اگر شیعیان بر این باورند که امام زمان آن ها وجود دارد، ولی غایب است، چرا از مکان زندگی اش خبر ندارند و پس از گذشت حدود 0021 سال، هیچ گونه اثری از وی آشکار نمی شود؟ این در حالی است که خداوند «جلّ وعلی» از چنین کاری به دور است و غیبت امام با حکمت و تدبیر الهی، منافات دارد؟
سید محمد صادق موحد ابطحی
باید گفت:
1. نه تنها علما و راویان شیعه به وجود امام زمان اعتقاد دارند، بلکه بر اساس روایت های فراوانی که از پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله رسیده است، علمای اهل سنّت نیز موضوع مهدویّت را قبول دارند. باری، مهدویت از موضوع هایی است که همه بر آن اجماع نظر دارند. در روایت آمده است که حضرت مهدی از فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسَّلام است. پس از آن که مدتی امامت اهل بیت پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله قطع می گردد و زمین را ستم فرا می گیرد، مردی از اهل بیت پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله به نام مهدی(عج) خروج می کند و به اذن و بَعث الهی، زمین را از عدل و داد پُر می سازد. هر کس که او را درک و پیروی کند، در شمار هدایت شدگان قرار خواهد گرفت. این کار در زمانی رخ خواهد داد که امّت به 37 دسته تقسیم شده باشند. در این میان، تنها یک فرقه از آنان به بهشت وارد می شود و دیگران به دوزخ خواهند رفت. از میان این روایت ها به این موارد می توان اشاره کرد:
در صحیح ابی داود به سند خود از ام سلمه آمده است:
قالت: سمعت رسول اللَّه صلَّی الل.ه علیه وآله یقول: المهدی من عترتی من ولد فاطمة.{ صحیح ابن داود، ج 72، ص 431؛ صحیح ابن ماجه، ابواب الفتن، باب خروج مهدی؛ مستدرک الصحیحین، حاکم نیشابوری، مطبعة مجلس دائرة المعارف نظامیه، ج 4، ص 755؛ میزان الاعتدال، ذهبی، مصر، مطبعة سعادت، سال 5231، ج 2، ص 42. }
ام سلمه می گوید: از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله شنیدم که می فرماید: مهدی از عترت من و فرزندان فاطمه است.
در کنزالعمال چنین آمده است:
عن علی علیه السَّلام قال: المهدی رجل منّا من ولد فاطمة.{ کنزالعمال، ج 7، ص 162. }
امام علی علیه السَّلام فرمود: مهدی، مردی از ما اهل بیت و از فرزندان فاطمه است.
سیوطی نیز در «الدرّ المنثور» در تفسیر سوره ی محمد آورده است:
أخرج ابن ابی شیبه عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول اللَّه صلَّی الل.ه علیه وآله یخرج رجل من اهل بیتی عند انقطاع من الزمان و ظهور من الفتن یکون عطاؤه حثیاً.
ابی سعید خدری از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله نقل کرده است که مردی از اهل بیت من در آخرالزمان خروج می کند و این در حالی است که فتنه ها فراگیر و بخشش او گسترده می شود.
هم چنین صحیح ابی داود در کتاب «المهدی علیه السَّلام» به سند خود از ابی الطفیل از علی علیه السَّلام، از پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله روایت کرده است که فرمود:
لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللَّه رجلاً من اهل بیتی یملأها عدلا کما مُلئت جوراً.{ صحیح ابی داود، ج 72، کتاب المهدی(عج). }
دنیا به پایان نمی رسد مگر این که روزی فرا رسد که خداوند مردی از اهل بیت مرا (به ولایت مردم) برمی انگیزد و او دنیا را هم چنان که از ظلم و جور پر شده است، از عدل و داد پر خواهد کرد.
متقی هندی در کنزالعمال از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله روایت می کند که فرمود:
کیف أنت یا عوف اذا افترقت علی ثلاث و سبعین فرقه، واحدة منها فی الجنة و سائرهنّ فی النّار (الی أن قال) ثم تجی ء فتنة غبراء مظلمة ثم تتبع الفتن بعضها بعضاً حتی یخرج رجل من اهل بیتی یقال له المهدی فان أدرکته فاتبعه و کن من المهتدین.{ کنزالعمال، ج 6، ص 44. }
ای عوف! تو چگونه هستی هنگامی که (امت من) بر هفتاد و سه دسته جدا می گردند، تنها یک دسته به بهشت می روند و بقیه به دوزخ فرستاده می شوند (تا این جا که می فرماید) سپس فتنه ای تاریک و سخت فراگیر می شود و سپس هر فتنه ای، فتنه ای دیگر را در پی دارد تا این که مردی از اهل بیت من می آید که به او مهدی گفته می شود. پس کسی که او را درک و تبعیت کند، از هدایت شدگان است.
2. افزون بر این روایت ها که دیدگاه موضوع را بیان می دارند، شمار فراوانی از تاریخ نگاران و راویان اهل سنّت، تولد آن حضرت را در کتاب های خود آورده و آن را یک واقعیت دانسته اند. برخی پژوهش گران بیش از صد تن از آنان را نام برده اند.{ منتخب الاثر، لطف اللَّه صافی گلپایگانی، ص 724. } به این ترتیب، وجود آن حضرت به اثبات می رسد؛ زیرا ایشان با تولد به وجود آمده است. برای اثبات این گفته، به چند نمونه از این موارد اشاره می کنیم:
در کتاب «الزام الناصب» از عبداللَّه بن محمّد مطری حکایت شده است که شیخ جلال الدین عبدالرحمن أبی بکر سیوطی در کتاب «احیاء المیت بفضائل اهل البیت» می گوید: «همانا از ذریه ی حسین بن علی علیه السَّلام مهدی(عج) در آخر الزمان مبعوث می گردد» تا این که می گوید: «پس امام اول، علی بن ابی طالب علیه السَّلام است» و نام ائمه را می برد. سپس می گوید:
یازدهم از ایشان، پسر اوست به نام «الحسن العسکری» و دوازدهم پسر اوست به نام «م ح م د»، القائم المهدی(عج) و این که نصوص درباره ی دولت اسلامی او، از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله و از جدش، علی بن ابی طالب علیه السَّلام و از دیگر آباء و اجدادش که اهل شرف و مرتبت هستند، آمد و اوست که صاحب شمشیر است و قیام کننده ای است که در انتظار اویند.{ همان، ص 724. }
ابوالولید محمّد بن شحنة الحنفی در کتاب تاریخش به نام «روضة المناظر فی اخبار للاوائل و الاواخر» که در حاشیه ی کتاب «مروج الذهب» است، چنین آورده است:
و ولد لهذا الحسن (یعنی الحسن العسکری علیه السَّلام) ولده المنتظر ثانی عشرهم و یقال له المهدی(عج) و القائم و الحجة، محمّد ولد فی سنة خمس و خمسین و مأتین.{ روضة المناظر فی اخبار الاوایل و الاواخر، ابوالولید محمد بن شحنة الحنفی، مصر، الازهریة، 3031، ج1، ص 492. }
و به دنیا آمد برای حسن (یعنی امام حسن عسکری7) فرزندش که انتظار کشیده می شود به عنوان دوازدهمین امام و به او مهدی، قائم و حجّت گفته می شود. (م ح م د) در سال 552 ه’ به دنیا آمد.
در کتاب «ینابیع المودة» نیز چنین آمده است:
ولد لأبی محمّد الحسن مولود فسماه محمداً فعرضه علی اصحابه یوم الثالث و قال: هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم و هو القائم الذی تمتدّ علیه الأعناق بالانتظار فاذا امتلأت الارض جوراً و ظلماً خرج فیملأها قسطاً و عدلاً.{ ینابیع المودة، شیخ سلیمان قندوزی (متوفی 4921)، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ص064. }
امام حسن عسکری علیه السَّلام صاحب فرزندی شد که او را محمد نامید و او را روز سوّم به اصحاب خویش نشان داد و فرمود: این امام شما پس از من و جانشین من بر شما است و او به پا خیزنده ای است که گردن های مردم در انتظار او کشیده می شود. هنگامی که زمین از جور و ستم پر گردید، او خروج می کند و زمین را از عدل و داد پر می کند.
افزون بر این ها، روایت های دیگری نیز درباره ی ولادت آن حضرت در کتاب های تاریخی و حدیث آمده است. درباره ی زندگی حضرت مهدی علیه السَّلام پس از تولد، به سخن شیخ عبدالوهاب الشعرانی در مبحث 56 «یو اقیت الجواهر» اشاره می کنیم. وی در این گفتار می گوید:
همه ی شرایطی که شارع مقدس پیش از قیامت به آن خبر داده، حق است. پس ناچاریم که همه ی آن شرایط واقع شود و از جمله ی آن ها خروج مهدی است... او از اولاد امام حسن عسکری علیه السَّلام است و هنگام تولد او، شب نیمه ی شعبان سال 552 ه’ ق است. او باقی است تا این که با عیسی بن مریم علیه السَّلام همراه شود؛ پس عمر او تا کنون که سال 859 هجری است، 607 سال است.{ یواقیت الجواهر، شیخ عبدالوهاب شعرانی،، مصر، مطبعة الازهر، 7031، ج 2، ص 541. }
هم چنین شیخ سلیمان قندوزی در «ینابیع المودّة» می آورد:
درباره ی آیه ی «و جعلها کلمة باقیة فی عقبه لعلّهم یرجعون»،{ زخرف، 82. } ثابت ثمالی از علی بن الحسین علیه السَّلام و او از پدرش و او از علی بن ابی طالب علیه السَّلام نقل می کند که در شأن نزول این آیه گفت: خداوند، امامت را تا روز قیامت در نسل حسین علیه السَّلام قرار داد و همانا برای قائم ما، دو غیبت است که یکی از آن ها، از دیگری طولانی تر است. پس هیچ کس امامت او را نمی پذیرد، مگر کسی که یقینش قوی باشد و شناخت درست داشته باشد.{ ینابیع المودة، ص 724. }
در باب دوازدهم کتاب «البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان»، از ابی عبداللَّه بن حسین بن علی علیه السَّلام آمده است که فرمود:
برای صاحب این امر؛ یعنی مهدی علیه السَّلام دو غیبت وجود دارد که یکی از آن دو، طولانی می شود تا این که بعضی می گویند او مرده است و بعضی می گویند او رفته است. کسی از دوست و غیر دوست از جایگاهش، خبری ندارد، مگر کسی که عهده دار خدمت گزاری اوست.{ البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، متقی هندی، به نقل از: منتخب الاثر، ص 513. }
3. حضرت مهدی علیه السَّلام در زمان حیات پدر بزرگوارش، امام حسن عسکری علیه السَّلام دیده شده است. در این باره، روایت هایی وجود دارد که از آن جمله به این روایت می توان اشاره کرد. شیخ سلیمان قندوزی در «ینابیع المودة» می آورد:
خادم فارسی گفت: من در خانه بودم، کنیزی از خانه بیرون آمد و همراه او چیزی بود که تکان می خورد. پس ابو محمّد (امام حسن عسکری علیه السَّلام) به او فرمود: آن چه را همراه توست، آشکار کن. در این هنگام، پسر بچه ای سفید و نیکو روی، ظاهر شد. پس حضرت عسکری علیه السَّلام فرمود: این امام شماست پس از من و تو آن را پس از این نمی بینی.{ ینابیع المودة، ص 164. }
روایت دیگری وجود دارد که گواهی معتبری بر ادّعای دیدن آن حضرت پیش از غیبت صغری به شمار می رود. حسن بن ایّوب بن نوح (از نمایندگان امام هادی علیه السَّلام) می گوید: ما که چهل نفر از اصحاب امام عسکری علیه السَّلام بودیم، برای پرسش از امام بعدی به محضر امام عسکری علیه السَّلام رفتیم. در مجلس آن حضرت، عثمان بن سعید عَمْری (یکی از نمایندگان امام زمان علیه السَّلام) برخاست و عرض کرد: می خواهم از موضوعی بپرسم که درباره ی آن از من داناتری. امام علیه السَّلام فرمود: بنشین. عثمان با ناراحتی خواست از مجلس بیرون برود. حضرت فرمود: هیچ کس بیرون نرود. کسی بیرون نرفت. پس از مدتی، امام علیه السَّلام عثمان را صدا زد. او برخاست. حضرت فرمود: می خواهید به شما بگویم که برای چه به این جا آمده اید؟! همه گفتند: بفرمایید. فرمود: به این جا آمده اید تا از حجّت و امام پس از من بپرسید. گفتند: بلی. در این هنگام، پسری نورانی هم چون پاره ی ماه که شبیه ترین مردم به امام عسکری علیه السَّلام بود، وارد مجلس شد. حضرت با اشاره به او فرمود:
این امام پس از من و جانشین من در میان شماست. از فرمان او پیروی کنید و پس از من اختلاف نکنید؛ زیرا در این صورت، هلاک خواهید شد و دین تان تباه می گردد.{ همان، ج 3، صص 321 و 521. }
پس از روایت ها برمی آید که آن حضرت تا پیش از غیبت صغری، دیده شده، ولی در زمان غیبت صغری و کبری، از دیده ها پنهان گشته است. این هم از امور مسلّم است که ایشان در طول غیبت صغری به وسیله ی نمایندگان خویش - که چهار نفر بودند - با مردم ارتباط داشته اند و برخی که نام هایشان نیز در کتاب های شیعه ثبت شده است، به خدمت ایشان مشرّف شده اند.{ منتخب الاثر، صص 864 - 274. وی نام 403 نفر را آورده است. }
4. هر چند حضرت مهدی علیه السَّلام غایب است، ولی آثار او آشکار است؛ زیرا بسیاری از شیعیان پیاپی خدمت آن حضرت مشرّف می شوند.{ همان، صص 994 - 115. } افزون بر آن، در روایت هایی که اهل سنّت نیز به آن اقرار کرده اند، چگونگی بهره گیری مردم از وجود آن حضرت بیان شده است. از آن جمله صاحب «ینابیع المودة» این گونه نقل می کند:
اخرج الشیخ الحموینی فی فراید السمطین بسنده عن سلیمان الأعمش ابن مهران عن جعفر الصادق عن ابیه عن جدّه علیّ بن الحسین علیه السَّلام قال: نحن ائمة المسلمین، و حجج اللَّه علی العالمین و... ثم قال: و لم تخل منذ خلق اللَّه آدم علیه السَّلام من حجة اللَّه فیها، أما ظاهر مشهور أو غائب مستور، و لا تخلو الارض الی ان تقوم الساعة من حجة و لولا ذلک لم یعبداللَّه. قال سلیمان: فقلت لجعفر الصادق علیه السَّلام: کیف ینتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟ قال: کمإ؛س س غژ ینتفعون بالشمس اذا سترها سحاب.{ ینابیع المودة، ص 774. }
علی بن حسین علیه السَّلام فرمود: ما امامان مسلمانان هستیم و حجّت های خداوند بر همه ی جهانیان. سپس فرمود: از زمانی که آدم علیه السَّلام آفریده شد، زمین از حجّت خدا تهی نمانده است، که آن حجّت یا ظاهر مشهور بوده است یا غایب در نهان و زمین از حجّت تهی نمی ماند تا زمانی که قیامت برپا گردد؛ زیرا اگر چنین نبود، کسی خدا را نمی پرستید.
سلیمان اعمش (راوی این روایت) می گوید:
از امام جعفرعلیه السَّلام پرسیدم: چگونه است بهره بردن مردم از حجّت خدایی که غایب و پنهان است؟ فرمود: هم چنان که مردم از خورشید پشت ابر بهره می برند. این بهره مندی از حجّت خداوند باید به گونه ای باشد که امام باقرعلیه السَّلام به یزید بن معاویة العجلی در تفسیر آیه ی 002 آل عمران فرمود:
یا ایها الّذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا؛
یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید، صبر کنید بر ادای واجبات و بردبار باشید بر آزار رسانیدن دشمنان تان و خودتان را با امام تان مهدی منتظر پیوند دهید.{ ینابیع المودة، ص 124. برای آگاهی بیش تر ر.ک: البراهین الاثنی عشر علی وجود الامام الثانی عشر، سیدطیّب موسوی جزایری، انتشارات دارالکتاب جزایری. }
معاویه به سبّ و دشنام دادن علی علیه السَّلام دستور نداده است و هیچ گونه دلیلی بر این مطلب وجود ندارد! چرا شیعیان، معاویه را به این کار متهم می کنند؟
کاظم شیخ الاسلام زاده
این سخن که درباره ی سبّ و دشنام حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام از سوی معاویه، مدرکی در دست نیست، ادعایی بس بی پایه و اساس است که برای آشکار ساختن ناراستی آن، مدارکی چند از منابع اهل سنّت را می آوریم:
1. طبری آورده است: «معاویه، مغیرة بن شعبه را نامزد حکومت کوفه کرد و به او گفت: می دانم که در درایت و هوش تو سخنی نیست، ولی از یک نکته غافل مباش و آن، بدگویی و دشنام به علی است. یعنی به او دستور داد علی علیه السَّلام را دشنام دهد».{ ویژگی ها و دیدگاه های دو مکتب در اسلام، سید مرتضی عسکری، برگردان: سردارنیا، ص 154. }
2. ابن اثیر آورده است: «ابن زیاد، به شخصی از پیروان حضرت علی علیه السَّلام به نام صیفی ابن فسیل امر کرد که حضرت امیرعلیه السَّلام را در مجلس، سب و لعن کند که او خودداری ورزید».{ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 402؛ تاریخ طبری، ج 6، صص 801 و 941؛ اغانی، ج 61، ص 7؛ ابن عساکر، ج 6، ص 954. }
3. ترمذی می گوید: «معاویه از سعد بن ابی وقاص خواست که علی علیه السَّلام را دشنام دهد و او را سبّ کند. سعد در پاسخ او گفت: آیا کسی را دشنام دهم که آیات منزلت و مباهله درباره ی او نازل شده است؟! هرگز او را دشنام نخواهم داد».{ صحیح ترمذی، ج 31، ص 171؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 021؛ مستدرک، ج 3، ص 801؛ خصایص سنایی، ص 51. }
4. در مروج الذهب آمده است: «سالی، معاویه به حج رفت و در مسجد النبی و بر منبر پیامبر می خواست علی علیه السَّلام را سبّ کند که سعد بن ابی وقاص به او اعتراض کرد و از مسجد بیرون رفت».{ مروج الذهب، ج 3، ص 42. }
5. نقل است: «معاویه پس از درگذشت سعد بن ابی وقاص، بر منبر پیامبر رفت و علی علیه السَّلام را دشنام داد. به کارگزارانش نیز دستور داد این کار را انجام دهند».{ عقد الفرید، اندلسی، ج 3، ص 721. }
6. ابن ابی الحدید از جاحظ نقل می کند: «گروهی از بنی امیه از معاویه خواستند که به سبّ و لعن علی علیه السَّلام پایان دهد. معاویه می گوید: نه، به خدا سوگند! مگر هنگامی که کودکان بر این باور، بزرگ شوند و بزرگان به پیری برسند و گوینده ای پیدا نشود که فضیلتی از او را بر زبان آورد».{ شرح نهج البلاغه، شرح خطبه ی 75. }
7. طبری آورده است: «معاویه در قنوت، علی علیه السَّلام، ابن عباس، مالک اشتر و حسنین را لعن می کرد».{ تاریخ طبری، ج 6، ص 04؛ ترجمه ی الغدیر، ج 3، ص 142. }
8. ابن حزم آورده است: «معاویه در قنوت، علی علیه السَّلام را لعن می کرده است».{ المحلی، ابن حزم، ج 4، ص 541. } وطواط{ الخصائص، ص 033. } و ابن اثیر{ اسد الغابه، ج 3، ص 441. } نیز این را نقل کرده اند.
9. اندلسی می گوید: «عقیل برادر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام برای درخواست کمک مالی نزد معاویه آمد. معاویه برای پذیرش درخواست عقیل، شرط کرد که وی علی علیه السَّلام را دشنام دهد. عقیل بر منبر رفت و گفت: معاویه به من می گوید علی علیه السَّلام را لعنت کنم. خدا او را لعنت کند.{ عقد الفرید، ج 2، ص 103. } که منظورش از «او»، معاویه بود».
01. نصر بن مزاحم می گوید: «معاویه، عبیداللَّه بن عمر را به سبّ و دشنام حضرت امیرعلیه السَّلام تشویق می کند و به او می گوید: به منبر برو و علی علیه السَّلام را سبّ کن، ولی او نمی پذیرد».{ المحلی، ج 1، ص 29؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 652. }
11. نقل شده است: «معاویه، احنف بن قیس را وادار کرد به منبر برود و علی علیه السَّلام را سبّ کند، ولی او نپذیرفت».{ مستطرف، مرزبانی، ج 1، ص 45؛ عقد الفرید، ج 2، ص 441. }
21. در تاریخ طبری آمده است: «آن قدر کار سبّ و دشنام دادن به علی علیه السَّلام بالا گرفت که یکی از شرطهای صلح نامه ی امام حسن علیه السَّلام، منع بدگویی به حضرت علی است. معاویه، آن را نپذیرفت. امام حسن علیه السَّلام نیز درخواست کرد که دست کم جلوی او، از دشنام دادن به پدرش پرهیز کنند، که معاویه به آن نیز عمل نکرد».{ تاریخ طبری، ج 6، ص 29؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 57. بنابر اختصار، اخبار حکایت شده با اندکی دخل و تصرف از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، صص 65 - 85، نقل شده است. برای آگاهی بیشتر ر.ک: الغدیر، علامه امینی، ج 02، صص 19 - 501. }
چرا شیعیان، بیعت با ابوبکر را معصیت و کفر می دانند، در حالی که همه ی مسلمانان و صحابه با وی بیعت کردند و به او ایمان آوردند؟ افزون بر این باید گفت خلیفه با اتفاق نظر مسلمانان برگزیده شد و این تعیین در حقیقت، نصب رسمی بود. پس مخالفت با آن جایز نیست.
امیرعلی حسن لو
در پاسخ باید گفت:
1. شیعیان بیعت با ابوبکر را هیچ گاه کفر ندانسته اند و نمی دانند. کافر به کسی گفته می شود که شهادتین نگفته است. می دانیم که همه ی مسلمانان اعم از شیعه و فرقه هایی که از آن منشعب شده اند، اهل توحید و اسلام هستند. البته کار غُلات که درباره ی ائمه علیه السَّلام غلوّ می کنند و مقام آنان را تا سطح پرستش خداوند بالا می برند، شرک به خداوند است. بنابراین، علمای شیعه، بیعت با ابوبکر را کفر نمی دانند و براساس احکامی که بر کافران بار می شود، با اهل سنت برخورد نمی کنند. حتی فقیهان بزرگ شیعه هم چون امام خمینی رحمه الل.ه و دیگران، نماز خواندن شیعیان با اهل سنت و شرکت در نماز جماعت شان را برای حفظ وحدت اسلامی و مصالح دینی، لازم دانسته اند. پس این سخن که شیعیان، بیعت کنندگان با ابوبکر را کافر می دانند، بهتان آشکار به شیعه است.
گفتنی است معصیت بودن بیعت با ابوبکر در باور شیعه وجود دارد، ولی معصیت و کفر با هم بسیار تفاوت دارند و سنجش این دو با یکدیگر، قیاس مع الفارق است. شیعه بر این باور است که بیعت کنندگان می دانستند پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله کسی را جانشین خود قرار داده است؛ یعنی با آگاهی از این تعیین، این واقعه را منکر شدند و به سفارش پیامبر رفتار نکردند. بنابراین، دستور پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله را نادیده گرفتند که این عمل از نظر قرآن، معصیت است.{ احزاب، 63: «... و من یعص اللَّه و رسوله فقد ضلَّ ضلالاً مبیناً». }
اساساً آنان باید از خود بپرسند و بیاندیشند که چرا پیامبر، حق انتخاب جانشین ندارد و اصلاً در اندیشه ی انتخاب جانشین نیست؛ یعنی این امر مهم را بدون ترسیم آینده ی آن رها کرده است، ولی خلیفه ی اول برای پس از خود، جانشین برمی گزیند؟ آیا نعوذ باللَّه پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله به اندازه ی مردم و صحابه و خلیفه ی اول از جنبه های گوناگون این جریان، آگاه نبوده است یا این که به سرنوشت امّت خود اهمیت نمی داد و دلسوزی نمی کرد؟ این در حالی است که قرآن با صراحت از تلاش پیامبر برای اجرای اسلام و گسترش آن، یاد می کند و از نگرانی پیامبر نسبت به ایمان نیاوردن مردم، خبر می دهد.{ طه، 1: «ما انزلنا علیک القرآن لتشقی». } افزون بر آن، اگر انتخاب خلیفه با اتفاق آرای صحابه بود، چرا درباره ی خلیفه ی دوم و سوم عملی نشد؛ زیرا خلیفه ی دوم را خلیفه ی اول و خلیفه ی سوم رإ؛ش ش2 ظ- شورای شش نفره برگزید؟ به نظر شما، آیا این گونه گزینش مورد تأیید خداوند است؟
پس اگر بپذیریم که پیامبر، جانشینی برگزیده است، ولی مسلمانان پس از درگذشت ایشان، به انتخاب او توجهی نکرده اند، اثبات نسبت معصیت به خلفا و صحابه، کاری آسان است. اگر هم بگوییم انتخابی از سوی پیامبر در کار نبوده است، خلیفه ی اول نیز باید مانند ایشان، رفتار می کرد. یعنی هرگز کسی را برنمی گزید و این کار را بر عهده ی صحابه و مسلمانان می گذاشت. آیا پیامبر نسبت به حفظ دینش، داناتر بود یا خلیفه ی اول، دوم و سوم؟ آیا پیامبر از هر نظر از آنان بالاتر نبود؟ آیا آنان از پیامبر، آگاه تر بودند؟ در هر صورت، این مسأله به تناقض، دچار خواهد شد. بنابراین، اگر بگویید پیامبر، جانشین برگزید، ولی خلفا معصیت کردند، هیچ گونه تناقض و مشکلی پیش نمی آید.
در بخش دوم این سخن نیز ادعا شده است که همه ی مسلمانان و صحابه با خلیفه بیعت کردند و ایمان آوردند. این مطلب بر اساس شواهد و اسناد تاریخی، نادرست است که آن را بر می شماریم:
1. همه ی مسلمانان در مدینه نبودند، بلکه در شهرهای پیرامون سرزمین بزرگ حجاز، پراکنده بودند. پس خبر درگذشت پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله به زودی به آنان نرسیده است تا بی درنگ در مدینه گرد آیند و به انتخاب خلیفه دست یازند.{ تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 225، داستان سقیفه بنی ساعده و بیعت با ابوبکر. یعقوبی می نویسد که بنی هاشم در سقیفه نبودند: «... براء بن عازب آمد و در خانه ی بنی هاشم را کوبید و گفت: ای بنی هاشم! با گروه ابوبکر بیعت شد. پس بعضی از ایشان گفتند با این که ما به محمدصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم سزاوارتریم، مسلمانان با نبودن ما کاری انجام نمی دهند. وی در ادامه در ص 325، چنین می نویسد: «... و گروهی از مهاجرین و انصار از بیعت با ابی بکر سرباز زدند و به علی پیوستند». یعقوبی، نام همه ی آن ها را در ص 425 می آورد. } اگر هم در مدینه بوده اند، در سقیفه نبودند؛ زیرا شماری از آنان در مراسم کفن و دفن پیامبر، حضور داشتند. این دو فرض درباره ی صحابه ی پیامبر نیز صادق است؛ زیرا همه ی آنان در مدینه و سقیفه حاضر نبودند. برای نمونه علی علیه السَّلام، عباس، ابن عباس، زبیر و بسیاری از صحابه ی بزرگ اصلاً در سقیفه حاضر نبودند و حتی تا مدت ها پس از آن نیز بیعت نکردند.{ الامامة و السیاسة، دینوری، صص 12 - 33؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 1، ص 756؛ الفتوح، ابن اکثم، صص 7 - 8، مخالف امام علی علیه السَّلام با بیعت. } اگر مسلمانان بر بیعت با ابوبکر اتفاق کرده بودند، چرا اهل ردّه بر ضد ابوبکر قیام کردند{ مروج الذهب، ج 1، ص 656؛ الفتوح، ص 9، بحث ارتداد. } و با او جنگیدند؟ مشکل آنان تنها ارتداد نبود. اساساً ارتداد و ادعای نبوّت برخی قبیله ها و افراد از آن جا ریشه می گرفت که آنان می دیدند هر کسی برای خود، تشکیلاتی بنا نهاده است و سخن می گوید. بنابراین، آنان نیز به مخالفت برخاستند.
2. این سخن که مردم به ابوبکر ایمان آوردند، نادرست است؛ زیرا مردم به پیامبر ایمان آوردند و مسلمان شدند و این سخن درباره ی خلافت، درست نیست. ایمان آوردن به پیش از انتخاب ابوبکر برمی گردد و آنان، گروهی از مسلمانان مؤمن به پیامبر بودند که خلیفه را برگزیدند. در انتخاب خلیفه ی اول تا سوم و حتی بیعت با امام علی علیه السَّلام هرگز اتفاق آرای همه ی مسلمانان پدید نیامد{ درباره ی بیعت با علی علیه السَّلام، وی به کسانی که حاضر نشدند بیعت کنند، کاری نداشت و اجباری به خرج نداد. یک نمونه از این افراد، عبداللَّه بن عمر است. } و چنین اتفاقی بعدها نیز در میان مسلمان روی نداد.
با همه ی این بحث ها، امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام پس از سقیفه، با خلفا هیچ گونه مخالفتی نورزید، بلکه برای حفظ مصالح اساسی اسلام، با آنان همکاری کرد. در این میان، تنها وجدان انسانیّت زیان دید و هیچ کاستی و زیانی به شخصیت الهی علی علیه السَّلام و خاندان او (یازده امام) وارد نشد؛ زیرا مقام آنان نزد خداوند، محفوظ و امامت شان مستدام است.
اگر کفر معاویه به دلیل قتال با علی علیه السَّلام ثابت می شود، پس چرا امام حسن علیه السَّلام با وی صلح کرد؟
سیدمحمد صادق ابطحی
کفر معاویه نه تنها به دلیل قتال با علی علیه السَّلام ثابت می شود، بلکه به دلایل گوناگون دیگر نیز ثابت شده و از مسلّمات است (و تنها عوام اهل سنّت، او را مسلمان، کاتب وحی، صحابی پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله و خال المؤمنین می خوانند) که به برخی از آن ها اشاره می شود:
1. خداوند در قرآن می فرماید:
و ما جعلنا الرؤیا التی أرَیْنک الا فتنةً للناس و الشجرة الملعونة فی القرآن و نُخوّفُهم فما یزیدهم الّا طغیاناً کبیراً.{ اسراء، 06. }
و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، تنها برای آزمایش مردم بود و هم چنین شجره ی ملعونه ای (= درخت نفرین شده) را که در قرآن نام برده ایم. ما آنان را بیم می دهیم و (انذار) می کنیم، ولی جز طغیان فراوان، چیزی بر آنان نمی افزاید.
مفسّران از جمله فخر رازی و سیوطی درباره ی تفسیر این آیه آورده اند که: رأی رسول اللَّه صلَّی الل.ه علیه وآله بنی امیّه ینزون علی منبره نزو القرد فساءه ذلک.{ تفسیر کبیر، فخر رازی، مکتب الاعلام الاسلامی، 3141، ج 02، ص 25؛ الدر المنثور، جلال الدین سیوطی، ذیل آیه ی 06 سوره ی اسراء. }
پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله در عالم رؤیا دید که بنی امیّه مانند بوزینگان بر منبر آن حضرت بالا و پایین می روند. در این هنگام، جبرییل آیه ی یاد شده را بر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله نازل فرموده است.
پس وقتی خداوند متعال، نژاد بنی امیه را که در رأس آن ها ابوسفیان و معاویه بودند، «شجره ی ملعونه» خطاب می کند، به یقین معاویه که اصلی ترین شاخه ی این درخت است، ملعون خواهد بود. پس چگونه کسی که مورد لعن الهی قرار گرفته است، کافر و مشرک به خداوند نیست؟
2. خداوند در قرآن می فرماید:
و مَنْ یقتل مُؤمناً متعمداً فجزائُهُ جهنّم خالداً فیها و غضب اللَّه علیه و لعنه و اَعَدَّ له عذاباً عَظیماً.{ نساء، 39. }
هر کس، فرد با ایمانی را از عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است، در حالی که جاودانه در آن می ماند و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمتش دور می سازد و عذاب بزرگی برای او آماده ساخته است.
این سخن الهی را با رفتار معاویه مقایسه کنید. معاویه که خود را خلیفه ی مسلمانان می دانست، با رشوه دادن به جعده (همسر امام حسن علیه السَّلام)، سبط اکبر رسول خداصلَّی الل.ه علیه وآله را به قتل رسانید. معاویه، زهری را برای جعده فرستاد و گفت که اگر حسن بن علی علیه السَّلام را به قتل برسانی، یکصد هزار درهم به تو می دهم و تو را به همسری فرزند خود، یزید درمی آورم. وقتی جعده، زهر را به ایشان خورانید، معاویه یکصد هزار درهم را به او داد، ولی او را به ازدواج پسرش یزید درنیاورد.{ صواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، مصر، مطبعة میمینیة، ص 38؛ حلیة الاولیاء، ابی نعیم، مصر، مطبعة سعادت، ج 2، ص 83. }
آیا به شهادت رسانیدن امام حسن علیه السَّلام موجب کفر نمی شود، در حالی که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله درباره ی او و برادرش، امام حسین علیه السَّلام فرمود: «ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة»؟{ صحیح ترمذی، ج 2، ص 203؛ مستدرک الصحیحین، مطبعة دایرة المعارف حیدر آباد، ج 3، ص 761. } آیا پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله در حدیثی نفرمود: «اِنَّ اللَّه حَرَّم الجنة من ظَلَم اهل بیتی او قاتلهم او أغار علیهم اَوْ سَبَّهم؛{ ذخائر العقبی، محب طبری، مکتبة قدسی، ص 02. } همانا کسی که نسبت به اهل بیت من، ستم روا دارد یا آنان را به قتل برساند یا غارت کند یا دشنام بدهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است». و آیا نفرمود: «حرمت الجنة علی من ظلم اهل بیتی و آذانی فی عترتی؛{ نور الابصار، شیخ شبلنجی، مصر، مطبعة میمنیّة، ص 001. } بهشت بر کسی که بر اهل بیت من ستم روا دارد و مرا به سبب اذیت عترتم آزار دهد، حرام شده است»؟ آیا قتل حجر بن عدی و هفت نفر از یاران و اصحاب او که به دستور معاویه صورت گرفت، سبب کفر و لعن معاویه نمی شود؟{ الکامل فی التاریخ، ج 3، صص 484 - 684. }
3. روایتی در کتاب های اهل سنّت آمده است بدین گونه که پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله فرمود:
اذا رأیتم معاویه علی منبری فاقتلوه.{ کنوز الحقائق، المناوی، مطبعة اسلامبول، ص 9؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، مطبعة دایرة المعارف حیدر آباد، ج 8، ص 47، ج 5، ص 011؛ میزان الاعتدال، ذهبی، مصر، مطبعة سعادت، ج 2، صص7 و 921. }
هنگامی که دیدید معاویه بر منبر من نشسته است، او را بکُشید.
اگر منظور از منبر در این روایت، مطلق منبر باشد، هر منبری که معاویه بر آن بالا برود و دعوی اسلام کند و بر آن خطبه بخواند، آن منبر از آنِ رسول خدصلَّی الل.ه علیه وآله شمرده می شود و منبر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله و اسلام است. اگر هم منظور از منبر در این روایت، خاص منبر رسول خدا (همان چوب ها) باشد، باید دانست که ابن سعد در طبقات، در روایتی می گوید که معاویه به مدینه آمد و بر منبر رسول خداصلَّی الل.ه علیه وآله بالا رفت و بر آن، سوگند یاد کرد که ابن عمر را خواهم کشت.{ طبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، مطبعة بریل، ج 4، قسم اول، ص 631. } پس در هر دو صورت، معاویه واجب القتل بوده است، در حالی که مسلمانان در این موضوع، مسامحه کردند. باید افزود کسی که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله دستور قتلش را صادر کند، مرتد و کافر است و سبب لعن او می شود.
4. یکی دیگر از دلایل آشکار کفر معاویه، دشنام دادن او به امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام بود. معاویه به مردم دستور داده بود که در قنوت نماز جماعت، نماز جمعه، منبرها و مجالس، علی بن ابی طالب علیه السَّلام را دشنام دهند. به یقین، کسی که امام الموحدین، اخوالرسول، زوج البتول، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را در حیات و ممات آن بزرگوار دشنام دهد یا به آن امر کند، ملعون و کافر است؛ زیرا پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرمود:
مَن سَبَّ عَلیّاً فقد سَبَّنی و من سبّنی فَقَد سبَّ اللَّه.{ مستدرک الصحیحین، ج 1، ص 121؛ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 323؛ خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، نسائی، مصر، مطبعة التقدم العلمیة، ص 42؛ ذخائر العقبی، ص 66؛ الریاض النضرة، محب طبری، مصر، مطبعة اتحاد، ج 2، ص 761. }
هر کس علی علیه السَّلام را دشنام دهد به یقین، مرا دشنام داده است و هر کس مرا دشنام دهد، همانا خداوند را دشنام داده است.
هم چنین پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله درباره ی علی بن ابی طالب علیه السَّلام می فرماید:
یا علی انت سیّد فی الدنیا و سید فی الاخرة، حبیبک حبیبی، و حبیبی حبیب اللَّه و عدوّک عدوّی و عدوّی عدوّاللَّه و الویل لمن ابغضک بعدی.{ مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 721؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، مطبعة سعادت، ج 4، ص 04؛ الریاض النضره، ج 2، صص 661 - 761. }
ای علی! تو آقا هستی در دنیا و آخرت. دوستدار تو، دوست من است و دوستدار من، دوست خداست و دشمن تو، دشمن من است و دشمن من، دشمن خداست. وای بر کسی که پس از من بغض تو را در دل داشته باشد.
در روایت دیگر آمده است که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرمود:
مَن احبنی فلیحب علیّاً و من أبغض علیّاً فقد أبغضنی، و من أبغضنی فقد أبغض اللَّه عزّوجل و من أبغض اللَّه ادخله النار.{ تاریخ بغداد، ج 31، ص 23. }
کسی که مرا دوست بدارد، باید علی را دوست بدارد، و کسی که نسبت به علی، بغض روا دارد، مرا مورد بغض قرار داده است و کسی که بغض مرا داشته باشد، خدا را مورد بغض قرار داده که نتیجه ی آن آتش دوزخ است.
هم چنین پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرموده است:
لایبغض علیّاً مؤمن و لا یحبّه منافق.{ کنزالعمّال، ج 6، ص 851. برای آگاهی بیشتر ر.ک: النصایح الکافیة لمن یتولی معاویة، سید ابی عقیل حضرمی. }
مؤمن، بغض علی علیه السَّلام را ندارد. منافق نیز او را دوست نمی دارد.
همانند این روایت ها بسیار است که به یقین، کفر معاویه را اثبات می کند.
علمای اهل سنت پیوسته اشاره می کنند که پیامبر درباره ی خلافت پس از خودشان، وصیتی نکرده است و شیعه هیچ دلیلی بر آن ندارد. آیا پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم شخص خاصی را برای این امر تعیین کرده اند؟ چرا؟ این شخص چه کسی بوده است؟
سیدمحمدصادق موحد ابطحی
وصیّت پیامبر درباره ی خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السَّلام از موضوع های آشکار و مسلّم اسلامی است که بزرگان صاحب اعتبار شیعه و سنی، آن را به روش های گوناگون نقل کرده اند. آنان گفته اند که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله از آغاز بعثت تا واپسین روزهای عمر، در مکان ها و زمان های گوناگون، علی ابن ابی طالب علیه السَّلام را به عنوان جانشین و امام پس از خود، معرفی و سفارش کرده است.
اینک به چند نمونه از کلام اهل سنت در این زمینه اشاره می کنیم:
1. حدیث «الإنذار فی یوم الدار»: ابن جریر طبری در تاریخ خود از ابن عباس می نویسد که علی ابن ابی طالب گفت: وقتی آیه ی «وانذر عشیرتک الأقربین»{ شعراء، 412. } بر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله نازل شد، پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله مرا خواند و گفت: حدود چهل نفر از خویشاوندان مرا برای خوردن طعام دعوت کن. من چنین کردم و حمزه و عباس و ابولهب و... را دعوت کردم. سپس پیامبرعلیه السَّلام در میان این جمع، دستور الهی را که جبرییل بر آن حضرت آورده بود، اجرا کرد. وی به ایشان گفت: ای فرزندان عبدالمطلب! خداوند به من فرموده است شما را به سوی او فرا خوانم و رسالت خویش را از خویشان خود، آغاز کنم. پس هر کس از شما مرا در این امر یاری کند، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. هیچ کس از ایشان به پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله پاسخی نداد و از ترس، به او پشت کردند. در این حال، من که جوان ترین آنان بودم، گفتم: ای نبی خدا! من تو را در انجام رسالت یاری می کنم. پس دست مرا گرفت و گفت:
ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوا.{ تاریخ طبری، ج 2، ص 26؛ کنزالعمال، ج 6، ص 293. }
این، برادر و جانشین من در میان شما است. پس سخنان او را بشنوید و از او پیروی کنید.
علی ابن ابی طالب گفت: پس همه ایستادند و در حالی که می خندیدند، به ابی طالب گفتند: به تو دستور داد که به سخنان پسرت گوش فرا دهی و از او پیروی کنی.
2. هیثمی در «مجمع الزوائد» می آورد:
عن عبد الله بن مسعود، قال: استتبعنی رسول الله صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم لیلة الجن فانطلقت معه حتی بلغنا أعلی مکة فخطّ لی خطاً (و ساق الحدیث الی ان قال) قال: - ای النبی صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم - انی وعدت أن یومن بی الجن والانس، فاما الأنس فقد آمنت بی، و اما الجن فقد رأیت، قال: و ما أظن أجلی إلا قد اقترب، قلت: یا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت: یا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت یا رسول الله ألا تستخلف علیاً؟ قال: ذاک والذی لا اله إلا هو إن بایعتموه و أطعتموه أدخلکم الجنة اکتعین. قال رواه الطبرانی.{ مجمع الزوائد، هیثمی، مکتبة قدسی، 2531، ج 8، ص 413. }
عبدالله بن مسعود می گوید: پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله مرا فراخواند تا در پی او بروم... پس من در پی او روان شدم، تا این که به بلندترین مکان رسیدم. پس نوشته ای را برای من مرقوم فرمود. (تا این جا که می گوید) پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرمود: همانا به من وعده داده شده است که همه ی جن و انس به من ایمان آوردند. پس انسان ها به من ایمان آوردند، ولی جن ریاکارانه عمل کرد. و گمان می کنم آشکارتر از این باشد، مگر این که وعده ی داده شده نزدیک است. گفتم: ای رسول خدا! آیا ابابکر را به جانشینی خود برمی گزینی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نیست. گفتم: ای رسول خدا! آیا عمر را جانشین خود انتخاب می کنی؟ پس از من روی گرداند، که فهمیدم با این امر نیز موافق نیست. من گفتم: ای رسول خدا! آیا علی را به جانشینی خود برمی گزینی؟ فرمود: اوست و سوگند به آن کسی که جز او خدایی نیست! اگر با او بیعت کنید و از او پیروی کنید، همگی شما را به بهشت می برد.
3. احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خویش چنین نقل می کند:
قال رسول الله صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم: لا یزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة من قریش.{ مسند احمد بن حنبل، ج 5، صص 68 و 29؛ حلیة الاولیاء، ج 4، ص 333. }
پیامبر فرمود: دین پیوسته پایدار است تا این که دوازده خلیفه از قریش بیایند.
این روایت، سندی محکم بر حقانیت مذهب شیعه ی اثنی عشری به شمار می رود که نخستین ایشان، علی بن ابی طالب و آخرین آنان، مهدی است. این روایت، نشانه ی بطلان دیگر مذاهب نیز هست؛ زیرا این روایت بر اعتقاد اهل عامه به خلفای راشدین چهارگانه یا پنج گانه (به همراه حسن بن علی علیه السَّلام)، قابل انطباق نیست. در این فرض، شمار خلفای چهارگانه یا پنج گانه کم تر است. در خلافت بنی امیه یا بنی العباس نیز شمارشان بیشتر است. مذاهب دیگر مانند: اسماعیلیه، فطحیه و زیدیه نیز چنین مشکلی دارند.
هیثمی در مجمع الزوائد خود از سلمان روایت می کند:
قال سلمان: یا رسول الله إن لکل نبی وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رأنی فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، وقلت لبیک، قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصیی و موضع سرّی و خیر من أترک بعدی و ینجز عدتی و یقضی دینی علی بن ابی طالب{ مجمع الزوائد، ج 9، ص 311؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 601؛ کنزالعمال، ج 6، ص 451. } (قال) رواه الطبرانی.
سلمان می گوید از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله پرسیدم: همه ی پیامبران وصی داشتند. پس چه کسی وصی شماست؟ پیامبر چنین پاسخ داد: آیا وصی موسی را می شناسی؟ گفتم: بله، یوشع بن نون است. پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرمود: چرا او وصی موسی بود؟ گفتم: برای این که او در آن هنگام، داناترین آنان بود. پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرمود: پس همانا وصی من و محرم اسرار من و بهترین کسی که پس از من باقی می ماند و خواسته های مرا برآورده می کند و دین مرا برپا می دارد، علی بن ابی طالب است.
هیثمی می گوید: این روایت را طبرانی نیز نقل کرده است.
4. حدیث منزلت: این روایت، متواتر است. گفته شده است چون پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله، مدینه و مرکز حکومتی مسلمانان را به قصد غزوه ی تبوک، ترک می فرمود، علی علیه السَّلام را جانشین خود در مدینه قرار داد. در این زمینه، صحیح بخاری در کتاب «بدء الخلق» در باب غزوه ی تبوک، به سند خود از مصعب بن سعد روایت می کند:
أن رسول اللَّه صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم خرج الی تبوک واستخلف علیاًعلیه السَّلام فقال: أتخلفنی فی الصبیان و النساء؟ قال: الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی.{ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی علیه السَّلام ؛ مسند أبی داود، ج 1، ص 92؛ حلیة الأولیاء، ج7، صص 591 و 691؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 281؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 234؛ خصائص علی ابن ابی طالب علیه السَّلام، ص 61. }
همانا پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله برای شرکت در غزوه ی تبوک از مدینه بیرون رفت و علی علیه السَّلام رإ؛ض ض ب به عنوان جانشینی خود برگزید. پس فرمود: آیا برای حفظ بچه ها و زنان در مدینه، جانشین من می شوی؟ آیا رضایت می دهی که تو برای من به منزله ی هارون برای موسی علیه السَّلام باشی که هنگام خروج موسی، برادرش هارون، جانشین وی بود. بااین تفاوت که پس از موسی، پیامبر دیگری می آمد، ولی پس از من، پیامبری نخواهد آمد و تو وصی آخرین پیامبر هستی؟
صحیح ترمذی نیز این روایت را به دو طریق نقل می کند؛ یکی از طریق سعید بن المسیب عن سعد أبی وقاص و دیگری از جابر بن عبداللَّه که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله به علی علیه السَّلام فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا لا نبی بعدی».{ صحیح ترمذی، ج 2، ص 103؛ مسند ابی داود، ج 1، ص 92؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 971 و ج 3، ص 833. }
5. حدیث ثقلین: این حدیث یکی از نیرومندترین دلایل بر جانشینی علی ابن ابی طالب علیه السَّلام است که درتواتر آن بین علمای شیعه و اهل سنت، اجماع وجود دارد. صحیح مسلم در کتاب «فضائل الصحابه» در باب «فضائل علی ابن ابی طالب علیه السَّلام» به سند خود از یزید بن حیان روایت می کند:
من و حصین بن سبره و عمر بن مسلم نزد زید بن ارقم رفتیم. پس حصین به او گفت: ای زید! تو پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله را بسیار دیده ای وحدیثش را شنیده ای و در غزوه ها همراه او بوده و پشت سر او نماز خوانده ای. برای ما بگو که از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله چه شنیدی؟ زید گفت: روزی که از مکّه برمی گشتیم، در محلی بین مکّه و مدینه به نام خم در حالی که خطبه می خواند و حمد و ثنای خداوند می گفت و موعظه می کرد، گفت:
ای مردم! آگاه باشید! همانا من انسانی هستم که گمان می رود مرگم نزدیک باشد. پس باید فرستاده ی پروردگار را اجابت کرد. همانا من در میان شما دو شی ء گران بها باقی می گذارم. نخستین آن، کتاب خداست که در آن، هدایت و نور است. پس کتاب خدا را بگیرید و به آن چنگ زنید. زید می گوید: پس پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله برانگیخت (مردم را) به سوی کتاب خدا و آنان را به سوی آن فراخواند. سپس فرمود: و دیگری اهل بیت من است که یادآوری می کنم به شما خدا را درباره ی اهل بیت خود (این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). پس حصین از زید پرسید: اهل بیت پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر نیز اهل بیت او به شمار می روند؟ گفت: زنان او، اهل بیتش به شمار می روند، ولی اهل بیت او کسانی هستند که پس از او، صدقه بر آنان حرام است. حصین پرسید: ایشان چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنان آل علی علیه السَّلام و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس اند. حصین پرسید: آیا صدقه بر همه ی اینان حرام است؟ زید گفت: آری.{ مسند احمد حنبل، ج 4، ص 663؛ سنن بیهقی، حیدر آباد دکن، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة، 1231، ج 2، ص 841 و ج 7، ص 03؛ سنن الدارمی، دمشق، مطبعة الاعتدال، 9431؛ کنزالعمال، ج 1، ص 54 و ج 7، ص 201؛ مشکل الآثار، الطحاوی، حیدر آباد دکن، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة، 3331، ج 4، ص 863. }
ابن حجر هیثمی در کتاب «الصواعق المحرقه» همین مضمون ها را از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله می آورد و می گوید که در آن بیماری که به درگذشت ایشان انجامید، فرموده است.{ الصواعق المحرقه، ص 57. }
درباره ی سند این حدیث باید گفت این حدیث را بزرگان صحابه ی پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله مانند: علی علیه السَّلام، ابی ذر، جابر بن عبداللَّه انصاری، زید بن أرقم، أبی سعید الخدری، زید بن ثابت، حذیفه بن اسید الغفاری و...روایت کرده اند. مناوی در «فیض القدیر»{ فیض القدیر، ج 3، ص 41. } و ابن حجر هیثمی در «الصواعق المحرقه»،{ الصواعق المحرقه، ص 631. } بیش از بیست طریق برای این روایت، نقل کرده که خود، دلیلی بر تواتر آن است.
درباره ی دلالت این حدیث نیز باید گفت با رعایت قرینه های قطعیه و شواهد آشکار که در متن روایت پیچیده شده است، این روایت را می توان روایتی محکم دانست. قرینه هایی مانند این گفته های پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله: «انما انا بشر یوشک ان یأتی رسول ربی فاجیب»، «انّی تارک فیکم الثقلین او خلیفتین{ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 181. } او فانظروا کیف تخلفونی فیهم{ مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 901. } او کیف تخلفونی فیکم الثقلین» و «و لا تقدموهما فتهلکوا و لا تعلموهما فهم اعلم منکم»،{ کنزالعمال، ج 1، ص 74. } بر این مطلب، دلالت دارند که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله، کتاب و اهل بیت علیهم السَّلام را جانشین خود قرار داده و امّت را ترک کرده است. پس همانا افضل و اعلم اهل بیت علیهم السَّلام پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله، علی علیه السَّلام است. ابن حجر هیثمی که در ردّ شیعه کتابی به نام «الصواعق المحرقة علی البدع و الزندقة - یعنی بهم الشیعة -» نوشته است، درباره ی این حدیث، این گونه می آورد:
تنبیه، سمی رسول اللَّه صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم القرآن و عترته، ثقلین لان الثقل کل نفیس و خطیر مصون، و هذان کذالک اذ کل منهما معدن للعلوم الدینیة و الاسرار و الحکم العلیة و الاحکام الشرعیة و لذا حث رسول اللَّه صلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم علی الاقتداء و التمسک بهم و التعلم منهم و قال: الحمد للَّه الذی جعل فینا الحکمة اهل البیت.{ الصواعق المحرقه، ص 09. }
تنبیه و آگاهی: رسول خداصلَّی الل.ه علیه وآله، قرآن و عترت خود را ثقلین نامید؛ برای این که هر شی ء نفیس و گران بها و بزرگ، در امان است و این دو (قرآن و عترت) نیز این چنین هستند؛ زیرا هر کدام از آن ها، معدن علوم دین و اسرار و حکمت های الهی و احکام شرعی هستند. به همین دلیل، پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله بر پیروی و آموختن از آن ها دستور فرمود و تحریک کرد. وی فرمود: حمد از آن خدایی است که درما، حکمت اهل بیت علیهم السَّلام را قرار داد.
در پایان باید گفت این ادّله، گوشه ای از دلایل خلافت و جانشینی بلافصل امام علی علیه السَّلام بوده و همه ی آن ها مورد تأیید علمای اهل سنت است.{ برای آگاهی بیشتر ر.ک: الغدیر، علامه امینی؛ فضائل الخمسة فی الصحاح الستة، السید مرتضی الحسینی الفیروزآبادی؛ الوصی، مرحوم سید محمد حیدری؛ علی و الوصیة، مرحوم نجم الدین عسکری. }
احادیث فراوانی از پیامبر اسلام درباره ی نکوهش یزید بن معاویه وارد شده است، که همگی منقطعه و معضوله{ منقطعه: روایاتی است که در سند آن یکی از راویان ساقط شده است. معضوله: روایاتی است که بیش از یک راوی از سلسله راویان آن ها ساقط شده است. (الرعایة فی علم الدرایة، شهید ثانی، ص 731). } بوده و هیچ اعتباری ندارد. در این زمینه چه پاسخی دارید؟
کاظم شیخ الاسلام زاده
این شبهه، بی پایه و اساس است. برای روشن شدن بحث، احادیثی را که شبهه کننده، نام برده است مورد نقد و بررسی قرار می دهیم. این نقد، دو مرحله دارد:
1. کسانی که در کتاب های خویش، این احادیث رانقل کرده اند.
2. بحث رجالی این احادیث.
حدیث اول: «لایزال امر امتی قائماً بالقسط حتی یثلِمَهُ رجل من بنی امیه یقال له یزید». این حدیث افزون بر «البدایة و النهایة»،{ الصواعق المحرقة، ج 8، ص 132. } در دیگر کتاب های اهل تسنن مانند: «اطراف الحدیث النبوی»{ سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، ج 4، ص 93. } «سیر اعلام النبلاء»، «مجمع»،{ مجمع، ج 5، ص 142. } «اتهاف»{ اتهاف، ج 7، ص 984. } و «کنزالعمال»{ کنزالعمال، حدیث 07013. } نیز آمده است. بنابراین، حدیث یاد شده هیچ گاه معضوله نبوده،{ کنزالعمال، صاحب کتاب سیر اعلام النبلاء می گوید که این حدیث موضوعه است. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 93. } بلکه از رواج گسترده ای برخوردار است. درباره ی بحث رجالی این حدیث نیز باید گفت که کتاب «سیر اعلام النبلاء»، این حدیث را از ولید بن مسلم و او از الاوزعی و او از مکحول و او نیز از ابی عبیده نقل کرده است که درباره ی ولید بن مسلم ابوالعبیان می گوید: «ندیدم کسی را مثل او»{ همان، ج 9، ص 412. } و «او ثقه است و گفته اش، حجّت».{ سیر اعلام النبلاء، ص 212. } ابوالقاسم الرازی درباره ی او می گوید: «وی صالح الحدیث است.»{ همان، ج 9، ص 512. } احمد بن حنبل نیز می گوید: «در شامات، عاقل تر از ولید بن مسلم ندیده ام.»{ همان، ص 612. } محمد بن سعد درباره ی الاوزعی می گوید: «او ثقه بوده است، کثیر العلم و حدیثش، حجت.»{ همان، ج6، ص 901. } بخاری درباره ی او می گوید: «نیست مثل او.»{ همان. } احمد بن حنبل نیز می گوید: «او در حدیث و فقاهت، صلاحیت امامت را دارد.»{ همان، ص 211. } درباره ی مکحول نیز در کتاب «سیر اعلام النبلاء» آمده است: «او ثقه است و او را از بزرگان حدیث می شمارند.»{ همان، ج 51، ص33. } ابوعبیده را نیز ابن حجر توثیق کرده است.{ همان، ج 1، ص 033. }
حدیث دوم: «اول من یغیر سنتی رجل عن بنی امیه یقال له یزید». این حدیث افزون بر کتاب «تاریخ دمشق» در دیگر کتاب های اهل سنت مانند: «سیر اعلام النبلاء»،{ لسان المیزان، ج 7، ص 274. } «صحیحه»،{ صحیحه، حدیث 9471. } «الجامع الصغیر»،{ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 1 و 2، ص 961. } «کتاب الاوئل»،{ الاوایل، ابن عاصم، ص 77. } «ذکر اخبار اصفهان»،{ ذکر اخبار اصفهان، ابونعیم، ج 1، ص 89. } «کنزالعمال»،{ کنزالعمال، ج 11، ص 832. } «تاریخ دمشق»{ تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 81، ص 061. } و «البدایة و النهایة»{ البدایة والنهایة، ج 8، ص 352. } آمده است.
صاحب کتاب «سیر اعلام النبلاء» درباره ی سلسله ی راویان این حدیث می گوید که عوف اعرابی از مهاجر ابی فحله و او از ابوالعالیه و او نیز از ابوذر نقل می کند. نسایی درباره ی عوف اعرابی می گوید: «اوثقه است و ثابت.»{ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 383. } در جایی دیگر نقل می کند: «او ثقه است و مکثر.»{ همان. } ابوبکر بن داوود درباره ی ابوالعالیه می گوید: «پس از صحابه کسی مانند ابوالعالیه به قرآن داناتر نیست.»{ همان، ج 4، ص 702. } عاصم نیز می گوید: «او کثیر الصلاة و روزه دار بود».{ همان. }
هند بنت عتبه در شهادت حمزه؛ عموی پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم نقشی نداشت و احادیثی که بر مثله کردن و درآوردن جگر حمزه به دست هند، دلالت دارند، ضعیف و گاهی مقطوع السند است.
کاظم شیخ الاسلام زاده
این سخن که «هند بنت عتبه» در کشته شدن و مثله کردن «حمزه سیدالشهداء»، هیچ نقشی نداشته، بسیار بی پایه و اساس است؛ زیرا این واقعه در بسیاری از کتاب های تاریخی آمده است. برای پاسخ به این شبهه، به نشانه هایی از تاریخ های معتبر نگاشته شده و مورد پذیرش اهل سنت اشاره می کنیم:
بخش نخست شبهه این است که هند در کشته شدن حمزه علیه السَّلام به دست وحشی، نقشی نداشته است. در «سیره ی ابن هشام» این گونه آمده است:
هند - همسر ابوسفیان - که پدر وی، عتبه در بدر کشته شده بود، هنگامی که وحشی را دید، وی را تحریض کرد و به او گفت: ای وحشی! اگر عموی محمدصلَّی الل.ه علیه وآله (حمزه) را بکشی، ما همه در بندگی تو کمر می بندیم و هر چه تو را باید از مال می دهیم.{ سیره ی ابن هشام، ج 2، ص 846. }
«طبری» در تاریخش نقل کرده است:
هند، دختر عتبه هرگاه وحشی را می دید، می گفت: «ابوالاسود، انتقام ما را بگیر!» و ابوالاسود کنیه ی وحشی بود.{ تاریخ طبری، برگردان: ابوالقاسم پاینده، ج سوم، ص 5101. }
در کتابی دیگر نیز نقل شده است:
هند، حیله و وسیله سازی را برای انتقام پدرش ترک نمی کرد، تا وحشی را که غلام حبشی بود، در اختیار گرفت. مالک وحشی، «جبیر بن مطعم» بود. هند به او گفت: اگر یکی از این سه نفر؛ علی علیه السَّلام، محمدصلَّی الل.ه علیه وآله و حمزه علیه السَّلام را بکشی، تو را آزاد می کنم. وحشی در پاسخ گفت: محمد (ص) را که یارانش فرا گرفته اند. علی علیه السَّلام نیز هنگام جنگ، مواظب اطراف خویش است، ولی حمزه چون می جنگد، دیگر چیزی جز رقیب روبه رو نمی بیند. پس من او را انتخاب می کنم.{ سیرة الرسول و خلفائه، سید علی فضل الله الحسنی، ج 3، صص 302 - 402. }
بخش دوم شبهه، درباره ی مثله کردن حمزه سیدالشهداءعلیه السَّلام است. این شبهه نیز به دلیل اجماع همه ی تاریخ نگاران بر مثله شدن بدن حضرت حمزه سید الشهداءعلیه السَّلام به دست هند بنت عتبه رد می شود. اینک به شماری از این تاریخ نگاران اشاره می کنیم:
ابن اثیر می گوید:
هند رفت و شکم حمزه علیه السَّلام را بشکافت و جگر وی را بیرون آورد و پاره ای از آن را در دهان نهاد و جوید و نتوانست فرو ببرد. بعد آن را دور انداخت و آن روز هر زینت و زیور که با وی بود، از خود باز کرد و به وحشی داد.{ تاریخ کامل ابن اثیر، برگردان: محمد حسین روحانی، ج 3، ص 7011. }
نزدیک به همین معنا در «سیره ی ابن هشام»،{ سیره ی ابن هشام، ص 676. } «طبقات ابن سعد»،{ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 6. } «تاریخ یعقوبی»{ تاریخ یعقوبی، برگردان: محمد آیتی، ص 504. } و «تاریخ سیاسی اسلام»{ تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسین، برگردان: ابوالقاسم پاینده، ص 131. } آمده است .
آیا پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم از نظر عقلی و شرعی مجاز بوده است که جانشینی برای خود برنگزیند یا این که در زمینه ی تعیین جانشین، به غفلت یا فراموشی، دچار شده باشد؟
سیدمحمدصادق موحد ابطحی
1. با کمی دقت و بررسی در آثار و اخبار و تاریخ، هیچ رسولی را نمی یابیم که از دنیا رفته و برای خود، جانشینی تعیین نکرده باشد. این موضوع را حتی از کلام پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله نیز در می یابیم. هیثمی در روایتی از سلمان چنین نقل می کند:
قلت: یا رسول الله، ان لکل نبی وصیاً فمن وصیک؟ فسکت عنّی فلمّا کان بعد رآنی. فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، قلت: لبیک، قال: تعلّم من وصیّ موسی علیه السَّلام. قال: نعم، یوشع بن نون. قال: لِمَ؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصیی و موضع سری و خیر من اترک بعدی و ینجز عدتی و یقضی دینی علی بن ابی طالب.{ مجمع الزوائد، ج 9، ص 311؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 601. }
این گفت وگو - که پیش تر هم آمد - نشان می دهد حضرت علی بن ابی طالب علیه السَّلام وصی رسول خداصلَّی الل.ه علیه وآله است.
خداوند در قرآن می فرماید:
و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنیَّ إنّ الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون{ بقره، 231. }
ابراهیم و یعقوب (در واپسین لحظه های زندگی) فرزندان خود را به آیین اسلام، وصیت کردند و (گفتند:) فرزندان من! خداوند این آیین پاک را برای شما برگزیده است و شما جز به آیین اسلام از دنیا نروید.
هم چنین در آیات دیگر می فرماید:
کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیراً الوصیة للوالدین و الاقربین حقاً علی المتقین، فمن بدله بعد ما سمعه، فانما اثمه علی الذین بیدلونه{ بقره، 081 و 181. }
بر شما نوشته شده است هنگامی که مرگ یکی از شما فرا می رسد، اگر چیز خوبی از خود بر جای گذارده است، باید برای پدر و مادر و نزدیکان، به طور شایسته، وصیت کند. پس کسی که پس از شنیدنش، آن را تغییر دهد، گناه آن، تنها بر کسانی است که آن (وصیت) را تغییر می دهند.
پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله نیز می فرماید:
ما من حق امری مسلم ان یبیت الا وصیّته تحت راسه.{ صحیح بخاری، ج 4، ص 2؛ صحیح مسلم، ج 3، ص 9421، ح 1؛ سنن ابن ماجه، ص 109، ح 9962. }
یکی از حقوق هر مرد مسلمان آن است که نخوابد، مگر این که وصیتش زیر سرش باشد.
ایشان در جای دیگر می فرماید:
من مات بغیر وصیتی، مات میتة جاهلیة.{ وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 91، ص 952 و ج 31، ص 253. }
هر که بدون وصیت بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است.
این آیات و اخبار در تشویق به وصیت کردن، وارد شده است تا بزرگی آن را مشخص کند. پس نمی توان به سادگی از کنار این همه تصریح درباره ی وصیت گذشت. هم چنین قرآن می فرماید:
أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم.{ بقره، 44. }
آیا مردمان را به نیکویی فرا می خوانید، در حالی که نفس های خود را فراموش می کنید؟
باید گفت پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله امت را به لفظ عام به «وصیت کردن» دستور داده است و امر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله نیز امر خداوند متعال است. پس خود نیز باید به این امر، عمل کرده باشد؛ زیرا او نیز در برابر دستور الهی، مکلف است و لفظ عام، او را هم دربرمی گیرد. پس اگر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وصیت نکرده باشد، به دستور این آیات رفتار نکرده و این در حالی است که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله حاوی و هادی وحی بوده و از هرگونه عیب و اشتباهی، در امان است. در مقابل، اگر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وصیت کرده باشد، کسی نمی تواند آن را تبدیل کند یا کرده باشد؛ زیرا بر اساس آیه های 081 - 181 سوره ی بقره، گناه آن را برگردن گرفته است.
اینک مسلّم گشت که پیامبر نیز مانند دیگران، حق وصیت کردن دارد. پس اگر این حق را از خود سلب کرده باشد، میان کلام و عملش، تناقض پدید می آید و این کار با آیات قرآن نیز در تناقض است. بنابراین، آن حضرت وصیت کرده است و از جمله وصیت های آن حضرت، بلکه مهم ترین و اساسی ترین آن ها، باید وصیت بر جانشینی رسالت خویش و ادامه ی راه هدایت مسلمان باشد. پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله این مهم را پس از نزول آیه ی رسالت در غدیر خم، انجام داده است. خداوند به پیامبر چنین فرمود:
یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک، و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته، والله یعصمک من الناس...{ مائده، 76. }
ای پیامبر! آن چه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً(به مردم) برسان و اگر انجام ندهی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از (خطرهای احتمالی) مردم، نگاه می دارد... .
بنابراین، اگر پیامبر این کار را به انجام نرسانده بود، رسالت او براساس این آیه ی شریفه، از جانب خداوند زیر سؤال می رفت. حتی می توان گفت خداوند هدف از اتمام و اکمال رسالت پیامبر اکرم صلَّی الل.ه علیه وآله را براساس این آیه:
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا.{ مائده، 3. }
امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان آیین (جاودانی) شما پذیرفتم.
در گزینش جانشین و خلیفه برای مردم، منحصر کرده است. اهمیت این مسأله به گونه ای است که اگر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله این اعلان را در بازگشت از حجة الوداع و در غدیر خم - که به تصریح علمای اهل سنّت، این دو آیه در این مکان نازل گشته و درباره ی جانشینی علیّ بن ابی طالب است - { اسباب النزول، واحدی، مطبعة هندیه، ص 051؛ مفاتیح الغیب، فخر رازی، مطبعة دارالطباعة عامره، ذیل آیه ی 76، مائده؛ الدرالمنثور، ذیل آیه ی 3 مائده؛ تاریخ بغداد، ج 8، ص 092. } انجام نمی داد، همه ی 32 سال رسالت و پیامبری او، زیر سؤال می رفت و مانند این بود که اصلاً رسالتش را انجام نداده است.
اگر پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وصیت کرده و جانشینی خود را بی سرپرست رها نکرده است، این لباس بر تن چه کسانی سزاوارتر و برازنده تر است و در نظر او، چه کسی اَصلح است؟
خداوند متعال می فرماید:
ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین.{ آل عمران، 33. }
خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد (با نبوت).
هم چنین در آغاز سوره ی یس می فرماید:
یس والقرآن الحکیم، انک لمن المرسلین.{ یس، 1 و 2. }
سوگند به قرآن حکیم! همانا تو از جماعتی هستی که فرستاده شده و رسول بودند.
منظور از آل ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و یعقوب هستند که این ها جانشین پیامبران بودند. آل عمران نیز موسی و هارون هستند که پیامبران زمان خود بودند. در این میان، پیغمبر اسلام صلَّی الل.ه علیه وآله برترین پیامبر است؛ زیرا خود پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله فرمود:
انا سید ولد آدم یوم القیامه و... و ما من نبیّ یومئذ آدم فمن سواه الا تحت لوائی...{ صحیح ترمذی، ج 2، ص 591؛ صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب التفضیل نبیاً علی جمیع الخلائق. }
من آقا و بزرگ فرزندان آدم در روز قیامت هستم... و هیچ پیامبری در این روز نیست از آدم گرفته تا هر کس که مثل او نبی و پیامبر باشد، مگر این که زیر پرچم من (اسلام) خواهد بود.
پس آل پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله از آل ابراهیم و آل عمران برتر هستند و این نیست مگر به استناد کلام خود پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله که فرمود:
ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنی عشر خلیفة.{ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب الناس تبع لقریش؛ صحیح بخاری، کتاب الاحکام؛ مسند احمد حنبل، ج 5، صص 09 و 29. }
همانا این امر (رسالت) به پایان نمی رسد، تا این که دوازده خلیفه در ایشان (امت من) بیایند.
جابر بن سمرة که این سخن را روایت کرده است می گوید: آن گاه پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله کمی آهسته فرمود: علی است. وی می گوید: از پدرم پرسیدم چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود همه ی ایشان از قریش هستند. خداوند به پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله و امتش دستور فرمود:
فاتبعوا ملّة ابراهیم حنیفاً.{ آل عمران، 59. }
از ملت ابراهیم پیروی کنید؛ که به حق گرایش داشت.
باید دانست ذریّه ی ابراهیم، خلیفه و جانشین او بودند.
اگر هم استدلال های عقلی و شرعی یاد شده را نپذیریم و بگوییم که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله اصلاً جانشینی برای خود تعیین نکرده است، چگونه ابابکر در وصیت خویش، خلیفه ی بعدی و جانشین خود را تعیین کرد و به صراحت، عمر بن الخطاب را پس از خود، خلیفه خواند؟ آیا پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله در تعیین جانشین خود و رسالت الهی، دچار غفلت و فراموشی گشته و هیچ جانشینی برنگزیده است؟ این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا بنابر آیات گذشته، پیامبر مأمور تعیین جانشین و وصی خود بوده است. اگر هم تعیین کرده است، چرا آن را تغییر داده اند؟ «فمن بدّله بعد ما سمعه، فانّما اثمه علی الذین یبدلونه».{ بقره، 181. برای آگاهی بیش تر ر.ک: کامل بهائی، طبری؛ طرائف، سید بن طاووس.
چرا امیرمؤمنان علی علیه السَّلام هنگام به خلافت رسیدن ابوبکر، مخالفت ورزید، ولی در شورای 6 نفره شرکت جست؟
سیدسعید حسینی
پاسخ این پرسش را در دو بخش می آوریم:
بخش اول:
هنگامی که علی علیه السَّلام به چشم خود دید خلافت و رهبری اسلامی از محور خود بیرون می رود، تشخیص داد که سکوت مطلق، مهر تأییدی است بر کاری ناروا که می خواهد جامه ی قانونی به تن بپوشد. در این صورت، نسل آن روز و نسل های آینده، سکوت شخصیتی مانند امام علی علیه السَّلام را نشانه ی حقانیت مدعی خلافت می پنداشتند. بنابراین، سکوت را شکست و با ایراد خطبه و سخنرانی به نخستین وظیفه ی خود که همان یادآوری حق و حقیقت بود، عمل کرد.
1- هنگامی که می خواستند در مسجد پیامبر گرامی صلَّی الل.ه علیه وآله، به اجبار از او بیعت بگیرند، به گروه مهاجر فرمود:
ای گروه مهاجر! حکومتی را که حضرت محمد (ص) آن را پی ریزی کرد، از خاندان او بیرون مبرید و وارد خانه های خود نکنید. به خدا سوگند! خاندان پیامبر به این کار سزاوارترند؛ زیرا در میان آنان، کسی است که به مفاهیم قرآن و فروع و اصول دین، چیرگی کامل دارد، به سنت های پیامبر گرامی آشناست، می تواند جامعه ی اسلامی را به خوبی اداره کند، جلوی مفاسد را بگیرد و غنیمت ها را میان آنان عادلانه تقسیم کند. با وجود چنین فردی، نوبت به دیگران نمی رسد. آگاه باشید و از هوا و هوس پیروی نکنید؛ زیرا از راه خدا گمراه می شوید و از حقیقت، دوری می گزینید.{ پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی علیه السَّلام، جعفر سبحانی، تهران، انتشارات جهان آرا، 6631، صص 502 - 602. }
2- هم چنین امام علی علیه السَّلام با گروهی از بنی هاشم نزد ابوبکر حاضر شد و شایستگی خود را برای خلافت ثابت کرد. وی چنین فرمود:
من در زندگی پیامبر و نیز پس از مرگش، به مقام و منصب او سزاوارترم. من وصی و وزیر او هستم. من نخستین فردی هستم که به او ایمان آورده است. استوارترین شما در جهاد با مشرکان، داناترین شما به کتاب و سنت پیامبر، آگاه ترین شما بر فروع و اصول دین، فصیح ترین شما در سخن و نیرومندترین شما در برابر دشواری ها هستم. چرا در این میراث با من به جنگ و کشمکش برخاستید؟{ -احتجاج طبرسی، ج 1، ص 59. }
3- امیرمؤمنان علی علیه السَّلام در یکی دیگر از خطبه های خود، خلافت را از آن کسی می داند که تواناترین افراد در اداره ی امور مملکت و دانشمندترین آنان به دستورهای الهی باشد. ایشان می فرماید:
ای مردم! شایسته ترین افراد برای حکومت و تواناترین آنان در اداره ی امور، دانشمندترین آن ها به دستورهای الهی است. اگر فردی که این شرایط را ندارد، به اندیشه ی خلافت افتاد، از او درخواست می شود که بر حق، گردن نهد و اگر به فساد خود ادامه داد، کشته می شود.{ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، قم، مکتبة آیت اللَّه مرعشی، 4041 ق، ج 1، ص 823. }
این، نخستین کار امام علی علیه السَّلام در برابر گروه تجاوزگر بود تا بتواند با یادآوری حقیقت و یاری گرفتن از بزرگان انصار، حق خود را از تجاوزگران بازستاند. با این حال، وی از این کار، نتیجه ای نگرفت و حق او پایمال گردید. اکنون باید دید در چنین زمان حساسی، وظیفه ی امام علی علیه السَّلام چیست؟ وظیفه ی حضرت علی علیه السَّلام سکوت است یا قیام؟
قرینه ها گواهی می دهند که قیام امام علی علیه السَّلام در آن شرایط، به سود جامعه ی نوبنیاد اسلامی نبود. بنابراین، باید راه دیگری را می پیمود. برخی از دلایل این کار را برمی شماریم:{ پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی علیه السَّلام، صص 012-412. }
1- پیامبر از ارتداد امت، نگران بود. آیات قرآنی بیان گر این مطلب است که پیامبر در دوران زندگی خود، از آینده ی جامعه ی اسلامی سخت نگران بود. با دیدن یک سلسله حوادث ناگوار، این احتمال در ذهن پیامبر افزایش می یافت که ممکن است گروه یا گروه هایی پس از درگذشت ایشان، به دوران جاهلی بازگردند و دستورهای خداوند را به دست فراموشی بسپارند. برای نمونه، دشمن در گیرودار جنگ احد، شایعه ی کشته شدن پیامبر را پخش کرد. پیامبر با دیده ی خود دید که بیش تر مسلمانان راه فرار در پیش گرفتند و به کوه ها و جاهای دور دست پناه بردند. حتی برخی برآن شدند تا با میان جی گری عبداللَّه بن اُبیّ؛ رییس منافقان، از ابوسفیان امان بگیرند. خداوند، در آیه ی 441 سوره ی آل عمران از این داستان خبر می دهد.
2- بررسی سرگذشت «سقیفه بنی ساعده» به خوبی نشان می دهد که چگونه در آن روز، تعصب های قومی و قبیله ای و اندیشه های جاهلی، بار دیگر خود را نمایان ساخت. بدین ترتیب، آشکار گردید که هنوز آموزه های اسلامی در ژرفای دل گروهی از آنان نفوذ نکرده و اسلام و ایمان تنها سرپوشی بر چهره ی جاهلیت بوده است.
هدف از آن گردهم آیی در سقیفه، تنها سودجویی بود و هر فردی می کوشید، خود لباس خلافت را بپوشد. سود اسلام و مسلمانان و جست وجوی فردی شایسته که کشتی اسلام را به ساحل نجات رهنمون سازد، تنها چیزی بود که درآن جلسه کم تر مطرح شد.
3- امام علی علیه السَّلام در آغاز حوادث سقیفه، با پافشاری بر همبستگی اتحاد اسلامی، به فرجام تفرقه و اختلاف اشاره کرده است. هنگامی که ابوسفیان می خواست دست علی علیه السَّلام را به عنوان بیعت بفشارد و از این راه به هدف های پلید خود برسد، امام علی علیه السَّلام به مردم رو کرد و فرمود:
موج های فتنه را با کشتی های نجات بشکافید. از اختلاف و دو دستگی، دوری کنید و نشانه های فخرفروشی را از سر بردارید... اگر سخن بگویم، می گویند بر فرمان روایی حریص است و اگر خاموش بنشینم، می گویند از مرگ می ترسد. به خدا سوگند! علاقه ی فرزند ابوطالب به مرگ، بیش از علاقه ی کودک به پستان مادر است. اگر سکوت می کنم، برای علم و آگاهی ویژه ای است که در آن فرو رفته ام. اگر شما نیز مانند من آگاه بودید، هم چون ریسمان چاه، مضطرب و لرزان می گشتید.{ نهج البلاغه، خطبه ی 5. }
4- هنگامی که خبر درگذشت پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله در میان قبیله های تازه مسلمان پخش شد، گروهی از آنان، پرچم مخالفت با اسلام را برافراشتند. آنان به حکومت مرکزی پشت کردند و از پرداخت مالیات اسلامی سرباز زدند. نخستین کار حکومت مرکزی، این بود که گروهی از مسلمانان علاقه مند را برای نبرد با این گروه، بسیج کند. در کنار این فتنه، فتنه ی دیگری در یمامه برپا شد و آن، ظهور مدعیان نبوّت مانند مسیلمه و طلیحه بود که افراد قبیله هایشان، از روی تعصب، از آنان پیروی می کردند.
در چنین اوضاع و احوالی مهاجر و انصار، وحدت کلمه ی خود را از دست داده بودند. قبیله های دور و نزدیک، پرچم مخالفت با حکومت مرکزی را برافراشته و مدعیان دروغین در استان های نجد و یمامه، به ادعای نبوت برخاسته بودند. بنابراین، قیام امام علی علیه السَّلام هیچ توجیهی نداشت. در این زمینه، به نامه ی 26 نهج البلاغه می توان نگریست.{ پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی علیه السَّلام، صص 412-512. }
بخش دوم:
1- امام علی علیه السَّلام به دلیل تصمیم گیری از پیش تعیین شده ی خلیفه ی دوم و فشار وی و نیز پیش گیری از پراکندگی مسلمانان، در شورای 6 نفره شرکت جست. ایشان در خطبه ی شقشقیه چنین می فرماید:
ناچار در فراز و نشیب با آنان، موافقت کردم و در شورا شرکت جستم.{ نهج البلاغه، خطبه ی 3. }
در شورای 6 نفره، عبدالرحمن بن عوف به امام علی علیه السَّلام گفت: بیا تا بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر (شیخین) با تو بیعت کنم. او می خواست به کار و سیره ی شیخین، رنگ شرعی بدهد. امام علی علیه السَّلام در پاسخ فرمود:
بیعت تو را می پذیرم، ولی به شرط این که به کتاب خدا و سنت پیامبر و بر اساس اجتهاد و آگاهی خود، عمل کنم نه بر اساس سیره و روش شیخین.{ پژوهشی عمیق پیرامون زندگی علی علیه السَّلام، ص 463؛ سی سال پس از پیامبر، سید محمد باقر صدر، برگردان: سید علی علوی، تهران، دفترتحقیقات و انتشارات بدر، 6631، ص 601. }
2- علامه امینی در «الغدیر» در این باره می گوید:
در جلسه ی شورای شش نفره جز شمشیر عبدالرحمن بن عوف، یافت نمی شد و حرفی را که به علی علیه السَّلام زد، باید به یاد آورد که: «بیعت کن وگرنه گردنت را می زنم!» یا حرف دیگری که بخاری می نویسد: کاری نکن که باعث کشتن تو شود. علی علیه السَّلام خشم ناک از جلسه بیرون آمد و او را دنبال کردند که بیعت کن وگرنه علیه تو جهاد خواهیم کرد.{ الغدیر، علامه عبدالحسین امینی، برگردان: جلال الدین فارسی، تهران، بنیاد بعثت، 9631، ج 91، ص 05. }
شمار فراوانی از تاریخ نگاران، مانند: یعقوبی، ابن قتیبه، مسعودی، شیخ مفید، ابن شهر آشوب، علامه مجلسی، سید محسن آملی در اعیان الشیعه و ... ضربت خوردن حضرت علی علیه السَّلام را پشت در مسجد دانسته اند، ولی مشهور است که آن حضرت در محراب، ضربت خورده است. این دو سخن چگونه جمع می شود؟
محمد علی ملا حسنی
«محراب» واژه ای عبری است که به صدر مجالس، گفته می شود. محراب مسجد نیز از این معنا گرفته شده است؛ زیرا محراب در صدر مسجد قرار می گیرد. محراب، کانون ارتباط با معبود یگانه و مرکز روشنایی دل مقتدای امت است. آن چه یک دانشمند علوم طبیعی در آزمایشگاه با چشم سر در جست جوی آن است، یک روحانی با چشم دل در گوشه ی محراب می جوید.{ اولین دانشگاه و آخرین پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم، دکتر پاک نژاد، کتاب فروشی اسلامیه، 0631، ج 2، ص 411. } نگارنده ی «تاریخ نجف اشرف و حیره» درباره ی محل شهادت حضرت علی علیه السَّلام، می نویسد:
در مسجد جامع کوفه، یک مصلی است که می گویند مصلای حضرت ابراهیم علیه السَّلام بوده است... و نزدیک به آن مصلی، طرف دست راست کسی که رو به قبله دارد، محرابی است که گرداگرد آن از چوب ساج است و همین محراب حضرت علی علیه السَّلام است که در آن، شقی لعین، عبدالرحمان بن ملجم، به سر مبارک آن حضرت شمشیر زد. مردم در این محراب با حال گریه و دعا، نماز می گزارند.{ تاریخ نجف اشرف و حیره، سید عبدالحجت بلاغی، چاپ خانه مظاهری، 8631ه’، ص 341. }
مرحوم عماد زاده نیز پس از برشمردن همین ویژگی ها می نویسد:
ابن بطوطه که در حدود قرن 7 به کوفه رفته، آثاری را دیده است که اکنون آن گونه نیست. بنای مسجد جامع به نقل ابن بطوطه، خانه ی حضرت نوح پیغمبرعلیه السَّلام بود که دری پهلوی محراب و مقام حضرت امیرعلیه السَّلام داشته است.{ تاریخ چهارده معصوم علیهم السَّلام، عمادزاده، نشریه ی مکتب قرآن، 4731، ص 415. }
البته در کتاب های لغت، محراب را به کل مسجد نیز اطلاق کرده اند. ابن حماد جوهری درباره ی آیه ی «فخرج علی قومه من المحراب»{ مریم، 11. } گفته است: منظور از «من المحراب» همان «من المسجد»{ الصحاح، ابن حماد جوهری، بیروت، دارالعلم للملایین، ج 1، ص 901. } است؛ یعنی در این جا، محراب را به معنای مسجد گرفته است. براساس این سخن، مسجد معنای مجازی محراب است. یعنی به علاقه ی جزء و کل، اسم جزء (محراب) را که مکان خاصی در مسجد است، به کل (مسجد)، بار کرده اند.
آیا می توان این سخن را پذیرفت که پس از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم همه ی مردم جز سه نفر مرتد شدند؟ مختار اصلانی
حدیث معتبری از امام علی، امام باقر و امام صادق علیهم السَّلام نقل شده است که:
ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثه، ابوذر، مقداد، سلمان علیهم السَّلام.
همه ی مردم پس از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله مرتد شدند، مگر ابوذر، سلمان و مقداد.{ رجال کشی، ص 6؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص 01؛ دعائم الاسلام، ج 2أ ص 152؛ بحارالانوار، ج 82، ص 832 و 932. }
باید گفت ارتدادی که در این حدیث آمده است، ارتداد فقهی نیست؛ زیرا ارتداد فقهی، کسانی را در برمی گیرد که از دین اسلام، خارج شوند و به آیین کفر و شرک برگردند. در این حالت، قتل آنان نیز جایز می شود. با توجه به منابع و شواهد، پس از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله همه ی مردم از دین اسلام خارج نشدند، بلکه آنان انسان هایی خداپرست و معتقد به پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله و قرآن بودند. ارتداد در این جا به معنای معصیت و برگشتن از حق و عمل نکردن به سفارش پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله است. در قرآن نیز آیاتی به همین معنا آمده است، مانند:
ان الذین ارتدوا الی ادبارهم.{ محمد، 52. }
کسانی که پس از روشن شدن حق، به آن پشت کردند.
«راغب» در «مفردات» می گوید:
الارتداد یستعمل فی الکفر و غیره.{ مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، دارالقلم دمشق و دارالاسلامیة بیروت، ص 493. }
ارتداد معنای اعمّی دارد که هم در معنای کفر و هم در غیر آن، به کار می رود.
پس دریافتیم که ارتداد؛ یعنی پشت کردن به حق. اکنون باید دانست حقی که مردم به آن پشت کرده اند، چه بوده است؟ این حق ولایت و امامت بلافصل علی علیه السَّلام بود که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله بارها به آن سفارش کرده بود. با این حال، مردم پس از پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله با ابوبکر بیعت کردند و به سفارش و دستور پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله درباره ی ولایت علی علیه السَّلام، عمل نکردند. این کار از نظر قرآن، معصیت و ارتداد از حق است؛ زیرا «سرپیچی از امر خدا و رسولش، معصیت و گمراهی آشکاری است».{ احزاب، 63. }
منابع مهم و معتبر شیعه و سنی نقل می کنند که امام علی علیه السَّلام پس از پایان کار دفن پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله برای احقاق حق خود، حضرت زهرا علیهاالسَّلام را بر استری سوار کرد و شبانه به خانه های انصار و اهل بدر رفتند. علی علیه السَّلام آنان را به یاری فرا خواند، ولی جز آن سه نفر، کسی به علی علیه السَّلام پاسخ مثبت نداد. آنان سفارش پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله و قرآن را نادیده گرفتند و از حق برگشتند.{ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 621. } پس براساس برخی احادیث، مقصود از کفر و ارتداد، کفر به ولایت و بیعت علی علیه السَّلام در غدیر است. در ذیل آیه ی «ان الذین ارتدّوا علی ادبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهدی» از امام صادق علیه السَّلام نقل شده است که می فرماید:
منظور از این آیه، کسانی هستند که ولایت امام علی علیه السَّلام را ترک کردند.{ بحارالانوار، ج 32، ص 573. }
قید «ارتد الناس» پس از شهادت امام حسین علیه السَّلام نیز نقل شده است که حتماً به معنای ارتداد اصطلاحی نیست. امام صادق علیه السَّلام می فرماید:
مردم پس از شهادت حسین بن علی علیه السَّلام مرتد شدند، مگر سه نفر....
در این حدیث نیز ارتداد به معنای پراکنده شدن از گرد خاندان پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم است.{ الاختصاص، علی اکبر غفاری، نشر جامعه ی مدرسین، ص 46؛ بحارالانوار، ج 64، ص 441؛ رجال کشی، ص 321. } پس منظور از ارتداد، جریان ها و حوادث تلخی است که در زمینه ی امامت و جانشینی امام علی علیه السَّلام رخ داد که پیامبر آن ها را فتنه نامید. هنگامی که پیامبرصلَّی الل.ه علیه وآله وسلَّم حوادث تلخ پس از رحلت خود را برای علی علیه السَّلام نقل می کرد، امام علی علیه السَّلام پرسید: آیا این حوادث را فتنه بنامیم یا ارتداد؟ پیامبر فرمود:
بمنزلة الفتنه.
آن ها فتنه است.
ابن ابی الحدید از این گونه افراد به عنوان کسانی نام می برد که از ایمان بیرون رفتند، ولی داخل کفر نشدند.{ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، ص 502. } به این ترتیب، منظور از ارتداد در این حدیث، شرک نیست، بلکه نوعی فتنه و نافرمانی از خدا و رسولش به شمار می رود.