(نسبیّت معرفت دینی و نسبیّت دین)
ضرورت شناخت مبادی و مبانی شبهه ها در رابطه با مسائل زنان
شبهات و شکاکیت ها در تاریخ فکر بشر، سابقه ای طولانی دارند چه بسا بتوان گفت قدمت تاریخ با شبهات به قدمت تاریخ بشریت می رسد و کهنسالی شجره تشکیک و تدقیق در معمای وجود زن، به سالخوردگی چنار دیرپای آفرینش زن و مرد است.
ادیان و متون دینی تاریخ طرح این معما را به سرآغاز آفرینش می رسانند، یعنی در همان هنگام که سپیده دم خلقت آدم، همه عوالم را روشن کرد و آوازه در ملأ أعلی افتاد که پرگار تدبیر، زیباترین صور را در لوح هستی، نقش زدواست، سؤالاتی پیرامون وجود اسرار آمیز زن برای ساکنان آسمانها مطرح شد. و بعد از آن نیز تاریخچه فکر بشر شاهد زنده ای است. بر این خلقت این موجود لطیف همواره فکر متفکران و روانشناسان، جامعه شناسان و انسان شناسان و فیلسوفان و دین پژوهان و حقوقدانان و سیاستمداران و... را بارها و بارها به خود مشغول کرده است و همیشه صدها عامل از قبیل مقتضیات زمان، توسعه و تکنولوژی، مقتضیات محیطی و جغرافیایی و میراث فرهنگی و... خواسته یا ناخواسته در چگونگی طرز تفکر متفکرین درباره جایگاه زن و شؤونات مربوط به وی، دخیل بوده است.
به همین جهت تضادّ و تطوّر عجیبی در جهان بینی ها و آداب و رسوم مربوط به زنان، در أقصی نقاط عالم مشاهده می شود. مثلاً «در کشور تبت، یک زن می تواند زن رسمی چهار مرد شود و گاه چهار برادر یک زن دارند» و «در مناطق قطب شمال، میزبان، همسرش را به عنوان پذیرائی در اختیار میهمان می گذارد» و «در هند معابدی است که در آن جا زنان را وقف ارضای جنسی زائران می کنند»(1)
مسلما تضادّ این آداب و رسوم با قوانینی که برای زن، آنسان حرمت قائل می شوند که حتی از یک نگاه تجاوزگرانه به او ممانعت می نمایند، قابل توجه و چشمگیر است. ما معتقدیم که تضاد در روشها از تضاد در بینش ها حاصل می شود و معتقدیم که باید شبهات را بررسی و ریشه یابی کرد. تا به مبادی و مبانی آنها رسید با شناخت مبادی و تحلیل مبانی نظریات می توانیم به نتایج خوبی برسیم.
آنچه مهم است این است که در پی پاسخ این سؤال ها را باشیم که بالاخره یوسف حقیقت را در این بازار که امین حجره و به چه تمنی ارائه می کنند؟ و راههای نشان دادن این حجره به چشمهای حقیقت جویان چیست؟
هم اکنون در آغاز قرنن «پست مدرنیسم در عرصه تجلی اندیشه های نوین و شگفتی زا، بیش از زمان دیگر، عطش درک معیارهای حقیقت شناسی، احساس می شود. حجم عظیمی از گفتارها و نوشتارها در فضای باز فرهنگی ما، بر روی مسائل مربوط به زنان است. برخورد سنت های وابسته با دنیای پیشینیان و آداب و ارزشهای روز در عرصه حقوق و وظائف زنان، مشکلات فراوانی را ایجاد می کند.
در این معرکه اگر نتوانیم ملاک و معیارهای حقیقی را برای شناخت تبیین کنیم، ممکن است ارزشها به جرم قدمت، و ضدارزشها به بهانه نوظهور بودن، «توهین» یا «تکریم» شوند و در نتیجه در بازار مکارگی ها، دین به پوسیدگی متهم شود و متدینان را متحجران خوانند. بلی امروز بیش از هر زمان دیگر باید به دنبال ارائه میزان شناختهای صحیح و رفع شبهات باطل بود زیرا حاصل معرکه بزرگ این قرن، غوغای گفتگوی تمدنها و افکار است گاهی حرفهای بسیار زیبا، ریشه های بسیار باطلی دارند و در نتیجه ثمرات بسیار تلخی به بار می آورند. باید ریشه شناسایی کنیم و مبادی و مبانی هر حرفی را استخراج نماییم تا به صحت و بطلان آن حرف و سخن واقف شویم. گاهی در اثر بی احتیاطی، «دین» قربانی هیاهوها می شود. بلی احکام دین با آن مبانی قویم گاهی مظلوم و نجیب در نگارخانه معصومیّت، غریب می ماند و مبانی باطل در مقابل آنها جبهه می آرایند. ازدحام ها و جنجالهای «زر» و «زور» و «تزویر» حجره ها می آرایند و در بازار عوام فریبی با تبلیغات رنگارنگ خود، قوس و قزح های الوان نظریات مختلف درباره زن و حقوق وظائف او را در معرض تماشای نسل حاضر می گذارند. و در اینجاست که باید سلاح قلم را بر گرفت و به میدان آمد و شبهه ها و تردیدها را صید کرد و به کارخانه تجزیه و تحلیلها فرستاد تا معلوم شود که مواد خام اولیه آنها چیست؟ اگر معلوم شد که ماده سازنده یک شبهه، فاسد است، صورت آن هرچند نیکو باشد و آرایش و پیرایش آن هرچند زیبا و متلوّن و پرزرق و برق جلوه کند، آن شبهه از اساس ویران خواهد شد و هرچه یک مطلب فاسد را با اصطلاحات عمیق و دقیق فلسفی آزین کنند و در اشکال منطق صوری در صورت استدعاهایی تویم و محکم و مستحکم آنها را ساخت و پرداخت نمایند، باز هم بطلان و سقم آن استدعاها را با ریشه یابی آنها باید آشکار نمود. بعضی از شبهه هایی که ریشه های کلامی و فلسفی دارند، چون عمیق و دقیق و علمی به نظر می رسند بعضی ها را فریب می دهند ولی با تحلیل ساده ای از آنها می توان به این نتیجه رسید که آن ها فقط و فقط حبابهایی زیبایند و بس که با ریشه یابی و تحلیل و تعقیب به وادی فنا خواهند رفت.
تأثیر اختلاف مبانی در اختلاف نظر درباره زن و شؤونات او
مسئله شخصیت زن و شؤونات وجودی و حقوق و وظائف مربوط به وی از قضایای مهمی است که در سیر ادوار تاریخی و جریان تطورات دیدگاههای کلامی و فلسفی، مورد تحقیق و بررسی و تجزیه وتحلیل های وافر و متفاوتی قرار گرفته است.
مادر هر فراز بایستیم و به مسائل زنان بنگریم، زاویه دید و شعاع نگرش ما در «تبیین و تعیین» و «توجیه» چگونگی این حقوق و وظائف مربوط به زن، بی تأثیر نخواهد بود. به عنوان مثال، شخصیت زن، در بعضی از دیدگاههای روانشناسانه، گاهی به رنگ عاطفه و احساس، جلوه می کند و در یک زاویه نگرش «جامعه شناسانه» بیش از هرچیز زن به عنوان محور واحد اصلی اجتماع (یعنی خانواده) محسوب می گردد و در «مکتب فرویدی» (froidiesm) زن عنوانی جز مسّکن غریزه جنسی و اطفاء شهوت ندارد و در مکتب «فمینیستی (femenism)» زن به عنوان موجودی مقابل مردی، با تأکید بر حیثیت تقابل) محسوب می شود و در مکاتب الحائی و ماتریالیسیم (Materialism)، زن موجودی سرگردان و بی هدف تلقی می گردد.
رژیم ها، مسلک ها و فلسفه های سیاسی و اجتماعی، هر یک تنوریهای را برای حل مسائل زنان ارائه داده و می دهند «کاپیتالیسم (Capitalism) » با اعطاء آزادی لجام گسیخته به زن عملاً او را به عنوان یک سرمایه و در کنار ابزار تولید به حساب می آورد «کمونیسم (Communism)» از زن همه گونه آزادی و ابتکار عمل را گرفته و فقط به عنوان یک ماشین اقتصادی بر روی او ارزش گذاری می کند و نگاه «پراگماتیسم (Pragmatism) » به زن در صورتی مثبت است که بتواند نتایجی را که در دنیا تحصیل می کند نشان دهنده ارزش و جایگاه او باشد در یک سیستم «اریستو کراسی (Aristocracy)» زن در صورتی شرافت دارد که از خانواده اشراف باشد و در یک مکتب «اپورتنیسم (Opportanism)» زن برحسب نرخ روز، باید نانِ خود را بخورد و در نگاهی «انارشیسمی» زن موجودی ست که هرگز و هیچگاه نباید به هیچ وعایت و زعامتی، تن بسپارد و در یک نظام پلوتراکسی (Plutocracy) زن در صورتی که غنی و ثروتمند باشد حتی می تواند حکومت کند. و با معیارهای موبوکراسی (mobocracy)، زن هرچند که هیچ عقل و تجربه ای نداشته باشد و در ردیف عوام و رجامه ها به شمار آید می توان به هر شأنی و جایگاهی از منزلت سیاسی و اجتماعی که بخواهد واصل شود و در مکاتب ناسیونالیستی (Nationalism) آنچه که سبب ارزش زن می شود، نژاد و قومیّت اوست و در مکاتب «اپتی میسمی» (optimism) به زن، خوش بینانه می نگرند و در مکاتب «پسی میسمی» (Pessimism) بدبینانه به زن نگاه می کنند.
درمسلک «اکوالیتریانیسم» (Equalitarianism) از مساوات زن با مرد طرفداری می شود و در زیر پنجه های امپریالیسم (Imperialism)، برای وصول به توسعه اراضی و استثمار و استعمار کشورهای ضعیف، برای قربانی زنان نیز همچو مردان نقشه های شومی ریخته می شود.
بینش قرآنی و عرفانی، ملاک ارزش زن را به تقوای او می داند و زن را مظهر جمال و آیت فعل و قول حق محسوب می کند و او را مانند مرد بر همه کائنات شرافت می دهد و ذکوریّت و انونیت را در حقیقت انسانیّت دخیل نمی داند.
چنانچه مشاهده می شود، همه دیدگاهها چه بینش های دینی و چه بینش های سیاسی و اجتماعی و فلسفی و... به نوعی بر قضایای مربوط به زن، تأثیر گذار است، زیرا همیشه جهان بینی ها هستند که ایدئولوژی را می سازند و همیشه نگرشهایند که روشها را پایه ریزی می کنند و همواره جزئیات از کلیات تأثیر می پذیرند.
تأثیر تحولات دیدگاهها کلامی و فلسفی بر مسائل زنان
شعاع تحولات عمده ای که در عرصه فلسفه و کلام، در چهار قرن اخیر، در مغرب زمین اتفاق افتاده است گاهی به اقصی نقاط جهان و حتی به جوامع اسلامی نیز رسیده. به عنوان نمونه آنگاه که عالم فلسفه در اثر نقادی ذهن انسان و معرفت او (توسط اشخاص مانند کانت و هیوم...) متحول می شود، این تحول در مشرق زمین برای بعضی از متدینین این سؤال را ایجاد می کند که اگر قرار باشد اعتبار روش و مقولات و مفاهیم ارسطویی که قرنهای متمادی به عنوان روش تفکر شناخته شده بود زیر سؤال برود، پس با کدام مقولات و مفاهیم باید درباره مسائل دینی سخن گفت؟ مثلاً شاید چنین سؤالی از زوایای اندیشه یک متدین متفکّر و متخصص در مسائل اسلامی مربوط به زنان عبور کند که...
تعریف دین
در قرون اخیر، علم پدیدار شناسی متکفل بحث از ماهیت و اشکال مختلف ادیان گردیده و در این زمینه تلاش هایی کرده است ولی با این همه باید گفتن با روش هایی که این علم برای شناخت و تعریف دین پیش گرفته است، شاید نتوان به شناسایی مطلوب رسید دین پژوهان گاهی همین مطالب را با قاطعیّت بیشتر بیان می کنند می گویند:« ما هرگز نمیتوانیم با تدوین چند تز کلّی به ماهیّت واقعی دین پی ببریم. (2) غیر از علم پیدارشناسی علمی دیگر به نام فلسفه در این نیز متکفّل ایجاد یک نوع، تفکّر فلسفی درباره دین شده است. (البته باید نظر داشت که دفاعیات فلسفی از دین غیر از تفکّر فلسفی درباره دین است.)×
«تعاریف متفاوت از دین به قدری زیاد است که حتی ارائه فهرستِ ناقصی از آنها غیر ممکن می باشد»(3)
ویلیام جیمز (1842 1910)، فیلسوف و روانشناس آمریکائی در کتاب «تجربه دینی» خود می نویسد: «دین یک استراتژی برای رستگاری است.»(4)
از آن جا که دین، پدیده ای است مبتلا به همگان، لذا غیر از فلاسفه دین و دین پژوهشان بسیاری از صاحب نظران و صاحب قلمان عرصه های مختلف درباره تعریف آن اظهار نظرهایی دارند:
«تامس پپین میهن پرست انقلابی و نظریه پرداز سیاسی می گفت: «دین یعنی کار نیک کردن» و ماتیو آرنوند، شاعر انگلیسی می گفت: «دین یعنی اخلاق با عاطفه» و جیمز باری، نمایشنامه نویس و رمان نیوسی اسکاتلندی می گفت: «دین یعنی آن چه بیش از هر چیز بدان علاقه داری» و «وایتهد» می گفت :دین یعنی همان کاری که فرد با تنهایی خودش می کند، «ادوارد تایلور»، انسان شناس می گفت :«دین یعنی اعتقاد به موجوات مجّرد» و «امیل دورکیم» می گفت :« دین یعنی نظام واحدی از عقاید و اعمالی که به امور مقدّس ربط دارند»(5) و منظور ما از دین در این بحث، «مجموعه ای است که اعتقاد به اصول سه گانه توحید و نبوت و معاد از عناصر اصلی آن است.»(6)
بعد از تعاریفی که از قول غربیان درباره دین نقل کردیم به سراغ دین مبین اسلام آئیم تا تعریف دین را در اینه تعلیمات آن به تماشا بنشینیم. دین اسلام حاوی یک «تعرف درون دینی» است که بدون هیچ تعصّب دینی با قاطعیژت باید گفت از عمیق ترین تعاریف ممکن است و باید چندین مقاله بلکه چندین رساله متکفّل بیان حقائق، لطائف، اشارات این آیه شوند تا به صورت برهانی این ایمان برای صاحب نظران حاصل آید و این تعریف این است:
«فرة الله التی فطرالناس علیها، لاتبدیل اخلق الله، ذلک الدین القیّم»
(آیه 30 سوره روم)
دین قیّم، همان فطرت و خلقتی است که خداوند مردم را بر آن منظور نمود و در آن هیچ تغییر و تبدّلی نیست. بر طبق این تعریف درون دینی دین اسلام، دین باید دارای نوعی استراتژی و نظام اعتقادی و عملی باشد که هم در مسائل اعتقادی، نظریتش با دریافت های عقل فطری از «هست ها» و «نیست ها» مطابقت کند و همه در اخلاق اخلاقی و فقهی با همه سرشت و طینت انسان در زمینه «بایدها» و «نبایدها»، سازگاری داشته باشد.
بنابراین دین «متشکشفات فطرت هم شامل کبرویات دین می شود و هم صغرویات و مسائل جزئی دین برای فطرت انسان کامل، قابل انکشاف است»(7)
نکته بسیار بسیار مهم و تابل توجهی که در این تعریف از دین نهفته است این است که وصف ثبات و عدم تغییر و تبدّلی در احکام دینی را به عنوان یک وصف لازم و لاینفک در توصیف گزاره های دینی آورده است و از مفهوم مخالف این تعریف این نکته قابل استنتاج است که بنابراین هر گزاره ای که دستخوش تغییر و زوال شود منتسب به دینِ قیّم الهی نیست و همچنین این نکته نیز قابل استنباط است که بگوئیم از آن جا که دین همان فطرت و فطرت همان دین است، تمامی احکام فطرت منطبق با دین و تمام احکام دین منطبق با فطرت است و دلیل ثبات احکام دینی، ثبات احکام فطری است. (الّبته ما در ضمن بحث و ادامه گفتار در آن جا که سخن از ثبات و تغیّر در گزاره های دینی است، مجدّدا در ذیل تفسیر این آیه، نکاتی بسیار دقیق را متذکّر خواهیم شد.)
تا به حال به تعریف «پدیده ئ دین» از دیدگاه بعضی صاحب نظران و سپس به تعریف آن در بینش قرآن اشاره ای کردیم و لکن برای ورود به پاسخ شبهه « نسبیّت معرفت دینی»، باید به «معرفت دینی» نیز شناخت پیدا نموده و مشخص نماییم که شامل چه بخش ها و چه قسمت هایی است. و به راه و روش اثبات گزارهای دینی و قلمرو هر کدام از آنها ولو اجمالاً و اشاره ای داشته باشیم و سپس در تعریف نسبیّت معرفت دینی، برهان ترابط را بیان نماییم.
معرفت دینی
در جواب این سؤال که معرفت دینی از کجا به دست می آید و باید گفت معارف دین همان گزاره هایی هستند که از طریق عقل (با شرایط خاصی که در دین بیان شدن) و از طریق نقل (یعنی کتاب و سنّت) و یا (از طریق اجماع) به دست می آیند و در جواب این سؤال که معارف دینی شامل چه بخشهایی می شود باید گفت یکی از متداول ترین تقسیمات، تقسیم دینی به سه بخش عقاید، اخلاق و احکام است و در جواب این سؤال که قلمرو و روش اثبات هر کدام از این معارف دینی چیست؟ باید پاسخ داد که راه اثبات معارف دینی در بخش عقاید و جهان بینی و هر آن چه مربوط به «متافیزیک» است، هرگز نمی تواند یک «تجربه حسی» باشد. پس بخش مهمی از معرفت دینی، غیر حسّی و غیر تجربی است. امّا در باب احکام و اخلاق نیز باید گفت بعضی از معارف دینی با تجربه حسّی نیز قابل شناخت و اثباتند و در بعضی از گزاره های معرفتی، عقلی، اثباتا و یقینا نمی تواند به تصدیق و یا تکذیب آن گزاره ها، حکم نماید و بعضی از معارف نیز با عقل، قابل اثباتند و بعضی از معارف دینی از دایره ادراکات عقلی و حسی و بلکه از دایره بعضی از شهودهای عرفانی نیز خارج بوده و فقط از راه وحی به دست می آیند.
«بعضی از فلاسفه فلسفه دین سعی کرده اند که امور مشترک درون دینی میان ادیان و یا مبادی و مسائل برون دینی را بررسی عقلانی کنند تا در پرتو ان کاوش عقلی مشخص گردد که آیا این مسائل خرد پذیرند ولی آن چه مسلم است آن است که اگر تعریفی از «خرد» ارائه دهیم که با تعریف عقل فطری معادل باشد نتیجه خواهیم گرفت که همه احکام دین خردپذیرند.(ration) یا خردگریز (antiraional)»(8)
نظریه نسبیّت معرفت دینی و مسئله ترابط معارف
قائلین به این نظریه با یک نگاهِ برون دینی مسئله اختلافِ شرایع و مذاهب و اعتقادات در همه ملل و نحل و أدیان و مسلک ها را به تماشا نشسته و می گویند: هیچ فهمی از موحّد یا مُلحدی مطلق نیست، بلکه هر یک در هر عصر و مصری ها واقع شده اند، نظراتشان از جوّ آن زمان و آن مکان، متأثّر می شود. این نظریه با وجود ظاهرِ آراسته ای که دارد، نتایج کرایه المنظری در پی می آورد منجمله این که اعتقاد به مسئله نسبیّت در معرفت دینی با اعتقاد به مسئله نسبیّت در خود دین، فرق چندانی نخواهد داشت، زیرا در هر دو صورت ما با بی ثباتی و تزلزل در کلیّه گزاره های دینی را نتیجه بگیریم.
لازم به ذکر است که بعضی از این نظریه پردازان، ادّله متفاوت و متعدّدی را برایِ اثباتِ ادعای خود بیان می نمایند و ما به جهتِ ضیق مجال و عدم ظرفیّتِ مقال و رعایت مناسبت موضوع، ناگزیریم به بیان اجمالی یکی از براهین مربوطه به نام «برهان ترابط معارف»(9) اکتفا کنیم.
مصنّف دره کتاب «شریعت در آینه معرفت» در این باره می نویسد:
نسبیّت علم به معنای شناخت شناسی و هویّت شناسیِ آن با «نسبیّت علم» به معنای «معرفت شناسیِ» آن متفاوت است ولی این دو یک جامع مشترک دارند و آن این که مثلاً کسی می گوید: هیچ پدیده ای بدون ارتباط با دستگاههای عصبی، نیروی مدرک و تأثیر و تأثر متقابل قابل درک نیست و کسی می گوید که امروز به هیچ کس معلوم نیست که فردا در عالم معرفت چه رخ خواهد و کدام موجِ تازه این دریا را به تموّج خواهد افکند.
هر دو در این مطلب سهیم اند که هرگز به واقعِ خارجی آن طور که هست نمی توان آگاه شد و هرگز به آن چه هم اکنون در ذهن وجود دارد نمی توان قطع پیدا کرد.»(10)
چنان چه ظاهر است از نتیجه و تالیِ فاسد این نظریه این است که پدیده ای به عنوانِ دین، هرگز نمی تواند سرچشمه اطمینان بخشی برای آبیاری استعدادهای فردی و اجتماعی بشریّت باشد. اگر بگوئیم چون تمام جویبارهای معارفِ بشری به هم مرتبطند، هر موجی که در هر شاخه ای از شبکه هایِ علوم ایجاد شود و هر نظر و سخنِ جدیدی که در جهانِ معارف بشری به وجود آید، سبب می شود در معرفت دینی، نوعی تغییر و تموّج ایجاد گردد. بنابراین خود این نظریّه هم نوعی نظریه معرفت شناسانه درباره این است که دستخوش این تغییر خواهد شد و از این آسیب در امان نخواهد ماند.
بلی حتی اگر ما جواب «حلّی» و «اقناعی» به این مستدلّین را هم بگذاریم و بگذریم ذکر یک «برهان نقضی» در مقابل معتقدین به نظریه نسبیّت معرفت دینی خاصی از لطف نیست و خلاصه آن برهان این است: «کسی که به داوری بین دین و معرفت دینی می پردازد و می گوید:
دین ثابت است و معرفت دینی متغیّر، و سند وی آن است که معرفت دینی، فهم بشر است و فهم بشر هماره سیّال، باید ملتزم باشد که این داوریِ او نیز در معرض احتمال زوال خواهد بود.»(11)
آغاز تکوّن و شکل پذیری نظریه نسبیّت معرفت دینی
اگر تعمّد داشته باشیم که خوش بینانه، به آغاز تشکّل و تکوّن این نظریّه، بنگریم، باید قضایا را این گونه توجیه نماییم که همان گونه که در حلّ معادلاتِ ریاضی هرچه به تعداد گزاره هایِ جبری بیفزائیم به جهت پیچیدگی معادله و افزایش تعداد محاسبات، احتمال خطا بیشتر می شود، زیرا اگر فقط یک علامت یا یک حرف جبری یا یک عدد ریاضی، آن گونه که حقّ آن است به محاسبه در نیاید، در نتیجه نهاییِ محاسبات، اشتباه واقع خواهد شد.
بعضی از مقدّمات و گزاره هایِ صحیح، مثلِ ثبوتِ فهم بشر نسبت به بعضی از گزاره های دینی و یا مثل تکامُلِ معلوماتِ سابق در اثر افزودنِ معلومات لاحق به آنها یا مثل کامل نبودنِ فهم ما از کلّ شریعت، وقتی در معادلاتی پیچیده وارد می شوند و با انضمام صدها مقدمه دیگر به سراسری استدلال های طویل و عریض و پیچ در پیچ وارد می گردند، کوچکترین لغزشی در هر یک از عقباتِ صعب العبور استدلال ها، سبب می شود که این نتیجه ناصحیح عاید مستدلین گردد که به علّت شرایط کلیّه معارف با یکدیگر، هر چه ما از شریعت می گیریم ممکن است در طولِ زمان دستخوشِ تغییر و تحوّل قرار گیرد.
اگر نخواهیم خوش بینانه به قضایا بنگریم، بلکه بخواهیم واقع بینانه، به قضایا بنگریم، باید درباره مراحل تکوّن و رشد این نظریه را این گونه بگوئیم که:
«چه بسا تعارض بین پیشرفت های علمی و نتایجِ تحقیقات تجربی با ظواهر تورات و انجیل سبب شده است کسانی درصدد برآمده و بگویند: بیایید تا فهممان را از دین و کتاب مقدّس، تغییر دهیم، و در جوامع اسلامی هم عدّه ای روشنفکر هم همین را می گویند، بدون آن که توجّهی به تفاوت قرآن، سایر کتبِ ادیان داشته باشند»(12)
گاهی لغزش اندیشه یک اندیشمند که برای او جز قصوری به حساب نمی آید دست آویز «تفصیراتِ غرض ورزانه جریاناتِ سیاسی و احزابِ اجتماعی قرار می گیرد و آن فرضیّه را به یک آفت اجتماعی مبدّل می نماید. اینجاست که انواع مطالعات ذاتی و عَرَضی و بعضی انواع سفسطه های صوری و مادّی بسیج می شوند تا در بعضی مسائل جزئی عامیانه هم ردپای مسائل فلسفه و کلامی را به جای بگذارند و ذهن بی نقش عوام را با اشکال ساده و فریبنده ای از آن شبهه های دقیق به انحراف و اعوجاج بکشانند و پای اندیشه نسل حاضر را در این لغزشگاهها بلغزانند. یکی از این لغزشگاهها که همیشه مزال اقدامِ بسیاری از ساده اندیشان و ظاهربینان بوده است، مسئله حقوق و وظایف زنان است. و ما از اینجا وارد همین مقوله اختصاصی از بحث خواهد شد.
در آغاز سعی خواهیم کرد با ارائه تصویری از ثبات و تغیّر، اجمالاً به نمونه هایی از تغییراتی را که در سایر علوم و معارف بوجود آمده و سبب شده است که نظریاتِ مختلف درباره مسائلِ زنان نیز دستخوش تغییر قرار گیرد، اشاره کنیم و ضمنِ پذیرشِ اجمالی «ترابط معارف» و تأثیر و تأثّر آنها در یکدیگر ثابت کنیم که آن دسته از احکام که بر بعضی از مبانی و مبادیِ مأخوذ از وحی بنیان نهاده شده اند در معرض این دگرگونی ها و اضطراب ها نیستند و تغییر در سایر شاخه هایِ علوم، نمی تواند مبانی مستحکم آنها را دستخوش تغییر بگرداند، بلکه اگر هم تغییری در احکامِ دینی لازم باشد خود دین این پیشبینی های لازم را براساسِ معیارهای ثابتی از قبل تعیین کرده است.
آیا راه شناخت و معرفت روح اسراآمیز زن باز است؟ و آیا حقیقت خلقت زن و به قول الکسیس کارل حقیقت این موجود ناشناخته، از طریق فکر و استدلال قابل شناخت و ادراک است؟ آیا امکان اکتساب معرفت یقینی نسبت به جایگاه و شأن و منزلت زن وجود دارد؟
بلی وقتی یک موج انحافی یا یک موج نقّادی، در یک عرصه تفکّر، به راه می افتد، دامنه اش ممکن است به همه مسائل بدیهی و صحیح و منجمله به همه مسائل ابتدائی مربوط به دیدگاه های اسلام درباره زنان نیز سرایت کند. به عنوان نمونه مثلاً اگر بنا باشد این جریان های قوّی نقّادی و این شکاکیّت های عقلی، صُوَرَ منطق ارسطویی را نیز از پای بست لرزان نماید، یک عالم دینی برای ارائه ملاکی در ارزش گزاری منزلتِ زن حتی نخواهد موافقت به شکل اوّل از اشکال منطق صوری تمسّک جسته و مثلاً بگوید الف) صغری: زن انسان است. ب) هر انسانی شرافتش به تقوی است . ج) پش شرافت زن به تقوی است و یا این که نمی تواند با انضمام مقدّمات مسلّم به این نتیجه برسد که: الف : مرد انسان است. ب ) هر انسانی که تقوی نداشت شرافت ندارد. ج) پس هر مردی که تقوی نداشت شرافت ندارد و الف) زن انسان است. ب) و هر انسانی تقوی داشت شرافت دارد. ج) پس هر زنی که تقوی داشت شرافت دارد پس بنابراین زنِ با تقوی شرافتش از مرد بی تقوی بیشتر است.) البته دروه های شکاکیت در فلسفه غرب فراوان تر از جریان های شکاکیت در فلسفه اسلامی است. چه سا بتوان شکاکیّت های مختلف را به اعتبارات مختلفی تقسیم بندی کرد نمونه زیر یکی از دسته بندی هاست:
1) شکاکیّت سوفسطائیان. 2 شکاکیّت پورونی. 3 شکاکیّت فیدئیست ها یا ایمان گرایان دوره رنسانس. 4 شکاکیّت دکارت. 5 شکاکیّت هیوم. 6 شکاکیّت کانت. 7 شکاکیت پوزیتویست های جدید)(13) البته این جریان های شکاکیّتی با یکدیگر تفاوت فراوانی دارد. بعضی از این شکاکیّت ها مثل شکاکلیّت علیه عقل و به نفع ایمان است و بعضی شکاکیّت علیه عقل و به نفع اخلاق است و بعضی از شکاکیّت ها، هیچ تکیه گاه و عمادی را در عالم برای انسان باقی نمی گذارد.
در هر حال باید به این فلسفه توجّه کرد ک راهی برای کانال زدن بین آن نظریّات شکاکی و بین احکام، وظائف و حقوق زنان وجود دارد و می توان به نوعی نتایج روحِ حاکم بر این نقّادی ها را در مسائل زنان نیز مشاهده نمود. البته توجّه به این نکته قابل ذکر است که این مطلب، یعنی شناختِ منشاء اصابت تیرهای شکاکیّت به بعضی از مسائل زنان ما دقیق و قابل تأمّل است. گاهی زگاهی اجمالی و گذرا به بعضی از نظریاتی که در کلام جدید» مطرح است می تواند ریشه بعضی از شبهات رایج درباره زنان را نشان دهد و پاسخ گویی به آن نظریات می تواند شبهات ناشی از آن را منتفی و سالبه به انتفاء موضوع بنماید و به تعبیری می تواند آن شبهات را از ریشه بخشکاند.
در ادامه توضیح تأثیر نظریات کلامی و فلسفی بر مسائل زنان، به عنوان نمونه دوئمی از این نظریات که می تواند در قضایای مربوط به زنان، تأثیرگزار باشد، می توان از تحولات نظریه های فلسفه های زبان شناسی نام برد.
بعضی از این تحولات، جای این سوال را برای بعضی از متدیّنین باقی می گذارد که اثبات دلالت متون دینی بر مدعیّات فعلی براساس اصول متداول آیا می تواند کاملاً صحیح باشد؟ مثلاً طبق قواعد علم اصول فقه، یک «فقیه» از فعل امر، «وجوب» را برداشت کند و تا وقتی که قرینه ای بر خلاف این مسئله نداشته باشد باید هر فعل امری را «حمل بر وجوب» نماید. مثلاً وقتی در مسائل و احکام حجاب زنان به فعل امر در آیه شریفه : «واضربن بخمرهن علی جیوبهن» می رسد، باید این گونه بیندیشد که این آیه، «حجاب» را بنحو یک تکلیف وجوبی «بر عهده زنان» گذاشته است. حال ممکن است حوّل در بعضی از فلسفه های زبان شناسی و اصول و قواعدی که برای برداشت های لفظی از گفتارها، ارائه می کند برای یک متدیّن این سؤال را پیش آورد که آیا واقعا می توان از این آیه، برداشت کرد که حجاب بر زن واجب است؟ چنان چه مشهود است سنگ بناهای اولیه در یک تفکّر کلامی و فلسفی، بسیاری از مسائلی را که با ذره بین آن تفکر مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند، تحت تأثیر قرار می دهد.
نظام و انتظام در یک تفکّر عقلی، علّت خوبی برای این تأثیرگزاری ها و ارتباطاهاست و معمولاً هیچ نکته و مسأله ای در قاعده هرم یک تفکر عقلی نیست مگر آن که می توان خطّی را از رأس هرم به آن وصل کرد.
فلاسفه اسلامی چون معتقدند که معرفت یقینی جز از طریق «معرفت الله» ممکن نیست چرا که معلول جز از راه علّتش شناخته نمی شود لهذا حتی اگر قرار باشد به عنوان یک فیلسوف در مسائل مربوط به زنان نظر دهند، حتما و حتما نظام معرفت شناختی و هستی شناختی ایشان، درباره زنان، نظام الله محوری خواهد بود و پایه اول معرفت جایگاه زن و حقوق او معرفت به حالق خواهد بود.
بنابراین شعاع دید فلاسفه اسلامی، انعکاس جالبی در شناخت جایگاه زن و مسائل مربوط به او دارد و چون این حکماء پایه اول معرفتِ خود را بر یک معرفت یقینی، متکّی می کند لهذا دیدگاهایشان کمتر پابه پای تحولات ایجاد شده در معارف مه عصر خود، دستخوش تغییر و تعیّر و اضطراف قرار می گیرد.
یکی دیگر از نظریات کلامی که وارد عالم تفکّر معاصر شده و به محفل بعضی از روشنفکران راه پیدا کرده است، مسئله «نسبیّت معرفت دینی» است. ذیلاً درباره این نظریه و تبعات و توالی آن بر روی مسائل زنان تفصیلاً مطالبی عنوان می گردد. این نظریه سبب ایجاد این تشکیک می شود که با فرض ارتباط همه معارف به یکدیگر، چه بسا تغییر و تحوّل در یک شاخه از علوم بر روی کلیّه معارف بشری از جمله معارف دینی و منجمله احکام مربوط به زنان تأثیر بگذارد.
در هر حال فصدی اشاره به بعضی شبهه های رایج درباب مسائل زنان و «دفع» و «رفع» آن هاست و شبهه بی اعتمادی به دین در ظل تصوّر بی ثبات بودن احکام دینی، چه بسا از زمره رایج ترین شبهات زمان به حساب آید. به جهت این که ما بتوانیم سیری اجمالی در بررسی این شبهه و جوانب آن داشته باشیم سعی کرده ایم که از راه تطبیق مفهوم بر مصداق، پیش رویم و با آوردن نمونه هایی عینی، ضمن تقریب مسائل به ذهن، راه درست حقیقت را سهل العبورتر نماییم.
ما برای نیل به مقصود و ورود در بحث نخست باید مقدّمه تصویری از دین و تعاریف مربوط به آن ارائه دهیم و مراد از اصطلاح نسبیت در فهم دین را واضح تر کرد و آن گاه به بررسی مسأله ثبات و تغیّر در دین و فهم دین بپردازم و مراد از اثبات و تغیّر در احکام و مسائل زنان را روشن نماییم و آن گاه سعی کنیم ارتباط معارف با یکدیگر و تأثیر این ارتباطات را بر ثبات و تغییر نظریات دینی یا نظریات غیردینی درباره زنان، بررسی نماییم و در مسیر بحث سعی نماییم ذکر از شواهد عینی مربوط به مسائل زنان استمداد بجوییم.
زمینه های نفوذ و رواج شبهه بی ثباتی احکام دینی در مسائل زنان
پیشرفت علم و تکنولوژی و تمدّن، یکی از رایج ترین سخن هایی است که در قرن حاضر به صورت های گوناگون دست آویز مدعیّات بعضی از صاحب نظران فرهنگی و رونق بازار بعضی از فرضیه ها و تئوری های کلامی و فلسفه های اجتماعی و سیاسی قرار گرفته و مسئله گستردگی و سعه معارف و علوم بشری و ارتباط آنها با یکدیگر، زمینه مستعد دیگری است برای سوء استفاده و ترفندهای تبلیعاتی است چرا که ترابط معارف دلیل موجهی برای تحوّل در قوانین و حقوق تلقّی شده و حربه ای است که برای تضعیف سنّت های دیرپای اسلامی به کار می رود و مسئله تغییر مقتضیات زمان نیز از زمینه های مهمی است که دست هایی مرموز از پس پرده سعی دارد از آن برای کمرنگ جلوه دادن صبغه ذخائر و آداب و رسوم صدر اسلام استفاده کند.
بعضی از نظریاتی که در این راستا در بعضی از محافل روشنفکری جامعه ما شایع شده است، نظریه نسبیّت معرفت دینی با توجه به سمئله ترابط معارف است و روی کردهایی از قبیل «پلورآلیسم» و «هرمونتیک» و «سکولاریسم» همزمان سعی می کنند زمینه های بهتر را برای نفوذ این نظریه فراهم نمایند. از طرف دیگر، شبهه عدم انطباق اسلام اسلام بامسائل زمان نیز شبهه ای است که از دیرباز قدمت و سابقه ای طولانی دارد ولی در هر زمان بنا به زبان روز، خود را به شکلی جدیدتر می نمایاند.
توضیحی اجمالی درباب موضوع و روش بحث
گاهی با دقت و تأمل می توان دریافت که بعضی از شبهه ها از یک سرچشمه آب می خورند و به تعبیری دو لبه یک شمشیرند. به عنوان مثال به نظر می رسد بتوان وجه اشتراکی را بین اشکال عدم انطباق احکام اسلام بر مقتضیات زمان و اشکال نسبیّت معرفت دینی به دست آورد.
وجه اشتراک این دو نظریه، اعتقاد به بی ثباتی دین و اعتقاد به لزوم تغییر در احکام آن است. وقتی سخنی از ضرورت تغییر احکام به جهت «انطباق با مقتضیات زمان» به میان می آید، متعلّق این تغییر،«نفس احکام» است و آن گاه که جهت از «نسبیّت معرفت دینی» است، متعلق این تغییر، «فهم احکام» و معرفت نسبت به آن هاست. به تعبیر دیگر، «نظریه نسبیّت معرفت دینی» می خواهد بگوید: «شناخت و فهم از دین، نباید و نمی تواند ثابت بماند و اشکال عدم انطباق احکام با مقتضیات زمان می خواهد بگوید :« احکات دین» نمیتوانند و نباید ثابت بمانند.
در این مقاله با توجه به این وجه اشتراک سعی شده این دو نظریه به منزله یک تیر دو شعبه قلمداد شوند مورد بحث و بررسی قرار گیرند. هر چند که ما هرگز ادعا نداریم که به یک بحث کلامی صرف پرداخته ایم و مدعی نیستیم که به صورت برهانی به ایفاء تمام جوانب بحث در این مقاله کوتاه دست می یابیم زیرا نه این مقاله رأی پرداختن به چنین مطلبی را دارد و نه کمیّت آن گنجایش این مقال را. بلکه ما فقط در این جا می کویشیم ضمن توضیحاتی اجمالی در بیان شبهات و پاسخ آنها بازتاب اعتقاد به این نظریات را در آئینه مثال های مربوط به حقوق و وظایف زنان نشان دهیم تا در آئینه مصداق ضعف نتایج حاصل از این نظریه رابدون اقامه احتجاجات معضل و طویل فلسفی و کلامی به تماشا بنشینیم. و برای ورود به بحث نخست باید به تعریف دین بپردازیم.
1- تاریخ فلسفی، دکتر احمد احمدی، صفحه 18
2- کلام جدید در گذار اندیشه ها، علی اوجبی، صحفه 11
3- دین پژوهشی، دفتر اوّل، بهاءالدین خرمشاهی، صفحه 85
4- دین پژوهشی، دفتر دوّم، بهاءالدین خرمشاهی، صفحه 246
5- مجله راه نو، شماره 13، گفتگو با مصطفی ملکیان، صفحه 23
6- سوره روم ، آیه 13
7- رشحات البحار، کتاب الفطرة، آیة الله شاه آبادی ص 1
8- مبانی و تاریخ فلسفه غرب از (رگ هالینگ ویل). ترجمه عبدالحسین آذرنگ صفحه 65
9- البته انصاف علمی اقتضا می کند که این نکته را متذکر شویم که بعضی از این نظریه پردازان مثل نویسنده قبض و بسط تئوریک شریعت در بعضی از قسمت های تألیفات خود برخلاف بعض دیگر از قسمت ها، مراد خود را از «ترابطِ معارف»، «ترابط روش های اثبات معارف» می خواند.
10- شریعت در آینه معرفت (آیت اللّه جوادی آملی صفحه 63)
11- شریعت در آینه معرفت (آیة اللّه جوادی آملی) صفحه 171
12- کتاب نقد، نظریه نسبیّت معرفت دینی (آیت اللّه مصباح یزدی، صحفه 24)
13- فلسفه غرب عباس مسعودی صفحه 103