عقلانیت

چکیده: آقای ملکیان به دو نوع عقلانیت نظری و عملی اشاره می کنند و می گویند عقلانیت نظری در زمینه اتخاذ رای و نظر دخالت دارد و عقلانیت عملی به مقام عمل و تصمیم گیری ارتباط پیدا می کند . ایشان عقلانیت نظری را شش قسم، و عقلانیت عملی را سه قسم می داند .

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

گلستان ایران ، 11 و 18/6/81

چکیده: آقای ملکیان به دو نوع عقلانیت نظری و عملی اشاره می کنند و می گویند عقلانیت نظری در زمینه اتخاذ رای و نظر دخالت دارد و عقلانیت عملی به مقام عمل و تصمیم گیری ارتباط پیدا می کند . ایشان عقلانیت نظری را شش قسم، و عقلانیت عملی را سه قسم می داند .

درباره عقلانیت به عنوان بزرگ ترین و ارزشمندترین فضیلت ذهنی آدمی یا به تعبیر دقیق تر، بزرگ ترین و ارزشمندترین فضیلت فکری، عقیدتی و معرفتی آدمی، از جنبه ها و دیدگاه های گوناگون می توان سخن گفت . من به همه این جنبه ها و دیدگاه ها کاری ندارم و تنها از دو دیدگاه به مسئله عقلانیت خواهم پرداخت: نخست، آنکه عقلانی زندگی کردن، به صورت دقیق، به معنای چگونه زندگی کردن است؟ یا به تعبیر دیگر، مظاهر عقلانی زیستن چیست؟ دوم، اینکه برای عقلانی زندگی کردن چه ورزه های درونی لازم داریم؟ چه چیزهایی را باید با تمرین و ریاضت کشیدن، به خود بباورانیم؟

نخست، به نکته اول می پردازم . وقتی می گویند کسی عقلانی زندگی می کند یا کسی عزم خود را جزم کرده است که عقلانی زندگی کند، یعنی می خواهد چه کار کند؟ در اینجاست که به مقدمات عقلانیت، به عناصر و مؤلفه های عقلانیت می رسیم . عناصر، مؤلفه ها یا مقدمات عقلانیت، در یک تقسیم بندی کلی، بر دو قسم اند: 1 . مؤلفه های عقلانیت، نظری; 2 . مؤلفه های عقلانیت عملی . عقلانیت نظری هنگامی مورد پیدا می کند که بخواهیم به گزاره ای باور پیدا کنیم یا باور پیدا نکنیم . اما گاه ما در مقام عمل می خواهیم عقلانی باشیم; می خواهیم تصمیم گیری های عقلانی داشته باشیم; اعمال عقلانی داشته باشیم . این قسم دوم را عقلانیت عملی تعبیر می کنم .

نخست، به مؤلفه های عقلانیت نظری می پردازم: اولین مؤلفه عقلانیت نظری این است که در مقام عقیده، رای و نظر چنان سلوک کنیم که تا آنجا که می توانیم، دچار تناقض نشویم و تا جایی که می توانیم، قواعد منطقی را زیر پا نگذاریم .

مهم ترین قاعده منطقی «اصل تناقض » است . البته قواعد منطقی دیگری هم هستند که انسان باید در افکارش آنها را کاملا پاس بدارد و رعایت کند; ولی بدون تردید مهم ترین قاعده منطقی این است که انسان مرتکب تناقض نشود .

دومین مؤلفه عقلانیت نظری این است که انسان قاعده های ریاضیات را معتبر بداند . مگر می شود کسی قانون های ریاضیات را معتبر نداند؟ همه ما، در نگاه نخست، گمان می کنیم همه قواعد ریاضیات را معتبر می دانیم . اما گاه در جاهای بسیار ظریف و لطیفی، شخص می تواند مچ ما را بگیرد و بگوید: «معلوم می شود تو هنوز قوانین ریاضی را نپذیرفته ای »

بلافاصله بعد از ریاضیات به نکته سومی هم می رسیم . آن نکته چیزی است در برزخ بین ریاضیات و علوم تجربی، که همان حساب احتمالات است . حساب احتمالات یک حوزه معرفتی است که از سویی، به ریاضیات مربوط است، و از سوی دیگر، با دانش های تجربی، که در فقره چهارم خواهد آمد، ارتباط دارد .

