چکیده
این مقاله، درآمدی بر «جایگاه و تعبیر» عدالت در اقتصاد اسلامی است. هدف نویسنده، نشان دادن یک اختلاف در سطح بینش های بنیادی میان برداشت های دینی از عدالت و نگرش های مدرن است. بر این اساس، امکان تبیین «تلقی اسلامی از عدالت اجتماعی» با تکیه بر فلسفه غیر واقع گرای پس از عصر روشنگری وجود ندارد. روشن است که در مقام اجرا و سیاستگذاری، اگر فقط بخواهیم به نظریات اقتصادی و اجتماعی مدرن بسنده کنیم، نظام اقتصادی عادلانه به تعبیر اسلامی نخواهیم داشت.
پرسش محوری مقاله این است که معیار عدالت در دو گونه دیدگاه های عصر سنت و تجدد تا چه حدّ واقع گرا است. نویسنده با طرح دو نظریه کلان فلسفه سیاسی مدرن: لیبرالیسم وظیفه گرا و مطلوبیّت گرا، به نقد ذهن گرایی کانت و میل می پردازد که در ادامه به نقد اندیشة قرارداد اجتماعی به ویژه در نظریه عدالت رالز از نظر منتقدان غربی او می انجامد. در بخش دیگر مقاله نشان می دهیم که نگاه «غایت مدار» و اعتقاد به حقوق طبیعی سبب شده که تلقی های سنتی از عدالت اجتماعی هم به لحاظ وجودی و معرفتی کاملاً رئالیست باشند؛ البته اشاره ای هم به تفاوت ظریف عدالت اسلامی با برداشت فیلسوفان مشّاء شده است. در نهایت ملاک نظم و سیاست عادلانه، نه از بنیان وابسته به ذهن و خواست عمومی شده و نه مطلقاً پیشینی و منقطع از سپهر اجتماعی؛ سپس به نتیجه گیری از این مطلب برای عدالت اقتصادی در جامعه اسلامی پرداخته ایم.
واژگان کلیدی: عدالت اقتصادی، معرفت شناسی واقع گرا، عدالت اسلامی، فلسفه لیبرال، سیاستگذاری عادلانه.
مقدمه و مفروضات
عدالت گاه به تنهایی، در رأس همه فضیلت های نظم اقتصادی و گاه در کنار کارایی به صورت یکی از دو موضوع و هدف اساسی اقتصاد مطرح بوده است. در عین حال از عصر سنت یونانی تا دوران مدرن، تلقّی های متفاوتی از سوی فیلسوفان اجتماع، اقتصاد شناسان و سیاست دانان در بارة تعبیر و جایگاه عدالت بیان شده: هم در پاسخ به این که چه معنا و تبیینی از عدالت مراد است، و هم این پرسش که چنان عدالتی، چه شأن و منزلتی در نظام اجتماعی و چه نسبتی با دیگر اهداف و ارزش ها دارد.
بدون آن که به مباحث پراکنده و حاشیهای دربارة تاریخچه یا انواع و حوزههای عدالت بپردازیم، مستقیم سراغ پرسش اصلی مقاله میرویم. آیا در سایه توسل به نظریههای مدرن عدالت که به زودی توضیح آن خواهد آمد، امکان تبیین و سپس محقق ساختن عدالت مطلوب در نظریههای دینی وجود دارد؟ به عبارت دیگر، آیا ظرفیتهای معرفت شناختی (Epistemological) پدید آمده پس از عصر روشنگری میتواند مبنای نظام های سیاسی- اقتصادی دینی و به طور مشخص اسلامی در شناخت و دستیابی به هدف عدالت باشد؟
نگارنده می کوشد تا با کنار هم قراردادن مدعیات تاییدشده و قرین به شواهد، به طور منطقی این نتیجه را فرا روی خواننده بگذارد که هیچ یک از تعبیرات مدرن از عدالت (با تاکید بر نگرش های لیبرال) سازگار با تلقی دینی عدالت نبوده، در سطح فلسفه اقتصادی، تفاوت ماهوی دارند. روشن است که در مقام اجرای عدالت اسلامی در اقتصاد و سیاست، و در کرسی سیاستگذاری و توصیه، متوسل شدن به نظریه اجتماعی و دولت مدرن کفایت نخواهد کرد. همین جا شایان ذکر است که چنین نتیجهای ما را از هر گونه بهرهگیری از نظریات پیش گفته یا برقراری گفت وگوی سازنده میان دو طرف بی نیاز نمیسازد، و یگانه سخن بر سر بسنده نکردن است. درخت فلسفه سیاسی اجتماعی مدرن و شاخه نظریات اقتصادی، شجرهای نیست که بتوان میوهای به نام عدالت دینی را از آن انتظار داشت.
از مفروضات مقاله، توجه به این نکته است که چه در ذیل نظریات سنتی از عدالت و چه تحت نام نظریات مدرن، هیچ اجماع و توافقی بر سر یک نظریه اصلی یا مسلط وجود ندارد و ما به واقع با دیدگاه ها و قرائتهای گوناگونی روبه رو بودهایم؛ امّا در هر دو طرف، هرچه به لایههای عمیقتر فلسفی میرویم، بیشتر با ریشههای مشترک مواجه میشویم؛ بنابراین، کوشش ما بر این است که کمتر به نظریات پراکنده موجود بپردازیم و مقام داوری و مقایسه را به مبانی نظریات عدالت منتقل کنیم؛ از این رو مقاله به نقد یکایک نظریات جدید و نشان دادن نقاط افتراق و تمایز نخواهد پرداخت. از این سو نیز هیچ نظریه سنتیِ عدالت را بیشتر قدر نمیداند و در صدر نمینشاند؛ بلکه فقط آبشخورهای اندیشه ای مشترک را نشان داده، کنار تلقّی دینی و تلقّی مدرن از عدالت قرار میدهد.
مفروض دیگر مقاله آن است که «جایگاه» و «تعبیر» عدالت سیاسی اقتصادی در نظام، با شأن اصل عدالت در فلسفه سیاسی اجتماعی آن ارتباط تنگاتنگ دارد؛ برای مثال، تعبیرسوسیالیستی یا جمع گرایانه از عدالت که جایگاه بیرقیبی برای کاهش نابرابری های اجتماعی و حذف طبقات قائل است و دست دولت را برای مدیریت تعارض ها به طور کامل باز میگذارد، در بسیاری مواقع ناشی از فلسفه اجتماعی هگل و نگاه اندامواره به جامعه است که تقریباً جایی برای فردیتهای مستقل باقی نمیگذارد.
همچنین جایگاه و تعبیر عدالت در فلسفه های اجتماعی اقتصادی، متناسب با زمینههای آن در فلسفه به معنای اعم و جدید خود است؛ یعنی معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و روششناسی که به صورت اصول موضوعه و ارکان پیشینی هر پارادایم فکری مطرح میشوند. این سطح از بحث یک درجه عمیق تر از مورد بالا و به اصطلاح پایان راه است؛ برای مثال اگر پرسیده شود چرا امثال میل و بنتام، مطلوبیّت و خرسندی فردی را محور فلسفه اجتماعی سیاسی خود قرار میدهند، باید به این لایه معرفتی بازگشت و در پاسخ، به مبنای انسان شناسی و علم شناسی هیوم در جایگاه سر سلسله مطلوبیّت گرایان جدید اشاره کرد.
در چنین فضایی است که مقاله به دنبال اولاً معرفی مهم ترین نظریات کلان مدرن در مورد عدالت و نشان دادن ریشههای آن ها در سطح فلسفه اجتماعی اقتصادی خواهد بود و ثانیاً با مقابل قراردادن تعبیر عدالت در فلسفه اجتماعی دینی، به تفاوت ماهوی مقصودها از عدالت اقتصادی رهنمون می شود. در پایان، نتیجه این مقاله در شفاف سازی یکی از مهم ترین مقولات اقتصاد اسلامی و کاربرد آن در محقق ساختن عدالت دینی در اقتصاد ایران بیان خواهد شد.
فلسفه نظریات عدالت در لیبرالیسم
فلسفه اجتماعی پس از رنسانس به طور عمده تحت تأثیر دو جریان مهم قرار گرفته است: اول لیبرالیزم وظیفه گرا (Deontological liberalism) و دوم لیبرالیزم مطلوبیّتگرا (Liberalism Utilitarian). برجسته ترین شخصیت جریان اول کانت بود و از جریان دوم میتوان به هیوم، بنتام و میل اشاره کرد (نوسبام، 1374: ص81 ؛ Sandel, p.5). پیش از این ها هابز و لاک بنیان های نظریه سیاسی مدرن را پی ریخته بودند؛ امّا تاثیر اینان نیز از طریق دو جریان پیشین به فیلسوفان اجتماع قرن های هجده تا بیست، منتقل شد. هرچند هر دو رهیافت به نوعی نظم لیبرال منتهی میشد، تفاوت نگاه آن ها به جامعه و اخلاق سبب توصیه به شیوههای کاملاً متمایزی در حوزههای اجتماع میشد.
در رهیافت وظیفه گرا هیچ هدف پیشینی برای جامعه به رسمیت شناخته نمیشد و همه چیز به انتخاب فاعل های عقلانی وابسته بود. عنصر محوری در این رهیافت تاکید بر پذیرش وظیفه اجتماعی انسان و همچنین تقدم «حق» بر «خوبی» است. به گفته مایکل ساندل، لیبرالیسم وظیفه گرا بیش از همه، نظریهای دربارة عدالت و اولویت آن میان دیگر اندیشههای اخلاقی و سیاسی است. محور این نظریه را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد: جامعه در جایگاه اجتماعی از افراد متکثر با اهداف و منافع متفاوت و تعاریف گوناگون از خوبی، آن گاه به بهترین وجه سامان مییابد که اصول حاکم بر جامعه، خود مفهوم خاصی از خوبی و نیکی را پیش فرض قرار ندهند. آنچه توجیه کنندة اصول قانونگذاری است، نه حداکثر سازی رفاه اجتماعی یا توسعه خیر و نیکی، بلکه تطابق آن ها با مفهوم حق است که مقولهای اخلاقی و پیشین به، و مستقل از، خوبی و نیکی است (Sandel,1989, p2). فقط اگر اصول حاکم بر زندگی اجتماعی من، هیچ هدفی را پیش فرض نگیرند، من آزاد خواهم بود تا اهداف خود را در سازگاری با آزادی مشابه دیگران دنبال کنم (همان: ص 6). تا این جا به نظر میرسد در نگاه کانت اگر شیوة رفتار و سیاست اجتماعی به گونهای باشد که تعارض غایات و تعابیر افراد از خوبی را به بهترین سامان برساند، بدون آن که هدفی را بر کسی تحمیل کند، نظام جامعه عادلانه خواهد بود. عدالت یعنی رعایت سازوکار حق انتخاب افراد. شاید کسی معتقد باشد برای جمع کردن میان افراد با خواستهای غیر همسان و ایجاد سازگاری اجتماعی، راهی عملی جز پیشنهاد کانت نداریم؛ امّا این بسیار متفاوت از آن است که رعایت این شیوه را معیار لازم و کافی نظم عادلانه بدانیم.
اولویت عدالت ((The primacy of justice که رهیافت وظیفه گرا بر آن تاکید و تصریح دارد، نیازمند فهم درست است. یک معنای آن از طریق حس اخلاقی است و این که خواست عدالت بر دیگر خواستههای اخلاقی و سیاسی سایه افکنده است. در این معنا، عدالت بالاترین ارزش و فضیلت اجتماعی است که باید پیش از دیگر ارزش ها به دست آید. اگر شادمانی فقط از راه های ناعادلانه امکان یابد، ترجیح با عدالت خواهد بود، نه شادمانی. آن گاه که عدالت در حقوق ناعادلانه امکان یابد، ترجیح با عدالت خواهد بود، نه شادمانی و آن گاه که عدالت در حقوق فردی مشخصی متجلی شود، حتی رفاه عمومی نیز توان سلطه بر آن را ندارد؛ امّا در معنای موردنظر رهیافت پیشین نه تنها اخلاق، بلکه مبانی اخلاق مسأله است و صورت معرفت شناسانه می یابد. عدالت نه یک اولویت اخلاقی، بلکه شکل ممتاز و مقدم برای سازوکار توجیه است. حق، با خوبی و نیکی نسبت پیشینی دارد بیشتر از آن جهت که اصولش مستقلاً قابل اشتقاق است. به قول کانت، مفهوم خوبی و بدی پیش از حقوق اخلاقی تعریف نمیشوند (همان: ص2). این در حالی است که خواهیم دید تلقی سنتی و رئالیستی از حقوق، مستقیم به حسن و قبح ذاتی اعمال برمیگردد و پای حقوق طبیعی و فطری را به میان میکشد، نه حقوقی که خود انسانی برای خویش قرار میدهد؛ از این رو کانت را سر سلسله فیلسوفان ایدهآلیست غرب جدید میدانند (عالم، 1377: ص450). در خصوص مسأله عدالت نیز اگر از کانت بپرسید که با فرض پذیرش تقدم حق بر تعریف خوبی، چه چیزی را مبنا و شالودة حق قرار خواهد داد، پاسخ این است که شالودة حقوق اخلاقی را باید در فاعل شناسای عقل عملی جست، نه در عینیّت و ماده خارجی. فاعلی که قابلیت ارادة مستقل را داشته باشد، فاعلی که موجود عقلانی نام دارد (A subject namely a rational being) باید زمینة تمام اصول عمل و رفتار قرار گیرد، نه هیچ هدف تجربی. آری در نگاه وظیفه گرا آنچه بیش از همه اهمیت دارد، نه اهداف منتخب ما، بلکه قابلیت ما برای انتخاب اهداف است. این قابلیت که پیش از هر هدف خاص قرار گیرد، در فاعل و ذهن او ریشه دارد. بدین ترتیب، مهم ترین اصل و شاخص عدالت اجتماعی، آزادی فردی خواهد بود و این همان «اولویت روش» در نگرش مدرن است .(sandel,1989: p6)
اکنون مجال پرداختن به دیگر وجوه مربوط اندیشه فیلسوف آلمانی و نقد آن ها به ویژه دربارة «بی طرفی نظری» رهیافت او وجود ندارد. همین قدر کافی است که او سرانجام به ذهن شناساگر1 متوسل میشود و آن را سنگ محک میداند. جای شگفتی نیست که اندیشة او در نظام سیاسی، از قرارداد اجتماعی سر در میآورد که نقد آن هم به زودی خواهد آمد.
رهیافت مطلوبیّت گرا همان نگاه آشنای اقتصاد نئوکلاسیک را شالوده میریزد که انسان را موجود حداکثرکنندة مطلوبیّت، خوشی یا سود معرفی میکند؛ البته این بیان به معنای در نظر نگرفتن دیگر انگیزههای انسان نیست و فقط نوعی تحولگرایی و فرو کاستن به اساسیترین و پایدارترین انگیزة انسانی به جهت ساده سازی علمی به شمار میآید. گویا نشان دادن نگاه ذهن محور و غیر رئالیستی این رهیافت به عدالت، بسیار سادهتر از رهیافت پیشین باشد. جرمی بنتام با بنای فلسفه خود بر بنیادهای روان شناختی و معرفتی هابز و لاک، اصل بیشترین خوشی برای بیشترین تعداد مردم را هدف بزرگ فلسفه سیاسی میدانست. از آن جا که او در کار جهان هیچ دلیل غایت گرایانهای نمیبیند و به هیچ نظام ماورایی هم اعتقادی ندارد، منطقی آن است که معیار خوبی و نیکی همان چیزی باشد که انسان ها در زندگی به صورت خیر به دنبالش هستند. میل، هیچ معیاری و اصلی برای ترجیح دادن تقاضای لذت جویی این فرد بر آن یکی ارائه نمیکند و به ناچار، نتیجه گیری طرفداران دمکراسی را میپذیرد که دولت یا مرجع عمومی بی طرف، باید به گونهای عمل کند که لذت موردنظر تمام افراد، ارزش یکسان داشته باشد؛ بنابراین، بیشینه کردن هر چه گسترده تر این مطلوبیتهای فردی، یگانه معیار عقلی اقدام سیاسی درست است (بلوم، 1373: ص880). بیجهت نیست که در این رهیافت، مسأله عدالت توزیعی اساساً موضوعی فرعی و حاشیه ای است. آنچه هم در این نگاه و هم در رویکرد قبل به صورت عدالت نام برده میشود، عبارت است از برابری فرصت ها و امکانات (همان ارزش برابر اولیه برای افراد) و آزادی در عمل و غایت. اگر دانشمندان اجتماعگرا و تعاونی طلب را که هیچ گاه در جریان اصلی جای نداشتند، کنار بگذاریم، فقط در نیمه دوم قرن بیستم و پس از بحران ها و ناکامی های فراوان شاهد حضور پررنگتر مباحث عدالت توزیعی به ویژه در اقتصاد هستیم.
اگر از جان استوارت میل که صاحب منسجمترین قرائت لیبرالیسم مطلوبیتگرا است، علت اجبار جامعه در حفظ حقوق فردی به صورت مطلق را جویا شویم، دلیلی بالاتر از مطلوبیت عمومی ارائه نخواهد داد. جایگاه عدالت در نظر او نه برای اصل حق، بلکه از آن رو است که عدالت و رعایت حقوق، مستلزم بالاترین درجه مطلوبیت اجتماعی و بیشترین تعهد برای جامعه و دولت است. در نگاه میل، مطلوبیت، نهاییترین پاسخ برای تمام پرسش های اخلاقی است. او تصریح میکند که هر عمل انسان، به منظور هدفی است و قواعد عمل باید ویژگی و رنگ و بوی خود را از آن غایات بگیرند. مطابق دیدگاه مطلوبیتگرایان، اصول عدالت، رنگ و بویی از غایت شادمانی و خرسندی درونی میگیرند که سرسلسله خواستنیهای انسان است (همان:ص4). هرچند این رهیافت میکوشد عدالت را بر مبنای ذهن گرای مطلوبیت تعریف کند، به ناچار، گاهی اولویت را به شادکامی انسان میدهد. در مقابل، کانت پذیرفتن استثنائاتی در تقدم مطلوبیت بر عدالت را رد میکند؛ زیرا آن را سبب ناکامی در اطلاق اولویت عدالت و سرانجام اجبار و عدم رعایت انصاف میشمارد. حتی با فرض همگانی بودن میل به شادمانی نمیتوان آن را پایه حقوق اخلاقی قرار داد. اشخاص در مفهوم شادمانی و اسباب آن بسیار متفاوتند و حاکم ساختن هر مفهوم در جایگاه قاعدهسازی اجتماعی، به کاهش آزادی عدهای به بهای توسعه معنای موردنظر عدهای دیگر میانجامد؛ پس در نظر کانت، اگر به محوریت شادمانی و مطلوبیت تن دهیم، ارادههای انسان را نمیتوان تحت اصل مشترک و حقوق خارجی به گونه ای جمع کرد که با آزادی همه سازگار باشد (همان: ص5).
اگر در فلسفه مطلوبیّت گرا فقط فرد است که واقعیت دارد و جامعه صرفاً مجموعه هایی از افراد، و اگر فقط اراده و آرزو و خرسندی افراد اصیل است، آن گاه بهترین نظم اقتصادی، قبول قراردادی است که بیشترین رضایت خاطر را برای بیشترین افراد تامین کند (بلوم، 1373: ص884)؛ امّا هنوز نقد جدی پیروان کانت باقی خواهد ماند و این دیدگاه به سبب فرو کاستن نظام های متفاوت عدالت به نظام یگانه مطلوبیت و خرسندی نمیتواند لحاظ کنندة تمایزهای جدی میان افراد باشد. اگر فرض کنیم اصل قاعدهسازی درست برای هر چیز به ماهیت و طبیعت آن برمیگردد و همچنین تکثر افراد با نظام های غایی متفاوت، ویژگی اصلی جامعه انسانی است، نباید انتظار داشت که اصول انتخاب اجتماعی لزوماً مطلوبیّت گرا باشند (همان).
اکنون وقت آن رسیده است که به مهم ترین نظریه عدالت مدرن در قرن بیستم بپردازیم جان رالز را باز سازنده و احیاگر رهیافت کانتی در دوره اخیر میدانند که قرائت امروزین و کامل تری از آن دیدگاه بیان داشت. بدیع بودن کار او به جهت تلفیق دمکراسی لیبرال، اقتصاد بازار و دولت رفاهِ بازتوزیع گر است؛ آن هم در قالب نظریهای منسجم و سیستماتیک (لسناف، 1378: ص363). در این مجال، قصد آن را نداریم که به تبیین نظریه عدالت رالز بپردازیم. فقط میکوشیم با نشان دادن اصل نظریه و مبانی فلسفی آن، به تحقیق در مورد مدعای مقاله (غیر واقع گرا بودن مبنای فلسفی نظریات لیبرال) بسنده کنیم. در این خلال، نقدی هم بر اندیشة «قرارداد اجتماعی» که بارزة رهیافت لیبرالیستی است، خواهیم زد.
رالز تمام پیش فرض های اساسی کانت در تقدم حق بر خوبی و نیکی و تقدم خود انسانی بر اهداف را میپذیرد؛ امّا میخواهد ایدهآلیسم (Idealism) خوابیده در فاعل شناسای کانت را به نوعی تجربهگرایی معقول بدل سازد. در نظر او، مفهوم سازی کانت، به انتزاعی بودن و مطلق بودن افراطی دچار است و معلوم نیست چگونه یک فاعل انتزاعی، توان تولید اصول قطعی عدالت را دارد یا چگونه قانونگذاری چنین فاعلی به کار انسان واقعی در جهان پدیدهها خواهد آمد. چنین نقدی از رالز بیارتباط به تفاوت فلسفه در حوزه آلمان و حوزه انگلیس- امریکا نیست. پیشنهاد جایگزین او، استخراج اصول اولیه عدالت از یک موقعیت انتخاب فرضی است که ویژگی آن، شروطی است که برای حصول نتیجه قطعی، امّا مناسب با انسان واقعی، لازم به نظر میرسد. این جا صحبت از اوضاع ابتدایی عدالت است، نه حکومت اهداف. همچنین ویژگی اخلاقی همیشگی به دست نمیآید؛ بلکه اصل ابداع شده در زمان حال و برای اوضاع انسانی کنونی خواهد بود (sandel, 1989, pp 13-4).
در نظریه رالز، مساله عدالت، از ادعاهای ناسازگار دربارة سهم هر کس از منافع همیاری اجتماعی سرچشمه میگیرد. محول کردن حقوق و تکالیف یا مزایای اجتماعی نمیتواند به طور کامل برابر باشد. نابرابری ها در ساختار بنیادین هر جامعه گزیرناپذیر هستند. مسأله در شیوه عادلانه بودن آن ها است (Rawels, 1971, p7). نظریه عدالت او در زمره نظریات قرارداد اجتماعی (Social Contract) قرار دارد و با این فرض اساسی که آنچه در وضعیت مناسب (موقعیت ابتدایی) مورد توافق همه افراد ذینفع باشد میتواند ملاک مسلم عدالت قرارگیرد. او پس از تعریف موقعیت ابتدایی، اندیشة «حجاب یا پرده بیخبری» را جهت منصفانه ساختن موقعیت تعبیه میکند. غور در دیدگاه رالز، وقت گستردهای میطلبد که علاقه مندان را به اصل کتاب (A theory of justice) یا ترجمههای گزیده آن ارجاع میدهیم. نکته موردنظر ما بیرون کشیدن دو اصل عدالت او از خلال شرایطی است که او وصف می کند:
أ. هر شخصی باید حقی برابر در مقایسه با گستردهترین نظام جامع آزادی های بنیادین برابر داشته باشد که در مجموع سازگار باشد؛
ب. نابرابری های اجتماعی و اقتصادی باید چنان سازمان یابند که هر دوی آن ها بیشترین نفع را برای نابرخوردارترین افراد در پی داشته باشند.
نویسنده مقاله به هیچ وجه منکر قوت های نظری و حتی پیامدهای در خور عملی نظریه رالز نیست؛ امّا هدف مقاله سنجش بنیان فلسفی نظریه عدالت است و فقط توجه به دو اصل مذکور نباید ما را مفتون سازد؛ زیرا گویا با نظر به فلسفه سیاسی- اجتماعی نظریه، باید آن را نیز کنار دیدگاه های لیبرالیستی پیشین نشاند. همان طور که خود رالز یادآور میشود، عدالت به صورت انصاف چون دیگر دیدگاه های قرارداد اجتماعی، شامل یک بخش در تفسیر موقعیت ابتدایی و مشکلات انتخاب آزاد و برابر است و بخش دوم، دو اصل عدالت را حاصل اولیه هر توافقی معرفی میکند (sandel, 1989: p.26). نقدهای بسیاری بر هر دو بخش و ارتباط آن ها وارد شده؛ امّا آنچه به صورت مبنای اندیشه او برای ما اهمیت دارد. تصریح او است که نباید اصول عدالت را به صورت باورهایی خود آشکار یا خود توجیه دانست؛ بلکه موجه بودن آن ها در این واقعیت ریشه دارد که گویا مورد انتخاب عمومی قرار خواهند گرفت (همان: ص13).
رالز نظریه عدالت خود را براساس سنت «قرارداد اجتماعی» پایهگذاشته که از این جهت به لاک، روسو و کانت برمیگردد. بر این مبنا، اصول عدالت موضوع توافق ابتدایی واقع میشود. در مورد نظریه رالز، توافق ابتدایی یک قرارداد واقعی تاریخی نبوده؛ بلکه از نوع نظری (ذهنی) است. اعتبار نظریه او به وقوع خارجی چنان قراردادی نیست؛ بلکه بر این مبنا است که در وضعیت نظری لازم، این اصول مورد توافق ضمنی آن اجتماع خواهد بود. افزون بر این، در نظریه او، نوع و شرایط انسان هایی که در موقعیت ابتداییاند نیز بیشتر نظری بوده، احتمال وقوع خارجی ندارد (همان: ص105) خوانندة محترم توجه خواهد داشت که به اذعان خود فیلسوفان غربی، نظریه رالز از چند جهت در ذهن گروی محصور است؛ آن هم در معیار واقعیت عدالت و نه محظورات عمل گرایانه که قرارداد اجتماعی حل کنندة آن است. کافی است بدانیم که کانت در جایی از اندیشه قرارداد اجتماعی به صورت محک عدالت قوانین بهره میبرد (Williams,1994: p.142).
اجازه دهید نگاه موشکافانهتری به اندیشة قرارداد اجتماعی مدرن بیندازیم: مایکل ساندل در کتاب ارزشمند Liberalism and the limits of justice به شیوه نیکویی در این باره طرح بحث میکند. او میگوید: هنگامی که دو نفر بر سر مسالهای توافق میکنند میتوان موافقت نامه را از دو دیدگاه ارزشگذاری کرد: اول در مورد شرایطی که تحت آن موافقت نامه پذیرفته شده است؛ مانند این که آیا دو طرف آزاد بودهاند یا خیر. دوم در مورد موضوع و محصول توافق؛ مثل این که آیا هر طرف به یک سهم منصفانه دست یافتهاند یا نه. این دو نگاه با یک دیگر بیارتباط نیستند؛ امّا از مبنا قابل تفکیک و غیر قابل فروکاستن به دیگریاند... .
هر یک از دو دیدگاه، مبنای متفاوتی برای تعهد قراردادی پیشنهاد میکند: از جهت «آزادی اراده»، قدرت اخلاقی قرارداد ناشی از عدم اجبار و اکراه و محدود به موارد توافق است؛ هرچند اصل توافق غیرمنصفانه باشد. از جهت «نفع متقابل»، تعهد قراردادی ریشه در منافع منصفانه مبادله یا تعاون دارد و بس. در این نگاه، خود معامله آزاد موضوعیت نداشته؛ بلکه ابزاری برای نتیجه عادلانه وتقسیم منصفانه است. ... نکته اساسی آن جا است که در نگاه دوم باید معیاری از انصاف، مستقل از قرارداد و سازوکار آزادی اراده مفروض گرفته شود. در این صورت، تعهد قراردادی، نشأت گرفته از درک معرفتی و مکاشفه از واقعیتی غیر از قرارداد است (همان: ص8-107). تمام دیدگاه هایی که اصالتاً و در بعد شناخت به قرارداد اجتماعی تکیه میزنند، دچار چنین ضعف عمیقی هستند که با کنارگذاشتن نگاه و روش مابعدالطبیعی (دست کم در ادعا) به ارائه اصول ثابتی از خوبی و حق و در نتیجه عدالت توانا نیستند. در یک عبارت دقیق تر سوبژکتیویسم یا ذهن گروی چه در صورت قراردادگرایی و چه در جامعه مطلوبیت گرایی، چارهای جز دست کشیدن از تلقی رئالیستی و واقع محور از عدالت نخواهد داشت. در این مورد هم هر چند رالز بسیار میکوشد تا خود را از صف طرفداران عدالت صرفاً روشی (pureprocedural justice) جدا سازد، توجیهات متنوع او همچنان قابل اشکال باقی میماند (همان: ص108).
مناسب است در پایان این بخش اشاره کنیم، غالب مخالفت هایی که با نظریات مطرح عدالت در عصر پس از رنسانس میشود، تعارض اساسی در سطح فلسفه اجتماعی با نظریات مطرح (دست کم در مورد واقع محورنبودن) ندارد. رابرت نوزیک که پیش از همه به نظریات واپسین وضع رالز حمله کرد و از موضعی فردگرایانه، نظریه استحقاق خود را جایگزین ساخت، از آن جمله است. او با پذیرش فهم عرفی حقوق، عدالت توزیعی را به دو مطلب عمده یعنی تملک نخستین دارایی ها و انتقال دارایی ها محدود کرد:
أ. شخصی که ثروتی را طبق اصل عدالت در تملک به دست آورد، دربارة آن ذی حق است؛
ب. شخصی که ثروتی را طبق اصل عدالت در انتقال از دیگری که دربارة آن ذی حق بوده دریافت کند، در آن ذی حق میشود (Nozick,1974: p150-4). نوزیک با رد اصول ناظر به واپسین نتیجه در عدالت، به اصول تاریخی و مکانیسم انتقال حقوق فردی رو میکند و فقط آن را معیار میشمارد. باورنداشتن به درستی باز توزیع دارایی ها به وسیلة دولت، او را بر مسند دفاع از دولت حداقلی و نه دولت رفاه مینشاند (همان: ص26).
همان طور که منتقدان معاصر لیبرالیسم بیان میکنند، اختلاف و تقابل رالز و نوزیک در روبنا است و در مبنا فقط تمایلات فردگرا و جمع گرا متمایزکنندة این دو خواهند بود. هم به نظر رالز و هم در نگاه نوزیک، جامعه مرکب از افرادی است که هر یک از آن ها منافعی داشته است؛ سپس همه آن ها مجبور شدهاند گرد هم آیند و قواعد مشترک زندگی را تدوین کنند. همچنین تشخیص منافع فردی مقدم است بر، و مستقل است از، ایجاد هرگونه پیوند اخلاقی یا اجتماعی میان افراد؛ از این رو هیچ یک به عدالت واقع گرا و شایستگی، بیش از قرارداد، روی خوش نشان نمیدهند. فقط در آن بافت اجتماعی که پیوند اصلیاش فهم مشترکی از خیر بشر و خیر اجتماع است و در آن افراد منافع اصلی خود را با رجوع به آن خوبی و نیکی تشخیص میدهند، مفهوم شایستگی معنا دارد. رالز با صراحت مفروض میگیرد که ما باید هرگونه فهمی را که از زندگی خوب داریم، در مقابل تدوین اصول عدالت نادیده بگیریم. در استدلال نوزیک نیز مفهوم اجتماع به نحوی که مستلزم مفهوم شایستگی واقعی است، به چشم نمیخورد (Mclntyre,1990: p.329).
در بخش بعد خواهیم دید که چگونه واردکردن مفاهیمی چون خیر واقعی، غایت انسان و حقوق واقع محور در دیدگاه سنت گرایان، سبب پدیدار شدن تلقی رئالیستی از عدالت خواهدشد.
3. مبنای تلقی سنتی و دینی از عدالت
به جرأت میتوان گفت غایتمندی زندگی انسان و نگرش رئالیستی به سعادت و خیر، از بارزترین ویژگیهای فلسفه اجتماعی با نگرش سنتی است. به عبارت دیگر، در دیدگاه فیلسوفان اجتماع در سه دوره سنتی یونان، اسلام و اروپای قرون وسطا، سعادت یا خیر انسان و عدالت اجتماع، ماهیتی مستقل از درک و خواست ما داشتند. آن ها کاملاً مرتبط با غایت آفرینش طبیعت و انسان و براساس حقوق طبیعی و ذاتی تعریف میشدند. همچنین در آن دیدگاه غایات خیر و حقوق طبیعی انسان، از طریق فرآیند صحیح تفکر (منطق و پرهیز از سفسطه) قابل شناخت بودند؛ بنابر این، دیدگاه سنتی به عدالت، هم از لحاظ «وجودی» و هم به جهت«معرفتی»، رئالیست و واقع گرا بود. این سخن به معنای نادیده گرفتن برخی استثنائات معدود نیست.
ارسطو در رساله «اخلاق نیکوماخوس» بیان میکند که خیر آدمی عبارت است از فعالیت قوای نظر و عمل وفق فضیلت و بزرگواری. او با استفاده از تعبیر نیک زیستن و نیک عمل کردن، نشان میدهد که منظورش حالت روانی نیست؛ بلکه قسمی از زندگی آدمی است که فرد سزاوار ستایش، آن را برای خویشتن برمیگزیند. او در دفتر دهم از رساله میافزاید که لذت بعد در پی این گونه فعالیت نیکو میآید و به آن کمال میبخشد؛ ولی اصل نیکی حالت روانی یکنواخت یا یگانهای نیست که کسی آن را از خود فعالیت جدا کند و بدین جهت به دنبالش برود (نوسبام، 1374: ص86). همان طور که ملاحظه میکنید، ارسطو نیکی را در ذات خود عمل میبیند و واقعیت آن را به خواست و میل ما وا نمیگذارد؛ پس اخلاق نظری ارسطو نه حول محور این سؤال شکل میگیرد که چگونه میتوانم احساس خوشی و رضایتم را حداکثر کنم و نه این پرسش که تکلیف و وظیفه من چیست؛ بلکه دائرمدار این پرسش کلی است که چگونه باید نیک زندگی کنم. این سوال لازم نیست ما را به هیچ گونه خودخواهی سوق دهد؛ زیرا ممکن است معلوم شود که بخشی از نیک زیستن برای هر کسی، سودمند واقع شدن برای دوستان به جهت خودشان و منصفانه رفتار کردن با شهروندان است. در چشم او، رعایت عدالت، فضیلت عمل و رفتار انسانی است. این فرزانگی، عملی مایل به انتخاب حد وسط و نه افراط و تفریط است؛ یعنی چه چیزی برای وضع خاصی که ما در آن هستیم مناسب است؟ این جا است که پای معیاری واقعی و عینی برای عدالت به میان میآید (همان: ص96).
در عصر تمدن اسلامی، فارابی نیز در جایگاه برجستهترین فیلسوف اجتماع، راه کما بیش مشابهی را میپیماید. او به صراحت دربارة معیار سیاست جامعه میگوید:
رئیس جامعه باید نظام خیر و عدل را در مدینه قرار دهد و صناعات و هیأت ها و ملکات و خیرات ارادی را به حسب مرتبه و مقام مدن و امم چنان فراهم کند که نظیر خیرات طبیعی باشد که خداوند در عالم قرارداده است. تاسی به تدبیر الاهی نیز ممکن نیست، مگر آن که رئیس مدینه، فلسفه نظری را تمام وکمال بداند (داوری، 1374: ص9).
چنان که روشن است، فارابی صریح تر از پیشینیان، خیر جامعه را مترادف با عدالت و به معنای قراردادن هر امر در جایگاه الاهی خود میداند و این همان معیار حقوق طبیعی است. آن جا که میافزاید:
مدینه و ترتیب اجزای آن و سیاست و تدبیر مدینه، نسبتی با طبع آدمی دارد که این هم به نوبه خود، متناسب با عالم وجود و مراتب کائنات است (همان: ص10).
نکته این جا است که او در کتاب الملّه تقسیم جالبی ارائه میدهد که به روشنی اصالت درک انسانی در عدالت و نظریه رای جمهور یا قرارداد را نفی میکند:
سعادت بر دو قسم است: سعادت حقیقی که در ذات خود مطلوب است و دیگر خیرات که به نسبت آن، در حکم وسیلهاند. دیگر آن قسمتی که جمهور سعادت میپندارند مانند لذت یا ثروت که سعادت حقیقی نیست و این در مدینه فاضله حکومت نمیکند (همان: ص164)
در نتیجه گیری میتوان نظام اجتماعی سیاسی برخاسته از مبانی فارابی را با سه ویژگی شناسایی کرد: غایت گرایی، اندام وارگی و تعاون (مهاجرنیا، 1380: ص203).
خواجه نصیر نیز در اخلاق ناصری بیش از شیخ رئیس و فارابی به خصوص مساله عدالت و فلسفه جماعت میپردازد. در جویاشدن نظر او، کافی است بدانیم که او، عدالت طبیعی- مدنی را یکی از دو رکن سیاست میشمارد. عدالت، اکمل فضایل اجتماعی و مانع از هم گسیختگی روابط سیاسی- اقتصادی است. او عدالت را هیأت نفسانی میبیند که از آن هرچه ناموس الاهی (سنت طبیعت) میخواهد، صادر میشود؛ زیرا معیار طبیعت مقدر مقادیر و معین اوضاع و اوساط است... و قواعد عدالت، قوانینی است که با هدف به کمال رساندن افراد جامعه همه قوای سیاسی، اقتصادی و نظامی را در یک هماهنگی و تحت یک رهبری حکیمانه جمع کند (یوسفیراد،1380: ص160 و 161). در آثار دیگر اجتماع شناسان عصر سنت اسلامی چون ابن مسکویه و ابن خلدون نیز چنان پیش فرضی به چشم میخورد؛ هرچند حق آن است که میان ابن خلدون و سیاست نامه نویسانی چون خواجه نظام الملک با گروه مذکور تفاوت بگذاریم. مدعا و شاهد ما دربارة فیلسوفان اجتماع به معنای دقیق کلمه بود که شامل آن دسته اخیر نمیشود؛ زیرا نوع رویکرد و مبانی اینان غیر فلسفی بوده و محوریت نه با عدالت و فضیلت، بلکه با راهبرد عملی بقای قدرت است (طباطبایی، 1374: ص26).
به جهت تکمیل بحث اشارهای کوتاه هم به فلسفه سیاسی اجتماعی قرون وسطا میکنیم: به طور خلاصه، غایت شناسی و ذات گرایی (Essentialism & Teleology) که مؤلفههای اصلی تعبیر سنتی عدالت بودند، در این دوره هم حضور جدی داشتند. توماس آکوئیناس در جایگاه یکی از شخصیت های نامدار فلسفه مسیحی، حکیمانه بودن نظام جهان وانسان و در عین حال فهم پذیر بودن آن را مبنای فلسفه اجتماعی خود قرار میدهد و در مورد نظام سیاسی اقتصادی معتقد میشود: در طبیعت و اجتماع طبیعی انسان ها هر چیزی میکوشد به غایتی برسد که مناسب با خود آن است. سعادت در مجموع برای مردم دست یافتنی است؛ چون از طبیعت موجودات است که به غایاتشان دست یابند (لاکسم، 1380: ص133). شایان ذکر است که در تمام شواهد پیشین، غرض فقط نشان دادن وجه مورد نظر مقاله در مبانی فلسفه اجتماعی فیلسوفان اجتماع قدیم بود و بررسی وجوه دیگر نظریات ایشان و نقاط افتراقشان خود نیازمند مجال گشادهای است.
حال جای طرح این پرسش است که آیا نظریه عدالت اسلامی نیز همان نظر فیلسوفان مشایی مسلمان است یا این که از بیان دین در دوران سنت فلسفی یونانی نیز تعبیری مناسب با چارچوب های اندیشهای حاکم داده شده. چقدر از فلسفه اجتماعی- اقتصادی خوابیده در پس عبارات قرآن، با نگاه فیلسوفان به انسان و اجتماع تطابق داشته است؟ پاسخ تفصیلی و دقیق به چنین پرسشهای فربهی نیازمند چندین مقاله محققانه خواهد بود؛ امّا نگارنده ماحصل یافتههای خود تا این مرحله را به اجمال بیان میکند: تردیدی در این نیست که هر قرائتی از ادیان الاهی، مستلزم غایتمندی انسان و نشان دادن خیر واقعی برای جامعه است؛ امّا آیا این فرض لزوماً به رئالیسم یا واقع گرایی مطلق میانجامد؛ یعنی آیا تمام پدیدهها و رفتارهای اجتماعی اگر بخواهند به عدالت موصوف شوند، حالت از پیش مطابق با غایت یا خیر واقعی دارند؟ برای مثال در مبادله ثروت یا قدرت اجتماعی (حوزة سیاست یا اقتصاد) فقط یک نرخ مبادله متناسب با واقعیت خیر اجتماع وجود دارد که آن هم مستقل از حوزة درک و خواست ما است یا نه لزوماً نرخ عادلانه یگانه وجود ندارد؟ تذکر میدهیم که این به معنای عدم وجود هیچ قید یا شرطی در مورد نرخ عادلانه نیست و مثلاً با طیفی از نرخ های عادلانه سازگاری دارد. میتوان در سطوح گوناگون دیدگاه «تلقی رئالیستی مطلق از عدالت اجتماعی» را مورد نقد قرارداد؛ به طور نمونه از دیدگاه جامعهشناسی به نارساییها و بعضی آفتهای تمام دانستن خصلت پیشینی و تک ذهنی عدالت و جدایی کلی آن از عرصه عمومی جامعه و توافق و رضای جمعی اشاره کرد (بشیریه، 1376: ص7-9)؛ امّا نقدی را که با سطح فلسفی بحث ما و نزدیک به دیدگاه اسلامی مرتبط است، از قول استاد مطهری نقل میکنیم:
در جایی که فیلسوفان اجتماع قدیم به سبب ضعف روشی خود دربارة واقعیات انسانی اجتماعی، دچار خلط عدالت تکوینی با عدالت بشری اجتماعی شدهاند، مرحوم استاد کوشید تا با حفظ مبنای واقع گروی، جنبه اعتباری اندیشه عدالت را تبیین کند و آن را از حالت رئالیسم محض خارج سازد. مقاله ششم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم که در زمرة مقالات پیچیده و مهجور مجموعه قرار دارد، به تبیین این مساله ناظر است. پذیرفتن گونهای از اعتبار برای اندیشه عدالت اجتماعی باب برخی تغییرات تابع احتیاجات حیاتی و عوامل محیطی را بر روی آن میگشاید (طباطبایی، 1372: ج2، ص130)؛ امّا اصل اندیشه عدالت جزو ادراکات اعتباری ضرور2 و عمومی بشر است؛ زیرا بر دو اصل دیگر تکیه زده که آن دو ضرور و عمومیاند: «حسن و قبح» و«مدنیت طبعی و استخدام»؛ از این رو استاد مطهری معنای حقیقی عدالت اجتماعی بشری را همان رعایت حقوق افراد میداند. این عدالت بر دو چیز متکی است: یکی حقوق و اولویتها، یعنی افراد بشر در برابر یک دیگر نوعی حق و اولویت مییابند. دوم بشر طوری آفریده شده که در کارهای خود الزاماً نوعی اندیشههای اعتباری به صورت آلت فعل استخدام میکند. از جمله اندیشههای انشایی (باید و نباید یا حسن و قبح) این است که برای رسیدن افراد جامعه به سعادت باید حقوق رعایت شود (مطهری، 1367: ص30).
بدین ترتیب، وی از جهت ویژگی ثبوتی عدالت وارتباط آن با واقعیت، قائل به حقوق واقعی است که اصول حقوق بشری کاملاً رئالیستی دارد. از سوی دیگر در ارتباط عدالت با فاعل آن، نوع اندیشه و تصدیق عدل و ظلم را با ادراکات حقیقی متفاوت میداند که در همه زمان ها و مکان ها صادق و کاشف از عین خارجیاند.
چنین دقتی از در نظرگرفتن ویژگی های خاص باور و رفتار «انسانی» و معناداری و تحول آن حاصل میشود؛ برای مثال، «این درخت میوه دارد»، تصدیقی از نوع اول و «این میوه باید متعلق به کارگر باغ باشد»، انشایی از نوع دوم است. در اوضاع متفاوت حکم اخیر و حکم «این میوه باید در ملک صاحب باغ باشد»، هر دو تصدیقی عادلانه به شمار میآیند؛ امّا از جهت ارتباط آن با واقعیت، ناگزیر باید در هر مورد توجیهی از حقوق طبیعی وجود داشته باشد تا هر دو حکم را به «عادلانه» متصف کند. در تقسیم ثروت و قدرت یا عدالت اقتصادی و سیاسی نیز همان گونه است. از آن نکته دقیقتر این که پرداخت مزد کارگزار بر مبنای «زحمتی که او کشیده» یا بیش از آن «براساس باری که از دوش ما برداشته» میتواند هر دو احکامی عادلانه باشد بدون آن که شرایط عینی خارجی متفاوت بوده باشد؛ امّا هر آنچه گفتیم، در چارچوب پذیرش و درک اصول حقوق بشر به معنای واقع گرایانه آن است.
استاد مطهری در جای دیگر تایید میکند:
از نظر ما، حقوق طبیعی و فطری از آن جا پیدا شده که دستگاه خلقت با روشن بینی و توجه به هدف، موجودات را به سوی کمالات که مستعد آن بودهاند، سوق میدهد و هر استعداد طبیعی مبنای یک «حق طبیعی» و یک سند طبیعی است (مطهری، 1357: ص50)؛
از این رو محروم کردن انسان از آموختن و تحصیل، خلاف عدالت است بدون توجه به زمان و مکان یا قرارداد اجتماعی؛ زیرا یک حق طبیعی زیر پا گذاشته میشود. همان طور که اشاره کردیم، اصول حقوق بشری (مانند حق حیات، حق تاهل، حق کار، حق آموختن، حق استفاده از دسترنج خود، حق مشارکت اجتماعی، حق عبادت و غیره) که جامع حقوق طبیعی و فطری است، ضامن واقع گرایانه بودن «عدالت اسلامی» است. تعبیر دینی عدالت: «اعطاء کل ذی حق حقه» یا «وضع الشی فی موضعه» نیز با پیش فرض وجود حقوق متناسب با غایت انسانی است؛ امّا وقتی پا را فراتر از این حد گذاشته، وارد مصادیق و روابط جزئی میشویم، با حفظ آن معیارهای عمومی میتوان طیفی از انتخاب ها و انتصاب ها و معاملات عادلانه را به دست آورد که با ضمیمه شدن توافق دو طرف یا رضایت عمومی به هر یک، موسوم به رفتار یا سیاست عادلانه در این اوضاع خاص میشود. با چنین فلسفه اجتماعی سیاسی، قابل توجیه است که چرا علی بن ابیطالب «فراگیری عدالت و هم رضایت عمومی» را صدر معیارهای نظام اقتصادی خود قرارداده است: «وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ» (نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر). با این مبنا، نه عدالت صورت ایده آلیستی یافته، به درک و خواست اذهان عمومی سپرده میشود و نه محظور تک گفتاری و انقطاع از سپهر عمومی جامعه پیش میآید. هرچند این فرض بعید است که در وضعیت آزاد و برابر، فهم و خواست عمومی به طور کامل در تعارض با یکسری اصول حقوق طبیعی قرار گیرد (در مورد تعارض با حقوق فطری این فرض بعدی ندارد)؛ امّا در این صورت، عدالت با تلقی دینی وجود نخواهد داشت؛ همان طور که خود دانشمندان غربی نیز ترجیح دادهاند از تعبیر انصاف بهره ببرند: «Justice as fairness».
انصاف، بهره نظری وعملی نظامی است که به سبب کوتاهی دست ما بعدالطبیعهاش، دسترس به میوه عدالت واقع گرایانه ندارد؛ البته در حوزه حقوق طبیعی (و نه فطری).
بسیاری از هدف های نظم عادلانه با پای چوبین انصاف هم قابل پیمودن به نظر میرسد؛ چنان که شواهد تجربی تاریخی نظام های لیبرال مؤید آن است.
4. عدالت اسلامی و نظریات اقتصادی ما
اگر در نتیجه گیری از مباحث به نسبت طولانی گذشته، نقطه عزیمت خود را دیدگاه اقتصاد اسلامی قرار دهیم که سخن سهل است؛ امّا اگر در پی ارزیابی نظریات و سیاستهای اقتصادی برای اصلاح در اقتصاد ایران نیز باشیم، تاملات «بومی» و «ارزشی» در اقتصاد، دوباره ما را به کلیدی بودن فهم درست اندیشه «عدالت دینی» و لوازم آن رهنمون میکند. در استفاده و دادوستد علمی با دانش اقتصاد غربی که برای ما بیشتر ستاندن است و بس! باید متوجه نکات دقیق در اختلاف تعابیر از عدالت باشیم. مهم تر از آن، استلزام های آن تعابیر است. بیگمان باورهای آنان در«دولت بهینه»، «سیاست های بهینه اقتصادی و مرز مداخله»، «شرایط رشد و توسعه بهینه» و «ویژگیهای توزیع کارا» و مقولاتی از این دست، به طور کامل متاثر از فلسفه اجتماعی سیاسی ایشان و مرز عدالت نزد آن ها است؛ از این رو سزاوار است دست کم در جایگاه های علمی، به پیش فرض ها و نتایج دیدگاهای مطرح شده به اندازة لازم توجه کنیم. همه آنچه گفتیم، به منزله بستن راه تبادل نظریات اجتماعی اقتصادی یا بدبینی مطلق به دیدگاه های لیبرال نیست؛ بلکه فقط نباید ما را بسنده کند یا از گزینش و اصلاح غافل سازد.
از برجستهترین بخش های منظومه اندیشه اقتصاد اسلامی، موضوع «عدالت دینی» است که این مقاله عهدهدار تبیین تفصیلی و ایجابی آن نبود و فقط به نشان دادن نقاط تمایز آن در مبنای معرفتی پرداخت.
برای نتیجهگیری در موضوع برنامهریزی اقتصادی امروز، دو نکته قابل ذکر است: اول اگر ما در پی همسوسازی اصلاحات اقتصادی با چارچوب های اقتصاد اسلامی هستیم، باید در سیاستها، اولویت و شمول «عدالت دینی» را رعایت کنیم. متاسفانه در موارد بسیاری شاهد غفلت کلی یا اشاره اجمالی بیاثر در روند برنامهریزی اقتصادی دربارة اولویت و جدی بودن تحقق عدالت دینی هستیم که تا حدی متاثر از نفوذ فلسفه اقتصادی لیبرال و کمرنگ بودن عدالت در آن است. دوم این که در محقق ساختن عدالت نیز باید متوجه معیارهای حقوق واقعی باشیم. این مقاله درآمدی بر جایگاه و تعبیر عدالت در اقتصاد اسلامی بود و پرداختن به اصل موضوع، به دور از کلی گوییها و ستایشهای انتزاعی، مجال های تحقیقی دیگری میطلبد؛ امّا در همین حد مقاله نیز مبنای رجوع به ملاک های فراگیر دینی روشن میشود. از نظرگاه عدالت دینی، هر جا پای حقوق انسانی به میان میآید، میدان عدالت است؛ چه آن حق اقتضای برابری داشته باشد و چه نابرابری؛ بنابراین، فقط فراهم کردن زمینه دسترس یکسان افراد به امکانات اولیه و اطلاعات معیار نخواهد بود؛ همان طور که فراهم ساختن سطح زندگی آبرومندانه برای همگان و سیاست های دولت رفاهی نیز کافی نیست. تقسیم ثروت و قدرت آن جا که اقتضای نابرابری دارد نیز باید با معیارهای عدالت صورت گیرد. برای تحقق چنین عدالتی که پشتوانه رشد انسانی اقتصادی است، باید فلسفه اقتصادی و فلسفه سیاسی خوابیده در آن را به درستی فهمید و آن را غایت نظریهپردازی و سیاستگذاری اقتصاد قرار داد. پاسخی که موضع سنتگرا و تلقی دینی از عدالت و حقوق انسان ارائه میدهند، پاسخی به پرسش شاخص های عدالت اقتصادی متناسب با غایت ها و شایستگیهایی است که در متن آفرینش انسان و اجتماع لحاظ شده و از جهت شناختن هم برای ما قابل دستیابی است؛ یعنی واقع محوری «وجودی» و «معرفتی»؛ (هرچند تفاوت سنت فلسفی و نگرش دینی هم مورد اشاره قرار گرفت). اختلافات عمیق دربارة عدالت فقط در صورتی میتواند روشن شود که نظرات زیربنایی دربارة «فرد و جامعه» را تدوین کرده، با آن ها مواجه شویم.
برای ثمره کلام، اگر بپذیریم که عمومیترین و «فراگیرترین سیاست در نظام اجتماعی» و حکومتی اسلام که تمام حوزهها و کلیه گروه ها را شامل میشود، برقراری روابط عادلانه و حاکمیت ضوابط عدل است (امیرمؤمنان : العدل سائس عام) واقع گرایی عدالت در اقتصاد اسلامی استلزام های خاصی در برقراری وضع مطلوب خواهد داشت:
1. عدالت واقع گرا بیانگر روابط، نهادها و ساختارهای خاصی در واقعیت نظم اقتصادی و اجتماعی بوده و قابل تحویل به اهداف و ارزش های دیگری چون کارایی در تولید یا رفع فقر نیست. همچنین تحویل این اصل رئالیستی به موضوعات و وضعیت ذهنی مانند آزادی در انتخاب و مبادله در اوضاع اطلاعات کامل، امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر، چون عدالت دینی فقط به ویژگی مسیر و ذهن فاعل اجتماعی اختصاص نداشته، اقتضا و واقعیت محوری بر شرایط و هم بر ثمره نهایی مبادلات دارد، اثر مستقل از تحقیق لیبرالیسم اقتصادی قابل شناسایی و ارزیابی خواهد بود؛ به همین دلیل، گرچه بخشی از عدالت کارکردی در جریان آزادی اقتصادی و نظام رقابت کامل بازار محقق خواهد شد، چون در «آزادی اقتصادی هیچ تضمینی در مورد نتایج و رسیدن هر فرد به حق خود نمیدهد»، تلازمی با این بخش از عدالت اسلامی ندارد.
از سوی دیگر، عدالت در تلقی دینی، وضعی نیست که به صورت طبیعی، و خودکار و با رفع موانع موجود شود؛ بلکه نیازمند حاکم کردن ضوابط خاصی در نقاط شروع، سازوکارها و نقاط پایان جریان اجتماعی و اقتصادی است. تعبیر «اعطا» در تعریف عدالت گویای همین مساله است؛ یعنی نتایج نظام مبتنی بر عدل دینی، تا حدود قابل توجه و به صورت حداقلی روشن است؛ پس اگر از طرق سازوکارهای آزاد و طبیعی به آن نرسیدیم، تعهدی به سازوکاری آزادی نداریم؛ بلکه ما اصول لیبرالیسم را نیز برای عدالت به معنای گسترده و دینیاش میخواهیم؛ بنابراین در توصیه سیاستی و نسخه پیچیدن برای اقتصاد ایران، گفتمان و شاخص های عدالت، قابل تحویل به معیارهای لیبرالیستی نیست و با فرض رفع موانع نظام رقابت و بازار، صورت مسأله عدالت پاک نخواهد شد؛ بلکه این عدالت جامع دینی است که شکوفایی و رشد اقتصادی را نیز به دنبال دارد (امیرمؤمنان : ما عمرت البلدان بمثل العدل).
گویا بنیانگذاران اقتصاد نو به این نکته توجه داشتهاند؛ چنان که اسمیت هیچ گاه در مقام بحث از توزیع اقتصادی، سخن از رفع مداخلهگری و دست نامرئی را پیش نکشیده است.
2. دومین پیامدی که پذیرش واقع گرایی نظریه عدالت دارد، تعیین ویژگی کیفی مهمی برای شاخص عدالت اقتصادی است که بسیار جدی می نماید؛ یعنی واقع گرایی وجودی و معرفتی، مبنا و ملاک مهم برای سنجش عادلانه بودن روابط و کارکردهای نظام به دست می دهد. حقوق طبیعی در صورت فردی و اجتماعیاش هر دو جنبه عدالت فرایند محور و نتیجه محور را توجیه میکند. بر این اساس، اولاً روابط بین اجزا و نهادها و تعاملات درون نظام باید طبق ضابطه فرایند عادلانه باشد؛ یعنی هر داد و ستدی بر مبنای نظریه ارزش واقعگرا و معامله عادلانه باشد و ثانیاً ثمره و نتیجه داد و ستد و رقابت در نظام باید با ضوابط کلی توزیع و وضعیت عادلانه که به نحو پیشینی قابل شناخت است، منطبق باشد. به عبارت دیگر، حقوق طبیعی و اجتماعی از جهت فرایند محوری، مستلزم فراهم کردن نقطه آغاز مشابه برای مسابقه همگان و رعایت اصل مبادله (دریافت و پرداخت) عادلانه برای همگان است. از جهت نتیجه محوری نیز این حقوق مستلزم دستیابی همگان به حداقل موقعیت های شایسته زندگی اجتماعی انسانی و تعدیل توزیع ثروت و قدرت برای حصول این معیار است. جنبه دوم عدالت دینی به این پیش فرض برمیگردد که ثروت های خداداد در صورت گردش عادلانه برای تامین معیشت آحاد بشر کفایت میکند و پروردگار نظام تکوین، آن ها را برای بهرهگیری همگان (البته نه به صورت یک سطح) قرار داده است.
استفاده مهمی که ما از مدعای مقاله میکنیم، رد دیدگاهی است که برقراری آزادی و رقابت را برای عدالت فرایندمحور و اصلاح فرایند را برای عدالت نتیجه محور بسنده میداند. رسیدن به حقوق و تامین غایت ها که شاخص نگرش رئالیستی است، با هیچ کدام از دو قید پیش گفته به طور کامل حاصل نمیشود. این دو شاخص اصالت دارند و قید پیشین (کفایت اصلاح فرایند از طریق رقابت آزاد برای حصول نتیجه عادلانه) به ما ضمانت نمیدهد، نه در نظریه و نه در تجربه عملی کشورها؛ پس ما نیز تعهدی مشروط به دو قید داریم و نه تعهد مطلق.
با قبول این که ملاک حقوق انسانی و غایتمندی اجتماع (از نظر دینی) میتواند شاخص های عدالت اقتصادی را در دو جنبه فرایندمحور و نتیجه محور مشخص کند، نظریات و سیاست های اقتصادی به صورت واقع گرایانه قابل محک خواهد بود. آیا کارکرد مجموعه نظام اقتصاد رو به سوی عادلانهترشدن دارد؟ پاسخ این پرسش بر عهده شاخص های عدالت واقعگرا با رویکرد نتیجه محور است؛ برای مثال، گسترش فقر غیراستحقاقی، نااطمینانی و بیثباتی اقتصاد کلان، کاهش سطح بهداشت و آموزش و رکود علمی و فن آوری و ملاک هایی اینچنین، ما را به پاسخ منفی پرسش پیشین سوق میدهد؛ زیرا حق در برخورداریهای ضرور و عمومی ادا نشده است.
آیا مقررات بخش ها و روابط عاملان اقتصادی عادلانه است؟ پاسخ بر عهده شاخص های عدالت واقع گرا با رویکرد فرایندمحور خواهد بود؛ به طور مثال، نظام پرداخت کارکنان دولت و دستمزد کارگران، وضعیت انحصار و گردش اطلاعات، سهم بری عوامل براساس ارزشِ افزوده و وضعیت آزادی ورود و خروج از فعالیت ها و ملاک هایی از این دست ما را در پاسخ به پرسش مذکور یاری میکنند؛ زیرا براساس ضوابط حقوق اجتماعی هر کدام از ملاک های پیشین باید در وضعیت خاصی باشد تا عادلانه نام گیرد. این جا است که ارتباط و تاثیر عمیق واقع گرایی نظریه عدالت در سیاست های اقتصادی جامعه و نظام دینی خود را نمایان میسازد؛ اما کاربردی کردن ثمره مقاله در نظریهپردازی و سیاستگذاری اقتصاد ایران مستلزم استخراج مستند و تفصیلی شاخص های عدالت دینی در عرصه اقتصاد، آن هم با توجه به زمینههای ارزشی تاریخی بومی جامعه ایران است. بدین طریق هم جنبه واقع گرایی و ذهنی نشدن عدالت رعایت میشود و هم بعد اعتباری و مربوط به سپهر عمومی جامعه مورد غفلت واقع نمیشود.
نتیجه گیری
با بیانی مختصر می توان چنین نتیجه گرفت که از دیدگاه معرفت شناختی، برداشت های لیبرالیستی از عدالت اقتصادی غیرواقع گرا است و بنانهادن نظریه عدالت اقتصادی بر مطلوبیّت گرایی یا قرارداد اجتماعی (لیبرالیسم کانت و عدالت رالز)، فقط تا افقی محدود راهگشایی خواهد کرد.
در یک منظومه منسجم نظری عملی، این موضع با دیدگاه انسان شناسی مدرن نیز هماهنگی کامل دارد؛ امّا در نگرش اسلامی به عدالت اقتصادی، فلسفه واقع گرایی حاکم است؛ بنابراین شاخص عادلانه بودن روابط و نهادهای اقتصادی بر مبنای حقوق طبیعی و غایت گرایی تعیین می شود و البته پس از رسیدن به حد شاخص، ما با طیفی از انتخاب های عادلانه مواجهیم که در صورت رضایت دو طرف معامله یا توافق عمومی نهادهای اقتصادی، موصوف به ویژگی عادلانه خواهند شد. بدین ترتیب، در سیاستگذاری اقتصادی باید متوجه این نکته باشیم که تلقی های لیبرالیستی از عدالت اقتصادی (اگر نگوییم در تقابل با اندیشه های عدالت خواهانه دین قرار دارد) نمی تواند انتظارهای نظام اسلامی را در خصوص ابعاد گوناگون عدالت تامین کند؛ چنان که در ترویج دانش اقتصاد نو نیز باید به محدودیت های آن در مورد «جایگاه و تلقی» عدالت واقف بود.
منابع و مآخذ
أ. فارسی
1. نهج البلاغه، علامه جعفری، قم، نشر تهذیب، 1381ش.
2. بشریه، حسین، نقد و نظر، سال سوم، شماره سوم، ویژه نامه عدالت.
3. بلوم، ویلیام، نظریههای نظام سیاسی، احمد تدین، تهران، نشر آران، 1373ش.
4. داوری اردکانی، رضا، فارابی، تهران، طرح نو، 1374ش.
5. طباطبایی، سیّدجواد، وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی، تهران، طرح نو، 1374ش.
6. طباطبایی، محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، نشر صدرا، 1372ش.
7. عالم، عبدالرحمان، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، تهران، انتشارات وزارات خارجه، 1377ش.
8. لاسکم، دیوید، تفکر در قرون وسطا، سعید حنایی کاشانی، بی جا، نشر قصید، 1380ش.
9. لسناف، مایکل، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، خشایار دیهمی، تهران، نشر کوچک، 1378ش.
10. مطهری، مرتضی، عدالت الاهی، تهران، نشر صدرا، 1367ش.
11. ، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، نشر صدرا، 1357ش.
12. مهاجرنیا، محسن، اندیشه سیاسی فارابی، قم، نشر بوستان کتاب، 1380ش.
13. نوبسام، مارتا، ارسطو، عزت الله فولادوند، تهران، طرح نو، 1374ش.
14. یوسفی راد، مرتضی، اندیشه سیاسی خواجه نصیر، قم، نشر بوستان کتاب، 1380ش.
ب. انگلیسی
1. Mc Intyre, Alasdair from" what is justice". Oxford University press,1990.
استفاده از ترجمه مصطفی ملکیان در نشریه نقد و نظر سال سوم، شماره سوم.
2. Nozick, Robert."Anarchy, state and Utopia" Basic Book, Inc, 1974.
3. Rowls, John "A theory of justice" Cambridge: Belnap press of Harvard University. 1971.
4. Sandel, Michael."Liberalism and the limits of justice", Cambridge University press,1989.
5. Taylor, charls from,"what is justice". Oxford University press.1990.
6. Williams, Howard from"the social cantract".By Boucher and Kelly Rouledge New York. 1994.
________________________
* پژوهشگر اقتصاد اسلامی.
1- سوژه یا.Subject
2- ادراکات اعتباری، فرض هایی است که ذهن به منظور رفع احتیاجات حیاتی، آن ها را ساخته است و جنبه قراردادی و فرضی دارد. این ادارکات تابع عوامل محیطی و احتیاحات حیاتی و قابل تکامل است. نکته آن است که این ادارکات بر روی حقایق خارجی استوار و دارای آثار واقعی هستند. عمومیت و ضروریت ادراکاتی چون «عدل» از آن جا است که تابع احساس عمومی لازم برای نوع انسان و تابع ساختمان طبیعی انسان است؛ پس جزو اعتبارات متغیر نیست.