ماهان شبکه ایرانیان

جهانی شدن، بحران معنا و منجیگرایی(۱)

در روزگار حاضر، چند پدیده نقش کلیدی یافته اند. یکی از این پدیدهها جهانی شدن است؛ دیگری بحران معناست و پدیده دیگر که به نوعی در دو، سه دهه اخیر فارغ از تعصب گرایی و اعتقادات یا دیدگاه های دینی خاص مطرح شده است، پدیده ای است که در جهان به برجسته شدن گرایشات دینی، و منجی گرایی انجامیده است

لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون (انبیاء - 105)

مقدمه:

در روزگار حاضر، چند پدیده نقش کلیدی یافته اند. یکی از این پدیدهها جهانی شدن است؛ دیگری بحران معناست و پدیده دیگر که به نوعی در دو، سه دهه اخیر فارغ از تعصب گرایی و اعتقادات یا دیدگاه های دینی خاص مطرح شده است، پدیده ای است که در جهان به برجسته شدن گرایشات دینی، و منجی گرایی انجامیده است. چرخش هزاره میلادی و آغاز هزاره سوم، بر اساس آموزه هزاره گرایی که در یهودیت و مسیحیت وجود دارد از یک سو، و رشد و گسترش اسلام گرایی در جهان معاصر، موجب شده است که ما شاهد ظهور جنبش ها و تکاپوهای خاصی به نام منجی گرایی در یکی دو دهه اخیر باشیم.

منجی گرایی در جهان امروز نمودهای مختلفی داشته است. در جهان مسیحیت و یهودیت، گسترش و فعال شدن جریانات دینی هزاره گرا از یک سو و جریانات بنیادگرایی دینی از سوی دیگر نمود بارزی دارند. نزدیک شدن هزاره جدید موجب شده است تا آموزه ظهور حضرت مسیح(ع)، چه از سوی یهود و چه از سوی مسیحیان، به نوعی مورد توجه قرار گیرد. اقدامات صهیونیسم های یهودی و مسیحی در زمینه سازی ظهور حضرت مسیح(ع) با بازگرداندن یهودیان به ارض موعود از یک سو و گره خوردن این ایده با اهداف و مطامع سیاسی ابرقدرت های بزرگ، موجب توجه بیشتر جهانی به آموزه منجی گرایی شده است.

در جهان اسلام نیز هر چند آموزه مهدویت در اعتقاد اصیل اسلامی ریشه دارد و تمامی مذاهب اسلامی آن را پذیرفتهاند، اما رشد و گسترش آموزه مهدویت خواهی و منجیگرایی در چند دهه اخیر بارز است. بحران درونی جهان اسلام، رشد اسلام گرایی، آغاز عصر جهانی و عوامل دیگر، زمینه ساز توجه بیشتر مسلمانان به این مسئله است. به هر حال فارغ از علل مختلف و کثیر آن، توجه به منجی گرایی در جهان امروز، پدیده های جهانی و فراگیر است که یکی از زمینه های آن را می توان در عامل «جهانی شدن» یافت.

همچنین ما باید بین "بحران معنا" و "بحران معنویت" تفکیک نماییم. بحران معنا Crisis of Meaning)) وضعیتی است که در آن معیارها و شاخص های ارزیابی انسان ها دچار تلاطم و بحران می شود. مراد از بحران معنا فرو ریختن نظام دانایی و آگاهی انسانها است. اینجا دیگر معیارهای داوری ثابتی نداریم. ما قبلا پدیده دیگری با نام «بحران معنویت» Crisis of spirituality)) داشتیم که در طول دوران مدرن مطرح بوده است. منظور از بحران معنا، چیزی غیر از بحران معنویت است. چون ممکن است در جایی بحران معنا وجود نداشته باشد، ولی بحران معنویت وجود داشته باشد.

 

بعد سخت افزاری جهانی شدن

 

هر چند در مورد جهانی شدن دیدگاه های بسیار مختلفی وجود دارد، اما به نظر من به جهانی شدن نوعی شرایط یا ظرف تحول تاریخی است که بر اثر تکنولوژی های ارتباطی ایجاد شده است؛ یعنی جهانی شدن، در معنای دقیق خود، آن چیزی است که ما به عنوانGlobalization می شناسیم. شاید تعبیر صحیح جهانی شدن باشد، چون واژه Globalizationکه از صفت Global بصورت فعل ساخته شده و سپس به صورت اسم در آمده است؛ Globalیعنی امر جهانی، وto Globalize، یعنی جهانی کردن.

البته در زبان انگلیسی این فعل به دو صورت لازم و متعدی به کار رفته است؛ یعنی همه خود به خود جهانی بشود؛ یعنی در وجه فعل لازم، و هم به صورت فعل متعدی فاعل و مفعولی داشته باشد. طبعاً اگر نگاه متعدی به این واژه داشته باشیم، باید به جهانی سازی تعبیر بکنیم، در حالی که در تعبیر اول و وجه لازم آن، تعبیر درست جهانی شدن هست. اما با توجه به اینکه مفاهیم موجود در علوم انسانی، فارغ از بعد گرامری و دستوری آنها، به واسطه منظر نظری ما شکل می گیرد، به اعتقاد من واژه جهانی شدن بهتر است. در واقع در زبان فارسی این شبهه برای ما به وجود آمده که از کدام تعبیر استفاده کنیم: جهانی شدن یا جهانی سازی و جهانی کردن.

اما اگر واقع را لحاظ کنیم، واقعیت جهانی شدن، چیزی جز تحول در شرایط سخت افزاری نیست؛ یعنی از دو منظر سخت افزاری و نرم افزاری می توان به جهانی شدن نگریست. مراد از سخت افزار جهانی شدن، تغییر و تحول در شرایط زندگی انسان هاست که خود محصول گسترش دانش و تکنولوژیهای پیشرفته ارتباطی و در کل رشد و گسترش دانش بشری در زمینه علم و تکنولوژی است. جهانی شدن از جهت سخت افزاری وضعیتی است که موجب شده است، با گسترش تکنولوژی های ارتباطی، انسان ها در تعامل با یکدیگر قرار گیرند؛ یعنی اگر روزگاری چنین بود که در دو دهه علیا و سفلی، گاه حتی ذائقه غذایی متفاوت بود، اکنون ارتباطات چنان انسان ها را به هم نزدیک کرده که همه امور در قالب پدیده واحد، یا حالت ادغام کنندگی ـ که پدیده های ارتباطی به وجود آورده اند ـ در حال شکل گیری هستند.

از منظر سخت افزاری جهانی شدن شرایطی تاریخی است؛ شرایطی که ما در آن زندگی می کنیم. بعد سخت افزاری جهانی شدن بدان جهت اهمیت دارد که در فهم جهانی شدن به تمایز آن با محتوا و نرم افزار توجه کنیم. گاه با استناد به ابعاد سخت افزاری جهانی شدن، چنین القا می شود که محتوا نیز شکل ثابتی دارد و همه برای مثال باید به شیوه لیبرال دموکراسی زندگی کنند که در شرایط کنونی جهانی شدن ابتکار عمل را در دست گرفته است. در حالی که این فریبی بیش نیست. پس نباید جهانی شدن را امری ذاتی بدانیم.

جهانی شدن از منظر سخت افزاری، همانند ظرفی است که شما می توانید مظروفهای مختلفی را در آن قرار دهید. همانند کاسه ای که مواد مختلف را در آن می ریزید. البته اینکه چه مظروفی در این ظرف قرار بگیرید، دیدگاه های بسیار متفاوتی وجود دارد. اینجاست که بعد نرم افزاری جهانی شدن مطرح است.

 

بعد نرم افزاری جهانی شدن

 

آقای راپرت در کتاب "ایدئولوژی های جهانی شدن"، به درستی اظهار می دارد که اصلا دید واحدی نسبت به جهانی شدن وجود ندارد. آنچه ما با آن مواجه هستیم، ایدئولوژی ها و دیدگاه های بسیار متنوع و مختلف درباره جهانی شدن است. چنین بحثی را رولاند رابرتسون هم با بررسی گفتمانهای مختلف جهانی شدن مطرح کرده است.

در مورد تحلیل جهانی شدن دیدگاههای موجود را می توان به دو شیوه طبقه بندی کرد: شیوه نخست طبقه بندی آنها بر اساس عامل جهانی شدن و شکل آن است. شیوه دوم طبقه بندی بر اساس محتوا و ماهیت جهانی شدن است. در حالی که تقسیم بندی نخست، به بعد سخت افزاری ارتباط بیشتری دارد، تقسیم بندی دوم کاملا نرم افزاری و محتوایی است. در نگرشهای گروه نخست، با یک نگاه کلان، سه ایده اساسی مطرح است که آیا جهانی شدن فرایندی طبیعی as a process)) است یا یک پروژه و طرح از پیش تعیین شده as a project)). برخی نیز از بعد ترکیبی و نگرش فرایندی- طرح واره ای به جهانی شدن نگریسته اند که عنوان نگرش پدیده وار به جهانی شدن

as a phenomenon)) مطرح است. در نگرش فرایندی، جهانی شدن محصول گسترش و تکامل طبیعی دانش است که باید با آن همراهی کرد. در نگرش پروژه ای جهانی شدن یک توطئه و طرح سرمایه داری غربی برای بلعیدن جهان است و در نگرش سوم یا پدیده ای، جهانی شدن فرایندی است که کنترل کنندگان تکنولوژیهای جدید ایدههای خود را بر آن تحمیل می کنند.

اما تقسیم بندی دوم بر اساس ماهیت، محتوا و بعد نرم افزاری به جهانی شدن مطرح میشود. در واقع در اینجا نیز ما حداقل سه دیدگاه برجسته و کلان داریم؛ هر چند با نگاه دقیق تر می توانیم این نگرشها را بیشتر بدانیم، اما در کل سه دیدگاه، برجسته و حایز اهمیت است: دیدگاه اول دیدگاه دین داران و پیروان ادیان است که ما می توانیم از نرم افزار و نگرش دینی و سنت گرایانه به جهانی شدن سخن بگوییم که بر اساس آن بسیاری از ادیان مدّعی هستند که می توانند محتوا و نرم افزار مناسب برای این سخت افزار، یعنی جهانی شدن باشند.

برای مثال شاید در بعضی تعابیر ببینید که وقتی گفته می شود، پدیده ای به نام جهانی شدن اتفاق افتاده، چون چنین نگرشی در علمای ما وجود دارد می گویند: این پدیده جدیدی نیست. 1400 سال پیش اسلام فرموده است که حکومت جهانی خواهد بود. در واقع چنین نگرشی نشان می دهد که محتوای مناسب برای این ظرف، نگرش دینی است. آنها حکومت جهانی دینی ای را در نظر می گیرند که منجی موعود آن را محقق کند. البته بین حکومت جهانی و جهانی شدن، به لحاظ مفهومی باید تمایز قائل شد، ولی از منظر عملی به جهاتی قابل تطبیق هستند؛ به این معنا که حکومت جهانی موعود از نگرش سنتی، همان چیزی است که مصداق و نرم افزار مناسب برای جهانی شدن است. پس یک نگرش این است که جهانی شدن احیای سنت یا نگرش سنتی است. این مسئله در مسیحیت، یهودیت و همه ادیان آسمانی/ ابراهیمی وجود دارد.

برخی از منظر مدرن به این پدیده می نگرند و معتقدند که محتوای مناسب برای عصر جهانی شدن، لیبرال دموکراسی است، لذا کسانی چون گیدنز، فوکویاما و بسیاری اندیشمندان غربی معتقدند که لیبرال دموکراسی بلوغ نهایی انسان است و بهترین وضعیت برای تنظیم جهان امروز، وضعیت لیبرال دموکراسی است.

اما نگرش سوم که سعی می کند نرم افزار و محتوای خاصی را برای وضعیت جدید ارائه بدهد، نگرش پسامدرن است. شاید توضیح پسامدرنیته در این فرصت مقدور نباشد، اما برای روشن شدن بحث، ابتدا با توضیح اصول مدرنیسم غربی، پسامدرنیسم را به صورت خلاصه توضیح می دهیم.

 

سیطره مدرنیته غربی و ادعاهای معناپردازی آن

 

بدون تردید بحران معنا حاکی از شکستن یک نظام معنایی شکل گرفته قبلی است. انسانها همواره در جست وجوی معنای زندگی خویش به ادیان، مکاتب و دیدگاههای مختلفی پناه برده اند. پس همواره در شرایط عادی زندگی انسانها، یک نظام معنایی مسلط وجود دارد که سازنده معنا برای انسان است. حال سوال این است که آیا ما در جهان امروز، واقعا شاهد بحران معنا هستیم یا خیر؟ من این بحث را از منظر بحرانی که در درون مدرنیسم غربی شکل گرفته است و سبب ظهور طیف جدیدی از متفکران به نام متفکران پسامدرن شده است، دنبال خواهم کرد.

علت پیوند بحران معنا با تحولات و افول مدرنتیه غربی بدان جهت است که دنیای مدرن غربی همراه با گسترش شیوه تولید سرمایه داری در جهان به تدریج خود را بر جهان مسلط ساخت و حتی در کشورهای غیر غربی نیز نگرش غربی به انسان و جهان با سرکوب کردن فرهنگها و تمدنهای آنها این ایده را مطرح ساخت که راهی برای پیشرفت راهی جز غرب وجود ندارد و از این جهت مدرنیته غربی با ارائه و ایجاد یک نظام معنایی خاص، خود را امری جهانی ساخته است و از این جهت هر گونه تحولی در آن، تحولاتی جهانی خواهد داشت.

مدرنیته یک مکتب یا ایدئولوژی فراگیر است. شاید دقیق ترین تعبیری که علوم اجتماعی جدید می تواند از مدرنیته ارائه بکند، تلقی مدرنیته به مثابه یک فراگفتمان است. در واقع مدرنیته فراگفتمانی بود که پس از رنسانس در مغرب زمین شکل گرفت و تا اواخر قرن بیستم هم به نوعی سیطره داشته است. سیطره یافتن مدرنیته به این معنا هست که در واقع پدیده ای که در غرب به نام مدرنیسم شکل گرفته بود، سعی کرد خود را بر همه جهانیان تحمیل کند و فرهنگ ها و ایدئولوژی های دیگر را به حاشیه براند که در جهان اسلام هم تا حدی چنین پدیده ای رخ داده است. در طول دو سده گذشته یکی از واکنشهایی که از سوی مسلمانان در برابر تهاجم و سیطره مدرنیته غربی صورت گرفته است، اصلاح طلبی و احیای فکر دینی است که ما انقلاب اسلامی را اوج احیای فکر اسلامی می دانیم. به هر حال مدرنیته غربی را نمی پذیریم و دیدگاه های خاص اسلامی را دنبال می کنیم. اما واقعیت این هست که مدرنیته تا سال 1979 که انقلاب اسلامی و اسلامگرایی در همه جهان اسلام ظهور بارزی داشت، عملا سیطره داشته است.

اصول مدرنیته غربی، به تدریج در طول چند قرن و پس از رنسانس در غرب شکل گرفته بود که اگر بخواهیم آنها را به اجمال بررسی کنیم، می توانیم به چهار رکن آن اشاره نماییم. نخستین رکن مدرنیته غربی با اومانیسم یا انسان محوری شکل گرفت که برخی معتقدند، سرآغاز چنین بحثی را دکارت ایجاد و بنیان نهاده بود. به هر حال آنچه در مدرنیته غربی مطرح است، انسان محوری است.

انسان محوری از این نظر، محور و معیار قرار گرفتن انسان به جای معیارهای قبلی است که صرفا بر آموخته های کلیساهای کاتولیک استوار بود. یعنی ما به جای اینکه بگوییم انسان مکلف است و باید تکلیف خود را از دین و متولیان دین بپرسد، آیا دین و متولیان آن می توانند نیازهای انسان را برطرف کنند یا خیر. از این روپیدایش بحث انتظار بشر از دین در الهیات و علم کلام هم از این جهت در مغرب زمین شکل می گیرد. به هر حال، انسان محوری در اوج و افراطی ترین حالتهای خود که در لسان نیچه تعبیر می یابد، این است که "خدا مرده است"، یعنی اگر انسان محور باشد، دیگر خدا جایگاهی نخواهد داشت، چون اساس تفکر قرون وسطای مسیحی، محوریت خداوند بوده، آنها تصمیم گرفتن با کنار زدن خداوند، انسان را محور قرار دهند. به تعبیر دورکیم، همین که علم بشری رشد می کند، خاکریزهای دین و خداوند رفته رفته فتح می شود و آنقدر پیشرفت خواهد کرد که دین و خداوند خاکریزی نخواهد داشت و از جامعه محو خواهد شد. حال اینها افراطی ترین نگاهها به اومانیست و انسان محوری در غرب بوده است. اما به هر حال انسان محوری در دنیای غرب، عملا چنین دیدگاه هایی را به بار آورده است.

دومین رکن مطرح برای مدرنیته، اصلاح دین یا سکولاریزم است که عملا پروتستان ها به آن دامن زدند. سکولاریزم هم یکی از اصول و پدیده های مدرنیته غربی محسوب می شود. رکن سوم نیز، عقلانیت خاصی بود که در دوره روشنگری قرن 18 در اروپا شکل گرفت. عقلانیتی که براساس اومانیست شکل گرفته بود و همه امور را با شناخت محدود بشری می سنجید؛ یعنی عقل مدرن عمدتا براساس معیارهای این جهانی و مادی قضاوت می کرد و در عمل قاضی هر میدانی بود. این نگاه به عقل با نگرش اسلامی متفاوت است. مدرنتیه عقلی را که ما در اسلام و فلسفه ارسطویی داریم، کنار گذاشت و موجب غلبه عقل تجربی گردید. رکن چهارم را می توان مدرنیسم، قرائت کلام پیشرفت دانست که معتقد بود راه سعادت چیزی جز تجربه غرب نیست و همه مردم جهان اگر بخواهند سعادت یابند، باید به همین شیوه غربی زندگی کنند.

اینها اصول و دیدگاه های مدرنیته بود. حال دوباره این پرسش را مطرح می کنیم که چرا ما در بررسی پدیده جهانی شدن و بحران معنا در روزگار خود، حتماً باید به مدرنیته رجوع کنیم؟ چون مدرنیته به دلیل سیطره ای که بود، ذهنیت و نظام معنایی جهان را به نوعی خاص شکل داده است؛ یعنی نظام معنایی که برای بسیاری از جهانیان شکل گرفته بود این بود که انسان می تواند همه کار انجام بدهد و عقل انسان قادر به شناخت همه چیز است. حل و فصل امور اجتماعی، شخصی، فردی، سیاسی و... همه چیز باید از منظر عقلانیت بشری بگذرد. پس اهمیت مدرنیته به این است که نظام معنایی فراگیری که در دنیا در دو سه قرن اخیر مسلط است، براساس آموزه مدرنیته شکل گرفته بود.

مدرنیته غربی در فرایند تحول خود در اواخر قرن بیستم یا حداقل در نیمه دوم قرن بیستم، با پدیده هایی روبرو شد که ما از آن به گسترش تکنولوژیهای ارتباطی یاد می کنیم. نخستین نگرش به این بحث جدید را شاید مارشال مک لوهان در سال 1965، در تعبیر خود به نام «دهکده جهانی» مطرح کرد که عملا نشان داد گسترش تکنولوژی های ارتباطی، تغییر، تحول و دگرگونی را در جهان ایجاد کرده است و ما دیگر، از عصر دولت- ملتها یا عصر تجزیه دنیا به مناطق کوچک یا نگاه جزیره ای عبور می کنیم و تنها یک واحد جهانی داریم و به یک کل همگن و متعامل با یکدیگر به نام دهکده جهانی می رسیم.

 

پسامدرنیسم و بحران معنا در غرب

 

پسامدرنیسم واکنش به افراط مدرنیسم غربی است که سعی می کرد همه چیز را بر محور انسان و خواست او بنا نهد. از این منظر، پسامدرنیته نفی انسان محوری مدرنیته است یا به تعبیر برخی، پست مدرنیسم مرگ و افول سوژه محوری یا همان انسان محوری است؛ یعنی آن انسان همه کاره که در مدرنیته شکل گرفته بود و این نگرش که انسان می تواند همه چیز را تغییر دهد، عملا زیر سوال رفت. که این مسئله نیز در درون غرب شکل گرفت؛ مثلا کسانی چون فروید ابتدا این ایده را مطرح کردند که برخلاف نگرش مدرنیته، انسانها همواره و در اکثر موارد، آگاهانه و بر اساس عقلانیت رفتار نمی کنند، بلکه رفتار آنها در غالب موارد، محصول عقده های روانی و ضمیر ناخودآگاه آنهاست. از این رو جست وجوی عقلانیت در رفتار بشری و تلقی همه رفتارهای انسان به مثابه یک رفتار عقلانی، توهمی پوچ و عبث است.

از دیدگاه فروید، در بسیاری موارد، رفتار انسان این گونه است؛ انسان اسیر عقده های درونی ای شده است که شخصیت و ضمیر باطنی انسان را شکل می دهد. از این نظر منشأ و عامل رفتار انسانها چیزی جز عقده های سرکوب شده نیست. بعدها مارکس به نوعی این را برجسته تر ساخت که انسان ها در بسیاری موارد، اسیر ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی هستند؛ یعنی به تدریج ریشه تصویری از انسان به عنوان محور، عاقل و همه کاره زدوده می شود و مارکس نشان می دهد که ساختار اقتصادی چقدر در ذهنیت یافتن انسانها تاثیرگذار است. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کسانی چون نیچه نشان دادند که اصلا ساخته شدن فلسفه در غرب، چیزی جز تلاش انسان برای تسکین دادن به خود نبوده است. در واقع نیچه نهیلیسم خاصی را مطرح کرد و خود را هیچ انگار تمام عیار و کامل معرفی نمود. وی گفت ما به جای اینکه اسیر حقیقت ساخته دست خود باشیم؛ باید ابرمرد باشیم؛ یعنی هر لحظه خود اراده کردیم، بتوانیم حقیقت جدیدی را ایجاد کنیم.

شاید زبان شناسی آخرین ضربه و تیر خلاص را بر پیکر مدرنیته وارد کرد. بحثهای این علم که نشان داد که ذهنیت انسانها، ساخته و محصول زبان جامعه است؛ یعنی اینکه انسان ها به شیوه خاصی فکر می کنند، چیزی جز تحمیل کنندگی که جامعه از طریق ساختار زبانی خودش بر انسان ها ایجاد می کند، نیست. ویتگنشتاین نیز در فلسفه زبان و نظریه بازیهای زبانی خودش نشان داد که حقیقت ساخته نظام زبانی است.

خلاصه و نتیجه همه این نقدها شکسته شدن محوریت انسان به مثابه تعیین کننده صرف برنامه زندگی فردی و اجتماعی خویش، بدون استعانت از عالم قدسی و هدایت انبیاست. اما شکسته شدنی که مصداق بارز ضرب المثل «از چاله به چاه افتادن» است. مدرنیته خود دچار بحران درونی بود، اما این متفکران به جای نجات و اصلاح مدرنیته، بحران و آشفتگی جدیدی را برای انسان امروزی ایجاد کردند و او را بیشتر دچار بحران ساختند.

 

جهانی شدن و زمینه های منجی گرایی

 

حال در شرایط کنونی با تقارن چند پدیده مواجه ایم: یک پدیده جهان هست که قصد دارد دنیا را به وسیله تکنولوژی های ارتباطی به هم نزدیک کند.

دوم پدیده بحران معناست، بحرانی که ناشی از افول نظامهای مسلط معنایی است. هنوز یک نظام مسلط معنایی در جهان وجود ندارد. سوم اینکه عملا می بینیم انسانهایی در این وضعیت آشفته، به سراغ اصالت خود یا آنچه در ادیان به آنها وعده داده شده است می روند. این پدیده همان منجی گرایی است که نمود آن را در سراسر جهان می توان یافت. در جهان یهودی- مسیحی، منجی گرایی با هزاره گرایی پیوند خورده است و در نتیجه ویژگی خاص خود را دارد. در جهان اسلام هم به صورت دیگری شاهد منجی گرایی هستیم. البته باید توجه داشت که بحث ما کلامی نیست و در صدد اثبات و تأیید کلامی این آموزه اصیل و بر حق نیستیم. گاه منجی گرایی را از منظر اصالت داشتن و درستی و نادرستی اعتقادی بررسی می کنید، اینجا باید نگاه فیلسوفانه و متکلمانه داشته باشیم. اما گاه نگاه ما نگاه واقعیت نگر است؛ یعنی خارج از اعتبار کلامی صرفا آن را به عنوان یک پدیده که در جهان خارج و در عرصه اجتماعی رخ داده است، بررسی می کنیم. نگاه ما در اینجا نگاهی جامعه شناسانه است؛ یعنی می خواهیم ببینیم چه عاملی موجب شده است که در جهان امروز این آموزه مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفته است. پس ما از منظر جامعه شناسی دینی به این بحث می نگریم؛ از این رو ابتدا باید علت بحران موجود را بررسی کنیم و سپس بگوییم که چرا در واکنش به چنین بحرانی گرایش به منجی گرایی بیشتر شده است.

 

جهانی شدن و بحران معنا

 

جهانی شدن در بعد سخت افزاری بدان جهت با بحران معنا گره خورده است که موجب کم اهمیت شدن مکان شده است. یکی از خصلت های جهانی شدن این است که اهمیت مکان را تضعیف می کند و در نهایت ممکن است آن را از بین ببرد. مراد از مکان در اینجا فضای اجتماعی است که با جغرافیای خاصی پیوند دارد. مکان جغرافیایی، فضای خاص اجتماعی را ایجاب می کند. فضای اجتماعی چگونگی رابطه انسانها با یکدیگر است. چنین رابطه ای در گذشته از مکانی تا مکان دیگر تفاوت داشت، یعنی تمایز مکانها، تمایز فضاها و روابط اجتماعی را نیز به همراه داشته است. اینجا فاصله فضاهای اجتماعی که با مکان با یکدیگر جدا شده بودند، سبب تمایز و تفاوت است، اما هنگامی که امکان برقراری ارتباط میان انسانها در گستره های مکانی وسیع تر امکان پذیر می شود، فضای روابط اجتماعی، دیگر به مکان خاص قبلی محدود نشده و زمینه ارتباط و تعامل انسانها در فضای بزرگ تری فراهم می شود چون در گذشته روابط به صورت دیداری و چهره به چهره تعیین کننده بود، طبعا فضای ارتباط اجتماعی عمدتاً بر اساس رابطه فیزیکی و مبتنی بر مکان خاص صورت می گرفت. اما با فراهم شدن ارتباط انسانها از طریق تکنولوژیهای ارتباطی، فضای اجتماعی نیز گسترش یافته است و حداقل از محدودیت مکانی قبلی خارج شده است. از این جهت، جهانی شدن به دلیل خصلت سخت افزاری خویش، سبب بحران هویت میگردد. هویتهای پیشین که با مکان و فضای اجتماعی محدودی تعریف می شدند، طبعا در عصر جهانی شدن با شرایط جدیدی مواجه می شوند.

جهانی شدن وقتی این فاصله ها را از بعد سخت افزاری کم می کند، با مکانیسم ادغام کنندگی و همگرایی خود موجب تخریب فرهنگ های مختلف می شود. برداشته شدن مرزها و کم اهمیت شدن مکان موجب می شود که تماس و همگرایی میان انسانها گسترش یابد و در نتیجه فضای اجتماعی پیشین به نفع فضای اجتماعی بزرگ تر جدید، تحت الشعاع قرار گرفته، به تدریج حذف شود. پس بعد سخت افزاری جهانی شدن از این جهت منشأ بحران می شود که انسانی که همیشه فکر می کرد این پدیده سیاه یا سفید است و به شیوه خاصی به آن می نگریست، وقتی مطلع می شود انسانهای دیگری که مثل او زندگی می کنند، در جای دیگر، پدیده را به شکلی دیگر می بیند، این ابهام، تردید و سوال پیش می آید که آیا واقعا نگاه من درست بوده یا آنچه دیگری می بیند صحیح است. این از بین رفتن مرزهای هویتی موجب می شود که انسان ها، به نوعی در تعامل و اصطکاک یا در نزاع تمدن ها و فرهنگ ها با هم قرار بگیرند و خود این پدیده سبب می شود که بحران معنا و بحران هویت شکل بگیرد. بحران هویت ملازم بحران معنا است. هویت یعنی اینکه انسان چه کسی است. همان معیارها و شاخص هایی که او را از دیگران متمایز می کند و با عده دیگری مشترک می کند، این تعریف هویت است.

چنان که گفته شد، انسانهایی که در مکانهای مختلف زندگی می کردند، هر کدام نظام معنایی خاصی داشتند که با مناطق دیگر متفاوت بود. این نظام معنایی معیارها و شاخص های شناسایی مشترک بودند. پس خصلت سخت افزاری جهانی شدن، با ادغام فرهنگ ها و تمدن ها در یک فرهنگ فراگیر جهانی، زمینه ساز یک شوک شده است. ممکن است بگوییم این شوک از بین می رود، اما به هر حال این پدیده شکل گرفته است و از آن به بحران هویت تعبیر کرده اند.

البته تأثیر گذاری جهانی شدن را به لحاظ سخت افزاری با گسترش آگاهی انسانها نیز می توان توضیح داد. توسعه و گسترش رسانه های ارتباطی پیشرفته در فضای جهانی شدن، زمینه دسترسی انسانها را به لحاظ ابزاری افزایش داده است. گسترش دسترسی به اطلاعات سبب تأملات بیشتر انسانها می گردد و حتی زمینه تبلیغات جریانات مختلف را فراهم می سازد؛ به بیان دیگر، انسانها با ابزارهای تکنولوژیک جدید، در معرض امواج تبلیغاتی مختلف و گاه متعارض قرار می گیرند که خود موجب می شود، باورهای پیشین انسانها در معرض چالش قرار گیرند. چنین ویژگی در دوره های قبل کمتر بوده است و محدودیتهای مکانی و زمانی فرصت چندان زیادی را برای امواج تبلیغات مختلف فراهم نمی کرد، لذا باورهای انسانها معمولا دست نخورده و پایدار باقی می ماند. چنین خصلتی نیز ناشی از بعد سخت افزاری یا ابزارهای ارتباطی جهانی شدن است.

اما به لحاظ نرم افزاری هم، جهانی شدن موجب بحران شده است؛ یعنی سوال این است که واقعاً مظروف و محتوای مناسب برای ظرف جهانی شدن چیست؟ مدرنیته ای که روزگاری سیطره یافته بود، اهمیت خود را از دست داده است، از سوی دیگر، فرهنگ ها و ادیان دیگر هم هر کدام مدعی هستند که انسان را به سعادت می رسانند و با هم در حال نزاع هستند. در این وضعیت بحران معنا که فقدان یک نظام معنایی مسلط است، فرهنگ ها و تمدن های مختلف خود مدعی هستند که نظام معنایی خاص خود را شکل بدهند. شاید حرف هانتینگتون که معتقد است برخورد بین تمدن ها صورت می گیرد، امری قهری و واقع بینانه است؛ یعنی هانتینگتون به نوعی امر واقع را گزارش داده است که فرهنگ ها و تمدن ها دارند در بازار اینکه کدام یک ذهنیت انسان ها را شکل بدهند، با هم در حال رقابت هستند و از این جهت حرفی بسیار درست است؛ هر چند ما می گوییم ما به این بسنده نمی کنیم و بر اساس عقلانیت خود می خواهیم به گفت وگو بپردازیم، ولی واقعیت این است که فقدان نظام معنایی فراگیر، در جهان امروز موجب شده است.

پس بعد نرم افزاری جهانی شدن در ایجاد بحران معنا بدان سبب است که با افول یک نظام معنا بخش مسلط پیوند خورده است؛ علت چنین بحرانی نیز در واقع با افول نظام مسلط معنایی مدرنیته غربی و ظهور جریانات پسامدرن پیوند خورده است. یعنی ما امروزه فاقد یک نظام معنایی مسلط هستیم. شاید اگر شرایط تکنولوژیکی جهانی شدن در اوایل یا نیمه های قرن بیستم اتفاق می افتاد، یعنی زمانی که مدرنیته غربی در اوج قدرت و اقتدار خود بود و هنوز نقدهای جدی پسامدرنها بر آن مطرح نشده بود، اوضاع تا اندازه زیادی تفاوت داشت. حداقل تنها ابعاد بحران زای سخت افزاری جهانی شدن را داشتیم که خود می توانست با حضور یک نظام معنایی مسلط، مثل مدرنیته غربی، تا حدی تعدیل و کنترل شود. در واقع دو بحران روی هم قرار گرفته و هم دیگر را تقویت کرده و بر شدت بحران افزوده اند. البته باید توجه داشت که ما به نظام های معنایی فی نفسه یا از منظر بررسی مدعیات آنها نگاه نمی کنیم تا بخواهیم به داوری در باره آنها بپردازیم، بلکه از یک واقعیت خارجی سخن می گوییم که در جهان واقع شده است؛ یعنی فارغ از درستی یا نادرستی مدرنیته غربی، داریم به آن نگاه می کنیم؛ یعنی یک نگاه جامعه شناسانه. در واقع شاید ما با یک نظام معنایی مخالف یا موافق باشیم، اما دیدگاه ما شرایط خارجی آن را تغییر نمی دهد. البته نگاه ارزشی و داوری درباره یک نظام معنایی، در جای خود لازم و ضروری است.

 

منجی گرایی و نقش معنا بخشی ادیان

 

توجه به مقدمات ذکر شده، ما را به سوی فضایی رهنمون می شود که انسانها در شرایط جهانی شدن، به دلیل مواجهه با بحرانها و مشکلات پیش روی خویش، عملا تشنه و نیازمند نجات هستند. شاید بزرگ ترین بحران پیش روی انسانها را بتوان فروریختن نظام معنایی آنها دانست. در چنین شرایطی است که انسانها آرامش و اطمینان خویش را از دست داده و دستخوش بحرانها و اضطرابات درونی می شوند. همه مکاتب به نوعی در صدد ارائه معنایی برای انسان هستند. همه انسان را به اصول و آرمانهایی دعوت می کنند که اگر انسان آنها را رعایت نموده و مد نظر قرار دهد، سعادت وی تأمین خواهد شد. البته هر چند چنین ادعاهایی وجود دارد، اما این ادعاها در میزان تحقق متفاوت هستند. برخی از این مکاتب، همانند داستان کف آب در قرآن هستند که با خروش و هیجان کاذب مدعی حقیقت هستند. طبق دیدگاه قرآن آنچه برای انسانها مفید است، همان آب یا حقیقت محض است که هیچ چیز نمی تواند جای آن را بگیرد.

از سوی دیگر یکی از ویژگیهای انسان این است که همواره دنبال یک معنا برای زندگی است. انسانها تشنه معنا و شیفته و دنبال روی آن هستند. بنابر این هر چند در کوتاه مدت در فضای بحرانی قرار می گیرند، در نهایت به شیوه های مختلف معنایی ـ هر چند کاذب ـ روی می آورند. از این حیث در شرایط کنونی نیز که انسانها دچار بحران معنا هستند، بالاخره به سوی یک معنا و نظام معنا بخش شتابان در حال حرکت اند. اما نکته اساسی آن است که در طول تاریخ، همواره مدعیان دروغینی ظهور کرده و انسانها را مدتی به خود مشغول داشته اند، اما در نهایت حق پیروز نهایی میدان بوده است. حال سوال این است که کدام نظام معنایی می تواند به صورت واقعی، همه جانبه و فراگیر، نظام معنایی را برای انسانها تأمین نماید؟

یک پاسخ این است که ادیان به پیشینه تاریخی خود از یک سو و از سوی دیگر به دلیل ماهیت پیام خویش و سازگاری آن با فطرت انسانی از قدرت معنابخشی زیادی برخوردار هستند. قدرت معنا بخشی ادیان بدان دلیل است که انسان را با بی نهایت و مبدأ هستی پیوند زده و افقی بسیار فراخ برای انسان و آینده وی ترسیم می کنند. از این جهت ادیان، از یک ویژگی خاص و استثنایی برخوردارند. البته زمانی ما صرفا قدرت معنابخشی ادیان را به لحاظ نظری با دیگر مکاتب بررسی می کنیم و گاهی می توانیم این مسئله را به لحاظ واقعیتهای خارجی هم تأیید کنیم. بدین جهت امروزه می توانیم قدرت معنابخشی ادیان را به لحاظ عینی هم محک بزنیم. از این رو بحث ما عینیت خارجی هم می یابد.

قدرت معنا بخشی ادیان در بحث حاضر، با آموزه نجات پیوند خورده است؛ لذا توجه به پدیده منجی گرایی و آموزه نجات نیز حائز اهمیت است. آموزه نجات و منجی گرایی آموزه مشترک در تمامی ادیان است؛ یعنی بر خلاف نگرش های دوری به تاریخ، نگرش ادیان به تاریخ، یک نگرش خطی تکاملی است یا حداقل یک نگرش حلقوی است؛ به این معنا که سیر حرکت تاریخ هر چقدر هم فراز و فرودهایی داشته باشد، ولی در کل رو به تکامل است و سرانجام جهان نیک است. اما این سرانجام نیک با تقدیر الهی در قالب ظهور منجی الهی رقم خواهد خورد. در واقع این بحران معنایی که انسان معاصر با او مواجه است، باید به شیوه مناسب تری با بازگشت به آغوش خلقت و اصالت مبدأ هستی حل شود.

در اسلام این سرانجام نیک به شیوه های مختلفی مطرح شده است. علاوه بر آیات متعدد و روایات متواتر، حضرت علی (ع) در نهج البلاغه در باب این سرانجام نیک فرموده اند که نسبت ما اهل بیت با جهان، همانند ماده شتری است که بچه خود را رها می کند و به او لگد می زند، اما در نهایت رام خواهد شد و او را خواهد پذیرفت. در واقع سخن امام علی ع این است که این دنیای شما، هر چند از پذیرفتن حق اهل بیت ابا نموده و لگدپرانی می کند و می گریزد، اما در نهایت رام خواهد شد.

در واقع یکی از علتهای گرایش به دین و آموزه نجات در عصر حاضر، این است که انسانها که خود مکاتب مختلف را تجربه کرده اند، به این نکته رسیده اند که آموزه های بشری پاسخ گوی آنها نیست. در روایتی درباره آخرالزمان آمده است: قبل از قیام منجی، همه ادیان و قوم ها حکومت می کنند، اما همگی شکست می خورند تا منجی ما می آید و نشان می دهد که حکومت راستین چگونه است. علت این است که کسی مدعی نشود، اگر ما به قدرت و حکومت می رسیدیم، چه کارهایی می کردیم. آیا ما نمی توانیم این روایت را این گونه توضیح دهیم که در فرایند تاریخ، ایدئولوژی ها و مکاتب همه سعی می کنند که راه نجات را نشان دهند، اما در نهایت شکست می خورند و در پایان منجی نهایی با آرمانی اصیل ظهور می کند.

اهمیت منجی گرایی یا نقش ادیان در فضای جهانی شدن از منظر دیگر هم قابل توضیح است. واقعیت این است که ادیان از قدرتی برخوردارند که بعضی به آن قدرت انگاره پردازی یا قدرت معناپردازی Ideational power)) می گویند. قدرتی که می تواند به انسان و زندگی او معنا ببخشد. از این جهت، ادیان دارای قدرتی هستند که مکاتب دیگر عملا در اختیار ندارند. ادیان با ایجاد آرامش و طمأنینه در انسان (الا بذکر الله تطمئن القلوب) این نیاز انسان را به خوبی تأمین می کنند. این چیزی است که در ادیان وجود دارد، ولی در مکاتب دیگر که براساس سود و زیان این جهانی عمل می کنند، چنین پدیده ای نیست یا حداقل ضعیف است. منجی گرایی اقسام مختلفی دارد. منجی گرایی یهود می گوید که مسیح برای اولین بار خواهد آمد، مسیحیان می گویند مسیح برای دومین بار خواهد آمد، و ما مسلمانان می گوییم که حضرت مهدی (عج) برای تمامی جهانیان ظهور خواهد کرد. پس منجی گرایی ما چه نسبتی با منجی های مختلف دارد؟

نکته این است که منجیگرایی در میان همه ادیان مشترک است که بالاخره یک منجی الهی ظهور خواهد کرد و مشکل انسان را حل خواهد کرد. اما واقعاً کدام منجی؟ آیا واقعا منجی مسیحی این قدرت را دارد؟ منجی اسلامی ؟ شاید این تعبیر در روایات اسلامی که خداوند تدبیری اندیشیده است که مسیح (ع) به مهدی موعود (عج)، اقتدا کند، خود سری است که همه منجی گرایان را در آخرالزمان به گرد یک منجی حقیقی واحد و فراگیر جهانی جمع می کند. جهانی شدن در روزگار ما بحران ها و چالش هایی را ایجاد کرده است که نمونه بارز این چالش ها را می توان در بحران معنا شناسایی کرد. چه چیزی می تواند بحران معنای انسان را حل بکند و انسان را به آن طمانینه و آرامش لازم برساند؟ ما مدعی هستیم که منجی گرایی می تواند و در عمل هم این گسترش منجی گرایی را در عرصه جهانی می توانیم از همین ظرفیت و توان آموزه مهدویت یا منجی گرایی در ادیان بدانیم که انسان سرخورده از مکاتب و ایدئولوژی های بشری، به سمت آرمان الهی در حال بازگشت است. لذا برخی جهانی شدن را عصر بازگشت ادیان، عصر پساسکولار و عصری دانسته اند که زندگی عصر جهانی شدن بر خرابه های دنیای مدرن ساخته خواهد شد.

از این جهت شاید در بادی امر بگوییم، جهانی شدنی که امروز مسلط است، جهانی شدن غربی است و آمریکا و غرب می خواهند محتوای این ظرف را ارائه کند، اما واقعیت این است که چنین محتوایی، محتوای مناسب و مطلوب نیست. عملا نگرش مدرن غربی امروزه با انتقادات جدی از درون خود مواجه است. در چنین شرایطی است که انسانهای بسیاری که به ادیان گرایش دارند، با بازگشت به آموزه های دینی خویش سعی می کنند معنای زندگی خویش را در این آموزهها بیابند. آموزه فعال در این شرایط بحرانی، همان آموزه منجی گرایی است که متدینان با تمسک به آن در صدد بازسازی زندگی و نظام معنایی خویش هستند. عملا رشد منجی گرایی به عنوان یک واقعیت ملموس در جهان امروز، از منظر جامعه شناسی دین این نکته را بخوبی نشان می دهد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان