ماهان شبکه ایرانیان

راه حقیقت در تفکرات پارمنیدس

مقاله حاضر مروری اجمالی است بر تفکرات یکی از فیلسوفان بزرگ یونان باستان به نام پارمنیدس Parmenides)) که نقش بسیار مهمی در تحول تفکر فلسفی یونان داشته است. این نوشتار در سه محور تنظیم شده است: ۱. مشخصات فردی پارمنیدس؛ ۲. روش بیان فلسفی وی؛ ۳. تفکرات فلسفی پارمنیدس. با هم می خوانیم.

 اشاره

مقاله حاضر مروری اجمالی است بر تفکرات یکی از فیلسوفان بزرگ یونان باستان به نام پارمنیدس Parmenides)) که نقش بسیار مهمی در تحول تفکر فلسفی یونان داشته است. این نوشتار در سه محور تنظیم شده است: 1. مشخصات فردی پارمنیدس؛ 2. روش بیان فلسفی وی؛ 3. تفکرات فلسفی پارمنیدس. با هم می خوانیم.

مشخصات فردی

پارمنیدس پسر پورس (Pures) در شهر الئا (Elea) به دنیا آمد. این شهر در سال 540 (ق.م) در جنوب ایتالیا و ساحل دریای مدیترانه در یونان ساخته شده بود.

در مورد تولد پارمنیدس تاریخ دقیقی در دست نیست؛ عده ای(1) تولد او را ظاهرا اواخر قرن ششم پیش از میلاد می دانند و برخی دیگر(2) گفته اند: مقارن سال 475 (ق.م) در این شهر شهرت داشته است. اما بنا بر گزارشی که افلاطون در رساله پارمنیدس از جشن «پان اثنایا»(3) می دهد، می توان تاریخ تولد پارمنیدس را دقیق تر به دست آورد؛ یعنی در فاصله سال های 515 و 510 (ق.م).

و اگر تصور کنیم که وی پنج سال دیگر نیز پس از دیدار با سقراط در آن جشن، زنده بود، می توان حدس زد که وی به سال 440 (ق.م) درگذشته است.(4)

پارمنیدس شاگرد کسنوفانس (xenophanes) بود، اما از او پیروی نکرد و با آمینیاس (Aminias) پیشاگوری همنشینی داشت. بنابر گفته سوتیون (sotion) وی را باید شاگرد واقعی و پیرو عقاید آمینیاس دانست.(5) لیکن بعدها آن فلسفه را به نفع فلسفه خویش ترک کرد.(6)

او پایه گذار واقعی نحله الئایی از لحاظ فلسفی و تاریخی است؛ اگرچه کسنوفانس بدان شهرت دارد.

روش بیان فلسفی پارمنیدس

پارمنیدس نخستین فیلسوف یونانی است که اندیشه های فلسفی را به نظم کشید. این اشعار به وزن هکسامتروس (وزن شعر حماسی یونان) است و مشتمل بر یک مقدمه و دو بخش به نام های «راه حقیقت» و «راه گمان» می باشد. این اشعار توسط سیمپلیکوس (Simplicus؛ قرن ششم میلادی) برای آیندگان حفظ شده است.

در این که چرا پارمنیدس افکار فلسفی خویش را به نظم درآورده، می توان گفت: وی پیش از این که دارای اندیشه فلسفی مستقلی شود، شاگرد آمینیاس پیشاگوری بوده است و پیشاگوریان به دلیل گرایش های دینی و معنوی خود، معانی و حقایق را نوعی الهام و نتیجه پیوند با نیروی خدایی می دانستند. بنابراین، می توان گفت که وی تحت تأثیر ذوق و سلیقه پیشاگوریان قرار گرفته است. از این رو، در مقدمه فلسفه خود این اندیشه ها را نوعی الهام به وسیله نیروی خدایی، که وی آن را الهه می خواند، می شمارد.

همچنین نامگذاری دو بخش از اشعار پارمنیدس به «راه حقیقت» و «راه گمان» را نباید بی ارتباط با این مطلب دانست؛ چرا که وی اندیشه های خود را نوعی الهام می داند، پس آنچه را می گوید حقیقت است و ساخته پندار آدمیان نیست. بنابراین، در بخش نخست، یعنی «راه حقیقت»، باید اصول عقاید و اندیشه های وی را جست وجو کرد، اما بخش دوم، یعنی «راه گمان» در واقع، نمودار نظریاتی است که به نظر پارمنیدس زاییده پندار و گمان یا عقاید آدمیان است.

دیدگاه های فلسفی پارمنیدس

در ذیل به مهم ترین نکاتی که در بخش «راه حقیقت» به چشم می خورند اشاره می شود:

1. عنصر اصلی: یکی از مهم ترین مسائل برای فیلسوفان قدیم یونان، پاسخ گویی به این سؤال اساسی بوده که جهان از چه تشکیل شده و عنصر اصیل آن چیست؟ از سوی دیگر، فلاسفه یونان توجه کامل به تغیّر و ثبات در عالم داشته اند.

فلاسفه پیش از پارمنیدس هرکدام عنصری را به عنوان عنصر اولیه معرفی کردند؛ عناصری نظیر: آتش، آب و... .

اما پارمنیدس نخستین فیلسوفی است که «وجود» را به عنوان آنچه که اصیل است معرفی می کند و با این نظریه تحولی عظیم در فلسفه به وجود می آورد. در واقع، وی را می توان پایه گذار تفکر متافیزیکی وبه ویژه شناخت هستی (انتولوژی) در جهان غرب دانست.

تفکر فلسفی پارمنیدس از جهتی نفی تفکرات فیلسوفان پیش از خود، خصوصا هراکلیتوس، به شمار می رود؛ چرا که هراکلیتوس بر این باور بود که آتش عنصر اصلی جهان است و نیز بر تغیّر و عدم ثبات در جهان تأکید فراوان داشت. او جمله معروفی دارد که «تو نمی توانی دو بار در یک رودخانه فرو روی.»(7)

اما پارمنیدس بر این عقیده است که تغیّر و حرکت امری است موهوم و آنچه هست وجود است منهای صیرورت. از جهت دیگر، تأثیر تفکرات پارمنیدس بر فیلسوفان پس از خود بسیار چشم گیر است، به گونه ای که افلاطون از برخورد نظریه پارمنیدس و هراکلیتوس به نظریه جدیدی دست یافت و پس از آن، ارسطو این ترکیب و تألیف را پیش تر برد.

2. معراج عقلی فیلسوف: پارمنیدس در مقدمه اشعار خود به آمادگی فیلسوف برای معراج عقلی و گام نهادن در راه اندیشه می پردازد: او خود را نشسته در ارابه ای نشان می دهد که اسب های تیزپای، وی را به آن سویی که شاعر آرزوی آن را داشته است می کشند. راهی که وی بر آن روان است، راهی است به سوی حقیقت و جایگاه الهه ای که همواره مردان دانا را به سوی اندیشه درست رهنمون است. منظور وی از الهه همان نیروی عقل و روح است که در درون آدمی یافت می شود و وی را به سوی معرفت واقعی می راند. پس، هدف این سلوک عقلی همان دانایی است و الهه همان نیروی معرفت.

عقل فیلسوف در راه این معراج از قلمرو شب می گذرد و به سوی کشور روشنایی می رود. شب در این جا رمز ناهشیاری و غفلتی است که عقل های آدمیان در آن به خوابی سنگین فرو رفته اند و روشنایی رمز جهان حقیقت است.

در این سفر، دوشیزگان خورشید راهنمایی شاعر را برعهده دارند؛ از آن جا که یونانیان پرتوهای خورشید را دوشیزگان آن می دانستند، و از سوی دیگر، به عقیده پارمنیدس، جهان را نوری فراگرفته که سرچشمه عقل و هوش است و بخشی از این نور در درون فیلسوف نیز یافت می شود، پس مراد از دوشیزگان خورشید، همان پرتوهای درونی وعقلی وجود فیلسوف است.

سپس شاعر به دروازه راه های شب و روز می رسد. مراد از دروازه شب و روز همان مرز میان تاریکی و روشنایی و یا به عبارتی دیگر، مرز میان دانایی و نادانی است.

بر درِ این دروازه عدل ایستاده است و به گفته شاعر «الهه بسیار کیفربخش عدل کلیدهای جبران بخش در دست دارد.»(8)

در این که چرا شاعر عدل را بر دروازه گمارده است باید گفت: از آن جا که کار عدل تشخیص حق از باطل است، در

در این که چرا پارمنیدس افکار فلسفی خویش را به نظم

درآورده، می توان گفت: وی پیش از این که دارای اندیشه فلسفی مستقلی

شود، شاگرد آمینیاس پیشاگوری بوده است و

پیشاگوریان به دلیل گرایش های دینی و معنوی خود، معانی و حقایق را

نوعی الهام و نتیجه پیوند با نیروی خدایی می دانستند.

معراج عقلی فیلسوف نیز وی به جایی می رسد که راه تاریکی و روشنایی از یکدیگر جدا می شوند. برای تشخیص حقیقت از گمان باید از کلیدی که در دست عدل است سود جست.

جالب این جاست که شاعر این کلیدها را جبران بخش می نامد؛ زیرا دست یابی بدان ها، جبران و پاداش رنج سفر و تلاش و کوششی است که یک فیلسوف آن را متحمل می شود.

پس از بازشدن دروازه، شاعر نزد الهه ای مهربان می رود و الهه از او به دل گرمی پذیرایی می کند و مطالب بسیار ارزنده ای به او تعلیم می دهد.

مطلبی که به گفته پارمنیدس الهه به او آموخته است، همان مطلب مهم و اساس تفکر اوست که برای نخستین بار در تاریخ اندیشه فلسفی مطرح گردید و آن تفاوت میان شناخت عقلی و شناخت پنداری (گمانی)است که دو شیوه معرفت را از یکدیگر جدا می کند. این دو شیوه معرفت در طی تاریخ فلسفه مغزها را چون کابوسی فراگرفته است.

3. شناخت عقلی و شناخت پنداری: تمایز بین شناخت عقلی و حسّی، یا به عبارتی دیگر، تمایز بین حقیقت و نمود، از نکات برجسته تفکرات پارمنیدس به حساب می آید. براساس این تفکر، باید بین چیزهایی که هستند و چیزهایی که هستی به نظر می رسند تفاوت قایل شد. از یک سو، فیلسوف به چیزی که «حقیقت» و «هست» است پی می برد و از سوی دیگر، چیزهایی را می بیند که گمان می رود آن ها نیز هستند، ولی با تأمل درمی یابد که آن ها هستی عرضی و ساختگی و به عبارتی دیگر، رنگ حقیقت و واقعیت دارند نه این که حقیقت و واقعیت باشند.

پارمنیدس می گوید: «لازم است که تو [فیلسوف] همه چیز را پژوهش کنی؛ هم دل لرزش ناپذیر حقیقت به زیبایی گردشده را، و هم پندارهای آدمیان فناپذیر را که در آن هیچ یقین حقیقی نیست. با وجود این، تواین ها را نیز خواهی آموخت که چگونه چیزهایی که هستی به نظر می رسند، باید از راه کاوش در همه چیز و از همه سو آزمایش شوند.»(9)

او حقیقت را به زیبایی گردشده تعبیر می کند؛ زیرا شکل کروی کامل ترین شکل است و اندیشه های او مانند یک کره کامل همواره به یکدیگر پیوسته اند و چنانند که گویی در دایره ای جای دارند که از هرکجا آغاز کنی پیوستگی آن ها به یکدیگر، تو را به همان نقطه نخست می رساند. پس از آن که فیلسوف توانست «حقیقت» را از «نمود» تمیزدهد، درمی یابد آنچه ثبات دارد و حقیقت است، هست و نیستی، هیچ است.

براساس این تفکر است که پارمنیدس تغییر و حرکت را موهوم می داند؛ زیرا آنچه که حسّ ما آن را درمی یابد دلیل بر حقیقت بودن آن نیست، بلکه این منطق و عقل است که حقیقت را از پندار تمییز می دهد: «زیرا هیچ گاه به این نمی توان گردن نهاد که ناهستنده هست، و تو اندیشه ات را از این راه پژوهش باز دار و مگذار که عادت بسیار آزموده، تو را به این راه وادارد و چشم نابینا و گوش پر فریاد و زبان، تو را راهبری کنند، بلکه با منطق درباره این جدل پرکشاکش که من بیان می کنم، داوری کن.»(10)

همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، هراکلیتوس به صیرورت تأکید فراوان داشت، اما پارمنیدس تغییر و حرکت را توهم می دانست؛ حس به ما می گوید که تغیّر هست، لیکن حقیقت را نه در حسّ، بلکه در عقل و فکر باید جست وجو کرد.

پارمنیدس سخت پای بند هماهنگی میان هستی عینی موجودات و تفکر منطقی و داوری عقلی است. از آن جا که چیزی جز یک آکندگی و پُری از هستنده ها نمی تواند باشد، بنابراین، هرگونه داوری درباره آنچه این هستی را نفی می کند و در اثبات نیستی می کوشد، خودبه خود پوچ و بی معنی خواهد بود. حکم عقل آن است که جهان پر از هستنده هاست و نیستی نمی تواند باشد، از سوی دیگر، عامه مردم که به حقیقت آشنا نیستند، برخی چیزها را هست و برخی را نیست می دانند و بعضی نیز هر دو را باهم می آمیزند و جهان را آمیخته ای از هستی و نیستی می شمارند.

توجه به این نکته لازم است که پارمنیدس در گفته های خود گاهی پژوهش را هم در حقیقت و هم در پندار توصیه می کند (در انتهای مقدمه) و گاهی به نظر می رسد که پژوهش در پندار را نفی می کند (در قطعه 6 و 7) ولی این گونه نیست: آنچه که پارمنیدس بر پژوهش آن تأکید دارد پندار و حقیقت هر دوست تا این پژوهش سبب تمییز بین حقیقت و پندار گردد. اما آنچه که پارمنیدس از آن نهی می کند راه و روش پژوهش به وسیله پندارهای حسّی است و توصیه او بر پژوهش به وسیله عقل و منطق است.

4. وجود و خصوصیات آن: پارمنیدس ابتدا اصل هست (وجود) را به اثبات می رساند و احتمال های دیگر درباره تصور نیستی یا آمیخته ای از هستی و نیستی را نفی می کند و سپس خصوصیات وجود را بیان می کند: «هست، و نا هستی (نیستی) نیست.»(11) منظور از «هست» در این جمله، که موضوعش ذکر نشده، این است که هستی عینی و مجسم اشیا در جهان است و به تعبیر دیگر، خود هستی است. در جهان جز آنچه هست و ما آن را هستنده می نامیم چیز دیگر را که ضد و نقیض آن باشد، یعنی نیستی، نمی توان تصور کرد، بس همه هستی است. اعتقاد به نیستی گمراهی و کج اندیشی است «زیرا تو نه می توانستی ناهستنده را بشناسی و نه به زبان آوری.»(12)

پس آنچه که بتوان از آن سخن گفت و یا درباره آن اندیشید، «هست» است؛ چرا که نیستی و هیچ نمی تواند متعلق فکر باشد و نه می توان درباره آن سخن گفت؛ زیرا سخن گفتن درباره هیچ، سخن نگفتن است و فکر کردن درباره هیچ فکر نکردن. اما خصوصیات وجود که در قطعه 8 بدان اشاره شده است بدین شرح است:

1. وجود علتی ندارد: «هستنده نازاییده و تباهی ناپذیر است؛ زیرا کامل و جنبش ناپذیر و بی انجام است.... چه پیدایشی برای آن جست وجو خواهی کرد؟ چگونه و از کجا پرورده شده؟ اجازه نخواهم داد که بگویی یا بیندیشی که از ناهستنده پدید آمد...»(13) این استدلال بسیار متین پارمنیدس جای بحث فراوان دارد، اما در این جا برای رعایت اختصار، خلاصه آن را بیان می کنیم: اگر چیزی به وجود آید یا باید از وجود نشأت بگیرد یا از لاوجود. اگر از وجود ناشی شود، پس نشأت واقعی نیست؛ یعنی به وجود آمدنی در کار نیست، اما اگر از لاوجود و هیچ برآمده باشد، در این صورت لاوجود باید قبلاً چیزی باشد تا وجود بتواند از آن ناشی شود، در این صورت آن لاوجود دیگر لاوجود نخواهد بود.

پس وجود نه از وجود برمی خیزد و نه از لاوجود. بنابراین، باید گفت که وجود و هستی، هست و مخلوق نیست. با این بیان ازلی بودن وجود نیز ثابت می شود.

2. وجود ابدی است و انتهای زمانی ندارد؛ زیرا «هستنده.... تباهی ناپذیر است... بی انجام است... پس چگونه هستنده می تواند فنا شود؟»(14)

پس اگر چیزی بخواهد وجود را از بین ببرد خودش باید قبلاً وجود داشته باشد و این یعنی اثبات وجود.

3. وجود واحد و کامل است: «یکپارچه، کل، یکتا و مستمر»؛(15) یعنی نمی توان چیزی به آن افزود؛ زیرا اگر وجود، واحد نبود، باید به وسیله چیزی غیر از خودش منقسم شود و چون غیراز وجودهیچ است، وجودمنقسم به غیر نیست، پس واحد است و هرچه که به آن افزوده شود غیر از وجود نخواهد بود، پس کامل است.

4. «تقسیم پذیر هم نیست؛ زیرا همه همانند است.»(16) پس اقسام آن، غیر از وجود نخواهد بود.

5. وجود از لحاظ مکان متناهی است: همان گونه که قبلاً اشاره شد، وجود از لحاظ زمانی نه آغازی دارد و نه انتهایی، اما از جهت مکانی چطور؟ پارمنیدس «وجود» را «همانند پیکر کره ای به زیبایی گرد شده که از مرکز به همه سو یکسان است»(17) تصویر می کند. مستدیر بودن، دلیل بر محدود بودن و متناهی بودن است. البته این را نباید نقص وجود دانست، بلکه به عکس، نامتناهی به معنی نامتعین و نامعلوم است و وجود واقعی نمی تواند نامعلوم یا غیرمتعین باشد. تشبیه وجود به کره ای به زیبایی گردشده یکی از مهم ترین ادلّه ای است که وجود را نزد پارمنیدس مادی قرار می دهد؛ یعنی آن وجودی که پارمنیدس توصیف می کند، وجود مادی محسوس است نه وجود به معنای انتزاعی و مجرد.

5. همبستگی میان هستی و اندیشه: یکی از مهم ترین نکات فلسفه پارمنیدس که وی مبتکر آن بوده است، پیوند میان اندیشه و هستی است. او می گوید: آنچه را می توان اندیشید فقط هستی است و نیستی اندیشه کردنی نیست. قطعه های مختلفی از اشعار پارمنیدس بیان کننده این مطلب است (34و8).

پارمنیدس می گوید: «اندیشیدن و هستی هر دو همان است»(18) وی در جایی دیگر می گوید: «لازم است گفتن و اندیشیدن که هستنده هست»(19) و در جای دیگر می گوید: «اندیشیدن همان اندیشه است که هست».(20) این سه جمله در واقع مغز فلسفه پارمنیدس به شمار می روند و از اهمیت خاصی نزد محققان برخوردارند.

مقصود پارمنیدس در این جا همان عینی بودن هستی و اندیشه است؛ یعنی اندیشه فقط به هستی می اندیشید و به نیستی نمی توان اندیشید. پس اندیشه وابسته به هستی است و سرچشمه اندیشه، هستی است.

با بیان این اصل که میان اندیشه و هستی همبستگی وجود دارد، این سؤال اساسی مطرح می شود که آیا می توان پارمنیدس را مطابق گروه بندی فلسفی که از قرن نوزدهم تاکنون در غرب معمول است در شمار ایده آلیست ها دانست یا این که وی به ماتریالیست ها بیش تر شباهت دارد؟

به دیگر سخن، آیا وی معتقد به تقدم و اصالت و نخستین اندیشه و ادراک انسانی بر واقعیات عینی و مادی هستی است (ایده آلیسم)، یا معتقد به تقدم هستی مادی و عینی بر اندیشه و ذهن آدمی (ماتریالیسم)؟

نظرات مورّخان تاریخ فلسفه در این باره مختلف است. برخی مانند تسلر و برنت جهان بینی فلسفی پارمنیدس را مادی می دانند، اما بعضی دیگر مانند گومپرتس و راینهارت گفته های پارمنیدس را به روش ایده آلیستی تفسیر می کنند.(21)

برخی از نویسندگان(22) شواهدی را مطرح می کنند دالّ بر این که جهان بینی پارمنیدس مادی است. از جمله این که وجود نزد پارمنیدس از لحاظ مکانی متناهی است و به صورت مستدیر است، بنابراین، چگونه ممکن است چنین وجودی مادی نباشد؟ گرچه وجود پارمنیدس تنها به وسیله فکر دریافت می شود، ولی دریافته شدن به وسیله فکر را نباید با فکر بودن یکی دانست.

شاهد دیگر بر این مدعا آن است که وقتی پارمنیدس می گوید: «اندیشیدن و هستی هر دو همان است»(23) منظورش این نیست که هستی و اندیشه ذاتا وحدت دارند و دو اسم برای یک شی ء واحدند؛ زیرا خود پارمنیدس کلمه «هردو» را به کار می برد. پس منظور وی این است که هستی و اندیشه، هر دو، دو چیز مستقلند و به یکدیگر تعلق دارند، بدین سان که هستی به شکل هستنده ها نمودار می شود و این اندیشه است که هستی را درمی یابد و ادراک می کند. پس هستی سرچشمه اندیشه و ادراک است و اگر هستی نمی بود اندیشه ای هم وجود نداشت «زیرا نمی توانی بدون هستنده که در آن بر زبان آمده است اندیشیدن بیابی.»(24)

در این جمله اندیشه زاییده هستی است و ظهور اندیشه در گفتار و زبان است؛ زیرا سخن تبلور اندیشه است و به عبارتی دیگر، سخن اندیشه در آواز درآمده است، پس سرچشمه اندیشه و سخن، هر دو، سخن هستی است. بنابراین، هستی تقدم بر اندیشه دارد و این خلاف مذهب ایده آلیستی است.

از سوی دیگر، این یک حقیقت تاریخی است که افلاطون رأی پارمنیدس را درباره تغییرناپذیری وجود و ثبات وجود اتخاذ کرده است. بنابراین، می توان پارمنیدس را به این عنوان که نخستین ایده آلیست بزرگ، عقیده اصلی وی را پذیرفت و از دیدگاه ایده آلیستی تفسیر کرد، پدر ایده آلیست نامید.

پارمنیدس بخش دوم شعر خو را «راه گمان» می نامد و می گوید: تاکنون به زبان حقیقت سخن می گفته است و اکنون عقاید میرندگان، یعنی آدمیان، را بیان خواهد کرد، که پرداختن به آن خود بحث مستقلی را می طلبد.

··· پی نوشت ها

1 کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه مجتبوی، انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به فرهنگ و آموزش عالی، چاپ داورپناه، سال 1362، جلد اول، قمست اول، ص 70

2 امیل بریه، تاریخ فلسفه، ترجمه علی مراد داودی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، چاپ نوبهار، سال 74، ص 77

3 (Panathenia) کهن ترین و مهم ترین جشن همگانی در شهر آتن بوده است و دانشمندان در آن حاضر بودند.

4و5 شرف الدین خراسانی، نخستین فیلسوفان یونان، چاپ دوم، تهران، چاپخانه سپهر،سال57،ص3272/ص275

6 کاپلستون، پیشین، ص 70

7 امیل بریه، پیشین، ص 71

8و9و10 شرف الدین خراسانی، پیشین، ص 276 / ص 277 / ص 278

11و12 همان، ص 277، قطعه 2

13الی21 همان، ص 279/ ص279/ ص 280/ ص 281/ ص 278/ ص 280/ ص 4292

22 کاپلستون، پیشین، ص 71 / شرف الدین خراسانی، پیشین، ص 295

23و24 شرف الدین خراسانی، پیشین، ص278 / ص 280

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان