انقلاب عاشورایی و تحریف گران

انقلاب اسلامی ایران، نه تنها معادلات منطقه ای و خاورمیانه ای را بر هم زد و موجب بیداری جهان اسلام شد بلکه معادلات کل جهان را نیز دچار چالشی جدی ساخت و مکاتب سیاسی و فرهنگی رایج در دنیا را در بن بستی تحلیلی قرار داد.

انقلاب اسلامی ایران، نه تنها معادلات منطقه ای و خاورمیانه ای را بر هم زد و موجب بیداری جهان اسلام شد بلکه معادلات کل جهان را نیز دچار چالشی جدی ساخت و مکاتب سیاسی و فرهنگی رایج در دنیا را در بن بستی تحلیلی قرار داد.

این هماوردطلبی انقلاب، مرهون مؤلفه ها و شاخصه های اوست که تنها مختص این انقلاب است.

امام راحل (ره) در وصیت نامه سیاسی الهی خود، به صراحت بدین نکته اشاره کردند: «انقلاب اسلامی چه در شکل گیری و پیدایش و چه شیوه های برخورد و مؤلفه ها و آموزه ها با سایر انقلاب های جهان متفاوت بوده و آن را از انقلاب های دیگر متمایز ساخته است.

«میشل فوکو»، که در سال 1357 و پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، دو بار به ایران سفر کرد و در این سفرها از تهران، قم، و آبادان دیدن و مشاهدات خود را در کتابی به نام «ایرانی ها چه رؤیایی در سر دارند؟» به رشته تحریر درآورد.

انقلاب را، انقلابی جدای از انقلاب های دیگر، مطالبات مردم را مطالباتی دیگر و تحلیل گران جهانی را در بن بستی تحلیلی به تصویر می کشد و می نویسد:

«وقتی از ایران آمدم سؤالی که همه از من می کردند این بود: «این انقلاب است؟» (فقط به این علت است که در فرانسه آرای عمومی، یک صدا به چیزی که "داخلی" نباشد علاقه مند می شود) من جوابی نمی دادم، اما دلم می خواست بگویم: نه به معنی ظاهری کلمه، انقلاب نیست; یعنی نوعی از جا برخاستن و برپا ایستادن نیست، قیام انسان های دست خالی است که می خواهند باری را که بر پشت همه ما، به ویژه بر پشت ایشان، بر پشت این کارگران نفت، این کشاورزان مرزهای میان امپراتوری ها، سنگینی می کند از میان بردارند، بار نظم جهانی را. شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظام های جهانی باشد، مدرن ترین و دیوانه وارترین صورت شورش.

درماندگی آدم های سیاسی قابل درک است. کار آنان ارائه کردن راه حل است. می گویند: چاره اندیشی هایی که رژیم های نظامی ارائه می دهند، این است که راه را از نظام نایب السلطنگی برای جمهوری می گشاید. همه این راه ها، هم از نابودی شاه می گذرد، پس دیگر مردم چه می خواهند؟ آیا در واقع بیش از این چیزی می خواهند؟ اما همه می دانند که این مردم در واقع چیز دیگری می خواهند! به این دلیل است که انسان این همه تردید می کند که به ایشان فقط همین را پیشنهاد کند. به همین دلیل است که همه در بن بستند. در واقع، در حساب سیاست چنین جنبشی را در کجا باید نشاند؟» (1)

«میشل فوکو» در همان ایام مطالبات مردم را آزادی اما نه از نوع آزادی های غربی و آزادی امیال به تحلیل می گذارد و پیوند افسانه ای مردم با رهبری دینی خود را چنین قلم زنی می کند:

«ایرانی ها هم، کمی مثل دانشجویان اروپایی دهه شصت، همه چیز را می خواهند اما این همه چیزی که می خواهند "آزادی امیال" نیست، بلکه آزادی از هر چیزی است که در کشورشان و در زندگی روزانه شان نشانه حضور قدرت های جهانی است و در واقع این احزاب سیاسی - لیبرال ها یا سوسیالیست های هوادار امریکا یا مارکسیست ها - و حتی خود صحنه سیاست، به نظر ایشان هنوز کارگزار این قدرت ها هستند و همیشه بوده اند.

و از این جاست که نقش شخصیت آیة الله خمینی که به مثابه اسطوره است، روشن می شود. امروز هیچ رئیس دولتی و هیچ رهبر سیاسی حتی به پشتیبانی همه رسانه های کشورش نمی تواند ادعا کند که مردمش با او پیوندی چنین شخصی و چنین نیرومند دارند.» (2)

گذشت زمان هرگز نتوانست ویژگی منحصر به فرد انقلاب اسلامی را دچار خدشه سازد. از این رو، نویسندگانی که پس از حلت حضرت امام و حوادث پس از آن را به تحلیل گذاردند، بر همان نکته ای تاکید داشتند که «میشل فوکو» پیش از پیروزی انقلاب آن را به تصویر کشید.

«لیلی عشقی » در کتاب خود تحت عنوان "زمانی غیر زمان ها" که در خارج به رشته تحریر و به فارسی ترجمه شده است می نویسد: «این انقلاب به ما می گوید که دست کم پایان پاره ای از انقلابات فرا رسیده است. این انقلاب، انقلاب ها را دچار انقلاب ساخت، این انقلاب نه شباهتی به قبلی ها داشت و نه شباهتی به بعدی ها (هرچند رویدادهای بزرگ سیاسی، که به دنبال این انقلاب رخ داده و می دهند، باز هم انقلاب نامیده می شود.) این انقلاب پایان یک دوره و آغاز دوره دیگر بود. و به همین دلیل نیز بین این دو دوره وضعیت منحصر به فردی داشت و متفکران این انقلاب ها هم از شناسایی آن به عنوان یک انقلاب ابا داشتند، زیرا این انقلاب ناهمگنی در میان ناهمگن ها بود و برای قدرت های بزرگ هم غیرقابل تحمل تر از انقلابات دیگر بود. انقلابی از هر نظر غیرقابل معرفی.» (3)

علاوه بر اشاره "لیلی عشقی" به شباهت نداشتن و ناهمگن بودن این انقلاب با انقلاب های دیگر و ایجاد انقلاب در انقلاب های دیگر، این انقلاب را پایان یک دوره و آغاز دوره دیگر برمی شمارد. اما پایان کدام دوره و آغاز کدام دوره دیگر و با چه ادبیاتی؟!

این جاست که شهید دکتر "فتحی شقاقی" مکتب آموز امام خمینی (ره)، پایان را پایان ترس و واهمه از ابرقدرت ها و پایان سایه لیبرالیسم و سوسیالیسم و آغاز راه، آغاز منطق نخستین اسلام با ادبیات عاشورایی می داند; ادبیاتی که ماهواره های غرب را از درک رابطه این انقلاب با نهضت کربلا عاجز گذاشته است. "فتحی شقاقی" در مقدمه کتاب «جهاد اسلامی » که آن را به «امام خمینی » و «حسن النباء» تقدیم کرده است، می نویسد:

«منطق نخستین حرکت اسلام بار دیگر ظاهر شده است. رسانه های غربی و شاگردانش متحیر و سرگردان، انگشت به دهان مانده اند! با قلم هایشان که به مرکب شیطان آغشته است درباره آیة الله می نوشتند که توده های میلیونی تشنه آزادی و بازگشت به خدا گرداگرد او جمع شده اند و در حالی که، آنان هر روز برای جیمز جونز عامل کشتار جوانان امریکا در فکر یافتن بهانه ای بودند، کامپیوترهای امریکا از سر ناتوانی درمانده شدند که میان شهادت امام حسین علیه السلام در بیش از 1300 سال پیش با سرنگونی نظامی که مدرن ترین و با ثبات ترین نظام های غرب آسیا شمرده می شد. چه ارتباطی وجود دارد!»

«اکنون با تداوم و پیشرفت انقلاب، مفاهیم تازه سر برآورد و مفاهیم کهنه ناپدید می گردد...

وحشت مداوم در بین افراد مرعوب از سلطه گری و خشونت ابرقدرت ها که چونان شمشیری آخته ضد اسلام و آینده آن به نظر می رسید... این وحشت اکنون فرو می پاشد و آن توهمات رنگ می بازد، زیرا ابرقدرت ها همچون سایر موجودات روی زمین ممکن است در محاسبه حتی با کامپیوتر اشتباه کنند!

این مرحله از آن اسلام است. از این رو، توده ها زیر سایه آن پناه گرفته اند... اگر این مرحله از آن اسلام نبود، توده ها این گونه به خاطر آن بیرون نمی آمدند... کلیه احتمالات در برابر ملت های منطقه فرو ریخته است... اکنون اعلام می شود که تجربه های توان فرسا در زیر سایه لیبرالیسم و سوسیالیسم به شکست و فروپاشی انجامیده است.»(4)

از همان آغاز نهضت، پذیرش شهادت در مقابل پذیرش ذلت، شعارهای شهادت طلبانه و ادبیات عاشورایی در فریادهای مردم و رهبرشان تاسی به حسین به علی علیه السلام را در نظرگاه تحلیل گران به منصه ظهور رساند.

"لیلی عشقی" در کتاب خود، دعوای مردم و امامشان با شاه و دستگاه ستم شاهی را دعوایی بر سر تعیین مبدا تاریخی برمی خواند; مردمی که به دنبال حسین علیه السلام و کربلا و شاهی که به دنبال کوروش و تخت جمشید است! وی در این کتاب می نویسد:

«انقلاب هم در عین آن که نقطه ای است که مردم سیاست خود را در آن بازسازی می کنند، روایتی بر گذشته و بازسازی بنیان چهارده قرنی ایران نیز می باشد، روایتی که به صراحت حاوی افسانه بنیان گذار است. مردمی که می خواهند به مبدا و به سرچشمه اولیه برگردند، در کربلا متوقف می شوند، در واقع، چنین بازگشت مشهوری به سرچشمه خود به معنای تعیین سرچشمه هم هست; دوگانگی واژه تاویل در اینجا به کمال قوت خود می رسد; یعنی برگشت به اول و قرار دادن آن به عنوان سرچشمه حال، دعوای ملت ایران با پادشاه خود مربوط به همین تعیین بود; وقتی مساله موجودیت مطرح می شود باید سرچشمه آن هم مشخص شود. این سرچشمه برای شاه کوروش و برای مردم امام حسین علیه السلام بود.» (5)

انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و مبدا تاریخی تغییر یافت. انقلاب اسلامی در کنار دو انقلاب بزرگ، یعنی انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب روسیه در جرگه انقلاب های مادر که انقلاب های دیگری از دامانشان زاده می شود قرار گرفت. با این تفاوت که، عمود خیمه و ادبیات این انقلاب با دو انقلاب دیگر کاملا متفاوت بود.

اگر عمود خیمه دو انقلاب دیگر «نفی خدا» و ادبیات یکی از آنان «ادبیات اومانیستی » و دیگری «ادبیات اشتراکی » بود، عمود خیمه انقلاب «توحید» و ادبیات آن «ادبیاتی عاشورایی » بود; ادبیاتی که در تمام نوشتارها، سخنرانی ها و وصیت نامه های آنانی که سنگ پایه این انقلاب را بنیان نهادند و بر سر آرمان های آن جان باختند کاملا مشهود و ملموس است. به گونه ای که هرکس واژگانی غیر از قاموس عاشورا به کار برد نه تنها در بین مردم وارث این انقلاب به شمار نمی رود، بلکه بیگانه و نامحرم تلقی و معرفی می شود.

روح شهادت طلبی و پذیرش مرگ خونین در برابر ذلت و سازش در صحیفه نور و موضع گیری های حضرت امام از آغاز نهضت و حتی پیام آن سفرکرده درباره پذیرش قطعنامه نشان از عدم عدول امام و رهروان امام از تغییر ادبیات انقلاب در برخورد با تمدن های کفر و شرک است.

در منظر حضرت امام کسی که در برابر کفر و شرک تسلیم شود، روحانی واقعی نیست و طلایه داران مردم روحانیت واقعی است که شهادت را بر ذلت پذیرا شود و مردم را به سوی تفکر عاشورایی سوق دهد. امام راحل (ره) در جایی ادبیات خود و مردم انقلابی را ادبیات عاشورایی به تصویر می کشند و می فرمایند:

«آن چیزی که در سرنوشت روحانیت واقعی نیست، سازش و تسلیم شدن در برابر کفر و شرک است که اگر بند بند استخوان هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله های آتشمان سوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی مان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمی کنیم.»(6)

در مکتب عاشورایی امام «آزادی » بزرگ تر از آزادی در دنیای «شهادت » و تاسی به حسین بن علی علیه السلام است.

«من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام می کنم که اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست یا همه آزاد می شویم و یا به آزادی بزرگ تری که شهادت است می رسیم. » (7)

هویت و موجودیت خیمه انقلابی که عمود آن «توحید» و ادبیات آن «ادبیاتی عاشورایی » است، موجودیت همه مکاتب سیاسی و فرهنگی منحط را به خطر انداخت. از این رو، همه دنیا برای نخستین بار برای از پای درآوردن یک انقلاب به تفاهم رسیدند. ناکارآمدی حربه های اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب و ایادی آنان را بر آن داشته است که با حرکتی فرهنگی هم عمود خیمه و هم ادبیات عاشورایی آن را هدف قرار دهد.

از این رو، از چند سال گذشته و در راستای تحریف و تغییر ادبیات عاشورایی انقلاب گام هایی را در محورهای گوناگون سازماندهی کرده است که مهم ترین آن را می توان، محورهای ذیل دانست که در آینده پیرامون هر یک مطالبی تقدیم می گردد.

1. تغییر مبدا تاریخی انقلاب (از کربلا به تخت جمشید)

2. ارائه تحلیل تعقلی از شهادت (سنجش ارزش شهادت با معیارهای خاکی)

3. تبدیل انقلاب به دو دوره (فنا و بقا و جنون انقلابی و تثبیت قانونمندی)

4. ترویج تفکر تساهل و انزواگری (صوفی گری - نیهلستی و عرفان های کاذب)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان