این قدیس، این پیر افسانه ای عطار نیشابوری، روشنفکری متجدد و مقدس است که با در هم پیچیدن تفکر اسطوره ای و آرزوهای نوین نمونه والای اندیشمندی است که پا در سنتها و اعماق و سر به سوی جهان های تازه کشیده است. عطار عارفی پزشک است. تجربه های عارفانه را چشیده و آن را به نوعی با علم طب و دانش مدرن آمیخته است. از عرفان، شیفتگی و شیدایی، زهد و تقوا، عشق و محبت و علم دین را آموخته و از طبابت، تفکر و استدلال، عقل و خردگرایی و علم زمین را فراگرفته است. عطار عارفی است که در زمین می زید و عاشقی است که با تجربه های ملموس دنیای مادی و چشیدن عشق زمینی قصد پل زدن و رسیدن به عالم بالا را دارد. چهره اش در اعماق تاریخ گم شده است. آن ناپیدای پیدایی است که ذکرش همه جا هست و خود در میان نیست.
فرید الدین محمد عطار متولد کدکن نیشابور است و مدفون در همانجا. تاریخ تولد و وفاتش در هاله مبهمی از قصه ها و افسانه ها پیچیده شده است. زندگی او را در طول قرن ششم رقم زده اند و تاریخ وفاتش را با حمله مغولان به نیشابور یکی دانسته اند؛ و وفات نه، که شهادتش را، که به روایت تذکره ها به دست مغولان کشته شده است. او وارث گنجینه های شعر سنایی و مولاناست. قلمش را در هر دو عرصه نظم و نثر دوانده است و شیفتگی اش را به زندگی زهاد و عباد با آثار عرفانیش نمایانده است. در عرصه نثر تذکرة الاولیاء را نوشت و دفتر زندگی صد عارف را با قلم شیرینش نگاشت. وی مجموعه منظومه هایش را در دو مثلث شمرده است: مثلث اول، الهی نامه و اسرار نامه و مقامات طیور (منطق الطیر) و مثلث دوم، مصیبت نامه، مختارنامه و دیوان. دیوان عطار شامل مجموعه غزلیات، قصاید و ترجیعات اوست و مختارنامه حاوی رباعیات وی می باشد. بجز اسرارنامه سه مثنوی الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر دارای روایت داستانی واحدی است که با مجموعه حکایات و تمثیل های فراوان آراسته شده است.
طرح کلی الهی نامه یا خسرونامه عبارتست از مناظره خلیفه ای با شش پسر خود که هر یک آرزو و خواهشی در دل دارد. پسر نخست طالب رسیدن به دختر شاه پریان است، دومی می خواهد جادوگری بیاموزد، سومین در جستجوی جام جم است. چهارمین آرزو دارد چشمه آب حیات را بیابد. پنجمین انگشتر حضرت سلیمان را می جوید و ششمین در اندیشه دست یافتن به علم کیمیاست.
مشهورترین و عمیق ترین مثنوی عطار منطق الطیر اوست که در آن ضمن ذکر اجتماع مرغان و سؤال و جوابی که بین آنها و هدهد پیش می آید، عطار از مقامات تَبَتُّلتا فنا و از سلوک و سیر الی الله و از هفت وادی و به تعبیر مولوی هفت شهر عشق سخن گفته است.
منطق الطیر عطار یکی از برجسته ترین آثار عرفانی در ادبیات جهان است و شاید بعد از مثنوی شریف جلال الدین مولوی هیچ اثری در ادبیات منظوم عرفانی در جهان اسلامی به پای این منظومه نرسد و آن توصیفی است از سفر مرغان به سوی سیمرغ و ماجراهایی که در این راه بر ایشان گذشته و دشواری های راه ایشان و انصراف بعضی از ایشان و هلاک شدن گروهی و سرانجام، رسیدن «سی مرغ» از آن جمع انبوه به زیارت «سیمرغ». در این منظومه لطیف ترین بیان ممکن از رابطه حق و خلق و دشواری های راه سلوک عرضه شده است.
مصیبت نامه هم از برجسته ترین آثار عطار است. شاید پس از منطق الطیر مهم ترین منظومه او باشد و به لحاظ پختگی فکر و تنوع اندیشه ها در کمال اهمیت است و ظاهراً به لحاظ تاریخی آخرین منظومه عطار بشمار می آید. این منظومه مفصل ترین منظومه عطار نیز هست. مصیبت نامه داستان سیری است روحانی که در آن از روح به سالک فکرت تعبیر شده است. این سالک به راهنمایی پیر به سیر آفاق و انفس می پردازد و سلوک خود را از عالم غیب آغاز می کند. نخست نزد جبرئیل می رود. سپس نزد ملائکه مقرب و حَمَله عرش و آسمانها و عناصر اربعه و کوه و جماد و نبات و وحوش و طیور و جن و انس می رود و ماجرای خود را بیان می کند، اما هر بار نومید به نزد پیر باز می گردد. پس از آن سالک فکرت سلوک خود را در مرتبه انبیاء ادامه می دهد و مشکل خویش را نزد حضرت آدم، نوح، ابراهیم، موسی، داود، عیسی و حضرت محمد(ص) می برد. حضرت محمد(ص) اسرار فقر را به او می آموزد و او را به طی مراحل سیر انفس یعنی پنج وادی حس، خیال، عقل، دل و جان دلالت می کند. بدین ترتیب طی مراحل آفاقی و انفسی سالک فکرت به پایان می رسد.
اسرارنامه کوتاهترین منظومه عطار است. مشتمل بر 98 حکایت که در 22 مقاله بیان شده است. در این منظومه عطار بر خلاف سایر مثنوی هایش حکایت های کوتاه فرعی را در ضمن یک حکایت جامع نیاورده بلکه آنها را به صورت مقاله ها و خطابه های جداگانه تنظیم کرده است که هر یک شامل حکایتها و تمثیل هایی است و از این نظر بی شباهت به حدیقه الحقیقه سنایی و مخزن الاسرار نظامی نیست.
در اینجا مجالی فراهم آمده است تا به زن و جایگاه او در زمانه عطار بپردازیم و ببینیم دیدگاه این شیخ روشنفکر قرن ششم در مورد زنان چه بوده است و در مجموعه آثارش به کدام دسته از زنان توجه بیشتری داشته و تعبیر او از زن و هویت انسانی و نقش او در جامعه چگونه بوده است.
«عطار به احتمال قوی همسر و فرزندانی داشته، اما اسناد مستقیم زندگی او در این باره اطلاع روشنی به دست نمی دهد.» بدیهی است که عطار با التفاتی که به چهره های برتر زنان تاریخ ایران و اسلام و عرفان نشان می دهد هویت انسانی اجتماعی زن را کاملاً پذیرفته است.
زنان آثار عطار، رسالت های چندگانه ای را ایفا می کنند. زن در نقش همسر، زن در نقش مادر، زن مظهر عشق و دلدادگی، زن مظهر پارسایی و توکل، زن مظهر زهد و پرهیزکاری و زن مظهر خردمندی.
جدول زیر نام چهره های شاخص زنان و شماره تعداد حکایاتی را که نام آنها در آن ذکر شده نشان می دهد.
همانگونه که ملاحظه می کنید حکایات مربوط به لیلی 27 مورد، رابعه عدویه 9 مورد، زلیخا 6 مورد، فاطمه(س) 5 مورد، مریم و زبیده و حوا و ام هانی و زین العرب (رابعه قزداری) هم هر یک، یک یا دو حکایت را به خود اختصاص داده اند.
از تکرار فراوان نام لیلی و رابعه و زلیخا معلوم می شود که دو دسته زنان عارف و عاشق مهم ترین گروههای زنان مورد نظر عطار هستند. لیلی و زلیخا دو سمبل اسطوره ای عشق و رابعه چهره زاهدانه تقوی و پرهیزکاری.
عشق و زن در آثار عطار
بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
بیاموز از زنی عشقی حقیقی
غیر از داستانهای لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا که از داستانهای مشهور ادب فارسی است، داستان زین العرب و بکتاش که در الهی نامه آمده است از جمله داستانهای خواندنی و جالب عطار است. این داستان که نمونه عشق عذری و پاک عشاق است، مظهر و مثال عشق آرمانی، الهی و پاک است. عشق، بی شائبه شهوت و آلودگی جسمانی و نفسانی. داستان زین العرب که در الهی نامه آمده است همان داستان رابعه بنت کعب قزداری است که از شاعران مشهور قرن چهارم هجری است. عوفی گفته است که او بر نظم تازی و فارسی هر دو دست داشته است.جامی هم در نفحات الانس از قول ابوسعید ابی الخیر گفته است که: «دختر کعب عاشق بود بر آن غلام. اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن که او می گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده بود.»
زین العرب (رابعه) دختر کعب از پادشاهان بلخ است. کعب هنگام مرگ دختر را به برادر وی حارث می سپارد و به او سفارش می کند که همسری شایسته برای وی برگزیند. زین العرب در زیبایی چهره تمام بود و این خوبرویی او با لطافت روح و طبع آمیزگاری داشت. او شعر می سرود و قوت تمام در شاعری داشت:
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود
که گویی از لبش طعمی در آن بود
در یکی از جشن هایی که حارث برادرش در باغ زیبای قصر بر پا کرده است، چشم زین العرب به طور اتفاقی به بکتاش غلام حارث می افتد و شیفته زیبایی وی می شود. بکتاش در زیبایی و نکویی چون یوسف بود و همین زیبایی وی موجب شیدایی دختر می شود تا به حدی که بیمار می شود و سرانجام دایه که از راز زین العرب خبردار می شود بکتاش را از این عشق آگاه می کند و بکتاش نیز شیفته روی ندیده یار می شود. نامه های شاعرانه دختر به بکتاش بر شدت عشق وی می افزاید:
نمی دانست کاری آن دل افروز
بجز بیت و غزل گفتن شب و روز
روان می گفت شعر و می فرستاد
بخوانده بود آن گفتی بر استاد
غلام آنگه به هر شعری که خواندی
شدی عاشق تر و حیران بماندی
«روزی آن غلام آن دختر را ناگاه دریافت. سر آستین وی گرفت. دختر بانگ بر غلام زد و گفت: ترا این بس نیست که من با خداوندم و آنجا مبتلایم و بر تو بیرون دادم که طمع می کنی؟
دختر در فراق معشوق اشعار غرّا می سرود و می فرستاد و اتفاقاً حارث از طریق رودکی شاعر از ماجرا خبردار شد. پس بکتاش را به چاهی انداخت و دستور داد تا زین العرب را در حمامی کرده و شاهرگهای دست وی را بزنند و به این ترتیب این قصه عاشقی پایان می یابد. پس از مدتی بکتاش فرصت فرار می یابد، حارث برادر زین العرب را می کشد و بر سر گور معشوقه حاضر می شود و با فرو بردن شمشیر در شکم به زندگی خود پایان می دهد.
جذابیت روایت زین العرب و بکتاش در الهی نامه و همچنین علت نقل این ماجرای عاشقانه و شرح آن از طرف صوفیه از آنجاست که هنگامیکه بکتاش دختر را درمی یابد و اظهار عشق می کند، دختر او را از خود دور می کند و بکتاش را تنها بهانه عشق و عاشقی خود می داند:
بدیدش ناگهی بکتاش و بشناخت
که عمری عشق با نقش رخش باخت
گرفتش دامن و دختر برآشفت
برافشاند آستین آنگه بدو گفت
که هان ای بی ادب این چه دلیری ست
تو روباهی تو را چه جای شیری ست
که باشی تو که گیری دامن من
که ترسد سایه از پیرامن من
مرا در سینه کاری اوفتادست
ولیکن بر تو آن کارم گشادست
چنین کاری چه جای صد غلام است
به تو دادم برون اینت تمام است
تو را آن بس نباشد در زمانه
که تو این کار را باشی بهانه
در اینجا عطار بقیه نقل داستان را به ابوسعید ابی الخیر وامی گذارد که گفت: دختر، عارفی تمام بود و این عشق عشقی حقیقی بود که از طریق عشق مجازی هویدا شده بود:
ز لفظ بوسعید مهنه دیدم
که او گفتست من آنجا رسیدم
بپرسیدم زحال دختر کعب
که عارف گشته بود او عارفی صعب
چنین گفت او که معلومم چنان شد
که آن شعری که بر لفظش روان شد
ز سوز عشق معشوق مجازی
نبگشاید چنین شعری به بازی
نداشت آن شعر با مخلوق کاری
که او را بود با حق روزگاری
کمالی بود در معنی تمامش
بهانه بود در راه آن غلامش
این داستان نمونه عشق خاکساری و حبّ عذری در ادب فارسی است. داستانهای لیلی و مجنون و رابعه و بکتاش در آثار عطار در پی بیان نوعی عشق دیگرند. عشقی فراتر از عشق مادی و مجازی، عشق حقیقی. عشقی که فراتر از معشوق، خود عشق هدف عاشق باشد. عشق انسانی، منهاج عشق ربانی است و داستان تحقق حدیث نبوی است: «من عشق وعفّ ثمّ کتم فمات مات شهیداً»در این داستان زین العرب یا همان رابعه دختر کعب بکتاش را وسیله عشق ورزیدن می داند. او عشق را می یابد و جز عشق، چیزی دیگر طلب نمی کند. چنانکه بوسعید گفت سخنی که او گفته است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد و عطار با آوردن این داستان و تکرار پیاپی داستان لیلی و مجنون بر ارزش اینگونه عشق و اینگونه زنان پاکدامن تأکید می ورزد. در الهی نامه عطار بیش از ده بار و در طی چند حکایت نام لیلی و مجنون تکرار می شود و بر روحانی و الهی بودن عشق ایشان تأکید می شود. طی حکایتی در پایان الهی نامه مجنون در پاسخ سائلی که از عشق لیلی پرسش می کند، می گوید:
جوابش داد کان بگذشت اکنون
که مجنون لیلی و لیلی ست مجنون
دویی برخاست اکنون از میانه
همه لیلی ست مجنون بر کرانه
چو شیر و می به هم پیوسته گردند
زنقصان دو بودن رسته گردند
اگر هستی به جان او را خریدار
چو تو گم گشتی او آمد پدیدار
چنان گم شو که دیگر تا توانی
نیابی خویش را در زندگانی
در مصیبت نامه عطار هم حکایتی مندرج است که طی آن سائل از مجنون می خواهد که لیلی را طلب کند و او در پاسخ می گوید که من دیگر به یاد لیلی خوشم و هر چه فراتر از این بی ارزش است، چرا که من عاشق شهوت پرستی نیستم که از یاد دوست دست بردارم:
آن یکی در خواند مجنون را ز راه
گفت اگر خواهی تو لیلی را بخواه
گفت هرگز می نباید زن مرا
بس بود این زاری و شیون مرا
گفت او را چون نمی خواهی برت
این همه سودا برون کن از سرت
یاد خوشتر گفت از لیلی مرا
سرکشی او را و وا ویلی مرا
مغز عشق عاشقان یادی بود
هر چه بگذشتی از این یادی بود
من نیم زان عاشقی شهوت پرست
تا کنم خالی ز یاد دوست دست
در منطق الطیر هم داستان لیلی و مجنون برای عطار مثالی از عشق حقیقی است که در آن خودی عاشق برمی خیزد و همه عشق و معشوق جایگزین آن:
عشق باید کز خرد بستاندت
پس صفات تو بدل گرداندت
کمترین چیزی ست در محو صفات
بخشش جان است و ترک ترهات
حکایت عطار در الهی نامه که از اتحاد لیلی و مجنون خبر می دهد از جمله تمثیلاتی است که سابقه پیشین دارد. در این حکایت عطار می نویسد که مجنون در رباطی نشسته بود و از خیال با لیلی بودن و دیدن تصویر خود و او سرخوش بود و می گفت اگر عمری عشق ورزیدم، در نهایت هر دو را با هم دیدم.
عین القضه می گوید: مگر نشنیده ای که مجنون را گفتند که لیلی آمد. گفت: من خود لیلی ام و سر به گریبان فرو برد یعنی لیلی با من است و من با لیلی.
در اینگونه داستانها عشق ورزی برای رسیدن به کمال است و عشق مجازی پل و نردبان عشق الهی است.
داستان قرآنی یوسف و زلیخا نیز حکایت از داستانی عاشقانه دارد و زلیخا در اینجا عاشق است و خواستار یوسف که مظهر کمال و خوبی است. زلیخا شیفته یوسف است و جان در سرکار عشق وی می کند. حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخاو ساختن خانه ای که همه آن نقش روی زلیخا بوداز ترفندهایی است که وی برای جلب نظر یوسف بکار می برد. او در عشق تمام است و عطار وی را مظهر عشق راستین می داند. در مصیبت نامه از روزگار درماندگی زلیخا یاد می کند آنگاه که از دو چشم نابیناست. زلیخا درخواست می کند که او را بر سر راهگذر یوسف ببرند. جملاتی که زلیخا در خطاب به یوسف می گوید یوسف را شگفت زده می کند. ای زلیخا! ای زلیخا! ای عجبا هنوز محبت من در دل تو بدینجاست که بدین صفت گشته ای و هنوز مرا می خواهی؟ زلیخا گفت: اگر خواهی که از آتش دل من بدانی تازیانه به من ده. زلیخا تازیانه یوسف بگرفت و برابر دهن بداشت و آهی بکرد. در ساعت از این سر تازیانه تا آن سر همه آتش گرفت. تمام بودن زلیخا در کار عاشقی سبب بخشودن گناهش و جلب محبت یوسف می شود. در حکایتی دیگر در الهی نامه باز زلیخا را در هنگام بیماری و درویشی وی می یابیم که برسر راه یوسف قرار می گیرد و یوسف از خداوند می پرسد که از این فرتوت نابینا چه می خواهد و چرا او را از سر راه وی بر نمی گیرد. جبرئیل پاسخ می دهد که او را برنمی گیریم چرا که او آن را که ما دوست می داریم دوست می دارد و همه وجودش از دوستی تو پر است:
در آمد جبرئیل و گفت آنگاه
که او را بر نمی گیریم از راه
که او آن را که ما را دوست دارد
جهانی دوستی در پوست دارد
چو او را دوستی تست پیوست
مرا بهر تو با او دوستی هست
چو او جان عزیز خود تو را داد
ذلیلش چون کنم؟ باید ترا داد
غیر از داستانهای عاشقانه لیلی و زلیخا و زین العرب بوی عشق از سراسر حکایتهای مثنوی های عطار می تراود و ما داستان عشاقی را می خوانیم که عشقشان نمونه و الگو است و عطار ایشان را نمونه تمام و کمال عشق می داند. در الهی نامه داستان زنی را می شنویم که عاشق شهزاده ای است. عشق زن را بیچاره و بیمار کرده و آتش در جان وی افکنده است. به ناچار در پی شهزاده است و هر جا که می رود زن در تعقیب اوست. شهزاده شکایت پیش پدر می برد و از او می خواهد که زن را از سر راه او بردارد. پادشاه دستور می دهد که موی زن را به کُرّه ای بندند و کره را آنقدر بدوانند تا جسم زن پاره پاره شود. هنگام اجرای فرمان زن از پادشاه می خواهد که آخرین حاجت وی را برآورد. پادشاه از خواسته وی می پرسد، زن می گوید:
زنش گفتا اگر امروز ناچار
به زیر پای اسبم می کشی زار
مر آن است حاجت ای خداوند
که موی من به پای اسب او بند
که تا چون اسب تازد بهر آن کار
به زیر پای اسبم او کشد زار
که چون من کشته آن ماه گردم
همیشه زنده این راه گردم
دل پادشاه بر زن نرم می شود و او را رها می کند و عطار در پایان داستان نتیجه می گیرد که:
بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
در آموز از زنی عشق حقیقی
داستان زبیده (همسر هارون الرشید) و مرد صوفی که شیفته وی شده بود شباهت بسیاری به داستانی در حدیقه سنایی دارد که در آن داستان مردی که شیفته زنی شده است به دنبالش می افتد و زن از زیبایی های خواهر خود به او خبر می دهد و مرد خواستار دیدن خواهر زن می شود و زن سیلی بر صورت مرد می زند و او را منافق در عشق می نامد که در عشق راستین نیست.در حکایت عطار مردی صوفی به زبیده اظهار عشق می کند. زبیده دستور می دهد تا همیانی زر به مرد صوفی دهند تا از عشق بپرهیزد و سر خویش گیرد. مرد کیسه را گرفته و برمی گردد. زبیده نیز دستور می دهد تا سیلی فراوان بر او زنند و همیان زر را از او بازگیرند که چرا ادعای عاشقی کرده است و معنی عشق نداند. زبیده در این داستان مظهر زنی خردمند است که تفاوت عشق حقیقی و دروغین را می داند. آنکه می داند عشق چیست و عاشق کیست.
در مصیبت نامه نیز چندین حکایت آمده است که در آنها احوال عشاق به مطالعه گذاشته شده است از جمله آن داستانها: حکایت صفیه خاتون (خواهر سنجر) و جوان عاشقی که از عشق او جان می سپارد.داستان مزدوری که عاشق دختر پادشاه می شود و در عشق او جان می دهد.و داستان عشق زنی به ایاز که سرانجام آن مرگ زن از عشق است. طرح همه این داستانها یکی است. مردی یا زنی عاشق می شود، شدت عشق او را بی قرار می کند و سرانجام در راه عشق جان می سپارد. نکته جالب توجه آن که زن در این حکایت ها گاه عاشق است و گاه معشوق و از این جهت تفاوتی بین زن و مرد نیست. داستان مردانی که عاشق زنان می شوند در ادب فارسی فراوان است، اما در میان حکایت های عطار داستان زنان عاشق را هم می خوانیم. داستان زین العرب و داستان زن عاشق ایاز از این نمونه هاست.
و اما محوری ترین داستان عاشقانه عطار و معروف و مشهورترین آنها داستان شیخ صنعان و دختر ترسا در منطق الطیر است. شیخ صنعان یا سمعان پنجاه سال پیر حرم بود و چهارصد مرید صاحب کمال داشت. پیرمرد پنجاه حج کرده بود و در ریاضت و عبادت مقتدا و رهبر بود. از قضا چند شب پیاپی شیخ خوابی را می بیند که طی آن از حرم و طواف خانه خدا به روم افتاده و بتی را ستایش می کند. شیخ پس از تکرار خواب متوجه می شود که عقبه ای سخت در راه است و او می باید آن را طی کند. پس شیخ به سوی روم می رود و چهارصد مرد مرید به دنبال وی می افتند. در سر راه بر سر منظری شیخ دختری ترسا و روحانی صفت را می بیند که از زیبایی رشک سپهر و آفتاب بود. آتش عشق به جان شیخ می افتد و شیخ یکباره از دست می رود. پند مریدان سودمند نبود و پیر حیران و آشفته، سر به سر محو تماشای دخترک در منظرگاه می شود و پس از آن نزدیک یک ماه در نزدیکی کوی دلبر مقیم می کند و از آنجا هیچ برکنار نمی شود، تا اینکه دختر از سرّ عشق او آگاه شده و به او هشدار می دهد که این زمان هنگام کفن دوختن توست نه عاشقی.
پیر عاشق در ابراز عشق به دختر حاضر به انجام هر کاری در راه وی است و دختر چهار کار پیشنهاد می کند که شیخ باید انجام دهد تا وی به همسری او درآید:
گفت دختر گر تو هستی مرد کار
چار کارت کرد باید اختیار
سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده را ایمان بدوز
پیر شراب خوردن را اختیار می کند و می گوید که من با آن سه دیگر کاری ندارم.
گفت دختر گر درین کاری توچست
دست باید پاکت از اسلام شست
هر که او همرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست
شیخ باده از دست دختر می ستاند و با خوردن آن، همه آنچه از قرآن و حدیث و علم دین در خاطر داشت فراموش می کند. زنار می بندد و ترسایی پیشه می گیرد. شیخ در انتظار وصال دختر است و دختر کابین خود را یکسال خوک چرانی قرار می دهد.
یاران شیخ به حرم باز می گردند و شیخ را در روم تنها می گذارند. یکی از مریدان راستین شیخ که هنگام رفتن به روم غایب بود ماوقع را از دیگر یاران می شنود و آنان را سرزنش می کند که چرا شیخ را تنها رها کرده اند و طریق او را پیش نگرفته اند. سرانجام یاران و مریدان شیخ چله نشینی گزیدند و رهایی شیخ را از این بلا طلب کردند، تا سرانجام حضرت محمد مصطفی(ص) به خواب آن مرید پاکباز می آید و مرید طلب رهایی شیخ را از وی می کند و پیامبر بشارت رهایی شیخ را به او می دهد:
مصطفی گفت ای به همت بس بلند
رو که شیخت را برون کردم ز بند
یاران به سوی شیخ می روند و او را مطهر و پاک و عاری از همه زنارها و آلودگی ها می یابند.
این همه داستان شیخ صنعان است. اما داستان دختر ترسا تازه شروع شده است. دختر در خواب می بیند که خورشیدی در کنار دارد و آن آفتاب با وی سخن می گوید که از پی شیخ روانه شو، دین او را بپذیر و به دست او پاک شو و ایمان بیاور. دختر از خواب برمی خیزد در حالی که آتشی جانش را بی قرار کرده است. به عالمی پا می گذارد که دیگر در آن ناز و طرب وی خریداری ندارد. نعره زنان از پی شیخ و مریدان روانه می شود تا آنان را بیابد. از طرف دیگر ندای درونی، شیخ را آگاه کرد که دختر ترسا از پی تو آمده است حال او را دریاب. شیخ و اصحاب به سوی دختر رفتند. او را برهنه پای و پیرهن چاک بر مثال مرده ای بر خاک یافتند. نگار زیبا از شیخ می خواهد که اسلام را بر وی عرضه کند. دختر از ذوق ایمان بی قرار می شود و غمی عمیق سراسر وجودش را پر می کند که طاقت نمی آورد و سرانجام جان شیرین به جان آفرین تسلیم می کند:
قطره ای بود او درین بحر مجاز
سوی دریای حقیقت رفت باز
روایت عطار و داستان دختر ترسا را می توان از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد. آیا عطار در این داستان زن را مایه گمراهی مرد دانسته و به سنت تفکر مردسالار عصر خویش به تحقیر مقام زن پرداخته است؟ آیا دختر ترسا در پایان داستان باید بمیرد تا مایه آلودگی شیخ همگی پاک شود؟
یا شاید اگر کمی عادلانه تر بنگریم دختر ترسا و زیبایی های او راه عاشقی را برای شیخ زاهد باز می کند تا پس از این حق را عاشقانه پرستش کند و زن، این قنطرهعشق حقیقی، مایه رستگاری ابدی است و «دختر ترسا بت شکنی بود که سترگ ترین و سهمگین ترین بت را در پیر پارسا که «من» است خرد و درهم شکست. این بت را با تیشه اندیشه و پتک خرد نمی توان شکست و در هم کوفت، تنها تبر تیز عشق است که بر آن کارگر می تواند افتاد».
بابک احمدی که چهار گزارش هوشمندانه و خواندنی از تذکرة الاولیاء عطار فراهم آورده است می گوید: عطار همچنان دربند نگرش مردسالار دوران خود باقی است و کتابش از اشارات تحقیرآمیز نسبت به زنان نیز خالی نیست. به عنوان مثال عطار از قول سفیان ثوری می آورد که گفت: با هر زنی یک دیو است و با هر مردی هژده(هجده) دیو است که او را می آرایند در چشم های مردان.
عطار در تذکرة الاولیاء، نقل سخنان مشایخ صوفیه را می کند و سعی دارد تا جامعی از گفته های هر یک از ایشان را در ذیل شرح احوال وی فراهم آورد. نقل سخنان مشایخ به معنی پذیرفتن و تأیید آن کلمات نیست. منظور نظر عطار را باید در گفته ها و تفسیرها و شرح های وی جستجو کرد. ساختن مقدسه ای پاک و عاشق از دختر ترسا در پایان داستان کار عطار است. «شاهدخت درام مظهر عشق و محبت انسانی است که ممکن است گمراه کننده و فریبنده باشد ولی در عین حال بخت شناخت ذات مطلق نیز می توان بود. بنابراین وجود شاهدخت در این درام برای سرزنش کسانی است که بر سرّ و راز عشق ناآشنایند.
آنگاه که رسول الله(ص) به دیدار مرید راستین شیخ می آید می گوید که شیخ را با خدا سال ها کدورتی و فاصله ای بود و اینک همه آن تیرگی ها پاک شسته شده است:
در میان شیخ و حق از دیرگاه
بود گردی و غباری بس سیاه
آن غبار از راه او برداشتیم
در میان ظلمتش نگذاشتیم
کردم از بهر شفاعت شبنمی
منتشر بر روزگار او همی
آن غبار اکنون ز ره برخاستست
توبه بنشسته گنه برخاستست
آن غبار با آمدن عشق نشست. عشق دختر کار خود بکرد. آخرین منیّت شیخ را به پای عشق قربانی کرد. عشق دختر شیخ را در عشق به حق تمام کرد و دختر مظهر عشق به کمال شد. «این دختر پاکدل ترساست که به راستی حجاب چهره جان می شوید از غبار تنش و از این لحاظ بر پیر بسیار دان بسی فضیلت دارد.»«مرگ دختر ترسا فوت نیست.» دختر زنده خود را بازیافته است و پیش از آن که بمیرد، راز را شناخته است و برتر از این شوق مند است که با بال و پر عشق به معبود خویش بپیوندد چون باور دارد که اگر از هستی خویش بی خویش شود زودتر به مقصود می رسد.«در واقع جان دختر محو عشق جانان شده است و این بذل روح و فنا گشتن از خود و گم گشتگی و کم بودگی و به قعر جان فرو شدن برای او در حکم مرگ نیست و در حقیقت این دختر بود که من فردیش در من کلی یا کیهانی گداخت که:
ذره ای دوستی آن دمساز
بهتر از صدهزار ساله نماز
و به راستی همه سخن های شیوای عطار درباره جانبازی عاشق گویی تنها در حق دختر مصداق می یابد. و در این داستان دختر ترسا ابتدا معشوق است و سپس عشق می شود و در پایان خود عاشقی جان سوخته است که طاقت دوری معشوق حقیقی را ندارد.
گفت شیخا طاقت من گشت طاق
من ندارم هیچ طاقت در فراق
می روم زین خاندان پر صداع
الوداع ای شیخ عالم الوداع
زنان پارسا و پارسایی زنان
آنکه او را اینچنین دردی بود
که طلبکار زن و مردی بود
تذکرة الاولیاء کتابی است در شرح احوال عرفا و پارسایان و زاهدان که در میان رجال زهد و پرهیز، نام رابعه عدویه زن زاهد بصری به چشم می خورد. عطار بیش از سایر تذکره نویسان و عرفا به احوال رابعه و زندگی او توجه کرده است. عبدالرحمن بدوی مؤلف کتاب «رابعه شهید عشق الهی» می نویسد که روایت عطار در تذکرة الاولیاء در باره رابعه قدیمی ترین و مهم ترین منبع موجود درباره زندگی وی است. «روایت عطار پیرامون کودکی، بلوغ و دوران قبل از توبه رابعه به گونه ای است که جدا از مطالب خارق العاده و کرامت هایی که به او نسبت داده است می تواند از نظر مورخ مورد قبول واقع شود.»عطار در تذکرة الاولیاء به ستایش رابعه می پردازد و در منطق الطیر، الهی نامه و مصیبت نامه حکایاتی از او نقل می کند و او را بر مردان ترجیح می دهد. عطار در پاسخ پرسندگان احتمالی خود در باره ترکیب تذکرة الاولیاء می نویسد: «اگر کسی گوید که ذکر او در صف رجال چرا کردی؟ گوییم خواجه انبیاء علیه الصلوه والسلام می فرماید که: «ان الله لاینظر الی صورکم» کار به صورت نیست به نیت نیکوست.» در همین صفحه از کتاب تذکرة الاولیاء دیدگاه روشنفکرانه و آزادمنشانه عطار در باب مقام زن هویداست. عطار می نویسد: چون زن در راه خدای تعالی مرد باشد، او را زن نتوان گفت. چنانکه عباسه طوسی گفت: چون فردا در عرصات آواز دهند که یا رجال! اول کسی که پای در صف رجال نهد، مریم بود.»این عباسه طوسی از عرفای مورد احترام عطار به شمار می آمده است و عطار بارها از وی در آثارش تمجید کرده است. او مریم را اولین چهره برجسته عالم می داند و معتقد است که تقوی و پرهیزکاری جنسیت نمی شناسد. عطار در این باب می نویسد: «از روی حقیقت آنجا که این قومند همه نیست توحیدند. در توحید وجود من و تو کی ماند؟ تا به مرد و زن چه رسد!»
عطار در ستایش رابعه می گوید که او کسی بود که اگر در مجلس حسن بصری حاضر نبودی مجلس نگفتی، لاجرم ذکر او در صف رجال توان کرد. عطار در همین کتاب در بیان برتری زنان سخنی از رابعه را نقل می کند: «جمعی به امتحان پیش او رفتند و گفتند: همه فضایل بر سر مردان نثار کرده اند و تاج مروت بر سر مردان نهاده اند و کمر کرامت بر میان مردان بسته اند. هرگز نبوت بر هیچ زنی فرونیامده است، تو این لاف از کجا می زنی؟ رابعه گفت: این همه که گفتی راست است اما منی و خود دوستی و خودپرستی و انا ربکم الاعلی از گریبان هیچ زن برنیامده است و هیچ زن هرگز مخنّث نبوده است.»
جز در تذکرة الاولیاء که فصل نهم آن درباره رابعه است، عطار در منطق الطیر پنج بار، در الهی نامه دوبار و در مصیبت نامه نیز دوبار ذکر رابعه کرده و داستانهایی از زندگی و کرامات وی نقل می کند که مأخذ بعضی از آنها در همان تذکرة الاولیاء است. برای نمونه داستانی درباره رابعه و حسن بصری که در تذکرة الاولیاء آمده است و در الهی نامه نیز نقل می شود: در الهی نامه می خوانیم که حسن بصری روزی به قصد دیدن رابعه از بصره بیرون آمد. او رابعه را در حالی دید که انواع نخجیر و آهو و بزکوهی گرد او صف زده بودند، اما به محض دیدن حسن فرار کردند. رابعه از حسن می پرسد که چه خورده ای و حسن پاسخ می دهد که پی پیازی خورده ام. رابعه هم در پاسخ جملاتی در نهی از خوردن و پرخوری می گوید و به حسن هشدار می دهد تو که پیه این حیوانات را خورده ای چگونه انتظار داری که از تو نگریزند.
عطار در رابطه رابعه و حسن بصری گویی به عمد قصد این را دارد که مقام رابعه را از مقام حسن بصری بالاتر برد. در حکایتی از منطق الطیر می بینیم که حسن نزد رابعه می رود و از او طلب درس می کند:
رفت شیخ بصره پیش رابعه
گفت ای در عشق صاحب واقعه
نکته ای کز هیچکس نشنیده ای
برکسی نه خوانده ای نه دیده ای
آن تو را از خویشتن روشن شدست
آن بگو کز شوق جان من شدست
در جای دیگر عطار در منطق الطیر پس از مذمت تعصب دینی در ستایش رابعه و عدم تفاوت بین زن و مرد سخن سر می دهد:
تو رها کن سر به مهر این واقعه
مرد حق شو روز وشب چون رابعه
او نه یک زن بود او صد مرد بود
از قدم تا فرق عین درد بود
بود دایم غرق نور حق شده
از فضولی رسته مستغرق شده
و سپس طی حکایتی باز عطار از زبان رابعه نقل می کند: «او همان کسی است که در سجده گاه خار به چشم او رفت و خون از چشمان وی جاری شد بی آنکه خود را از آن خبری باشد و بس.
آنکه او را اینچنین دردی بود
کی طلبکار زن و مردی بود
و از همین بیت بر می آید که عطار در طریق الی الله بین زنان و مردان تفاوتی قائل نبوده است.
عطار به داستان زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) و تقوی و پرهیزکاری ایشان نیز توجه دارد. در الهی نامه و مصیبت نامه نام مبارک حضرت زهرا(س) چند بار به مناسبت نقل حکایاتی آمده است.
در الهی نامه، عطار از جهاز ناچیز حضرت فاطمه(س) سخن می گوید و اینکه اسامه که جهاز حضرت را به خانه علی(ع) می برده در راه می گریسته است. پیامبر سبب را می پرسد اسامه می گوید:
بدو گفتم ز درویشی زهرا
مرا جان و جگر شد خون و خارا
کسی کو خواجه هر دو جهان است
جهاز دخترش اینک عیان است
ببین تا قیصر و کسری چه دارد
ولی پیغمبر از دینی چه دارد
و پاسخ پیامبر به اسامه نیز شنیدنی است:
مرا گفت ای اسامه این قدر نیز
چو باید مرد هست این هم بسی چیز
لقب فاطمه زهرا(س) در آثار عطار خاتون جنت است. در الهی نامه در ذکر ماجرای مسلمان شدن یهودی و تغییر احوال او که پس از وفات پیامبر(ص) روی داده بود، عطار لقب خاتون جنت را برای حضرت زهرا بکار می برد:
همه یاران در آن اندوه و محنت
شدند آخر بر خاتون جنت
و در مصیبت نامه نیز آنجا که حضرت زهرا(س) از پیامبر طلب کنیز برای کمک در امر خانه داری می کند، باز لقب ایشان خاتون جنت است:
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی
و پیامبر در آن داستان، به حضرت زهرا(س) که دست هایشان از دستاس آبله شده بود، دعایی می آموزد تا آن را بکار برد و بداند که از پیامبران هیچ ارثی باقی نمی ماند.
غیر از زندگی حضرت زهرا(س) که نمونه پارسایی و تقوای بانوان است، عطار حکایت زن زیبا صالح و پارسایی را در الهی نامه نقل می کند که شوهرش برای گزاردن حج راهی سفر می شود و زن علیرغم همه مخاطراتی که در مدت تنهایی برای او پیش می آید، پاکدامن و عفیف انتظار همسر را می کشد. داستان زن پارسانخستین داستان الهی نامه است که در مقایسه با دیگر قصه های عطار تفصیل بیشتری دارد. داستان حدود سیصد بیت است. قصه طولانی زندگی و دربدری زنی تنها و زیبارو را در نبود همسر بیان می کند. زنی که هر که زیبایی وی را می بیند عاشق و شیفته وی می شود و زن با چاره اندیشی های فراوان موفق می شود سرانجام خود را به همسر برساند. زنان پارسای منظومه های عطار فراوانند.
این شاعر عارف با نگاه مثبت و روشن بینانه ای که به زنان داشته است، نمونه روشنفکر پیشرو قرن ششم است که به دفاع و حمایت از گروه زنان برخاسته است.
در مجموعه آثار عطار تنها داستان دو سه زن را می خوانیم که عطار آنان را مفسد می نامد ولی همه آنها توبه کرده و مورد عفو پروردگار قرار می گیرند. در الهی نامه داستان زن مفسدی را می خوانیم که به سبب آب دادن به سگی به بهشت رفت:
کشید آبی به سگ داد و خدایش
گرامی کرد در هر دو سرایش
شب معراج دیدم همچو ماهش
بهشت عدن گشته جایگاهش
زنی مفسد سگی را داد آبی
چرا بودش ز حق چندین ثوابی
و در مصیبت نامه داستان زن زناکاری را می خوانیم که توبه می کند و از پشیمانی به سوی پیامبر اکرم(ص) می آید و از او می خواهد که وی را سنگسار کند. پیامبر ابا می کند و به او می گوید که ازدواج کن و فرزندی بیاور. زن پس از به دنیا آوردن فرزند طفل خویش را به نزد پیامبر می برد و از او می خواهد تا او را مجازات کند. پیامبر می فرمایند که فرزندت را شیر ده که هیچکس جز مادر سزاوار شیردادن فرزندش نیست. زن دوباره می رود و پس از سپری شدن مدت رضاع بازمی گردد. پس از این پیامبر به زن می فرمایند که اگر تو را سنگسار کنیم کسی از فرزند تو نگاهداری نخواهد کرد پس برو و آنگاه که او هفت ساله شد برگرد که در این میان شخصی تعهد می کند که از کودک نگهداری کند و پیامبر که سخت از این موضوع رنجیده خاطر می شوند ناچار فرمان سنگسار را مطابق شرع اجرا می کنند. پیامبر اکرم(ص) توبه زن را توبه واقعی می داند و درباره وی می فرماید:
کس نکرد این توبه اندر روزگار
بود آن زن در حقیقت مرد کار
زن و نقش مادری
شیر ده ما را از پستان کرم
برمگیر از پیش ما خوان کرم
منظومه های عطار لبریز از عشق است. عشق محور کلیه آثار اوست. در آثار عطار همه رقم عشق را می یابیم، من جمله عشق مادری که در چهره زنان داستانهای عطار از حوا تا مریم و زبیده هویداست. عطار بارها در داستانهایش از زنانی نام برده است که عشق فرزند را در جان و دل خود پرورانده اند. در آغاز منطق الطیر عطار داستان مادری را می خوانیم که کودکش در آب می افتد و مادر در تکاپوی نجات فرزند خود را به آب می زند و فرزند خود را در آغوش گرفته و شیر می دهد. عطار هم از پروردگار می خواهد که چون مادری مهربان، مردمان را در آغوش خود گیرد و ایشان را از پستان کرم سیر شیر کند.
شیر ده ما را از پستان کرم
برمگیر از پیش ما خوان کرم
در همین کتاب عطار داستان مادر دیگری را نقل می کند که بر خاک دختر خویش نشسته و می گرید. راه بینیبه سوی آن زن می نگرد و می گوید که این زن از مردان بسی جلوتر است چرا که می داند چه کسی را گم کرده و از که اینگونه ناصبور افتاده است:
مادری بر خاک دختر می گریست
راه بینی سوی آن زن بنگریست
گفت این زن برد از مردان سبق
زانکه چون ما نیست و می داند به حق
کز کدامین گمشده مانده ست دور
وز که افتادست زین سان ناصبور
در مصیبت نامه عطار هم داستان مادرانی را می بینیم که فرزند از دست داده اند و بر از دست دادن ایشان می گریند.در داستان دیگر در همین کتاب هم داستان خارکنی را می شنویم که خدا می خواهد تا دو آرزوی او را برآورده کند و از قضا پادشاه آن سرزمین در همان روز همسر وی را می بیند و به اسارت به شهر می برد و مرد خارکن با استفاده از دو فرصت آرزوخواهی خویش، خود را دوباره در خانه خود می بیند و قدر و ارزش وی را درمی یابد که در غیبت او طفلان گریه و زاری بسیار می کردند:
دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده
داستان زبیده همسر هارون الرشید و فرزند پسرشان که دربار را رها کرده است و در سختی و محنت روزگار می گذراند تا می میرد نیز از داستانهای خواندنی الهی نامه است که در این داستان نیز نقش مادری زبیده و دلسوزی وی بر فرزند قابل اشاره است.
حکایت طفلی که در بازار گم شده و در طلب مادر است، در الهی نامه شنیدنی است. طفل در پاسخ هر که از او نشانی و نام خانه و محله و نام پدر و مادر را می پرسد می گوید که من از اینها هیچ نمی دانم تنها می دانم که اینک درمانده و بی کسم و تنها مادرم را می خواهم:
من این دانم چنین درمانده بی کس
که اینجا مادرم می باید و بس
من این دانم که پر خون است جانم
که مادر بایدم دیگر ندانم
و اما یکی از جالب ترین داستانهای الهی نامه در حکایت مادری و عشق مادران به کودکان، داستان حوا و فرزند شیطان، خنّاس است که عطار آن را از قول حکیم ترمذی نقل می کند و در تذکرة الاولیاء عطار نیز آمده است. این داستان برائت ساحت زن از اتهام فریبکاری و حیله گری است. در تصوف، مرد سمبل خرد و زن مظهر نفس است و موجبات گمراهی مرد خرد را فراهم می آورد. اما در این داستان می بینیم که اگر حوا دعوت ابلیس را می پذیرد، به سبب حیله گری وی نیست، بلکه از عشق او به کودکان و اطفال است حتی اگر ابلیس باشد:
روزی ابلیس بچه خود، خناس را پیش حوا آورد و گفت که مرا مهمی پیش آمده است، بچه را نگهدار تا باز پس آیم. حوا قبول می کند و چون ابلیس می رود، آدم می آید و از حوا درباره کودک می پرسد. حوا می گوید که ابلیس فرزندش را به من سپرده است. آدم، حوا را ملامت می کند که چرا قبول کردی و خشمگین می شود و بچه را می کشد و پاره پاره می کند و هر پاره را به شاخی می آویزد، ابلیس می آید و فرزند را از حوا طلب می کند. حوا ماجرا بازمی گوید و ابلیس فرزند را آواز می دهد و هر پاره خناس از شاخ درختی به پاره ای دیگر می رسد و او زنده می شود. روز دیگر ابلیس دوباره نزد حوا می آید و از او درخواست می کند تا فرزند وی را نگه دارد. حوا قبول نمی کند ولی با اصرار شیطان، خناس را می پذیرد. آدم دوباره می آید و از ماجرا با خبر می شود، پس طفل را می سوزاند تا شیطان نتواند خاکستر وی را جمع کند، اما این بار نیز شیطان با آواز دادن کودک را زنده می کند و با خود می برد. این ماجرا چند نوبت تکرار می شود تا اینکه بار آخر، آدم، خناس را می کشد و می پزد و بخشی را خود می خورد و بخشی را به حوا می دهد، تا بدین ترتیب زنده شدن دوباره وی برای شیطان میسر نشود. شیطان که باز می آید، با خبر می شود آنچه که در پی آن بود انجام شده است چرا که: «خناس الذی یوسوس فی صدور الناس» و حال خناس جزئی از وجود آدم و حوا بود.درست است که حیله شیطان و فریب حوا موجب گمراهی آدم هم می شود، اما وقتی از سوی دیگر به قضیه بنگریم درمی یابیم که حوا به عنوان یک زن و مادر که وجودی سراپا عطوفت است دربرابر آدم که مظهر خشم و قهر است، قرار می گیرد و همین استعداد و قابلیت مادری وی موجب می شود که فرزند ابلیس را هم بپذیرد و ابلیس از همین عشق و محبت سوء استفاده می کند.
پیر زنان خردمند
دسته ای از داستان های ادب فارسی، خاصه حکایت های عطار در اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر داستان پیرزنان خردمند است. در الهی نامه دو داستان درباره دو پیرزن و سلطان محمود غزنوی می خوانیم که در هر دو مورد، محمود از پیرزنان درس زندگی می آموزد. در منطق الطیر پیرزنی به شیخ بوعلی درس می آموزدو در مصیبت نامه داستان پیرزن و ملکشاه را می خوانیم که سربازان شاه، گاو پیرزن را کشته و خورده بودند و پیرزن به دادخواهی نزد ملکشاه می رود و ملکشاه ضمن مجازات خاطیان هفتاد گاو به زن می بخشد.
داستان پیرزنی که هر روز اسپند دود می کرد در مصیبت نامه خواندنی است. پادشاه علت آن را از پیرزن می پرسد و پیرزن در پاسخ به پادشاه درسی حکیمانه به وی می دهد.شاید این حکایتها به نوعی تعبیری از حدیث نبوی «علیکم بدین العجائز» باشد که حضرت پیامبر اکرم(ص) به یاران خود فرمودند که: بر شماست که دین را از پیرزنان بیاموزید.
فهرست منابع:
عطار، فریدالدین، اسرارنامه، تصحیح دکتر سید صادق گوهرین، کتابفروشی زوار، چاپ دوم، 1361.
عطار، فریدالدین، الهی نامه، تصحیح هلموت ریتر، انتشارات توس، چاپ دوم، 1368.
ستاری، جلال، پژوهشی در قصه شیخ صنعان و دختر ترسا، نشر مرکز، چاپ اول، 1378.
ستاری، جلال، پیوند عشق میان شرق و غرب، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، چاپ اول، 1354.
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، 5ج، انتشارات فردوسی، چاپ ششم، 1363.
عطار، فریدالدین، تذکرة الاولیاء، تصحیح محمد استعلامی، انتشارات زوار، چاپ چهارم،1363.
زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1363.
احمدی، بابک، چهارگزارش از تذکرة الاولیاءعطار، نشر مرکز، چاپ اول، 1376.
سنایی، مجدو ابن آدم، حدیقه الحقیقه، تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1368.
دکتر شفیعی کدکنی، زبور پارسی، انتشارات آگاه، چاپ اول، 1378.
بدوی، عبدالرحمن، شهید عشق الهی، ترجمه محمد تحریرچی، انتشارات مولی، چاپ اول، 1367.
زرین کوب، عبدالحسین، صدای بال سیمرغ، انتشارات سخن، چاپ اول، 1378.
صنعتی نیا، فاطمه، مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی های عطار، انتشارات زوار، چاپ اول، 1369.
عطار، فریدالدین، مختارنامه، تصحیح شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ دوم، 1375.
عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، تصحیح نورانی وصال، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1373.
عطار، فریدالدین، منطق الطیر، تصحیح سید صادق گوهرین، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1365.
جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح محمود عابدی، انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1370.