ماهان شبکه ایرانیان

همه تمدن های بزرگ، دینی هستند

چکیده: تمدن های بزرگ باستانی، همچون تمدن های هندی و ایرانی به یکدیگر نزدیک اند و ریشه دینی دارند . این تمدن ها می توانند با شناخت درست تمدن غرب، از توانمندی های آن استفاده نمایند و خلا موجود در تمدن غربی را، که معنویت گرایی است پر کنند

گفت وگو با داریوش شایگان

یاس نو، 21، 22و26/7/82

چکیده: تمدن های بزرگ باستانی، همچون تمدن های هندی و ایرانی به یکدیگر نزدیک اند و ریشه دینی دارند . این تمدن ها می توانند با شناخت درست تمدن غرب، از توانمندی های آن استفاده نمایند و خلا موجود در تمدن غربی را، که معنویت گرایی است پر کنند . عرفان شرقی و عرفان اسلامی توانایی پاسخگویی به نیازهای حیاتی بشر را - که مدرنیته از پاسخ به آنها ناتوان است - دارد . ولی اسلام با مدرنیته درگیر مشکلاتی تاریخی است که از رنسانس نشات می گیرد .

محور این گفت وگو، کتاب آئین هندو و عرفان اسلامی، اثر داریوش شایگان، می باشد; موضوعات متنوع و متعددی در آن مطرح می گردد .

1 . در پاریس قرن سیزدهم میلادی، متفکرانی داریم که پیروان ابن رشد هستند . اینها، به حقیقت، دوگانه اعتقاد (تعبیر غربی ها از ابن رشد) دارند . ممکن است مطلبی از لحاظ فلسفی درست باشد و از لحاظ دینی نادرست; و به عکس . پس قلمرو اینها جداست . به این آیین می گفتند حقیقت دوگانه . این سرآغاز جدایی دین از فلسفه است که در فرانسه قرن 13 میلادی بر اثر نفوذ ابن رشد پایه گذاشته شد .

2 . سیر کاملی در تفکر آسیایی کردم که چرا تمدن های بزرگ آسیایی از یک دوره خاص تاریخی از گردونه خارج می شوند .

به نظر من، انحطاط شامل تمام تمدن های بزرگ آسیایی است و برخلاف تصور آقای طباطبایی و دوستدار، اختصاصی به ایران ندارد . آقای دوستدار، مشکلات ما را به خاطر دین گرایی می داند; درحالی که، به عقیده بنده، هندوها دین گراتر از ما هستند . تمام تمدن های بزرگ، تمدن های جنوب شرق آسیا و خاور دور، بر اساس دین بوده اند .

3 . بالاخره این تمدن های بزرگ میراث عظیمی دارند . پشت کردن به تجارب عمیق تمدن های معنوی، همان قدر مضر است که بی توجهی به تجربه عصر جدید و مدرنیته، و پیامدهای اجتناب ناپذیر سکولاریسم .

4 . خود غربی ها هم معتقدند که انسان امروزی، به رغم پیشرفت هایش، در تمدن خویش نیز با حفره های بزرگی روبه روست .

5 . آیین هندو و عرفان اسلامی را می توان با یکدیگر مقایسه کرد . به دلیل آنکه این دو جهان بینی، برداشت مشابهی از انسان، عاقبت و معاد و مرگ دارند . ولی می بینید که هیچ کدام از این دو با تفکر هگل، قابل مقایسه نیست . به دلیل وجود «ایزومورفیسم » (هم شکلی) است که می توان ادیان بزرگی چون هند و اسلام و ادیان خاور دور را با هم مقایسه کرد .

مدرنیته مسائل قانونی، اقتصادی، اجتماعی را حل کرد; موجب تفکیک سه قوا شد; جامعه مدنی و احکامش را روشن کرد; اما به مسائل اساسی حیات پاسخ نداد: مرگ چیست؟ زندگی بعد از مرگ چیست؟ ما از کجا می آییم و به کجا می رویم؟ حالا دین به انواع و اقسام صورت ها درمی آید . امروزه، چون انسان در دنیای گسترده ای زندگی می کند، تمام فرهنگ هایش با هم تداخل پیدا می کنند . و ما در دنیا و فضای دورگه سازی زندگی می کنیم و از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، با تفکر سیار سفر می کنیم . این است که انسان ها هر کدام راه خودشان را پیدا می کنند . برای این است که می گوییم همه به نوعی «مرقع ساز» شده اند . هر کسی می آید فضای خودش را می سازد . در فضای کلی، تنها راهی که برای جامعه امروز باقی مانده، دموکراسی است . ولی در مورد آنچه به زندگی خصوصی شما مربوط می شود، باید خودتان انتخاب کنید .

شما امروزه ناگزیر هستید که جدایی اینها را بپذیرید . زیرا دیگر در دنیای قدیم زندگی نمی کنید که شهر و روابط اجتماعی و تکنولوژی های آن زمان با هم بخوانند . امروز، دنیا یک تاریخ دارد و آن «تاریخ جهانی شده » است; و چون، تاریخ، جهانی شده، همه ما در این تاریخ مشارکت داریم . یعنی از این به بعد در تاریخ دنیا، زمان و مکان محلی، معنا ندارد .

تکنولوژی های جدید خاصیت هایی مهم دارند; بی واسطه و آنی هستند و در همه جا حضور دارند . در شبکه ارتباطی که همه دنیا را دربرمی گیرد، زمان قومی و تاریخ محلی، معنا ندارد . ولی یک چیزهایی هست که ما را همچنان ایرانی نگاه می دارد، آمریکایی را آمریکایی و اروپایی را اروپایی .

قومیت های یک کشور، مانند موزائیک های کنارهم چیده شده اند . حال اگر این را به سطح جهان تعمیم دهیم، می بینیم که در آن هم یکسانی وجود دارد، هم افتراق; هم، از یک سو، همه با هم در یک شبکه زندگی می کنیم و از سوی دیگر، همه با هم فرق داریم . ولی فرق داشتن این نیست که نافی هم باشیم; معنایش این است که ما از دیگرانیم و دیگران از ما .

تاریخ را نیز با هم می سازیم . هر ایرانی، ایرانی است; در ضمن آنکه یک هویت امروزی دارد، که هویت جدید اوست . از همین رو مجبور است حداقل یک زبان خارجی بلد باشد، تا بتواند با دنیا ارتباط برقرار کند .

7 . من نمی دانم روشن فکری دینی یعنی چه؟ آدم یا روشن فکر هست یا نیست . می دانم روشن فکر می تواند هم مؤمن باشد و هم اعتقادات دینی نداشته باشد; و می تواند لاادری هم باشد . اگر حوزه مطالعه و کارش را دین قرار دهد نیز نمی تواند توجیهی بر روشن فکری دینی باشد . مانند «الیاده » که رومانیایی است و یک عمر هم روی ادیان کار کرده; ولی من حتی مطمئن نیستم که آدم مؤمنی هم بوده است . اما کار روشن فکری کرده و تحقیقات کرده است . در مقابل، «ژیلسون » ، روشن فکر فرانسوی، که متخصص فلسفه در قرون وسطی در فرانسه بود، آدمی صددرصد مؤمن و کاتولیک بود . ولی ایمان در کارش دخالت نداشت . بنابراین روشن فکر می تواند در درون مؤمن باشد، اما ایمان را در کار روشن فکری اش دخالت ندهد .

8 . من با دین مشکلی ندارم و فکر می کنم که معنویت واقعیتی ملموس است که نمی شود نادیده اش گرفت و یک تجربه عمیق انسانی است . ولی از آن فاصله گرفته ام و دیگر آدم سنتی، به آن معنی، نیستم .

9 . تمدن های دینی به جز اسلام، با مدرنیته مشکلی ندارند . اما مشکل مسیحیت و اسلام، تاریخی است . چون اینها همیشه با هم رقیب بوده اند . و چون مدرنیته از دل مسیحیت بیرون آمده، با آن مشکل پیدا کرده ایم . باید زمانی مشکلمان را با غرب حل کنیم . این مشکل را نه هندوها دارند، نه چینی ها و نه ژاپنی ها .

10 . ما در دنیای متداخلی زندگی می کنیم . مهم این است که آدم بتواند یک قطب نمایی پیدا کند، تا در این دنیای پرآشوب لنگرگاهی بیابد . کانت، از این جهت برای ما مهم است که جلوی بعضی زیاده روی ها را می گیرد . بزرگ ترین خطری که فرهنگ های سنتی را تهدید می کند، تقلیل گری است . یعنی همه چیز را به یک مفهوم، و لو متعالی، تعلیل دهیم و تکثر و تنوع دنیا را نپذیریم . دنیای ما واقعا دنیای چندصدایی است; چون دوران پایان ایدئولوژی هاست . تمام فرهنگ ها عرض اندام کرده اند و وارد صحنه شده اند و همه در خوان گسترده دارند شرکت می کنند .

11 . دلیل گرایش مردم اروپا به معنویت، در تمدن غرب، از دست رفتن اسطوره های مسیحیت است . مردم احساس خلا می کنند . مدرنیته پاسخ گوی مسائل اساسی حیات است .

12 . در پشت جلد کتاب آیین هندو و عرفان اسلامی، به نقل از دارا شکوه، آورده شده است که «فرزانگان، تفاوتی میان شیوه های فهم و شناخت خدا نمی بینند» . جمله ای است که می تواند سوء تفاهمی ایجاد کند . بگذارید این را بگویم که تمام عرفای بزرگ، از هر مکتبی که باشند، به «الوهیت » اعتقاد دارند که ورای همه تعین هاست . موقعی که این مفهوم را در سطح دینی خاص، بررسی می کنیم و متوجه می شویم که چه شکل هایی به خود می گیرد و چگونه ظاهر می شود، اختلافات شروع می شوند و جنگ بین ادیان هم جنگ خدایان است .

13 . ساخت های اصلی عرفان، به معنی اعم، به صورت اسطوره، در بعضی از فضاها، مانند نقاشی، تئاتر، سینما و ... پیدا می شود .

14 . آنچه که به آن معنویت می گویند، الزاما دین خاص نیست . معنویت حضوری در دنیاست که از عمق وجود انسان نشات می گیرد و تا دنیا دنیاست، این ساحت انسان وجود خواهد داشت . حتی در فیلم های خیلی مدرن امروز هم، مثل «ماتریکس » ، اسطوره های مذهبی و دینی و عرفانی ظاهر می شوند .

برای اینکه انسان برای این نوع مسائل پاسخی ندارد . نه فلسفه به آن پاسخ می دهد و نه علم .

اشاره

1 . آقای شایگان معتقد است که ریشه مشترک تمدن های آسیایی، دینی بودن آنهاست، که تا قرن هفدهم و هیجدهم بارور بودند و یک دفعه متوقف شدند . علت عمده را، توقف تفکر آنها در مورد پدیده ای که در غرب اتفاق افتاد، می داند و آن، پیدایش تمدن جدید غربی بود . اگر این تمدن ها، تمدن غربی را تجزیه و تحلیل می کردند و حریم های فلسفه، عرفان، علوم و تکنولوژی آنها را به خوبی می شناختند و می توانستند در آن میان گزینش کنند، یعنی دستاوردهای تکنولوژیک و علمی را، بدون توجه به عرفان و فلسفه غربی بر می گزیدند، به چنین افول تمدنی گرفتار نمی شدند . این، خود، مقوله وسیعی است که در خلاصه ترین عبارت می توان گفت اگر تمدنی شکل بگیرد، منظومه کاملی می سازد که در همه ابعاد آن اعم از فلسفه، عرفان، جامعه شناسی و حتی رابطه انسان با طبیعت و محیط، که منشا پیدایش بسیاری از نوآوری های علمی است، نوعی هژمونی برقرار می شود .

نگرش سیستمی به پدیده ها، اجازه نمی دهد که بخش هایی از یک سیستم را با سیستم دیگری، که هدف و کارکرد دیگری دارد، درآمیزیم .

2 . آقای شایگان، مانند بسیاری از طرف داران مدرنیته، آن را نسخه بی بدیل زندگی می شمارد . با این تفاوت که آن را تنها در مقوله های معنوی دارای نقص می بیند; و لذا تجویزش، معطوف به دریافت و خودی کردن مدرنیته و واگذاری بعد روانی و معنوی انسان به آموزه های تربیتی تمدن شرقی است .

نکته ای که وی از آن غفلت دارد تجزیه انسان به ابعادی جدا و بی ربط و همچنین تفکیک تمدن به دستاوردهایی که ناظر به تامین نیازهای منفک و مجزای انسان است . این هر دو ریشه در یک اندیشه مشترک دارند و آن، عدم دخالت ابعاد شخصیتی انسان در یکدیگر و همچنین حوزه های درونی یک تمدن بر یکدیگر است .

بر این اشکال نکته مهم تری را باید اضافه کرد و آن، نگاه به ادیان به عنوان دستورالعمل تنظیم روح و روان و معنویت انسانی است . ازهمین رو، به هیچ وجه سخنی از تمدن سازی بر اساس دین، به میان نیاورده است .

به تعبیر دیگر، چنین برداشتی، پیروان ادیان (شرقی به خصوص اسلامی) را دعوت می کند تا به مدرنیته نزدیک شوند و آن را بپذیرند .

3 . آقای شایگان تاریخ حاکم بر جامعه بشری امروز را واحد می داند و گویا هیچ تخلف و تخطی از آن را نه تصور می کند و نه جایز می شمارد . یعنی نظم حاکم بر جهان را، اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، حاصل دستاورد بشری و نتیجه مشارکت همگی ما می داند . در صورتی که اگر اندکی دقت و تامل در تاریخ پیدایش و رشد تمدن نوین غربی نماییم، شکل گیری یک جریان کلان اجتماعی، تحت عنوان رنسانس، را در ستیز با سنت و آموزه های دینی حاکم بر اروپا مشاهده می کنیم . این حرکت، پی ریزی تمدن غربی را به دنبال داشت و اگر نگوییم دین ستیزی، در نگاه محافظه کارانه تری، دین گریزی از اصول مسلم و لایتغیر آن بود; چون با رویکرد ستیز با ارزش های دینی و نفی تاثیر آنها بر حوزه های اجتماعی آغاز شده بود . این تاریخ، تاریخی خاص با هدف، مبانی فلسفی، انسان شناسی و جامعه شناسی ویژه ای است که کلیت آن قابلیت اجتماع با دین، به ویژه دین اسلام ندارد . دینی که مدعی جامعیت و تامین خیر و سعادت دنیوی و اخروی انسان هاست . حرکت های استعماری، نظم مستقر در جهان پس از جنگ جهانی دوم و اکنون نظم نوین جهانی، همگی تلاش های مصرانه غرب برای سلطه بخشیدن آن تمدن بر جهان است . بنابراین تمدن غربی را نمی توان محصول مشترک و بی مناقشه همه بشر دانست .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان