آیا هستی به انضمام همه موجوداتش در مرتبه واحدی قرار گرفته است؟! آیا هر موجودی یک مرتبه بیشتر ندارد و آن هم جلوه ای است که از خود بروز می دهد؟ به چیزهای دور و نزدیک خودمان نظر کنیم، به اشیاء، حوادث و رویدادها، به روابط اجتماعی و فردی، به موضوعات و مسائلی که پیرامون هر یک از ما ظهور و بروز دارد و ما را به خود مشغول می دارد؛ آیا همه این مقولات در یک سلسله طولی و در اندازه ای واحد کنار هم ردیف شده اند و ما صرفاً نظاره گر آن هستیم؟! آیا ریشه این پرسش به موجودات باز می گردد یا به فهم بشری؟ به عبارت دیگر، آیا فهم بشر هر آنچه هست را عیناً درک می کند؟ آیا ریشه مسئله در چیزها نهفته است یا آنکه مشکل از فهم بشری نشأت گرفته است؟ و یا شق سومی از پاسخ وجود دارد؟ بهتر است بحث را پیرامون موضوع مقاله متمرکز نمائیم؛ آیا همه ما از مسائل زنان، درک یکسانی داریم؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا این «یکسان» بودن به دلیل یکسانی مسائل زنان است یا به دلیل یکسان نگری ما می باشد؟ اگر هم چنین نیست، همان پرسش بار دیگر جلوه می کند که آیا این ناهمسانی ریشه در خود مسائل زنان دارد یا به ناهمسان نگری ما بازمی گردد؟ به هر حال پاسخ به این پرسش اساسی، هر چه باشد، یقیناً در سمت و سوی تحقیقات و مطالعات ما تأثیرگذار است. اگر حقیقت را لایه لایه و دارای مراتب وجودی یا معرفتی بدانیم، پژوهشی دامنه دار را می طلبد و توقف بردار نیست. اما اگر چنین تلقی از مسائل نداشته باشیم، پژوهش سرنوشت دیگری پیدا می کند.
برای طرح پرسش بالا، از میان معرفت های بشری، معرفتی شایسته تر از فلسفه وجود ندارد. زیرا این مسئله، به پرسش از چند و چون وجود و حقیقت چیزها بازمی گردد و فلسفه، تنها دانشی است که موضوع آن ماهیت و حقیقت چیزها می باشد. پژوهشگر نیز با همان مبانی فلسفی خویش به مسائل پژوهش نظر دارد. در اینجا، طرح مباحث فلسفی مسئله، به مجالی دیگر واگذار می شود و فقط به بحث لایه لایه بودن حقیقت تمام موجودات اشاره می شود.
هستی، حقیقتی مدرج و سطح بندی شده است. مسائل نیز به تبع متعلق آنها در یک سطح قرار ندارند. کمترین برهان فلسفی این نظریه آن است که موجودات خارج از قاعده علت و معلول نیستند، این دو نیز در مرتبه واحدی قرار ندارند. ولی هرجا معلولی هست، لایه زیرین (علت) نیز وجود دارد. این قاعده استثناء بردار نیست و همچنین شامل فهم بشری به عنوان یکی از اجزاء مجموعه هستی می شود. بنابراین، ذهن همانندعین لایه لایه است. شاید در میان موجودات طبیعی، تنها بشر باشد که در بهره برداری از تمام یا بعضی از سطوح فهم و اندیشه، فاعل بالاختیار است، نه فاعل بالتسخیر.
مدرج بودن موجودات، فردی و منظومه ای است. یک پدیده، فی نفسه، در سطوح مختلف وجودی و ماهیتی، پیچیده شده است. این سطوح می تواند ذاتیات، عرضیات و لوازمات یک شئ باشد. علاوه بر منظومه ای از موجودات هم سنخ، در گردونة هستی نیز قرارگاه خاصی دارد. وقتی چنین وضعی از پدیده ها، مستقل از ذهن، حقیقت داشته باشد؛ نسبی تلقی کردن آنها نامفهوم است. زیرا نسبیت، تلقی ذهنی است که در عالم عین، حقیقت ندارد. تلقی نسبیت همانند زمان و مکان مقوله ای بر آمده از دستگاه ذهن و برای فهم پذیری دریافت های ذهنی است. بنابراین، با مقوله ذهنی نسبیت، نمی توان سطوح هستی را انکار کرد.
برتر از معرفت فلسفی بشر، مرجع بی بدیل دیگری به نام آموزه های وحیانی (که از ذات هستی بخش، بر بشر خاکی ابلاغ شده است) نیز وجود دارد که می توان درباره پرسش اساسی، پاسخ راسخ تری را دریافت کرد. این پاسخ، مستقیماً با متن هستی پیوند دارد. در قرآن کریم (سوره روم) به گونه ای زیبا و استوار به حقیقت مندی و عمق هستی اشاره شده است. عالم، ظاهر و باطنی دارد؛ ظاهر، همان حیات دنیوی و باطن آن، آخرت است. لیکن بیشتر انسانها به همان جنبه ظاهری آگاهی دارند و از آخرت غفلت می ورزند. «یعملون ظاهراً من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون» در این آیه شریفه، به لایه لایه بودن و باطن داشتن دنیا و علم بشر، اشاره شده است. معرفت بشری با توجه به آخرت امکان تعمیق می یابد. لذا در آیات بعد، انسانها مؤاخذه می شوند که چرا در حقیقت خلقت آسمانها و زمین تفکر نمی کنند، چرا بر روی زمین سیر و سفر نمی کنند تا از عاقبت کار گذشتگان با خبر شده و عبرت بگیرند. عبرت، در جایی است که چیزها علاوه بر آنکه آشکار هستند، حقیقت و گوهره وجودی خود را پنهان نگاه داشته اند و این گوهر و آئینه عبرت آموزی، تنها برای اهل نظر و آخرت گرایان، نمایان می گردد. تنها برای مؤمنین و آخرت گرایان درک لایه ها و حقایق هستی ممکن است و از میان آدمیان گروه اندکی چنین هستند. زیرا اکثر مردم، به دلیل دانش ظاهری نسبت به حیات دنیوی، شوق لقاء خداوند و درک حقایق عالم را ندارند و به آن کافر و بی عقیده هستند؛ «و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون»در اینجا، معلوم گشت که بنابر معرفت فلسفی بشر و آموزه های وحیانی، عالم خلقت با تمام موضوعات و مسائلش، یکسان و در یک سطح قرار نگرفته است و حقیقت اشیاء همان بطونی است که در ظاهرشان پوشیده است. با وصف این، در میان آدمیان، افراد زیادی هستند که خواسته یا ناخواسته بر این اعتقاد نبوده و عالم را عاری از حقیقت و باطن می دانند یا نسبت به موضوعات و مسائل نگرش باطنی ندارند. به زعم آنان کثرت دانش از جنبه های ظاهری پدیده ها، نشانه عمق آگاهی آنان است. حال آنکه این معلومات ظاهری نمی تواند جایگزین معلومات باطنی گردیده و دلیل تعمیق معرفت بشری باشد. چنین رویکردی را می توان «ظاهری گری»، «قشری گری» و «سطحی نگری» نامید. خصلت قشری گری ممکن است در جسم و جان، اندیشه و رفتار فرد ریشه دوانیده و برای تعمیق روح و روان او موانعی را پیش آورد. بررسی مصادیق و جنبه های مختلف قشری گری و سطحی نگری برای کنار گذاشتن موانع شناخت حقیقت و اسرار هستی، امری لازم و ضروری است. سنخ شناسی قشری گری، می تواند از نوع فلسفی یا مطالعات موردی باشد. صورت اول کلی بوده و اختصاص به دوره ای خاص ندارد؛ بر خلاف مطالعات موردی که برداشتی انتزاعی از موضوعی خاص و در دوره ای معین از زیست بشری است. بر این اساس، در هر دوره ای از زیست بشر جنبه های خاصی از قشری گری و سطحی نگری ظهور و بروز دارد. در این گفتار، برای بررسی سطحی نگری در زمان کنونی، روش دوم (مطالعات موردی) را «جهت تبیین سطحی نگری در مسائل زنان» استفاده می کنیم. در این نوشتار کتاب هایی در مسائل زنان مورد توجه قرار گرفته است، هر چند در این مجال امکان بررسی تمام کتب میسر نمی باشد و به نمونه های برجسته بسنده شده است.