است . منطق بر اساس قیاس است و رعایت منطق، همان اهتمام ورزیدن به قیاس (2) است . در علوم تجربی، تمام توجه به استقراست . اگر ما به آخرین دریافت ها و دستاوردهای دانش تجربی بها بدهیم، در واقع، به استقرا بها داده ایم . البته منظور از علوم تجربی تنها دانش های طبیعی، یعنی فیزیک، شیمی و زیست شناسی نیست، بلکه علوم تجربی انسانی هم محل توجه است . باید بپذیریم آنچه در فیزیک به عنوان آخرین دستاورد فیزیک مورد قبول فیزیک دانان است، باید مورد قبول ما هم باشد; همین طور آنچه در شیمی و روان شناسی و جامعه شناسی است . اما آیا واقعا این گونه است؟ واقعا ما همه اینها را پذیرفته ایم؟ یا گاه باورهایی داریم که با علوم تجربی ناسازگارند، ولی به این ناسازگاری اعتنا نمی کنیم و این باورها را برتر از علوم تجربی می نشانیم . گویا به نظر ما، اعتباری که باید برای آن باورها قائل شد، به مراتب بیش از اعتباری است که برای علوم تجربی قائلیم . طبعا هیچ گاه نباید اینها را با علوم تجربی به معارضه برد و اگر هم معارضه ای با هم داشتند، نباید برتری را به علوم تجربی داد . این خلاف عقلانیت است; زیرا چون علوم تجربی دانش هایی بی طرف هستند; یعنی علومی نیستند که هوادار مکتب یا مسلک خاصی باشند . علومی هستند که هرگز جنبه ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند، فراتر از همه ایدئولوژی ها می نشینند و همه ایدئولوژی ها باید خود را با آنها وفق دهند; نه اینکه بخواهند علوم تجربی را با خود دمساز کنند . آخرین دستاوردهای علوم تجربی نوعی تحول و دگرگونی در علوم تجربی معمول و متعارف است و هیچ گاه نمی توان به یک دستاورد بسنده کرد و گفت بعد از این دستاورد، دستاورد دیگری را نمی پذیریم; بلکه همیشه باید آخرین آرا و نظریه هایی را که مورد قبول است، پذیرفت .

قسم پنجم، عقلانیتی است که نه مثل عقلانیت قسم اول، مبتنی بر قیاس است و نه مثل نوع چهارم، بر استقرا مبتنی است; بلکه ابتنای آن بر چیزی است که منطقیان از زمان پیرس، فیلسوف و منطق دان معروف آمریکایی، به آن «بهترین تبیین » می گویند . بهترین تبیین و پذیرفتن بهترین تبیین به این معناست که اگر با پدیده ای روبه رو شدیم و برای چرایی آن، چند نظریه ارائه شد، باید نظریه ای را که بهترین نظریه است بپذیریم; هرچند خود این نظریه هم بی عیب و نقص نباشد .

حال بهترین تبیین به چه معناست؟ چه تبیینی نسبت به تبیین های رقیب و بدیل خود بهترین است؟ یک تبیین دست کم باید سه ویژگی داشته باشد تا بر رقیبان خود برتر دانسته شود و بهتر از رقیبانش تلقی شود: (1) پیش فرض های کمتری داشته باشد . تعداد پیش فرض هایی که باید داشته باشیم، هرچه کمتر باشد، این تبیین، تبیین موفق تری است; (2) پیش فرض های تبیین ها باید پیش فرض هایی باشند که انسان های بیشتری آنها را پذیرفته باشند . هرچه انسان های بیشتری پیش فرض یا مجموعه پیش فرض های یک تبیین را پذیرفته باشند، آن تبیین، تبیین موفق تری است; (3) هرچه تبیین بتواند، گذشته از پدیده مورد بحث، پدیده های بیشتری را تبیین کند - یعنی در تبیین پدیده های دیگر هم کم وبیش کمک کند - تبیین موفق تری است .

قسم ششم، عقلانیتی است که در آن، فرد آنچه را که در نتیجه بررسی خویش، بدان علم قطعی یافته، به سبب چیزهایی که دیگران می گویند، رها نکند; یعنی اگر من خود چیزهایی یافته ام، به سبب چیزهایی که دیگران می گویند، دست از یافته هایم بر ندارم .

زندگی اصیل زندگی ای است که در آن، انسان بر اساس فهم و تشخیص شخص خودش عمل کند; نه بر اساس آنچه دیگران به او می گویند . زندگی غیراصیل، به یک معنا یعنی زندگی بر اساس افکار عمومی، زندگی مطابق با فهم عرفی، زندگی تقلیدی، و زندگی ناشی از تعبد بی وجه . این گونه زندگی، به گفته فیلسوفان اگزیستانسیالیست، زندگی عاریتی است .

از این شش قسم به عقلانیت نظری تعبیر می کنیم; چون در مقام اتخاذ رای، عقیده و باور دخالت دارند .

اما یک سلسله عقلانیت های عملی هم داریم . یعنی در مقام عمل و تصمیم گیری ها نیز باید عقلانیت را پاس داشت . عقلانیت عملی دست کم سه مؤلفه جدی دارد که همراه با شش مؤلفه ای که پیش تر گفتم، در مجموع نه مؤلفه می شوند . نخستین مؤلفه عقلانیت عملی در باب هدف های زندگی است . یک انسان عقلانی همیشه باید در این اندیشه باشد که آیا هدف هایی که من برای زندگی خود برگزیده ام، اهداف درخوری هستند؟ هرگاه هدفی را در زندگی برگزینم که مجموعه خسارت ها و هزینه هایی که برای رسیدن به آن باید تحمل کرد، بیش از سودی باشد که از رسیدن به آن هدف عایدم می شود، در این صورت، هدفم را عقلانی انتخاب نکرده ام . ممکن است نسل هایی بیایند و بروند و همه عمر و توانایی های خود را صرف رسیدن به اهدافی کنند که از دید یک آدم اندیشمند و متفکر، از دست دادن یک چیز بزرگ برای به دست آوردن چیزی بسیار کوچک باشد . همیشه انسان های عاقل درباره اهدافی که در راس هرم اهداف زندگی آنهاست، این فکر را می کنند که آیا این اهداف - با این همه نیرویی که مصروف آنها می شود - اهداف درخوری هستند یا نه .

مؤلفه بعدی عقلانیت عملی، عقلانیت عملی در باب وسایل است . عقلانیت عملی در باب وسیله به این معنی است که وقتی انسان هدفی را برگزید، تنها در پی وسیله هایی برود که او را زودتر، مطمئن تر و بدون عواقب به هدف برسانند . این سه ویژگی باید در ناحیه وسیله ها وجود داشته باشد . اگر هدفی را برگزیده باشم و برای رسیدن به آن، وسایلی را انتخاب کرده باشم که راه مرا دور می کنند، یا درجه اطمینان رسیدن به هدف در آنها کم است، یا اگر هم مرا به هدف برسانند، بعدها عواقب بدی به همراه خواهند داشت، روش من عقلانی نیست .

آخرین نوع عقلانیت عملی به یکی از اعمال ویژه ما انسان ها مربوط است . یکی از اعمال ویژه ما، که شاید مهم ترین عملی است که هر کس در زندگیش انجام می دهد، سخن گفتن است . سخن گفتن یک عمل است; همچنین مهم ترین عملی است که هر کس در زندگیش انجام می دهد . حال عقلانی بودن سخن به چیست؟ پیش تر درباره کل اعمال گفتم که عقلانی بودن هر عملی به آن است که بتواند ما را زودتر، مطمئن تر و بدون عواقب، به هدف برساند . پس اگر می خواهیم بدانیم چه سخنی عقلانی است، باید دید مراد ما از سخن گفتن چیست و از سخن گفتن چه هدفی را دنبال می کنیم . واقعیت این است که سخن گفتن کارکردهای فراوانی دارد; ولی مهم ترین کارکرد آن این است که من می خواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم می گذرد، به مخاطب انتقال دهم . این مهم ترین هدف سخن گفتن است . البته در سخن گفتن اهداف دیگری هم هست، - ولی مهم ترینش این است که من می خواهم آنچه را در ذهن و ضمیرم می گذرد - چه در ناحیه عقایدم چه در ناحیه احساسات و عواطفم چه در ناحیه خواسته ها و نیازهایم - به مخاطب خود انتقال دهم . اگر به گونه ای سخن بگویم که به سریع ترین و مطمئن ترین و بی عواقب ترین صورت بتوانم ما فی الضمیر خودم را به شما انتقال دهم، عقلانیت گفتاری دارم . برای رسیدن به این منظور، گفتار باید هفت ویژگی داشته باشد (با دقت در این هفت ویژگی درخواهید یافت که کدام یک از گفته های ما این ویژگی ها را دارند یا ندارند):

1 . نخستین ویژگی گفتار عقلانی آن است که نباید پیچیدگی داشته باشد; یعنی دشوار و سخت نباشد . کسی که بتواند در عین حال که عمیق سخن می گوید روشن هم سخن بگوید، در واقع، اولین مؤلفه عقلانیت گفتاری را داراست .

2 . سخن باید بدون ابهام باشد . واژه های مبهم عقلانیت گفتاری ندارند . سخن مبهم سخنی است که در آن، الفاظی مثل کم، زیاد، شدید و ضعیف به کار می رود یا الفاظی به کار می رود که اساسا حدود و ثغور مفهومی شان مشخص نیست . در واقع، در این گونه سخنان، عقلانیت گفتاری نقض شده است .

3 . سخن ما نباید ایهام داشته باشد . ایهام بدان معناست که سخنی دو معنا یا سه معنا داشته باشد و من یکی از آن دو یا سه معنا را اراده کرده باشم، و شما ممکن است معنای دیگری را استنباط کنید . «ابهام » با «ایهام » متفاوت است . ایهام یعنی سخن من به گونه ای باشد که دو معنا داشته باشد . وقتی می گویم خیلی یا کم، یک معنا بیشتر ندارد; بلکه خود آن معنای یگانه ابهام دارد . اما گاهی سخن مبهم نیست، بلکه موهم است; یعنی ایهام دارد . حافظ می گوید:

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملامت علما هم زعلم بی عمل است

لغت «عمل » در زمان حافظ دو معنا داشت: یکی همان معنای امروزی بود که می گوییم علم و عمل; معنای دیگری هم داشت و آن، مقام دولتی بود . حافظ در این شعر می گوید تنها من نیستم که از بی عملی سرافکنده ام، یعنی ناراحتم که چرا عمل ندارم; بلکه ملامت علما هم به خاطر آن است که علم بی عمل دارند . یعنی چه؟ عده ای می گویند که ما علم داریم، ولی عمل نمی کنیم; یا اینکه می گویند ما علم داریم، ولی چرا کسی به ما مقام نمی دهد . این سخن، یک سخن ایهام دار است .

4 . در گفتار، باید درباره موضوع گفتار صحبت کرد; نه درباره چیزهای دیگر . وقتی موضوع سخنرانی من عقلانیت است، اگر درباره هر چیز دیگری غیر از عقلانیت سخن بگویم، هرچند عمیق ترین و ارزشمندترین سخنان هم باشد، عقلانیت گفتاری ندارم; چرا که قرار بوده است درباره عقلانیت سخن بگویم . می گویند نظرتان درباره X چیست . آن شخص در مورد هر چیزی مگر X حرف می زند . در کشور ما نیز وقتی از کسی - از سیاست مداران گرفته تا مردم کوچه و بازار و حتی عالمان - می پرسند نظر شما درباره X چیست، منظور آن است، شما فقط حق ندارید درباره X حرف بزنید و اجازه دارید درباره هر چیز دیگری حرف بزنید . وقتی شما پرسش خاصی دارید، درباره هر چیزی سخن می گویند غیر از آن موضوع . این سخنان، هرچه درست، متین و قابل دفاع باشد، سخنانی است که عقلانیت ندارد .

5 . سخن باید نه مفصل تر از حدی باشد که برای هدف کافی است و نه مختصرتر از آن باشد .

6 . گفتار اقتضا می کند که انسان همواره در نظر داشته باشد که رای خود را بیان می کند . بین عالم را گزارش کردن و آرای خود را درباره عالم گفتن فرق بسیاری است . فرض کنید من به چراغی نگاه می کنم و می بینم سرخ است . دوگونه می توانم حرف بزنم: یکی اینکه بگویم رنگ این چراغ سرخ است; دیگر اینکه بگویم رنگ این چراغ به نظر من سرخ می آید . چه فرقی دارد؟ گزاره اول ادعایی درباره عالم است; ولی گزاره دوم ادعایی است درباره تلقی من از عالم . در گزاره دوم، نگفته ام عالم این گونه است; گفته ام به نظر من، عالم این طوری است . اقتضای عقلانیت گفتاری این است که در عمل - چه تصریحا و چه تلویحا - به این نکته برسیم که ما عالم به ماکان و مایکون نیستیم . ما ساختار و سرشت و کارکرد جهان را نمی دانیم . می توانیم بگوییم که عالم به نظر ما این گونه است . این اقتضا یک نوع عقلانیت است; چون هرگونه دیگر سخن بگوییم، ادعایی کرده ایم که فراتر از توان ماست و چنین ادعایی; ادعای خدایی کردن است; ادعایی که هیچ انسانی نمی تواند بکند .

اشاره

1 . بی تردید عقلانیت مهم ترین فضیلت و ارزشمندترین گوهر انسانی است; تا جایی که در آموزه های اسلامی آن را برتر از دین و فضایل اخلاقی نیز نشانده اند و گفته اند که هرجا عقل باشد، دین و حیا (اخلاق) نیز هست . (3) آقای ملکیان گفته اند که «اگر بخواهیم اخلاقی زندگی کنیم، باید عقلانی زندگی کنیم » . این را نیز می افزاییم که اگر بخواهیم دینی زندگی کنیم، باید عقلانی زندگی کنیم . بنابراین بیش از این مقدار نیز می توان بر عقلانیت تاکید ورزید .

2 . با این حال، توجه به این نکته حائز اهمیت است که «عقلانیت چیست » و «کدام عقلانیت » را باید پیروی کرد . انواع شش گانه ای که آقای ملکیان در بعد نظری عقلانیت آورده اند، با قیدهایی قابل پذیرش اند; اما آیا خارج از شش قسم یادشده، هیچ نوع دیگری از عقلانیت وجود ندارد؟ به عنوان نمونه، عقلانیت تاریخی (4) را ذکر نکرده اند و جای گرفتن آن درون یکی از شش قسم یادشده، چندان موجه به نظر نمی رسد . همچنین ایشان در عقلانیت عملی، از عقلانیت ارزش شناختی (5) و عقلانیت وظیفه شناختی (6) سخن نگفته اند . مگر آنکه فرض کنیم این دو نوع عقلانیت در عقلانیت «هدف - وسیله ای » (7) قرار می گیرند که آقای ملکیان آن را در دو بند عقلانیت عملی آورده اند . اما در اینکه آن دو نوع عقلانیت، همان عقلانیت هدف - وسیله ای هستند، اختلاف نظر وجود دارد . (8) همچنین باید به عقلانیت ناظر به دیدگاه زندگی (9) و عقلانیت مقدس (10) اشاره کرد که آقای ملکیان از آنها نیز سخنی نگفته اند . (11) توجه به تفاوت عقلانیت درونی (12) و عقلانیت بیرونی (13) نیز ضروری است .

3 . آقای ملکیان معتقدند که «ما باید بپذیریم که آنچه در فیزیک به عنوان آخرین دستاورد فیزیک مورد قبول فیزیک دانان است، باید مورد قبول ما هم باشد; و آنچه در شیمی و روان شناسی و ...» سؤال اول این است که آیا می توان در علوم تجربی نظریه ای را معرفی کرد که به عنوان آخرین دستاورد آن علوم، مورد وفاق عمومی باشد؟ هرچه تحقیقات جدیدتر می گردد، نظریه های علمی گوناگون تری به عرصه می آیند و نمی توان به صرف آنکه جامعه علمی آمریکا یا دانشگاه آکسفورد انگلستان یا ... آن یا این نظریه را ترجیح داده اند، ما نیز خود را پیرو آنها کنیم و بگوییم پس باید این نظریه را پذیرفت . در واقع، به دلیل آنکه دستاوردهای فیزیک، شیمی، روان شناسی، و ... اموری ثابت و واحد نیستند و مشحون از نظریه (14) هستند، دلیلی ندارد که این نظریه ها را بر همه چیز مقدم بدانیم . این سخن به معنای بی اعتنایی به علوم تجربی نیست، بلکه به معنای شناختن حد و منزلت این علوم، و در جای خود نشاندن آنهاست . امروزه عصر علم پرستی افراطی سپری شده است و با وجود کثرت نظریه های برگرفته از استقرا، نمی توان بر یک نظریه پافشاری کرد . نظریه های علمی هرکدام کارآیی ویژه خود را دارند و از هرکدام، می توان به تناسب نیاز بهره برد . ازاین رو، نباید علوم تجربی را جای گزین همه فلسفه ها و دانش های غیرتجربی کرد .

4 . این گفته که علوم تجربی «علومی هستند که اصلا جنبه ایدئولوژیک ندارند و چون ایدئولوژیک نیستند، ورای همه ایدئولوژی ها می نشینند و همه ایدئولوژی ها باید خود را با آن وفق دهند» پذیرفتنی نیست; زیرا علوم تجربی نیز مانند دیگر جنبه های زندگی بشر، ایدئولوژیک هستند . نمی توان از انسان توقع داشت بی طرف و فارغ از ارزش ها و گرایش ها باشد . یکی از علت های پذیرش یک نظریه یا یک فرضیه از میان صدها فرضیه محتمل، تطابق داشتن با گرایش ها و ارزش ها و نگرش های دانشمندان است . علم فارغ از ارزش، آرمانی دست نیافتنی و رؤیایی تعبیرناشدنی است . بنابراین نمی توان گفت همه ایدئولوژی ها باید خود را با علوم تجربی وفق دهند .

همچنین لازم به یادآوری است که دین امری فراتر از ایدئولوژی و فربه تر از آن است; دین منبعی است که انسان می تواند با تکیه بر آن، ایدئولوژی های مورد نیاز زمان خود را استخراج کند . ایدئولوژی علمی نیز از این قاعده مستثنا نیست; یعنی دین می تواند منبع الهام بخش و ارزش آفرینی برای دانشمندان باشد تا با اتکا به آموزه های آن، نگره های جدیدی به واقعیت پیدا کنند و این نگره ها، روز به روز، همپای تحول دانش بشر، متکامل تر، ژرف تر و کارآمدتر شود . این نگره های کلی هستند که می توانند تحولات ژرف و عمیقی در علم بیافرینند و موجب بالندگی آن گردند . دین، به ویژه اسلام، به تفکر و تامل همیشگی دعوت می کند و این به یک عصر و یک نسل اختصاص ندارد . بنابراین اگر قرار باشد یکی از شاخه های علوم خود را با بقیه همساز و دمساز کند، این علوم تجربی است که باید خود را با علوم و آموزه های دینی هماهنگ سازد; نه برعکس .

5 . آنچه در عقلانیت قسم ششم آمده است، اگر خوب درک نشود، بدآموزی دارد . آقای ملکیان گفته اند: «عقلانیت قسم ششم این گونه است که فرد آنچه را که بر اثر بررسی خویش [بدان] علم قطعی پیدا کرده به خاطر چیزهایی که دیگران می گویند، رها نکند» . بله! اگر کسی به موضوعی علم قطعی پیدا کرد، باید همان گونه که آقای ملکیان می گوید، عمل کند . اما مگر ما انسان ها چه اندازه می توانیم علم قطعی داشته باشیم . آیا می توان گفت که حتی یک هزارم علوم مورد نیازمان را به علم قطعی می دانیم؟ گمان نمی کنم چنین باشد . علم قطعی در بیشتر دانش های بشر یافت نمی شود . علوم تجربی تماما بر پایه نظریه هایی استوارند که حداکثر ظنی اند، و ظنی بودن آنها البته مسلتزم نپذیرفتن آنها نیست . در فلسفه و دیگر معارف ناظر به واقع نیز علم قطعی کم یافت می شود . منطق و ریاضیات نیز که قطعی هستند، علوم ناظر به واقع نیستند . حال اگر کسی یافت شود که به همه دانش های زمان خویش احاطه داشته باشد، شاید بتوان گفت یک هزارم علوم را به علم قطعی می داند; اما آیا چنین کسی یافت می شود؟ اغلب انسان ها یک هزارم علوم زمان خود را نمی دانند و تنها می توانند در یک یا چند رشته انگشت شمار اطلاعات لازم را به دست آورند و در دیگر علوم، از اهل فن و متخصصان تقلید می کنند .

بنابراین انسان در زندگی اصیل خود محتاج آن است که به کس یا کسانی اعتماد کند و به آنچه آنان به او توصیه می کنند، عمل نماید . اینکه در اغلب موارد به فهم و تشخیص خود عمل کنیم و در تنظیم مسائل حیات به فهم دیگران بی اعتنا باشیم، نه ممکن است و نه مطلوب . ممکن نیست، به دلیل آنچه گفته شد و مطلوب نیست، به این دلیل که عمل به جهل در ما زیاد خواهد شد . انسان همچنان که نیازمند شناختن ارزش عقل خود است، نیازمند شناختن حد آن نیز هست . باید دانست که عقل آدمی بسیاری از امور را در نمی یابد و باید به عقلی برتر اتکا کند . اینجاست که خود عقل انسان را به آستان وحی می کشاند و سر تعبد و تسلیم به درگاه خدا فرود می آورد . گریز از تعبد در نظر عقل واقع نگر، جهالتی است که انسان جدید را فرا گرفته است و او را در دام پرستش هوا و پیروی شیطان انداخته است .

6 . آقای ملکیان هفت ویژگی برای عقلانیت سخن ذکر کرده اند که در این مقاله به شش مورد آنها پرداخته شده است . مورد دیگر، که در جاهای دیگر بیان کرده اند، عبارت است از «سخن گفتن با مدعیات واضح و ادله قوی » . همه این هفت مورد از لوازم عقلانی بودن سخن هستند; اما باید موارد دیگری را نیز افزود که پاره ای از آنها بسیار پراهمیت و پرتاثیرند . یک مورد کتمان نکردن حق است . لازمه عقلانی بودن سخن آن است که حقیقت در آن پنهان و پوشیده نشده باشد و نیز باطل بر جای حق ننشسته باشد . قرآن کریم می فرماید: «و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون » . (15) نیم گویی نکردن و همه حق را آشکار ساختن نیز از دیگر لوازم عقلانیت سخن است . همچنین به جا سخن گفتن و تناسب داشتن آن با شرایط گفتار و نوشتار، تناسب آن با گنجایش مخاطب و هاضمه او از دیگر شرایط عقلانی بودن سخن است . پای بندی به گفتار و تطابق گفتار با کردار نیز شرط عقلانیت است . قرآن کریم در این زمینه می گوید: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون » . (16)

پی نوشت:

1. induction.

2. deduction.

3) رک: اصول کافی، کتاب العقل و الجهل

4. historical rationality.

5. axiological rationality.

6. deontological rationality.

7. means - end rationality.

8) مایکل استنمارک در کتاب زیر، در این مورد بحث کرده است:

Rationality in Science, Religion, and Everyday Life: a Critical Evaluation of Four Models of Rationality, Notre Dame, University of Notre Dame press.

9. Life - viewrationality.

10. holisticrationality.

11) رک: همان منبع پیش گفته .

12. internalrationality.

13. externalrationality.

14. theory - laden.

15) بقره، 42 .

16) بقره، 44 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان