ماهان شبکه ایرانیان

گفت وگوی خردمندانه

مناظره آیت اللّه جوادی آملی و حائری یزدی

مناظره آیت اللّه جوادی آملی و حائری یزدی

خردنامه، ش 46، 25/1/84

این نوشتار گزارشی است اجمالی از مناظره انتقادی آیت اللّه حائری یزدی و آیت اللّه جوادی آملی درباره ولایت فقیه. در ابتدا، آقای آملی به بررسی مبانی ولایت فقیه پرداخته است و برای اثبات آن این گونه استدلال می کند که کامل ترین و برجسته ترین کمال برای انسان، عبودیت و بندگی خداوند است و چون خود انسان در این مسیر اطلاع کاملی ندارد، باید خداوند او را راهنمایی کند؛ چون تنها اوست که عالم مطلق است و بر همه شئون جهان و آدمی آگاه است. پس غیرخدا هر که و هر چه هست، مولای حقیقی یا ولی حقیقی نیست تا بگوییم خدا اولاً و بالاصالة ولی و مولاست و غیرخدا مثلاً انبیا و اولیا ثانی و بالتبع ولی و مولای اند. وقتی معلوم شود که ولایت انبیا و اولیا و ائمه حقیقی نیست، ولایت فقیه هم روشن می شود. پس با توجه به آیات قرآنی چون «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ...» یا «أمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ» معلوم می شود ولایت رسول و معصومان و اولیا، عِدل ولایت اللّه نیست و چون ولایت منحصر در اوست، ولایت آنها بالعرض است نه بالتبع.

ایشان در نقد نظریه آقای حائری یزدی که ولایت را به معنای سرپرستی صغار و مجانین می دانست می گوید: ولایت فقیه در حکومت اسلامی اصلاً چنین معنایی ندارد؛ زیرا کسی که ولایت یک مجنون یا سفیه و یا کودک خردسالی را بر عهده دارد، آنان را برابر با اندیشه و آراء خود تدبیر می کند و در بازی و تفریح، خواب و تغدیه و ... به میل و اراده خود رفتار می کند. اما ولایت پیغمبر و امام و جانشین امام بر مردم از این قبیل نیست؛ بلکه ولایت آنها به ولایت اللّه باز می گردد. یعنی خود دین، رهبری و هدایت جامعه را به عهده می گیرد. چون همان طور که مردم مولی علیه دین هستند، شخصیت حقیقی پیامبر و دیگر معصومان هم تحت ولایت دین و شخصیت حقوقی آنهاست. وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و امام فتوایی می دهد، عمل کردن به آن بر همه حتی خود شخص نبی و امام هم واجب است. یعنی شخصیت حقیقی پیامبر و امام و ولی فقیه با دیگر افراد فرقی ندارند، همگی مولی علیه هستند، اما شخصیت حقوقی آنها ولی است. پس هیچ کس از افراد امت اسلامی محجور و کم سن و دیوانه نیست تا ولایت فقیه ولی آنها باشد. آیه «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ...» خطاب به عقلا و مکلفین است، نه به غیرمکلف و محجور و کودک.

استاد در بخش دیگری در نقد این مطلب که «ولایت با حکومت، حاکمیت و سیاست سازگار نیست؛ چرا که قیمومیت نسبت به شخص است، نه نسبت به جامعه» می گوید: بله، ما هم معتقدیم که ولایتی که در باب حجر فقه آمده و به معنای قیمومیت صغار و... است، اصلاً ربطی به حکومت و سیاست ندارد. اما اگر ولایت را به معنای آیه «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ...» بگیریم، با سرپرستی و حاکمیت بر جامعه سازگاری دارد. ایشان در برابر این ایراد که «اگر در جمهوری اسلامی مردم حق رأی دارند، پس محجور نیستند و نیازی به ولی ندارند و اگر فقیه ولی مردم است، پس مردم حق رأی ندارند چون محجورند» پاسخ می دهند: این ایراد از آنجا نشئت می گیرد که آنان ولایت را در همان ولایت کتاب حجر منحصر کرده اند. اما اگر ولایت به معنای سرپرستی فرزانگان و خردمندان باشد، مشکل مزبور حل می شود. پس هر پیامی که آیه «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ...» دارد، بالاصاله برای انبیاء و امام معصوم علیه السلام و بالعرفی برای نایب خاص آنها و سپس برای منصوبین عام آنها ثابت می شود.

آقای حائری در مورد رابطه شرع و عقل و نسبت آن دو با سیاست می گوید: «احکام حکومتی و ولایی برخاسته از مصالح و مفاسد روزمره ای است که حکومت وقت تشخیص می دهد و بر اساس آن و بدون توجه به احکام شرع و حق، حکمی را تشریع و قانونی می کند». استاد جوادی آملی در پاسخ می فرماید: عقل ناب که خود یکی از منابع حکم شرعی است، مرجع نهایی این احکام حکومتی است. لذا، احکام حکومتی هم احکام شرعی قلمداد می شوند: «کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع». پس احکام حکومتی و عقل ناب همچون احکام شرعی، ابدی و دائمی هستند.

آقای حائری در بخش دیگری از مناظره خود می گوید: «عقل ناب دارای این سه مشخصه ذاتی است: 1. ازلی الثبوت و ابدی البقاء است؛ 2. کلیت و شمول بر کثیرین دارد و 3. از هر گونه تحول و دگرگونی و کون و فساد مصونیت دارد. حال این عقل چگونه می تواند منبع احکام متغیر و کون و فسادهای محیط طبیعی و تحولات اجتماعی بسیار جزئی و متغیر در زمان و مکان مخصوص باشد». در جایی دیگر می گوید: «از کجا و در چه منبعی بر شما ثابت شده که احکام حکومتی مستلزم عقاب و ثواب هستند. از طرفی عقاب و ثواب مسئله کلامی است نه فقهی». آقای جوادی آملی در هفت بند به پاسخ این ایرادات پرداخته است که ما به اختصار به برخی اشاره می کنیم: 1. عقل ناب، حسن و قبح عناوین کلی را استنباط می کند و در اثر اجتهاد کارشناسانه، مصادیق خارجی آن ارزیابی می شود و تحت یکی از عنوان های صلاح یا طلاح مندرج می گردد. پس حکم دائمی، ضروری، کلی و ذاتی عقلی بر آنها منطبق می گردد. 2. اگر عقل ناب حجت شرعی است و ادراک حسن چیزی که به نصاب صلاح ملزم رسیده است، سبب حکم عقل مزبور به وجوب آن می شود و ادراک قبح چیزی که به نصاب طلاح تام رسیده، سبب حکم عقل به حرمت آن می شود و چنین چیزی اختصاص به زمان و مکان خاصی ندارد.

3. حکم کلی، ضروری، دائم، ذاتی، نه عهده دار اصل وجود موضوع جزئی خود است و نه کفیل ثابت آن، و نه ضامن بقای او خواهد بود. چرا که ممکن است حکم عقلی یا نقلی به طور ثابت و دائم از منبع خود صادر شده باشد، اما موضوع آن هنوز محقق نشده و یا بر فرض وجود، منقرض شده باشد.

4. اگر حجیت شرعی عقل ناب پذیرفته شود، فتوای آن مانند فتوای دلیل نقلی همان حکم دینی است و چون حکم دینی است، وفاق و خلاف عملی آن پاداش و کفیر اخروی دارد. 5 . گرچه بحث پیرامون اصل ثواب و عقاب اخروی، مسئله کلامی است، ولی از آنجا که یکی از راه های استنباط حرمت چیزی، وجود قرینه ای بر وعید و تهدید به عقاب اخروی، تصریحا یا ضمنا، بر ارتکاب چیزی است، لذا نمی توان گفت که ثواب و عقاب فقط کلامی است و ربطی به فقه ندارد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان