سندبادنامه / تألیف محمدبن علی ظهیری سمرقندی؛ مقدمه، تصحیح و تحقیق دکتر محمد باقر کمال الدینی . تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، 1381.
چکیده
سندبادنامه از یادگارهای برجای مانده از روزگار اشکانی و ساسانی است و در دوره نوح بن نصر سامانی، به قلم ابوالفوارس فناروزی از پهلوی به پارسی ترجمه شده است. رودکی سمرقندی و ازرقی هروی نیز این کتاب را به رشته نظم پارسی کشیده اند، که تاکنون اثری از آنها در دست نیست. کتابی که اکنون به نام سندبادنامه در دست است و به نثر مصنوع و متکلّف نگارش یافته، پیراسته و تحریر ظهیری سمرقندی، از نویسندگان سده ششم هجری است. سندبادنامه در سال 1948 م به اهتمام، تصحیح و حواشی احمد آتش در استانبول (چاپخانه وزارت فرهنگ) انتشار یافت و در سال 1381 نیز به تصحیح دکتر محمّد باقر کمال الدینی در تهران (مرکز نشر میراث مکتوب) به چاپ رسیده است. در چاپ اخیر، چندی از واژه ها نادُرست ضبط شده و گوینده برخی ابیات فارسی مشخّص نگردیده، که در این گفتار به آنها اشاره شده است.
کلید واژه: سندبادنامه، ابوالفوارس فناروزی، رودکی سمرقندی، ازرقی هروی، ظهیری سمرقندی.
یکی از کتابهای نوشته و بنثر در ادب پارسی که پیشینه آن به ایران کهن و ادب پهلوی باز می رسد، سندباد نامه است. برپایه نشانه هایی، سندبادنامه مانند هزار افسان که کتاب هزار و یک شب از آن برآمده است، یکی از یادگارهایی ارزشمند و در گونه خویش کمْ مانند است که از ادب ایران در روزگار اشکانی و ساسانی برجای مانده است. برپایه آنچه در دیباچه سندبادنامه آمده است، نخست بار ابوالفوارس فناروزی این کتاب را به فرمان شهریار ایراندوست و ادب پرور سامانی، نوحِ نصر، از پهلوی به پارسی برگردانیده است. بیتهایی پراکنده که از پیر و پدر سخن پارسی، رودکی، در فرهنگها به گواه واژه های کهن آورده شده است و به پاره ای از داستانهای سندبادنامه باز می گردد، گویای آن است که این سخنور، پیش از فناروزی سندبادنامه را، شاید برپایه برگردانی تازی از آن، در پیوسته بوده است. ازرقی هروی، سخنور سده ششم، نیز این کتاب را، شاید برپایه نوشته فناروزی، به شعر در آورده است. او، در چامه ای، دَرْ پیوسته خویش را پندهای سندباد نامیده است. از این دَرْ پیوسته نیز، نشانی برجای نمانده است.1
به هر روی، کتابی که با نام سندبادنامه اکنون در دست است، نوشته ظهیری سمرقندی است، از نویسندگان سده ششم هجری، او سندبادنامه خویش را بر پایه کتاب فناروزی نوشته است که در چشم وی به شیوه ای ساده و بی پیرایه و بی بهره از زیورها و ترفندهای ادبی نوشته شده بوده است؛ از این روی، او می کوشد که آن را دیگربار به شیوه ای برساخته و نگارین بنویسد و بدین گونه، کتاب را از افتادن در مَغاکِ فراموشی و نابودی برهاند. ظهیری، در دیباچه کتاب خویش، در این باره نوشته است:
خواجه عمید ابوالفوارس رنج برگرفت و خاطر درکار آورد و این کتاب را به عبارت دری پرداخت؛ امّا عبارت عظیم نازل بود و از تزیین و تحلّی عاری و عاطل و با آنکه در وی مقال را فسحت و مجال را وسعت تنوّق و تصنّع بود، هیچ مشّاطه این عروس را نیاراسته بود و در میدان فصاحت، مرکب عبارت نرانده و آن کِلم حِکَم و عذاری را حلّه نساخته بود و حلیه نپرداخته و نزدیک بود که از صحایف ایّام، تمام مدروس گردد و از حواشی روزگار به یکبار محو شود و اکنون به فرّ دولت قاهره احیا پذیرفت و از سر، طراوت و رونق گرفت. (ص 19)2.
امّا ای کاش، این عروس، هرگز بدان سان که ظهیری سمرقندی و همشیوگان او می خواسته اند و می پسندیده اند، آراسته نمی شد و نثر بی پیرایه و برین پایه فناروزی و نویسندگان همشیوه وی به نثر برساخته و رنگ باخته ظهیری و نویسندگانی واژه پرداز و نادمساز چون او دیگرگون نمی آمد. با این نویسندگان و نوشته های خام و نافرجام آنان است که نثر پارسی به کژی و کوژی و تباهی و بیراهی دچار می آید و سرانجام، به تالابی فرومرده و توده ای فروفسرده از واژگان راه می برد؛ تا دیری در آن بماند و بپوسد و بفرساید. بدین سان، نثر پارسی نغزی و نازکی سرشتین و شیوایی و دلارایی نخستین و روشنی و رسایی پیشین خویش را از دست می دهد و به آمیزه ای ناساز از واژه هایی دشوار و ناهموار و دلازار، ددآیین و رمنده و بیابانی دیگرگون می شود که هیچ پیوندی درونی و ساختاری با یکدیگر ندارند و دیولاخی در برونْ فراخ، امّا به راستی تنگ و گریوه مانند را پدید می آورند که پایِ پویه خواننده، به هر پایه چالاک و تیزرو باشد، هردم در آن می لرزد و می لغزد و او را به سر در می اندازد. رنجی که خواننده پرشکیب درگذار از فراز و نشیب این دیولاخ می برد، به هیچ روی با بهره ای که سرانجام فرادست می آورد، سنجیدنی نیست و همسنگ و همتراز نمی تواند بود. اگر ظهیری در دام واژه پردازی یا آنچه خود آن را «مشّاطگی عروس سخن» می خواند نمی افتاد و آرایه های برساخته و برونی را در آراستن این دلارای دلارام به کناری می نهاد و می کوشید که از نغزیها و زیباییهای درونی و سرشتین زبان پارسی بهره ببرد که شکّر است و در آفرینشهای ناب و نژاده ادبی از هرزبان تواناتر و خوشتر، بی گمان اثری نیکْ جانْ آویز و دل انگیز می آفرید که همواره تری و تازگی خویش را پاس می داشت و امروزیان نیز آن را به شور و شرار می خواندند و از آن، کامه و بهره هنری بر می گرفتند. زیرا ظهیری نویسنده ای توانا بوده است و می توانسته است در سمرقند سخنِ پارسی، سمرهایش را با قندِ این زبانِ زرّین و زیبا بیامیزد و شکّرِ شیوایی در کام خوانندگان فروریزد. دریغا که نوشته هایی سخته و ساده و سُتوار از گونه نمونه های زیر در کتاب او بسیار اندک است و وی آنچنان شوریده بزک و برساختگی است که گویی جمله هایی از این دست، ناخواسته و ناآگاه برخامه او روان شده است و در نامه او راه جسته:
کوهسار از لاله پیاله ساخته ست و از ژاله در وی نبید ریخته. نسیم صبا عطّار گشته ست و عرصه بستان قندهار شده. چشم نرگس دژم مانده است و زلف بنفشه پُرخَم گشته. هر کِشتی بهشتی و هر جویباری قندهاری.» (ص 100).
در جمله، جوان دل به باد داد. از سرکوی به پای می رفت و از پای به سر می آمد. (ص 132).
بازرگان گفت: راست می گویی... کاشکی هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختی و آب روی، از برای نان، نریختی! لکن چه کنم، چون کار افتاد؟ گنده پیر گفت: دل به جای آر و گوش هوش به من دار. هردردی را درمانی و هر محنتی را پایانی است. (ص 216).
... دیگری دلیر و بیباک، چنانکه دندان از دهان شیر شَرزه و مُهره از قفای مارگَرزه بیرون کردی. (ص 222).
تلاش بیهوده و نافرجام نویسنده در به کار بردن واژه های همگون و سجعهای خنک و خام که بیشینه آنها واژه هایی نِیرانی (= غیر ایرانی) و ناشناخته است، چنان نوشته او را بیگانه روی و دیریاب گردانیده است که بیشتر بیتهایی که او از سخنوران ایرانی به گواه و نمونه آورده است، رساتر و روشنتر از نوشته های اوست، بیشینه این بیتها از سنایی و انوری است که با نویسنده همروزگار بوده اند.
به هر روی، سندبادنامه ظهیری سمرقندی به کوشش دکتر محمّدباقر کمال الدّینی، در مرکز نشر میراث مکتوب، به شیوه ای پاکیزه و شایسته، بدان سان که از این نشر چشم می داریم و می شناسیم، به چاپ رسیده است. هردُوان را می باید فرّخباد و دستْ مریزاد گفت. با این همه، در خواندن بخشهایی از کتاب، نکته هایی فرادید آمده است که آنها را در پی یاد می کنم؛ تا اگر پذیرفته و پسندیده افتاد، ویرایشگر گرامی، آنها را در چاپهای سپسین کتاب، بورزد و در کار آرد:
1. در جمله زیر که در آن سخن از جوانی رفته است دچار آمده به درد دلشدگی، مجسّه درست می نماید که به معنی نبضگاه است و جایی که پزشک برای سنجیدن نبض بیمار بر آن انگشت بر می نهد، نه «مجبّه» که در معنی شاهراه است و راه روشن و آشکار: «جوان با دلی پردرد و رخساره ای زرد از خانه بیرون آمد، تفحّص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسره درد و مَجَبّه وجد بدو نمایم.» (ص 133)
2. سراینده بسیاری از بیتهای پارسی و تازی که در متن آمده است، در یادداشتهای ویراستار بازنموده آمده است و پاره ای دیگر نه. یکی از سروده هایی که سراینده آنها شناسانیده نشده، سروده زیر است:
مخالفان تو موران بُدند؛ مارشدند |
برآور از سر موران مارگشته دمار |
مکن درنگ و از این بیش روزگار مبر |
که اژدها شود ار روزگار یابد مار |
(ص 145)
بیهقی، این دوبیت را از چامه ای دانسته است، سروده مسعود رازی که خشم سلطان مسعود غزنوی را بر وی برانگیخته بوده است. زیرا سخنور، در این چامه، او را به گوشمال دشمنان و دمار برآوردن از آنان اندرز می گفته است. سلطان، خشمگین و تافته از گستاخی مسعود رازی، در جشن مهرگان سال 451 ه . ق می فرماید که سخنور بینوا را به هندوستان برانند و بفرستند. این دوبیت، در تاریخ بیهقی، با اندکی دگرگونی چنین آورده شده است:
مخالفان تو موران بُدند و مارشدند |
برآر زود ز موران مارگشته دمار |
مده زمانشان زین بیش و روزگار مبر |
که اژدها شود ار روزگار یابد مار3 |
3. در داستان کنیزکی که از آرد و انگبین ضمادی می ساخت و بر ناسور خواجه خویش می نهاد و سپس از آن کلیچه می پخت و می فروخت، جمله ای هست که در آن واژه «طللی» به کار رفته است که درست نمی نماید؛ زیرا طلل در زبان تازی به معنی ویرانه هایی است که از سرای برجای می ماند و به معنی کالبد هرچیز. هیچ یک از این دو معنی نیز سازگار سخن نیست. می انگارم که واژه طِلا بوده است، در معنی ضماد و آنچه زخم را بدان می اندایند تا بهبود یابد:
کنیزک گفت: خواجه مرا برپای علّت سرطان بود و او را ورمی قوی و آماسی عظیم پدید آمده بود. اطبّا فرمودند که از آرد میده و انگبین هرروز عجینی ساز و بر وی تکمید می کن تا مادّتها را نضج می دهد و به تدریج تحلیل می کند. مدّت دوماه برآن این طللی می نهادم و چون برگرفتی، قدری آرد و روغن با آن یار کردمی و کلیچه پختمی و بفروختمی. (ص 151).
4. در داستان زنی که شوهر و پدرشوهر خویش را می فریبد، چندبار واژه «خسرو» به کار رفته است که بی گمان نادرست است و سخن را نمی برازد. این واژه می بایست خُسُر بوده باشد. خُسُر و خُسوره واژه ای است کهن در معنی پدرشوهر:
پسر گفت: راست گفته اند که دشمنی خسرو و زن پسر چون دشمنی موش و گربه است که به هیچ وقت از یکدیگر ایمن نتوانند بود... خسرو خجل شد و از پیش پسر رنجور بیرون آمد. (ص 154).
در نام داستان نیز، این واژه نادرست آورده شده است: «داستان زن پسر با خسرو و معشوق» (ص 152).
5. واژه «تویی» در بیت زیر می باید تُوِی باشد؛ وگرنه، بیت را قافیه نخواهد بود:
چنان دان که نادانترین کس تویی، |
اگر پند دانندگان نشنوی(ص 168) |
6. در جمله زیر، ریخت درست باشدم است نه «باشم».
زنان را خدیعت و حیلت بسیار است که احصا به استقصای آن نرسد و ذرّات ریگ بیابان شمردن آسانتر از آنکه مکر ایشان و اگر اجازت باشم، از مکر زنان داستانی بگویم.» (ص 169).
7. در این جمله دیگرنیز، تایی درست می نماید نه «تای»:
تو آنجا آی و از آن بزّاز تای اطلس قیمتی، به هر بها که گوید، بخر. (ص 171).
8. در بیت زیر، آنچ درست است؛ با «آنچه»، وزن آن خواهد پریشید:
آنچه از غم هجران تو بر جان من است |
من دانم و آنکه آفریده ست مرا |
(ص 176)
9. بیت زیر که سخنورِ آن بازنموده نیامده است، از چامه ای است از انوری. در دیوان او، به جای «جهانگذاری»، «جهانْ نوردی» آمده است:4
جهانگذاری کامروزش ار برانگیزی، |
به عالمیت رساند که اندرو فرداست |
(ص 180)
10. «کینه گذار»، در بیت زیر، می باید کینه گزار باشد:
مبارک آمد روز و مساعد آمد یار |
سلاح کینه بیفکند چرخ کینه گذار |
(ص 194)
11. در بیت زیر که از فرّخی سیستانی است، «دریغ است» را به بایستگی وزن می باید دریغ اس خواند. هرچند این ریخت، هنجاری است سبکی که در سروده های کهن خراسانی روایی دارد، چندان پذیرفتنی نمی نماید که ظهیری، نویسنده ای از سده ششم، آن را در چنین ریختی در کتاب خویش یادکرده باشد. در دیوان فرّخی، به جای «دریغ است ورا» «دریغ است از او» آمده است که برازنده می تواند بود:5
جوانی که پیوسته عاشق نباشد |
دریغ است ورا روزگار جوانی |
(ص 202)
12. در بیت زیر، به ناچار، «جانْ عزیز» می باید جانِ عزیز باشد؛ وگرنه، وزن بیت پریشان خواهد بود:
مازار دل جانوران از پی کین |
کاین جانْ عزیز است بر جانوران |
(ص 226)
پی نوشت ها
1. کتاب سندبادنامه به ادب باخترزمین نیز راه برده است و در آن با نام افسانه هفت دانا Légende des sept sagesآوازه یافته است.
2. آنچه در دوکمانه () آمده است، باز می گردد به سندبادنامه، نوشته ظهیری سمرقندی، به تصحیح دکتر محمّدباقر کمال الدّینی، مرکز نشر میراث مکتوب، 1381.
3. تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر علی اکبر فیّاض، انتشارات دانشگاه مشهد، 1350، ص 790.
4. دیوان انوری، به تصحیح محمد تقی مدرّس رضوی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347، ج 1، ص 44.
5. دیوان فرّخی سیستانی، به تصحیح دکتر محمّد دبیرسیاقی، انتشارات زوّار، چاپ دوم، 1349، ص 392.
1. عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی.