زبان فارسی فرارودی (تاجیکی )

زبان فارسی فرارودی [تاجیکی]: سنجش میان واژگان امروزین فرارودی با نوشته های قدیم فارسی و گویش های ایرانی / پژوهش علی رواقی باهمکاری شکیبا صیاد. تهران: هرمس، ۱۳۸۳.

زبان فارسی فرارودی [تاجیکی]: سنجش میان واژگان امروزین فرارودی با نوشته های قدیم فارسی و گویش های ایرانی / پژوهش علی رواقی باهمکاری شکیبا صیاد. تهران: هرمس، 1383.

چکیده:

دکتر علی رواقی در کتاب زبان فارسی فرارودی «تاجیکی»، 336 واژه ای را که امروز در ماوراءالنهر متداول است، با شرح و بسط فراوان بررسی کرده است. مؤلّف کتاب، تمامی مقوله ها و قالبهای دستوری کاربردی در زبان فارسی فرارودی را جدا جدا نشان داده و واژه ها و ساخت ها و دگرگونی آوایی ویژه فرا رود را مورد بررسی قرار داده است. شیوه دکتر رواقی در شرح و توضیح واژه ها چنین است: عنوان به خط فارسی، آوانگاری به خطّ لاتینی، املای کلمات به خط سریلیک (روسی)، معنی امروزی کلمه در تاجیکستان، ریشه کلمه در زبانهای باستانی، شواهد لغوی از نوشته های امروز تاجیکستان، کاربرد در گویش های فرارودی، مانند اشکاشمی، شغنی، بخارایی و ایراد شواهد از متون کهن فارسی. کتاب زبان فارسی فرارودی (تاجیکی) نه تنها از جنبه زبان شناسانه، بلکه از جهت نشان دادن ارتباط و پیوند اقوام فارسی زبان و در نتیجه اتّحاد و پیوستگی آنان، حائز اهمّیت است.

کلید واژه: زبان فارسی فرارودی، تاجیکی، ماوراء النهر، زبانشناسی، گویش های فرارودی، اشکاشمی، شغنی، بخارایی.

موضوع این مقاله، نگاهی به کتاب زبان فارسی فرارودی یعنی ماوراءالنهری است، اما برای آنکه جهت نگاهی که به این کتاب انداخته ام روشن شود، ناچارم مقدمه ای بنویسم و اگر از جهت کمّی مقدمه از ذی المقدمه تناسب خود را از دست می دهد از خوانندگان پوزش می طلبم.

داستان امیربوجعفر از خاندان لیث صفّاری با ماکان کاکی در تاریخ سیستان آمده است:1 او بر ماکان که مورد غضب نصربن احمد، پادشاه سامانی بود، غلبه کرد و بدین مناسبت روزی پادشاه سامانی، به یاد او که در سیستان بود، مجلس بزرگی ترتیب داد. رودکی وصف مجلس را در قصیده معروف خود به مطلع

مادر می را بکرد باید قربان بچه او را گرفت و کرد به زندان

چنین آورده شده است:

مجلس باید بساخته ملکانه ازگل و وز یاسمین و خیری الوان
نعمت فردوس گستریده ز هر سو ساخته کاری که کس نسازد چونان
جامه زرین و فرش های نوآیین شهره ریاحین و تخت های فراوان
یک صف میران و بلعمی بنشسته یک صف حرّان و پیرصالح دهقان
خسرو برتخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان امیر خراسان
تُرک هزاران به پای پیش صف اندر هریک چون ماهِ بر دو هفته درفشان...2

این مجلس باشکوه به فرمان پادشاه سامانی و به افتخار امیربوجعفر به مناسبت غلبه او بر ماکان کاکی ترتیب یافته بود. چنانکه رودکی پس از وصف مجلس، که نقل شد، می گوید:

خود بخورد نوش و اولیاش همیدون گوید هر یک چو می بگیرد شادان
شادی بوجعفراحمد بن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایران3

مراد ما همین بیت اخیر است رودکی پادشاه سامانی را امیر خراسان نامیده و ابوجعفر احمد بن محمد امیر سیستان را «مفخر ایران» دانسته است. معلوم می شود از نظر گوینده این اشعار هم سیستان و هم خراسان بزرگ که مرکز آن بخارا بوده، جزء ایران به شمار می رفته است و نیز دانسته می شود لابد که هم پادشاه سامانی و هم ابوجعفر و هم کسانی که در آن مجلس نشسته اند، از جمله بلعمی، ایرانی هستند. باز در تأیید این سخن، بیتی است از ابوشکور بلخی شاعر معاصر سامانیان و مدّاح نوح بن نصر سامانی، که در مدح این پادشاه می گوید:

خداوند ما نوح فرخ نژاد که بر شهر ایران بگسترد داد...4

از این بیت نیز معلوم می شود که پادشاه سامانی، خود را پادشاه ایران می دانسته است که مدّاح او یعنی ابوشکور بلخی او را بدین صفت خوانده است. اگر پادشاه سامانی ایرانی است، پس طبعاً درباریان او، از جمله خود ابوشکور بلخی نیز ایرانی بوده اند.

بیاییم به دربار غزنویان. عنصری ملک الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی است و در مدح او قصیده بلندی دارد به مطلع

قوی است دین محمد به آیت فرقان چنان که حجت سلطان به رایت سلطان

ضمن آن می گوید:

حصار و نعمت از آن کشور قوی بستد به یک چهار یک از روز خسرو ایران5

باز در قصیده دیگری در مدح محمود او را شاه ایران می نامد:

همیشه گنج و کاخ شاه گیتی به وافر مال و نعمت های الوان
یکی پیراسته است از بهر زائر یکی آراسته است از بهر مهمان
برهنه شاعر و درویش زائر در ایران از عطای شاه ایران
یکی دیبا فرو ریزد به رزمه یکی دینار بر سنجد به قپّان6

همین عنصری در قصیده ای در مدح احمد حسن میمندی، وزیر نامدار محمود و مسعود، او را کدخدای کشور ایران می نامد:

دل نگه دار ای تن از دردش که دل باید ترا تا ثنای کدخدای کشور ایران کنی7

به دیوان همکار نامدار عنصری، فرخی سیستانی، نگاهی می اندازیم. در مدح محمود می گوید:

به فرخی و به شادی و شاهی ایران شاه به مهرگانی بنشست بامداد پگاه8

باز در جای دیگر:

یمین دولت عالی امین ملت باقی نظام دین ابوالقاسم ستوده خسرو ایران9

باز در جای دیگر:

خداوند ما شاه کشور ستان که نامی بدو گشت زاولستان
سر شهریاران ایران زمین که ایران بدو گشت تازه جوان10

شاه غزنوی به فرخی اسبی می بخشد. فرخی می گوید:

من ز شادی بر آسمان برین نام من بر زمین دهان به دهان
این همی گفت فرخی را دی اسب داده است خسرو ایران11

فرخی در مدح ابوبکر حصیری:

هستند ز نیمروز تا شب در خدمت او مهتران ایران12

باز فرخی در مدح ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین، برادر سلطان محمود، می گوید:

میر جلیل سید ابویعقوب یوسف برادر ملک ایران13

نیز در مدح حسنک وزیر:

خواجه سید وزیر شاه ایران بوعلی قبله احرار و پشت لشکر و روی گهر14

و همین شاعر در مدح مسعود غزنوی وقتی که ولیعهد بوده است:

این همی گفت خدایا دل من شادان کن به ملک زاده ایران ملک شیر شکر15

در همان قرن پنجم، بیاییم به شمال غرب ایران نگاهی به دیوان قطران تبریزی بیفکنیم. او شاه ابوالخلیل از خاندان شدادیان گنجه قفقاز را مدح می کند و ضمن آن می گوید:

تو سالار دلیرانی تو شاهنشاه ایرانی هم از دل فضل بی عیبی هم از تن فخر بی عاری16

پس گنجه قسمتی از قفقاز از نظر ساکنان آن، در قرن پنجم و از نظر شاعر مداح و طبعاً از نظر خود شاه، ایران دانسته می شده است. باز در این منطقه به جلوتر می آییم، در حوزه علیای رود ارس خاقانی شروانی را می بینیم که ابوالمظفر شروان شاه اخستان را مدح می کند و می گوید:

فرمان ده اسلامیان، دارای دوران اخستان عادل تر بهرامیان، پرویز ایران اخستان17

برویم به جایی که امروز جزء پاکستان است و پادشاهان اخیر غزنوی اغلب بر آن سرزمین حکومت کرده اند. مسعود سعد سلمان را می بینیم که در مدح ملک محمود ابراهیم بن مسعود می گوید:

الا ای باد شبگیری گذرکن سوی هندستان که از فر تو هندستان شود آراسته بستان
به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبر می ده که آمد بر اثر اینک رکاب خسرو ایران
ملک محمود ابراهیم بن مسعود محمودآنک چو او شاهی در این نسبت بنارد گنبد گردان18

اگر بخواهیم از دواوین شاعران، که در موضوع مورد بحث، سند بلامعارضی هستند، همه مطالب از این دست را نقل کنیم خود، کتاب و بلکه چند کتاب می شود و یک مقاله جای آن را ندارد. آنچه غرض نویسنده از نقل این مطالب است پاسخ به این پرسش هاست که: آیا پادشاهان سامانی خود را ایرانی نمی دانسته اند؟ آیا وزیران و درباریان آنان ایرانی نبوده اند؟ آیا وقتی عنصری محمود را شاه ایران می نامد، خود را غیرایرانی می دانسته است؟ آیا وقتی مسعود سعد سلمان، شاه غزنوی را که حوزه حکومتش بیشتر در جایی است که امروز پاکستان نامیده می شود شاه ایران می نامد، آن شاه و خود شاعر ایرانی به شمار نمی رفته اند؟ آیا وقتی رودکی امیر بوجعفر از خاندان لیث صفاری را در حضور شاه سامانی، مفخر ایران می نامد، مفهوم آن این نیست که هم شاه و هم وزیر یعنی بلعمی و هم شاعر همه ایرانی هستند؟ پاسخ این پرسش ها مبرهن است و پاسخ به کسانی است که جهان ایرانی را با مرزهای جغرافیایی ایران فعلی یکی می گیرند و نه تنها به خود، به تاریخ هم جفا می کنند و افزایش خلط مباحث تاریخی را باعث می شوند. ما که به این دوستان آن چنان نگاه نمی کنیم تا کسانی که نام خلیج فارس را بنا به اغراض سیاسی دگرگون می سازند، بلکه عمل اینان را بیشتر از سر ناآگاهی تاریخی می دانیم. به هرحال باید توضیح دهیم که ایران، امروزه دو مفهوم دارد: یکی ایران محصور در درون جغرافیای سیاسی فعلی، و دیگر جهان ایرانی که خوشبختانه دانشمندان بعضی از رشته های علمی به ویژه زبان شناسان منظور بیشتر زبان شناسان فرنگی است و الاّ زبان شناسان ایرانی که جای خود دارند حدود واژه را نگه می دارند و مثلاً از اطلاق نام ایرانی بر زبان های سغدی، سکایی، خوارزمی، آسی، پشتو و غیره که امروزه در خارج حوزه جغرافیایی فعلی ایران اند، ابا نمی کنند. درواقع این زبان ها به جهان ایرانی تعلق دارند. همچنان که نمی توان زبان خوارزمی را به مناسبت آنکه امروزه ترکان بر آن منطقه سلطه دارند، از زبان های ترکی دانست. مسعود سعد سلمان را هم نمی توان یک شاعر پاکستانی نامید، یا رودکی را به بهانه اینکه اهل سمرقند بوده و سمرقند امروزه جزء ازبکستان است، شاعر ازبکی گفت، یا مانی را به صرف اینکه در بابِل متولد شده و بابِل امروزه جزء عراق است، او را عراقی نامید.

جهان ایرانی در روزگاران گذشته از نظر جغرافیایی و سیاسی و فرهنگی یک سرزمین به شمار می رفته و امروز پاره پاره شده و هر پاره ای به نامی نامیده شده است، ولی سخن این است که نام امروزی را نمی توان بر تاریخ تحمیل کرد. این امر، مسئله ای عاطفی و احساسی نیست، بلکه موضوعی علمی است.

این مقدمه را اولاً در پاسخ کسانی نوشتم که بر استاد ذبیح اللّه صفا ایراد می گیرند که چرا رودکی و امثال رودکی را در کتاب خود آورده، و می گویند رودکی که ایرانی نیست! رودکی را باید در کتابی آورد که نامش باشد تاریخ ادبیات در ازبکستان! و ثانیاً در پاسخ کسانی چون آن نیک مرد افغانی که در زمان رضاشاه پهلوی، وقتی وزارت خارجه ایران نام پرشیا را در خارج از ایران، به ایران تبدیل کرد، اعتراض کرد که ایران ما هستیم، شما چرا اسمتان را ایران قرار می دهید. نیک مرد افغانی درواقع درست گفته وقتی محمود غزنوی شاه ایران و عنصری و فرخی و غیره ایرانی باشند، سرزمین آنها چرا نباید ایران نامیده شود. شما ای دوست خوب افغانی می بایست از اسم افغان صرف نظر می کردید و اسم کشورتان را «ایران» می نامیدید. ما می شدیم ایران غربی، شما می شدید ایران شرقی. حتی جایی که امروزه تاجیکستان نامیده می شود بایست می شد ایران شمالی. اگر اسامی را به اغراض سیاسی نیالوده بودند، قسمت علیای رود ارس هم الآن «اران» بود نه آذربایجان. از سال 1922 میلادی، در این هشتاد سال اخیر این اسم جعلی را بر آن سرزمین تحمیل کردند. آذربایجان، قسمت سفلای رود ارس است و بوده است و خواهد بود که یادگار آتورپاتگان سردار نامدار هخامنشی است. و این نکته هم گفتنی است که نیاکان ارانی هم ایرانی بوده اند و خود را ایرانی می دانسته اند، چنان که درشعرمنقول از قطران و خاقانی دیدیم و جای شگفتی است که امروزه وقتی سفیر جمهوری اران یعنی همان که آذربایجان نامیده شده است با وزیر خارجه ایران ملاقات می کند، می گوید: ما در ایران اقلیت آذربایجانی داریم! و شگفت انگیزتر اینکه وزیر خارجه در مقابل این سخن سکوت می کند، و نمی دانم که آیا می فهمد که منظور سفیر چه بوده است یا نه؟

غرض از این سخنان رجزخوانی و خودستایی نیست و افتخار به داشتن سرزمین های گسترده و کهن ایرانی هم نیست. کاش پدران ما در سرزمین کوچکی بودند و نیز طبعاً این هم نیست که روزی ایران، افغانستان و تاجیکستان یکی شوند و چون کشورهای اروپایی اتحادیه ای تشکیل دهند، چراکه هرکدام با هزاران درد بی درمان دست به گریبان هستند. پیداست که آرزوی همه ما این است که روزی فرارسد که این کشورها بر دشواری های داخلی و خارجی چیره شوند، بی سوادی و بیماری را ریشه کن کنند با جهان متمدن همگام گردند و در آن روز چون کشورهای اروپایی با شرط تساوی حقوق، اتحادیه ای تشکیل دهند. در آن روز طبعاً میان مردم این کشورها، که همه از یک آبشخور تاریخی بهره می جویند و دارای علایق فرهنگی مشترک هستند، ارتباطات، بیشتر خواهد شد. مردم ایران برای سیر و گردش بجای اروپا و آمریکا، به بخارا و سمرقند خواهند رفت و مردم سمرقند و بخارا، شیراز و اصفهان را بر مسکو و پترزبورگ ترجیح خواهند نهاد.

از آنجا که ایران در مفهوم جهان ایرانی در چهارراه عالم واقع شده است، از زمان های بسیار قدیم نه تنها محل عبور و مرور اقوام گوناگون بوده، بلکه مورد هجوم جباران و نیز طوایفی که به علت تنگی جا یا عوامل دیگر از جای خود رانده شده بوده اند نیز بوده است و طبعاً در این مهاجرت ها و هجوم ها با اقوام غالب یا مغلوب داد و ستد فرهنگی به ویژه داد و ستد زبانی نیز انجام می گرفته است. شیوع زبان ترکی در مناطقی از این سرزمین یکی از نتایج این امر است. عرب ها هم وقتی به ایران آمدند در آغاز نیاز به زبان فارسی داشتند و مجبور شدند دفاتر دیوانی را به زبان فارسی همچنان نگاه دارند، زیرا عربی، زبان یک قوم بدوی بود و آمادگی نداشت که زبان اداری و دیوانی سرزمین های مفتوحه قرار گیرد. اما همین که آداب کشورداری را از وزرا و دیوانیان ایرانی یاد گرفتند، زبان عربی را در دیوان ها جایگزین زبان فارسی کردند و کسانی که بعدها درصدد برگرداندن عربی در دیوان ها به فارسی شدند، متهم به بی سوادی و عربی ندانی شدند. یکی از اینان ابوالعباس فضل بن احمد، وزیر محمود غزنوی بود که عُتبی درباره او می نویسد:

و وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و به ممارست قلم و مدارست ادب ارتیاض نیافته بود و در عهد او مکتوبات دیوانی به پارسی نقل کردند و بازار فضل کاسد شد.19

اما جفاهایی که در این اواخر به زبان فارسی شد، قصه دردناک تری است. در افغانستان که مهد زبان فارسی است و روزی در غزنین چهارصد شاعر فارسی زبان در دربار محمود به فارسی قصیده می سرودند، در زمان های اخیر زبان محلی پشتو را که فاقد ادبیات قدیم است، به معارضه با زبان فارسی وارد عرصه کردند و اصطلاحات علمی و اداری را بجای اینکه از این زبان قدیم با سابقه هزار و دویست ساله اقتباس کنند، از آن زبان محلی گرفتند.

اما جفایی هم که در دوران حکومت شوروی بر ازبکستان و تاجیکستان رفت دو سویه بود: هم از طرفداران زبان ترکی بود و هم از سوی روس ها. در شهر بخارا که روزی رودکی سمرقندی، آدم الشعرای شعر فارسی، قصاید غرّای خود را به زبان فارسی در دربار سامانی می خواند، کار به جایی رسید که برای کسانی که به زبان فارسی سخن می گفتند جریمه تعیین کردند و بدتر از این، آنکه خط زبان را ابتدا در سال 1929 م به لاتین و در سال 1940 م به روسی تغییر دادند و باعث آمدند که نسل جدید به کلی از نسل قدیم و از فرهنگ قدیم بریده شود و امکان آشنایی با فرهنگ و میراث نیاکان از میان برداشته شود و نتیجه آن شد که ایرانی با ایرانی (به مفهوم آنکه در جهان ایرانی زندگی می کند نه در محدوده جغرافیای سیاسی فعلی) بیگانه شوند. پنجاه سال پیش از این استاد دکتر پرویز ناتل خانلری مقاله ای در مجله سخن (فروردین ماه 1332 ش) با عنوان «همسایگان ناشناس» نوشت و از این درد نالید و آنجا گفت: [زمانی بود] که میان ایران و افغانستان و آسیای مرکزی جدایی نبود، پیشه ور هنرمند اصفهانی در غزنین و سمرقند کاخ ها می ساخت و نقاش تبریزی در هرات هنر می فروخت...» و غرض از این نقل آن است که بگوییم امروز دیگر آن پنجاه سال پیش نیست که فقط گله و شکایت کنیم و دست روی دست بگذاریم. نیروی قهریه شوروی از میان رفته است و از سوی دیگر فناوری باعث شده است که ارتباطات گسترش پیدا کند و اگر قصوری هست نتیجه غفلت خود ماست. امروز، روز پیداکردن همدیگر است. ایرانی (در مفهوم شهروند جهان ایرانی) باید ایرانی را پیدا کند و این پیدا کردن و آشناشدن کار فرهنگی می خواهد. کار سیاسی هم می خواهد، اما چون ما اهل سیاست نیستیم باید به اهل فرهنگ پناه ببریم.

اینک جای سپاس دارد که مردی در این وانفسای تحقیق یک تنه به این امر پرداخته است و خواسته ارتباطات کهن را زنده کند و ایرانی را به ایرانی بشناساند. دکتر علی رواقی همشاگردی قدیم من است که چهل سال پیش در کلاس های استادان بدیع الزمان فروزانفر، جلال الدین همایی، دکتر محمد معین و دیگران نفس در نفس هم داشتیم که دست به این کار یازیده است. در حقیقت در این وادی دو کار عمده باید صورت گیرد: یکی آنکه در تاجیکستان فرهنگ کهن فارسی و ایرانی به جوانان تاجیکی امروز که به علت انقطاع فرهنگی از گذشته خود بریده اند یادآوری شود، دیگر اینکه نشان داده شود زبان فارسی در اشکال گوناگون آن، بزرگ ترین عامل نزدیک کننده ملل ایرانی به یکدیگر است و همان طور که دکتر رواقی با شواهد و امثله متعدد نشان داده است، زبانی که امروز در تاجیکستان بدان سخن می گویند همان زبانی است که قرن هاست در قونیه و گنجه و شروان و همدان و اصفهان و شیراز و کاشان و کرمان و صدها جای دیگر در این عرصه خاک بدان شعر گفته اند، سرود سروده اند و ترانه ساخته اند.

* * *

عنوان کتاب دکتر رواقی، همچنان که در صدر مقاله آمده، زبان فارسی فرارودی (ماوراءالنهری) است. مؤلف در کتاب، نخست کوشیده است تمامی مقوله ها و قالب های دستوری کاربردی در زبان فارسی فرارودی را جداجدا نشان دهد و واژه ها و ساخت ها و دگرگونی آوایی ویژه فرارود را بررسی کند. واژه هایی که در این کتاب برگرفته و برگزیده از میان هزاران برگه ای است به قول مؤلف که از کتاب های فرارودی برگه نویسی شده اند. این واژه ها در زبان گفتار و نوشتار مردم فرارود کاربرد داشته و دارد. اما در حوزه نوشتاری ما، ایران امروزی، این واژه ها چندان کارایی ندارند، چراکه شمار بسیاری از این واژه ها نتیجه اثرپذیری زبان فارسی فرارودی از واژگان زبان های ایرانی میانه شرقی است و البته در متون قدیم که در جای جای ایران نوشته اند می توان سراغ آنها را گرفت.

مؤلف 336 واژه ای را که امروزه در ماوراءالنهر متداول است، یکی یکی با شرح و بسط فراوان مطرح می کند: عنوان به خط فارسی، آوانگاری به خط لاتین، املای کلمات به خط سریلیک (روسی)، معنی امروزی کلمه در تاجیکستان، ریشه کلمه در زبان های باستانی، نمونه هایی از نوشته های امروز تاجیکان، کاربرد در گویش های فرارودی مانند اشکاشمی، شغنی، بخارایی و نمونه هایی از متون قدیم فارسی طرح کتاب را نشان می دهد. برای اینکه خوانندگان کاملاً با کتاب آشنا شوند، یک نمونه عیناً در اینجا درج می شود:

* نمونه هایی از نوشته های فرارودی (ماوراءالنهری):

اصلاً نمی شوم تر

من گرچه آب بازم(چشمه، ش 6، ص 4)

آب بازی: شناکردن

این آدم هم یکی از آن بدبختان بوده است که از خوشبختی آب وَرزی و آب بازی را می دانسته است.(قهرمان خلق تاجیک، ص 62)

همین که در روی حولی چشمم به دادرک چرکین و غمگینم افتاد، خرسندی های چِلیک بازی و آب بازی به یکبار از دلم برداشته شد. (صبح جوانی ما، ص 291)

همین دم کرد حس که آب بازی را نمی داند

به جز سربازی و جانبازی بازی را نمی داند.

(مؤمن قناعت، ص 371)

تا این دم پس از آب بازی، روی ریگ تفسان ساحل دراز کشیده، می خوابید. (سرود محبت، ص 73)

جُوره هایم آمده دعوت کردند که من هم همراه آنها به آب بازی روم. (حکایه ها (1)، ص 70)

دیگر انتظاری آب بازی می ماند، وی خود را به دروازه زد. (دود حسرت، ص 102)

پیش از چاشت که دختر برای آب بازی به ساحل راست گذشت، دقتش را آن مؤسسه عجیب جلب کرد. (دود حسرت، ص 179)

وی آنجا با آب بازی خودش را طبابت می کرده است. (جنایت و جزا، ص 268)

ایوان [ایوَن] بعدِ آب بازی کمی استراحت کردنی شد و در ساحل دراز کشیده، خوابش برد. (افسانه های خلق روس، ص 202)

در قصر وی دخترک را به حجره آب بازی برده، در طاس کلانِ آب بازی،... آب بازی داشت. (سربازان چوبین او، ص 177)

راهگردی، دویدن، آب بازی... و غیره نوع های نسبتاً معمول فِزکُلتوره و سپارت بوده، در هوای تازه گذرانده می شوند. (روزگارداری، ص 285)

غرق شدن درنتیجه ویران کردن قاعده آب بازی، مانده شدن، در زیر آب به یگان چیز برخورده، لت یافتن... به عمل می آید. (روزگارداری، ص 298)

آب بازی خانه: حمام.

او در روی زینه چه آب بازی خانه نشسته، به موی سر دراز و گردنش صابون زد و آب نزد او رنگ جگری گرفت. (اثرهای منتخب چخوف، ج 4، ص 45)

آب بازی داراندن: شستشو دادن، حمام کردن. از سحر تا شام محنت می کند، شستشو و رُوب و چین می کند، بچه ها را آب بازی می داراند. (جنایت و جزاء، ص 19)

آنها را آب بازی داراند و آماده سفر شد. (از برف ریزی تا برف خیزی، ص 34)

صدف ماه دخترچه سلیمه، حلیمه را نیز آب بازی داراند. (از برف ریزی تا برف خیزی، ص 34)

در خانه همسایه قودا دختر را به عروسی تیار کرده اند. آب بازی دارانده، سرشویانده، مویش را شانه زده، کاکل بافته اند. (سیمرغ 1؛ عروسی پسر همسایه، ص 60)

آنها را آب بازی داراندن لازم. (افسانه های خلق روس، ص 27)

آنها برای آب بازی داراندن برّه چه ها به آسیاب آمدند. (افسانه های خلق روس، ص 27)

* آب بازی داشتن: á آب بازی داراندن.

زنش شویش را راست به مَدان درآورده، آب بازی داشت و چیزهای نو پوشانده، به بالای هفت قَبَت کورپَچَه شناند. (فولکلور، بخارا، ص 223)

تاتایَک که وی را نیز آشپز زن آب بازی داشته، موی های ابریشم مانندش را شانه کرده بود، از طَبَقچه شیر می نوشید. (سربازان چوبین او، ص 177)

من برّه چه هایم را آب بازی می دارم. (افسانه های خلق روس، ص 27)

* آب بازی کردن:

(1) شستشو کردن.

بعد آنها «چرکین شدیم» گفته، با شینی آب بازی می کنند. (فولکلور بخارا، ص 218)

از کرته، جامه و بدن آنها بوی آمده می ایستاد، گویا که باشندگان این غار در خون آب بازی کرده بودند. (حکایه ها، حکیم کریم، ص 27)

پرفسور [پرافیسّار] طب بدن خود را به تدریج آن چنان آب و تاب داده است که زمستان قَهرَتون در نهر یخ بسته، آب بازی می کند. (پلته کنجکی، ص 23)

دویشان به حمام محلی درآمده، با حضور و حلاوت یک دو ساعت آب بازی کردند. (واسع، ص 136)

(2) شناکردن، آب تنی کردن.

یک روز عبداللّه جان به بازار رفت در سر راه به جوی فرآمده، آب بازی کرد. (فولکلور بخارا، ص 202)

شاه فرمان داد که در آب جوشیده استاده، آب بازی کنم. (افسانه های خلق روس، ص 174)

افندی در آب دریا آب بازی کرده ایستاده بود. (لطیفه های تاجیکی، ص 139)

تابستان هم گذشت و یگان بار آب بازی نکردیم. (لطیفه های تاجیکی، ص 187)

من از مادرم بی اجازه با جوُره هایم رفته، در جوی کلان دیهه امان آب بازی کردم. (حکایه ها (2)، ص 95)

در یک جا بچگان بسیاری با غریو و غلاغله آب بازی می کردند. (فردوسی، ص 109)

هر روز ما به لب دریا رفته، آب بازی می کردیم. (تار عنکبوت، ص 67)

گروهی در حوض آب بازی می کردند. (صبح جوانی ما، ص 295)

خانه روید، گویا به دریا آب بازی کرده اید. (اثرهای منتخب چخوف، ج 4/ ص 412)

زنبوران در باغ و جنگل های زیرزمینی سیر و گشت، در حوض و کُول هایِ آبشان زلال، آب بازی می کردند. (زنبور عینکدار، ص 62)

درآب انبار کالخاز که مخصوص برای ماهی پروری ساخته بودند، آب بازی، ماهیگیری می کردند. (ورطه، ص 56)

دختری را می بیند که در خلوت گاهی دور از دید مردم آب بازی کرده است و حالا یک لحظه تن به آفتاب داه است. (دود حسرت، ص 87)

این حال، بعد شکم سیری خوراک خورده و قریب یک شیشه شراب خورده، آب بازی کردنش روی داده بوده است. (جنایت و جزا، ص 330)

راستش را گوی آچه، آب بازی کردنی بودی یا به دریا پرتافتنی؟ (سنگ سپر، ص 287)

ماه بین ابرهای سَپ سفید سرفرازی می کند

گوییا در موج بحر بی حدود آب بازی می کند.

(اثرهای منتخب تورگنیف، ج 2/ ص 117)

من باز آب بازی کردنی بودم، گفت شُبین، وای می ترسم که دیر کنم. (اثرهای منتخب تورگنیف، ج 2/ ص 307)

تو آمده چی طور آب بازی کردنم را می بینی؟

احتمال، گفت پدرش. (ونّی پوخ و دوستان او، ص 13)

من امروز عموماً آب بازی کردنی نبودم... باید اول از راست به چپ آهسته شناکنان دور زنم. (ونّی پوخ و دوستان او، ص 133)

(3) غسل کردن.

برای انجام نیک کارها نظیره باید به چشمه حضرت ایوب رفته، به آب آن آب بازی کند. (نه ستاره ها می ریزند، ص 218)

* آب بازی کناندن: áآب بازی داراندن.

خواهران دخترک را پیش از بامداد خیزانده، آب بازی کناندند. (واسع، ص 190)

* آب بازی نمودن؛ آب بازی کردن (معنی 2).

ساعت دوازده وی به خاک چادر سرخ می گذشت که در رود آب بازی نماید و آفتاب خورد. (دود حسرت، ص 176)

* نمونه های متون قدیم فارسی:

آب باز:

این چو ماهی تازه روی آب باز

و آن چو مرغی در هوا پرکرده باز

(مصیبت نامه، ص 60)

جمعی از غوّاصان و آب بازان را فرمودیم که به آب فرورفته، زیر کشتی ها را سوراخ کردند. (نقاوة الآثار، ص 554)

آن کلک چی ها و آب بازها کمال بدسلوکی را با مردم می نمایند. (سفرنامه خوزستان، ص 155)

خود به شهرستان رفته، در مَلِک باغ با جمعی پیاده شد، آب باز انداخته، چون آب شاهرود طغیان داشت. (مجمل رشوند، ص 41)

در آن آب زیاد شاهرود که تالی شط بغداد شده بود، آب بازان از تعداد افزون، با خود برده... (مجمل رشوند، ص 114)

چون آب شاهرود زیاد و عبور عثور داشت، آب بازان همراه خود تا امامزاده محمد(ع) و کنار شاهرود بدرقه نموده... (مجمل رشوند، ص 172)

مقرر فرمود که آنچه در میان غازیان آب باز که بوده باشد انتخاب نموده، به نظر اقدس رسانیدند که به آن طرف آب عبور نمایند. (عالم آرای نادری، ص 260)

در دم زورقچی بسیار و آب بازان بی شمار به دریا افکنده، به قدر دوهزار کسری را از آب را بیرون آورده، ملحق به کشتی های خود نمودند. (عالم آرای نادری، ص 685)

ده نفر از جماعت آب باز خنجرگذار تعهد نمودند که در زورقی نشسته، خود را به میان رود جیحون افکنده، دستبرد نمایانی زده، معاودت نمایند. (عالم آرای نادری، ص 806)

بعض آب بازهای پرجسارت خود را از بالا در آن آب انداخته و از زیر آن مجری خارج می شوند (شمس و طغرا، ص 258)

آب بازی:

شدند آن نازنینان طرازی

برهنه تن ز بهر آب بازی(خسرونامه، ص 212)

هندوی دو زلفش از درازی

از رفتارش به آب بازی(دیوان محسن تأثیر تبریزی، ص 194)

زنان ماه پیکر سیم اندام سروقد گلرخسار سمن برش، در آن دریاچه به شناوری و آب بازی مشغول... (رستم التوّاریخ، ص 74)

شصت هزار نفر ساخته شده همه مکشوف العوره به شناوری و آب بازی مشغول بودند. (رستم التواریخ، ص 200)

طرف سکان سطحی است که میز طعام بر آن فرش کنند و پس از آب بازی بر آن نشسته، طعام خورند. (مسیر طالبی، ص 307)

آب بازی کردن:

در اخبارست که چون تابوت موسی بر آب در باغ فرعون آمد، هفتاد کنیزک بود در باغ آب بازی می کردند. (ترجمه و قصه های قرآن، ص 792)

چون تابوت موسی در آب به باغ فرعون آمد، هفتاد کنیزک بود در آن باغ آب بازی می کردند. (تفسیر قرآن کریم، ص 156)

شیخ ما گفت: الصّلای آب بازی و گفت: آب بازی کنید، جمله در آب جستند. (اسرارالتوحید، ص 169)

* کاربرد در گویش های حوزه ایران:

اَوْباز، اَوْبازی ؛ افغانستان، ص 24. اوباز owbâz، اوبازی owbaھzi ؛ بیرجند، ص 72. اوباز owbâz ؛ تربت حیدریه، ص 32. آب باز، آب بازی ؛ خراسان 2، ص 11. اَوباز ow-bâz، اب بازی، ow-bâz-i ؛ سکزی، ص 48. ئاوباز ؛ فارسی کردی 1، ص 272. ئاوباز ؛ فارسی کردی، 2، ص 4. اوبازی öwbâziË ؛ فارسی هروی، ص 68. آوباز âwbâz، آوباز âwbâzi ؛ کرمانشاهی، ص 48. آب باز âb-bâz ؛ گیلکی 3، ص 45.

در مطالعه ای که در متن کتاب کردم از جمله به این امر توجه کردم که بعضی از واژه های فرارودی در زبان آذربایجان نیز وجود دارد که در کتاب متعرض آن نشده اند:

پینَک (pinak) به معنی خواب در فرارود شیاع دارد و مؤلف ضمن 37 شاهد از نویسندگان و شاعران امروز تاجیکستان کاربرد آن را مسجّل ساخته اند و در ذیل عنوان نمونه های متون قدیم فارسی از کلیم همدانی، واعظ قزوینی فرهنگ نامه قرآنی و جاویدان خرد نمونه آورده اند و نیز در ذیل عنوان کاربرد در گویش های حوزه ایران، کاربرد آن را در اصفهان، بیرجند، خراسان، سمنان، سبزوار، شیراز، کازرون، فارسی هروی و کرمان یادآور شده اند و نگارنده اضافه می کنم که در آذربایجان pinaki به چرت زدن و خواب هم اکنون در بیشتر مناطق کاربرد دارد. نیز باید اضافه کنم که پینکی و پینکی رفتن و پینکی افتادن در فرهنگ سخن با شواهدی از قائم مقام فراهانی، عبداللطیف شوشتری و احمد محمود و جمال زاده نیز آمده است.

پشک (pišak) = گربه، در فرارود شیاع دارد و ضمن 16 شاهد از شاعران نویسندگان امروز تاجیکستان کاربرد آن را مسجّل ساخته اند. علاوه بر گویش های فرارودی، از کاربرد آن در گویش های حوزه ایران، افغانستان، ایلام، تاتی و تالشی، خراسان، سکزی، قاین و کرمانشاهی یادآور شده اند، و نگارنده اضافه می کنم که امروزه در همه جای آذربایجان به گربه pišik گفته می شود و ناگفته پیداست که پیشی piši که در زبان کودکانه تهرانی متداول است و در فرهنگ بزرگ سخن با شاهدی از به آذین آمده از همین pišik است.

دکتر رواقی به کار سترگی دست زده است که تنها از جنبه زبان شناسانه حائز اهمیت نیست، بلکه از جهت نشان دادن ارتباط و پیوند اقوام فارسی زبان و درنتیجه اتحاد و پیوستگی آنان هم می تواند حائز اهمیت باشد. ممکن است به کتاب ایراد گرفته شود که نشان دادن 336 واژه در زبان فرارود و ارتباط آن با زبان فارسی در ایران بزرگ به این همه طول و تفصیل نیاز نداشت و می شد همه آن را در صد صفحه جمع و جور کرد و به جای ده ها شاهد به دو سه شاهد اکتفا ورزید، ولی به نظر بنده برای نشان دادن اهمیت موضوع و هشدار به کسانی که باید از نظر فرهنگی و سیاسی به امر توجه ورزند، لازم بوده است که کار در نمایی بزرگ نموده شود.

پی نوشت ها

1. تاریخ سیستان، تصحیح استاد ملک الشعرای بهار، کلاله خاور، ص 316.

2. همان، صص 318319.

3. همان، ص 319.

4. شاعران بی دیوان، گردآورده دکتر محمود مدبری، ص 99.

5. دیوان عنصری، به تصحیح دکتر یحیی قریب، انتشارات ابن سینا، ص 158.

6. همان، ص 164.

7. همان، ص 170.

8. دیوان فرخی سیستانی، به تصحیح دکتر محمد دبیر سیاقی، انتشارات زوار، ص 344.

9. همان، ص 255.

10. همان، ص 248.

11. همان، ص 267.

12. همان، ص 323.

13. همان، ص 282.

14. همان، ص 194.

15. همان، ص 142.

16. دیوان قطران، از روی نسخه نخجوانی، ص 391.

17. دیوان خاقانی، به تصحیح ضیاءالدین سجادی، انتشارات زوار، ص 451.

18. دیوان مسعود سعد سلمان، به تصحیح مهدی نوریان، انتشارات کمال، ص 512 .

19. ترجمه تاریخ یمینی، تصحیح جعفر شعار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 345 .


1. عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان