1- کارنامه علمی
رودولف کارنپ (1970-1891) عضو شعبه ای از فلسفه تحلیلی بود که در دهه 1920 در وین پدیدار شد و به نامهای مختلف از جمله نئو - پوزیتیویسم، پوزیتیویسم منطقی، و تجربه گرایی منطقی شهرت پیدا کرد. (1) تجربه گرایی منطقی، فلسفه رسمی حلقه وین به شمار می آمد. این حلقه محفلی بود مختص بحثهای اندیشورانه متشکل از گروهی از محققان در حوزه های گوناگون معرفت جدید از فیزیک و فلسفه و ریاضی و منطق تا روانشناسی و جامعه شناسی و اقتصاد. (2)
پیش از پیوستن به حلقه در سال 1926، کارنپ از 1910 تا 1914 در دانشگاههای ینا و فرایبورگ به تحصیل در رشته فلسفه و ریاضی، و بعدا فلسفه و فیزیک پرداخت و از طریق اساتیدی نظیر برونو باوخ، (Bruno Bauch) با افکار کانت آشنا شد و بخصوص از نظریه کانت در این زمینه که ساختار هندسی فضا (مکان) صرفا با صورت شهود شخصی تعیین می گردد تاثیر بسیار پذیرفت.
در پاییز 1910 زمانی که فرگه شصت ساله با سمت دانشیار ریاضی در ینا تدریس می کرد کارنپ در یکی از کلاسهای درس وی که به توضیح نحوه ارائه مفاهیم در قالب علامات اختصاص داده شده بود شرکت جست و دوره بالاتر همین درس را در سال 1913 دنبال کرد و در تابستان 1914 قبل از شروع نخستین جنگ جهانی در کلاس «منطق در ریاضیات »، (Logik in der Mathematic) حاضر شد که در آن فرگه به بررسی انتقادی نحوه نمایش مفاهیم و فرمولهای ریاضی پرداخته بود. پس از جنگ به سال 1920 کارنپ کتاب مبانی حساب فرگه را خواند و تمایز میان معنا، (sinn ح sens) و مصداق، (bedeutung ح denotation) را فراگرفت و معتقد شد که معرفت ریاضی معرفتی تحلیلی است و ماهیتا با معرفت منطقی همانند است.
مطالعه آراء فرگه به علاوه کارنپ را به این باور رهنمون شد که ریاضیات و منطق، صورت مفاهیم، جملات، و استنتاجها را فراهم می کنند و این صورتها در هر جا از جمله در حوزه معرفت غیرمنطقی نیز کاربرد دارند و بنابراین ماهیت ریاضیات و منطق را با بررسی کاربردهای آن دو در حوزه معارف غیرمنطقی و بخصوص علوم تجربی می توان فهم کرد.
بعد از جنگ، کارنپ به منظور ادامه تحصیل به ینا بازگشت. آشنایی وی با اصول ریاضیات، (Principia Mathematica) راسل و وایتهد در سال 1919 وی را بر این اندیشه رهنمون شد که برای رساله دکتری خود برساختن، (construction) یک دستگاه اکسیوماتیزه برای یک نظریه فیزیکی در مورد زمان و مکان را انتخاب کند که در آن تنها از دو رابطه استفاده شده باشد: یکی نقطه تلاقی خط جهانی، (world line) دو عنصر فیزیکی که با C نمایش داده می شود، و دیگری رابطه زمانی T میان خط جهانی همین دو عنصر. اما وقتی رئوس رساله خود را برای ماکس وین، (Max Wien) رئیس دانشکده فیزیک بازگو کرد، وین وی را قانع ساخت که این رساله فلسفی است و نه فیزیکی. کارنپ رساله را به باوخ که رئیس دانشکده فلسفه بود ارائه کرد. ولی باوخ تاکید نمود که به دلیل محتوای فیزیکی رساله، تحقیق در مورد آن می باید در دانشکده فیزیک انجام گیرد. .کارنپ در نهایت از این رساله چشم پوشی کرد و به تحقیق در باب مبانی فلسفی هندسه پرداخت که یک کاوش نئو - کانتی به شمار می آمد. این رساله به سال 1921 تحت عنوان « فضا (مکان)»، (Der Raum) به انجام رسید. (3)
تاثیر راسل بر کارنپ به گفته خود وی بیشتر در حوزه فلسفه آشکار شده است. کارنپ در تاثیر راسل بر تفکر فلسفی خود می نویسد: «در زمستان 1921 من کتاب وی با عنوان علم ما به عالم خارج به عنوان حوزه ای برای روش علمی در فلسفه (4) را خواندم. برخی از عبارات این کتاب، بخصوص تاثیر قاطعی بر من گذاردند، زیرا به گونه ای روشن و صریح همان دیدگاهی از هدف و روش فلسفه را صورت بندی کرده بودند که من مدتی به نحو ضمنی اختیار کرده بودم. در مقدمه کتاب درباره «روش منطقی - تحلیلی فلسفه » صحبت شده بود و به کار فرگه به عنوان اولین مصداق کامل این روش اشارت رفته بود و در آخرین صفحه کتاب نیز صورت خلاصه ای از این روش فلسفی در قالب عبارت ذیل ارائه شده بود:
مطالعه منطق به صورت امر محوری در فلسفه درمی آید: منطق روش کاوش در فلسفه را فراهم می آورد، درست همانگونه که ریاضیات روش [ مطالعه در ] فیزیک را عرضه می کند... .
همه این به اصطلاح معرفت در دستگاههای سنتی می باید به دور ریخته شود، و طرحی نو درانداخته شود... برای شمار فراوان و همچنان رو به ازدیاد افرادی که به کاوش در علوم تجربی اشتغال دارند،... این روش جدید، که پیشاپیش در زمینه مسائل دیرپا و حائزاهمیتی همچون عدد، بی نهایت، پیوستگی، زمان و مکان، به موفقیت دست یافته، می باید جاذبه داشته باشد، حال آنکه روش قدیمی به کلی در این امر شکست خورده است... تنها و تنها شرطی که، به اعتقاد من، برای تضمین موفقیت فلسفه در آینده نزدیک در دستیابی به نتایجی برتر از آنچه که تاکنون توسط فلاسفه حاصل شده ضروری است،عبارت است از خلق نحله ای از افراد واجد آموزشهای علمی و علائق فلسفی، که نه سنتهای گذشته مانع کارشان باشد و نه با روشهای ادبی کسانی که همه چیز گذشتگان را تقلید می کنند الا فضایلشان را، گمراه شده باشند. (5) »
تحت تاثیر راسل، کارنپ از 1922 تا 1925 کوشید تا به تحلیل مفاهیم مربوط به اشیاء موجود در محیط و خاصه ها، ( properties) و روابط مشاهده پذیر آنها بپردازد و با استفاده از ابزار منطق نمادین به برساختن تعاریف منطقی این مفاهیم بر اساس تجارب بدوی خویش اقدام ورزد. این تلاش به تدوین کتاب برساختن منطقی عالم، (Der Logische Aufbau der welt) (6) منجر شد که کارنپ آن را در 1925 به پایان برد اما پیوستنش به حلقه وین در سال 1926 چاپ کتاب را تا سال 1928 به تاخیر انداخت. (7)
دیدگاههای کارنپ در دوران حضور در حلقه وین و نیز جلسات دیدار خصوصی با ویتگنشتاین تا حدود زیادی از این فیلسوف متاثر شد. کارنپ از ویتگنشتاین این نکته را آموخت که صدق منطقی گزاره ها منحصرا به ساختار خود گزاره ها و معنای عبارات آنها مبتنی است و مستقل از اوضاع عالم است و به همین اعتبار این گزاره ها خبری درباره عالم نمی دهند. شبه گزاره بودن جملات متافیزیکی و فلسفی و فاقد معنا بودن آنها نکته دیگری بود که کارنپ از ویتگنشتاین فراگرفت. رهیافت کلی کارنپ به مسائل فلسفی نیز چنانکه خود او اذعان کرده علاوه بر راسل تا حدود زیادی ملهم از ویتگنشتاین است. (8) ویتگنشتاین در رساله منطقی - فلسفی اعلام کرده بود: «فلسفه به ایضاح منطقی اندیشه نظر دارد. فلسفه پیکره ای از آراء نیست، بلکه نوعی فعالیت است. یک اثر فلسفی اساسا مشتمل است بر توضیح و تشریح. نتیجه فلسفه، شماری از قضایای فلسفی نیست، بلکه روشن ساختن قضایاست. بدون فلسفه، افکار، به اصطلاح غبارگرفته و نامتمایزند; وظیفه فلسفه آن است که آنها را روشن سازد و مرزشان را کاملا مشخص کند.» (9) تحت تاثیر این دیدگاه کارنپ معتقد شد که فلسفه ورزی عبارت است از روشن ساختن معنای مفاهیمی که به طور شهودی و به نحو مبهم فهم شده اند از طریق تحلیل منطقی عبارات و جملاتی که در زبان به کار می روند.
اما برخلاف ویتگنشتاین، که توجهش منحصرا معطوف به زبان طبیعی بود، کارنپ اعتقاد داشت که این هدف از طریق ساختن که در آنها مفاهیم مبهم از همان آغاز به نحو دقیق تعریف شده اند امکان پذیر است. (10) کارنپ بر این باور بود که اکثر اختلافات میان نحله های مختلف فلسفی برخاسته از کژفهمی زبان است. انتخاب یک زبان خاص برای بیان مافی الضمیر، به اعتقاد کارنپ، امری دلبخواه بود که به سهولت فهم استفاده کننده در کاربرد زبان ارتباط پیدا می کرد. اما کاربرد زبانهای صوری سبب می شد تا بحثهای فلسفی در مورد مفاهیم به بحث در مورد مفیدبودن یا غیرمفیدبودن زبانهای انتخابی مبدل گردد.
در میان اعضای حلقه، اتو نویرات جامعه شناس مارکسیست در برخی زمینه ها، از جمله برتری زبان فیزیکالیستی نسبت به زبان فنومنالیستی، دیدگاه کارنپ را متحول ساخت. جملات این زبان به اشیاء و امور مادی راجع می شدند و نه به تجربیات بدوی شخصی. فیزیکالیسم با نظریه «وحدت علم » که تز مورد علاقه نویرات بود نیز تلائم کامل داشت. برای دفاع از این تز که عنوان می کرد همه علوم از اصل واحدی نتیجه می شوند لازم بود نشان داده شود روانشناسی را نیز می توان به زبان فیزیکالیستی بیان کرد. کارنپ در مقاله ای که با عنوان «روانشناسی در زبان فیزیکالیستی » به سال 1932 منتشر ساخت، کوشید این مهم را به انجام رساند. (11)
پوانکاره و دوهم در زمره دیگر نویسندگانی هستند که کارنپ در سالهای شکل گیری فکری خود از آنان تاثیر فراوان پذیرفته است. مهمترین جنبه این تاثیر رامی توان در اتخاذ یک رهیافت اصالت قراردادی، (conventionalistic) از سوی کارنپ در خصوص مسائل مربوط به مبانی فیزیک و ریاضیات و تحلیل وی از رابطه میان حتمیت علی، (causal determinism) و ساختار فضا مشاهده کرد. (12) این رهیافت اصالت قراردادی در سالهای بعد رنگ شدیدتر و جنبه رادیکالتری به خود گرفت.
کارنپ که از 1926 تا 1931 به عنوان مربی، (instructor) فلسفه در دانشگاه وین به کار مشغول بود در 1931 به پراگ منتقل شد و به عنوان استاد در دانشگاه آلمانی این کشور به تدریس فلسفه طبیعی پرداخت. عمده اوقات کارنپ در مسئولیت جدید که تا سال 1935 ادامه پیدا کرد مصروف کار بر روی کتاب نحو منطقی زبان [1937 / 1934] شد که کار اصلی وی در زمینه ساخت یک زبان فیزیکالیستی برای علم به شمار می آید. به سال 1934 کارنپ به دعوت سوزان استبینگ، (Susan Stebbing) به انگلستان سفر کرد و طی سه سخنرانی در دانشگاه لندن خلاصه ای از کتاب نحو منطقی را بازگو کرد. این سه سخنرانی بعدا تحت عنوان فلسفه و نحو منطقی [1935] به چاپ رسید.
در 1936 کواین و چارلز موریس که دو سال قبل با کارنپ در پراگ دیدار کرده بودند، تسهیلاتی برای سفر وی به آمریکا فراهم آوردند و کارنپ پس از یک نیم سال تدریس در دانشگاه هاروارد به دانشگاه شیکاگو نقل مکان کرد و تا سال 1952 در این دانشگاه به تدریس و تحقیق ادامه داد. در دوران اقامت در آمریکا، کارنپ که قبلا آثار خود را به زبانهای آلمانی و فرانسوی منتشر می ساخت، این دو زبان را کنار گذارد و همه آثار بعدی را به زبان انگلیسی تحریر کرد.
در اواخر دهه 1930 کارنپ تحت تاثیر تارسکی و برخی دیگر از منطق دانان لهستانی که با آراء آنان از اوایل دهه 1930 آشنا شده بود، از رهیافت نحوی انصراف حاصل کرد و رهیافت معناشناختی، (semantic) را مورد توجه قرار داد و در 1942 نخست مقدمه ای بر معناشناسی و سپس در 1947 معنا و ضرورت را منتشر ساخت که اثر مهم وی در زمینه معناشناسی به شمار می آمد و مبانیی برای یک علم دلالات متکی به معانی ذهنی، (intensional) را پایه گذاری می کرد.
از سال 1941 به بعد کارنپ مطالعه منظمی را برای تحلیل مفهوم حساب احتمالات آغاز کرد و از این طریق دست به کار تدوین یک منطق استقرایی شد. تلقی اولیه او این بود که در برخی از زمینه ها نظیر تایید تجربی، (confirmation) یک نظریه علمی، مفهوم منطقی احتمال مفید واقع می شود. او کوشید این نکته را با استفاده از مفهوم «درجه تاییدپذیری degree of confirmability »توضیح دهد و تلاش کرد دستگاهی از همه روشهای استقرایی ممکن تاسیس کند که در اصول کلی معینی اشتراک دارند. در آثار او منطق استقرایی بر مبنای اسناد احتمال به جملات موجود در یک زبان کاملا فرمال صورت بندی شد. به این ترتیب به منطق استقرایی به صورت دنباله روشهای معناشناسانه نظر شد. مبانی منطقی احتمالات (1950) و پیوسته روشهای استقرایی (1952) از آثار اصلی این دوره او به شمار می آیند.
کارنپ در سالهای 4-1952 در مؤسسه مطالعات عالی فیزیک در پرینستون تحقیقی درخصوص رابطه مفهوم فیزیکی و مفهوم انتزاعی (فلسفی) آنتروپی به انجام رساند، اما بحثهای او با فیزیک دانان وی را از انتشار نتایج این تحقیقات منصرف ساخت. (13) از 1954 تا پایان عمر کارنپ در دانشگاه کالیفرنیا و در کرسی رایکن باخ که با مرگ وی خالی شده بود به کار بر روی طرح منطق استقرایی ادامه داد. درسهای کارنپ در فلسفه علم که نخست در دانشگاه شیکاگو ارائه شده بود در سال 1958 به صورت منظمی در دانشگاه کالیفرنیا تکرار شد و در سال 1966 با عنوان مبانی فلسفی فیزیک منتشر گردید. (14)
کارنپ در دوره فعالیت علمی خویش آثار فراوانی از خود باقی گذارده، نقش مؤثری در شکل دادن به بحثهای فلسفی در اروپا و آمریکا داشته است. (15) این تاثیر که عمدتا به صورت تلاش دیگر فلاسفه تحلیلی برای رد آرا و دیدگاههای وی تجلی کرده، از آن روی حائز اهمیت است که درک دقیقتر بخش قابل توجهی از نظرات فلاسفه سرشناسی همچون پوپر و کواین و شاگردان نام آور آنان را به آشنایی تفصیلی با آراء کارنپ وابسته و منوط ساخته است. (16)
2- اجمالی از رهیافت فلسفی کارنپ
کارنپ در مقام یک فیلسوف قائل به اصالت تجربه درصدد بود تا با ابزار منطق جدید، معرفت را از شائبه گمانزنیهای شهودی و شخصی پاک سازد و یکسره آن را بر بنیادی موافق مذاق تجربه انگاران مستقر کند. علاقه خاص او به زبان وی را تشویق کرد تا کاوشهای فلسفی خود را در قالب تحلیلهای زبانی دنبال کند و به این ترتیب فلسفه وی در زمره فلسفه هایی جای دارد که به چرخش زبانی روی آورده اند. (17)
کارنپ در خودزندگینامه فکری خویش درباره علاقه اش به زبان می نویسد: «من در تمام دوران زندگی ام مسحور پدیده زبان بوده ام. چه شگفت انگیز و دلپذیر است که ما قادریم از طریق اصوات و یا علامات مکتوب با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم، امور واقع را توصیف کنیم، اندیشه ها و احساسات خود را بازگو کنیم و بر اعمال دیگران تاثیر بگذاریم. در مدرسه، من به یادگیری زبانها و بخصوص لاتین علاقه مند بودم و اغلب فکر می کردم که زبانشناس بشوم. اما بیشتر به برساختن و نظام بخشیدن نظری علاقه داشتم تا توصیف امور واقع. از این رو به آن دسته از مسائل زبان که مشتمل بر برنامه ریزی و ساخت هستند گرایش زیادتری پیدا کردم. (18) دو حوزه کاملا متفاوت وجود دارند که در آن دو مسائل مربوط به برساختن زبان همواره شوق وافری در من ایجاد می کند. نخست برساختن دستگاههای زبانی در منطق نمادین است; و دوم مساله برساختن یک زبان کمکی برای ارتباط بین المللی [ نظیر زبان اسپرانتو ] ... اگرچه این دو مساله متفاوت اند و اهداف مختلفی را دنبال می کنند، کار بر روی آنها به لحاظ روانی مشابه است. به نظر من این دو می باید برای کسانی جالب باشند که اندیشه شان درباره ابزار بیان مافی المضیر یا درباره زبان در وسیعترین معنای کلمه نه تنها توصیف و تاریخی است بلکه در عین حال متوجه برساختن نیز هست، کسانی که به مساله یافتن آن دسته از صورتهای ممکن برای بیان مافی الضمیر که برای برخی از کاربردهای زبانی مناسبترین به شمار می آیند، تعلق خاطر دارند.» (19)
این علاقه به زبان تا آنجا در کارنپ قوت پیدا کرد که وی عمیقا معتقد شد که مسائل فلسفه بالمره به زبان راجع اند نه به عالم و از این رو فعالیت فیلسوفان می باید مصروف ساختن زبانهای مناسب برای علم گردد. (20) کارنپ در توضیح طرح فلسفی خود در نحو منطقی زبان خاطرنشان می کند که مسائل سنتی فلسفه را می توان به سه دسته تقسیم کرد: (1) مسائل مربوط به موضوعات علوم خاص; (2) مسائل مربوط به هویات و مفاهیم تخیلی که در هیچ علم خاصی بدانها پرداخته نشده است (نظیر شی ء فی نفسه، وجود مطلق); (3) مسائل منطق. مسائل دسته اول به حوزه علوم تجربی تعلق دارند و نه به حوزه فلسفه. مسائل دسته دوم تخیلی هستند. بنابراین تنها دسته مسائلی که باقی می مانند، مسائل دسته سوم هستند و همین مسائل حوزه بحثهای فلسفی را تشکیل می دهند. وظیفه علم مطالعه و توصیف عالم است. محصول نهایی این فعالیت در قالب جملاتی راجع به عالم عرضه می شود. وظیفه فلسفه عبارت است از تحلیل منطقی جملات علم، و یا به عبارت دیگر تحلیل منطقی زبان علم. (21)
دیدگاه جزمی اولیه کارنپ در این خصوص که همه مسائل فلسفی مسائل مربوط به نحو زبان علم هستند، بعدها تعدیل یافت و وی پذیرفت که رهیافت صرفا نحوی برای بیان محتوای علوم کفایت نمی کند و در این راه به قواعد معناشناسی نیز نیاز است. اتخاذ این رهیافت با مخالفت شدید دیگر تجربه گرایان منطقی روبه رو شد. (22) کارنپ در گام بعدی این رهیافت معناشناختی را با رویکردی پراگماتیستی تکمیل کرد: «سالهای بعد من متوجه شدم که رهیافتم محدودیت آور بوده است. من گفته بودم که مسائل فلسفه یا مسائل فلسفه علم صرفا مسائل نحوی هستند، حال آنکه باید به صورت کلیتری می گفتم این مسائل، مسائل متاتئوریک هستند... ما بعدها متوجه شدیم که متاتئوری می باید سمانتیک و پراگماتیک را نیز شامل شود، بنابراین قلمرو فلسفه می باید به طور مشابه این حوزه ها را نیز دربر گیرد.» (23)
کارنپ و دیگر اعضای حلقه در آغاز معتقد بودند معرفت دارای یک سطح بنیادین است که همه دیگر انواع معرفت بر آن استوار است. این بنیاد عبارت است از معرفت بلاواسطه که یقینی است و شک در آن راه ندارد. .اما این اعتقاد با برخی دیگر از اعتقادات حلقه، از جمله اعتقاد به فرضی بودن همه فوانین طبیعت که از پوانکاره و دوهم اقتباس شده بود، در تعارض بود.
تحت تاثیر پوپر و نویرات، کارنپ به تدریج اعتقاد به وجود یک مبنای یقینی برای معرفت را کنار نهاد و به این نکته اذعان کرد که معارفی که دارای خاصه تجربه پذیری بین الاذهان هستند بر یک مبنای غیرقابل تردید و مصون از تشکیک مستقر نیستند. کارنپ در خودزندگینامه فکری خویش در چند موضع به این تغییر موضع فکری اشاره می کند و از جمله در شرح یکی از دیدارهایش با اینشتین می نویسد: «یک بار اینشتین یادآور شد که مایل است نقدی را بر دیدگاه پوزیتیویسم درخصوص مساله واقعیت عالم فیزیکی مطرح سازد. من پاسخ دادم که هیچ اختلاف واقعی بین دیدگاههای ما در مورد این مساله وجود ندارد. اما او اصرار داشت که حتما می باید نکته مهمی را در این خصوص مورد تاکید قرار دهد. بعد او با اشاره به ارنست ماخ به نقد این نظر پرداخت که واقعیت را در داده های حسی خلاصه می کند، و یا به طور کلی هر دیدگاهی که قائل است برای همه معرفت یک مبنای مطلق یقینی وجود دارد. من توضیح دادم که ما مدتهاست این دیدگاه پوزیتیویستهای اولیه را کنار گذارده ایم و دیگر به «یک مبنای مستحکم و خدشه ناپذیر» برای معرفت قائل نیستیم; بعد هم مثال نویرات را برای او بازگو کردم که وظیفه ما عبارت است از تعمیر کشتی شکسته [ معرفت ] در همان حال که در میانه اقیانوس شناور است.» (24)
حذف متافیزیک از حوزه معرفت برای کارنپ که خود را ادامه دهنده راه فلاسفه تجربه گرای سلف می شمرد، هدفی اساسی به شمار می آمد که وی تا آخر عمر بدان پایبند ماند. به اقتضای رهیافت کلی فلسفی که کارنپ اختیار کرده بود، حذف متافیزیک نیز می باید از مجرای ساخت زبان مناسبی که در آن راهی برای ظهور جملات متافیزیکی وجود نداشته باشد، دنبال می شد. کارنپ اعتقاد جازم داشت که برای جلوگیری از ظهور متافیزیک در مباحث علمی و مباحث مربوط به زبان علم می باید تفکیک قضایا به تحلیلی و تالیفی را برقرار نگاه داشت. وی از یک سو دیدگاه کانت در مورد وجود قضایای تالیفی ماتقدم را رد می کرد و از سوی دیگر مخالف نظر کواین بود که وجود مرز مشخصی میان قضایای تحلیلی و تالیفی را انکار می کرد. (25)
کاوشهای زبانی کارنپ از یک سو او را به صورت بندی اصل تسامح رهنمون شد که موضعی خنثی در قبال زبانهایی بود که از سوی فلاسفه به کار گرفته شده بود و از سوی دیگر توجه او را به خلط مقولات منطقی در اثر بازیهای زبانی جلب کرد. معرفی اصل تسامح، (principle of tolerance) به وسیله کارنپ حاکی از اتخاذ نوعی رهیافت اصالت قراردادی رادیکال بود که با اصالت قرارداد اولیه او، ملهم از دوهم و پوانکاره، فرق بسیار داشت. بر مبنای اصل تسامح استفاده از هر چارچوب منطقی و هر زبان دلخواه مجاز بود: «این وظیفه ما نیست که محدودیت ایجاد کنیم، بلکه می باید به قرارداد و اعتبار دست یابیم... در منطق هیچ نوع اخلاقیاتی وجود ندارد. هر کس آزاد است تا منطق دلخواه خود، یعنی صورت دلخواه خود از زبان را برپا سازد. تنها چیزی که از او انتظار می رود آن است که اگر می خواهد دیدگاهش را مورد بحث قرار دهد، می باید روش خود را به وضوح بیان کند و قواعد نحوی را به جای استدلالات فلسفی ارائه کند.» (26)
مفهوم ایضاح، (explication) از اهمیت محوری در فلسفه کارنپ برخوردار است. وی دراین باره می گوید: «من از ایضاح، جایگزینی یک مفهوم غیردقیق و ماقبل علمی (که آن را عبارت نیازمند توضیح " "explicandum می نامم) با یک مفهوم دقیق (عبارت توضیح دهنده " ( "explicatum را استنباط می کنم، که غالبا به زبان علمی تعلق دارند... هرچند که ایضاحات عموما به وسیله دانشمندان ارائه می شوند، به نظر من این امر خصوصا مشخصه آثار فلسفی است که بخش عمده ای از آنها به ارائه ایضاحات درخصوص برخی مفاهیم عام و اساسی و بحث درباره آنها اختصاص یافته است.» (27) کارنپ بر این باور بود که بسیاری از مفاهیمی که فلاسفه مورد استفاده قرار می دهند، مفاهیمی نظیر «صدق »، «معنا»، «عدد»، «شی ء فیزیکی »، «نظریه »، «احتمال »، و امثال آنها مفاهیمی هستند که برای کاربردهای فنی از دقت لازم برخوردار نیستند و می باید آنها را، درست همانگونه که در علوم تجربی مفاهیم غیردقیق با مفاهیم دقیق تعویض می شوند (مانند جایگزینی مفهوم دقیق «دما» به عوض مفهوم متداول «گرما»)، با استفاده از ابزار منطق با مفاهیم دقیقتر عوض کرد.
مفهوم ایضاح با مفهوم مهم دیگری که یکی از ابزارهای نظری اصلی کارنپ به شمار می آمد، یعنی مفهوم «چارچوب زبانی »، ( linguistic framework) ارتباط داشت. کارنپ معتقد بود که ایضاح مفاهیم که با نظم بخشیدن به آنها همراه است در درون یک چارچوب زبانی معین صورت می پذیرد. به عنوان نمونه، فرض کنید می خواهیم فراگرد ایضاح را در مورد مفهوم «عدد طبیعی » به انجام برسانیم. به این منظور زبانی معرفی می کنیم که حاوی برخی عبارات بدوی terms) (primitive است مانند 0 (برای صفر) و S (برای عدد بعدی successor ). به علاوه در این زبان قواعد منطق گزاره ها به همراه قاعده اینهمانی، (identity) وجود دارد. با کمک این ابزار می توان مثلا اصول موضوعه ای را که پیانو عرضه کرده به همراه تعاریف مورد نیاز تولید کرد و این مجموعه چارچوب زبانی لازم برای ایضاح مفهوم عدد طبیعی را به وجود می آورد.
در مورد هر چارچوب دو گونه پرسش مطرح می شود: یکی پرسشهای درونی که می توان با کمک قواعد خود این دستگاه زبانی بدانها پاسخ گفت; نظیر اینکه در مثال بالا این پرسش را مطرح سازیم که «آیا درست است که ؟ 7 ل 5+2». پرسشهای نوع دوم پرسشهای بیرونی هستند که از واقعیت و وجود کل دستگاه یا چارچوب سؤال می کنند; نظیر اینکه «آیا اعداد طبیعی وجود دارند؟ » کارنپ معتقد بود این نوع دوم از پرسشها که از نوع پرسشهایی است که متعاطیان مابعدالطبیعه، (metaphysicians) مطرح می کنند، اشتباها در زمره پرسشهای نظری به شمار آورده شده اند، حال آنکه این پرسشها، پرسشهایی عملی، ( practical) هستند که به مناسب بودن یا نامناسب بودن استفاده از یک چارچوب خاص راجع می شوند. (28)
از جمله دیگر مفاهیم اساسی نظام اندیشه کارنپ، اصل تحقیق پذیری تجربی بود که معیار اصلی وی برای تمییز و تفکیک عبارات معنادار از عبارات فاقد معنا به شمار می رفت. این اصل در طی سالها تغییرات زیادی پیدا کرد و در نحوه صورت بندی آن تعدیل فراوانی به عمل آمد و بسیاری از جنبه های اولیه و اساسی آن کنار گذارده شد، اما هیچ گاه صورت قابل قبولی برای آن یافت نشد. با این حال کارنپ تا به آخر امید خود را در این زمینه از دست نداد و همچنان جستجو برای یافتن صورت مطلوب را دنبال کرد.
3- متافیزیک، تحقیق پذیری و معنا
در همکاری با حلقه وین و بخصوص تحت تاثیر ویتگنشتاین سوءظن کارنپ نسبت به متافیزیک شکل روشنتری به خود گرفت و معتقد شد که مسائل متافیزیکی نه تنها بی فایده اند و راه به جایی نمی برند، بلکه اساسا بی معنی اند و ازاین رو باید آنها را شبه مساله به شمار آورد. (29) این دیدگاه تحت تاثیر اصل تحقیق پذیری ویتگنشتاین اتخاذ شده بود، هرچند که تفسیر اعضای حلقه از این اصل با تفسیر خود ویتگنشتاین تفاوت داشت. (30)
پرسشهایی که تجربه گرایان منطقی، متافیزیکی به شمار می آوردند عبارت بودند از:
1 - پرسشهای فراتر از تجربه، نظیر نظریه هستی شناسانه پارمندیس، نظریه مثل افلاطون، نظریه جوهر در اسپینوزا، نظریه موناد لایب نیتز، نظریه شی ء فی نفسه کانت و نظایر آن.
2 - پرسش از وجود هویات، نظیر آیا جهان خارجی، ماده، زمان و مکان، کلیات، اعداد (اعم از اعداد طبیعی، صحیح، حقیقی، مختلط، ترانسفاینایت، (transfinite) ،و نظایر آنها)، مجموعه ها و طبقه ها و... وجود دارند؟ البته همه پرسشهای مربوط به وجود هویات در زمره پرسشهای متافیزیکی به شمار نمی آمدند، نظیر پرسش از وجود موسای پیامبر یا بی نهایت عدد اول. تلاش تجربه گرایان منطقی آن بود که مرز میان پرسشهای متافیزیکی و غیرمتافیزیکی مربوط به وجود هویات را مشخص سازند. کارنپ بر آن بود که پرسشهای مربوط به وجود هویات در درون یک چارچوب یا سیستم خاص پرسشهای معناداری هستند، اما پرسش از وجود خود چارچوب و سیستم فاقد معناست. بر همین اساس کارنپ برخلاف برخی از تجربه گرایان منطقی نظیر شلیک و نویرات و بخصوص رایکن باخ معتقد بود که نظریه هایی مانند رئالیسم و ایدئالیسم بی معنا به شمار می آیند.
3 - پرسش در مورد ماهیات امور و اشیاء نظیر اینکه ماهیت جهان چیست؟ آیا آنطور که راسل گفته نوعی ساختار منطقی بر مبنای داده های حسی است یا آنطور که لایب نیتز گفته ساخته شده از مونادهاست؟ ماهیت زمان و مکان چیست؟ دیدگاه مطلق گرایانه نیوتن در باب زمان و مکان درست است یا دیدگاه نسبی گرایانه اینشتین؟ کلیات چه هستند؟ صرفا اسمائی که ما وضع کرده ایم، یا ایده هایی در ذهن و یا هویاتی مستقل از ذهن؟
4 - پرسشهای معناشناسانه نظیر اینکه معنای این یا آن عبارت چیست؟ هم معنابودن عبارات مختلف به چه معناست؟ کارنپ در دهه 1930 پرسشهای معناشناسانه را در زمره پرسشهای متافیزیکی و یا لااقل پرسشهایی که به متافیزیک می انجامند تلقی می کرد. اما در عین حال اعتقاد داشت که پرسشهای متافیزیکی درباره معنا را می توان به پرسشهای نحوی قابل قبول مبدل کرد. اما تحت تاثیر تارسکی، در دهه 1940 مطالعات معناشناسانه را نیز موجه اعلام کرد و در این دوران جملات و عبارات زیادی را به کار گرفت که قبلا آنها را متافیزیکی می شمرد. به عنوان مثال در معنا و ضرورت (1947) به بازنگری در برخی از تمایزها نظیر محمول/مسند/طبقه، اسم و مسمی، مفهوم/فرد، جمله/گزاره/ارزش صدق پرداخت که قبلا همه را متعلق به قلمرو متافیزیک افلاطونی به شمار آورده بود.
5 - پرسشهای ارزشی نظیر اینکه فعل اخلاقی چیست؟ تجربه گرایان منطقی دیدگاههای متفاوتی درخصوص این پرسشها و عبارات نرماتیو (دستوری) اتخاذ کردند. در سال 1928 کارنپ بر این باور بود که پرسشهای ارزشی را می توان در علوم تجربی مورد بررسی قرار داد. اما بعدا به همراه آیر و فن میس، (von Mises) به این نتیجه رسید که پرسشهای ارزشی تقریبا از همان شان پرسشهای متافیزیکی برخوردارند.
ابزاری که تجربه گرایان منطقی برای حذف و طرد عبارات متافیزیکی مورد استفاده قرار دادند اصل تحقیق پذیری، ( verification) بود که در طی زمان صورت بندیهای مختلفی پیدا کرد، اما ایده شهودی آن با نظریه اصلی تجربه گرایان کلاسیک در باب معرفت مرتبط بود. در نظر هیوم و لاک تنها روش کسب معرفت درخصوص امور واقع، (matters of fact) عبارت بود از روش مورداستفاده در علوم تجربی. در نظر هیوم هر کلمه یا واژه در ارتباط با «ایده ای » که با آن مطابقت، ( correspondence) دارد معنا پیدا می کرد. این ایده ها در ذهن فاعل شناسایی و در برخورد با داده های حسی ایجاد می گردیدند و کلمات و واژه هایی که با این قبیل ایده های ذهنی منطبق نبودند بی معنا به شمار آورده می شدند. تجربه گرایان منطقی که با مسائل فلسفی از منظر فلسفه زبان برخورد می کردند، دیدگاه تجربه گرایان سلف را که در قالب «ایده ها» بیان شده بود و بنابراین جنبه سوبژکتیو مشهودی داشت در قالب جملات و گزاره ها صورت بندی کردند و به این ترتیب به زعم خود بدان عینیت بیشتری بخشیدند. (31)
تجربه گرایان منطقی مساله اصلی در شناخت شناسی، یعنی این مساله را که «چگونه می دانم که p را می دانم؟»، به این مساله است و معنای " "p نیز چیزی نیست جز روش تحقیق آن. جملاتی که قابل تحقیق تجربی نیستند، نه تنها معرفت بخش نیستند که اساسا فاقد معنا به شمار می آیند. هرچند که اینگونه عبارات احیانا از خاصیت تهییج احساسات و تحریک عواطف برخوردارند. در آثاری که توسط اعضای حلقه در دهه های 1920 و 1930 تحریر شد، تحقیق پذیری عمدتا به صورت اصلی که کاربرد جملات و عبارات فاقد معنا را به کلی نهی می کند تلقی گردید; اما در آثار دوره بعدی به این اصل بیشتر به صورت یک پیشنهاد، (proposal) نظر می شد که مقصود از آن تاکید بر لزوم روشن کردن، (clarification) و ایضاح، (explication) معنای شهودی و ماقبل تحلیلی مفاهیم مختلف و از جمله خود مفهوم «معنا» بود.
در نزد تجربه گرایان منطقی، مفهوم «معنا» دارای چند معنای متفاوت به صورت زیر بود:
1 - عبارت معنادار عبارتی است که صادق یا کاذب باشد. این تعبیر از معناداری در «نظریه سنخهای » راسل مورد استفاده قرار گرفته بود.
در معنای فرگه ای کلمه است. (32) تعبیر راسل و تعبیر فرگه از معناداری با یکدیگر انطباق کامل ندارند.
3 - عبارت معنادار بیانگر امری است که واقع می شود. این دیدگاه از سوی شلیک، (Schlick) ابراز شده بود. برخی عبارات فاقد معنا با تعبیر شلیک می توانند از نظر فرگه و راسل معنادار به شمار آیند.
4 - عبارت معنادار عبارتی است که به طرز صحیح در یک زبان طبیعی یا فرمال صورت بندی شده باشد. این تعبیر که بیانگر «عبارت خوش ساخت »، (well-formed formula) در دستور زبان است، عمدتا از سوی کارنپ مورداستفاده قرار گرفته بود. اما این تعریف می تواند به ساخت عباراتی منجر شود که از نظر فلسفی به کلی فاقد جاذبه اند. کارنپ بعدها این تعبیر را با تعریف دیگری از معناداری که ذیلا ذکر شده تعویض کرد.
5 - عبارت معنادار عبارتی است که یک کارکرد اصیل، (a genuine function) را در علم تجربی بیان می کند.
تجربه گرایان منطقی در آغاز معناداری را به صورت تعبیر راسل قبول داشتند و به تدریج و در طول زمان به معنای شماره 5 رسیدند. این تغییر با تغییر مشابهی در اصل تحقیق پذیری همراه بود. این اصل در آغاز مرز ثابت و تغییرناپذیری را برای زبان علم مشخص می ساخت، اما تدریجا در آن انعطاف بیشتری ایجاد شد و موقع آن با محتوای نظریه های علمی مرتبط گردید. به این ترتیب با تغییر محتوای نظریه های علمی، مرز معناداری و فقدان معنا نیز تغییر می یافت. (33)
تلاش برای صورت بندی دقیقتر اصل تحقیق پذیری به طور کلی به دو رهیافت منقسم می شود که می توان آن دو را رهیافت کلی گرایانه، (holistic) و رهیافت اتمی نام داد. در رهیافت کلی گرایانه یک زبان فرمال معین نظیر L مشخص می شود و جملات معنادار عبارت خواهند بود از جملاتی که یا خود متعلق به L هستند و یا می توانند به جملات متعلق به این زبان ترجمه شوند. در رهیافت اتمی، معنادار بودن به صورت وجود نوعی خاصه در جملات، مستقل از تعلق آنها به یک زبان فرمال و یا ترجمه پذیری آنها به این زبان، تعریف می گردد. فعالیتهای اولیه تجربه گرایان منطقی برای تعریف اصل تحقیق پذیری در چارچوب رهیافت اتمی انجام پذیرفت و تلاشهای بعدی آنان صبغه کل گرایانه به خود گرفت.
رهیافت اتمی بر مبنای این تصور نسبتا مبهم استوار بود که دانستن معنای یک جمله معادل اطلاع از صدق یا کذب آن است. دانستن معنای یک جمله، به عبارت دیگر، معادل علم داشتن به این نکته است که اگر این جمله به عوض صادق بودن، کاذب از آب درمی آمد، چه تغییری در عالم واقع به وقوع می پیوست. اما عالم واقع، به اعتقاد تجربه گرایان، عبارت است از آنچه که به حس درمی آید. بنابراین دانستن معنای یک جمله عبارت است از دانستن تفاوتی که در تجربه ما پدید می آید. اگر جمله ای درست باشد، یک نوع تجربه حسی یا امور واقع محسوس حاصل می شود و اگر غلط باشد، نوع دیگر. بنابراین جمله معنادار جمله ای است که بتوان آن را به طریق تجربی مورد تحقیق قرار داد، یعنی اینکه بتوان آن را در صورت صحیح بودن تایید کرد و در صورت غلط بودن ابطال. این صورت از اصل تحقیق پذیری را با علامت اختصاری «ت - 1» مشخص می کنیم.
این صورت از اصل تحقیق پذیری تدریجا دقیقتر شد و به صورت ذیل درآمد:
«ت - 2»: اگر جمله ج نه همانگویی و نه تناقض منطقی است، در آن صورت ج معنادار خواهد بود، اگر بتوان آن را از طریق یک سلسله محدود از مشاهدات مورد تایید یا ابطال قرار داد.
همه تلاشهای بعدی برای تدقیق این صورت از اصل تحقیق پذیری مصروف روشن ساختن ایده ای شد که از آن با عنوان گزاره های مشاهده ای، (observation statements) و یا گزاره های پروتکل، (protocol statements) نام برده می شد. (34) اصل تحقیق پذیری با توجه به این مفهوم به این صورت تغییرشکل داد:
«ت - 2× »: اگر جمله ج نه همانگویی و نه تناقض منطقی است، در آن صورت ج معنادار خواهد بود، اگر و فقط اگر ج یا نقیض آن از یک مجموعه محدود و سازگار، (consistent) از جملات مشاهده ای نتیجه شود.
نظر اعضای حلقه در باب اینکه جملات مشاهده ای اصیل کدامها هستند با یکدیگر تفاوت داشت. این دیدگاههای مختلف را می توان به این صورت خلاصه کرد:
الف - جمله مشاهده ای عبارت است از توصیف شخص از تجربه مستقیم خود، نظیر: «آبی الآن اینجا»، «دایره قرمز حالا».
ب - جمله مشاهده ای گزارش تجربه مستقیم یک فرد (اعم از خود شخص یا دیگری) است، مانند: «ف اکنون یک دایره قرمز را مشاهده می کند.»
ج - جملات مشاهده ای پدیدارهای فیزیکی مستقیما قابل مشاهده را توصیف می کنند، نظیر اینکه: «یک مکعب قرمز روی میز قرار دارد.»
«ت - 2× » تجربه گرایان منطقی را با برخی مشکلات جدی مواجه ساخت. از جمله این دشواریها مفهوم منطقی «نتیجه شدن » بود. اگر عبارت الف از عبارت ب نتیجه شود درآن صورت عبارت «الف یا ج » نیز می باید از عبارت ب نتیجه شود، ولو آنکه ج عبارتی فاقد معنا باشد. اما این امر با یکی دیگر از معتقدات حلقه دایر بر اینکه هر عبارت مرکب معنادار است اگر و فقط اگر هر یک از اجزاء آن به تنهایی معنادار باشند، در تعارض بود. از این گذشته چنین به نظر می رسد که اصل تحقیق پذیری به صورت «ت - 2× » بسیاری از نظریه های اصیل علمی نظیر تئوری نیوتن، معادلات الکترودینامیک ماکسول و نسبیت اینشتین را نیز به عنوان مهمل و بی معنا طرد می کند. هیچ یک از این نظریه ها و نظایرشان از به هم پیوستن شمار محدودی از قضایای مشاهده ای حاصل نمی شوند. در پرتو این دشواریها، اصل تحقیق پذیری به صورت ذیل تغییر داده شد:
«ت - 3» اگر جمله ج نه همانگویی و نه تناقض منطقی است، در آن صورت ج معنادار است اگر و فقط اگر ج یا نقیض آن از یک مجموعه محدود و منسجم از گزاره های مشاهده ای به همراه یک نظریه علمی مستقر، (established) نتیجه شود.
اما این تقریر اتمی از اصل تحقیق پذیری نیز با مشکلاتی مشابه گذشته روبه رو شد، از جمله آنکه معنای عبارت «نظریه علمی مستقر» در آن مشخص نبود. به علاوه این پرسش مطرح شد که آیا خود این نظریه می باید با این ملاک معناداری تطبیق داشته باشد یا نه؟ پاسخ مثبت همان مشکل گذشته را پدید می آورد و پاسخ منفی این پرسش را مطرح می ساخت که در این صورت معناداری این نظریه را با چه ملاکی باید سنجید؟
از این گذشته در رهیافت اتمی علاوه بر استفاده از مفاهیم شناخت شناسانه نظیرمشاهده و جملات مشاهده ای از مفاهیم منطقی نظیر نتیجه شدن، انسجام منطقی، جملات تحلیلی، تناقض، و امثالهم نیز استفاده شده بود و حال آنکه معنای خود این مفاهیم چنانکه باید روشن و بدون ابهام نیست. کارنپ بر آن بود که اینگونه مفاهیم را می باید با استفاده از یک زبان صوری توضیح، ( explicate) داد. در این زبان فرمال مجموعه جملات معنادار می باید تحت یک تعداد از عملیات منطقی بسته باشند; که این امر بدان معناست که عبارات مرکب تنها در صورتی معنادار خواهند بود که تک تک جملات سازنده آنها معنادار باشد. این تلقی عاملی شد برای آنکه رهیافت اتمی به تدریج جای خود را به رهیافت کل گرایانه بدهد. براساس این رهیافت لازم بود یک زبان کلی و عام، ( a universal language) تدوین گردد تا بتوان همه جملات معنادار را در قالب آن ادا کرد و جملات فاقد معنا را از دایره شمول آن بیرون نهاد.
طرح ساخت یک زبان عام به صورت تلاش برای تدوین یک زبان فیزیکالیستی دنبال شد که وظیفه آن ترجمه جملات معنادار به جملاتی درخصوص امور مشاهده پذیر بود. (35) اما از دهه 1940 به بعد، تحت تاثیر تمثیل نویرات و دیدگاههای پوپر، کارنپ به صرافت افتاد تا اصل تحقیق پذیری را که کاربردش در مورد امور مشاهده پذیر با مشکلات جدی روبه رو شده بود، با اصل دیگری برای معنادار بودن عوض کند. وی در این مسیر از دیدگاه رایکن باخ که همواره با اصل تحقیق پذیری در شکل اولیه اش مخالف بود، بهره گرفت. رایکن باخ معتقد بود که باید از حساب احتمالات برای تعیین معنای جملات استفاده کرد و اعتقاد داشت جمله معنادار، جمله ای است که بتوان وزن (احتمال) آن را بر مبنای یک مجموعه مشاهدات تعیین کرد. دو جمله که تحت همه مشاهدات وزن مساوی داشته باشند، هم معنا به شمار می آیند. کارنپ این دیدگاه را پذیرفت اما با مفهوم وزن براساس نظریه موافقت نکرد و به عوض آن، از مفهومی مشابه آنچه کینز، (Keynes) در رهیافت منطقی خود به احتمالات، پیشنهاد کرده بود بهره گرفت. کینز از مفهوم «وزن » به منظور تمییز میان آن دسته از روابط احتمالی که شمار زیادی شواهد مربوط را نشان می دهند و روابطی که شواهد اندکی را ارائه می کنند، استفاده کرد. کارنپ نیز در استفاده از نظریه رایکن باخ از همین مفهوم وزن بهره گرفت. (36)
وی بر این مبنا مفهوم تحقیق پذیری را با مفهوم درجه تاییدپذیری تعویض کرد که عبارت بود از احتمال منطقی صدق یک گزاره (فرضیه) h با در نظر گرفتن بینه e موجود. در این رهیافت جمله معنادار جمله ای بود که جملات مشاهده ای، ( observational statements) به تایید یا ابطال آن کمک کنند. کارنپ سپس به تحقیق درباره محمولات بدوی پرداخت که سایر محمولات با کمک آنها ساخته می شد. به جای جملات، این بار از کلمات به عنوان واحد معناداربودن استفاده شد و به علاوه این شرط که جملات نظری، (theoretical statements) که به صورت تعاریف صریح، (explicit definitions) از جملات مشاهده ای ساخته شوند، حذف گردید.
تمایزی نیز بین تاییدپذیری و آزمون پذیری، (testability) که مفهومی قویتر بود، برقرار شد. جمله آزمون پذیر جمله تاییدپذیری بود که بتوان روش مشخصی برای آزمودن آن در هر زمان و مکان دلخواه ارائه کرد: اگر مقصود از تحقیق پذیری، مستقر ساختن قطعی و نهایی صدق [ جملات ] باشد، در آن صورت هیچ جمله (نحوی) هیچ گاه قابل تحقیق نخواهد بود... ما تنها می توانیم جملات را بیشتر و بیشتر مورد تایید قرار دهیم. بنابراین [ از این پس ] به عوض مساله تحقیق پذیری از مساله تاییدپذیری سخن خواهیم گفت. ما میان آزمودن، (testing) یک جمله با تایید آن فرق می گذاریم; و به این ترتیب روشی را مشخص می کنیم - که عبارت است از انجام برخی آزمایشها - که منجر به درجه ای از تایید در یک جمله یا نقیض آن می شود. ما یک جمله را آزمون پذیر می نامیم اگر روشی را برای آزمودن آن سراغ داشته باشیم; و آن را تاییدپذیر می نامیم، اگر بدانیم که تحت چه شرایطی تایید می گردد. همان طور که خواهیم دید، برخی از جملات ممکن است تاییدپذیر باشند، بی آنکه آزمون پذیر باشند; مثل آنکه بدانیم مشاهده یک روند خاص از رویدادها به تایید جمله موردنظر منجر می شود و مشاهده روند دیگری به تایید نقیض آن بی آنکه بدانیم چگونه می توان این یا آن مشاهده را به انجام رساند. (37) کارنپ در آثار دوره پختگی خود اصل تاییدپذیری را عمدتا در ارتباط با معانی مسائل معرفتی، (cognitive) ،نظری، (theoretical) ،علمی، (scientific) یا تجربی، (empirical) به کار می برد. در «آزمون پذیری و معنا» (7-1936) کارنپ تاکید کرد که می باید میان معانی مختلف معناداری معرفت بخش ( cognitive meaningfulness) تمییز قائل شد. اما این امعان نظر هیچ گاه به کنار گذاردن این اعتقاد که معناداری و فقدان معنا مرز معینی دارند و می باید از یکدیگر تفکیک گردند، منجر نشد. کارنپ در این دوران معتقد گردید که جملات متافیزیکی بی معنا نیستند، بلکه فاقد محتوای معرفتی اند، هرچند که احیانا از خاصیت تحریک احساسات و عواطف برخوردارند.
4- برساختن منطقی عالم (1928)
تحت تاثیر کتاب راسل علم ما به عالم خارج (1914) کارنپ بر آن شد تا با استفاده از پیشرفتهای تازه ای که در منطق پدید آمده بود طرح دیرینه تجربه گرایان را دایر بر ایجاد مبنایی مستحکم برای معرفت با استفاده از تجربه های بسیط حسی جامه عمل بپوشاند: «من معتقد بودم که وظیفه فلسفه عبارت است از تحویل همه معرفت به یک بنیاد یقینی. از آنجا که یقینی ترین معرفت عبارت است از معرفت بلاواسطه، حال آنکه معرفت نسبت به اشیاء مادی اشتقاق یافته و کمتر یقینی است، چنین به نظر می رسید که فیلسوف می باید زبانی را استخدام کند که از داده های حسی به عنوان مبنا استفاده می کند.» (38) تلاش برای ایجاد مبنایی یقینی جهت معرفت در فاصله سالهای 1922 تا 1925 به تالیف کتاب برساختن منطقی عالم منجر شد.
کارنپ در مقدمه خود بر ترجمه انگلیسی برساختن منطقی عالم غرض از تحریر این کتاب را چنین ذکر کرده است:
مساله اساسی کتاب مربوط است به امکان بازسازی منطقی مفاهیم همه قلمروهای معرفت بر مبنای مفاهیمی که به تجربه بی واسطه و مستقیما داده شده، (immediatly given) ارجاع می کنند. مقصود از بازسازی منطقی جستجوی تعاریف تازه برای مفاهیم قدیمی است. مفاهیم قدیمی به طور معمول بر مبنای صورت بندیهای حساب شده به وجود نیامده اند، بلکه این تحول کم و بیش بدون رؤیت و خودبه خود بوده است. مفاهیم جدید می باید در دقت و وضوح بر مفاهیم قدیمی برتری داشته باشند و بالاتر از همه آنکه، در درون یک ساختار نظام مند از مفاهیم جای بگیرند. این نوع روشن کردن مفاهیم را که این روزها غالبا ایضاح، (explication) می نامند، هنوز به نظر من یکی از مهمترین وظایف فلسفه محسوب می شود، بخصوص اگر فلسفه با مقولات اصلی فکر بشر سروکار داشته باشد.
برای زمانی طولانی، فلاسفه با دیدگاههای مختلف بر این باور بوده اند که همه مفاهیم و قضاوتها نتیجه همکاری تجربه و عقل اند. تجربه گرایان و عقل گرایان، در این نظر با یکدیگر موافق اند، هرچند که هر یک از دو طرف ارزیابی متفاوتی از میزان اهمیت دو عامل عقل و تجربه عرضه می کند و توافق اساسی فیمابین را با تاکید افراطی بر دیدگاه خود پوشیده می سازد. نظریه ای که این دو گروه در آن مشترک اند اغلب به این صورت ساده شده، بیان می شود: حواس مواد ادراک را فراهم می آورند، عقل این مواد را به گونه ای تالیف می کند که یک دستگاه معرفتی سازمان یافته به وجود می آورد. به این ترتیب مساله تالیف بین دیدگاههای تجربه گرایی سنتی و عقل گرایی سنتی مطرح می گردد. تجربه گرایی سنتی به درستی بر نقش حواس تاکید ورزید، اما از اهمیت و نقش خاص صور منطقی و ریاضی غافل ماند. عقل گرایی به این اهمیت واقف بود، اما معتقد بود که عقل نه تنها می تواند صور را فراهم آورد، بلکه قادر است به خودی خود (به نحو مقدم بر تجربه) محتوای جدید تولید کند. از رهگذر تاثیر گوتلوب فرگه... و از رهگذر مطالعه آثار راسل، من از یک سو به اهمیت بنیادی ریاضی برای شکل دادن به دستگاه معرفت پی برده بودم و از سوی دیگر مشخصه کاملا منطقی آن را که سبب استقلال آن از عالم واقعی و ممکن الوجود می شود، درک کرده بودم. این بصیرتها اساس کتاب مرا تشکیل دادند... در این کتاب من با تزی که مذکور افتاد سروکار داشتم، یعنی اینکه آیا علی الاصول می توان همه مفاهیم را به داده های بی واسطه حسی تحویل کرد؟ اما مساله ای که من برای خود مطرح ساختم این نبود که به براهین کلی فلسفی که در گذشته در دفاع از این نظریه ارائه شده چیزی بیفزایم. بلکه می خواستم برای نخستین بار برای صورت بندی واقعی یک دستگاه مفهومی از نوعی که بدان اشاره شد، اقدام کنم; یعنی می خواستم در ابتدا چند مفهوم ساده، مثل کیفیات محسوس و روابط را که در تجربه خام حضور دارند انتخاب کنم و سپس بر این مبنا تعاریف مفاهیم مختلف را صورت بندی نمایم. به منظور انجام این مهم، ولو در حد چند نمونه، ضروری بود که منطقی به مراتب برتر از نوع سنتی، بخصوص در ارتباط با روابط منطقی در دسترس باشد. من صرفا به این دلیل در اجرای این امر توفیق یافتم که منطق جدید در سالهای قبل توسط کسانی مانند فرگه و راسل و وایتهد تکمیل شده بود; این منطق حاوی یک نظریه جامع در مورد روابط منطقی و خواص ساختاری آنهاست. به علاوه، از رهگذر تعریف اعداد و توابع عددی بر مبنای مفاهیم کاملا منطقی، نشان داده شده بود که کل ساختار ریاضیات بخشی از منطق است. من به شدت تحت تاثیر آنچه منطق جدید انجام داده بود قرار گرفته بودم و دریافتم که با تحلیل و صورت بندی دوباره مفاهیم در همه حوزه ها، از جمله علوم تجربی با کمک این روش می توان به نتایج و ثمرات بیشتری دست یافت. (39)
ویرایش اول کتاب توسط اعضای حلقه خوانده شد و تکمیل گردید. کارنپ نخستین فصل کتاب را با این قول راسل آغاز کرد که: «بالاترین رهنمود تفلسف علمی، (scientific philosophising) این است: هر جا که امکان پذیر است، می باید ساختارهای منطقی جایگزین هویات استنتاج شده گردد.» (40)
کارنپ در آغاز در نظر داشت تحلیل مفاهیم را به شیوه مرسوم در روانشناسی پدیدارشناسانه ماخ به انجام رساند، یعنی از اجسام مادی به تصاویر بلاواسطه آنها در میدان دید، و سپس به لکه های رنگ و بالاخره به یک نقطه واحد در میدان دید منتقل شود. این ختم می شد که ماخ معرفی کرده بود. (41) البته هدف نهایی کارنپ توصیف ژنتیکی این فراگرد نبود، بلکه وی به بازسازی منطقی این فراگرد نظر داشت، یعنی توصیف شماتیزه، (schematized) یک روش تصوری که حاوی یک سلسله قدمهای منطقی است و در نهایت به همان نتیجه فراگرد روانشناسانه منجر می شود.
اما آشنایی با نظرات روانشناسی مکتب گشتالت، (Gestalt) کارنپ را به این باور رهنمون شد که امور و پدیدارها، هیچ گاه به صورت حاصل جمع احساسات جداجدا و مجزا ادراک نمی شوند، بلکه به صورت یک کل یکپارچه از داده های حسی دریافت می شوند. همین امر سبب شد که کارنپ برخلاف ماخ که اساس کار تحلیل خود را بر داده های حسی مجزا قرار داده بود، کل تجربه حسی را به عنوان عناصر احساس، (elements of senstation) در نظر بگیرد. اما همچون ماخ وی نیز از یک زبان فنومنالیستی برای نمایش نحوه ساخته شدن مفاهیم براساس این تجربه های بدوی استفاده کرد. عبارات این زبان به بیان داده های حسی اختصاص داشتند، نظیر: «اکنون یک مثلث قرمز در میدان دید من قرار دارد.» مدلی که کارنپ برای ساختن زبان (theory of types Russells) (42) بود که در کتاب اصول ریاضیات ارائه شده بود.
ساخت جملات این زبان که آن را L28 می نامیم به وسیله علائمی، (signs) که مشخص کننده سنخها بودند با استفاده از قواعد نظریه سنخها صورت می گرفت. در پایین ترین مرتبه از هرم سنخها که در نظریه راسل قلمرو افراد، (domain of individuals) نامیده شده بود، هویات منفردی به نام عناصر اساسی، (basic elements) جای داده شده بودند. کارنپ نوعی «نفس گرایی روش شناسانه »، (methodological solipsism) اختیار کرد که اجازه می داد ماهیت این عناصر را همچون «تجربه های بدوی »، (elementary experiences) شخص خود در نظر آورد. تعداد این عناصر (افراد) در اصول ریاضیات بی نهایت فرض شده بود. اما کارنپ تعداد «تجربه های بدوی » هر فرد را محدود به شمار آورده بود و بنابراین اکسیوم بی نهایت اصول ریاضیات در L28 جایی نداشت. راسل اکسیوم بی نهایت را به این منظور در اصول درج کرده بود که بتواند اعداد مختلف طبیعی، صحیح، حقیقی، و نظایر آن را بازسازی کند. در برساختن منطقی عالم از یک سو تعداد عناصر محدود فرض شده بود و از سوی دیگر فرض شده بود که زمان - مکان فیزیکی از یک پیوسته چهارتایی از اعداد حقیقی ساخته می شود. اما روشن نبود که این اعداد که شمارشان بی نهایت است از کجا می آیند؟
در اصول ریاضیات تنها از علائم منطقی استفاده شده بود اما در L28 به منظور بیان عباراتی که بیانگر امور واقع تجربی بودند، می باید علائمی با معنای تجربی نیز درج می شد. کارنپ ناگزیر بود فرض کند که فرد می تواند برخی مشابهتها و اختلافها را میان عناصر احساس که در کل جریان تجربه دریافت می کند تشخیص دهد و مجددا به خاطر آورد. به اعتقاد وی تنها یک علامت برای ادای مقصود کافی بود. چنین علامتی رابطه دوتایی مشابهت میان تجارب بدوی را بازگو می کرد: «... دستگاهی که در این کتاب صورت بندی شده تجربه بدوی را به عنوان عنصر اولیه و اساسی خود در نظر می گیرد. تنها یک مفهوم اساسی مورد استفاده قرار گرفته که عبارت است از رابطه معینی میان تجارب بدوی [ رابطه مشابهت ] . نشان داده شده است که سایر مفاهیم، مثلا حاسه های مختلف، حس بینایی، مکانهای موجود در میدان دید و روابط مکانیشان، رنگها و روابط مشابهتشان، می توانند بر همین مبنا تعریف شوند.» (43)
چند تجربه بدوی که رابطه مشابهت میانشان برقرار است «دوایر مشابهت »، (similarity circles) را به وجود می آورند. از تداخل این دوایر «طبقه (مجموعه) کیفیت »، (quality class) ایجاد می شود و تشخیص مشابهت میان این طبقه ها به ایجاد طبقات (مجموعه های) احساس، (sense classes) منجر می گردد. از این مجموعه ها، زمان و مکان و پدیدارها و بدن شخص و دیگر جنبه های روانی وی، (autopsychological objects) ،بدن سایر اشخاص و اذهان دیگر، ( hetropsychological objects) ،اشیاء فیزیکی و اشیاء فرهنگی به صورت منطقی بازسازی می شوند. (44)
به منظور تکمیل بازسازی منطقی، کارنپ ناگزیر به استفاده از روشی شد که آن را «شبه تحلیل »، (quasi-analysis) نام داده بود. اجبار به معرفی روش «شبه تحلیل » از آنجا سرچشمه می گرفت که کارنپ مدعی اساسی بودن تجربه های بدوی شده بود و این امر به نوبه خود حاکی از آن بود که تجربه ها قابل تحلیل به عناصری ساده تر نیستند. مع هذا، چنانکه اشاره شد، وی تجربه های بدوی را برحسب رابطه به خاطر آوردن مشابهت تعریف کرده بود و مجموعه های احساس را با استفاده از دوایر مشابهت برساخته بود. به این ترتیب «شبه تحلیل » وظیفه تحلیل این تجربه های «غیرقابل تحلیل » و سپس تالیف آنها را به انجام می رساند. (45)
کارنپ انتظار داشت 28 L زبانی کلی و فراگیر برای بیان همه مفاهیم باشد. این کلیت را می توان به این صورت توضیح داد: دو محمول دارای مصداق واحد خواهند بود اگر مسندات، (attributes) ،خاصه ها، (properties) ،روابط، (relations) مربوط به آنها دارای مصداق یکسان باشند. جمله S ترجمه مصداقی جمله S است، اگر S با تعویض برخی از محمولها با محمولهای مصداقا یکسان، از S به دست آید. در این حال کلیت موردنظر کارنپ بدین معناست که هر جمله معنادار علمی قابل ترجمه مصداقی به L28 باشد. اما این کلیت مبتنی بر یک فرض ضمنی بود که بیان می داشت در صورتی که محمول یک جمله با محمول دیگری که مصداقا با آن یکسان است تعویض گردد، ارزش صدق جمله تغییر نمی کند. بر مبنای این تز، از کلیت L28 چنین نتیجه می شود که اگر S ترجمه مصداقی S باشد در آن صورت ارزش صدق S و S یکسان خواهد بود. اما خود این فرض، غالبا فرضی تجربی است و بنابراین قبول اینکه L28 از کلیت برخوردار است در گرو آن است که بتوانیم این فرض را در مورد شمار زیادی از مصادیق به اثبات برسانیم. (46)
طرح برساختن منطقی عالم با محدودیتهای دیگری نیز همراه بود، از جمله آنکه کارنپ به شیوه تجربه گرایان، ذهن را همچون لوحی سفید فرض کرده بود و تنها قوه ای را که برای ذهن قائل شده بود توانایی به خاطر آوردن مشابهتها و اختلافات میان عناصر بدوی احساس بود. فرض سولیپسیسم که کارنپ در ساختن زبان صدق گزاره های زبان L28 مورد استفاده قرار داده بود، عملا امکان هرگونه تفهیم و تفاهم توسط این زبان را منتفی ساخته بود. از این گذشته چون صدق گزاره های این زبان برحسب تعریفی که از مفاهیم ارائه شده بود حاصل می شد و نه مطابقت با یک واقعیت بیرونی، تصویری که در برساختن عرضه شده بود به یک روایت شخصی مبدل گردیده بود.
تحقیقات جدید نشان داده که کارنپ در برساختن منطقی عالم، علی رغم آنکه بر طبق اظهار خود در پی تحکیم مبانی تجربه گرایی بوده، اما احیانا بی آنکه خود توجه داشته باشد، رهیافتش همسویی زیادی با رهیافت کانت در نقد عقل محض پیدا کرده است.
از جمله نمونه های همسویی رویکرد کارنپ با رهیافت کانت می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
- کارنپ مفهوم «مقولات » کانتی را معادل مفهوم «روابط بدوی » دستگاه خود به شمار می آورد. (47)
- تحلیل کارنپ از سلسله تجربیات حسی در برساختن منطقی عالم با تحلیل کانت از زمان در نقد عقل محض مشابهت دارد و روشن است که کارنپ صریحا می کوشد تا همچون کانت زمان مکان مشترکی برای همه افراد برسازد.
- کارنپ نظیر کانت در صدد است تا از رهیافتهای روانشناسانه پرهیز کند و تحلیلی کاملا منطقی ارائه دهد، اما وی نیز همانند کانت در سراسر کتاب مفاهیم روانشناسانه و منطقی را به یکدیگر می آمیزد.
- مفهوم «تجارب بدوی »، (elementary experiences) ،که یکی از محوریترین مفاهیم مورداستفاده کارنپ است، مشابهت تام با مفهوم «شهود حسی »، (intuition) کانت دارد.
- شیوه بازسازی منطقی کارنپ کاملا مشابه استدلال استعلایی کانت است.
- کارنپ خود را «سولیپسیست متدولوژیک »، (methodologic solipsist) می نامد و این مفهوم قرابت فراوانی با نظریه ای دارد که از سوی کانت «وحدت استعلایی ادراک »، (transcendental unity of apprehension) نام گرفته است. (48)
5- وحدت علم، فیزیکالیسم و نحو منطقی زبان
وحدت علم یکی از شعارهای اصلی حلقه وین در دهه 1930 بود که به واسطه بیانهای آتشین نویرات به صورت یکی از اصول اساسی حلقه درآمده بود. براساس این اصل همه شاخه های مختلف علوم تجربی و مفاهیمی که مورداستفاده قرار می دادند از «نوع واحد» به شمار می آمد و تشعب آنها صرفا به دلیل تقسیم کار بود. (49) اعضای حلقه به مرزبندیهای مصنوعی میان علوم مختلف معترض بودند و خواستار تبادل نظر و همکاری نزدیک میان کارگزاران در رشته های مختلف دانشگاهی بودند. اصل وحدت علوم در مخالفت با دیدگاه فلسفه سنتی آلمان که در آن علوم انسانی و علوم اجتماعی از علوم طبیعی جدا انگاشته می شدند، ابراز شده بود. ایده وحدت علم با تلاشهای راسل برای «برساختن » واقعیت بر یک مبنای واحد، و با دیدگاه ویتگنشتاین درباره «عالم » آنگونه که در رساله منطقی - فلسفی بازگو شده بود ارتباط نزدیک داشت.
نویرات که از سال 1920 و احیانا پیشتر توجهش به طرح وحدت علوم جلب شده بود، در نظر داشت به سبک دائرة المعارفی که توسط منادیان روشنگری در قرن هجدهم انتشار یافته بود، یک دائرة المعارف علوم یکانی مشتمل بر بیست و شش مجلد منتشر سازد که هر مجلد حاوی ده تک نگاری درباره جنبه های مختلف فلسفه علوم به قلم یکی از دانشمندان یا فلاسفه علم سرشناس باشد و در هر یک بر ایده وحدت علوم تاکید رفته باشد.
در بیانیه حلقه که به سال 1929 تحت عنوان «درک علمی عالم » به قلم نویرات و همکاری کارنپ و هانس هان تحریر شده بود، تاکید شده بود که: «هدف درک علمی عالم دستیابی به یک "علم یکانی" است; هدفی که می باید با کاربرد "روش تحلیل منطقی" به داده های تجربی به دست آید. معنای هر گزاره علمی و هر مفهوم علمی، در هر شعبه از علوم، می باید قدم به قدم قابل تحلیل به مفاهیمی از یک سنخ مشترک باشد، [ نهایتا به ] "خود امر [ مستقیما ] داده شده " " "given ارجاع گردد.» (50)
کارنپ که طرحش برای ایجاد مبنایی واحد برای زبان علم از طریق ساختن یک زبان پدیدارشناسانه با شکست روبه رو شده بود، به تدریج تحت تاثیر اتو نویرات، که در مقام یک مارکسیست معتقد، با هر زبانی که به فرد در عوض جمع موضع برتر اعطا می کرد، مخالف بود; از رهیافت سولیپسیسم متدولوژیک و ساخت زبان پدیدارشناسانه دور شد و از اوایل دهه 1930 به فیزیکالیسم روی آورد. (51) مقصود از فیزیکالیسم آن بود که بتوان هر مفهومی در زبان علم را به طور صریح برحسب امور مشاهده پذیر تعریف کرد. کارنپ معتقد بود، یکی از مهمترین برتریهای زبان فیزیکالیستی آزمون پذیری بین الاذهان آن است. نخستین تلاش جدی کارنپ در تکمیل چنین زبانی در سال 1931 در قالب مقاله زبان فیزیکالیستی به عنوان زبان کلی علم در نشریه شناخت، ( Erkenntnis) که ارگان فکری حلقه به شمار می رفت، ظاهر گردید. (52)
برای دفاع از فیزیکالیسم، کارنپ همچنین در مقاله دیگری با عنوان روانشناسی در زبان فیزیکالیستی (1932) کوشید تا نشان دهد که می توان مفاهیم روانشناسی را به این زبان بیان کرد. جمله «آقای الف به هیجان آمده است » در زبان فیزیکالیستی به حالت فیزیکی بدن الف در سطح میکروارگانیزمها اشاره دارد. این رهیافت ضمنا به رشد «رفتارگرایی »، (behaviourism) منجر شد، زیرا یک نتیجه مستقیم فیزیکالیسم این است که همه گزاره های معنادار در مورد حالات ذهنی دیگر انسانها و حیوانات ذی شعور می باید قابل ترجمه به چنین زبانی باشند. به عبارت دقیقتر، همه گزاره های مربوط به محتوای ذهن یک انسان یا موجود ذی شعور دیگر را باید بتوان به عبارتی درخصوص رفتار وی ترجمه کرد. از همین جا اصطلاح «رفتارگرایی منطقی » از دهه 1930 بر سر زبانها افتاد. (53)
یک زبان فیزیکالیستی کلی، از آن سنخ که مورد نظر کارنپ بود، مشخصات ذیل را دربر داشت:
1 - ساخت جمله های آن به نحو صوری (فرمال) انجام می گرفت (54) ;
2 - همه عبارات و جملات آن واجد محتوای فیزیکی بودند;
3 - همه جملات و عبارات آن معنادار تجربی بودند;
4 - شرط کلیت و عمومیت در آن برقرار بود.
تاکید بر جنبه صوری زبان، که نوعی پیوستگی با رهیافت قبلی را نشان می داد، از نظر کارنپ حائز کمال اهمیت برای فلسفه بود. وی بر این باور بود که اگر فلاسفه آراء خود را در قالب جدید و در وجه صوری بیان کنند، بسیاری از مسائل سنتی که نسلهای متمادی فلاسفه را به خود مشغول داشته از میان خواهند رفت. مهمترین وجه امتیاز زبان جدید از زبان L28 آن بود که در اینجا به عوض گزاره هایی که بیان کننده احساسات بدوی فرد بودند (یعنی گزاره ها یا قضایای اتمی بنا به تعریف راسل یا ویتگنشتاین) از گزاره های مشاهده ای، (observation statements) یا گزاره های پروتکل، (protocol statements) استفاده شده بود و سایر گزاره های علمی با کمک این گزاره ها ساخته می شد. (55)
کارنپ در ابتدا بر این باور بود که گزاره های مشاهده ای یا پروتکل مانند «شادی حالا»، «اینجا اکنون آبی »، «یک مکعب قرمز روی میز است »، «اینجا اکنون عقربه دستگاه روی 5 است، تولید همزمان جرقه و انفجار، سپس بوی اوزون در آنجا» (56) به دلیل آنکه مستقیما با تجربه درارتباط اند، صادق و معتبرند و نیازی ندارند که اعتبارشان توسط امر دیگری تثبیت گردد. (57) اما نویرات در مقاله خود درباب «گزاره های پروتکل » که در نشریه شناخت به چاپ رسید به انتقاد از رهیافت کارنپ پرداخت و مدعی شد که گزاره های پروتکل می باید صورت ذیل را داشته باشند: «پروتکل اتو در ساعت 17:3 بعدازظهر; در ساعت 16:3 دقیقه بعدازظهر اتو به خود گفت; در ساعت 15:3 بعدازظهر میزی در اطاق بود که توسط اتو مشاهده شد.» (58) کارنپ در مقاله «گزاره های پروتکل » که به سال 1932 همراه مقاله نویرات به چاپ رساند، ادعا کرد رهیافت خود وی در مقاله قبلی با رهیافت نویرات در تعارض نیست، بلکه این دو رویکرد «دو شیوه متفاوت برای ساختن زبان علم به شمار می آیند که هر دو ممکن و مشروع هستند.» (59)
کارنپ در ادامه مقاله یادآور می شود تحت تاثیر آراء پوپر و نویرات پذیرفته است که معرفت دارای یک مبنای یقینی و نخستین نیست و بنابراین نیازی نیست که زبان فیزیکالیستی بر مبنای موجه شده ای بنا گردد، بلکه هرکس می تواند گزاره های پروتکل را برای ساخت زبانی که در نظر دارد به هر شکل که می خواهد تعریف کند: «... گزاره های پروتکل ممکن است شامل جملات انضمامی، برای ساخت زبانی که در نظر دارد به هر شکل که می خواهد تعریف کند: «... گزاره های پروتکل ممکن است شامل جملات انضمامی، (concrete) از یک نوع دلخواه باشند: جملاتی درباره ادراکات یا احساسات، جملاتی درباره فراگردهای مشاهده شده یا درباره فراگردهای مشاهده نشده و استنتاج شده از فراگردهای مشاهده شده، جملاتی درباره فراگردهایی که توسط دیگران گزارش شده، و نظایر آن. اگر یک جمله پروتکل که به طور موقت انتخاب شده با بقیه جملات پروتکل و یا با بقیه جملات انضمامی که از قبل پذیرفته شده اند تلائم نداشته باشد، آنگاه ما این انتخاب را داریم که یا این جمله پروتکل را تغییر دهیم و یا آن گروه دیگر از جملات انضمامی مورد بحث را و یا گروه قوانینی که به ما کمک کرده اند تا این جملات را استنتاج کنیم.» (60)
در گام بعدی برای تکمیل یک زبان فیزیکالیستی مناسب برای علم، کارنپ به سال 1934 کتاب نحو منطقی زبان را منتشر ساخت. در این کتاب زبان فرمال جدیدی صورت بندی شده بود که به اعتقاد کارنپ یک زبان فیزیکالیستی کلی محسوب می شد. تصور کارنپ آن بود که نحو منطقی زبان صرفا با صور عبارات زبان سروکار دارد و عبارات نیز به شکل ترکیبهای خاصی از علائم ظاهر می شوند و تنها ساختار منطقی این علامات است که مورد توجه است. در این رهیافت همچنین هیچ اشاره ای به معنا یا مرجع عبارات نشده است. (61)
در تکمیل نحو منطقی زبان ملاحظات زیر دخیل بوده اند: نخست، برخلاف ویتگنشتاین که مدعی بود همه گزاره های متعلق به فرا - زبان از جمله گزاره های نحوی بی معنا هستند و تنها جملات معنادار آنهایی هستند که از جملات اتمی مربوط به عالم ترکیب شده اند، کارنپ به این نتیجه رسید که می توان درباره زبان و بخصوص درباره ساختار زبانی عبارات سخن گفت. بر همین اساس وی ایده نحو منطقی برای یک زبان را به صورت نظریه کاملا تحلیلی درباره ساختار عبارات آن زبان تکمیل کرد. (62) کارنپ کوشید تا نشان دهد مفاهیم نظریه منطقی قیاس صوری نظیر قابلیت اثبات، قابلیت استنتاج از مقدمات معین، استقلال منطقی، و... همگی مفاهیمی کاملا نحوی هستند و بنابراین می باید بتوان تعاریفشان را در نحو منطقی صورت بندی کرد، زیرا این مفاهیم تنها به صورت جملات بستگی دارند نه به معنای آنها.
مهمترین سائق کارنپ در تکمیل نحو منطقی زبان تلقی او در این خصوص بود که مسائل فلسفی به زبان راجع هستند نه به عالم و وظیفه فلسفه تحلیل زبان علم است:
هدف نحو منطقی آن است که دستگاهی از مفاهیم، یا یک زبان، به وجود آورد که با کمک آن نتایج تحلیل منطقی دقیقا قابل صورت بندی باشد. فلسفه می باید با منطق علم تعویض گردد - یعنی با تحلیل منطقی مفاهیم و جملات علوم، زیرا منطق علم چیزی جز نحو منطقی زبان علم نیست. (63)
کارنپ بر این باور بود که اغلب بحثها و اختلاف نظرهای فلسفی ناشی از عدم استفاده طرفین بحث از یک زبان مشترک است. وی قصد داشت ابزار مفهومی مناسبی را برای صورت بندی دقیق اختلاف نظرهای فلسفی فراهم آورد. وی چنین می پنداشت که این رهیافت منجر بدان خواهد شد که بحثهای فلسفی به بحث بر سر خواص نحوی صورتهای مختلف زبان، و دلایل عملی ترجیح یک صورت بر صورت دیگر تبدیل گردند. مدلی که کارنپ در نظر داشت ملهم از کارهای هیلبرت در مبانی هندسه [ 1899 ] و مبانی ریاضیات [ 1934 ] بود. هیلبرت تاکید کرده بود که در ایجاد یک دستگاه اکسیوماتیزه برای هندسه می باید به گونه ای عمل کرد که معنای شهودی عبارات و اصطلاحاتی که در این علم به کار رفته در اثباتها ظاهر نگردد. به عبارت دیگر اثباتها می باید نحوی باشند، یعنی صرفا به اکسیومها و قواعد استنتاج بستگی داشته باشند. کارنپ کوشید با تعمیم رهیافت هیلبرت در مورد تعاریف ضمنی در هندسه، مجموعه های بدیل از قواعد منطقی را به صورت تعاریف ضمنی عبارات و اصطلاحات فلسفی درون آنها عرضه کند. (64) به این ترتیب تعارض قضایای فلسفی بدیل صرفا به تفاوت میان شیوه های مختلف بیان تبدیل می شد. چون دستگاههای بدیل قواعد منطقی به عنوان تعاریف در نظر گرفته شده بودند، در نتیجه هر نوع فلسفه و نیز بخشهایی از علم تجربی به صورت اصالت قراردادی کامل جلوه گر می شد. این همان اصل تسامح بود که کارنپ در نحو منطقی صورت بندی کرده بود و چنین می پنداشت که قبول این قول که هرکس در انتخاب قواعد زبان و منطق مورد نظرش آزاد است، منجر بدان می شود که بحث بر سر درست یا غلط بودن یک زبان یا منطق خاص به کلی کنار گذارده شود و به بحث از مفید و غیرمفید بودن این زبانها مبدل گردد. (65)
اما اصل تسامح که محور استدلال کارنپ را تشکیل می داد و صبغه اصالت قراردادی آن به مراتب رادیکالتر از آموزه های دوهم بود، همان طور که کواین در مقاله «صدق با استفاده از قرارداد» (66) (1935) نشان داده بود موجه نبود، زیرا در برساختن قواعد مربوط به یک دستگاه زبانی دلخواه می باید از زبان معینی استفاده کرد و تکیه این زبان که به عنوان ابزار کار مورداستفاده قرار می گیرد، به طور ناگزیر پذیرش قواعدی منطقی را که صرفا با قرارداد تثبیت نشده اند، به دنبال خواهد داشت.
در فصل اول کتاب کارنپ ویژگیهای صوری قواعد نحوی را با بیان این قواعد برای دو زبان نمونه I و II مورد بحث قرار داد. زبان I زبان محدودی است، ولی زبان II زبان فراگیرتری است که ریاضیات و فیزیک کلاسیک را نیز دربر می گیرد. (67)
این زبان که آن را L34 می نامیم همانند L28 تقریبا بر مبنای الگوی نظریه سنخها در اصول ریاضیات بنیاد گذارده شده بود. اما عناصر در L34 اعداد طبیعی هستند که اعداد حقیقی بر مبنای آنها ساخته می شوند. چهار بعدی زمان - مکان نیز با مجموعه همه نقاط زمان - مکان یکی گرفته شده، که این یکی نیز بر طبقه هندسه تحلیلی با مجموعه همه چهارتاییهای مرتب، (x,y,z,t) بیانگر محور مکان است و t محور زمان را مشخص می سازد و همگی اعداد حقیقی محسوب می شوند.
توصیف علمی عالم با استفاده از توابع و محمولاتی که برای نقاط یا نواحی زمان - مکان تعریف می شدند صورت می پذیرفت. اظهار: توصیف علمی عالم با استفاده از توابع و محمولاتی که برای نقاط یا نواحی زمان - مکان تعریف می شدند صورت می پذیرفت. اظهار: temp(x,v,z,t) q ،که در آن temp یک تابع است، می تواند بیانگر گزاره ای باشد که می گوید درجه حرارت در نقطه، (x,y,z, t) برابر q درجه است. اظهار:، R(x,y,z,t) ،که در آن R یک محمول است، می تواند بیانگر این گزاره باشد که می گوید همان نقطه قرمز است.
کارنپ در 1934 چنین می اندیشید که اگر به تعداد کافی تابع و محمول اضافه کنیم می توانیم یک زبان کلی به وجود آوریم. کلیتی که در اینجا مورد نظر است به این معناست: فرض کنید V «کل زبان علمی است »، که هر یک از زبانهای مختلف علمی (مثلا زبان فیزیک یا زیست شناسی) اجزاء آن به شمار می آیند. فرض کنید که L34 جزئی از این زبان کلی V است. فرض کنید که برخی از یا اصل متعارف، (principle) هستند. به اعتقاد کارنپ اکنون می توان واژگانی به وجود آورد که با کمک آن بتوان هر عبارت A در V را به یک عبارت A در L34 ترجمه کرد، به طوری که اصول موضوعه P معادل بودن A و A را نتیجه بدهند. کارنپ ترجمه ای از این سنخ را ترجمه «هم قوه »، ( equipollent) نامگذاری کرد. به این ترتیب او معتقد بود که L34 یک زبان کلی است، به این معنا که هر عبارت معنادار را می توان به شکل هم قوه بدان ترجمه کرد.
کلیت L34 با کلیتی که برای L28 در نظر گرفته شده بود تفاوت دارد. کلیت L28 نوعی کلیت «مطلق » بود که بر بنیاد ترجمه مصداقی استوار بود. این زبان با توجه به مجموعه عبارات معنادار، و مستقل از هر عامل دیگر، به معنایی که ذکر شد کلی است. اما کلیت L34 در ارتباط با محتوای یک نظریه علمی سنجیده می شد. هر چه این محتوا غنیتر و قوت اصول موضوعه P بیشتر، شانس کلی بودن L34 افزونتر.
یک محدودیت این زبان (به جز نسبی بودن آن در ارتباط با نظریه های علمی) ناشی از این امر بود که در غیاب شرایط اضافی در مورد مفاهیم اساسی L34 ممکن بود عبارات و اظهاراتی را که معمولا «فیزیکال » به شمار نمی آیند به آن ترجمه کرد. به عنوان مثال می توان تابع g را به صورت زیر تعریف کرد:
اگر و فقط اگر خدا وجود داشته باشد. g (0,0,0,0) ح 1
اگر و فقط اگر خدا وجود نداشته باشد. g (0,0,0,0) ح 0
به این ترتیب عبارت (a) g (0,0,0,0) ح 1 ،ترجمه یک اعتقاد مذهبی در زبان L34 به شمار می آمد. البته کارنپ، (a) را علی القاعده به این دلیل که از نظر او فاقد محتوای تجربی است قبول نمی کرد، اما نکته اینجاست که در نحو منطقی زبان او هیچ توجهی به این پرسش که چه زمانی می توان یک عبارت را به واسطه محتوای تجربی اش پذیرفت، مبذول نداشت.
مطالعات جدید نشان داده است که کارنپ علی رغم آنکه در تلاش ایجاد یک ساختار نحوی محض برای زبان علم بود، ملاحظات معناشناختی را نیز در کار دخالت داده است. به عنوان نمونه کارنپ به بحث از مفهوم صدق پرداخته و درباره پارادوکسهای معناشناسانه و راههای جلوگیری از بروز اینگونه تناقضها بحث می کند. راه حل او عبارت است از صورت بندی محمول صدق در فرا - زبانی که متمایز از زبانی است که محمول به آن اعمال می شود. کارنپ این بحث را در بقیه کتاب ادامه نمی دهد و یادآور می شود که صدق و کذب مفاهیمی صددرصد نحوی نیستند و نمی توان صدق و کذب یک عبارت را صرفا با نظر به علائمی که آن را تشکیل داده مشخص ساخت. (68)
6- آزمون پذیری و معنا و زبان واحد برای علم
این پرسش که چه زمانی می توان یک عبارت را به واسطه محتوای تجربی اش پذیرفت، در «آزمون پذیری و معنا» (1953/7-1936) به صورت پرسش محوری درآمد. کارنپ تلاش کرد که با ساخت یک زبان تجربی که آن را L36 می نامیم به این پرسش پاسخ دهد. مشخصه تجربی این زبان با مرتبط ساختن محمولات آن به «محمولات مشاهده ای » تضمین شده بود.
محمول P برای یک ارگانیزم O محمول مشاهده ای به شمار می آید، اگر O بتواند با کمک یک شی ء مناسب a و تحت شرایط مناسب، با استفاده از چند مشاهده، شواهد کافی له و علیه جمله a ] دارای P »است به دست آورد به نحوی که بتواند بر مبنای آن شواهد این جمله را قبول یا رد کند. (69)
کارنپ و دیگر تجربه گرایان منطقی در اوایل با این نظر هیوم موافق بودند که می توان با کمک تعاریف صریح، (explicit definitions) ،همه عبارات مجاز را به عبارات مشاهده ای تحویل کرد. اما در آزمون پذیری و معنا کارنپ این نظر را کنار گذارد و به جای تاکید بر تعریف صریح از ملاک ضعیفتری بهره گرفت. بر مبنای این ملاک تازه محمولات L36 می باید به صورت یک سلسله (سری) ... P1 , P2 , P 3 به نحوی مرتب شوند که هر جمله Pn از این سری لااقل یکی از شرایط ذیل را احراز کند:
الف - Pn یک محمول مشاهده ای باشد.
ب - Pn به طور صریح بر مبنای جملات قبلی سری تعریف شده باشد.
ج - نظریه علمیی که در قالب زبان L36 صورت بندی شده دارای قضایایی باشد که بتواند Pn را به عبارات قبلی سری «تحویل » کند. اگر Pn را به صورت نام یک مجموعه تلقی کنیم، درآن صورت اینگونه قضایا را، که اصطلاحا جملات تحویل کننده، ( reduction sentences) نامیده می شوند، می توان به صورت ذیل تحریر کرد:
1 - X یک زیرمجموعه Pn است،
2 - Pn یک زیرمجموعه Y است،
به طوری که X و Y نامهایی هستند که به طور کامل از جملات قبلی سری شناخته شده اند.
شرط (1) یک حد پایینی برای مجموعه Pn مشخص می کند و شرط (2) یک حد بالایی. (70)
در حالت (ج) کارنپ تاکید دارد که نظریه علمی مورد نظر می باید حدهای بالایی و پایینی را مشخص سازد و این حدود نمی باید بدیهی باشند، یعنی آنکه نظریه نباید X را تهی و Y را مجموعه جهانی اعلام کند. با رشد علم، این حدود می توانند تغییر کنند. اگر دو حد بالایی و پایینی با یکدیگر یکسان شوند، در آن حال جملات تحویل کننده که از سوی کارنپ به عنوان نوعی «تعریف جزئی و پاره ای »، (partial definition) قلمداد شده بودند به تعریف صریح Pn مبدل می گردند، و مورد (ج) به مورد (ب) تحویل می شود.
کارنپ در تالیف 1936 خود چند موضع اصولی گذشته خود را مورد تجدیدنظر قرار داد. نخستین این تغییرات مربوط به این نکته بود که وی از این پس قبول کرده بود که عباراتی را که فاقد هر نوع محتوای تجربی بودند و تنها به طور نظری (تئوریک) با عبارات تجربی مرتبط بودند، در زبان کلی خود جای دهد و به عنوان عبارات مجاز به شمار آورد. .نکته دیگر اینکه معنادار بودن و فاقد معنا بودن به نظریه های رایج زمانه مرتبط شده بود و به این ترتیب از نظر کارنپ آنچه که اکنون برای دانشمندان معنادار به شمار می آمد، ممکن بود با تغییر نظریه برای دانشمندان بعدی فاقد معنا گردد.
در سال 1935 نخستین کنگره بین المللی برای وحدت علم در پاریس برگزار شد و اکثریت قریب به اتفاق شرکت کنندگان در کنگره به اجرای هر چه سریعتر طرح رای دادند. (71) نخستین محصول این طرح به سال 1938 تحت عنوان دائرة المعارف علم یکانی انتشار یافت. (72) کارنپ در مقاله ای با عنوان «مبانی منطقی وحدت علم » کوشید تا نشان دهد وحدت علم به معنای وحدت زبان علم است; به این معنا که زبان مبنا و واحدی وجود دارد که گزاره های همه علوم مختلف قابل تحویل (ترجمه) به گزاره های آن است. وی سپس در بخشی تحت عنوان «شاخه های اصلی علم » تقسیم بندی مختار خود را از علوم ارائه کرد...
کارنپ در مقاله خود رهیافتی را که در «آزمون پذیری و معنا» اتخاذ کرده بود، صراحت بیشتری بخشید و میان زبان فیزیکی، ( physical language) و زبان دیگری که آن را «زبان - شی ء فیزیکی »، (physical thing-language) یا به اختصار «زبان - شی ء»، (thing-language) نامید، تفاوت قائل شد. زبان فیزیکی یک زیرمجموعه از زبان علم به شمار می آمد و در آن مفاهیم و اصطلاحات نظری علم فیزیک نظیر الکترون، درجه حرارت، فشار و نظایر آن مورد استفاده قرار می گرفت. در «زبان شی ء»، به عکس، صرفا از خواص قابل مشاهده اشیاء استفاده می شد: «عباراتی مانند "گرم" و "سرد" را می توان متعلق به «زبان - شی ء» تلقی کرد، اما «درجه حرارت » را نمی توان، زیرا تعیین آن نیازمند به کارگیری ابزار فنی است; به علاوه "سنگین" و "سبک" اما نه "وزن"; "سرخ"، "آبی" و نظایر آن; "بزرگ"، "کوچک"، "کلفت"، "نازک"، و غیره [ را می توان در زمره عبارات این زبان جای داد ] .» (73)
کارنپ مدعی بود که همه محمولهای بالقوه، (dispositional) نظیر «کش سان »، یا «قابل حل » و محمولهای نظری مانند «میدان الکترومغناطیس »، «یا «بار الکتریکی » و نیز محمولهایی که در روانشناسی به کار می رود مانند «خشم » یا «شادی » قابل تحویل به محمولهای قابل مشاهده، (observable thing-predicate) در این زبان اند و بنابراین هر جمله ای از زبان علم قابل ترجمه به جمله ای است که واجد خاصه های قابل مشاهده است.
کارنپ در آثار بعدی خود این سیر کاستن از محدودیتهای عبارات قابل قبول زبان کلی را ادامه داد و مفهوم تازه «عبارات نظری » را معرفی کرد که موضوع اصلی بحث آثاری از قبیل مبانی منطق و ریاضیات (1939)، «اصالت تجربه، معناشناسی، وجودشناسی » (1950)، «مشخصه متدولوژیک عبارات نظری » (1956)، «جملات نظری و جملات مشاهده ای » (1958) بود. رهیافت کلی کارنپ در این آثار که به تاسی از هیلبرت اتخاذ شده بود، عبارت بود از تقسیم زبان علم به دو بخش، یکی بخش مشاهده ای که ظاهرا دارای معنای تجربی است، و دیگری بخش که نظری به خودی خود عبارت است از یک حساب صوری، (calculi) بدون هیچ تفسیر تجربی. این حساب از طریق اصول مطابقت، (correspondence principles) با زبان تجربی مرتبط است. مشروعیت هر عبارت در زبان نظری منوط به آن است که روشن گردد آیا از نظر تجربی مفید محسوب می شود یا نه. کارنپ از این نوع مفیدبودن با اصطلاح «معنای تجربی » یاد می کرد و معتقد بود این شیوه اولا یک معنای جزئی و پاره ای به عبارات نظری می بخشد و ثانیا این شیوه اجازه می دهد تا تمایز میان جملات تحلیلی و تالیفی در درون دستگاه تفسیر شده برقرار بماند. به این ترتیب کارنپ طرح تحویل همه جملات را به جملات مشاهده ای که در نحو زبان و در آزمون پذیری و معنا مطرح کرده بود کنار گذارد.
یکی از مشکلاتی که برای رهیافت جدید کارنپ رخ نمود آن بود که همواره می توان از هر عبارت مشاهده ای یک عبارت غیرمشاهده ای ضعیف را استنتاج کرد و به این ترتیب تفکیکی که وی میان زبان مشاهده ای و زبان نظری قائل شده بود فاقد اعتبار بود. مشکل دیگر آن بود که از یک سو تفسیر عبارات نظری توسط اصول مطابقت نمی توانست دارای محتوای تجربی باشد، زیرا در آن صورت لازم بود مانند یک نظریه علمی (بنا به قول کارنپ) به دو بخش تجربی و صوری تقسیم شود که بخش صوری مجددا با استفاده از قواعد مطابقت جدید به بخش تجربی مرتبط گردد; که در این حال باز پرسش در مورد این عبارات تفسیر شده جدید تکرار می شد. از سوی دیگر اگر این تفسیرها فاقد هر نوع محتوای تجربی می بودند، در آن صورت به همانگویی مبدل می شدند و ارتباطی با سطح تجربی پیدا نمی کردند.
تلاش کارنپ برای ایجاد یک زبان مشاهده ای مستقل از مفاهیم نظری وی را به سمت نوعی ابزارانگاری، ( instrumentalism) افراطی سوق داد که می توان آن را به صورت زیر بیان کرد:
الف) یک مجموعه، یعنی جملات مشاهده ای، وجود دارد که مبانی تحقیق نهایی همه نظریه های علمی به شمار می آید. (74)
ب) تنها جملات مشاهده ای جملات معنادار واقعی و اصیل به شمار می آیند. جملات نظری «غیرکامل » یا «غیرمستقیم تفسیر شده » هستند و تفسیرشان تنها به شیوه قیاسی با استفاده از جملات مشاهده ای و قواعد مطابقت امکان پذیر است. اگر این قواعد موجود نباشند، جملات نظری صرفا به صورت علائم فاقد معنا که در محاسبات مورد استفاده قرار می گیرند باقی خواهند ماند.
ج) نظریه ای را که نتوان در قالب عبارات مشاهده ای بازگو کرد، باید به صورت یک ابزار در نظر گرفت که به ما اجازه می دهد جملات مشاهده ای بیشتری را به طریق قیاسی به دست آوریم. ابزارهای نظری نظیر هر ابزار دیگری می توانند خوب یا بد باشند، اما سؤال از واقعیت هویاتی که آنها مورداستفاده قرار می دهند یا صادق بودن و بهتر صادق بودن تصویری که عرضه می کنند از نوع پرسشهای بی معنای متافیزیکی است.
7- معناشناسی، (Semantics)
کارنپ در آغاز، تحلیل زبان را در شکل تحلیل صورت عبارات دنبال کرد و در پی تحلیل معانی عبارات نبود. اما به دنبال آشنایی با تحقیقات منطق دانان لهستانی نظیر لزنیوفسکی، (Lesniewski) و کوتاربینسکی، (Kotarbinsky) و بخصوص آراء تارسکی، (Tarski) درخصوص مفهوم صدق، به این نتیجه رسید که رهیافت نحوی صرف برای بیان همه حقایق زبانی کفایت نمی کند و معتقد شد که زبان یک وجه معناشناختی نیز دارد، به این معنا که عبارات هر زبان دارای معنا هستند و جملات آن واجد ارزش صدق اند و این ارزش معمولا با معنای جملات و نیز شرایط موجود در عالم مرتبط است. به این ترتیب اگر قرار باشد یک زبان را به صورت کامل مشخص سازیم می باید با استفاده از قواعد معناشناختی، معانی جملات را بیان کنیم:
در سالهای اخیر بسیاری از فلاسفه و دانشمندانی که به تحلیل منطقی علم علاقه مندند، آگاه شده اند که علاوه بر تحلیل کاملا صوری از زبان، تحلیلی از کارکرد معنابخشی زبان، (signifying function of language) و یا به عبارت دیگر یک نظریه مربوط به معنا و تفسیر [ کلمات و عبارات زبان ] نیز مورد نیاز است. ... این نظریه اگر به اندازه کافی تکمیل گردد نه تنها حاوی یک نظریه تخصیص معنا، (designation) ،یعنی [ نظریه بازگوکننده ] رابطه میان عبارات و معانی آنها خواهد بود، بلکه در عین حال یک نظریه صدق و یک نظریه استنتاج منطقی را نیز دربر خواهد داشت.
مفاهیم معناشناسی اغلب نه تنها در علوم تجربی، که در زندگی عادی نیز مورداستفاده اند. به عنوان مثال، وقتی کسی می گوید که کلمه معینی را به معنایی متفاوت با معنای شخصی دیگر به کار می برد، یا می گوید که حکم خاصی صادق یا کاذب است، یا یک گزاره خاص تحلیلی است. ... ، یا گزاره دیگری از گزاره نخست نتیجه می شود، یا با آن موافق یا متناقض است، در همه این موارد مفاهیم معناشناسانه را به کار می برد. ... وظیفه بازساختن نظام مند معناشناسی عبارت است از یافتن تعاریف مکفی، ( adequate) و دقیق برای مفاهیم روزمره معناشناختی و برای مفاهیم تازه مربوط به آنها، و ارائه یک نظریه مبتنی بر این تعاریف. (75)
تاکید کارنپ بر ضرورت بهره گیری از معناشناسی در تحلیلهای زبانی با مخالفت سرسختانه برخی از اعضای اصلی حلقه روبه رو شد که معتقد بودند مفهوم معناشناختی صدق را نمی توان با رهیافت ضدمتافیزیکی تجربه گرایان منطقی آشتی داد. (76) کارنپ به منظور پاسخگویی به انتقادات همکاران خویش و به کرسی نشاندن این نکته که رهیافت معناشناختی با اصالت تجربه قابل جمع است دست به کار انتشار آثار تازه ای در این زمینه شد. نخستین محصول این تلاش کتاب مبانی منطق و ریاضی (1939) بود که با آثار دیگری نظیر مقدمه ای بر معناشناسی (1942)، صوری کردن منطق (1943) و معنا و ضرورت (1956/1947) که مهمترین تالیف او در این زمینه بود، ادامه پیدا کرد. (77) در تالیف اخیر، کارنپ ضمن نقد رهیافتهای فرگه، راسل، هیلبرت و برنایس، ( Bernays) به مساله «توصیفهای خاص »، (definite descriptions) مدعی شد که روش جدیدی برای تحلیل معناشناختی معنای عبارات زبانی عرضه کرده است که از آن با عنوان «روش مصداق و معنا»، (the method of extension and intension) یاد کرد و تاکید نمود که برخلاف روشهای سنتی که عبارات زبانی را نام یک هویت انضمامی یا انتزاعی به شمار می آورند در روش جدید هر عبارت، (expression) در یک زبان واجد معنا و مصداق به شمار آورده شده است، نه آنکه نامی برای یک هویت محسوب گردد. (78)
گیلبرت رایل، (Gilbert Ryle) در نقد تندی که بر کتاب کارنپ نگاشت آن را «ترکیب شگفت آوری از پیچیدگی فنی همراه با خام اندیشی فلسفی » (philosophical naivete) نامید. (79) به اعتقاد رایل منشا این خام اندیشی فلسفی در پذیرش ضمنی نظریه فرگه از سوی کارنپ است که براساس آن معنای هر عبارت، شی ء، فراگرد، شخص یا هویتی است که آن عبارت اسم خاصش، (proper name) به شمار می آید. رایل این نظریه را یک نظریه مسخره، (a grotesque theory) لقب داد و بر نقاط ضعف آن انگشت گذارد، از جمله آنکه فرگه ناگزیر شده مدلول، (Bedeutungen Meaning) دو عبارت «ستاره سحری » و «ستاره شامگاهی » را یکسان به شمار آورد، اما بین معنای، (Sinn-Sense) آن دو تفاوت قائل شود و معنا را به عنوان اشیائی، ( objects) تلقی کند که این دو عبارت در بیان غیرمستقیم می نامند. رایل تاکید کرد که کارنپ همین شیوه را به کار گرفته، از واژه intension استفاده کرده است. رایل با اشاره به رهیافت راسل مدعی شد که اینکه عبارات نام فرد معینی به شمار آیند یا نه تاثیری در درک معنای آنها ندارد، کما اینکه معنای عبارت «نخستین پاپ آمریکایی » کاملا روشن است ولو آنکه این عبارت هنوز نام شخص معینی به شمار نمی آید. (80)
کارنپ در کتاب خود تاکید کرده بود که آنچه وی intension می نامد ساخته های ذهنی نیستند، بلکه واقعیتهای عینی به شمار می آیند و در عین حال خود را از این اتهام که مجردات را همچون امور مادی به شمار آورده مبری دانست و متذکر شد که مفاهیم انفرادی و خاصه های منطقی و قضایا را نباید در زمره اشیاء به شمار آورد، اما این امر مانع از آن نیست که آنها را هویاتی عینی محسوب داریم. (81) رایل ضمن رد این مدعا یادآور شد، اینکه کارنپ منکر «شی ء» بودن قضایا و خاصه ها و مفاهیم شده، ماهیت این هویات را به امری به کلی رازآمیز مبدل می سازد.
کارنپ در مقاله «اصالت تجربه، معناشناسی و وجودشناسی » (1950) به شیوه ای پراگماتیستی و ابزارانگارانه با تکیه بر اصل تسامح به دفاع از دیدگاه خود برخاست و با تقسیم پرسشهای هستی شناسانه به پرسشهای داخل و خارج چارچوب زبان یادآور شد که قبول واقعیت برای هویات مختلف صرفا امری است که به انتخاب زبان مناسب برای ادای مقصود بستگی دارد: «قبول یا رد صور انتزاعی زبانی، درست نظیر قبول یا رد هر صورت زبانی دیگر در هر یک از شاخه های علم، در نهایت براساس مؤثر بودن این هویات در مقام ابزار [ پژوهش ]، و بر مبنای نسبت نتایجی که [ از مفروض گرفتن آنها ] به دست آمده به میزان پیچیدگی و دشواری [ مورد نیاز برای به کارگرفتن ] آنها بستگی دارد. صدور فتوای منع به کارگیری برخی از صورتهای زبانی به شیوه ای جزمی به عوض آزمودن موفقیت یا عدم موفقیت آنها در کاربرد عملی، صرفا رهیافتی عبث نیست، بلکه قطعا مضر و زیانبار است; زیرا می تواند سد راه پیشرفت علم گردد. تاریخ علم مثالهایی از این قبیل منعها را که بر مبنای تعصبات مذهبی، اسطوره ای، متافیزیکی، و یا سایر منابع غیرمعقول استوار بوده نشان می دهد، که سبب کندشدن پیشرفت برای مدتهایی کوتاه یا طولانی شده اند. بیایید از تاریخ درس بگیریم. بیایید به آنها که در حوزه های تخصصی به پژوهش اشتغال دارند این آزادی را بدهیم که هر صورت زبانی را که برای خود مفید می یابند انتخاب کنند; ادامه پژوهش در این حوزه ها دیر یا زود به حذف صورتهایی که کاربرد مفیدی ندارند منجر خواهد شد. بیایید در طرح دعاوی و بررسی نقادانه آنها با احتیاط عمل کنیم، اما در رواداشتن صورتهای زبانی تسامح به خرج دهیم.» (82)
دیدگاه کارنپ در باب معناشناسی در طی زمان دستخوش تحول شد. در مقدمه ای بر معناشناسی کارنپ معتقد بود که قواعد معناشناسی می باید به صورت تعریف «جمله صادق » ارائه شوند. این تعریف می باید به گونه ای باشد که برای هر جمله «...» در زبان، متضمن یک شرط صدق باشد:
«...» صادق است اگر و فقط اگر ... .
که در آن «...» بیانگر گزاره ای است که معنای آن از قبل برای ما روشن است. در معنا و ضرورت (1947) کارنپ موضع تازه ای اختیار کرد و مدافع این دیدگاه شد که به قواعدی که ارزش صدق را مشخص می سازند، می باید قواعدی که معنا را مشخص می سازند نیز اضافه گردد. در مقاله «اصالت تجربه، معناشناسی و وجودشناسی » (1950) کارنپ اظهار داشت که زبان سازی علاوه بر قراردادهای نحوی، شامل بیان قواعدی است که مشخص می سازند تحت چه شرایطی یک جمله می باید «پذیرفته شود» و یا «رد گردد». اما او این قواعد را متعلق به قلمرو شناخت شناسی محض قلمداد کرد که حاکی از آن بود که وی در این مقطع هنوز معناشناسی را حوزه مستقلی محسوب نمی کرده است.
8- تحلیلی و تالیفی
تجربه گرایان منطقی تقسیم جملات به تحلیلی، تالیفی و متناقض را که توسط ویتگنشتاین صورت پذیرفته بود مورد تایید قرار دادند. برخی از صورت بندیهای اصل تحقیق پذیری بر مبنای همین تقسیم استوار شده است. تجربه گرایان منطقی به اقتفای ویتگنشتاین قائل بودند که:
الف - ارزش صدق یک جمله را تنها به شرطی می توان به نحو ماتقدم تعیین کرد که آن جمله یا یک همانگویی باشد و یا تناقض.
ب - جملات تالیفی را می باید به نحو تجربی محقق یا ابطال کرد.
ج - جملات همانگویی چیزی درباره ماهیت واقعیت نمی گویند; آنها با همه عوالم ممکن سازگارند، یعنی با هر نوع نتیجه قابل تصور از شرایط تجربی سازگارند.
د - هیچ جمله تالیفی واجد مشخصه (ج) نیست. (83)
تجربه گرایان منطقی تفکیک قضایا به ماتقدم و ماتاخر را به اندازه کافی روشن و بدیهی به شمار می آوردند و معتقد بودند که این تفکیک نیاز چندانی به ایضاح ندارد. در عوض تفکیک قضایا به تحلیلی و تالیفی از نظر آنان نیاز به رفع ابهام داشت. در میان تجربه گرایان منطقی کارنپ بیش از دیگران در این خصوص تلاش کرد. برای کارنپ ایضاح مفهوم تحلیلی بودن که وی آن را معادل صدق منطقی می دانست، اهمیت فراوان داشت. یک منبع الهام برای کارنپ لایب نیتز بود که گفته بود حقیقت ضروری حقیقتی است که در همه عوالم ممکن صادق است; و منبع الهام دیگر ویتگنشتاین بود که گفته بود حقیقت منطقی یا همانگویی با خاصیت صادق بودن در همه توزیعهای ممکن ارزش صدق تعریف می شود. همه تعاریف کارنپ بر این دو پایه متکی است، یعنی یا بر پایه حالات منطقی ممکن و یا بر مبنای تعریف جملاتی که آن حالات را توصیف می کنند.
بر طبق دیدگاه فلاسفه کلاسیک، جمله تحلیلی (متناقض) جمله ای است که صدق (یا کذب) آن تنها به محتوای خود جمله بستگی دارد. جمله تالیفی جمله ای است که ارزش صدق آن را نمی توان صرفا با توجه به معنای آن به دست آورد، بلکه می باید امور واقع را نیز مدنظر قرار داد. کارنپ به شیوه مالوف خود کوشید مفهوم «تحلیلی در زبان L »را توضیح دهد.
در نحو منطقی زبان، یک «زبان » عبارت بود از آنچه که می توان آن را نوعی روش محاسبه مؤثر، (effective calculus) به شمار آورد:
، L (A . S . P.R)
که در آن A عبارت است از «علائم ساده » زبان موردنظر، S مجموعه «جملات » آن، P اصول موضوعه، (postulates) ،و R مجموعه «روابط نشان دهنده استنتاج مستقیم »، (direct consequences relations) است. بر مبنای این تعریف، کارنپ طبقه بندیی از جملات زبان به صورتی که در شکل ذیل نشان داده شده فراهم کرد. (84)
..... معتبر، (Valid) ..... .....نامعین، (indeterminate) ..... .....نامعتبر، (contravalid) .....
..... .....تالیفی، (synthetic) ..... .....متناقض، (contradictory) .....
اگر بتوان یک جمله را از یک مجموعه جملات، از طریق استفاده از روابط استنتاج مستقیم، به دست آورد، آن جمله را نتیجه مجموعه یادشده می نامند. یک جمله معتبر است اگر نتیجه یک اصل موضوع باشد; نامعتبر است اگر هر جمله ای از آن منتج شود. کارنپ به منظور محدودکردن جملات تحلیلی در میان جملات معتبر، و جملات متناقض در میان جملات نامعتبر، از ایده ای استفاده کرد که یادآور منطق واریاسیون بولزانو، (Bolzano) بود. (85)
تعریف کارنپ، علی رغم ظرافتی که در آن نهفته، کمک چندانی به توضیح تمایزهای موردنظر نمی کند. فرض کنید می خواهیم مشخص کنیم آیا مثالی که کانت مورد استفاده قرار داده یعنی جمله «12 ل 7+5» تحلیلی است یا نه. اگر بخواهیم از تعاریف کارنپ استفاده کنیم، باید ابتدا این جمله را به یک زبان صوری ترجمه کنیم. در این زبان که آن را L1 می نامیم ممکن است جمله موردنظر تحلیلی باشد. اما در عین حال ممکن است بتوان زبان صوری دیگری پیدا کرد نظیر L2 که همین جمله در آن تالیفی باشد. به عبارت دیگر تالیفی و تحلیلی بودن جملات به نوع زبان صوری انتخابی ارتباط پیدا می کند. پرسشی که پیش می آید این است که کدام زبان را باید برگزید تا عبارت فوق در آن تحلیلی باشد؟ «اصول موضوع » و «رابطه های نشان دهنده استنتاج مستقیم » را در یک زبان چگونه باید تعیین کرد؟ کارنپ در این خصوص توضیحی نداده است.
کارنپ در دوره اتخاذ رهیافت معناشناختی گه گاه متذکر می شد که دیدگاه فلاسفه کلاسیک در مورد جملات تحلیلی را می توان بدین گونه روشن کرد که جمله تحلیلی (متناقض) جمله ای است که ارزش صدق آن از قواعد معناشناسانه زبان نتیجه می شود. اما باید دید که آیا این توضیح کمکی به روشن شدن بیشتر مطلب می کند یا نه؟ فرض کنید فیلسوفی که با تعریف کلاسیک از جمله تحلیلی آشناست می خواهد با استفاده از معیار کارنپ مشخص سازد که آیا جمله «12 ل 5 + 7» تحلیلی است یا نه. نخست می باید این جمله را به صورت صوری درآورد تا بتوان قواعد معناشناسی را در مورد آن اعمال کرد. برطبق نظر کارنپ قواعد معناشناسی یک زبان مانند L برای هر جمله مانند A از L متضمن شرطی به صورت زیر است:
1) "A" صادق است اگر و فقط اگر B ،
که B «ترجمه » A به یک فرا - زبان است که در آن قواعد معناشناسی صورت بندی شده است. اگر L بخشی از این زبان بالاتر باشد، در آن صورت A و B ممکن است با یکدیگر منطبق گردند. فرض کنیم چنین باشد. در این صورت فیلسوف ما قواعد معناشناسی را بدین شکل صورت بندی می کند:
2) «12 ل 5 + 7» صادق است اگر و فقط اگر 12 ل 5 + 7 .
اگر او پذیرفته باشد که جمله
3) 12 ل 5 + 7 بر مبنای منطقی صادق است، در آن صورت می تواند (3) را به منظور استنتاج (2) مورد استفاده قرار دهد:
4) «12 ل 5 + 7» صادق است.
با توجه به این استنتاج او می تواند نتیجه بگیرد که:
5) «12 ل 5 + 7» یک جمله تحلیلی است.
اما (3) چه شرطی باید داشته باشد تا بر مبنای منطقی صادق باشد؟ آیا نباید تحلیلی باشد؟ در این صورت فیلسوف ما به دور گرفتار آمده است.
کارنپ گاهی اوقات به اقتفای کواین میان «جملات منطقا صادق » و «جملات صادق به صورت تحلیلی » تفکیک قائل می شد. جملات منطقا صادق اولا عبارت اند از همه جملات صادقی که صرفا دارای عبارات منطقی هستند، مثل:
6) . a a
علاوه بر این جملات، جملاتی که مصادیق جایگزین شده جملات نوع اول هستند نیز منطقا صادق به شمار می آیند، مثل:
7) قرمز قرمز.
همه جملات منطقا صادق، تحلیلی هستند اما عکس قضیه صادق نیست. مثلا جمله تحلیلی ذیل منطقا صادق نیست:
8) همه مجردها عزب اند.
به منظور تعریف مفهوم گسترده تر «جمله تحلیلی » کارنپ مفهوم «اصل موضوع معنا»، (meaning postulate) را معرفی کرد. این اصول موضوع در هر زبان عبارت اند از جملات تحلیلی بنیادی آن زبان که همه دیگر جملات تحلیلی آن زبان به طور منطقی از آنها نتیجه می شوند. به عنوان مثال جمله (8) در بالا می تواند به عنوان یک اصل موضوع معنا در زبان فارسی عمل کند. کارنپ فرض می کند که شمار این اصول موضوع معنا محدود است و بنابراین می توان یک ترکیب عطفی از آنها به وجود آورد. فرض کنید M ترکیب عطفی این اصول موضوع معنا در زبان L باشد. کارنپ تعریف زیر را پیشنهاد می کند:
جمله S در L تحلیلی است (تعریف) جمله شرطی «اگر M آنگاه S »در L منطقا صادق است.
اما این تعریف چندان راهگشا نیست. مفاهیم «عبارات منطقی » و «جمله منطقا صادق » مبهم و مساله دار هستند. به علاوه اگر بخواهیم مشخص سازیم که آیا یک جمله خاص در یک زبان تحلیلی است یا نه، ابتدا می باید اصول موضوع معنا را در آن زبان کشف کنیم. کشف این اصول مستلزم جستجوی شمار محدودی از جملات تحلیلی است که دیگر جملات تحلیلی زبان از آن منتج شده اند و به این ترتیب دوباره با مشکل دور روبه رو می شویم.
کواین مقاله «دو حکم جزمی تجربه گرایی » را در نقد دیدگاه کارنپ دایر بر وجود مرز مشخص میان جملات تحلیلی و تالیفی به رشته تحریر درآورد. این مقاله بازتاب زیادی در میان فلاسفه تحلیلی داشت اما برخلاف تصور رایج، انتقاد کواین که به شیوه ای بسیار مؤثر مطرح شده، به نقض دیدگاه کارنپ نمی انجامد. دلیل این امر آن است که کواین عمدتا بر مبنای پراگماتیستی با کارنپ بحث کرده و نه بر مبنای امور واقع، و اذعان دارد که اختلافش با کارنپ صرفا بر سر مفید بودن یا غیرمفید بودن برنامه کارنپ درخصوص ساختن زبانهای دقیق برای بیان مفاهیم علمی است که در درون هر یک تحلیلی بودن به صورت بدیهی تعریف می شود. کواین برای نقد کارنپ معرفت شناسی، (epistemology) بدیلی ارائه کرده که خود این معرفت شناسی همانند معرفت شناسی کارنپ در معرض انتقادات جدی قرار دارد و از جمله آنکه رد تمایز میان قضایای تحلیلی و تالیفی به نوعی نسبیت انگاری رادیکالنزی از نسبیت انگاری کارنپ منجر می شود. (86)
9- مبانی ریاضیات
کارنپ از فرگه آموخت که مفاهیم ریاضی را می توان بر مبنای مفاهیم منطقی تعریف کرد و قضایای ریاضی را می توان به طور قیاسی از اصول منطقی استنتاج نمود. بنابراین قضایای صادق ریاضی تحلیلی هستند و صدقشان صرفا صدق منطقی است. هانس هان ریاضی دان عضو حلقه که از آراء راسل و وایتهد در اصول ریاضیات متاثر بود، همین دیدگاه را با تفصیل و تاکید بیشتری برای کارنپ تشریح کرد. کارنپ از مطالعه کتاب شلیک (نظریه عمومی شناخت / 1918) به این نتیجه رسیده بود که قیاس منطقی به معرفت منجر نمی شود، بلکه تنها به ایضاح آنچه که در مقدمات مضمر است منتهی می شود. ویتگنشتاین نیز همین نکته را در رساله فلسفی - منطقی به صورت رادیکالنزی بیان کرده، تاکید نموده بود که حقایق منطقی همانگویی، (tautology) هستند، یعنی در همه عوالم ممکن صادق اند. هرچند ویتگنشتاین این نکته را تنها در مورد جملات مولکولی (بدون متغیر) و جملات با یک متغیر اثبات کرده بود و در مورد اینکه آیا جملات صادق منطقهای مراتب بالاتر نیز همانگویی هستند یا نه چیزی نگفته بود و قضایای حساب و جبر را همانگویی به شمار نیاورده بود، ولی در نظر کارنپ و اعضای حلقه تفاوت بارزی در این خصوص به چشم نمی خورد و بنابراین آنان همه قضایای ریاضی را تحلیلی و همانگویی به شمار آوردند.
این تفسیر برای اعضای حلقه پیشرفت بزرگی در تجربه گرایی به شمار می آمد، زیرا تجربه گرایان پیشین یا نظیر لاک و هیوم مفاهیم ریاضی را مفاهیمی غیرتجربی اعلام کرده بودند که از طریق شهود حاصل می شوند و یا نظیر میل، (Mill) آنها را همانند مفاهیم علوم تجربی ماخوذ از تجربه به شمار آورده بودند. در رهیافت جدید این قضایا تعاریف ضمنی یا صریح محسوب شده بودند و بنابراین نه مشکل استفاده از شهود را داشتند و نه محدودیت رهیافت میل را. هرچند اعضای حلقه به مشکلاتی که در راه برساختن قضایای ریاضی با کمک مفاهیم منطقی وجود دارد توجه نداشتند، ولی ماهیت برخی از اکسیومهای اصول ریاضیات در نظرشان موجه نبود. از جمله اکسیوم تحویل پذیری، (reducibility) و اکسیوم بی نهایت، (axiom of infinity) و اکسیوم انتخاب، . (axiom of choice) اما رمزی، (Ramsy) نشان داده بود که برای تحویل قضایای ریاضی به مفاهیم منطقی به «نظریه انشعاب یافته سنخها»، (ramified theory of types) نیازی نیست و بنابراین می توان اکسیوم تحویل پذیری را کنار گذارد. در ارتباط با دو اکسیوم دیگر، اعضای حلقه به این نتیجه رسیدند که باید راهی برای تفسیر آنها به صورت تحلیلی پیدا شود وگرنه نمی توان آن دو را در زمره قضایای ریاضی به شمار آورد. کارنپ بعدها به این نتیجه رسید که اکسیوم انتخاب تحلیلی است به شرط آنکه مفهوم طبقه یا مجموعه به معنایی که در ریاضیات کلاسیک به کار می رود پذیرفته شود و نه به معنای محدودی که در ریاضیات ساختارگرایانه، (constructivist) استفاده می شود. تفسیرهایی نیز از اکسیوم بی نهایت پیدا شد که آن را برخلاف تفسیر راسل تحلیلی می کرد. (87)
در حوزه مبانی ریاضیات سه رهیافت در قرن بیستم بسط یافته بود: نظریه اصالت منطق راسل و فرگه، فرمالیسم هیلبرت، و هرمان وایل، . (Hermann Weyl) اغلب اعضای حلقه رهیافت نخست را پذیرفتند اما با رهیافت هیلبرت نیز که موافق با الگوی فرضیه ای - قیاسی بود همدلی داشتند و از آن نکات بسیاری درخصوص برساختن زبانهای مصنوعی فراگرفتند. این تاثیر در نحو منطقی زبان به خوبی آشکار شد. کارنپ با نظر هیلبرت که نسبت به امکان ارائه تفسیری برای کل دستگاه صوری ریاضی تردید داشت موافق نبود، زیرا فرگه نشان داده بود که مسائل بنیادی ریاضی تنها در صورتی قابل حل اند که نه فقط ریاضی محض در نظر گرفته شود، بلکه به کاربردهای ریاضی نیز توجه شود. برای کارنپ که از فیزیک به ریاضی آمده بود، کاربرد ریاضی به حوزه مسائل تجربی امری موافق سلیقه و ذوق به شمار می آمد. کارنپ چنین می پنداشت که شاید بتوان از رهگذر این کاربرد عملی میان دو رهیافت اصالت منطقی و فرمالیستی،آشتی برقرارکرد.فرض کنیدکه ریاضیات ابتدا به صورت فرمال ساخته می شود و سپس به آن قواعدی برای کاربرد نمادها و جمله های ریاضی به فیزیک و نیز برای کاربرد قضایای ریاضی برای استنتاجات قیاسی در داخل زبان فیزیک اضافه شود. به نظر کارنپ چنین آمد که این قواعد به نحو ضمنی تفسیری از ریاضیات عرضه می کنند. (88)
دیدگاه بروئر که معتقد بود همه مفاهیم ریاضی می باید به صورت شهودی درک شود ظاهرا با نظرات حلقه در تعارض بود. اما رهیافت فاینایتیستی، (finitist) و ساختارگرایانه بروئر برای اعضای حلقه جالب بود. خود کارنپ گرایش زیادی به ساختارگرایی در ریاضی داشت. «زبان I »که کارنپ در نحو منطقی زبان ساخته بود، مطابق قواعد روش ساختارگرایان برساخته شده بود، اما در «زبان II »که فراگیرتر بود و برای بیان مفاهیم کلاسیک کفایت داشت این محدودیت رعایت نشده بود. کارنپ یادآور شد که هرچند مهم است میان تعاریف و اثباتهای ساختارگرایانه و غیر آن فرق گذارده شود، اما بر طبق اصل تسامح مناسب است که منعی هم درخصوص صورت روشهای مختلف اثبات به عمل نیاید و همه صور عملا مفید مورد بررسی قرار گیرد، بخصوص که کاربرد برخی از صوری که مورد قبول شهودگرایان و ساختارگرایان نیست، در علوم تجربی و بخصوص فیزیک اجتناب ناپذیر است.
کارنپ در نحو منطقی زبان ریاضیات را شامل نظریه های مختلف اعداد و توابع آنها و میدانهای انتزاعی نظیر جبر انتزاعی و نظریه انتزاعی گروهها به شمار آورده بود. در مورد مبانی هندسه، کارنپ میان هندسه فیزیکی و هندسه ریاضی تمییز قائل شد. وی هندسه ریاضی را بخشی از ریاضیات یامنطق روابط به شمار آورد و هندسه فیزیکی را بخشی از فیزیک.
گودل در سال 1953 در مخالفت با نظر کارنپ دایر بر همانگویی، (tautology) بودن حقایق ریاضی مقاله ای نوشت تحت عنوان «آیا ریاضی نحو زبان به شمار می آید؟» غرض گودل آن بود که نشان دهد برخلاف نظر کارنپ دایر بر اینکه ریاضی اساسا امری زبانی است و قضایای آن قواعد نحو زبان را مشخص می سازند، قضایای ریاضی تحلیلی اند اما همانگویی نیستند. یعنی صدقشان به این دلیل نیست که ما آنها را چنین تعریف می کنیم، بلکه این صدق برخاسته از ماهیت خود مفاهیم ریاضی است و این ماهیات را ریاضی دانان کشف می کنند و برنمی سازند. مقاله گودل برای مجموعه شیلپ که به افتخار کارنپ تدوین شده بود در نظر گرفته شده بود، ولی گودل علی رغم آنکه به مدت شش سال بر روی این مقاله کار کرده بود در آخرین لحظه آن را پس گرفت. برهان وی استوار بود. براساس این قضیه نمی توان سازگاری، ( consistency) یک حساب صوری را در داخل خود این دستگاه ثابت کرد. گودل چنین استدلال کرد که اگر بگوییم ریاضی نحو زبان است و قضایای ریاضی عبارات نحوی به شمار می آیند، در آن صورت باید راهی داشته باشیم که بتوانیم میان قضایای نحوی و قضایای تجربی تمییز بگذاریم، به طوری که نتوان از یکی دیگری را استنتاج کرد. معنای این سخن آن است که قواعد نحوی ما می باید سازگار باشند، زیرا از یک تناقض می توان همه دیگر قضایا از جمله قضایای تجربی را استنتاج کرد. اما بر اساس دومین قضیه ناتمامیت می دانیم که این سازگاری را نمی توانیم در داخل خود دستگاه اثبات کنیم. بنابراین، این نظر که ریاضی صرفا محدود به قواعد نحو منطقی زبان است نادرست است. (89)
10- احتمالات و منطق استقرایی
کارنپ در آثار اولیه خود روش علمی، (scientific method) را امری بدیهی و بی نیاز از توضیح و تبیین فرض کرده بود و به اقتفای راسل تحولاتی را که در منطق از زمان فرگه به بعد پدید آمده بود، مثل اعلای روش علمی در فلسفه به شمار می آورد و آن را همچون معادلی برای روش علمی در فیزیک، آنگونه که در آثار علمی از گالیله تا اینشتین منعکس بود، تلقی می کرد. اما این تلقی از دهه 1940 تغییر کرد و کارنپ به این نتیجه رسید که در بازسازی منطقی شیوه ای که براساس آن معرفت علمی و آگاهیهای روزمره بر مبنای تجربه شکل می گیرد، می باید ماهیت روش علمی نیز مورد توجه قرار گیرد. در نظر کارنپ روش علمی در اساس روشی استقرایی بود و او در نظر داشت با بهره گیری از حساب احتمالات، برای استقرا مبنایی معقول فراهم آورد.
در حلقه وین تفسیر تواتری احتمالات، (frequency interpretation) براساس آراء فن میس و رایکن باخ پذیرفته شده بود. بر مبنای این تفسیر احتمال یک رویداد عبارت بود از تواتر نسبی وقوع رویداد در شمار زیادی از مشاهدات. در نظر اعضای حلقه و لاپلاس که بر مبنای اصل عدم دلیل کافی، (insufficient reason) استوار بود و نیز تفسیر کینز، (Keynes) که معتقد بود حساب احتمالات شاخه ای از منطق است و احتمال نوعی رابطه منطقی میان قضایا، مردود به شمار می آمدند. (90)
اما از 1941 به بعد کارنپ تحت تاثیر ویتگنشتاین و وایزمن و کینز به این نتیجه رسید که لااقل در برخی موارد باید احتمال را یک مفهوم منطقی محض به شمار آورد. (91) وی در عین حال بر این نکته تاکید کرد که مفهوم منطقی احتمال می باید مفهوم تایید، ( confirmation) یک فرضیه با توجه به یک پیکره از شواهد را که در روش شناسی علوم تجربی از اهمیت اساسی برخوردار ست به نحو کمی توضیح دهد. کارنپ بر این اساس مفهوم درجه تاییدپذیری، (degree of confirmation) را پیشنهاد کرد که نشان دهنده احتمال منطقی بود.
کارنپ معتقد شد که مفهوم منطقی احتمال مبنای همه منطقهای استقرایی است و بر این اساس واژه احتمال استقرایی، ( inductive probability) را به عنوان معادل احتمال منطقی به کار می برد و اعتقاد داشت که اگر بتوان تعریف قابل قبولی برای احتمال منطقی پیدا کرد آنگاه می توان مبنای معقولی برای شیوه بحث انگیز استنتاج استقرایی ارائه نمود. وی بر همین مبنا از نظریه مربوط به احتمال منطقی با نام «منطق استقرایی »، (inductive logic) یاد می کرد.
در مبانی منطقی احتمالات (1950) کارنپ میان دو مفهوم احتمال که آنها را به ترتیب احتمال 1 و احتمال 2 نامید تمییز قائل شد. با توجه به بینه موجود . c(h.e):e این نوع احتمال برای ارزیابی نظریه ها و فرضیه های علمی و پیش بینیهای آنها به کار می رود. جملات احتمال منطقی یا احتمال استقرایی تحلیلی هستند و روابط منطقی بین یک فرضیه و بینه، نظیر التزام منطقی، را با مقادیر کمی بیان می کنند. بنابراین این گزاره ها درباره گزاره های علمی سخن می گویند و به خود علم تعلق ندارند بلکه متعلق به روش شناسی علم هستند و در فرا - زبان صورت بندی شده اند. احتمال 2، به عکس، عبارت است از مفهوم آماری احتمال که در درون علوم و هرگاه که سروکارمان با شانس و رویدادهای تصادفی، (random) است ظاهر می گردد و از احتمال وقوع رویدادهای مختلف نظیر استحاله یک اتم اورانیوم یا احتمال آمدن شیر در پرتاب سکه و یا بالا رفتن سهام یک شرکت خاص و امثالهم خبر می دهد. قضایای این نوع احتمال برخلاف قضایای احتمال نوع اول تالیفی هستند. (92)
در قبول تفسیر منطقی احتمال، کارنپ به ناگزیر صورتی از اصل عدم تفاوت را اختیار کرده بود. اما مشکلی که برای این اصل (در همه صورتهای آن) وجود دارد آن است که پذیرش آن راه را برای تناقضهای گریزناپذیر هموار می سازد. (93) اما مشکل بزرگتر در این نکته نهفته بود که تفسیر منطقی محض از احتمال منجر بدان می شد که گزاره هایی که مقادیر احتمال را بیان می کنند تحلیلی از کار درمی آیند و بنابراین تعیین مقادیر احتمالی اساسی صرفا براساس ملاحظات منطقی صورت می پذیرفت و نه با استفاده از تجربه. به این ترتیب شیوه ای که قرار بود تبیین کننده روش علوم تجربی و فراهم آورنده مبنایی معقول برای این روش باشد، اساسا ارتباطی با تجربه پیدا نمی کرد.
کارنپ برای رفع این محظور تلاش گسترده ای را آغاز کرد و از جمله کوشید تا با اعمال برخی محدودیتهای روش شناسانه / شناخت شناسانه بر تابع، c(h,e) این امکان را به وجود آورد که تابع c به صورت مبنای یگانه ای برای دستگاه منطق استقرایی عمل کند. (94) کارنپ معتقد بود که کمیت تابع c با مقداری که افراد به طور شهودی برای احتمال h پیشنهاد می کنند مساوی خواهد بود، اما در عین حال این نکته را نیز اذعان داشت که افراد ممکن است مقادیر مختلفی را به طور شهودی برای h پیشنهاد کنند. توضیح او در خصوص این تعارض آن بود که این تفاوتها در جریان تجربه از بین خواهند رفت. (95)
کارنپ تلاش برای ارائه یک تفسیر منطقی از احتمالات که هم از انسجام درونی برخوردار باشد و هم از شائبه رهیافتهای سوبژکتیو عاری باشد و در عین حال بتواند به عنوان مبنایی برای منطق استقرایی علوم عمل کند، تا پایان عمر و در آثاری نظیر پیوسته روشهای استقرایی (1952) و مطالعاتی در منطق استقرایی و احتمالات (1971) دنبال کرد. اما این تلاشها قرین موفقیت نبود و رهیافت وی در هر قدم با تناقضهای درونی بیشتری همراه شد تا آنجا که در آخرین آثار خود اعلام کرد: «علی الاصول هیچ گاه ضروری نیست که به منظور قضاوت در باب معقول بودن یک تابع c به تجربه رجوع شود.» (96)
ریچارد جفری، (Jeffrey) همکار نزدیک کارنپ در دهه آخر زندگی وی، که کارنپ مطالعاتی در منطق استقرایی و احتمالات را با کمک و اشتراک او تالیف کرده، طرح حساب احتمالات را با نوعی طنز ظریف چنین خلاصه کرده است: «من هیچ استدلال قاطعی له یا علیه این نظر که برنامه کارنپ امکان پذیر یا به دردبخور است سراغ ندارم. هدف این برنامه نوعی «بازسازی معقول » از مفاهیمی است که ما می باید، در کسب آنچه که خوش داریم آن را معرفت به شمار آوریم، دنبال کنیم. هر نوع تلاشی از این قبیل مالامال از عناصری است که طرفداران آنها را "ایدئال سازی [ دستگاه ] " می نامند و مخالفان "ابطال سازی [ دستگاه ] " . اشکال در اینجاست که عموما سخن مخالفان درست از کار درمی آید.» (97)
11- اصالت قرارداد و پراگماتیسم
به اعتقاد برخی از نویسندگان، بین دوره های مختلف تحول فکری کارنپ نوعی پیوستگی وجود دارد که عبارت است از التزام به نوعی اصالت قرارداد که به تدریج شدت یافته، از نوعی رهیافت دوهمی در مورد underdetermination به اصالت قرارداد رادیکال مبدل شده و نوعی پراگماتیسم که با سفر به آمریکا شکوفایی و رشد بیشتری پیدا کرده و به یکی از جنبه های غالب اندیشه وی تبدیل شده است. (98)
از جمله عواملی که کارنپ را به اتخاذ این رهیافت سوق داد، اشتیاق او برای طرد «شهودگرایی » به عنوان مبنایی برای موجه ساختن، (justification) باورها بود. کارنپ در طرد «شهودگرایی » از رهیافت هیلبرت درخصوص استفاده از تعاریف ضمنی در هندسه تبعیت کرده، اما ایده تعاریف ضمنی را به مراتب بیش از هیلبرت بسط داده است. برای کارنپ انتخاب دستگاهی حاوی تعاریف ضمنی، در نهایت با استفاده از ملاحظات پراگماتیستی صورت می پذیرد. این رهیافت اصالت قراردادی - پراگماتیستی از دوره نحو منطقی زبان به بعد به خوبی مشهود است. کارنپ از این زمان به بعد به طور جازم معتقد شد که هرچند بر هیچ مبنای غیردوری نمی توان یک زبان یا فلسفه خاص را بر زبان یا فلسفه دیگر رجحان نهاد، اما بر مبنای ملاحظات عملی و پراگماتیک می توان این کار را انجام داد. زبانهای غیرمنسجم (نظیر زبانهای طبیعی) از نظر پراگماتیکی مطلوب نیستند. وظیفه فیلسوف، به عنوان منطق دان، یافتن نتایج منطقی قراردادها است. اما این رهیافت نوعی رهیافت مهندسی به فلسفه است. می توان پیشنهادها را پذیرفت و از مفید بودن آنها دفاع کرد، اما این فعالیت دیگر تفلسف (به معنای شناخت واقع) نیست، بلکه نوعی فعالیت عملی است. (99)
در نحو منطقی زبان (1934) کارنپ یک جنبه پراگماتیستی مهم به شناخت شناسی تجربه گرایان اضافه کرد: «هیچ یک از قواعد زبان فیزیکی قطعی و متعین نیستند، همه این قواعد را می توان به محض آنکه موقعیت اقتضا کرد تغییر داد.» این موضوع شامل قواعد ریاضی نیز می شود: «از این نظر قواعد ریاضی نیز تفاوتی ندارند و تفاوتی اگر هست در شدت و ضعف است. برخی از قواعد سخت تر از قواعد دیگر کنار گذاردنی هستند.» (100)
اما در مبانی منطق و ریاضیات (1939) کارنپ موضع خود را تعدیل کرد. اگر زبان به صورت بازی با علائمی فاقد معنا تلقی می شود، همچون یک عملیات محاسبه ای، در آن صورت قواعد زبان را می توان به طور دلخواه تدوین کرد. اما اگر علائم واجد معنا باشند، در آن صورت اینکه کدام جملات حقیقت منطقی به شمار می آیند از قبل تعیین شده است: «نتیجه بحث ما چنین است: منطق و یا قواعد قیاس (و یا به اصطلاح ما قواعد نحوی انتقال و تبدیل) می توانند به صورت دلخواه انتخاب شوند و بنابراین اعتباری و قراردادی هستند اگر بر مبنای ساختن دستگاه زبانی انتخاب شده باشند و تفسیر دستگاه بعدا به آن اضافه شده باشد. از سوی دیگر، این دستگاه منطق تابع انتخاب ما نیست، خواه صادق یا کاذب، اگر که تفسیر علائم منطقی از پیش مشخص شده باشد.» (101)
در سالهای بعد تاکید کارنپ بر استفاده از رهیافتهای پراگماتیستی صراحت بیشتری پیدا کرد. او در پاسخ به مقاله چارلز موریس تحت عنوان «پراگماتیسم و تجربه انگاری منطقی » (102) می نویسد: «بدون تردید اشاره موریس در این خصوص که دیدگاههای فلسفی من از زمان سفرم به آمریکا تاثیر آشکاری از اندیشه های پراگماتیستی پذیرفته، درست است... به عنوان مثال، من اکنون بیش از گذشته بر نقش عوامل اجتماعی در کسب و به کارگیری معرفت، خواه معرفت عرفی و خواه معرفت علمی، تاکید می کنم. به علاوه، در مواردی که تکمیل یک دستگاه مفهومی، (conceptual system) یا یک نظریه مستلزم اتخاذ تصمیمات عملی است; و در مورد این واقعیت که همه معرفت با روابطی آغاز می شود که میان یک ارگانیزم زنده و محیطش برقرار است و [ این معرفت ] در خدمت این روابط است، [ تاکید من بر جنبه های اجتماعی از گذشته بیشتر شده است. ] یقینا توجه به این جنبه ها برای درک آن دسته از پدیدارهای اجتماعی نظیر زبان حائز کمال اهمیت است. تاثیر پراگماتیسم در تکامل ذهنیات من بسیار مفید بوده است.» (103)
تغییراتی که در رهیافتها و تعلقات قبلی کارنپ از رهگذر پذیرش این نوع رهیافت اصالت قراردادی - پراگماتیکی حاصل شد می توان چنین خلاصه کرد:
1 - قول به اصالت منطق، (logicism) کنار گذارده شد. براساس اصالت قرارداد لازم نبود همه ریاضیات به منطق تحویل شود تا معضل تجربه گرایان رفع گردد. این امکان وجود داشت که به اصول متعارف ریاضی به عنوان تعاریف ضمنی نظر کرد. به این ترتیب ریاضیات، برحسب معانی عباراتش که توسط قرارداد مشخص شده، صادق است ولو آنکه به منطق قابل تحویل نباشد. البته تحویل ریاضی به منطق به لحاظ پراگماتیکی موجب اقتصاد فکر و به این اعتبار امری مطلوب است. این امر نظیر کاستن از شمار اصول متعارف در یک دستگاه ریاضی به شمار می آید. اما نکته مهم اینجاست که بر اساس این رهیافت، منطق و ریاضی دیگر امور معرفت شناسانه به شمار نمی آیند، بلکه صرفا صوری هستند و تحلیلی محسوب می شوند.
2 - قول به اصالت تجربه، (empiricism) نیز به صورت امری قراردادی درآمد و تاکید گردید که رهیافت زبانی به فلسفه تنها در این چارچوب وسیع و نه در محدوده تنگ رهیافتهای نحوی، شانس بقا خواهد داشت.
3 - همه مسائل هستی شناسانه، (ontologic) نیز به صورت قراردادی درآمدند و کارنپ نوعی موضع نومینالیستی در قبال مسائل متافیزیکی اتخاذ کرد; به این معنا که مدعی شد خارج از زبان چیزی برای گفتن وجود ندارد و در داخل زبان نیز مسائل به صورت بدیهی و ساده ای، (trivial) رفع می شوند.
4 - اصل تحقیق پذیری به صورت اصل تاییدپذیری حفظ گردید و به قواعد شناخت شناسانه همچون تعاریف ضمنی نظر شد.
وقتی در 1979 از آیر پرسیدند به نظر شما مهمترین نقیصه پوزیتویسم منطقی چه بوده است، آیر پاسخ داده بود: «تصور می کنم مهمترین این نقایص آن بوده که تقریبا همه آن غلط بوده است.» (104) آنچه که آیر در مورد پوزیتیویسم منطقی گفته کم و بیش در مورد تلاشهای فکری کارنپ در ادوار مختلف زندگی وی صدق می کند. با این حال تجربه گرایی منطقی و دیدگاههای کارنپ که نماینده شاخص این مکتب به شمار می آمد تاثیری گسترده در اندیشه بسیاری از متفکران قرن اخیر داشته است و رد برخی از اساسیترین جنبه های اندیشه وی همچنان به خوبی در آراء شمار قابل توجهی از متفکران سرشناس حاضر قابل مشاهده است.
مخالفت ضمنی یا صریح با متافیزیک، اعتقاد به برساخته شدن واقعیت توسط دستگاههای مفهومی، (conceptual schemes) ،گرایش به اصالت قرارداد و تاکید بر اینکه انتخاب میان این دستگاهها بر مبنای ارزشهای پراگماتیستی صورت می پذیرد از جنبه هایی است که می توان با شدت و ضعف در آثار بسیاری از نویسندگان مشاهده کرد.
پی نوشتها:
1. کارنپ عنوان «تجربه گرایی منطقی " "logical empiricism »را بیشتر از دیگر عنوانهای پیشنهادی برای نامگذاری فلسفه مختارش ترجیح می داد. این عنوان از یک سو دو منبع الهام اصلی این فلسفه را مشخص می ساخت که عبارت بود از منطق، بخصوص آنگونه که توسط فرگه و راسل صورت بندی شده بود و معرفت شناسی مبتنی بر اصالت تجربه، و از سوی دیگر تاکیدی را که در چارچوب این رهیافت تجربه گرایانه بر منطق جدید صورت می گرفت آشکار می ساخت. از این گذشته، عنوان اخیر عاری از جنبه های منفیی بود که واژه پوزیتیویسم در اذهان تداعی می کرد. (کارنپ [ 1963 ] ، [1967/1928] )
در ترجمه واژه empiricism معادلهای زیر به صورت علی البدل مورد استفاده قرار گرفته اند: «تجربه گرایی »، «تجربه انگاری » و «اصالت تجربه ».
برای برخی اطلاعات زندگینامه ای درباره کارنپ به زبان فارسی نگاه کنید به: کارناپ، نوشته آرن نانس، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمی، 1352. در ترجمه فارسی این اثر، متاسفانه تقریبا همه پاورقیهای متن اصلی که غالبا حاوی اطلاعات مفیدی است حذف شده است.
2. برخی از چهره های برجسته حلقه وین عبارت بودند از: موریتس شلیک، ) (Moritz Schlick) فیزیکدان و فیلسوف و بنیانگذار حلقه)، رودولف کارنپ، ) (Rudolf Carnap) فیلسوف و منطق دان)، فردریش وایزمن، (Friedrich Waismann) (فیلسوف)، گوستاو برگمن، ) (Gustav Bergmann) ریاضی دان)، فیلیپ فرانک، (Philipp Frank) (فیزیکدان)، هانس هان، (Hans Hahn) (ریاضی دان)، ویکتور کرافت، (Victor Kraft) (مورخ و فیلسوف)، اتو نویرات، ( Otto Neurath) (جامعه شناس و عالم اقتصاد سیاسی)، فلیکس کوفمان، (Felix Kaufmann) (وکیل دعاوی)، کارل منگر، (Karl Menger) (ریاضی دان)، کورت گودل، (Kurt Godel) (ریاضی دان و منطق دان)، هربرت فایگل، (Herbert Feigl) (فیلسوف)، آلفرد آیر، (Alfred Ayer) (فیلسوف).
در باب حلقه وین نگاه کنید به: رساله وین، نوشته میر شمس الدین ادیب سلطانی، تهران، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگها، 1359. حلقه وین، ترجمه و نگارش بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.
3. کارنپ رساله خود را با تقسیم فضا به صوری و شهودی و فیزیکی آغاز کرده، مساله را در فضای سه بعدی دنبال کرده است. در هر یک از تقسیمات سه گانه فوق تقسیمات جزئیتر دیگری نیز برقرار شده است: نظیر تقسیم فضا به توپولوژیک، پروژکتیو، متریک. غرض کارنپ آن بود که نشان دهد تعارض مشهود میان نظریه هایی که از سوی فلاسفه و فیزیک دانان و ریاضی دانان در مورد مکان ارائه شده ناشی از آن است که این نویسندگان واژه «مکان (فضا)» را به معانی مختلف به کار برده اند.
در رساله کارنپ، فضای صوری یک دستگاه انتزاعی از روابط منطقی بود و فضای شهودی، مفهومی کانتی از فضا یعنی ادراک فضا به توسط «شهود محض » مستقل از هر نوع تجربه. اما برخلاف کانت، کارنپ آنچه را که توسط شهود محض ادراک می شد به برخی خواص توپولوژیک محدود کرده بود و خواص متریک و ابعاد سه گانه فضا را امور تجربی به شمار آورده بود. فضای فیزیکی نیز امری کاملا تجربی به شمار آورده شده بود.
4. این اثر توسط مرحوم منوچهر بزرگمهر به فارسی برگردانده شده، در سال 1348 توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب انتشار یافته است.
B.Russell [1914], Our Knowledge of the External World as Field for Scientific Method inPhilosophy, La Salle, Open Court.
5. خودزندگینامه فکری کارنپ، (Intellectual Autobiography) ،در مجموعه شیلپ (1963 ، (Schilpp ،ص 13.
Carnap, R. [1963], The Philosophy of Rudolf Carnap, ed. by A. Schilpp, La Salle, Illinuis,Open Court.
6. این کتاب با عنوان ساختار منطقی عالم، (The Logical Structure of the World) به انگلیسی ترجمه شده است. واژه آلمانی Aulbau که در انگلیسی به ) Structure ساختار) ترجمه شده به معنای "برساختن" است که در انگلیسی با construction یا building up بیان می شود.
7. کارنپ به هنگام پیوستن به حلقه وین در سال 1926 یک تک نگاری با عنوان صورت بندی مفاهیم فیزیکی، ( Physikalische Begriffsbildung) منتشر ساخت که در آن صورت قواعدی که برای تعیین مقادیر کمیات فیزیکی مورد نیاز بود مشخص شده بود. عالم فیزیکی به صورت یک دستگاه انتزاعی از چهارتاییهای مرتب از اعداد حقیقی که نشان دهنده نقاط زمان - مکان هستند، تعریف شده بود. کارنپ بعدها این دستگاه انتزاعی را در بحثهای مربوط به «زبان نظری »، (theoretical language) مورداستفاده قرار داد.
8. کارنپ، خودزندگینامه فکری [ 1963 ] .
9. ویتگنشتاین (1971/1921)، رساله منطقی - فلسفی 112 ، 4.
ترجمه ای از رساله منطقی - فلسفی توسط آقای دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی به چاپ رسیده است.
10. کارنپ در خودزندگینامه فکری [ 1963 ] در توضیح تفاوت دیدگاه خود با ویتگنشتاین می نویسد: «من به تدریج دریافتم که تفاوت میان دو شاخه فلسفه تحلیلی درخصوص مساله زبانهای طبیعی در برابر زبانهای ساخته شده تا چه اندازه گسترده است: [ این دو دیدگاه عبارت بود از ] دیدگاهی که من در آن با دوستانم در حلقه وین و سپس با بسیاری از فلاسفه در آمریکا اشتراک داشتم، و دیدگاه آن دسته از فلاسفه که عمدتا متاثر از ا. ج. مور، (E.G. Moore) و ویتگنشتاین هستند. به نظر من چنین می رسید که تبیین این تفاوت گسترده در این نکته نهفته است که در حلقه وین ریاضیات و علوم تجربی به عنوان مدلهایی در نظر گرفته شده بودند که معرفت را در بهترین و نظام مندترین صورت آن ارائه می دهند. [ و این صورتی است که ] همه فعالیتها و مسائل فلسفی می باید به سمت آن جهت داده شوند. در مقابل، رهیافت بی تفاوت و بعضا منفی ویتگنشتاین در قبال ریاضیات و علم تجربی، از طرف بسیاری از پیروان وی مورد پذیرش قرار گرفته و ثمربخشی فعالیتهای فلسفی آنان را خدشه دار ساخته است.» (صص 69-68).
11. R. Carnap, "Psychologie in Physikalisher Sprache" Erkenntnis, Bd. 2.
ترجمه انگلیسی این مقاله در سال 1959 در مجموعه مقالات پوزیتیویسم منطقی ویراسته آلفرد آیر به چاپ رسید. . A.Ayer ( ed.) [1959], Logical Positivism, London Allen & Unwinn
12. کارنپ در رساله دکتری خود درباره فضا (مکان) گرایش اصالت قراردادی خود را با تاکید بر اینکه انتخاب هندسه اقلیدسی امری قراردادی است نشان می دهد و در جای دیگر بحث می کند که می توان سطح زمین را در یک هندسه کروی مسطح فرض کرد. کارنپ در فضاهای ایزوتروپیک و متریک دو نوع فضای همگون و ناهمگون را از یکدیگر تفکیک کرده بود و فضاهای همگون را برحسب ضریب انحناهای منفی و مثبت و خنثی به صورت هذلولی و سهمی و بیضی از یکدیگر متمایز ساخته بود و آنگاه یادآور شده بود که فضا را می توان همگون و ایزوتروپ فرض کرد و در عوض این قرارداد را با قرارداد دیگری درخصوص انتخاب نوعی دستگاه متریک خاص تدارک کرد.
13. این دو مقاله به سال 1977 تحت عنوان دو رساله در آنتروپی به ویرایش و با مقدمه ابنر شیمونی، (Abner Shimony) توسط انتشارات دانشگاه کالیفرنیا انتشار یافت.
14. عنوان این اثر در تجدید چاپ به مقدمه ای بر فلسفه علم تغییر یافت.
15. شمار آثار چاپ شده کارنپ که به برخی از آنها در متن حاضر اشاره شده، به دهها مقاله و کتاب بالغ می شود. خود کارنپ در جلد یازدهم از مجموعه فیلسوفان زنده ویرایش شیلپ، (Schilpp) که به افتخار وی چاپ شده و حاوی خودزندگینامه فکری وی و بررسیهای انتقادی شماری از فلاسفه معاصر از جنبه های مختلف اندیشه های او، همراه با پاسخهای خود فیلسوف است، کتابنامه جامعی از کلیه آثاری که تا سال 1960 از وی به چاپ رسیده فراهم آورده است. از دیگر آثار کارنپ که از 1960 تا پایان عمرش تحریر شده فهرست مستقلی انتشار نیافته است.
16. برخی از پرآوازه ترین آثار فلاسفه سرشناس تحلیلی در قرن بیستم در پاسخ مستقیم به دیدگاههای کارنپ و تجربه گرایان منطقی تحریر شده است. از جمله این آثار می توان به منطق اکتشاف علمی نوشته پوپر، و دو حکم جزمی تجربه گرایی به قلم کواین اشاره کرد.
17. ریچارد رورتی در مقدمه کتاب خود، چرخش زبانی، (1967) (Linguistic Turn) ،اصل اساسی این چرخش را بدین گونه معرفی کرده است: «همه پرسشهای مربوط به هویات ذهنی، (intensional objects) (از جمله نظریه ها و فراگردها علاوه بر هویات ذهنی سنتی تر مانند قضایا، خاصه های منطقی و مفاهیم منفرد) را که (الف) به پرسشهای مربوط به هویات و رویدادهایی که مستقیما در دسترس حواس قرار دارند (یعنی در عالم واقعی قابل مشاهده اند) تحویل پذیر نباشند، و (ب) از نظر معرفتی معنادار باشند، تنها می توان با پاسخ دادن به پرسشهایی درباره کاربرد عبارات زبانی، (linguistic expressions) پاسخ داد. (ص 11)
18. کارنپ، برنامه ریزی، (planning) را چنین تعریف کرده است: «برنامه ریزی عبارت است از در نظر گرفتن ساختار عام یک دستگاه [ زبانی ] و دست زدن به انتخاب در نقاط مختلف دستگاه از میان امکانات مختلف، امکاناتی که به لحاظ نظری بی نهایت هستند، به شیوه ای که جنبه های مختلف به خوبی با یکدیگر تلفیق گردند و دستگاه زبانی کلی که در نهایت نتیجه می گردد شرایط و مشخصات معینی را احراز کند.» (خودزندگینامه، ص 68).
19. همان مدرک، صص 71-67.
کارنپ به زبان اسپرانتو و برخی دیگر از زبانهای مصنوعی مشابه تسلط کامل داشت.
20. «در بحثهایی که در حلقه وین داشتیم روشن شد که هر نوع تلاش برای صورت بندی دقیقتر مسائل فلسفیی که ما به آن علاقه مند بودیم به مساله تحلیل منطقی زبان منتهی می شود. چون در نظر مامسائل فلسفی با زبان سروکار داشتند و نه با عالم، [ چنین نتیجه گرفته شد ] که این مسائل می باید در فرا - زبان صورت بندی شوند و نه در زبان موضوع. بنابراین به نظر من چنین رسید که تکمیل یک فرا - زبان مناسب می تواند به نحوی اساسی به بهتر روشن شدن صورت بندی مسائل فلسفی و ثمربخشی فزونتر بحثهای آن مدد رساند.» (مدرک پیشین، ص 55).
21. نحو منطقی زبان، بخش پنجم.
22. کارنپ (1942) و مقدمه ای بر معناشناسی.
23. کارنپ، خودزندگینامه فکری، ص 56.
مطالعات جدید نشان داده که زمینه رهیافت معناشناختی و پراگماتیک در آثار کارنپ به مراتب ریشه دارتر از آن است که وی اذعان کرده یا توجه داشته است. در واقع رد پای این رهیافتها را می توان در همه آثار وی، حتی آثار اولیه، سراغ گرفت. به این نکته در متن پرداخته شده است.
24. خودزندگینامه، ص 38.
نویرات تمثیل مشهور خود را از نکته ای که پیر دوهم در اثر مشهور خود، هدف و ساختار نظریه فیزیکی (1934)، ذکر کرده الهام گرفته بود. در مقاله خود با عنوان «ضد اشپنگلر: مبانی علوم اجتماعی » (1921)، نویرات می نویسد: «دوهم با تاکید خاص این نکته را نشان داده که هر گزاره در مورد هر واقعه با انواع فرضیه ها اشباع شده است و این فرضیه ها نیز در نهایت از جهان بینی های ما مشتق می شوند. ما نظیر ملاحانی هستیم که در دریای بیکران ناگزیرند به بازسازی کشتی خود همت گمارند اما هیچ گاه قادر نیستند کار را از بنیاد و از مرحله صفر آغاز کنند. ... آنان از برخی تخته پاره های شناور کشتی قدیمی استفاده می کنند تا اسکلت و بدنه کشتی تازه خود را برپا دارند. اما نمی توانند در باراندازی لنگر اندازند تا از نو کشتی تازه ای بسازند. آنان در حین کار در کشتی قدیمی باقی می مانند و با توفانهای سهمگین و امواج غرنده دست و پنجه نرم می کنند. ... این سرنوشت ماست.»
O. Neurath [1921], Anti Spengler, Munchen Georg Calwey.
25. ر.ک. بخش 8 در مقاله حاضر.
26. کارنپ (1937/1934)، صص 52-51.
کارنپ اصل تسامح را تا پایان عمر (با اندکی تغییر در نحوه صورت بندی آن) مورد تاکید قرار داد. اما خود او همواره در تلاش ساختن زبانی بود که بازگوکننده دیدگاههای تجربه گرایان منطقی باشد.
27. خودزندگینامه، ص 933.
28. کارنپ «اصالت تجربه، معناشناسی و وجودشناسی »، .(Empiricism, Semantics, and Ontology) این مقاله در معنا و ضرورت (1956) تجدید چاپ شده است.
29. از جمله مشهورترین تالیفات کارنپ در این زمینه دو مقاله «شبه مسائل در فلسفه » (1928) و «غلبه بر متافیزیک از طریق تحلیل منطقی زبان » (1932) است. مقاله دوم توسط آقای بهاءالدین خرمشاهی به فارسی ترجمه شده است. ر.ک. یادداشت 2. مقاله نخست در کتاب برساختن منطقی عالم تجدید چاپ شده است.
در میان اعضای حلقه، نویرات نظر مساعدی به آراء ویتگنشتاین نداشت و آنها را متافیزیکی به شمار می آورد. در جلسات قرائت رساله منطقی - فلسفی ویتگنشتاین در داخل حلقه، وی اغلب به دنبال شنیدن عبارات کتاب به متافیزیکی بودن آنها اعتراض می کرد. ادامه این شیوه باعث رنجش موریتز شلیک شد و او بالاخره به نویرات تذکر داد که رفتارش بیش از حد جلسات را مختل می سازد. با پادرمیانی هانس هان قرار شد نویرات به عوض آنکه دائما بگوید «متافیزیک »، هرگاه که با عبارتی که به نظرش متافیزیکی می آید برخورد کرد صرفا بگوید «م.» به گفته همپل، نویرات پس از مدتی تمجمج پیشنهاد دیگری را مطرح کرد: «من فکر می کنم اگر هر بار که عبارتی می شنوم که متافیزیکی نیست بگویم «غیر - م »، هم وقت بیشتری صرفه جویی خواهد شد و هم زحمت کمتری به بار می آید.» (اتو نویرات: اصالت تجربه و جامعه شناسی، ویراسته م. نویرات و ر. کوهن، (1973)، صص 82-3).
30. اعضای حلقه از رساله منطقی - فلسفی ویتگنشتاین که آن را در جلسات خود موردبحث قرار می دادند آموخته بودند که برای درک معنای گزاره ها می باید روابط منطقی میان اجزای آنها را مورد مطالعه قرار دهند، بدین صورت که می باید آنها را به قضایای اتمی تشکیل دهنده شان تجزیه کنند و سپس ارزش صدق این قضایا را با استفاده از جدول صدق و کذب معلوم سازند. اما در نظر اعضای حلقه، قضایایی که در پایان کار تحلیل منطقی به دست می آمدند قضایایی بودند قابل تحقیق تجربی و معنای آنها نیز در همین تحقیق تجربی مندرج بود. حال آنکه در نظر ویتگنشتاین این قضایای بدوی، (elementary propositions) برحسب خواص منطقیشان تعریف می شدند و نه برحسب رابطه شان با تحقیق تجربی.
31. لاک و هیوم به رابطه میان کلمات و ایده هایی که به وسیله آنها بیان می شد علاقه داشتند. اما ویتگنشتاین در رساله منطقی - فلسفی به پیروی از فرگه معتقد بود که کلمه تنها هنگامی معنا دارد که در ظرف یک قضیه واقع شده باشد. (رساله منطقی - فلسفی، 3،3 و فرگه: مبانی حساب، ترجمه آوستین ص 71).اعضای حلقه در این رهیافت با ویتگنشتاین هم رای بودند.
32. فرگه میان معنای، (sense) یک جمله که عبارت است از اندیشه ای، (thought) که از طریق آن منتقل می شود، و مرجع، (reference) آنکه صدق و کذب جمله را مشخص می سازد، تفاوت قائل شده بود. به اعتقاد فرگه در زبان طبیعی می توان جملات معناداری را پیدا کرد که صادق یا کاذب نیستند.
33. تفاوت بین روایتهای اولیه و بعدی اصل تحقیق پذیری را می توان در قالب این مثال بازگو کرد. براساس روایتهای نخستین، جملات فاقد معنا نظیر چرخ دنده ای بودند که به طور معیوب از کارخانه بیرون آمده اند. براساس تعبیر بعدی از این اصل، اینگونه چرخ دنده ها به خودی خود فاقد عیب بودند، اما ساختارشان به گونه ای بود که امکان استفاده از آنها در هیچ یک از ماشین آلات موجود (نظریه های علمی مقبول) وجود نداشت.
در آثاری که از دهه 1950 به بعد توسط تجربه گرایان منطقی تحریر شد، اصل تحقیق پذیری عمدتا به صورت معیاری تلقی گردیدکه همراه با فراگرد ایضاح مفاهیم «می تواند یک چارچوب نظری کلی برای ارزیابی ساختار و مبانی معرفت علمی فراهم آورد.» (همپل، «مشکلات معیار تجربی معناوتحولات آن »،ص 60.)
34. جملات پروتکل یا مشاهده ای یکی از مهمترین ابزارهای نظری تجربه گرایان منطقی برای ایجاد یک زبان فیزیکالیستی به شمار می آمدند و در طول سالها تلاش زیادی از سوی اعضای حلقه برای ارائه یک صورت بندی مناسب از آنها به عمل آمد. ر.ک. بخش 5، در مقاله حاضر.
اصطلاح «گزاره پروتکل » نخستین بار از طرف نویرات پیشنهاد شد اما ظاهرا کارنپ اول بار از آن به سال 1931 در مقاله ای در نشریه شناخت، (Erkenntnis) که در آن هنگام به اتفاق فیلیپ فرانک سردبیری اش را بر عهده داشت استفاده کرد. این امر موجب رنجش نویرات شد و وی در تلگرافی به فرانک خواستار آن شد که حق وی در ساختن این اصطلاح به رسمیت شناخته شود. کارنپ در مقاله 1931 خود از گزاره های پروتکل به عنوان گزاره هایی یاد کرد که تایید محتوای آنها با کمک تنها یک مشاهده امکان پذیر بود. به این گزاره های مشاهده پذیر به چشم معادلهای زبانی تجربه مشاهده نظر شده بود. در سال 1932 نویرات در مقاله ای در نشریه شناخت با عنوان «جملات پروتکل » به انتقاد از دیدگاه کارنپ درخصوص این جملات پرداخت. کارنپ در مقاله ای در همان شماره و با همان عنوان «جملات پروتکل » کوشید تا میان آراء نویرات و دیدگاههای خود آشتی دهد.
35. ر.ک. بخش 5 و 6 مقاله حاضر.
36. ر.ک. بخش 11.
37. «آزمون و معنا» (1937-1936).
38. خودزندگینامه، ص 50.
راسل در مواضع مختلف بر امکان پذیر بودن طرح تعریف اشیاء فیزیکی به عنوان داده های حسی تاکید ورزیده بود. به عنوان مثال در مقاله «رابطه داده های حسی با فیزیک » (1914) که در کتاب عرفان و منطق (1917) تجدید چاپ شده، می نویسد: «درست تا جایی که علم فیزیک ما را به انتظارات [ معینی از عالم خارج ] رهنمون می شود، این [ طرح ] نیز می باید امکان پذیر باشد، زیرا ما تنها می توانیم آنچه را که انتظار داریم بیان کنیم. و تا آنجا که حالات فیزیکی از داده های حسی استنتاج می شوند... فیزیک را نمی توان [ به عنوان علمی که ] به طور معتبر بر بنیاد داده های تجربی مبتنی [ است ] به شمار آورد، مگر آنکه امواجی (که به چشم ما می تابند) به صورت توابعی از رنگها و دیگر داده های حسی بیان گردند. ... ما می باید ... معادلات را با استفاده از داده های حسی که در قالب عبارات مربوط به اشیاء فیزیکی بیان شده اند حل کنیم، تا به این ترتیب کاری کنیم که [ این معادلات ] به نوبه خود اشیاء فیزیکی را برحسب داده های حسی به ما عرضه کنند. (صص 147-146).
در مقدمه علم ما به جهان خارج، راسل تاکید کرده بود که وایتهد قصد دارد روش برساختن فیزیکی عالم را در تالیفی که جلد چهارم اصول ریاضیات به شمار خواهد آمد تکمیل کند: «مساله اصلی که من به وسیله آن کوشیده ام روش [ علمی ] را نشان دهم عبارت است از مساله رابطه میان داده های حسی خام و زمان، مکان، و ماده فیزیک ریاضی. من از این مسائل توسط دوست و همکارم دکتر وایتهد اطلاع پیدا کرده ام... من کل مفهوم عالم فیزیکی به عنوان امری برساخته شده و نه استنتاج شده را به او مدیون هستم. آنچه در اینجا درباره این موضوعات بیان شده، در واقع مقدمه مجملی است از نتایج دقیقتری که او در جلد چهارم اصول ریاضیات ما ارائه خواهد داد.» (صص .( V-VI
کارنپ تلاش خود را برای برساختن عالم فیزیکی به نحو منطقی به صورت تکمیل کار ناتمام راسل و وایتهد تلقی می کرد. عامل مؤثری که مشوق راسل و وایتهد و کارنپ در تلاش برای برساختن منطقی عالم به شمار می آمد موفقیت چشمگیر اینشتین در تحویل مفاهیم زمان و مکان به مفهوم اندازه گیریهای محلی و موقت در چارچوب فیزیک نسبیتی بود.
39. مقدمه کارنپ بر ترجمه انگلیسی کتاب برساختن منطقی عالم به سال 1961 تحریر شده اما خود کتاب تا سال 1967 از چاپ خارج نشد.
40. کارنپ (1928/1967) ، ص 5. در میان نویسندگان مختلف بر سر رهیافت معرفت شناسانه واقعی کارنپ در برساختن منطقی عالم و میزان دین او به راسل و فرگه وحدت نظر وجود ندارد. اما در این نکته تردیدی نیست که کارنپ رهیافت «اصالت منطقی »، ( logistic) راسل و وایتهد را کاملا مورد تایید قرار داده بود.
41. ماخ احساسات خود را به عنوان امور بی واسطه داده شده، (immediately given) در نظر گرفته بود و درصدد بود تا اندیشه های خود را تا نهایی ترین احساسات سازنده آنها تحلیل کند. از نظر ماخ عالم متشکل بود از رنگها، دماها، فشارها، فضاها، زمانها، و نظایر آن که وی آنها را عناصر، (elements) می نامید و مدعی بود این عناصر وابسته به احساسات، (sensations) هستند و به این معنا عالم محصول احساسات ما محسوب می شود. احساسات به سه طبقه، (class) تقسیم شده بودند که نشان می داد. حرو A B C نشان دهنده مجموعه های پیچیده رنگها، شکلها و نظایر آن هستند که معمولا اشیاء فیزیکی نامیده می شدند. حروف K L M مجموعه هایی را نشان می دهد که بدن خود ما به شمار می آیند. و بنابراین با ملاحظه برخی جهات خاص در زمره اشیاء فیزیکی محسوب می شوند. آخرین دسته حروف نشان دهنده خاطرات، اراده ها و تمایلات و دیگر امور مشابه اند. از ترکیب طبقه دوم و طبقه سوم از عناصر «خود» یا «خویش » به وجود می آید. عالم محصول احساسات است و علم نیز چیزی جز مجموعه ای از احساسات نیست:
«طبیعت از احساسات که در حکم عناصر آن هستند ترکیب شده است. انسان اولیه اما، برخی از جنبه های ترکیب شده این عناصر را مورد توجه قرار می دهد - یعنی آنها که نسبتا پایدارند و از اهمیت بیشتری برای او برخوردارند. اولین و قدیمیترین واژه، «نام اشیاء» است... هیچ شی ء غیرقابل تغییر وجود ندارد. شی ء، نوعی امر انتزاعی است، نام هم نمادی است برای مجموعه مرکبی از عناصر که آن را از تغییراتش انتزاع می کنیم. ... احساسات نشان اشیاء نیستند; به عکس یک شی ء نمادی ذهنی است برای مجموعه مرکبی از احساسات دارای ثبات نسبی. به طور صحیحتر باید بگوییم که عالم، مرکب از «اشیاء» که عناصر آن محسوب می شوند، نیست; بلکه مرکب است از رنگها، نغمه ها، فشارها، مکانها، زمانها، به طور خلاصه آنچه که معمولا احساسات شخصی می نامیم.» (ماخ، علم مکانیک [ 1960/1893 ] ، ص 579).
42. نظریه سنخها، به طور کلی به هر نظریه ای اطلاق می شود که بر طبق آن آنچه موجود است به مقولات طبیعی، و احیانا که سنخ، (type) نامیده می شوند، تقسیم می گردند. در بحثهای جدید این اصطلاح به نظریه سنخهای منطقی که اول بار توسط راسل در اصول ریاضیات (1903) مطرح شد اطلاق می گردد. به این نظریه از آن رو نظریه سنخهای منطقی می گویند که اشیاء و امور را برحسب کلیترین مقولات منطقی که می باید توسط یک نظریه مفروض گرفته شود تقسیم می کند. راسل این نظریه را به دنبال کشف پارادوکس مشهوری که به نام خود او ثبت شده پیشنهاد کرد. پارادوکس راسل چنین بود: برخی از مجموعه ها عضو خود هستند نظیر مجموعه همه مجموعه ها، درحالی که برخی دیگر عضو خود نیستند، مثل مجموعه همه فلاسفه. فرض کنید R مجموعه ای است که اعضایش را مجموعه هایی تشکیل می دهند که عضو خود نیستند. آیا R عضو خودش هست یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است در آن صورت R عضو مجموعه ای است که اعضایش عضو خود نیستند، بنابراین عضو خودش نیست. اگر پاسخ منفی باشد، درآن صورت R شرط عضویت خود را احراز می کند، و بنابراین عضو خودش است.
راسل استدلال کرد که منشا بروز تناقض فوق این فرض است که مجموعه ها و اعضایشان یک سنخ منطقی واحد و همگون را به وجود می آورند. حال آنکه عالم منطقی به سلسله مراتبی از سنخها منقسم شده است. در این سلسله مراتب افراد، ( individuals) پایین ترین سنخ را تشکیل می دهند، که راسل آن را با نوع 0 مشخص ساخت. در مقام نمایش می توان افراد را به صورت اشیاء معمولی نظیر میز و صندلی و درخت و... در نظر آورد. سنخ 1 متشکل است از مجموعه های افراد، سنخ 2 مجموعه مجموعه های افراد، وقس علی هذا. در این نظام دارای سلسله مراتب، اعضای هر مجموعه به یک سنخ منطقی نظیر n تعلق دارند و مجموعه ای که این اعضا عضو آن هستند در سنخ بالاتر یعنی سنخ 1+ n جای می گیرد.
اغلب نظریه های سنخهای منطقی که به صورت صوری (فرمال) بیان شده اند محدودیت عضویت در مجموعه ها را به صورت نحوی، (syntactical) اعمال می کنند; به این شکل که a تنها به شرطی می تواند عضو b باشد که b متعلق به سنخ بالاتر باشد. در این نظریه ها مجموعه R اساسا قابل تعریف نیست، بنابراین پارادوکس بروز نمی کند.
اما پارادوکسهای متعدد دیگری هستند که نظریه ساده سنخهای منطقی از عهده حل آنها برنمی آید. مهمترین این پارادوکسها، پارادوکسهای معناشناختی هستند که در آنها مفاهیمی مانند صدق، (truth) به کار گرفته شده است، نظیر پارادوکس دروغگو. برای حل این نوع پارادوکسها، راسل در مقاله ای با نام «منطق ریاضی بر مبنای نظریه سنخها» (1908) صورت تازه ای از این نظریه را موسوم به نظریه منشعب شده (یا انشعاب یافته) سنخها، (ramified type theory) ارائه کرد. در این صورت تازه، قضایا، ( propositions) و خاصه ها، (properties) (یا فونکسیونهای قضیه ای " "propositional functions در اصطلاح راسل) نقش مهمی بازی می کردند. قضایا را می توان معادلهای متافیزیکی و معناشناختی جملات تلقی کرد، یعنی آنچه جملات بیان می کنند. خاصه ها را می توان معادل جملات باز، (open sentences) به شمار آورد، نظیر: x ] یک فیلسوف است » که حاوی متغیر x است که در جای اسم نشسته است. به منظور تشخیص بیانهای زبانی از معادلهای معناشناختی شان، خاصه ای که یک فیلسوف است » به صورت « ض x یک فیلسوف است » نشان داده می شود و قضیه «ارسطو یک فیلسوف است » به صورت «ارسطو یک فیلسوف است » نمایش داده می شود. یک خاصه ... ض ... x در مورد یک فرد a صادق به شمار آورده می شود اگر ... ...a یک قضیه صادق باشد، همان خاصه در مورد فرد موردنظر کاذب به شمار آورده می شود اگر ... ...a یک قضیه کاذب باشد. ( « ... ...a »از قرار دادن " "a در جای "...ض "...x به دست می آید.) بنابراین ض x یک فیلسوف است در مورد ارسطو صادق است. قلمرو اهمیت، (range of significance) یک خاصه P عبارت است از مجموعه اشیائی که خاصه P در مورد آنها صادق یا کاذب است. a یک شناسه ممکن برای P است اگر در قلمرو اهمیت P قرار بگیرد.
در نظریه منشعب شده سنخها، سلسله مجموعه ها با سلسله ای از خاصه ها تعویض شده است: در اولین رده، خاصه افراد قرار دارد (یعنی خاصه هایی که قلمرو اهمیتشان محدود است به افراد). سپس خاصه های افراد جای دارد و به همین شکل. راسل به اقتفای پوانکاره منشا پارادوکسهای معناشناختی را در خودارجاعی، (self-reference) آنها دانست. به عنوان مثال در یک روایت از پارادوکس دروغگو، اپی منیدس، (Epimenides) قضیه ای نظیر P به این مضمون بیان می کند که «همه قضایایی که وی امروز بازگو می کند کاذب اند.» این قضیه شامل خود P نیز می شود. به این ترتیب سور جملاتی که پارادوکسهای معناشناختی را بیان می کنند شامل مجموعه هویاتی است که قضایایی که توسط این جملات بازگو می شوند نیز در زمره آنها جای دارند. راسل اصل دور باطل را برای رفع این اشکال صورت بندی کرد که اینگونه خود - ارجاعیها را در خاصه ها و قضایا ممنوع اعلام می کرد و به این ترتیب قضایایی نظیر قضیه دروغگو عملا از شمار قضایای مجاز حذف می شدند.
اصل دور باطل محدودیت پیچیده تری را بر تقسیم اشیاء به سنخها اعمال می کند. مفهوم اصلی در اینجا مفهوم مرتبه، (order) است. مثلا مرتبه یک فرد نظیر مرتبه نوعش برابر 0 است. اما مرتبه هر خاصه نه تنها می باید از مرتبه شناسه اش بالاتر باشد (همان طور که در نظریه معمولی سنخها وجود داشت) بلکه می باید از مرتبه اشیائی که سورش شامل آنها می شود نیز بالاتر باشد. یک فیلسوف است، و x به اندازه دیگر فلاسفه داناست خاصه های سنخ اول هستند، زیرا مربوط به افرادند و در مثال دوم سور قضیه تنها شامل افراد می شود. خاصه هایی نظیر این دو خاصه را که مرتبه شان از مرتبه شناسه ممکنشان یکی بالاتر است محمولی، (predicative) می نامند و اینها در ارتباط با قلمرو اهمیت داشتنشان از نازلترین مرتبه برخوردارند.
در مقابل خاصه زیر را در نظر بگیرید که آن را Q می نامیم: x واجد همه خاصه های (مرتبه اول) فلاسفه بزرگ است. Q هم شبیه دو مثال قبلی خاصه ای است مربوط به افراد. اما چون سور آن شامل خاصه های درجه اول است، طبق اصل دور باطل، نمی توان آن را در زمره خاصه های درجه اول جای داد. بنابراین در نظریه منشعب شده سنخها، Q یک خاصه درجه دوم افراد به شمار می آید و از این رو محمولی نیست، . (impredicative) خاصه x یک خاصه (درجه اول) مربوط به همه فلاسفه بزرگ است، نظیر Q یک خاصه درجه دوم به شمار می آید، زیرا قلمرو اهمیتش مشتمل است بر اشیاء از مرتبه اول (و سورش تنها شامل اشیاء مرتبه 0 می شود); اما چون خاصه ای مربوط به خاصه های درجه اول است، محمولی، (predicative) به شمار می آید. به همین صورت می توان خاصه های درجه سوم افراد، خاصه های درجه سوم خاصه های درجه دوم افراد، خاصه های درجه سوم خاصه های درجه دوم خاصه های درجه اول و... الی غیرالنهایه را تعریف کرد.
برای یک بیان اجمالی از نظریه سنخها نگاه کنید به:
. I. Copy [1971], The Theory of Logical Types, London Routledge & Kegan Paul
43. برساختن منطقی عالم، مقدمه ویرایش انگلیسی، ص . vii
نکته قابل توجه آنکه هرچند کارنپ مدعی است که تجربه های بدوی را به عنوان سنگ زیربنا برای برساختن منطقی عالم مورد استفاده قرار داده اما در عمل، این تجربه های بدوی نبودند که سنگ بنای اصلی را تشکیل دادند، بلکه این وظیفه توسط رابطه به خاطر آوردن مشابهت، (recollection of similarity) به انجام می رسید. کارنپ با تعریف تجارب بدوی برحسب رابطه به خاطر آوردن مشابهت، عملا از همان آغاز خود را در یک دور منطقی گرفتار ساخت. رابطه به خاطر آوردن مشابهت و تجارب بدوی در صفحات 9-178 کتاب چنین معرفی شده اند:
«108. رابطه اساسی، The Basic Relation (Rs)
رابطه اساسی: Rs
ترجمه (به زبان متعارف) : به خاطر آوردن مشابهت
شرایط واقعی: x و y تجربه های بدوی به شمار می آیند به شرط آنکه یک نمود به خاطر آورده شده، (a recollected representation) از x با y مقایسه شود و بعضا با آن مشابه باشد (یعنی معلوم شود که x و y به طور تقریبی در یک جزء سازنده توافق دارند). ...
109. عناصر اساسی، The Basic Elements (elex)
برساختن: elex dfCRs
ترجمه (به زبان متعارف): اعضاء Rs تجارب بدوی نامیده می شوند.
شرایط واقعی: رابطه مشابهت میان تجارب بدوی برقرار است; بنابراین، چون آنها شناسه های رابطه اساسی هستند، خود رابطه اساسی محسوب می شوند. ... .»
44. برساختن منطقی عالم فیزیکی بدین گونه صورت می گیرد که ابتدا یک دستگاه از چهارتاییهای مرتب از اعداد حقیقی به عنوان دستگاه مختصات نقاط در زمان - مکان در نظر گرفته می شوند. به این چهارتاییها کیفیات حسی نظیر رنگها و سپس اعداد دیگری به عنوان مقادیر اندازه های حالات فیزیکی اسناد داده می شود. این اسناد می باید تا جایی که ممکن است منطبق با تجربه ها باشد و میزان تغییرات در زمان، حداقل و میزان امور به قاعده حداکثر. معرفی مفاهیم نیز به صورت تعاریف صریح، (explicit definitions) انجام می گیرد.
45. اما بعدها کارنپ این روش را کنار گذارد و مجددا روش ماخ را مورداستفاده قرار داد. در مقدمه چاپ انگلیسی برساختن منطقی عالم، وی پس از رد روشی که در برساختن مورداستفاده قرار داده بود، می نویسد: «این روش اکنون به نظر من بیش از اندازه تصنعی می رسد. من اکنون ترجیح می دهم که شمار بیشتری از مفاهیم اساسی را مورداستفاده قرار دهم، بخصوص اینکه این امر از برخی جنبه های منفی که در برساختن کیفیات حسی پدیدار می شود جلوگیری می کند. من اکنون به عنوان عناصر اساسی از تجارب بدوی استفاده نمی کنم (علی رغم آنکه یافته های تازه روانشناسی گشتالت به نفع چنین انتخابی رای می دهند) بلکه چیزی شبیه به عناصر ماخ یعنی داده های انضمامی حسی، مثلا «یک رنگ قرمز خاص در یک مکان خاص در میدان دید در یک زمان خاص » را مورداستفاده قرار می دهم. من آنگاه به عنوان مفاهیم اساسی برخی از روابط میان این عناصر را انتخاب می کنم، مثلا x ] زودتر از y است »، رابطه نزدیکی مکانی در میدان دید و در سایر میدانها، و رابطه شباهت کیفی نظیر شباهت رنگ.» (کارنپ، 1967/1928، مقدمه، ص .( vii 46. هدف کارنپ از روش مصداقی خود آن بود که نشان دهد همه مفاهیم علمی را می توان برحسب مفاهیم بنیادی که در برساختن منطقی تعریف شده به صورت ذیل تعریف کرد:
i) a Df b
که a یک مفهوم علمی و b تعریف آن در برساختن منطقی است. این مدعا بر این فرض اساسی استوار بود که:
(ii هر چه تحت a واقع شود تحت b نیز قرار می گیرد و بالعکس.
کارنپ بر این باور بود که این فرض از شان علمی برخوردار است و علم خواهد توانست آن را به طور تجربی به اثبات برساند. اما وی در مقدمه ترجمه انگلیسی برساختن منطقی عالم اذعان کرد که نه تنها این فرض چیزی بیش از یک گمان و حدس نیست، حتی در صورت صحت نیز برای موفقیت روش ترجمه مصداقی کفایت نمی کند: «ممکن است این تصور پیدا شود که برای بازسازی مفهوم A از طریق مفهوم B کافی است B دارای همان مصداق A باشد. در واقع یک شرط قویتر می باید احراز گردد: و B نباید تصادفی باشد بلکه می باید ضروری باشد، یعنی می باید یا بر مبنای قواعد منطقی استوار باشد و یا بر مبنای قوانین طبیعی. این شرط در کتاب حاضر ذکر نشده است.» (ص ( ix
47. برساختن، 1967/1928 ، صص 135-134.
48.
49. اعضای حلقه به این ترتیب با دعاویی از قبیل آنچه در ذیل آمده کاملا مخالف بودند:
- ریاضیات محض و منطق با هویاتی ایدئالی متمایز از هویات فیزیکی سروکار دارند.
- امور و مسائل روانی علی الاصول با امور و مسائل فیزیکی متفاوت اند.
- حوزه ارزشها و حوزه امور واقع از یکدیگر جدا هستند.
- تحقیق در باب انسان آنگونه که در علوم انسانی انجام می شود با تحقیقاتی که در باب انسان در علوم زیستی صورت می پذیرد متفاوت است.
50. ترجمه انگلیسی این مقاله در اتو نویرات: اصالت تجربه و جامعه شناسی (1973) مندرج است.
51. کارنپ تاکید کرده بود که سولیپسیسمی که در برساختن منطقی عالم به کار گرفته صرفا امری روش شناسانه است. وقتی کارنپ عناصر L28 را به صورت تجربه های بدوی خود تعریف کرد این شق را از میان چند شق بدیل که همگی به یک اندازه معتبر بودند اختیار کرده بود. به عنوان نمونه این عناصر می توانستند تجربه های بدوی دیگر انسانها باشند، یا آنکه ممکن بود آنها را از میان هویاتی که در فیزیک معرفی شده اند - مثل ذرات بنیادی یا نقاط موجود در زمان - مکان فیزیکی، یا نقاط روی خط زمان در نمایه مینکوفسکی از نسبیت - انتخاب کرد. وی حتی در برساختن منطقی به اجمال متذکر شده بود که می توان زبانی فیزیکالیستی را مبنا قرار داد اما در عمل به اعتبار برخی ملاحظات شناخت شناسانه یعنی براساس این فرض که تجربه های بدوی وی برای خود امری بدیهی، (given) است، زبان پدیدارشناسانه (فنومنالیستی) را برگزیده بود. در مرحله بعد وقتی این زبان را کنار گذارد و زبان فیزیکالیستی را انتخاب کرد این امر بدان معنا نبود که زبان پدیدارشناسانه را غلط به شمار آورده، بلکه از آن رو بود که معتقد شده بود که نمی توان از آن برای مقصودی که داشت بهره بگیرد زیرا این رهیافت سبب شده بود تا زبان L28 تنها برای خود او که واجد عناصر این زبان بود مفهوم باشد. به این ترتیب علی رغم پذیرش فیزیکالیسم کارنپ هیچ گاه از این ایده اولیه خود که انتخاب زبان امری اختیاری و دلخواه است و می توان در صورت تمایل به جای یک زبان فیزیکالیستی زبانی غیرفیزیکالیستی مثلا پدیدارشناسانه را مورداستفاده قرار داد، دست برنداشت.
52.
53. تجربه گرایان منطقی با توجه به اصل تحقیق پذیری استدلال می کردند که:
الف - هر گزاره برای یک شخص معین، نظیر «ش » معنادار خواهد بود اگر و فقط اگر «ش » بتواند آن را به طور تجربی مورد تحقیق قرار دهد.
ب - دو گزاره که توسط «ش » دقیقا به یک صورت مورد تحقیق قرار گرفته باشند، دارای معنای یکسان خواهند بود.
ج - هر شخص نظیر «ش » تنها هنگامی می تواند گزاره ای مربوط به حالت ذهنی یک شخص یا جاندار دیگر، نظیر «س » را به طور تجربی مورد تحقیق قرار دهد که گزاره ای مربوط به نحوه رفتار او را مورد تحقیق تجربی قرار دهد.
د - (در مورد رفتار در سطح مشاهده پذیر نظیر صوت، حرکات بدن، تغییرات صورت و نظایر آن) از الف، ب و ج می توان نتیجه گرفت که هر گزاره معنادار برای «ش » در مورد حالت ذهنی «س »، معنایی معادل گزاره ای در مورد رفتار «س » برای «ش » دارد.
54. در توصیف زبان فیزیکالیستی، کارنپ میان دو وجه صوری و مادی این زبان فرق گذارده بود. وجه مادی به آن جنبه از زبان اطلاق می شد که به امور واقع و پدیدارها و اشیاء ارجاع می کرد و نه به کلمات و عبارات. وجه صوری زبان، به عکس، صرفا با صور زبانی سروکار داشت. در وجه مادی فی المثل می گوییم که علم اقتصاد از پدیده هایی مانند عرضه و تقاضا بحث می کند. اما همین بیان در وجه صوری به گزاره ای در مورد کلمات و واژه هایی که در علم اقتصاد استفاده می شود درمی آید و مثلا گفته می شود که جملات علم اقتصاد را «می توان با استفاده از اصطلاح "عرضه و تقاضا"... و امثالهم، که به این شکل و آن شکل در کنار هم جای گرفته اند، برساخت.» (وحدت علم، ص 41.)
55. واژه پروتکل به معنای «چسب اول » اصطلاحی است وام گرفته شده از حقوق. وکلای مدافع اوراق و اسناد پرونده ای را که در دست بررسی داشتند در پوشه یا دفتری جای می دادند و به منظور جلوگیری از پراکنده شدن اوراق آنها را با چسب به شیرازه دفتر می چسباندند. اولین سندی که به این ترتیب در پوشه جای می گرفت و سایر اوراق به آن چسبانده می شدند، پروتکل نام داشت. در نزد تجربه گرایان منطقی گزارهای پروتکل سنگ زیربنای ساخت دیگر گزاره ها به شمار می آمدند. جملات پروتکل یا مشاهده ای بیان می کردند برخی اشیاء مستقیما مشاهده پذیر واجد برخی خاصه های مستقیما مشاهده پذیر هستند. یا آنکه برخی اشیاء مستقیما مشاهده پذیر در ارتباطی مستقیما مشاهده پذیر با یکدیگر قرار دارند. از نظر زبانی این جملات صورت گزاره های متعارفی را دارند که در آن محمولات، خاصه ها یا رابطه های مشاهده پذیر را به موضوع مشاهده پذیر اسناد می دهند. سایر جملات زبان مشاهده ای با استفاده از روابط منطقی از این جملات ساده مشتق می شوند.
56. وحدت علم ، صص 47-44.
57. مساله موجه ساختن، (justification) باورها و شناختها، مساله ای اساسی برای همه نظریه های شناخت است. اگر شناختها به شناختی که بی نیاز از توجیه باشد ختم نگردد دور یا تسلسل پدید خواهد آمد. کارنپ معتقد بود که در منطق و ریاضیات این مشکل با توسل به دستگاههای اکسیوماتیزه که در آنها اکسیومها که به طور دلخواه تعریف می شوند و به دلیل قراردادی بودن نیازمند توجیه نیستند حل می شود و در علوم تجربی نیز با مددگیری از گزاره های پروتکل که مستقیما بازگوکننده امر مشاهده شده هستند مشکل از میان می رود.
گزاره ها و قضایای پروتکل کم وبیش مشابه قضایای موسوم به «مشاهدات » در منطق اسلامی هستند که در زمره «یقینیات » جای دارند که از آنها به «قضایا الواجب قبولها» تعبیر می شود. مرحوم میرزا محمود خراسانی در تالیف ارزنده خود رهبر خرد (1340) این قضایا را چنین تعریف کرده است: «قضایایی که عقل به مجرد تصور موضوع و محمول آنها به حکم یقین پیدا نمی کند بلکه محتاج است به مساعدت و معاونت "حس"، به نام مشاهدات خوانده می شود. ...» (ص 259).
فاضل محترم آقای بهاءالدین خرمشاهی در پوزیتیویسم منطقی (1361 ، ص 19) قضایای پروتکل را با قضایای موسوم به فطریات یا اولیات در فلسفه اسلامی که به «قضایا قیاساتها معها» شهرت دارند مشابه دانسته است. اما این نظر صحیح نمی نماید، زیرا فطریات قضایایی هستند که قبول آنها نیازمند مساعدت امری بیرونی نیست و عقل با نظر به ساختمان خود قضیه آن را تصدیق می کند. این قضایا احیانا مشابه قضایای تحلیلی به شمار می آیند.
58. اتو نویرات، «گزاره های پروتکل »، ص 207.
59. کارنپ (1987/1932) ، ص 457.
کارنپ ضمن تاکید بر اینکه می توان زبانهای مختلفی براساس این دو شیوه معادل ایجاد کرد به توضیح این دو شیوه و نحوه ساخت زبانهای فیزیکال با استفاده از آنها پرداخته است و در مقابل زبان پیشنهادی نویرات که به شیوه دوم ساخته شده زبان دیگری با استفاده از همین شیوه ارائه داده که ایده آن را به پوپر منسوب کرده یادآور شده است که از دیگر زبانهای بدیل مناسبتر است.
در رهیافت اولیه کارنپ (1931) که شیوه نخست به شمار آورده شده، گزاره های پروتکل در خارج از دستگاه زبان فرض شده بودند و ساخت جملات زبان با توجه به مشاهدات خارجی و براساس برخی از قواعد ترجمه صورت می پذیرد. کارنپ ماشینی را مثال می زند که در شرایط خاص گویهایی با شماره های مختلف بیرون می دهد. مثلا وقتی هوا بارانی است گوی با شماره «1»، به هنگام ریزش برف گوی با شماره «2»، در وقت بارش تگرگ گوی با شماره «3»، و وقتی بارش هر یک از این نزولات آسمانی ملایم است گوی مربوط را همراه با گوی شماره «4»، و وقتی که بارش تند است آن را همراه با گوی شماره «5» بیرون می دهد. کارنپ یادآور می شود که بر این اساس می توان یک فرهنگ لغت تدوین کرد و گویهای مختلف را به زبان مشاهده ای ترجمه نمود. مشابه همین عمل ترجمه را می توان در وقت مشاهده حرکات یک بومی و شنیدن اصواتی که از زبان او خارج می شود تهیه کرد.
در روش دوم، خود ماشین به عوض آنکه گویهای شماره دار بیرون بدهد، جملات معناداری حاکی از موقعیت مورد مشاهده به چاپ می رساند که مشابه آن در مورد بومی آن است که به وی زبان ناظر بیرونی تعلیم داده می شود و وی مشاهدات خود را به این زبان بازگو می کند. در این حال گزاره های پروتکل مستقیما و بدون نیاز به ترجمه در درون خود دستگاه تولید می شوند.
60. همانجا ، 467.
این رهیافت کارنپ مشابهت تام با رهیافت اصالت قراردادی دوهم (1981/1914) در مورد نظریه های فیزیکی دارد که به بحث، ( underdetermination) در مورد نظریه ها منجر می گردد.
61. «مقصود از نحو منطقی یک زبان نظریه فرمال صور زبانی، (linguistic forms) آن زبان است - بیان نظام مند قواعد فرمالی که این زبان را شکل می دهند به علاوه بسط نتایجی که از این قواعد نتیجه می شود. یک نظریه، قاعده، تعریف و امثالهم فرمال نامیده می شود وقتی که هیچ ارجاعی به معنای نمادها (مثلا کلمات) یا به معنای عبارات (مثلا جملات) صورت نگرفته باشد، بلکه همه ارجاعات صرفا و منحصرا به انواع نمادهایی که عبارات از آنها برساخته می شوند و نحوه ترتیب آنها انجام بگیرد.» (نحو منطقی زبان، 2).
62. ویتگنشتاین در رساله منطقی - فلسفی گفته بود: «قضایا می توانند کل واقعیت را منعکس سازند، اما نمی توانند صورت منطقی، یعنی آنچه را که می باید با واقعیت به اشتراک داشته باشند تا بتوانند آن را منعکس سازند، منعکس نمایند.» (12،4).
کارنپ کوشید نشان دهد که می توان عبارات مربوط به دستگاه نحوی را در همان دستگاه نحوی نمایش داد. در فصل پنجم کتاب، وی به تفصیل به رد نظر ویتگنشتاین پرداخت و تاکید کرد: «برساختن دستگاه نحوی توسط ما نشان می دهد که می توان نحو را به گونه ای صحیح صورت بند کرد و جملات نحوی وجود دارند.» (نحو منطقی زبان ، 282).
63. کارنپ (1934) ، ص . xiii
64. نظریه معنای کارنپ مثل هر نظریه دیگر در باب تعاریف ضمنی، کارکرد انگارانه و کلی گرایانه بود. کارکرد انگارانه بود زیرا دستگاهی از روابط را که کلمات می باید نسبت به یکدیگر داشته باشند معرفی می کرد و کلی گرایانه بود زیرا کل قواعد بر روی هم بودند که معنای هر اصطلاح و عبارت را تعیین می کردند.
65. «در این کتاب این موضع اتخاذ شده که ما در ارتباط با صورت زبان از آزادی کامل در هر جنبه ای برخورداریم; و اینکه هم و قواعد استنتاج " " rules of inference مشخص می شود) می تواند به طور کاملا دلبخواه انتخاب گردد. تا این زمان روش مرسوم در برساختن یک زبان چنین بوده که ابتدا معنا به نمادهای اساسی ریاضی - منطقی اسناد داده می شده و سپس بررسی می شده که کدام یک از جملات و استنتاجها با توجه به این معنا صحیح هستند. چون اسناد معنا به کمک کلمات صورت می پذیرد، و کلمات نیز غیردقیق هستند، در نتیجه هیچ یک از نتایجی که با این شیوه احراز می شود دقیق و غیرمبهم نیست; ربط مساله تنها وقتی روشن می شود که به آن از جهت معکوس نزدیک شویم: فرض کنید یک مجموعه اصول موضوعه و قواعد استنتاج به طور کاملا دلبخواه انتخاب شده اند، این انتخاب، هرچه باشد، معنایی را که می باید به نمادهای منطقی اساسی اسناد شود معین می کند. با این روش همچنین نزاع میان دیدگاههای مختلف بر سر مساله مبانی ریاضیات نیز از میان برمی خیزد. زیرا زبان در صورت ریاضی خود می تواند به شکلی که مورد خواست هر یک از این دیدگاههای مختلف است برساخته شود; به طوری که مساله موجه ساختن انتخاب یک دیدگاه خاص اساسا مطرح نمی شود. تنها مساله ای که بر جای می ماند نتایج نحوی است که هریک از این انتخابها بدان راهبر می گردند. از جمله مساله عدم تناقض.
دیدگاهی را که فوقا پیشنهاد کردیم - که آن را اصل تسامح، (principle of tolerance) می نامیم - نه تنها به ریاضیات که به منطق نیز ارتباط پیدا می کند. از این دیدگاه وظیفه برساختن یک نحو کلی و عمومی، به عبارت دیگر، وظیفه تعریف آن دسته از مفاهیم نحوی که به زبانی با هر صورت دلبخواه قابل اعمال است، مساله ای بسیار مهم به شمار می آید. به عنوان مثال در قلمرو نحو کلی می توان صورت خاصی برای زبان علم به طور کلی و یا برای هر یک از شاخه های خاص علم انتخاب کرد و به دقت تفاوتهایی را که وجه مشخص میان آن زبان و دیگر صور زبانی به شمار می آیند بیان کرد.» (نحو منطقی زبان، .( xv 66. مقاله کواین در کتاب وی، راههای پارادوکس (1966)، تجدید چاپ شده است.
67. «این کتاب می کوشد تا در قالب یک روش نحوی دقیق ابزار ضروری برای بررسی منطق علم را ارائه دهد. این مهم در قدم اول با صورت بند نحو دو سنخ مهم زبان که آن دو را به ترتیب «زبان I »و «زبان II »می نامیم انجام شده است. زبان I صورت ساده ای دارد و حوزه محدودی از مفاهیم را دربر می گیرد. زبان II از وجوه بیان غنیتری برخوردار است. در آن همه جملات ریاضیات و فیزیک کلاسیک را می توان صورت بند کرد. در هر دو زبان برخلاف مرسوم اصالت منطقیها، تحقیق به اجزای ریاضی - منطقی زبان محدود نخواهد شد، بلکه اساسا با جملات تالیفی علوم تجربی سروکار خواهد داشت. جملات اخیر که عرفا جملات «واقعی »، ( real) نامیده می شوند هسته علم را تشکیل می دهند; جملات ریاضیات و منطق تحلیلی هستند، بدون هیچ محتوای واقعی، و صرفا ابزاری صوری به شمار می آیند.» (همانجا، .( xiii-xiv
68. نحو منطقی زبان ، ص 216. کارنپ علاوه بر مفهوم صدق، مفهوم نتیجه منطقی، جداول ارزش صدق و کذب، تفسیر عبارات و تحلیلی بودن را که همگی در قلمرو معناشناسی قرار دارند مورد بحث قرار داده است.
کارنپ در نحو منطقی مخالف مفهوم صدق بود. یک دلیل این امر آن بود که وی صدق را مفهومی متافیزیکال به شمار می آورد و می پنداشت قبول آن وی را به قبول شی ء فی نفسه کانتی و یا امور واقع راسلی ملزم می سازد. این احتمال نیز وجود دارد که رد مفهوم صدق به این دلیل بود که کارنپ به اشتباه صدق و یقینی بودن معرفت را یکی می پنداشت و چون در این هنگام تحت تاثیر آراء پوپر پذیرفته بود که دستیابی به معرفت یقینی ممکن نیست، می پنداشت که قبول صدق به معنای اعاده نظریه ایجاد مبنای یقینی برای معرفت است. وی بعدا در مقاله «صدق و تایید» (1936) اذعان کرد که یکی دانستن صدق و یقینی بودن اشتباه بوده است.
69. «آزمون پذیری و معنا»، ص 63.
70. کارنپ ابتدئا در ارتباط با محمولات بالقوه، (dispositional predicates) این گزاره های حدی را عنوان کرد. عبارت «قابل حل در آب » مثالی از یک محمول بالقوه است. اگر شیئی در آب قرار داده شود و حل شود، در آن صورت به اعتقاد کارنپ آن شی ء قابل حل در آب است. فرض کنید محمول «قابل حل در آب » را با Pn نمایش دهیم، و «در آب فرورفته » را با، Pi (iو <>«در آب حل شده » را با، . Pj(jمی توان نکته موردنظر کارنپ را به این شکل بیان کرد: <>