یک کتاب در یک مقاله - فلسفه ذهن

مباحث فلسفه ذهن، قبل از هر رشته علمی دیگر، ارتباط مستقیمی با معرفت شناسی دارد و از این طریق با بعضی از رشته های علمی دیگر نیز مرتبط می شود

پیشگفتار

مباحث فلسفه ذهن، قبل از هر رشته علمی دیگر، ارتباط مستقیمی با معرفت شناسی دارد و از این طریق با بعضی از رشته های علمی دیگر نیز مرتبط می شود. روانشناسی به ویژه در مقام نظریه پردازی و ارائه مکتب، نیازمند دیدگاهی قابل دفاع راجع به ذهن وکارکرد و ویژگیهای آن می باشد. مباحث فراروانشناسی، مثل هیپنوتیزم و مدی تیشن و... نیز با این موضوع قرابت ملموسی دارند. امید است که معرفی یک کتاب در یک مقاله توجه علاقه مندان را به متن کتاب مذکور جلب نماید.

مقدمه

آقای ویلیام بیکتل، (1) مؤلف کتاب Pyilosophy of Mind ، از اعضادانشگاه ایالتی جورجیای آمریکا است. ایشان، با توجه به آثاری که در انتهای کتاب از خودش ذکر کرده، یک شناخت شناس فلسفی است.

آثار او مربوط است به سالهای 1978 تا 1983; کتاب مورد تلخیص نیز در سال 1988 منتشر شده است. او معتقد است دارد: یکی از سوی فلسفه علم که دیدگاهی فرانظریه ای (3) ارائه می کند و از آن دیدگاه می توانیم فعالیت های علوم شناختی را بررسی و احتمالا ارزییابی کنیم، ودیگر از سوی فلسفه ذهن که آرا مستقلی (4) در باب ماهیت ذهن وفعالیت های ذهنی ارائه می کند. این آرا اگر چه معمولا از تحقیقات تجربی مستقیم بدست نیامده اند، ولی اغلب به طور غیرمستقیم.

نتیجه تحقیقات تجربی در علوم شناختی یا شکل های ابتدائی تر آن علوم هستند. از آنجا که دو نقش فلسفه در علوم شناختی کاملامتفاوت هستند. مولف برای هر کدام از آنها یک جلد مجزا تالیف کرده است. این جلد را به فلسفه ذهن و جلد دیگری را به فلسفه علم اختصاص می دهد.

این کتاب دارای 160 صفحه است و در یک پیشگفتار و 7 فصل و یک پی نوشت و با این هدف که مروری اجمالی بر مسائل محوری ذهن داشته باشد و مدخلی باشد برای کارهای تخصصی تر تنظیم شده است.می کوشد برجسته ترین مواضع فلاسفه را در باب ذهن حتی المقدور به صورتی ساده بیان کند و به کتاب ها و نوشته های بسیاری از آنان نیز استناد کند تا خواننده بتواند درک واقعی تری از مواضع آنان بدست آورد.

فلسفه ذهن چیست؟ این کتاب موضوعات اساسی فلسفه ذهن را به کسانی معرفی می کند که با دیگر شاخه های علوم شناختی (مثل روانشاسی شناختی (5) ، هوش مصنوعی (6) ، عصب شناسی شناختی (7) ،زبان شناسی نظری (8) ، و مردم شناسی شناختی) (9) سر و کار دارند.

مولف خاطر نشان می سازد، خیلی پیش از اینکه این شاخه های تجربی بوجود بیایند، فلاسفه به بررسی ذهن علاقه مند بوده و سوالاتی ازاین قبیل را مطرح می کرده اند که ویژگیهای ممیزه اذهان کدام است؟ حالت های روانی را چگونه باید شناخت؟ اذهان چگونه بابدن های فیزیکی مرتبط می شوند؟ و چگونه قادرند که جهان فیزیکی را دریابند؟ به هر کدام از این سوال ها و سوال های دیگر،پاسخهای متنوعی نیز داده شده است. او موضوعات فلسفه ذهن راهمراه با مواضع فلاسفه در باب آن موضوعات، با قدری تفصیل به بحث می گذارد. این موضوعات، از قدیم مورد اختلاف بوده و هنوزنیز در معرفت شناسی، محوریت دارند. دانشمندان شناختی باید به طور صریح یا ضمنی در باب این مسائل اتخاذ موضع نمایند که آیاحیث التفاتی (10) ، قابل تفسیر طبیعت گرایانه هست یا نه؟ذهن و مغز چگونه ارتباطی دارند؟ پدیده های ذهنی چگونه هویت یابی می شوند؟ او آنچنان روشن به این مباحث پرداخته که دیگردانشمندان شناختی می توانند احساس کنند در بحث حضوری فعال دارنده و هر کدام مسئول دیدگاه مورد قبول خودشان هستند. او به فلاسفه به عنوان منبع موثقی که باید از اختلافات و جایز الخطابودن آنان چشم پوشید، نگاه نمی کند. او نه تنها از دیدگاه های فلسفی بحث می کند، بلکه ارتباطات آن دیدگاه ها با دیگر رشته های علوم شناختی را نیز در نظر گرفته و متذکر می شود که بسیاری ازمباحث علوم شناختی تجربی، انشعاباتی است از بعضی دیدگاه های فلسفی، و لذا برای اثبات کفایت بعضی عقاید خاص فلسفی، ازشواهد تجربی نیز می توان استفاده کرد. او تصریح می کند اگر چه همیشه به طور گسترده ای اعلام می شد که مدعیات فلسفی نیازمندشواهد تجربی نیست، ولی امروزه این دیدگاه کمتر پذیرفته می شود.

در فلسفه ذهن آرا متعددی شکل گرفته که در واقع تحلیلی است برکارهای تجربی ای که در روانشناسی و علوم شناختی انجام شده است.

فصل 1. دیدگاه های فلسفی در باب ذهن

این فصل زمینه ساز تحقیقات اصلی این کتاب می باشد. مولف باملاحظه دو نکته، تحقیقات فلسفه ذهن را به طور خلاصه، توصیف کرده است; یعنی هم روش فلسفی بررسی مسائل در باب ذهن، و هم ارتباطدیدگاه های فلسفی با علوم شناختی، مورد توجه وی بوده است.

بسیاری از ایده هایی که شالوده تحقیقات در علوم شناختی معاصررا تشکیل می دهند. محصول مستقیم ایده هایی هستند که برای اولین بار توسط فلاسفه دوران گذشته، مثل افلاطون (11) ، دکارت (12) ،هیوم (13) و کانت (14) ابزار شده اند. علاوه بر این نظریه پردازی فلسفی معاصر در باب ذهن، نیز میراث همین سنت دو سویه نگری است، و لذا این فصل مروری اجمالی بر چهره های برجسته تاریخ فلسفه خواهد داشت و سپس بر کیفیت شناخت آنها از ذهن و کیفیت مشارکت ایده های آنها در مباحثات رایج متمرکز خواهد شد.

تفاوت روش شناختی (15) فلسفه با دیگر شاخه های علوم شناختی دراین است که فلسفه، پایه های تجربی مشخصی ندارد. که بدون تحقیقات تجربی قابل تحصیل است ومعرفت پسینی (17) که مبتنی بر نتایج تجربی است تمایز قائل می شوند. بسیاری از فلاسفه معتقدند که حقایق زیادی را به صورت معرفت پیشینی و با استدلال محض در باب چیستی ذهن می توان بدست آورد. بعضی دیگر از فلاسفه پیامدهای منطقی دست آوردهای دانشمندان تجربی را به خدمت گرفته تا حقایقی را در باب ذهن بدست آورند و لذا در نهایت، مدعیات خود را از نوع معرفت پسینی می دانند. امروزه، بیشتر فلاسفه قبول دارند که علم تجربی (18) بامباحث هستی شناختی (19) و معرفت شناختی (20) ذهن مرتبط است، ولی با این حال می پذیرند که مسائل فلسفی از مسائل تجربی مورداستفاده در دیگر شاخه های علوم شناختی متمایزند و این تمایزناشی از این است که از یک سو فلسفه با مسائل مفهومی بنیادین (21) سر و کار دارد. آنچه بر فیلسوفان لازم است، این است که با ارائه ادله ای بر له یا علیه مواضع مختلف در فلسفه ذهن، خودشان با این مسائل درگیر شوند و انتظار نداشته باشندکه به عنوان منابع موثق (22) پذیرفته شوند. از سوی دیگر، غیرفیلسوفان نیز گاهی به این نتیجه می رسند که سوالات بنیادین فلسفه، حل نشدنی است و در باب بعضی مسائل، صرفا دیدگاه های متنوع آزمون ناپذیری وجود دارد و چندان مهم نیست که شما کدام را بپذیرید، و این واقعیت که فلاسفه حدود 2500 سال است به بعضی سوالات فلسفی پرداخته و هنوز در پاسخ آنها، اتفاق نظر ندارند.

شاهد خوبی بر این مدعا است، اما امر دیگری که باعث عدم پذیرش این جدایی می شود، این است که غالبا بین مدعیات فلسفی و تلاشهای تحقیق تجربی، تعامل نزدیکی وجود دارد. چه بسا کسانی که درگیرتحقیقات تجربی هستند، به صورت هشیار یا ناهشیار، مواضع فلسفی ویژه ای را اتخاذ کرده اند که نمونه هایش در تاریخ فیزیک وزیست شناسی فراوان است. دیدگاه های فلسفی از خلال رویکردهای متفاوتی که به پدیده های ذهنی دارند می توانند در آنها موثرافتند. مثلا رویکرد شناختی (23) ، تلاشهای رایج در علوم شناختی رابه هم پیوند داده و آنها را بر حسب تعامل های علی و معلولی (24) که با دیگر حالات روانی دارند، شناسایی و متمایز می کند. در خلال دو دهه اخیر، فلاسفه تلاش کرده اند تا تفسیری کارکرد گرایانه (25) از حالات ذهنی ارائه دهند تا زمینه ای برای برنامه های شناخت گرایان باشد (فصل های 4 و 7). رویکرد رفتاری (26) ، فعالیت های ذهنی را بر حسب گرایش های رفتاری شناسائی و متمایز می کند ورویکرد عصب شناختی (27) ، بر حسب فرایندهای عصبی عمل می کند.

رویکرد رفتاری اگر چه مورد تایید برخی استدلالات فلسفی است(فصل های 3 و 5)، ولی اکنون، هم در فلسفه و هم در روانشناسی ازمد افتاده است: در حالی که، رویکرد عصبی اینگونه نیست وتلاشهایی جدی صورت می گیرد تا زندگی ذهنی را برحسب فرایندهای عصبی تبیین کنند (فصل 6).

فصل 2. تحلیلی فلسفی در باب زبان (28)

از خلال مطالعات فرایندهای شناختی، بحث از زبان مطرح شد و به تدریج محوریت یافت. زبان و توانمندی های آن درانتقال معانی، زیر بنای بسیاری از نظریه پردازی های فلسفی بوده است. بعضی دیدگاه های مربوط به روانشناسی و زبان شناسی (29) ،مستقیما از فرق گذاری بین معنای یک کلام و منشا اظهار آن کلام،ناشی می شوند. این ادعا که واژه ها معانی عینی (30) دارند، باعث شده انتقادات و چالش هایی در روانشناسی و زبان شناسی در باب هوش مصنوعی و مفاهیم و طبقه بندی آنها، برانگیخته شود و بعد دیگری از تحلیل فلسفی در باب زبان را طلب کند. البته درست است که بررسی اصلی فلاسفه تحلیلی (31) ، تحلیل زبان بوده ولی از طرفی،تحلیل زبان اختصاص به فلاسفه ندارد. روانشناسان اصولا به بحث فرایندهای داخلی ذهن که کار بر زبان را ممکن می سازد. و زبان شناسان به ارائه توصیف هایی انتزاعی (32) در باب ویژگیهای نحوی و معانی زبان علاقه مند بوده اند و لذا زبانشناسان اغلب تفسیرهایی زاینده (33) ارائه می کرده اند تا بدین وسیله مجموعه نامحدودی از جملات را که از اصول محدودی ناشی می شوند. پیش بینی کننده اگر چه اهداف فلاسفه و روانشناسان و زبان شناسان متفاوت است ولی ارتباط بین تحقیقات آنها، آنچنان نزدیک است که مساعدت های بین رشته ای را ممکن می سازند.

فلاسفه در طول قرون گذشته، طیفی گسترده از تحلیل های مختلف ورقیب در باب معنای زبانی (34) ارائه کرده اند: مولف بر حسب ترتیب تاریخی ارائه این تحلیل ها، بحث را دنبال می کند. اومی گوید اغلب تحلیل های متاخر، یا به تبیین اشکالی از تحلیل های اولیه و یا به حل بعضی از آن اشکالات پرداخته اند، اما این بدان معنا نیست که تحلیل های اولیه فقط جنبه تاریخی ای و تحلیل های بعدی، برتری قطعی بر آنها داشته باشند. چون تعدادی از فلاسفه هنوز تلاش می کنند تا اشکالات را پاسخ گفته و آن تحلیل های اولیه را تایید کنند.

مؤلف در این فصل از بعضی تحلیل های فلسفی در باب زبان بحث کرده است. تحلیل اشاره ای (35) که توسط فرگه (36) و راسل (37) ارائه شده بود، توسط ویتگنشتاین (38) و نظریه پردازان کنش گفتاری (39) ،مورد نقد مکرر واقع شد. آنان معتقد بودند برای درک زبان لازم است کیفیت بکارگیری آنرا بدانیم. اما همان تحلیل با تفسیرهای اصلاحی دیگری توسط بعضی فلاسفه معاصر مورد تایید واقع شد. کسانی مثل کواین (40) و دیویدسون (41) که با بخش های دیگری از این تحلیل به مصاف آمده را قبول نداشتند) ویژگی افزایشی (43) این نظریه را پذیرفتند. این دو نفر، هم معنایی لغت و اشاره را نپذیرفتند و وظیفه اشاره را در یک دیدگاه کل نگر (44) قرار دارند. کریپک (45) و پوتنام (46) نیز عقیده فرگه در باب معانی را مورد حمله قرار داده اند. منتهی اینان حتی ویژگی افزایشی تحلیل اشاره ای قدیم را نیز نپذیرفته اند. درتئوری پیشنهادی آنها که یک تئوری علی معلولی است، تمام اسم ها،به صورت علی با مسماهای خود پیوند می خورند و این پیوند برای همیشه باقی است.

همانگونه که از فصل های بعدی نیز قابل استنباط است، نظریه های زبان، استلزامانی را برای نظریه های ذهن، بدنبال خواهد داشت ولذا در فصل های بعدی نیز به طور مکرر به این فصل ارجاع داده خواهد شد.

فصل 3 و 4. مساله حیث التفاتی (47)

مساله حیث التفاتی یک مساله محوری است و به عنوان چارچوب نظری مهم برای مقایسه حالات روانی (48) و پدیده های فیزیکی (49) در نظرگرفته می شود. مولف در فصل سوم ابتدا به بیانات مختلف فلاسفه درباب چیستی حیث التفاتی پرداخته و سپس توضیح می دهد که حیث التفاتی چگونه باعث تمایز ذهن از دیگر پدیده های طبیعت می شود; و در هایت بحث می کند که چرا بعضی فلاسفه، آن را مانعی برای توسعه تفسیرهای علمی در باب پدیده های ذهنی می دانند. درفصل چهارم در ابتدا اشاره ای به این نکته دارد که حیث التفاتی که امری است غیر مادی، چگونه در جهان طبیعت ایجاد می شود; وبعد بعضی از اصول پیشنهادی دیگر فلاسفه برای تبیین قابل قبول وعلمی حیث التفاتی را مورد اشاره قرار می دهد.

حیث التفاتی، یعنی درباره چیزی بودن; و این از ویژگیهای حالات روانی است. حالت های طبیعی خالی از این ویژگی هستند; مثلا اگرما بر این باور باشیم که هاوائی مکان زیبائی است، این باور مادرباره هاوائی است. اما لامپی که روی میز ما قرارداده شده است،درباره چیزی نیست. هاوائی و زیبائی های عرفی آن موضوعات باورما هستند و این باور چون حالتی است روانی می تواند وجود داشته باشد حتی اگر ما هیچگاه به هاوائی نرفته باشیم. اما حالت «روی میز قرار داشتن لامپ » حالتی است طبیعی و خبری ازحیث الثفاتی در آن نیست. استعداد و ظرفیت «درباره چیزی بودن »نه فقط در مورد باورها، بلکه در مورد دسته ای دیگر ازفعالیت های ذهنی مثل آرزو کردن، ترسیدن، شک و تردید داشتن،امیدوار بودن، طرح و نقشه داشتن و .. نیز صادق است. اگر ماامیدوار هستیم که متصدی امری بشویم، امیدواری ما در مورد«متصدی شدن » است. ما نه به صورت مستقیم و بی پرده و به صورت علی و معلولی، بلکه از خلال فعالیت های ذهنی مان با حالت های طبیعی مرتبط هستیم و لذا می توانیم آرزومند حالتی از امری باشیم بدون اینکه هیچ اقدامی در جهت تحصیل آن بکنیم. فلاسفه برای ویژگی شناسی حیث التفاتی و دانستن وجه متمایز آن از دیگرحالات فیزیکی محض، تلاش هائی کرده اند; دو تا از برجسته ترین این تلاش ها مربوط می شود به فیلسوف فقید قرن 19، یعنی فرانزبرنتانو (50) و فیلسوف متاخرتر، رودریک چیشلم. (51) بعضی از فلاسفه مانند برنتانو، حیث التفاتی را به یک خلیج تشبیه می کنند. همانگونه که خلیج با تعامل خاصی از آب و خشکی حاصل می شود. و امری مستقل از این دو نیست و برای آن باید آب و خشکی و رابطه آنها را بررسی کرد، حیث التفاتی نیز با تعامل خاصی ازپدیده های روانی و غیر روانی خلق شده و امری است وابسته به آن دو و برای بررسی آن باید هر دو را به طور موازی بررسی کنیم واین ویژگی، مانع توسعه علم پدیده های ذهنی در مقایسه با علوم پدیده های فیزیکی محض می شود. بعضی دیگر همچون کو این، از اساس منکر می شوند و می گویند پدیده ای که دارای حیث التفاتی باشد،واقعیت ندارد و پیشنهاد می کنند که روانشناسی اصلا نباید برپدیده های روانی متمرکز شود، بلکه باید تمرکز موکد بر رفتارانسان ها و دیگر جانداران داشته باشد. البته بسیاری، این راه حل را بیش از حد افراطی دانسته اند. بیشتر دانشمندان شناختی،هر دو موضع را ناکافی دانسته اند و مواضع فلسفی دیگری اتخاذکرده اند تا از این رهگذر بتوانند حیث التفاتی را به عنوان یک ویژگی واقعی برای پدیده های روانی بپذیرند و راهی برای تبیین آن به واسطه علوم فیزیکی پیدا کنند. مولف به بعضی از این مواضع پرداخته است. او با طرح نظریه کامپیوتری (52) در باب ذهن، این بحث را آغاز کرده است. این نظریه از چارچوب نگرش گزاره ای (53) استفاده کرده و حالت های روانی را به عنوان برون شد و پایه هایی برای تفسیر پردازش درونی توصیف می نماید. لذانظریه فودر (54) در باب فعالیت های روانشناختی این است که مردم واقعا از طریق اندیشه که نوعی پردازش درونی است به استنباطاتی می رسند.

آقای بیکتل سپس به نظریه تصویرگرا (55) می پردازد. این نظریه نیز ذهن را دارای حیث التفاتی دانسته و آن را بر حسب نگرش های گزاره ای توصیف می کند، لکن این ایده را که پردازش درونی مستلزم محاسبه (56) این گزاره هاست، رد می کند. او از سه رویکردی که فیلسوفان برای تبیین ظرفیت های بازنمایی ذهن بکار گرفته اند بحث می کند: رویکرد نظری پردازش اطلاعات (57) ، (درسک) (58) ، رویکردارجاع و تحویل زیستی (59) (سیرل) (60) و رویکرد موضع حیث التفاتی (61) (دنت) (62) . رویکرد درسک از نظریه ریاضی اطلاعات (63) استفاده کرده تا تبیین کند چگونه ممکن است یک حالتی درباره حالتی دیگر باشد. حسن این رویکرد این است که حیث التفاتی را در یک پدیده طبیعی وارد می کند، ولی البته خیلی هم مشکل ساز است. رویکرد سیرل، حیث التفاتی را به ساخت بیولوژیکی ما پیوند می دهد و باعث مرموز جلوه دادن آن می شود،چون منکر توانائی ما در تبیین این نکته می شود که دقیقا چه چیزی باعث می شود حالت های بیولوژیکی دارای حیث التفاتی باشند.

رویکرد دنت، حیث التفاتی را فقط برای بعضی نظام های معین، قابل پذیرش می داند. آنچه در این رویکرد بیشتر مشکل ساز است ابزارانگاری (64) او در ارتباط با خصیصه های حیث التفاتی است. درنهایت خود مولف در باب تفسیر رویکرد دنت، پیشنهادی دارد و تلاش می کند آن را به گونه ای تفسیر کند که نگاهی واقع گرایانه به حالت های حیث التفاتی داشته باشد.

همانطور که ملاحظه شد، بسیاری از فلاسفه تلاش کرده اند تا نشان دهند چگونه حالت های حیث التقاتی می توانند در سیستم های فیزیکی ایجاد شوند. ولی پاسخ این سؤال علاوه بر آنچه بحث شد، به یک سوال و جواب دیگر نیز بستگی دارد و آن، کیفیت رابطه بین ذهنیات و موضوعات فیزیکی است، همان چیزی که مولف در فصل های 5و 6 به آن پرداخته است.

فصل 5 و 6. مساله ذهن بدن (65)

فصل 5 دوگانه انگاری (66) و رفتارگرایی فلسفی (67)

فصل 6 تفسیرهای مختلف ماده گرایی (68)

حدود سه قرن است که تحقیقات فلسفی در باب ذهن، بر دو پرسش متمرکز شده است:

1- ذهنیات چه نوع اموری هستند؟

2- چگونه اذهان با بدن ها مرتبط می شوند؟

مولف در این دو فصل مواضع اصلی فلاسفه در پاسخ به این دو پرسش را به ترتیب تاریخی مورد بحث می دهد. او می گوید اگر چه مواضع متاخر غالبا برای حل کردن مشکلات مواضع قبلی طرح شده اند ولی این گونه نیست که اکنون فقط بعد تاریخی داشته باشند. بلکه هنوز هر موضعی، هم در میان فلاسفه و هم در میان دست اندرکاران شاخه های مختلف علوم شناختی، طرفداران خاص خود را دارد.

در فصل پنجم به دو دیدگاه فلسفی می پردازد. دو گانه انگاری ورفتارگرایی فلسفی. دوگانه انگاری عمده ترین نظریه ای است که چندین نظریه برای مقابله با آن برانگیخته شده است. دکارت بین مغز و ذهن، تمایز ماهوی قائل شد. او و دیگران تلاش کردند تانشان دهند ذهن در چه ابعادی، دارای هویتی متمایز از موضوعات فیزیکی مثل مغز است. دو گانه انگاری، در تبیین ارتباط ذهن وبدن، با مشکلات عدیده ای مواجه شده و متهم است که با طرح مباحث غیر ضروری باعث متورم شدن هستی شناسی شده است.

رفتارگرایی فلسفی یکی از اولین تلاش هایی است که برای اجتناب ازدو گانه انگاری صورت گرفته و پدیده های ذهنی و حالات روانی را،حالاتی درونی نمی داند، بلکه آنها را با جهان فیزیکی پیوندمی زند و بر حسب گرایش های رفتاری به تحلیل آنها می پردازد.

رفتارگرایی با انکار پردازش درونی (69) ، انواع تبیین هایی را که در علوم شناختی معاصر رواج یافته اند نیز رد می کند. رفتارگرایی نیز همچون دو گانه انگاری، با اشکالات عدیده ای مواجه تشده و اگرچه هنوز بعضی از فلاسفه،این دیدگاه را قبول دارند ولی اکثر آنهاراه حل های دیگری را دنبال کرده اند که در پی می آید. یکی دیگراز دیدگاه های سنتی (70) این است که ذهنیات انسان، حالت هایی ازمغز هستند. این دیدگاه اغلب با نام ماده گرایی وانداموارگی (71) شناخته می شود و رد پای طولانی حداقل تا زمان هابز (72) دارد. سپس در قرن های 17 و 18 توسط گاسندی (73) ولامتری (74) رواج بیشتری یافت. بیشتر فلاسفه و شاید بیشتردانشمندان شناختی ماده گرایی را تایید کرده اند و از دهه 1950،فلاسفه آنرا با راحت بیشتری بیان و در نتیجه، تفسیرهای مختلفی را در باب آن ارائه کرده اند.

مؤلف به سه تفسیر از ماده گرایی اشاره می کند و معتقد است هرکدام، یک سلسله پیامدهای کاملا متفاوتی برای علوم شناختی دارند. البته در این مطلب که هر سه، مشکلی از پردازش درونی رابه رسمیت شناخته اند مشترک و از این رو با تحقیقات علوم شناختی سازگارترند.

نظریه اینهمانی نوعی (75) ، حوادث ذهنی را با حوادث فیزیکی ای که در مغز رخ می دهد، همسان می پندارد. اگر چه هویت یابی حالات ذهنی از طریق حالات فیزیکی، این ارزش را دارد که نسبت به واقعی بودن حالات ذهنی مورد مطالعه علوم شناختی، نوعی اطمینان بدست می دهد،ولی نظریه اینهمانی نوعی نیز مستلزم این امتیاز هست که پردازش های درونی مورد استفاده در تفسیرهای شناختی و عصب شناختی را همانند می داند. و بدین ترتیب باعث برتری و تقدم عصب شناسی بر علم شناخت می شود و علم شناخت را از فوایدعصب شناسی بهره مند می سازد.

نظریه ماده گرایی حذفی، (76) نیز بر فرایندهای عصب شناختی مغزمتمرکز است; ولی متذکر می شود که چون تفسیرهای عصبی باتفسیرهای شناختی سازگاری ندارند، باید تفسیرهای شناختی را به نفع تفسیرهای عصبی کنار بگذاریم; و لذا این نظریه مدافع این مطلب است که علم شناختی به علم عصب شناسی واگذار می شود.

معتقد است در باب فعالیت های درونی نظام های شناختی، تفسیرهای بدیل (78) ناسازگاری متصور است. بعضی عصبی و بعضی شناختی و از میان تمام مواضع فلسفی در باب مساله ذهن بدن، این نظریه سازگاری بیشتری با برنامه های علوم شناختی دارد. و بدنبال پاسخگویی این سؤال است که اگر قرارباشد برای حوادث ذهنی طبقه بندی ای غیر از طبقه بندی حوادث مغزداشته باشیم، آن طبقه بندی کدام است؟ طرفداران این نظریه معتقدند که حوادث ذهنی را باید به صورت کارکردی مورد توجه ودفاع قرار دهیم و لذا مولف در فصل بعدی با تفصیلی بیشتر به بررسی کارکردگرایی می پردازد.

فصل 7. کارکرد گرایی (79)

کارکردگرایان تلاش هایی فلسفی انجام داده اند تا بخش مهمی ازتحقیقات علوم شناختی را تبیین و تحلیل کنند و از آن طریق به شناسایی و طبقه بندی حوادث ذهنی بپردازند. این رویکرد، اکنون تحلیل غالب در حوادث ذهنی در فلسفه ذهن را ارائه می دهد و آنهارا برحسب نقش علی ای که در سیستم روانی دارند توصیف و طبقه بندی می کند (همان گونه که یک آچار بر حسب نقش علی اش در کنترل و باز و بسته کردن سوپاپ موتور، در اتومبیل توصیف می شود.) یک بعد مهم این رویکرد این است که مدعی است حوادث ذهنی را می توان بدون وابستگی به ساخت فیزیکی شان تشخیص داد و طبقه بندی کرد: به همین دلیل این رویکرد اغلب متضاد با نظریه اینمهانی نوعی تلقی می شود. ولی با نظریه اینهمانی رمزی که گویا توصیفات حادثه ذهنی را از توصیفات حوادث فیزیکی تفکیک می کند همراهی بیشتری دارد.

مؤلف اشاره ای به تشابه کارکردگرایی روانشناختی و کارکردگرایی فلسفی کرده و متذکر می شود که کارکردگرایی روانشناختی، تقدم زمانی داشته ولی نقش آنچنان عمده ای در کارکردگرایی فلسفی نداشته است و این مباحث فلسفی نیز نباید باعث سردرگمی دانشمندان علوم رفتاری بشود.

در واقع تفسیرهای مختلفی در باب کارکردگرائی فلسفی رایج امروزی وجود دارد. مولف در بخش اول این فصل، مروری بر چندتفسیر دارد که هر کدام طیف وسیعی از طرفداران را جذب کرده اندو البته انتقادهای متعددی را نیز برانگیخته اند.

بعضی از آن تفاسیر عبارتند از:

1- کارکردگرایی روانشناختی عامیانه (80) ،

2- کارکرد گرایی جدول ماشینی (81) ،

3- کارکردگرایی هوش مصنوعی یا حسابگرانه (82) ،

در بخش دوم این فصل به ایرادات عمده علیه کارکردگرایی وپاسخ کارکردگرایان به آنها پرداخته است.

در بین این ایرادات، ایراد بلاک (83) را محدود کننده ترین ایرادمی داند. بلاک معتقد است که یک حالت روانی را نباید به عنوان حالتی از یک ماشین خاص شناسائی کنیم بلکه باید آنرا از طریق حالت های حسابگرانه درون سیستم و نوع عملکردی که دارند، مشخص نماییم. در بخش آخر این فصل، خود مولف برای پاسخ دادن به این ایراد، تفسیری غایت مندانه (84) از کارکردگرایی ارائه می کند ومی گوید بدین ترتیب کارکردگرایی فلسفی با کارکردگرایی روانشناختی نیز انطباق بیشتری می یابد.

پی نوشت :

1. Bechtel. w.

2. cognitive science.

3. Metatheoretical.

4. substantive theses.

5. cognitive psychology.

6. Artificial Inteligence(AI).

7. cognitive Neuroscience.

8. Theoretical Linguistics.

9. cognitive Anthropology.

10. Intentionality.

11. Plato.

12. Descarte.

13. Hume.

14. Kant.

15. Methodological.

16. apriori kn.

17. aposteriori kn.

18. Empirical science.

19. Ontologic.

20. Epistemologice.

21. Foundational.

22. Authority.

23. cognitive Approach.

24. causal Interactions.

25. Functionalist Account.

26. Behavioral Approach.

27. Neurological Approach.

28. Language.

29. Linguistics.

30. Objective Meanings.

31. Analytic philosophers.

32. Abstrarct characterizations.

33. Generative Accounts.

34. Linuistic Meaning.

35. Referential Analysis.

36. Frege.

37. Russel.

38. wittgenstein.

39. speach act.

40. Quin.

41. Davidson.

42. Descriptions.

43. Extensional.

44. Holistic.

45. Kripke.

46. Putnam.

47. حیث التفاتی ,(intentionality) اصطلاحی علمی است که ازفلسفه قرون وسطی آمده است و اشاره به اموری در ذهن یاعملکردهای ذهن دارد، اگر چه بین intentionality و intention که مشتقی از intend است، ارتباطی وجود دارد، ولی این دو نبایدخلط شوند. این اصطلاح وهمین طور یک اصطلاح فلسفی دیگر یعنی ,intension که معمولا برای تعریف مصداقی بکار می رود، باید ازیکدیگر تفکیک بشوند.

48. Mental states.

49. Physical Phenomena.

50. Franz Brentano.

51. Roderick chisholm.

52. Computational.

53. Propositional Attitud format.

54. Fodor.

55. Representational theory.

56. Computation.

57. Information theoretic Approach.

58. Dretske.

59. Biological Reduction Approach.

60. Searle.

61. Intentional stance Approach.

62. Dennett.

63. Mathematical theory of Information.

64. Instrumentalism.

65. Mind - Body problem.

66. Dualism.

67. Philosophical Behaviorism.

68. Materialism.

69. Internal processing.

70. Traditional.

71. Physicalism.

72. Hobbes.

73. Gassendi.

74. Lamettri.

75. The type Indentity theory.

76. Eliminative materialism.

77. Token Indentity theory.

78. Alternative Accounts.

79. Functionalism.

80. Folk psychological functionalism.

81. Machine table functionalism.

82. Computational or AI functionalism.

83. Block.

84. Teleological version.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان