صبح را بر شفق رسانید، یعنی هر دو را متّصل به یکدیگر ظاهر کرد. و می تواند شد که مراد از صدف آتشین، خورشید باشد. و معنی ظاهر است.18
درده کیمیای جان، آتش جام زیبقی |
طِلق حلال باردان، طَلق روان گوهری19 |
مراد از «کیمیای جان» شراب است و وجه تشبیه ظاهر است. و همچنین مراد به «آتش جام زیبقی» شراب است. و توصیف جام به زیبقی، به سبب تلألؤ و روشنی او است. «و طلق اوّل» به کسر طاء، ورقی است معروف که از اسباب کیمیاست. و «حلال» به معنی محلول است. و «باردان» صراحی را گویند. و «طَلق ثانی» به فتح طاء، به معنی گشاینده و شادمان کننده است. و «روان» به معنی جان است. و «گوهری» صفت موصوف محذوفی است، که جام باشد. و معنی شعر این است که درده[شرابی] که به مثابه کیمیای جان است و شبیه به آتشی است که داخل جام زیبقی باشد. کدام شراب؟، آن شرابی که شبیه به طلق محلولی است در صفا، که در صراحی باشد. و گشاینده و شاد کننده جان، جام مرصّع به گوهر است، یعنی روشن کننده و صفا دهنده آن جام است با وجود ترصیع آن به گوهر. و در بعضی نسخه ها به جای باردان «ناروا» وارد شده و در این صورت، طلق اوّل به معنی خالص است، و حلال به معنی مباح است، یعنی بد شرابی که خالص انگور است و حلال عقلی است و ناروای شرعی.20
طفل مشیمه رزان، بکر مشاطه خزان |
حامله بهار از آن، باد عقیم آذری21 |
یعنی درده شراب را، که طفل مشیمه رزان است، یعنی نتیجه تاک است، و بکر مشاطه خزان است، یعنی فصل خزان، به جهت اعتدال هوا و الوان اثمار و نازکی انگور و میل طبایع به گرمی و سوختن بخاری، که مستلزم عیش مستان است، شراب را در نظرها آرایش و زینت می دهد و بکر بودن شراب در آن وقت به جهت آن است که از انگور تازه به هم می رسد و هنوز ابتدای فصل رسیدن شراب است و دست تصرّفی به سوی آن دراز نشده. و درده شرابی را، که باد عقیم آذرماه به سبب آن، حامله بهار می شود، یعنی باد عقیم آذرماه، که هیچ نباتی از آن متولّد نمی شود، و به سبب وقوع آن در فصل زمستان، هرگاه مقارن با آن شراب شود، یعنی در حین وزیدن آن باد، شراب خورده شود، منشأ شکفتگی و حرارت طبع ها می شود که گویا فصل بهار است، که مستلزم شکفتگی وانبساط طباع است.22
رفتِ قنینه در فواق، از چه؟ ز امتلای خون |
راست چو پشت نیشتر، خون چکدش مُعَصْفَری23 |
مراد از «قنینه» صراحی است، و مراد از «فواق» آن غلغل آن است که در وقت بیرون آمدن شراب از گلوی آن حادث می شود. و حاصل معنی آن که: صراحی به جهت امتلای آن ازخون، که عبارت از شراب است، شروع کرد به فواق، که غلغل است، همچنان که آدمی هرگاه ممتلی از خون شد، فواق از برای او حادث می شود، و غلغل صراحی، که مانند فواق است، منشأ بیرون آمدن شراب معصفری، یعنی سرخ رنگ، که از آن مملوّ بود، گردیده، بعینه مانند خونی که از پشت نیشتر، یعنی بعد از نیشتر زدن، از رگ بیرون می آید.24
چنگی آفتاب رو، از پی ارتفاع می |
چنگ نهاده رُبْع وشْ بر بر و چهره بربری25 |
یعنی نوازنده چنگ، که آفتاب رو است، به جهت نمودن رفعت مرتبه می، یعنی زیاد کردن نشأه او و جلوه دادن آن را در نظر میخوارگان، چنگ را مانند «ربع» که آلتی است که از آن ارتفاع آفتاب گیرند، در برگرفته، و چهره اش بربری است، یعنی در نهایت حُسن و صباحت است.26
قرطه فستقی فلک، چاک زند، چو فندقش |
هر سر ده قواره را، زهره کند به ساحری27 |
مراد از «قرطه» در اینجا جامه است. و «فستقی» یعنی سبز. و مراد از «فندق» سرانگشتان حنا بسته چنگی است. و «قواره» در اصل، پارچه مدوّری است که خیّاطان از میان حلقه گریبان در آورند و آن به جهت سِحر مفید است. و در این مقام، ناخن های چنگی را به جهت مناسب لفظ ساحری، به قواره تشبیه نموده. و حاصل معنی آنکه: هرگاه سرانگشتان حنابسته چنگی، هر ده ناخن را در نغمه سازی مانند زُهره سازد، یعنی به نواختن و حرکت در آورد، فلک از غایت ذوق و وجد، جامه سبز خود را چاک زند28.
چشم سهیل و ناخنه، ناخن آفتاب و نی |
کاتش و قند او دهد، با نی و بادْ یاوری29 |
مراد از «ناخنه» ظُفر است و آن علّتی است معروف که در چشم به هم می رسد و مقرّر است که نظر کردن به سهیل، آن را رفع می کند، پس سُهیل با ناخنه، نهایت تنافی دارد، زیرا که مُزیل شی ء، منافی آن شی ء است. و همچنین مقرّر است که نی را به هر ناخن می توان کشید، مگر ناخنی که عبارت از آفتاب است، که نی را نمی توان به آن کشید. و محصّل معنی آنکه: نی در هر ناخنی مؤثّر است، مگر در ناخن افلاک، که آفتاب باشد، به اعتبار آنکه اجسام سفلیّه را در اجرام علویّه هیچ تأثیری نیست. و نیز مقرّر است که میان آتش و قند و میان آتش و نی و باد، تنافی است. و چون این معلوم شد، معنی شعر این است که: از غرایب این است که گویا مابین چشم سهیل و ناخنه، که کمال تنافی است، وما بین ناخن آفتاب و نی، که بازکمال تنافی است، اجتماع حاصل شده، به جهت آنکه آتش و قند چنگی، که عبارت از سرخی لب او و شیرینی آن باشد، نی و باد را با خود جمع کرده اند و حال آنکه در مابین همه تنافی است.30
گاو سفالی اندر آر، آتش موسی اندر او |
تا چه کنند خاکیان، گاوِ زرین سامری31 |
مراد از «گاو سفالی» خُم شراب است. و از «آتش موسی» مقصود شراب است. یعنی خم سفالی را، که پُر از شراب باشد، به مجلس درآور. و خُم به مجلس آوردن، اشاره به کمال حرص است در تجرّع، تا مردم مشغول به پرستش او شوند و گاو زرّین سامری را دور افکنند.32
در قَصَب سه دامنی، آسِتِیِ دو بر فشان |
پای طَرَب سبک برآر، ار چه ز میْ گران سری33 |
این شعر خطاب است بر قاضی. و مراد از «قصب سه دامنی» جامه حریری است که دو چاک بر دو طرف داشته باشد و آن را سه دامن می باشد، دو از پیش و یکی از قفا، و این قسم جامه، مخصوص رقّاصان بوده. و مراد از «آستی» آستین است، و نون به جهت وزن شعر افتاده است. یعنی در حالتی، که در جامه سه دامنی در آمده باشی، اندکی آستین بر فشان و در جلوه رقص در آی و پای طرب را سبک بردار، اگر چه از مستی باده، سرگرانی.34
دوش که صبح چاک زد، صدره چرخ چنبری |
خضر در آمد از درم، صبح وش از منوّری |
دید مرا گرفته لب، آتش پارسی ز تب |
نطق من آب تازیان، بُرده به نکته دری35 |
معنی شعر اوّل، ظاهر است. و مراد به «آتش پارسی» در شعرثانی، یا تبخاله است، یا آتشکده فارس. و مراد از «تب» گرمی نطق و بیان است. و معنی شعر آنکه: مرا دید که به سبب گرمی نطق و بیان من، آتشکده فارسیان یا تبخاله در لب من افتاده، به نحوی که نطق من، آبروی زبان عربی را به سبب نکته های فارسی برده.36
گفت چه طرفه طالعی، کز درِ خانه ششم |
مُهره به کف، به هفت حال، با همه این به شش دری37 |
کسی که مهره را از خانه ششم نرد بیرون برده است وکسی که در شش در، یعنی در خانه های شش نرد بماند و بیرون نرود، باخته است. و مراد از «هفت حال» کثرت مشاغل است و هفت گفتن به سبب مناسبت شش است، یا مراد، تأثیرات کواکب سبعه است. و معنی شعر این است که: خضر گفت که تو عجب طالعی داری که با وجود آنکه به درخانه ششم آمده ای و مهره به کف گرفته ای، می خواهی بیرون روی، یعنی خود را می خواهی از شواغل این دنیا مُستخلص کنی و معذلک به سبب تأثیرات کواکب، یا کثرت مشاغل دنیوی در شش در دنیا مانده و نمی توانی بیرون رفت.38
چند نشانه عَرَض، بودن و بی نشان شدن؟ |
جوهر نور نیستی، سایه نور جوهری39 |
مراد آن است که: تا چند مانند و نمونه عرض بی نام و نشان باشی به جهت انغمار در دنیا و علایق آن، و حال اینکه اگر چه جوهر نور مطلق نیستی، لکن سایه آن نور هستی، پس می توانی متوجّه اصل خود شوی و خود را به جوهریّت و مطبوعیّت برسانی.40
مثل عطاردی چرا؟ چون مه نو نه مقبلی |
طالع تو اسدْ چرا، چون سرطان مُدبری؟41 |
مراد این است که: چرا تو مانند عطاردی، که گاهی در رجوع و گاهی در استقامت و گاهی ضعیف و گاهی قوی، و چرا چون ماه نو مقبل نیستی، یعنی از تنزّل در ترقّی باشد. و تو اسدْ طالعی، یعنی قوی طالعی، زیرا که هر که طالع او اسد باشد، قوی طالع می باشد، نظر به اینکه پادشاهانْ اسد طالع می باشند. و چون تو اسد طالع باشی، چرا مانند سرطان، یعنی خرچنگ، مُدبری، یعنی حرکت قهقری می کنی و مایل به عقبی؟ همچنان که از حرکت خرچنگ، قوه باصره ادراک می کند، که مایل به عقب است.42
موکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتری |
شش مهه داده دَه نُهش، قصر دوازده دری43 |
مراد از ده نه و ده یازده و هر هفت: زینت است و علّت تسمیه ظاهر است، به جهت آنکه زینت هایی که زنان می کنند، از خال و نگار و وسمه و غیره، به یک اعتبار، هفت است و به یک اعتبار، نُه و به یک اعتبار، یازده است. و مراد از «قصر دوازده در» آسمان است، به علّت آنکه دوازده برج دارد. و معنی شعر آن است که: آفتاب، داخل خانه مشتری شد که حُوت باشد، و این اشاره به ظهور آثار بهار است، و قصر دوازده دری یعنی فلک او را در شش ماه زینت داد و او را با تزیین ظاهر کرد در منزل مشتری.44
قعده نقره خنگ روز، آمده در جَنیبَتَش |
ادهم شب فکنده سُم، کُندرو از مُشَمّری45 |
مراد از «قعده» اسب سواری است. و «جنیبت» کتل باشد. و «ادهم» اسب سیاه رنگ باشد. و مراد از «مشمّر» اسب تیز رو سبک خیز است. و مراد از «سُم فکندن» نقصان و ضعف است. و معنی شعر آن که: اسب سواری، که عبارت از اسب سفیدِ «روز» باشد، مستعدّ سواری آفتاب ساختند، و اسب سیاه رنگ شب از مشمّری و تندروی، سمّ افکند و کُند رو شد، یعنی ضعیف حال گردید. و محصّل کلام آن که: چون فصل بهار در آمد، روزْ قوّت یافت و شب ضعیف شد.46
گرنه سگش شود فلک، چون نمطِ پلنگ و مَه |
پُر نُقط بَهَق شود، روی عروس خاوری47 |
مراد از «نمط» ادیم و گلگونه است. و «بهق» علّتی است که خال های سفید از آن در بدن به هم می رسد. و مراد آن است که اگر سگ او یعنی سلطانی که ممدوح است نشود، روی خورشید که عروس خاور است، از تأثیر ناسپاسی فلک، مانند ادیم پلنگ یعنی پوست او و چون گونه ماه، پُر از نقطه های بهق خواهد شد.48
از رحم عروس بخت، این حرم حلال را |
نو خلفان فتح بین، وارث مُلک پروری |
در برِ تیغ حصرمی، زاده جنابه چون عنب |
برده جناب از آسمان، کرده همه دو پیکری49 |
«حَصْرَم» به فتح اوّل و صاد مهمله، غوره است. و مراد از «تیغ حصرمی» تیغ سبز رنگ است. و «جنابه» به فتح با، دو میوه را گویند که متّصل به یکدیگر به بار آید. و «جناب» به ضمّ اوّلی، گرو را گویند. و مراد آن است که: از رحم عروس بخت این حرم حلال، یعنی ممدوح، ملاحظه کن نو خلفان فتح را، که در مملکت پروریْ ارث می برند و از سر تیغ سبز رنگ ممدوحه، دوگانه مانند عنب ظاهر می شوند، یعنی تیغ ممدوح، ایشان را به منزله قابله و پرورنده است. و به واسطه آنکه در آسمان، یک دو پیکر است که جوزا باشد، آنها همگی دو پیکر ظاهر می گردند و از این جهت از آسمان گرو برده.50
کی به دو خیل نحسْ پی، بر سپهش زند عدو؟ |
کی به دروغ بسته سر، هر سقطی شود سری |
لعبت مُرده را که اصل، از کُج زنده کرده اند |
از دل پیر عاشقان، رخصت نیست دلبری51 |
شعر اوّل، اشاره به اتّفاق اعدای ممدوح، به اتّفاق دو سر خیل لشکر او در مخالفت، و برگزیدن دیگری به جای او تواند بود. و «سقطی» در اصل به معنی خُرده فروش است. و مراد از «سری» شیخ سری سقطی است که از اکابر عُرفا بوده. و معنی آن است که: به مجرّد آنکه دروغ گوی مجهول، مخفیا در حقّ سقطی، که مراد از آن خُرده فروش است، گواهی ولایت و بزرگی دهد، شیخ سری نتواند شد. پس اتفاق آن دو شخص نیز با خصم ممدوح، همان اثر دارد. و در شعر ثانی، این مطلب را تقویت کرده است. و مراد از «کُج» به ضمّ اوّل، یا صورتی است که از بعضی لباس ها به جهت ترسانیدن اطفال می سازند، یا صورتی است که از جهت دفع چشم زخمْ ترتیب می دهند و در بام خانه ها می گذراند، همچنان که در بعضی ولایات متعارف است. و مراد از «دل پیرعاشقان» یا دل مرشد است، یا دل پیری که عاشق شده باشد. و معنی شعر این است که: لعبتی، یعنی صورتی که در اصل بی روح است و مرده است و حیات او مانند حیات کُج است، که در بعضی لباس هاست، او را از جانب مرشد، رخصت نیست، یعنی از شأن او نیست که دلبری و متبوعیّت نماید، یا آنکه او را از دل پیر عاشق با آنکه به هر صورتی عشق می ورزد رخصت نیست که دلبری نماید. و مراد این است که عدوّ ممدوح، که بزرگی او مانند کُج است، از مرشد، رخصت بزرگی ندارد52.
رمح تو راست زهره چون پرچم و آفتابْ طاس |
از بر ماه چارده، سایه کند صنوبری53 |
مراد از «رمح» در اینجا عَلَم است، زیرا که نیزه پرچم نمی باشد. و مراد از «برماه چارده» فوق ماه چارده است. و مراد از «طاس» همان قبّه گلوگاه و سر عَلَم است. و مراد آن است که: رمح تو را زهره پرچم است و آفتابْ گلوگاه آن است و به سبب آنکه این قدر ارتفاع دارد، و فوق عَلَم، که سر و گلوگاه آن است، از پایان که چوب عَلَم است، جسیم تر است، سایه صنوبری، یعنی شبیه به سایه صنوبر، از بالای ماه انداخته است.54
نایب تنگری تویی، کرده به تیغ هندوی |
سنقُر کفر پیشه را، سَنْ سَنْ گویِ تنگری55 |
«تنگری» به زبان ترکی، یعنی خدا. و مراد از «سنقر» پادشاه ترکستان است که کافر بوده. و «سن» در ترکی به معنی تو است و تکرار آن به جهت تأکید است. و مدّعی آن است که: تو نایب خدایی که به تیغ هندی، پادشاه کافرِ ترکستانی را به نوعی موحّد ساختی، که دایم متوجّه خداست. و می گوید: تویی خدا، یعنی اقرار به توحید کرد.56
از سر گفته قَدَر، بر سرِ حرفِ حکمِ تو |
چرخ چو جزم نحویان، حلقه شد از مدوّری57 |
در اصطلاح نحویان، اعراب و بنا، تابع کلمات می باشند، و لفظ «حکم» را حرف وسط، مجزوم است. و مراد آن است که: به موجب نوشته قدر، که از آن به هیچ حالْ تخلّف ممکن نیست، به جای جزم که در حکم تو است، حلقه فلک ایستاده، یعنی همچنان که جزمْ تابع لفظ حکم است نزد نحویین، همچنین حلقه فلک، که شبیه به صفر و جزم است، تابع حکم تو است.58
کرد به صدر کعبه در، بهر مشام عرشیان |
خاک درت مثلّثی، دخمه چرخْ مجمری59 |
«مثلث» نوعی از بوی خوش است. و مراد این است که: خاک در تو درصدر کعبه، که عبارت از آستان تو باشد، به جهت تعطیر دماغ عرشیانْ مثلّثی کرد، یعنی دماغ را خوشبو کرد مانند مثلث. و دخمه چرخْ مجمری کرد، یعنی به جای مجمر آن بوی خوش شد که خاک درت داخل آن است، همچنان که عُود در مجمر.60
تخت تو در مربّعی، عرشی و کعبه ای کند |
شاه مثلّثی از آن، کاختر و چرخِ اخضری61 |
مراد از «شاه مثلث» ابعاد ثلاث است که طول و عرض و عمق باشد، و مراد، آسمان و زمین و مشرق و مغرب است. یعنی تخت تو در فعل مربّعی، عرشی و کعبه ای کند، یعنی به جای عرش و کعبه است و تو شاه زمین و آسمان و مشرق و مغربی، از این جهت که مانند کوکب و فلکی، که آنها نیز بر ابعاد ثلاثه مُسلّطند، زیرا که هر شبانروزی، سیر می کنند مجموع آنها را.62
باد صبا بر آب کُر، نقش «قد افلح» آورد |
تا تو فلاح و فتح را، بر شط مفلحان بری |
فرضه عسقلان و نیل، از شط مفلحان و کُر |
هست خراس پارگین، از سمت مُزوّری63 |
«فُرضه» به فاء و ضاد معجمه، گذری را گویند که تمغاچیان در آن می نشینند و تحصیل تمغا می نمایند و مراد از آن در اینجا، مطلق گذرگاه است. و «عسقلان» و «نیل» دووادی اند مشهور، واقع در ولایت روم و مصر. «شط مفلحان» آبی است در ولایت غزان، یعنی ترکستان. و «کُر» به کاف تازی مضموم، آبی است در میانه سرحدّ آذربایجان و شیروان. و «پارگین» به بای فارسی، حوضی را گویند که آب تیره در آن جمع شود. و «خَراس» کارخانه روغن گیری است. و مقرّر است که در خراس ها، حوضی که در آن روغن هر جنس جمع شود، ترتیب می دهند و آن را خراس پارگین می گویند. پس مراد از شعر این است که: هرگاه تو عنان فتح و مملکت گشایی، به جانب شط مفلحان، که از آب های ترکستان است، معطوف گردانی، اثر فیروزی بر عبور کنندگان از آب کُر به واسطه باد صبا ظاهر می شود، با وجود آنکه عبور و مرور لشکر تو بر آن ظاهر نشده. و مراد از شعر ثانی این است که: با وجود بُعد مسافت میان این آب ها، در حین حرکت او، ازدحام و کثرت خیل و حشم او به مثابه آن است که عبور لشکر بر جمیع این رودها واقع خواهد شد و آب صافی آن را به نوعی به تیرگی مبدّل خواهد ساخت، که اگر آنها را از غایت گِل آلودگی به پارگین خراس نسبت کنند، از سمت مُزوّری خواهد بود، یعنی این تشبیه صحیح نخواهد بود، بلکه تیرگی آن آبها بسیار بیشتر از تیرگی پارگین خراس خواهد بود.64
شعرٌ للخاقانی در مدح شیروان شاه
گر عالمِ رومی وش زنگیْ شغب است، او را |
داغ حَبَشی بر رخ نَهمار کشد عدلش65 |
«شغب» غوغا و شور زنگیان است که از روی سرور باشد، و این طرب و سرور به سبب دعای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در میان ایشان همیشه باقی است. و سبب آن این است که حضرت پیغمبر (ص) هفت مکتوب به والیان ممالک و ولایات فرستاد و پنج نفر از آن جمله به قدم اطاعت و انقیاد پیش آمدند، و نجاشی، والی حبشه، مکتوب آن سرور را تعظیمات غیر محصور نمود و حامل آن را به غایت گرامی داشت و اظهار سرور تمام نمود، و از این جهت، حضرت، دعا بر دوام خوشحالی آن قوم فرمودند، چنان که سرور ایشان از آن ایّام تا به حال باقی است. و «نهمار» به معنی بسیار است. و معنی آن است که با وجود اینکه عالم به سبب ممدوح زنگی شغب است، یعنی همیشه در فرح و شادی ونعمت و رفاهیت است، عدالت او به نحوی است که داغ حبشی، یعنی عبودیّت و ذلّت بر اهل عالم نهاده، به نحوی که در انقیاد و اطاعت او در مرتبه عبودیتند واحدی را یارای آن نیست، که از جاده اطاعت قدم بیرون نهد.66
أیضا للخاقانی در وصف صبحدم
شمع که در عنان شب، ژرده فش سیاه بود |
از لگد براق جم، مرد بقای صبحدم67 |
«ژرده» رنگی است از رنگ های اسب، که شبیه به رنگ شعله آتش است. و «فش» به فا و شین معجمه، کاکل است و به معنی طرّه دستار هم آمده. و مراد از «براق جم» باد سحری است، به جهت آنکه حامل بساط سلیمانی (ع) بوده. و معنی شعر این است که: شمع در زمام شب بود، یعنی به جهت ظلمت شب باقی بود و ژرده کاکل سیاه بود، یعنی رنگ او ژرده بود و کاکل سیاه بود، یعنی دودی که از سر آن بالا می رفت، سیاه بود، یا مدّعی فتیله آن است که آتش در آن گرفته و سیاه رنگ شده از باد سحری، اگر خاموشی بقای صبحدم باشد، دیگر احتیاج به شمع نیست.68
أیضا شعرٌ آخرٌلَهُ
در مدح مجدالدّین افتخار
دل یاد کند فضایل او |
چندان که به دست چپ شمارد |
بر یاد محقّق مِهینه |
انگشتِ کِهینه بسته دارد |
آخر، چه حساب گیرد انگشت |
کورا ز میان فرو گذارد؟69 |
مقرّر است که حساب اعداد، که به انگشتان ضبط می شود، آحاد و عشرات از دست راست ضبط می شود، و مآت و آحاد الوف از دست چپ. مآت از انگشت مهین و سبّابه، و آحاد الوف یعنی تا نه هزار از سرانگشتان دیگر، که وسطی و بُنصر و کِهین است. و غایت آنچه ضبط می شود تا نه هزار است. و چون این معلوم شد، بدان که مراد از شعر اوّل، این است که: دل این قدر از فضایل او را یاد می کند، که از آحاد و عشرات، که از دست راست ضبط می شود، فارغ می شود و به مأت و الوف، که ضبط به دست چپ می شود، منتقل می شود.
و معنی شعر دومّ آن است که: آنچه از مآت، که به انگشت مهین محقّق شد، که غایت آن نُهصد است، به ملاحظه و تذکّر و منظور بودن آن انگشت کهین را می بندند، به معنی اینکه الوف را بر مآت وارد می سازد، یعنی هر واحدی از مآت را هزار می گیرد، که از غایت اعدادی که از انگشتان ضبط می شود که نه هزار باشد به اضعاف مضاعف می گذارد.
در شعر سیّم، از این نیز ترقّی می کند و می گوید که: حساب انگشتان چه فایده می کند و انگشتان چه حسابی را می تواند نگاه داشت، که باید ممدوح را در میان بگذارند و عاجز از احصای فضایل آن بشوند. سیّد عبدالوهّاب غنایی،70 که شارح ابیات خاقانی است، در تفسیر این اشعار بیانی نموده، که معنی محصّلی ندارد.71
شعرٌ منسوبٌ إلی الخاقانی
خطی مجهول دیدم در مدینه |
بدانستم که خطّ آشنا نیست |
از آن خط اوّلین سطر این نوشته |
که جوزا نزد خورشید سما نیست |
به جان پادشه سوگند خوردم |
که نزد پادشه جز پادشا نیست72 |
مراد آن است که: در مدینه منّوره، خطّی دیدم که صاحب آن غیر معلوم بود، یعنی به جهت تقیّه و خوف، خود را ظاهر ننموده و مخفی داشته، حاصل سطر اوّل آن خطّ این بود که «جوزا» که به شکل دو مرد توأمین است که در اینجا کنایه است از شیخین، یعنی ابوبکر و عمر در نزد خورشید آسمان، که کنایه است از جناب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نیست. یعنی در ظاهر، اگر چه ایشان را در نزد او دفن کردند، لیکن در حقیقت و باطن در نزد او نیستند و به موضعی که لایق ایشان بود، نقل شدند. پس من به جان پادشاه، که مراد جناب رسالت مآب(ص) باشد، قسم یاد نمودم که در نزد پادشاه، یعنی جناب رسول اللّه صلّی اللّه علیه واله نیست مگر پادشاه، که عبارت است از جناب ولایت مآب، امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه. و اشخاص دیگر از اغیار در نزد آن حضرت نیستند73.
5. شرح لغات قصاید خاقانی و منظومه تحفة العراقین: این شرح از مصطفی قلی بن محمّد حسن موسوی سرابی است. از این مؤلّف در تذکره ها و منابع ادبی و تاریخی دوره قاجار نشانی نیافتم و آگاهی اندک ما از وی، برگرفته از دیباچه اثر دیگر او به نام سلطان نامه است. از مقدّمه این کتاب برمی آید که وی در دوره حکمرانی قهرمان میرزا در تبریز (1251 1257 ه . ق) در دستگاه وی به منصب مورّخی موصوف بوده و چند سال پس از درگذشت او، در سال 1261 ه . ق. عارضه ای در وجودش به هم رسیده، برای تغییر مکان و آب و هوا به قصبه سراب رفته و در اثنای نقاهت، یکی از دوستانش، نسخه ای منظومه، مُشعر به قصّه ای عجیبه، که در عهد نوشیروان عادل، از لغت یونانی به عربی74 و در دوره سلطان محمود غزنوی، از تازی به دری ترجمه یافته بود، به وی آورده و از او التماس نموده که مضمون آن منظومه را منثور نماید، و او هر چند مشغول تحریر تاریخ قاجاری بوده، اما از تمنّای آن دوست روی برنتافته، آن منظومه را از قید نظم به سلک نثر درآورده و چون شاهزاده محمّد رحیم میرزا، شمّه ای از عزم وی آگاه شده و پریشان حالی او را دریافته، اسباب معیشتش را مهیّا نموده و او بدین ترتیب سلطان نامه را پدید آورده و به شاهزاده یاد شده، اتحاف کرده است. از ترقیمه نسخه خطّی سلطان نامه (دستنویس شماره 3273 کتابخانه ملّی تبریز) معلوم می شود که مصطفی قلی، تحریر منثور سلطان نامه را در سال 1261 ه . ق. آغازیده و در سال 1269 ه . ق. به پایان برده است:
... که نُه سال خون جگر خورده ام |
به تألیف و تصنیف آورده ام |
هزار و دو صد شصت و یک ابتدا |
شد این نسخه را شصت و نه انتها...75 |
از سلطان نامه چند نسخه در دست است:
1. نسخه خطّی کتابخانه ملّی تبریز، شماره 3273، خط: نستعلیق، تاریخ کتابت: 1269 ه . ق. کاتب: گویا خود نگارنده، 125 برگ.76
2. نسخه خطّی متعلّق به محمود فرهاد معتمد، شماره 85 ، خط: نستعلیق، تاریخ کتابت: 1270 ه . ق. 84 برگ.77
3. نسخه خطّی کتابخانه دانشگاه لینین گراد، شماره 20/1129، خط: نستعلیق، تاریخ کتابت: 1273 ه . ق. کاتب: محمد کاظم بن امین سروی.78
اثر دیگر مصطفی قلی تاریخ آل قاجار است، که در سال 1269 ه . ق. به سرانجام رسانده است. هنگامی که وی در دستگاه قهرمان میرزا، منصب تاریخ نگاری داشته، جهت این شاهزاده قاجار، نگارش تاریخ خاندان شاهی قاجار را آغاز کرده و دوازده سال پس از در گذشت او، این تاریخ را به پایان برده، و یا این که نگارش آن را وا نهاده است، چرا که این تاریخ، مشتمل است بر تاریخ قاجاریّه تا سال 1220 ه . ق. و مصطفی قلی، تاریخ قاجاریه را تا دوره ای که خود می زیسته، پی نگرفته است. شاید عمرش بسنده نکرده، که تاریخ این سلسله شاهی را تا زمان خود بنگارد، و یا این که قصد وی، نگارش برهه هایی از تاریخ قاجار بوده است. استوری، دستنوشته ای از تاریخ آل قاجار را که ظاهرا به شماره 19H (9) در کتابخانه دانشگاه کمبریج محفوظ است، معرّفی کرده، که به سال 1274 ه . ق. کتابت شده.79 اگر این نسخه رؤیت می گردید، مطمئنا اطّلاعاتی از مصطفی قلی، از مقدّمه آن به دست می آمد. دریغا که دست ما کوتاه است و خرما بر نخیل.
مصطفی قلی در سال 1269 ه .ق که شیرازه تاریخ آل قاجار را بسته، زنده بوده و احتمالاً چند سال پس از این تاریخ نیز حیات داشته است.
جز سلطان نامه و تاریخ آل قاجار اثر دیگری نیز از مصطفی قلی در شرح مشکلات دیوان خاقانی باقی مانده است. این شرح در فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مجلس شورای اسلامی با عنوان شرح لغات قصاید خاقانی و منظومه تحفة العراقین ثبت گردیده80 و در سر دیباچه آن به نام شرح مشکلات دیوان خاقانی ضبط شده است. در واقع، این شرح، توضیح لغوی و گاه تبیین مفهوم چندی از ابیات چکامه ها، ترکیب ها و قطعات خاقانی است، و خود شارح نیز در مقدّمه شرح خود اشارت کرده، که قصد داشته است معضلات لغات، و مشکلات نکات شعرهای خاقانی را نوعی شرح دهد، که طالبان معارف و بیان، از درک معانی آن محروم، و نکات مقاصدش در نظر متعلّمان، نامعلوم نباشد. این شرح، چنان که شارح در دیباچه آورده، بردو باب مشتمل است، باب الأوّل: فی شرح لغات القصاید، و الثانی: فی شرح لغات تحفة العراقین.81 در یگانه نسخه شناخته شده این شرح، که به شماره 14197 در کتابخانه مجلس شورای اسلامی محفوظ است، از شرح لغات تحفة العراقین نشانی نیست و گویا این بخش افتاده و یا شارح به تألیف این بخش توفیق نیافته است. دستنویس مذکور ظاهرا به خطّ نستعلیق خود شارح در سال 1256 ه . ق. تحریر شده و دارای 94 برگ است.82 رؤیت اغلاط املایی در متن شرح، کتابت آن را به خطّ شارح، قابل تردید و تأمّل می کند.
این شرح، کم مایه و در واقع، باید گفت بی مایه است و از طُرفگی، طرفی نبسته و در برابر شروح دیگر شعرهای خاقانی، ناچیز و حقیر است. جای شگفتی است، که مصطفی قلی در دیباچه خود، از شروح معتبر و شرّاح نامی شعرهای خاقانی، همچون شادی آبادی و معموری، ذکری به میان نیاورده و در شرح خود از آنها استفاده نکرده است. وی پس از ایراد دیباچه خود در انگیزه تألیف رساله، شرحش را با چکامه «مراة الصفا» آغازیده است. در اینجا بخشی از دیباچه شارح و نمونه ای از شرح او را نقل می کنیم.
«سپاس و ستایش، خداوند را سزاست، و درودی که از قوه بشر، برتر، و سزای خدای دادگر است، به روح مطهّر فخر اوّلین و ذخر آخرین، مایه فخر آدم، سایه رحمت عالم... که خلقت آدم، طفیل وجود وی آمد....
از جمله دانشوران طاق و سخنوران آفاق، خاقان ملک سخن، خاقانی است که جواهر طبعش خجلت ده گوهر، و ذخایر نطقش، بهتر از دُرّ گرانبها. چشم عقل در قصیده گویی، مثل او ندیده، و گوش فضل در نکته جویی، مانند او نشنیده. قصاید دیوانش در جهان، طاق است، و حلاوت گفتارش مشهور آفاق. مضامین قصایدش از علوّ پایه، به فهم هر بی مایه نگنجد، و میزان عقل هر کس، جواهر معانی آن را نسنجد. علی هذا به خاطر حقیر کثیرالخطاء و التقصیر، مصطفی قلی بن محمّد حسن الموسوی السرابی.. که الفتی به زبان فصحا داشت، درگذشت که معضلات لغات، و مشکلات نکات آن را نوعی شرح دهد که طالبان معارف و بیان، از ادراک معانی آن محروم، و نکات مقاصدش در نظر متعلّمان، نامعلوم نباشد. استدعا از کرم صاحبان طبایع سلیمه و آرای مستقیمه، آن است که اگر به زلّتی اطّلاع یابند، یا به علّتی واقف گردند، در مقام اصلاح، سالک مسالک فلاح باشند... و هذا الشّرحُ مشتملٌ علی بابین: باب الأوّل فی شرح لغات القصاید، و الثانی فی شرح لغات تحفة العراقین».83
نمونه ای از شرح:
فلک کج روتر است از خطّ ترسا |
مرا دارد مُسلسل، راهب آسا84 |
راهب: زاهد ترسایان است که خود را همیشه در زنجیر دارد. و خط ترسایان را باژگونه نویسند، و این قصیده را در ایّام حبس گفته است.85
چرا سوزن چنین دجّال چشم است |
که اندر جیب عیسی یافت مأوا86 |
مشهور است که دجّال بدسگال، یک چشم دارد، و جناب عیسی علیه السّلام وقتی که متوجّه عالم[بالا] بود، از امتعه مستعاره دنیا، سوزنی با او همراه بود.87
به صور صبحگاهی برشکافم |
صلیب روزن این بام خضرا88 |
صلیب، چنان که سابقا نوشته شده، چوب هاست که در دامن دلو نصب نمایند، و در اینجا، کنایه از چوب روزن است.89
چه راحت، مرغم عیسی را ز عیسی؟ |
که همسایه است با خورشید عذرا90 |
مرغ عیسی: شب پره را گویند که به دعای حضرت عیسی علیه السّلام مخلوق شده است. عذرا: روشن را گویند، و حضرت عیسی علی نبیّنا و علیه السّلام در فلک آفتاب است.91
6. نوشته اند که پیرمراد بیگ، متخلّص به مشفق، از سرایندگان و دانشوران دوره قاجار (درگذشته 1237 ه . ق) شرحی بر اشعار حکیم خاقانی می نوشته، که ناگاه اجل موعود دررسیده و زبان از سخنرانی درکشیده است. اثری از این شرح ناقص پیرمشفق در دست نیست و چون نام وی نیز در شمار شُرّاح شعرهای خاقانی است، مزید استفاده را، شمّه ای از بیان حال او را ذکر می کنیم.
مشفق، خود در دیباچه ای که بر اثر دیگرش شرح مشکلات دیوان حافظ نگاشته، خلاصه ای از زندگینامه و به قول خود، شمّه ای از بیان حال و شرذمه ای در کیفیّت احوال خود آورده، و نیز حاج علی اکبر نوّاب شیرازی، که با وی نسبت رفاقت داشته، در تذکره دلگشا شرح حالی موثّق و مستند از او به دست داده است.92
اصل مشفق از ایل زنگنه کرمانشاهان بود و خود در شیراز، گام به قلمرو وجود نهاد.93 در دبستان نکته آموزی، رمزی از علوم دینیه، و رسمی از رسوم آداب انسانیه آموخت و بعد مرتکب امور دیوانی و متوجّه خدمات سلطانی گشت. در بدایت حال (در آغاز جوانی) در خدمت امرای زندیّه به شغل جلوداری پرداخت، اما بعد به حکم قابلیّت و استعداد فطری، از آن شغل پست، استغفا کرد94 و به تحصیل کمالات، بذل جهد وافی نمود و به قول خودش: به کلّی سراچه دل را از ملازمت و خدمات سلطانی بپرداخت و حلقه ملازمت و منادمت علما و شعرا را آویزه گوش هوش ساخت95 و به اندک مدّتی، ترقّی معقول یافت. از هر استادی، مطلبی آموخت و از اکثر علوم، بهره ای اندوخت96 و در شاعری و شعرشناسی، طرف خطاب شد.97 رضا قلی خان هدایت که وی را دیده بوده، نوشته است: «... معقولیّتی داشت و از صحبت فضلا و شعرا مشعوف می گشت».98
پیر مراد بیگ، در دوران پیری، به تربیت فرزندان امیر شهر شیراز، روزگار می گذرانید،99 و گویا در همین ایّام فرسودگی، بر برخی از ابیات خاقانی، شرحی می نوشته که اجل به وی مهلت نداده است. تذکره نویسان آورده اند که وی به غوامض اشعار حافظ شیرازی نیز شرحی نوشته است. دیوان بیگی آورده: «... مشفق، شرحی هم نثرا بر دیوان خواجه حافظ رحمه اللّه نوشته، قبل از اتمام در سال 1237 رحلت نمود»،100 و رضا قلی خان هدایت نوشته: «... بر اشعار حافظ، نثری شرح دار می نوشت که مطبوع اماجد نیفتاد...».101
نسخه ای از شرح مشفق بر مشکلات دیوان حافظ به شماره 5639 در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است که به سال 1286 ه . ق. به خط شکسته نستعلیق در 111 برگ کتابت شده.102
یک روز، که مشفق در خدمت جمعی از دوستان با وفاق و مخادیم بی نفاق خود بوده، یکی از یاران نکته پرداز، این بیت حافظ را:
ماجرا کم کن و بازآکه مرا مردم چشم |
خرقه از سربدر آورد و به شکرانه بسوخت |
برخوانده و از مُشفق، خواهش حل معنی آن را نموده است. وی آن چه به عقل خود دریافته بوده، درباره این بیت معروض داشته، و پس از آن یکی دیگر از یاران، زبان برگشاده و از او درخواسته که شرحی واضح و بیانی لایح بر اشعار مشکله لسان الغیب بنویسد. مشفق، خواهش این دوست را نیز پذیرفته، مراعات جانب او را مرعی داشته و تمام دیوان حافظ را به دیده دقت ملاحظه کرده، هر بیت از شعرهای حافظ را، که چندان احتیاجی به بیان نداشت فرو نهاده، و ابیاتی را، که لغات آنها وضوحی نداشت، به شرح و توضیح پیوسته است.103
جز شرح مشکلات دیوان حافظ اثری دیگر از مشفق در دست نیست. گویا از وی دیوانی مدوّن در دست نبوده، چنان که نواب شیرازی نوشته است: «اشعارش تمام به دست نیامد، نسخه ای چند که از ابیاتش در نزد فقیر بود، منتخب آن ثبت شد...»104 و دیوان بیگی آورده: «... اشعار مدوّن شده اش به نظر نرسید...».105 نمونه هایی از تراوشات ذوق او را می توان در تذکره های دوره قاجار یافت. نوّاب شیرازی، مشفق را در فنون سخنوری ماهر دانسته، و سخنانش را به ملاحت ستوده است.106 وی در سال 1237 ه . ق. از قفس تن، بال و پر افشاند.107
پی نوشتها
1. ملا مهدی نراقی، چهره ای است شناخته شده و شرح حال وی نیازمند تفصیل نیست. احوال، آثار و افکار وی را ر. ک: مجموعه مقالات کنگره فاضلین نراقی، تحقیق و نظارت کمیته علمی کنگره فاضلین نراقی، قم، کنگره فاضلین نراقی، 1381 (چهار مجلد)؛ فاطمی، السید حسن، «المحقق محمد مهدی النراقی سیرته و عطاوه العلمی»، فقه اهل البیت، السنة السابعة، العدد الخامس و العشرون، 1423 ه . 2002 م، صص 255 272؛ همو، «کهن ترین شرح حال های ملاّمهدی نراقی»، کتاب ماه (دین)، سال پنجم، شماره 5 6، اسفند 1380 فروردین 1381، صص 26 30؛ میری، سیّد عبّاس، «آثار علمی فرهنگی ملاّمهدی نراقی»، همان، صص 3 9؛ نراقی، حسن، «آثار علمی گمنام و شناخته نشده ملامحمّد مهدی نراقی»، پانزده گفتار (مجموعه گفتارهای نهمین کنگره تحقیقات ایرانی)، تهران، دانشگاه تربیت معلّم، 1358، صص 121 113؛ همو «آثار علمی محمّد مهدی بن ابی ذر نراقی در مبانی فلسفه، حکمت و ریاضیات»، مجموعه سخنرانیهای هفتمین کنگره تحقیقات ایرانی، به کوشش محمدرسول دریاگشت، تهران، دانشگاه ملّی ایران، ج 3، 1357، صص 427 416؛ آشتیانی، جلال الدین، «ملاّمحمّد مهدی نراقی»، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد، شماره پانزده (1354)، صص 79 7 و شماره 19 (1355)، صص 117 59.
2. این کتاب، نخست به صورت سنگی در سال 1321 ه . ق، در تهران، و بعد به کوشش حسن نراقی در سال 1367 در تهران (مؤسّسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی) چاپ شده است.
3. دیوان خاقانی شروانی، ص 260.
4. مشکلات العلوم (چاپ حسن نراقی)، ص 77.
5. دیوان خاقانی شروانی، ص 389.
6. مشکلات العلوم، ص 36.
7. دیوان خاقانی شروانی، ص 382.
8. مشکلات العلوم، ص 239.
9. دیوان خاقانی شروانی، ص 382، (به جای «تریاک»، «تریاق» ضبط شده است).
10. مشکلات العلوم، ص 239.
11. دیوان خاقانی شروانی، ص 117. (در مصرع نخست بیت دوّم، به جای «خام»، «جام» ضبط شده، و البتّه ضبط یکی از نسخه بدل های مورد استفاده دکتر سجادی، «خام» است. و در مصرع دوّم بیت سوّم، به جای «رنگ»، «رنگی» ضبط شده است).
12. مشکلات العلوم، صص 241 242.
13. دیوان خاقانی شروانی، ص 419. (مصراع نخست چنین ضبط شده: صبحدم آب خضر نوش، از لب جام گوهری. ضبط نسخه بدل های مورد استفاده دکتر سجادی با ضبط مشکلات العلوم یکی است).
14. مشکلات العلوم، ص 243.
15. دیوان خاقانی شروانی، ص 419.
16. مشکلات العلوم، ص 243.
17. دیوان خاقانی شروانی، 420.
18. مشکلات العلوم، صص 243 244.
19. دیوان خاقانی شروانی، ص 420. (به جای «حلال باردان»، «حلال پروران» آمده است).
20. مشکلات العلوم، ص 244.
21. دیوان خاقانی شروانی، ص 420.
22. مشکلات العلوم، ص 244.
23. دیوان خاقانی شروانی، ص 420.
24. مشکلات العلوم، صص 244 245.
25. دیوان خاقانی شروانی، ص 420.
26. مشکلات العلوم، ص 245.
27. دیوان خاقانی شروانی، ص 420. (به جای «قرطه»، «کرته»، و به جای «هر سر ده قواره را»، «سرسر ده قواره را» آمده است که درست نیست). در مشکلات العلوم نیز ظاهرا غلط و به صورت «هر سر زه قواری» آمده بود، که به قیاس مفتاح الکنوز اصلاح گردید. (ر. ک: رضا قلی خان هدایت، «مفتاح الکنوز در شرح اشعار خاقانی»، به کوشش دکترسیّد ضیاءالدین سجادی، نامواره دکتر محمود افشار، تهران، بنیاد موقوفات افشار، ج 6، 1370، ص 3517).
28. مشکلات العلوم، ص 245.
29.دیوان خاقانی شروانی، ص 420.
30. مشکلات العلوم، ص 246.
31. دیوان خاقانی شروانی، ص 420.
32. مشکلات العلوم، ص 246.
33. دیوان خاقانی شروانی، ص 420.
34. مشکلات العلوم، ص 246.
35. دیوان خاقانی شروانی، ص 421. (به جای «صدره چرخ چنبری»، «صدره چُست عنبری» آمده است).
36. مشکلات العلوم، ص 246.
37. دیوان خاقانی شروانی، ص 422. (به جای «با همه این به شش دری»، «این همه در مششدری» آمده است).
38. مشکلات العلوم، صص 246 247.
39. دیوان خاقانی شروانی، ص 422. (به جای «نور» در پاره دوّم، «نیست» آمده است).
40. مشکلات العلوم، ص 247.
41. دیوان خاقانی شروانی، ص 422. (مصراع دوّم چنین آمده: «طالع اسدْ ترا و تو چون سرطان بمدبری).
42. مشکلات العلوم، ص 247.
43. دیوان خاقانی شروانی، ص 422.
44. مشکلات العلوم، ص 247.
45. دیوان خاقانی شروانی، ص 426.
46. مشکلات العلوم، صص 247 248.
47. دیوان خاقانی شروانی، ص 423. (به جای «سگش»، «مگس» آمده است).
48. مشکلات العلوم، ص 248.
49. دیوان خاقانی شروانی، ص 423. (به جای «حلال»، «جلال» ضبط شده. در مشکلات العلوم به جای «جنابه»، «حبابه» آمده بود و به قیاس دیوان خاقانی شروانی اصلاح شد. جُنابه: دو کودک را گویند که یک بار از مادر متولّد شده باشند و عرب توأمان گویند «ر. ک. برهان قاطع» و نیز به جای «نوخلفان»، «نوخلقان» ضبط شده بود، که به قیاس دیوان خاقانی شروانی اصلاح گردید).
50. مشکلات العلوم، ص 248.
51. دیوان خاقانی شروانی، ص 423. (به جای «به دورغ»، «بدوزرق»، و به جای «کُج»، «گچ» آمده است).
52. مشکلات العلوم، صص 248 249.
53. دیوان خاقانی شروانی، ص 423. (مصراع اوّل چنین آمده «رمح تو مار هژده سر پرچشمش آفتاب طاس»).
54. مشکلات العلوم، ص 249.
55. دیوان خاقانی شروانی، ص 424.
56. مشکلات العلوم، ص 249.
57. دیوان خاقانی شروانی، ص 424. (به جای «از سر گفته»، «از خط کاتب» آمده است).
58. مشکلات العلوم، ص 249.
59. دیوان خاقانی شروانی، ص 424.
60. مشکلات العلوم، صص 249 250.
61. دیوان خاقانی شروانی، ص 424. (به جای «از آن کاختر، «از آنک اختر» آمده است).
62. مشکلات العلوم، ص 250.
63. دیوان خاقانی شروانی، ص 425.
64. محمدبن خواجگی گیلانی رشتی در شرح این بیت آورده است: «... عسقلان: فُرضه ای است که در کنار آب نیل که در مصر می باشد بسیار معمور و معروف و مشهور است. می گوید: فرضه عسقلان و رودخانه نیل در پیش شطّ مفلحان و آب کُر، همچون خراس و پارگین است. خراس: گاوی را می گویند که عصّارانْ روغن می گیرند. و پارگین: آب اندک سیاه را می گویند». (تحفة الغرائب، نسخه خطّی شماره 2795 کتابخانه مرکزی تبریز، ص 12).
65. دیوان خاقانی شروانی، ص 503 (به جای «شغب»، «صفت» آمده است).
66. مشکلات العلوم، ص 254.
67. دیوان خاقانی شروانی، ص 458.
68. مشکلات العلوم، ص 254.
69. دیوان خاقانی شروانی، ص 856.
70. شرح حال وی را نک: دانشنامه ادب فارسی (ادب فارسی در شبه قاره) به سرپرستی حسن انوشه، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج 4، بخش 2، 1375، صص 1742 1743.
71. مشکلات العلوم، ص 255. شرح معموری غنایی چنین است: «مقرّر است که هرگاه خواهند که مطلبی فراموش نشود، رشته برانگشت کهینه می بندند که هرگاه نظر بر آن افتد، امر مقصود به یاد آید. "حساب گیرد": به معنی حساب نگاه دارد، است. و معنی چنان شود که هرگاه مطلوب چنان فراموش گردد که از بستن انگشت کهینه به یاد آید، در آن حالت، مطلوب میانه طالب و انگشت فرو گذاشته شده است، چه به یاد دادن بعد از فراموش است و بعد از فراموش شدن مقصود، از یاد دادن انگشت چه حاصل؟ چه هرگاه ذهول و غفلت، میانه طالب و مطلوب تحقّق یافت، مفهوم مطلب طالب و مطلوب، متحقّق نگردد» (شرح دیوان خاقانی، نسخه خطی شماره، 14090 کتابخانه مجلس شورای اسلامی، صص 324 325).
72. دیوان خاقانی شروانی، صص 838 834. (این ابیات در دیوان خاقانی شروانی با اختلاف در الفاظ آمده، و یک بیت افزون است). این چهار بیت را قاضی نوراللّه شوشتری در مجالس المؤمنین، ج 2، ص 618 شرح کرده و از آن بر تشیّع خاقانی نتیجه گرفته است.
73. مشکلات العلوم، ص 259.
74. این سخن مصطفی قلی درست نمی نماید. در زمان انوشیروان، که نهضت به کتابت درآوردن آثار پیدا شد، داستان های ملل دیگر به پهلوی ترجمه شد، نه عربی.
75. سلطان نامه، نسخه خطّی شماره 3273 کتابخانه مرکزی تبریز، صص 2 3 و ترقیمه آن. (این نسخه تا پایان شماره گذاری نشده است).
76. سید یونسی، میرودود، فهرست کتابخانه ملی تبریز، تبریز، چاپخانه شفق، 1350، ج 2، صص 834 833.
77. دانش پژوه، محمدتقی، افشار، ایرج، نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، تهران، دانشگاه تهران، ج 3، 1342، ص 187.
78. همان، ج 8، 1358، ص 303.
79. C.A.Storey, Persian Literature, Section II, Fascigulus 2, london, 1936, P333. C. A. Storey, Persian Literature: translated into Russian and revised, with additions and corrections, by Y.u.e. Bregel, Central Department of Oriental Literature, Moscow, 1972 , Part. II, p942.
80. صدرایی خویی، علی، فهرست نسخ خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه با همکاری کتابخانه و مرکز اسناد کتابخانه مجلس شورای اسلامی، 1377، ج 38، ص 271.
81. شرح لغات قصاید خاقانی و منظومه تحفة العراقین، نسخه خطی 14197 کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ص4.
82. فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 38، ص 272.
83. شرح لغات قصاید خاقانی و منظومه تحفة العراقین، صص 3 4.
84. دیوان خاقانی شروانی، ص 22.
85. شرح لغات قصاید خاقانی و...، ص 147.
86. دیوان خاقانی شروانی، ص 24.
87. شرح لغات قصاید...، ص 147.
88. دیوان خاقانی شروانی، ص 24.
89. شرح لغات قصاید... ص 148.
90. دیوان خاقانی شروانی، ص 24.
91. شرح لغات قصاید و منظومه تحفة العراقین، صص 147 148. این رساله به کوشش دکتر احمد رنجبر و یوسف بیگ باباپور تصحیح شده و در مجلّد 4 گنجینه بهارستان چاپ خواهد شد.
92. حاج علی اکبر نوّاب شیرازی «بسمل»، تذکره دلگشا، تصحیح وتحشیه دکتر منصور رستگار فسائی، شیراز، انتشارات نوید شیراز، 1371، صص 525 526. محمد صالح شاملوی خراسانی نیز در محک الشعراء (نسخه خطّی شماره 4096 کتابخانه ملّی ملک، صص 210 211) شرح حال مشفق را به نقل از تذکره دلگشا آورده است.
93. فاضل خان گروسی، تذکره انجمن خاقان، با مقدّمه دکتر توفیق سبحانی، تهران، روزنه، 1376، ص 620 .
94. همان، ص 620. محمود میرزا، سفینة المحمود، به تصحیح و تحشیه دکتر خیامپور، تبریز، مؤسسّه تاریخ و فرهنگ ایران، 1346، ج 1، ص 291.
95. شرح مشکلات دیوان حافظ، نسخه خطی شماره 5639 کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، مقدّمه شارح.
96. تذکره دلگشا، ص 525.
97. تذکره انجمن خاقان، ص 620.
98. رضاقلی خان هدایت، مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، امیرکبیر، 1340، ج 5 ، ص 933.
99. همان، ج 5، ص 933. سیداحمد دیوان بیگی شیرازی، حدیقة الشعراء، با تصحیح و تکمیل و تحشیه دکتر عبدالحسین نوائی، تهران، زرین، 1366، ج 3، ص 1657.
100. همان، ج 3، ص 1657.
101. مجمع الفصحاء، ج 5، ص 933.
102. فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج 16، 1357، ص 52.
103. شرح مشکلات دیوان حافظ، مقدّمه شارح.
104. تذکره دلگشا، ص 526.
105. حدیقة الشعراء، ج 3، ص 1657.
106. تذکره دلگشا، صص 525 526 .
107. همان، ص 526 .
*. کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و مصحح متون ادبی.