به قم خوش آمدی
عباس محمدی
باد، به پیشوازت می آید تا عطر مقدس تو را به سوغات ببرد برای شهری که بی تاب رسیدن توست.
از شدت تب سوزان عرق کرده ای ؛ تبی گرم تر از خورشید قم.
کاروان را به شوق عطر خوش برادر گرامی ات آورده ای تا اینجا.
هر چند با کاروانی همراهی؛ اما در نبود برادر، تنهایی؛ آن قدر تنها که از هر کسی به خداوند نزدیکتری. پیشانی ات، زخمی روزهایی است که به دوری از برادر سرکرده ای.
عطر گل های سرخ در نفس های توست.
پروانه ها، بی پروا به استقبال تو آمده اند.
خیابان های شهر قم می دوند تا زودتر از هر کسی، هم قدم جاده های زیر پایت شوند.
قدم های مبارکت را که بر خاک هیجان زده قم می گذاری، آرام و سنگین نفس می کشی، هوا معطر می شود و شهر، مقدس.
قدمگاهت، آستانه بهشت است. به شوق دیدنت دسته دسته کبوترها به آسمان قم می آیند، آن قدر کبوتر آمده که نفس کشیدن آسمان دشوار شده است.
لبخند می زنی؛ هر چند هنوز بیماری از پیکر نحیفت رخت نبسته.
تمام سقاخانه های قم هر چه شمع دارند، نذر سلامتی تو می کنند.
این روزها کوچه ها از بوی تو می خندند. ثانیه ای لبخند از لب های شهر قم دور نمی شود.
چه سعادتی دارد این شهر! خوشبختی از این بیشتر هم مگر می شود؟! چه مهمان گرامی و بزرگی! خوشحالی دارد این که قدم های مبارکتان را بر دیده قم نهاده اید و شب هایش را روشن تر از روز کرده اید.
آسمان، به شهر نزدیک تر از همیشه شده است. خاکش، بوی ستاره های چشمک زن زیبای دور دست را می دهد.
قم با آمدنت تمام تلخی ها را فراموش کرده و هوای دیگری را نفس می کشد.
این روزها، ابرهای دیگری بر خاکش می بارند؛ ابرهایی که مهربانی را در باران خلاصه کرده اند.
به خاطر آمدنت این روزها، باران بی وقفه می بارد بر تشنگی سال های سال این شهر ، باران می بارد به خاطر صدای آشنای تو؛ تویی که صدای باران را از ناودان ها نمی پرسی و بوی باران را از بال های خیس گنجشک های باران خورده نمی خواهی.
باران می آید تا رویش را به خاک برگرداند؛ خاکی که پیش از آمدنت، زندگی را فراموش کرده بود.
آمده ای تا آسمان خلوت شهر را پر از کبوتر کنی. آمده ای تا خواب شهر را با آمدنت تعبیر کرده باشی. آمده ای تا قم، مقدس شود و به یمن قدم های تو این خاک، بوی آسمان بگیرد، بوی عشق بگیرد؛ اصلاً بوی مهربانی تو را بگیرد که از تمام گل های بهاری معطرتری و شنیدن بوی مهربانی ات، آدم ها را در ابرها غوطه ور می سازد.
به شهر خودت خوش آمدی! خوش آمدی به سرزمینی که از این پس، تمام دنیا آن را با نام تو خواهد شناخت؛ دیاری که نشانی اش نام تو می شود! به قم خوش آمدی، ای مقدس مهربان!
مهربان تر از آفتاب
نزهت بادی
من دیدم از همان سر صبح صادق، عطر غریب یاس و صدای بال کبوتر می آید.
انگار شهر پر شده باشد از گفت وگوی آب و آیینه!
پس بگو ؛ قرار بود که تو بیایی و... من نمی دانستم من دیدم از خم جاده ای دور، آوای آشنای کسی می آید که از جنس باران، نگاهمان می کند و به طعم غروب، می گرید. پس بگو ؛ تو آن مسافر مهربان بودی و... من نمی دانستم! من دیدم به نوازش دستانت، با بونه های عقیم شهرمان گل دادند و سقف خانه ها پر شد از یاکریم هایی که به دعای تو پر گشودند؛ پس بگو؛ شوق آمدن تو بود که ناگهان، این همه ستاره به دامان شهر ریخته شد و من نمی دانستم! حالا که آمدی، دست کم به اندازه دلتنگی های نرگس چشمانمان بمان!
نگذار که رویای رو به دریایمان بر باد رود و آواز جوانه زدن در حنجره باغ آرزویمان بخشکد! نگو که وقت رفتن است و هوای دل، بارانی؛ ما که هنوز نشانی آن مزار بی ستاره را نپرسیدیم و دست هایمان به عطر گل های محمدی پرپر درنگاهت عطرآگین نشده است؟ حیف است آن همه مهربانی که در جستجویش بودیم، درحسرت کوچه ها از دست برود.
ای زلال تر از نسیم، لطیف تر از باران و مهربان تر از آفتاب!
همین جا بمان؛ شاید آن مسافر غریبت که بغض همه پرندگان کوچ کرده را با خود دارد، از شهر ما بگذرد و تبسم خشکیده لبانت را دریابد!
سایه مهربانی
خدیجه پنجی
انگار همین دیروز بود که نسیم هایی از حوالی چادرت عبور کرده بودند، هوای شهر را به بوی خوشت، عطرآگین کردند! از آن روز به بعد، هوای قم بوی بستان های بالادست را می دهد.
انگار همین دیروز بود که جاده های عاشقی، شهر اشتیاقشان را دویدند تا بیرون از دروازه شهر، تا چشم هایشان را به نوازشی از قدم هایتان متبرک سازند!
همین دیروز بود که تنهایی حوالی، با باران رقیق مهربانی و عاطفه ات فراموش شد و عطش کهنه شهر، سیراب شد.
تو که آمدی، درخت ها به احترامت قیام کردند و از آن به بعد، ایستادن، قانون درخت شد.
تو آمدی تا پرنده ها از دست هایت آب و دانه معرفت گدایی کنند. شهر، نگاه نوازشگرت را به شکوفه نشست و شاخه ها از مهربانی تو خیس شدند.
بهار از دامنت آغاز شد. چادرت را که تکاندی، آبشار عاطفه جاری شد. از آن به بعد، مهربانی ریشه دواند در دل این خاک و عطر آشنایت وزید در هوای قم.
پرنده نگاهت را رها کردی در آسمان شهر و بعد، شب های شهر، ستاره باران شد.
آمدی تا کبوتران این حوالی، بی سر پناه نباشند و اهالی شهر، دلتنگی هایشان را حفظ پای سفره تو بیاورند و چشم ها در آستانه نیاز چشم امید بدوزند به دستان کریمه اهل بیت علیهم السلام .
بوی تو را نزدیک تر حس می کنم تو آمده ای تا دل های شکسته کبوتران پناه بیاورند به سایه مهربانی و دست بیاویزند به دامن کرامتت؛ تا بال بگیرند در هوای معطر بهشتی ات.
شیوه آمدنت به بهاران نورس می ماند، بانو فرشته! آمدنت را شهر هلهله می کشد با هزاران هزار دهان گشوده از شوق؛ خیابان ها کل می کشند اندوهت را که فانوس روشن شب های کویری قم است، به سینه شهر ببخش!
تو آمده ای تا دلشوره هایم را به دست مهربانی ات بسپارم و به آرامش رهای حریم تو تا دلم را گره بزنم به ضریح آسمانی ات...
التماس دعایی بخواهم و یقین بدانم که هرگز دعای دستان کریمه اهل بیت بی اجابت نخواهد ماند.
سفر غربت
حورا طوسی
خستگی و غربت و اندوهت را برایمان هدیه بیاور؛ ای ستاره آسمان ولایت! شانه های کویر و دیوارهای شهر، سایه بان دردهای تو خواهد شد؛ سایه بانی که به سایه سار حضور تو محتاج تر است، سایه بانی که دیرزمانی است به گل فشانی قدوم آسمانی ات چشم دوخته است.
اینجا شهر شور و شعور است؛ شهر شیعه پروری که در فهرست محبت، قرعه خوشبختی به نام او رقم خورده است. تا در بیت النور، تمام دارایی اش را برای پذیرایی تو مهیا کند.
چشم ها منتظرند و پرچم ها به نسیم حضور تو تکان می خورند. قدم ها به هروله پیشواز تو آمده اند.
از وقتی قاصدک های امید، خبر آمدنت را بر شهر باریده اند، از لب های ترک خورده زمین، جان تفتیده کویر، چشمه چشمه اشک اشتیاق جوشیده است.
همه جا طراوت بهار گرفته است؛ شگفتا! بهشت، در این کویر خاکی؟
بانویی از اهالی عفاف و پاکی، از نسل خورشید و آب و آیینه، بانوی کرامت و صفا و راستی، محمل لطف و مهربانی اش را بر دیار شیفتگان ولایت می افکند.
بانو! غصه هایت را با اشکهایمان می شوییم.
بانوی نور! غریبی مکن با ما، ما خود در این دار غفلت زده دنیا، غریبه ایم و به درازای روزگار، انتظار گلی از بوستان امامت را کشیده ایم.
بگذار با همه رنج ها و خستگی هایت سر بر شانه توکل و توسل شما گذاشته و اندوه سالیان دراز را برایت نجوا کنیم.
بگذار گل دیدگانمان را زیر قدوم مبارکت فرش کنیم، تا عطر علوی و نسیم رضوی، تمام انتظار دیرینه را سرشار کند. بیا و در دایره دوستان دل از دست داده، غبار غم بنشان تا این غبارها را، ستاره های آسمان دل هامان کنیم و لحظه های بودن با تو را سر فصل تقویم روزگار شهرمان.
بیا تا از ورای آیینه نگاهت، آسمان را به تماشا بنشینیم. بیا ای معصومه رضوی، عصمت علوی و کرامت نبوی! بانوی آب و آینه و نور و روشنی امشب چرا به کلبه ما سر نمی زنی؟!
مسافر کوچه های غریب
علی سعادت شایسته
صف های نور از مدینه تا قم؛ سیل شکوه و غرور که ستاره ها را به قم می کشاند، فرشته ها را به قم می کشاند.
این محمل کیست که بر خاک ایران منت می گذارد و چون نسیم، دامن بر خاک این سرزمین می کشد؟
این محمل از آن کیست که ابرها، سایبان شکوهش شده اند؟
پای بر سینه خاک می آید؛ اما به کجا؟ به راستی کجای این زمین ارزش اقامت دارد؟ بر سر کدام خاک منت خواهد گذاشت؟ این باران، کدام خاک را سیراب خواهد کرد؟ به هر کجا پا می گذارد، قلب زمین، بی تاب می تپد.
می ایستد!
مسافر ابرهای بهاری، مسافر باران های از نور آکنده... مسافر کوچه های غریب مدینه پا بر سینه قم می گذارد. شور، در رگ ها و عشق، در پوست خاک نمی گنجد.
این جگرگوشه جدا شده از مدینه، این نسیمی که از خانه اهل بیت برخاسته، منت بر خاک تشنه قم گذاشته است.
چشم ها را بتکانید! دل ها را بتکانید! این صحن فاطمه علیهاالسلام است؛ فاطمه معصومه علیهاالسلام . بایستید و به ابرهای جهان که سایه بر گستره آفتابی اش می کشند بنگرید!
بایستید و رقص همواره ستاره ها را به نظاره بنشینید!
این دریچه ای به سمت بهشت آل محمد علیهم السلام است.
دست ها را بردارید و به دامن این خاک مقدس بیاوزید.
اینجا فاطمه بر سریر شکوه و عظمت نشسته است؛ فاطمه علیهاالسلام وارث نجابت فاطمه علیهاالسلام . وارث کرامت علی علیه السلام ؛ فاطمه علیهاالسلام وارث کوثر پیامبر، کریمه اهل بیت.
ای کرده غمت، غارت هوش دل ما |
درد تو زده خانه فروش دل ما |
سری که مقدسان از آن محرومند |
عشق تو فروگفته به گوش دل ما |
بانوی کرامت
شیرین خسروی
ای دختر امامت و ای بانوی بزرگ کرامت!
آن روز که قدوم مبارکت را بر خاک کویرستان قم نهادی، شکوفه های سعادت و نیک بختی، خاک غبارگرفته این شهر را پوشاندند.
بادهای جانسوز کویری، به نسیم خنک بهاری مبدل شد و ماه چهره دلگشای تو، آسمان بی ستاره قم را روشنایی دیگری بخشید.
تو آمدی، اگرچه غریبانه؛ اما کوچه های شهر را با عطر دل انگیز بهار آشنا کردی و پس از سال های سال، خاک تشنه کویر از طراوت باران سبز حضورت سیراب شد.
کدامین بهار یا کدامین نسیم فرح بخش بهاری می توانست چون عطر خوش حضور تو، غبار پاییز را از چهره ملال انگیز شهر بزداید! بیگمان این خاک را فرشتگان آسمانی تطهیر و قدسیان عالم ملکوت متبرک کرده اند تا شایسته ورود باشکوه معصومه آل محمد علیهم السلام شود.
اگر آسمان این شهر ستاره باران و شب هایش سرشار از آرامش و روزهایش گرم و زندگی بخش است و اگر خط شرافت بر پیشانی اش می درخشد و کتیبه کرامت و بزرگواری بر ایوان نورانی اش چشم ها را می نوازد، همه از فیض رحمت الهی است که قم را میزبان حضورت کرد و بارگاه ابدی تورا در این شهر قرار داد.
ای بانوی آفتاب و ای رحمت با صفای خاندان امامت!
ما را که به آستان مبارکت رو نهاده ایم، در پرتو عنایت و شفاعت خود قرار ده و از فیض زیارت حرم امن و پاکت محروم مفرما!
دعای قنوت
رقیه ندیری
سبک بال می آید؛ آن چنان که گویی کجاوه اش بر بال فرشته هاست.
صحرا به صحرا غم هجران را پشت سر می گذارد. تا در حریم آفتاب، قدری بیاساید؛ اما مگر توفان بغض و عناد، تا به حال آسوده اش گذاشته که این بار هم راهش را سد نکند؟!
با این وجود، سربلند می رسد تا نقطه پایان؛ آن جایی که تقدیرش با رویای صادقه موسی بن خزرج گره می خورد.
حال، موسی بن خزرج است که روی بال فرشته ها، می بالد به تقدیر خویش؛ چراکه در دستش مهار شتر بانویی است که ملکه قلب قم خواهد شد؛ ملکه ای که چشمه ها به احترامش می جوشند و نخل ها برایش بر می دهند.
چه سفیدبختند، آن ها که به استقبالش می شتابند و همراهی اش می کنند با سلام و صلوات!
بانوی کویر، بزرگوارانه آمده است تا آبروی قم بشود، تا اهالی شوره زارها، بوی بهشت را نفس بکشند وریه هاشان آکنده شود از عطر دلاویز یاس ها. آی مردم! سراپا گوش باشید سخاوت صحیفه اش را که جواب سوال هاتان را به این وضوح خواهید یافت.
زود است که همانند مریم، روزه سکوت بگیرد این قدیسه و گلدسته های مرقدش تا ابد دعای قنوت بخوانند.