1- دنیوی گری
قشری گری با نوعی دنیوی گری همدم است. در این نوع نگرش، امور مربوط به زیست اینجهانی بشر اهمیت می یابد و چون مادیت جوهره این جهان است، لذا خواص مادیِ زیست بشر مورد توجه قرار می گیرد. وقتی با چنین نگاهی به موضوع زن توجه می شود، آن دسته از مسائل زنان که خواص مادی دارد، محوریت می یابد. جهان مادی دارای انرژی و نیرو است و بشر می تواند از این انرژی برای تحقق مقاصد اینجهانی خویش بهره برداری کند. با چنین رویکردی از زن، چه تفسیری ارائه می دهیم. جز این است که زن را به مثابه موجودی مادی بپنداریم که انرژی بی بدیلی در او نهفته است (یعنی زن به مثابه نیروی کار تلقی شود) لذا آن دسته از مسائل زنان مورد توجه قرار می گیرد که در چرخه نظام سوداگر مفید باشد. تعریفی که از توانایی های زنان ارائه می گردد بر پایه مؤلفه های اقتصادی است. «زن خانگی»، زنی است که انرژی و توانایی های اقتصادی وی حبس شده است. او می تواند «با بازار کار و سازمانهای صنفی و اداری پرتنش و پرآشوب» رابطه برقرار کند؛ با بازار سیاه و مفهوم تلخ بده بستان های اجتماعی آشنا شود. درنتیجه خانگی ماندن زنان ایرانی، از نگاه دنیوی، یک مسئله است. اما آیا این مسئله (زنان خانگی) یک مسئله اصیل زنانه است یا مسئله دنیای سرمایه داری؟!
2- بحران معنا
از خواص جهان مادی، برجستگی مادیت و پوشیده ماندن معناست. معانی ناب، آنگونه که زنگارهای مادی دامن آنها را آلوده نکرده باشد، در جهان مادی خود را پنهان می کنند. همانطور که معانی در پشت الفاظ نهفته اند، نه بالعکس. نگاهی سطحی نگر، نظام معانی را درک نمی کند و لذا در عالم معنا غوطه ور نمی گردد. از این منظر وقتی پیرامون مسائل زنان کنکاش می کند، تنها آن دسته از مسائل را برجسته می پندارد که مربوط به جایگاه زن در جهان باشد. بدین ترتیب، پژوهشگر سطحی نگر با بحران معنا یا سرگشتگی در معنا روبرو می شود. تصور زن در جهان معنوی برای او کاری دشوار و بلکه دست نیافتنی است. به همین جهت وقتی با چهره های معنوی زنان مواجه می شود، هر چند از ناحیه ضمیر فطری و معنوی خویش، آنان را با شکوه می بیند؛ لیکن با آنان احساس غربت می کند و قادر به برقراری پیوند صمیمی و قلبی با آنها نمی باشد. برای او جهان معنوی، جهان غریبی است، جهانی مملو از محدودیت و دلتنگی. تفسیر او از زنان معنوی چنگی به دل نمی زند. «زن معنوی»؛ یعنی زن خمودگی و محدودیت. زیرا جهان آزاد و رهایی بخش، جهانی است که از معنویت گذر کرده و اینجهانی شده باشد.
به هر حال، چنین مواجهه ای با چهره های معنوی و دنیوی را می توان در پاره ای از تذکره نویسی ها و یادنامه نویسی ها مشاهده نمود. آنجا که از چهره های معنوی و مذهبی، همچون جهان ملک خاتون و پروین اعتصامی و سپیده کاشانی یاد می نماید، با وجود توصیف آنان به متانت اخلاقی، اعتدال گرایی، پندآموزی های حکیمانه و پایبندی به اعتقادات مذهبی و عرفانی؛ به سرعت از هم نشینی با آنها می گریزد. زیرا از نگاه سطحی نگر، اینگونه زنان معنوی؛ پرده پوش و محصور و لاجرم گرفتار محدودیت اندیشه هستند. اما وقتی گذرشان به چهره های اینجهانی می افتد، با درنگ فراوان، داد سخن و ثناگویی برمی دارند. چرا که آنان اهل پرده دری و گستاخی، سنت شکنی و حیاگریزی و معشوقه نویسی اند.
3- بی غایتی
نگاه سطحی گرایانه غایت و آرمان شکوهمندی را برای زنان ترسیم نمی نماید. زیرا این امر، متعلق به عالم معنا بوده و مستلزم معنا کاوی می باشد که فرد سطحی نگر از اجرای چنین عملی عاجز است. هر چند اذهان بیدار در برابر تفسیرهای سطحی گرایانه از موقعیت های زنان، به دنبال هدف و غایت می باشند و پاسخی را دریافت نمی کنند. به طور نمونه بیان می شود زن می تواند با کار اقتصادی در چرخه سرمایه داری شرکت کند، سیاستمدار شود و در معاملات قدرت تأثیر گذار باشد، اهل قلم و نویسنده یا نقاش و موسیقیدان و کارگردان و هنرپیشه شود؛ درمواجه با این ادعاها سؤال می شود، همه اینها برای چیست؟ آیا صرفاً برای آن است که زنان ارزش و اعتباری کسب کنند؟ آیا غایت و رسالتی متعالی تر از نفس این گونه موقعیت ها وجود ندارد؟ آیا ارزشی والاتر و بالاتر از کسب اعتبار برای زنان وجود ندارد؟ سطحی نگری پاسخی برای این پرسشها ندارد. توان نهایی او در حد پرداختن به مسائلی است که در تحقق موقعیت های اجتماعی زنان مؤثر است، او نمی تواند برای این گونه موقعیت ها، ارزش های غایی و رسالت معنوی ترسیم کند.
موقعیت ها، خود به خود خلق نمی شوند. بلکه آدمی در خلق آنها نقش اساسی دارد و این نقش با معنا بخشی به موقعیت های اجتماعی زنان میسر است و نگاه سطحی گرایانه نمی تواند به موقعیت ها معنای اصیل و ریشه داری اعطاء کند. به همین دلیل است که امروزه با وجود تحقق بخش زیادی از این موقعیت ها، بحرانهای اجتماعی زنان شدیدتر می شود. به عبارت دیگر، وقتی موقعیت ها دارای غایت و آرمانی نباشد، تاریخ مصرف خواهند داشت و تاریخ مصرف موقعیت های بی غایت و بی آرمان، همان تحقق آنها است. زمانی که زنی نویسنده، هنرمند و هنرپیشه شد؛ به پایان خود رسیده است. اما تداوم این موقعیت ها به غایات معنوی آنها وابسته است. امروزه علیرغم آنکه زن مدرن همپای مردان در بسیاری از موقعیت های اقتصادی و اجتماعی نقش دارد؛ لیکن بیشتر احساس دلتنگی می کند. این وضعیت به دلیل همان سطحی نگری در مسائل زنان است.
«اکثرِ فیلمهای سینمایی، ما را دوست ندارند. اکثر نوشته ها و ارتباطات جمعی، به ما علاقه ای ندارند. متأثر کننده است که بسیاری از زنان امروز دلشکسته و نومید شده اند و با کوششی بی پایان به دنبال عشق به مکانهایی می روند که مملو از بی عشقی است. امروزه ما در دنیایی پر از وهم و خیال گم شده ایم. ما برده نیازهای خود و برده قدرت دنیا شده ایم. نگاهبان زندان ما یک هیولای سه سر است. یک سر او به طرف گذشته ما است، سر دیگر او به سوی ناامنی و سردیگر او به سوی فرهنگ گسیخته شده امروز است.»
4- تقدس زدایی
سطحی نگری صرفاً در صید معانی ناتوان نبوده؛ بلکه در معنویت زدایی و گذار زن از فضای قدسی نیز مؤثر است و این وصف، رویه دیگر دنیاگرایانه نگاه سطحی است. نگاه سطحی می کوشد با مفاهیم دم دستی اینجهانی به تفسیر و حل مسائل زنان نائل گردد. دقیقاً با این روند، زن از موقعیت تقدس و معنویت خارج می شود. ناب ترین مرجع برای دریافت تعالیم معنوی و قدسی، ادیان وحیانی است که نگاه سطحی نگر بدان باور ندارد یا نسبت به آن غفلت می ورزد. لذا خواسته یا ناخواسته خود را از آموزه های وحیانی محروم می سازد. بسیاری از کتب مربوط به بررسی مسائل زنان در شرایطی تألیف شده اند که عاری از ارجاعات وحیانی است. از این رو، در اینگونه کتابها تفسیر و تصویری که از جایگاه و هویت زن ارائه می گردد، عمدتاً غیر مذهبی است. به طوری که استناد به کلام مخلوق خداوند از سخن خالق اصالت بیشتری دارد. فرآیند گذار به فضای غیر قدسی نیز از طریق همین اصالت های کاذب شکل می گیرد. در فضای غیر قدسی، همه چیز فاقد ارزش می شود، دیگر تقاضا برای فهم ارزش زن یا زن ارزشی، تمنای محالی خواهد بود. از نگاه سطحی نگر، نباید درخواست تعریف «زن ارزشی» را کرد. در فضای غیر دینی، حریم ها شکسته می شود، هیچ چیز حرمت پیدا نمی کند؛ حتی حریم عشق نیز برداشته می شود و عشق دیگر معنا ندارد. زیرا مرز بین عشق و هوس و هرزگی که به واسطه حریم ها از هم جدا می شوند، برداشته شده است. عشق در عالم قدسی معنا پیدا می کند. به همین دلیل است که عشق را مقدس و هوس را نامقدس می دانیم. نگاه سطحی هم به عالم نامقدس تعلق دارد.
5- فقر فلسفی
بعد از تعالیم وحیانی، فلسفه مهم ترین دانشی است که می تواند آدمی را به حقیقت هستی موجودات نزدیک گرداند. زیرا فلسفه به ذات و چیستی امور می پردازد و از نمودها گذر کرده به حقایق پدیده ها نائل می گردد. تا وقتی رنج پرسش های فلسفی را به جان نخریم، حل مسائل پیرامون موضوع، بی نتیجه و کم عمق خواهد بود. زیرا در غالب اوقات، حقایق امور پنهان است و فلسفه در پی آشکار ساختن حقایق است. این مطلب را «هایدگر» با تشبیه زیبا و معناداری برای «ژان گیتون» فرانسوی تفهیم کرده است. گیتون در باره ملاقاتش با هایدگر گفته است:
«هایدگر مرا به ناهار دعوت کرد و من به منزل او رفتم. او کلبه خودش را به من نشان داد. یک کلبه چوبی که خود ساخته بود. بعد دو نفری زیر بارش برف شروع به قدم زدن کردیم. سپس به جایی رسیدیم که همه جا را برف فراگرفته بود و چیزی دیده نمی شد. او لختی تأمل کرد، آنگاه با بیل شروع به کنار زدن برفها کرد. بعد از اینکه کلبه ای از زیر برف نمایان شد، گفت: فیلسوف این گونه است او باید وجود را آشکار کند نه عدم را.»
چنین وظیفه ای در توان نگاه سطحی نیست. سطحی نگری فاقد پیش فرض های فلسفی است و از مفاهیم و مبادی جزئی و ملموس بهره می گیرد، لذا نمی توان به کمک آن مسائل زنان را به طور بنیادی حل نمود. یک جنبه از ناتوانی فلسفی سطحی نگری، عدم اخذ نتایج عمیق از مقدماتی است که به زحمت گرد آورده، او ممکن است از کنار هم گذاردن مقدمات و اطلاعات بیشمار به این نتیجه برسد که: «واقعیت زندگی زن غربی از دید زن شرقی به دور مانده است و مغرب زمین در بحران نابرابری زن و مرد می گذرد. در مغرب زمین هیچکس برابری و آزادی را به زن تعارف نکرده است و زن شرقی این واقعیات را نمی داند» گرچه این نتایج درست است؛ لیکن نهایت تحقیق نبوده و می توان به نتایج عمیق تری دست یافت. از جمله این نتایج به ما می گوید: «زن شرقی برای دست یافتن به زندگی و موقعیت متعالی و معنوی نباید به الگویی که از زن غربی ارائه می شود، امید داشته باشد.»
6- یکسان نگری
سطحی نگری جدای از شبیه نگری و یکسان نگری نیست، چنین نگاهی تنها از افقی واحد (افق سطحی) به چیزها نمی نگرد، بلکه همه چیز را در افقی واحد می بیند. وقتی همه چیز در سطح واحدی ملاحظه شود و به اختلاف شرایط و مراتب وجودی پدیده ها هیچ توجهی نگردد؛ لاجرم مسائل آنها نیز در یک سطح تلقی می شود. از این رو، دیدگاه سطحی نگر می کوشد تمام موضوعات را در یک سطح قرار داده و پاسخ یکسانی به مسائل آن ارائه نماید. همین نوع برخورد را در موضع زن و مسائل آن مشاهده می کنیم. یک نمونه آن عبارت از طرح ناشیانه مباحث فمینیستی در ایران است. برخی از نویسندگان به دلیل فقدان برخورداری از تحلیل عمیق نسبت به جامعه زنان ایرانی و نیز به دلیل خود باختگی در مقابل دانش غربی؛ تصور کرده اند که پژوهشگران ایرانی برای حل مسائل زنان می بایست به آگاهی بیشتری در مورد فمینیسم دست یابند. لذا برخود واجب می دانند که در راه ترجمه متون غربی تلاش بیشتری از خود نشان دهند. حال آنکه وقتی نگرش فلسفی در مورد مسائل زنان وجود ندارد، طرح مسائل دیگران لزوماً به معنای طرح مسائل ما نمی تواند باشد. فمینیسم، یک جنبش اجتماعی سیاسی است و خاستگاه معرفتی آن غرب است. بنابراین، جنبشی که خاستگاه فلسفی ندارد تا ماهیت فرا زمانی مکانی پیدا کند؛ موضوعات و مسائل خود را از شرایط سیاسی و اجتماعی سرزمین مادری اخذ می کند و از آنجا که شرایط سیاسی و اجتماعی زنان ایرانی غیر از شرایط زنان غربی است؛ لذا فمینیسم نمی تواند مرجع علمی برای پژوهشگر مسائل زنان در ایران باشد. لیکن نگاه سطحی گرا هیچ توجهی به ظرافت موضوع و مسائل زنان ندارد و مسائل زن ایرانی را شبیه مسائل زن غربی می بیند و به همین دلیل در جهت یکسان سازی مسائل قدم برمی دارد.
نمونه دیگری از یکسان نگری را در موضوع «عشق» می توان بررسی کرد. از منظر روانشناسی فرویدی، بین عشق و تمایلات جنسی که به فیزیولوژی بدن باز می گردد، تفاوتی وجود ندارد. این مطلب ممکن است به دلیل نگاه تقلیلی مادی گرایانه باشد. در چنین نگرشی تمام علل و عوامل به امور مادی تأویل و تقلیل می رود. لذا هیچ کشش فوق مادی وجود ندارد تا باعث وقوع جذبه های معنوی یا عارفانه گردد. از سوی دیگر چنین برداشتی ممکن است به دلیل افق سطحی نگرانه فرد باشد. زیرا در نگاه سطحی، از موجودات عالم، چیزی غیر از مادیت مشاهده نمی شود و چون با چنین نگاهی نمی توان به مراتب والاتری از عشق که عاری از هرگونه تمایلات و غرایز جنسی است، آگاهی یافت؛ لذا در جهت یکسان نگری آن مراتب با عشق مادی برمی آیند. به تعبیر دیگر در مقام تفسیر و تعبیر، عشق معنوی را تا مرز عشق مادی تقلیل می دهند. یکی از روان شناسان ضمن نقد نگاه فرویدی به مقوله عشق، ریشه این نوع نگاه را در سیطره علوم طبیعی در قرن نوزدهم می داند. «اینیاس لپ» کشیش و روان پزشک فرانسوی در این زمینه گفته است:
«برای درک فروید انسان هرگز نباید فراموش کند که او با هوشمندی وتراوشات فکریش فرزند راستین قرن علمی نوزدهم بود. در آن زمان تنها علوم طبیعی بود که نام علم بر آن نهاده می شد. چگونه او می توانست از یکسان پنداشتن محرکهای غریزی انسان و غرایز جانوران پرهیز کند؟ با وجودی که او بیننده ای باریک بین و بسیار امین بود، ولی در تشخیص و مشاهده اساس و اصول فعالیت روانی انسان بدانگونه نبود. در دنیای واقعی و موجود، غیر ممکن است که بتوان عشق را تا سطح واکنش بیولوژی تنزل داد.»
با وجودی که آقای «لپ» سعی در تفکیک مطلق بین تلذذ جنسی «ارگاسم جنسی» با کشش عارفانه می نماید؛ لیکن در نهایت نتوانسته است اختلاف مرتبه کشش معنوی و مادی را درک نماید. لذا بر این باور است که: «از نقطه نظر روانشناسی قابل انکار نیست که نیروی عاطفی که عارف در عشق به خدا مصرف می کند با آنچه که دیگران در عشق جنسی، دوستی و توجه به دانش و هنر مصرف می کنند، یکسان است.» او نیز گرفتار یکسان بینی غربی است.
7- ساده انگاری
سطحی نگری، توأمان با ساده نگری است. در سطحی نگری به پیچیدگی روابط و اختلاف افق موضوعات و مسائل توجه نمی شود و لذا همواره تمایل به ساده سازی آنها وجود دارد. در نتیجه مفاهیم پیچیده به یک سلسله معانی ساده ملموس تقلیل می یابد. در این حالت، طبیعی است که برای تحلیل مفاهیم ساده شده می توان از متناظرهای غیر عادی استفاده کرد. یک نمونه آن مقوله «عشق» است. عشق مفهومی مشکک و ذومراتب است. مفهوم عشق را از دانی ترین مراتب وجودی آن (تمایلات جنسی) تا عالی ترین مرتبه آن (عشق به خدا و معبود) می توان بازشناسی کرد. بنابراین، تجلیات عشق در مرتبه و افق واحدی قرار ندارند؛ حتی محبت میان زن و شوهر در ردیف تمایلات و غرایز جنسی قرار ندارند. در این صورت، احکام و مسائل مرتبه ای را نمی توان برای مرتبه دیگر نسخه پیچی کرد. در واقع، چنین عملی به منزله ساده کردن موضوعات و مسائل و تقلیل مفاهیم است. عرفا درست عمل می کردند که برای بیان هنر عشق ورزی های عرفانی از تمثیلات و تجربیات عرفانی که عاری از هر گونه حرکتهای غیر عادی و بیمارگونه است؛ بهره می گرفتند. لیکن، امروزه عرفا جای خود را به کسان دیگری سپرده اند که از افقی بسیار نازل به مفهوم عشق و مسائل آن می نگرند. مردم امروز، هنر عشق ورزیدن را از روان شناسان طلب می کنند.
دانش روانکاوی به اقتضای حوزه مطالعاتی اش، موضوع عشق را در افقی بسیار نازل تر از افق عرفانی مورد مطالعه قرار می دهد. روان شناسی تجربیات عرفانی را که ناب ترین تجربه معنوی بشر است، موضوع خود قرار نمی دهد، بلکه مصادیق پژوهشی آن، رفتارهای عادی و غیر عادی است که به لحاظ روش شناسی قابل تجربه حسی است. لذا در تشریح مطالب روانکاوی یا از موضوعات آزمایشی (ایجاد موضوع در شرایط آزمایشگاهی) و یا از مواردی بهره می گیرد که کم و بیش برخاسته از سرشت بیمارگونه بوده است.این عمل، همان ساده کردن مفاهیم پیچیده است. آیا به راستی می توان از مطالعه بر روی بیماران روانی، تصویری درست و عمیق از «هنر عشق ورزیدن» ارائه نمود؟ چنین روشی برای تبیین رفتار محبت آمیز و عاشقانه نرمال میان زن و شوهر، به دشواری قابل تجویز است تا چه رسد به تجربیات عرفانی.
8- روزمرگی
حیات بشری توأمان با فراز و نشیب ها و یکنواختی ها می باشد، بخش هایی از این حیات همواره تأمل برانگیز و فراموش نشدنی و بخشهای دیگر فاقد جذابیت های عقلانی و عاطفی است. به تعبیر دیگر حیات بشر به دو بخش اساسی عادی و غیر عادی تقسیم می شود. بخش عادی زندگی همان یکنواختی هایی است که برای انسان چندان جذابیت و لطفی ندارد و به اصطلاح جنبه روزمرگی زندگی را تشکیل می دهد.
روزمرگی، آن دسته اتفاقاتی می باشد که بشر همه روزه با آن مواجه بوده و تبدیل به عادت شده است؛ یعنی اتفاقاتی که عودت پذیر می باشد. امور عادی شده به تدریج معنای خود را از دست می دهد یا لااقل در نظر انسان مورد غفلت قرار می گیرد. مانند تبدیل شب و روز که به دلیل عادی شدن این دو پدیده، غالباً مورد غفلت قرار می گیرد. اما بخش های غیر عادی یا غیر روزمرّه زندگی اینچنین نیست. این بخش از زندگی بشر، بخش های پر معنای (تلخ و شیرین) آن را تشکیل می دهد. از این رو، برای فهم و تحقیق آن به رنج طاقت فرسایی نیاز است، به مثابه غواصی که در قسمتهای عمیق دریای زندگی است. بر همین اساس، مسائل زنان نیز شامل بخشهای کم عمق و عمیق است و چون سطحی نگری توان غوطه وری در بخش های عمیق مسائل زنان را ندارد، بیش از پیش به جنبه های عادی و روزمرّه آن رو می آورد. سطحی نگر به دلیل کم عمقی امور روزمرّه، مجبور به پرگویی و پرداختن به جزئیاتی می شود که برای همگان کمابیش اتفاق می افتد و ملال آور است. رمان نویسی، یکی از ورطه های بارز غلطیدن در دام روزمره نویسی است. ساخت رمانهای بلند به گونه ای است که نویسندگان کم مایه و سطحی نگر را به بزرگ نمایی و پرگویی در امور روزمره مجبور می سازد. در اینگونه رمان نویسی ها، پیام های ناب و پند آمیز نویسنده در انبوهی از مطالب عادی و کم مایه گم می گردد. مانند آنکه بخواهیم سوزنی را در انبار کاه پیدا کنیم. بی جهت نیست که عرفا و عالمان اخلاق در بیان حکایت های حکیمانه و پندآموز به اصل مطلب و گزیده گویی می پرداختند. مگر آنکه کار رمان نویسی و عارف را قیاس مع الفارق بدانیم. در این صورت، نباید انتظار داشت که تحلیل مسائل عمیق زنان و سایر موضوعات را در رمان و داستان نویسی ها جستجو کرد. به همین دلیل است که می گوئیم آن دسته از افرادی که بهره ای از تجربیات عرفانی برده اند و به اعماق معنا و مفهوم واقعی حیات و هستی سفر کرده اند؛ نباید کلامشان در بیان واقعه، به مطالب روزمره آمیخته گردد. واقعه عرفانی آن قدر کشش سماعی دارد که مجبور به پرگویی و روزمرّه گویی نشویم.
9- کنش انفعالی
وقتی سطحی نگری تمایلی به غوطه وری در بحر عمیق معنا نداشته باشد، به تدریج با بی هویتی و بحران معنا مواجه می گردد. تعبیر دیگر بحران معنا، پوچ گرایی است. زیرا با خالی شدن دنیای سطحی نگر از نظام معانی، چیزی جز مجسمه های بی روح یا دنیای پوچ باقی نمی ماند.
دیدگاه سطحی نگر گاه هشداری معنوی به خود می دهد. آغاز این هشدار، گذار از دیدگاه سطحی نگرانه است. چنین فرآیندی را می توان به «گذار معنوی» تعبیر نمود. اما اگر تمایلی به گذار وجود نداشته باشد، به ناچار باید به گونه ای با درد و رنج بحران معنا کنار آید. این کنار آمدن ها ماهیتی کاملاً انفعالی داشته و از سر استیصال و درماندگی پدید می آید و فلسفه ای در عمق آن پنهان نیست. کنش های انفعالی سطحی نگرانه گونه های مختلفی دارد، یک شکل آن ایجاد «معانی کاذب» است. وقتی نگاه سطحی گرا، با فساد و درد دسته ای از زنان مواجه می شود، در پی تولید معانی کاذب بر می آید تا به این وسیله به نوعی ابراز همدردی نائل گردد. لیکن کاذب بودن تعابیر دردمندانه سطحی نگر وقتی آشکار می گردد که زمینه آن فساد و درد معدوم می شود و به اصطلاح «سالبه به انتفاء موضوع» می گردد، اما در نگاه سطحی نگر، هیچ نشانی از ابراز رضایت مشاهده نمی شود. شاعره ای در شعری به نام «رقاصه»، از زبان زنی رقاصه، از درد و رنجی که باده پرستان میخانه بر آن زن تحمیل کرده اند؛ می نالد و با او همدردی می کند.در این شعر، بی نشاطی، خسته دلی و تلخ کامی زن رقاصه به تصویر کشیده می شود. لیکن گوینده شعر در این همدردی با آن زن رقاصه، جدی نبوده و این موضوع را سوژه ای برای شعرسرائی خود انتخاب کرده است. زیرا اگر چنین نیست، انتظار می رود که در زمان برچیده شدن بساط میخانه و میخانه چی (یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی) در وصف گذشتن آن روزهای تاریک و تباهی و آینده ای روشن برای آن زن نیز شعر می سرود. اما دریغ از یک بیت شعر مسرّت بخش!
نتیجه گیری
گرچه در این گفتار مطالعه موردی در باره سطحی نگری در مسائل زنان به چند کتاب محدود گردید؛ لیکن، امروزه مواردی از این دست کتابها در بازار نشر ایران بسیار زیاد است. به طوری که عرضه و فروش اینگونه کتابها، بازار نشر کتب اصیل، عمیق و غیر سطحی نگر را به رکود کشانده است. چنین وضعیتی همت بی دریغ و عاشقانه دیگری را از ناحیه فرهیختگان دل سوخته، طلب می کند تا چشم و دل و ذائقه خواننده ایرانی را به سوی دریای عمیق معنویت تغییر دهند. سطحی نگری، نگرشی نیست که بتواند از عهده حل مسائل بنیادین زنان برآید. زیرا خصلت های ماهوی سطحی نگری، مانند دنیوی گری، بی معنایی، بی غایتی، تقدس زدایی، یکسان نگری، ساده انگاری و روزمرّگی و . . . . موجب شانه خالی کردن آن از این وظیفه سنگین شده است. سطحی نگری با چنین خصلت هایی، نه فقط مسائل زنان را کم نکرده است که بر شمار آنها افزوده است. تحقیق در باب پیآمدهای ذهنی و عینی نگرش سطحی، درستی این ادعا را کاملاً روشن می سازد. به هر حال، عبور از سطحی نگری به معنای گذار به حیات معنوی است. در این راه، ناب ترین تعالیم، آموزه های وحیانی و حکمت معنوی است که نتیجه تجربه معنوی فیلسوفان و حکیمان الهی است.