ماهان شبکه ایرانیان

ترجمه و شرح دعای صباح

محمدتقی بن محمد شفیع کازرونی بوشهری از علمای بنام شیعه در قرن چهاردهم به شمار می آید . بنابر آنچه آقا بزرگ در نقباء البشر آورده ، پدر بزرگوار ایشان از شاگردان بنام میرزای بزرگ شیرازی و استاد پسر میرزای شیرازی سید میرزا علی آقا بوده است .

 تحقیق: رمضانعلی انتظاری

درآمد

محمدتقی بن محمد شفیع کازرونی بوشهری از علمای بنام شیعه در قرن چهاردهم به شمار می آید . بنابر آنچه آقا بزرگ در نقباء البشر آورده ، پدر بزرگوار ایشان از شاگردان بنام میرزای بزرگ شیرازی و استاد پسر میرزای شیرازی سید میرزا علی آقا بوده است .

محمدتقی در سال 1305ق ، در شهر بوشهر چشم به جهان گشود و از همان دوران کودکی موردتوجه پدر بوده و بعضی از دروس پدرش را تقریر کرده است .

این عالم وارسته در سال 1329ق ، به همراه خانواده به زیارت عتبات مشرف می شود . در نجف اشرف پدرش بیمار می شود و در هفتم ربیع الاول همان سال فوت می نماید و در وادی السلام ، مدفون می گردد .

بعد از چند روزی که وارد سامرا می شوند ، تنها برادرش هم بیمار می شود و دار فانی را وداع می کند و در همان جا مدفون می شود . مؤلف بعد از این اتفاق تا سال 1335ق ، بنا به آنچه که در ضمن یکی از تالیفاتش آمده ، در سامرا حضور داشته و به تقویت بنیه علمی خود پرداخته است .

بعد از این سال ها به طرف بوشهر حرکت کرده و در آن شهر ساکن شده و محل رجوع مردم مؤمن آن منطقه بوده است .

او در این شهر به سال 1357ق ، کتاب روضة الشهداء خود را تالیف نموده است .

متاسفانه با تحقیق و تفحص در کتاب های تراجم (شرح حال) از تاریخ فوت و محل دفن ایشان اطلاعی به دست نیامد .

تالیفات

محمدتقی بوشهری ، آثار مختلفی در علوم اسلامی تالیف نموده که تاکنون آثار زیر از وی شناخته شده است .

1 - شرح تصریف العزی که از آن ، دو نسخه به خط مؤلف در دست است . (1)

2 - رضوان المتعلمین که شرح فارسی العوامل المئة ملا محسن قزوینی است و آن را در دوازده سالگی تالیف کرده و پایان نگارش آن به تاریخ 22 شعبان 1317ق ، بوده است . (2)

3 - شرح تهذیب المنطق . (3)

4 - جنگ مراثی که قطعات و قصایدی است به عربی در مراثی شهدای کربلا . (4)

5 - جنگ مراثی فارسی برای مراسم سینه زنی و مرثیه خوانی . (5)

6 - رساله در هیئت و جغرافیا به فارسی که در مدرسه سعادت سامرا در سال 1328ق ، تالیف نموده است . (6)

7 - روضة الشهدا به فارسی که به صورت جنگ نوشته شده و تالیف آن در سال 1357ق ، در بوشهر صورت گرفته است . (7)

8 - الدروس النحویة که تالیف آن را در 21 رمضان 1320 به اتمام رسانیده است . (8)

9 - اجابة المضطرین که شرح احادیث ائمه علیهم السلام است . (9)

10 - شرح الدرة النجفیة ی بحر العلوم . (10)

11 - شرح و ترجمه دعای صباح (رساله حاضر) .

دعای صباح و شروح آن

دعای معروف صباح ، منسوب به امیر مؤمنان علی علیه السلام ، دارای شرح های فراوانی است .

علامه فقید شیخ آقا بزرگ تهرانی (م 1388ق) در الذریعة (11) از 23 شرح فارسی و عربی منظوم و منثور این دعا نام می برد .

علاوه بر شروح مزبور ، شرح های دیگری نیز موجود است که برخی به طبع رسیده و برخی جزء کتب خطی کتاب خانه ها هرست شده است:

1 - شرح دعای صباح ، از علامه میر محمد عبد الحسیب بن امیر سید احمد بن زین العابدین (م 1121ق) . (12)

2 - شرح دعای صباح ، از حاج سید جواد بنان مدنی . (13)

3 - شرح دعای صباح ، از آیة الله حاج سید حسن حسینی خراسانی قوچانی (مشهور به آقا نجفی قوچانی) . (14)

4 - شرح دعای صباح ، از امیر سید نور الله شریف حسینی شوشتری . (15)

5 - شرح دعای صباح ، از مصطفی بن محمد ترک خویی . (16)

6 - شرح دعای صباح ، از قاسم میرکی . (17)

7 - شرح دعای صباح ، از احمد بن حسن یزدی مشهدی . (18)

شرح بوشهری

مؤلف ، این شرح را در بوشهر تالیف نموده و در شب سه شنبه 18 رمضان 1321 به پایان رسانیده است .

مؤلف در این شرح ، بیشتر به ترجمه دعا توجه داشته و کم تر به شرح پرداخته است .

تصحیح این رساله از روی نسخه منحصر به فرد آن که به خط مؤلف بوده و به شماره 753 در کتاب خانه دفتر تبلیغات اسلامی قم نگهداری می شود ، صورت گرفته است .

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم یا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه!

ترجمه ظاهرش این که: می خوانم آن خدایی را که بیرون آورد به حکمت کامله و قدرت شامله زبان صباح را ، یا زبان خفتگان را در وقت صباح ، مقارن به گفتن صبح صادق ، یا می گوییم بیرون آورد بیاض صبح نماینده را یا مشعل خورشید تابنده را ، که زبان بیان به گفتن ثنای و منطق روشن فصیح ، که اشاره باشد به مقتضای آیه شریفه «وان من شی ء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم » . (19)

وسرح قطع اللیل المظلم بغیاهب تلجلجه .

ای آن کسی که ارسال کرد و روان گردانید پاره های شب به غایت تاریک را که مقارن بود به تردد ; یعنی آن که تاریکی ها به واسطه دور شدن و روان گردانیدن ، متردد و متحرک بودند . مقصود این که از روی دانش به وجود آورد اسباب صبح نورانی را ، و از طریق بینش به عدم برد شب ظلمانی را ، تا ظاهر سازد و هویدا گرداند موجودات را .

واتقن صنع الفلک الدوار فی مقادیر تبرجه .

ای آن کسی که محکم و پر فایده گردانید آفریدن کواکب و سیاره را ، یا خلق کردن فلک دوار در مقدارهای مزین ، از قرب و بعد که میان کواکب از ثوابت و سیار واقع است به مفاد آیه «انا زینا السماء الدنیا بزینة الکواکب × وحفظا من کل شیطان مارد» (20) یا از مقادیر خواص غریبه و آثار عجیبه که بر ایشان مرتب است ، به حسب انتقال از برجی به برج دیگر و غیر ذلک .

وشعشع ضیاء الشمس بنور تاججه .

ای آن که برافروخت و زیاد گردانید ضیای آفتاب عالمتاب را ، در محل طلوع به سبب برافروختگی و زبانه کشیدن آن نور ! مقصود آن که چون آفتاب از حجاب زمین بیرون آید ، شعله برق آتش کردارش زبانه به اطراف سطح عالم خاک کشد .

از این جهت ، نور جهان ، تابش زیاده می پذیرد ، به حدی که خاصیت دهد موجودات را .

یا من دل علی ذاته بذاته!

ای کسی که راه نمود به صفات ذاتی خود ، غیر خود را به ذات ! یعنی به وسیله و دلیل بر شناخت ذاتی خود ، هم خود اوست نه غیر او ، و می تواند بود که از این عبارت ، استدلال جویند به آن که عینی ذات است نه زاید بر ذات ; یعنی: دلالت نموده ای غیر خود را به معرفت ذات خود ، که این دلالت عینی ذات است ، نه زاید بر ذات .

وتنزه عن مجانسة مخلوقاته .

یعنی: ای کسی که منزه و پاک است از جنسیت و مانند بودن آفریده های خود! مراد از تنزیه [از] جنسیت مخلوقات ، عدم مشارکت ذات واجب است با ممکنات در ذاتیات ; والا در کتب کلامی واقع است که ذات سبحانه و تعالی ، مشارکت با ذات در مفهوم ذات که بشی ء قائم بنفسه والغیر قائم به اوست .

وجل عن ملاءمة کیفیاته .

جلال و عظمت و ملائمه ، فراهم آوردن است و فراهم آمدن ، و کیفیت ، جمع او «کیفیات » است و کیفیت ; به معنی چگونگی است ; یعنی: ای آن کسی که بزرگ است ، از فراهم آوردن کیفیات او! هیچ کس مطلع نمی تواند شد بر کیفیات ذات اقدس و صفات مقدس او - جل جلاله - .

یا من قرب من خواطر (21) الظنون!

«قرب » ، نزدیکی است و «خواطر» ، جمع خاطر است و خاطر ، عبارت است از اندیشه که در دل آید و «ظنون » ، جمع ظن است و ظن ، گمان و این جا مراد از ظن ، تصدیق است مطلقا ، و اضافه خواطر به ظنون بیانیه است ; یعنی: ای آن کسی که نزدیک است به خواطری که مقصود از آن ، تصدیق است به وجود او (22) ! و ما حصل این دو فقره آن که از چشم و دیدن دور است و به دل دانستن ، نزدیک است .

ای به دل نزدیک و دور از دیده گریان من

نیستی غایب زمانی از دل و از جان من (23)

و در بعضی نسخه ، «خطرات الظنون » واقع شده و «خطرات » ، جمع «خطره » است ، به معنی خطور .

وبعد عن ملاحظة (24) العیون .

«بعد» ، دور است و «ملاحظه » ، نگریستن به گوشه چشم و «عیون » ، جمع عین ; یعنی: ای آن کسی که دور است از نگریستن او را به گوشه چشم ها! کنایت از دیدن چشم ظاهر باشد مطلقا ، و غرض از بعد ، نهایت بعد بوده باشد ، که امتناع است از رؤیت حضرت رب العزه - جل جلاله - به چشم ظاهر و عدم آن ; سخن بسیار است «والله اعلم بحقائق الامور» . و می تواند بود که مراد آن باشد که حق تعالی ، بصیر است و منزه از نگریستن به چشم است .

وعلم بما کان قبل ان یکون .

این جا «کان » تامه واقع شده ، نه ناقصه ; یعنی: دانست و داناست بدانچه ثابت و متحقق گردد ، و بیشتر از ثبوت و تحقیق آن «هی انه ذاتی وازلی وابدی » بود . علم او به جمیع اشیا در جمیع ازمنه ، یکسان خواهد بود .

یا من ارقدنی فی مهاد امنه وامانه!

«ارقاد» ، خوابانیدن است و «مهاد» ، جمع مهد است و مهد ، گهواره است و «امان » ، بی خوف بودن ; یعنی: ای آن کسی که خوابانید مرا در گهواره بی خوف بودن و زنهار او و تشبیه نمود بی خوف بودن را به حال طفل که در گهواره خواب کرده باشد .

وایقظنی الی ما منحنی به من مننه واحسانه .

«ایقاض » ، بیدار کردن است و متنبه ساختن و «منح » ، عطیه [دادن] و «منن » ، جمع منت است و «من » انعام و احسان و نیکویی کردن است ; یعنی: ای آن کسی که متنبه و بیدار ساخت مرا از انعامات و نیکویی کردن خود!

وکف اکف السوء عنی بیده وسلطانه .

«کف » ، باز داشتن و «اکف » ، دست ها و «سوء» ، بدی کردن ; یعنی: ای آن کسی که بازداشتی دست های کس بد را از من ، به دست قدرت خود و غلبه خود - جل قدره وعظم سلطانه - !

صل اللهم علی الدلیل الیک فی اللیل الالیل .

«صلواة » ، از خدا رحمت است و رحمت ، عبارت از افاضه اوست خیر و کمال را و «دلیل » راهنمای است و «لیل الیل » ، شب بسیار تاریک ; یعنی: افاضه کن - خدایا - خیر افضال و کمال را بر کسی که راهنماست به سوی شناخت ذات مقدس و صفات تو در شب تاریک! و کفر را به شب تاریک تشبیه کرده . چنانچه در شب دیجور بی مهتدا به راه نتوان رفت ، در عدم معرفت ذات حق - سبحانه و تعالی - و احکام شرعیه نیز راه به مقصد نجات و منزل فلاح (25) را نتوان برد .

والماسک من اسبابک بحبل الشرف الاطول [وماسک من اسباب جنابک بحبل الشرف الاطول (26) ] .

«ماسک » ، تمسک جوینده است و تمسک ; به معنی اعتصام واعتصام ، چنگ در زدن است ، به چیزی و «حبل » ، ریسمان و «اطول » مبالغه طول است ; یعنی: رحمت کن - خدایا - بر کسی که چنگ در زده است به اسباب رحمت تو ، بحبل الشرف الاطول ، یعنی قرآن مجید که حبل المتین است ، وطول وشرف او ظاهر است و باقی است از حین نزول تا نفخ صور ، به خلاف کتب سماوی دیگر چون تورات و انجیل و زبور و غیرها .

در حدیث آمده که: القرآن حبل الله المتین لا ینقض عجائبه ، ولا یخلق عن کثرة الرد ; من قال به صدق ، و [من] عمل به رشد ، ومن اعتصم به هدی الی صراط مستقیم . (27)

و در اکثر نسخ ، این فقرات بر واو عطف مسطور است:

والناصع (28) الحسب فی ذروة الکاهل الاعبل .

«ناصع » ، پاکیزه و خالص است از هر مکر و «حسب » ، فضایلی را گویند که از آبای خود شمارند و «ذروه » هر شی ء بلندی آن شی ء بود و «کاهل » میان دو شانه و «اعبل » ، بزرگ بدن است ; یعنی: خدایا ! رحمت کن بر کسی که خالص و پاک است فضایل آبای او در مرتبه که بسی رفیع است! تشبیه نموده رفعت مرتبه را به ذروه کاهل اعبل: که بلندی میان دو شانه شخص بزرگ تن است ، از قبیل تشبیه معقول است به محسوس .

والثابت القدم علی زحالیفها فی الزمن الاول .

«ثبات » ، ایستادن و استوار کردن است ، و «زحالف » ، یعنی مزالق و مزالق ، محل های لغزیدن است و «زمن » ، جمع زمان است ; یعنی: خدایا! رحمت کن بر کسی که استوار قدم است عقل کامل او در زمان های اول یا از ازل .

وعلی آله الطیبین الاخیار المصطفین الابرار .

مراد اهل بیت است - صلوات الله علیهم کما شاء - بقوله تعالی: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس » (29) الی آخر الآیه . تاویل آن جهت عموم و شمول بر اصحاب ، چنانچه بعضی کرده اند ، نهایت تکلیف است ، و «اخیار» ، جمع خیر است و «مصطفی » ، برگزیده . «ابرار» ، جمع بر ، و بر ، صاحب بزرگی ، یعنی: خدایا! رحمت کن بر اهل بیت او که برگزیده و ارباب خیر و بزرگی اند!

وافتح اللهم لنا مصاریع الصباح بمفاتیح الرحمة والفلاح .

«فتح » ، گشادن است و مصاریع ، جمع مصراع و «مفاتیح » ، جمع مفتاح است و مفتاح ، کلید و «فلاح » نجات است و فیروزی و بقای عمر ; یعنی: بگشای - خدایا - از برای ما درهای صباح را به کلیدهای رحمت و فیروزی و بقای عمر و رستگاری! (30)

والبسنی اللهم من افضل خلع الهدایة والصلاح .

«الباس » ، پوشانیدن است و خلع ، جمع خلعت است ; یعنی: بپوشان - خدایا - مرا از فاضل ترین و بهترین خلعتی از خلعت های هدایت و نیکوکاری! این جا کلام بنا بر تشبیه است و الباس ، ترشیح التشبیه .

واغرس اللهم بعظمتک فی شرب جنانی ینابیع الخشوع .

«غرس » ، درخت نشاندن است و «شرب » ، به کسر شین ، خط بردن از آب و «جنان » ، دل است و «ینابیع » ، جمع ینبوع است ; درخت (31) است مخصوص و قیل: شجرة یتخذ منه القنی ، و «خشوع » ، فروتنی ; یعنی: بنشان - خدایا - از سبب بزرگی و عظمتی که تو راست ، در زمین آن جوی و دل من درخت های فروتنی را! ، و در بعضی نسخه «ینابیع » واقع شده که جمع ینبوع باشد و «ینبوع » ، چشمه و بر این تقدیر ، مراد از غرس ، استحکامی است که لازم درخت نشاندن است و در بعضی نسخه «واغرز اللهم » واقع شده و «غرز ،» (32) فرو بردن است و بر این تقدیر نیز معنی عبارت نسخه اصل ، ظاهرتر است و اضافه شرب به جنان بیان است و در فروتنی ، استعاره مصرحه است . غرس ترشیح الاستعاره ، و نیز احتمال دارد که بنای کلام بر تشبیه باشد .

واجر اللهم لهیبتک من آماقی زفرات الدموع .

و «اجراء» ، روان کردن است و «هیبت » ، ترسناکی و «آماق » ، جمع موق که عبارت از گوشه چشم مایل به طرف بینی است . و «زرفات » ، جمع زرف است و زرف ، سیل (33) و «دموع » جمع دمع ودمع ، اشک چشم ، و در بعضی نسخ «ظفرات الدموع » واقع است و «ظفرات » ، جمع ظفره است وظفره ، عبارت است از: نفس دردناک کشیدن (34) ، و بر این تقدیر ، اجراء ظاهر نیست و محتاج به تکلف است ; یعنی: روان کن - خدایا - از سبب مخافت و ترسناکی که مراست از تو [از] گوشه های چشم من قطرات اشک را !

وادب اللهم نزق الخرق منی بازمة القنوع .

تادیب: به اصلاح آوردن است و «نزق » به سکون زاء ، خفت مزاج و سبک باری و «خرق » بضم فاء و سکون راء ، بدخویی است و «ازمه » جمع زمام است و زمام ، مهار شتر است و «قنوع » ، قناع است ; یعنی: به صلاح آور - خدایا - سبک باری و بدخویی که مراست ، به مهار قناعت! تشبیه قناعت به زمام شتر تشبیه بالکنایه است و زمام ، رشح التشبیه .

الهی ، ان لم تبتدئنی الرحمة منک بحسن التوفیق .

یعنی: اگر سبقت آن رحمت از تو به توفیق نیکوکاری [نبود] . مراد آن است که در هر کاری از کارها ، اگر حسن توفیق تو پیشی نمی گرفت .

فمن السالک بی الیک فی واضح الطریق ؟

«سالک » ، رونده است و به باء ، تعدیه یافته و «اضح » (35) ، مبالغه واضحیت است ، و «طریق » راه ; یعنی: پس که باشد برنده مرا به سوی شناختن تو و روشن ترین راهی ؟

وان اسلمتنی اناتک لقائد الامل والمنی .

اسلام به معنی سپردن آمده است و «انات » ، به معنی حلم و سکون و تانی است و «قائد» کشنده و «امل » ، امید و «منی » ، جمع منیه و منیه ، آرزو و «اسلمتنی » ، صیغه واحده است و فاعل «اناتک » واقع شده ، و در بعضی نسخه «اسلمت » واقع شده که صیغه واحد مخاطب است . و بر این تقدیر ، معنا ظاهر نیست ; یعنی: اگر مرا سپرد حلم و سکون و تانی تو ، مرا بکشند امید و آرزوها! که کنایه از نفس باشد .

فمن المقیل عثراتی من کبوات الهوی ؟

«مقیل » ، عفو کننده است و «عثرات » جمع عثرت و عثرت ، زلت (36) است و لغزیدن و «کبوات » ، جمع کبوت است و کبوت ، صحت (37) نفس است ، مراد از لغزیدن ; یعنی: پس که باشد عفو کننده لغزیدن ها و ذلت ها! و مراد از سبب ، هوای نفس ، [و] مراد از لغزیدن و زلت (38) ، در ربودن است از جناب حق ، گناهان .

وان خذلنی نصرک عند محاربة النفس والشیطان .

«خذلان » ، فروگذاشتن و «نصر» ، یاری کردن و «محاربه » ، با یکدیگر حرب و نزاع نمودن ; یعنی: اگر فروگذارد مرا یاری کردن تو وقت نزاع من با نفس و شیطان ، یا در وقت جنگ نفس با شیطان ، و این جا مراد از نفس ، نفس ناطقه یا (39) نفس مطمئنه خواهد بود .

فقد وکلنی خذلانک الی حیث النصب والحرمان .

«وکل » ، بازگذاشتن کار است ، و «نصب » ، به فتح صاد ، به رنج و تعب ، و «حرمان » ، ناامید بودن ، و در بعضی «وکلتنی » واقع شده ، چنانچه در «اسلمتنی » گذشت ; یعنی: پس به تحقیق که باز گذاشت مرا این فروگذاشت تو به سوی تعب و رنج که دوری است از درجات رحمت تو و ناامید (40) بودن از برکات عنایت تو .

الهی ، اترانی ما اتیتک الا من حیث الآمال ، ام علقت باطراف حبالک الا حین باعدتنی ذنوبی عن دار الوصال .

«رؤیت » ، دیدن است ، «اتیان » ، آمدن و «آمال » ، جمع امل ; یعنی: خدایا ! می بینی مرا و می دانی که آمدن من نیست به سوی تو ، مگر از برای امیدها ، و اگر مراد استفهام انکاری [است] معنی استثنایی تکلف واقع می تواند شد . «علاقه » ، وابستگی است و «اسباب » ، جمع سبب و «حبال » ، جمع حبل و «ذنوب » ، جمع ذنب و ذنب ، گناه ، و در بعضی نسخ «علقت » آمده است و علق ، بند کردن است ; یعنی: آیا متعلق شدم به اسباب رحمت تو که همچو حبال است؟ یعنی: ریسمان های محکم و موصل است به مطلوب من ، مگر وقتی که دور کند مرا گناهان من و قطع تعلقات از ما سوای مطلق .

فبئس المطیة التی امتطات نفسی من هواها .

«بئس » ، کلمه ذم است و «مطیه » ، مرکب ; وامتطات (41) ای اخذت المطیة ، یعنی: پس چه مرکب [بدی] است آن مرکبی که نفس من او را مرکب ساخته است ، از سبب آرزوهای خود !

فواها لها لما سولت لها ظنونها ومناها .

«فواها» ، کلمه تعجب است و «تسویل » ، زینت دادن و معنی ظنون ومنا گذشته ; یعنی: پس در عجبم از (42) چیزی که تزیین کرد و آراسته ساخت از برای نفس من ، اندیشه ها و آرزوهای او !

وتبا لها لجراتها علی سیدها ومولاها .

«تب » ، خسران و هلاکت است ، و «جرئت » ، دلیری و «سید» ، کسی که طاعت او فرض و اطاعت او واجب بود ، و «مولا» (43) خداوند ; یعنی: هلاکت و خسران بار و خسارت بودنی مر نفس را ، از سبب جرئت و دلیری او بر کسی که طاعت او واجب بود ، بر آن نفس که صاحب و یاری دهنده است .

الهی ، قرعت باب رحمتک بید رجائی .

«قرع » ، در کوفتن است و «ید» ، دست و «رجا» امید خود که به جناب تو دارم . باب رحمت ، استعاره بالکنایه است و همچنین ید رجا ، و قرع که از ملایمات است ، ترشیح خواهد بود .

وهربت الیک لاجئا من فرط اهوائی .

«هرب » ، گریختن و «لاجئ » ، پناه گیرنده است و «اهواء» جمع هوا ; یعنی: خدایا! گریختم از هر چه رضای تو در آن نبود و به سوی تو آمدم در حالتی که پناه گیرنده بودم به تو از بسیاری هواهای نفس خود .

وعلقت باطراف حبالک انامل ولائی .

«انامل » جمع انمله ، وانمله ، سرانگشتان را گویند و «ولاء» دوستی ; یعنی: خدایا! در تو آویختم به هر طرف ریسمان های عنایت تو ، که موصل اند مرا به مطالب من . سرانگشتان خود را تشبیه نموده [و] تعلق خود را به جانب حق به شخصی که دست به ریسمان زده باشد و در آویخته ، به جهت آن که خود را به جایی رساند .

فاصفح اللهم عما کان (44) اجرمته من زللی وخطائی!

«صفح » ، اعراض است و «زلل » ، جمع زلت ، لغزیدن و «خطا» ، به معنی گناه است و «کان » ، تامه است و در بعضی نسخ ، «منی » واقع شده ; یعنی: پس اعراض کن - خدا - از آنچه ثابت و متحقق شده از سبب زلت و گناه من!

واقلنی اللهم من صرعة ردائی (45) وعثرة بلائی!

«اقاله » ، عفو گناه کردن است و «صرعه » افتادن و «داء» به معنی درد است و افتادن ، کنایه از دور شدن از رحمت جناب حق است جل جلاله:

فانک سیدی ومولای ; یعنی: سید و مولای من ; یعنی: در همه حال ناصر منی .

ومعتمدی ورجائی وغایة منای فی منقلبی ومثوای .

«اعتماد» ، تکیه کردن است و معنی رجا و منا گذشته ، و «منقلب » ، عبارت از دنیاست که دارالفناست و «مثوا» ، کنایه از سرای عقبا و در بعضی نسخه ، «مثوای » واقع شده است ، کما فی قوله تعالی: «انه ربی احسن مثوای » (46) و قرائت مثوا ، ظاهر نیست ; یعنی: اعتماد من بر توست ; تویی که تکیه کرده ام به رحمت بی نهایت تو . امید من تویی . نهایت امیدها وآرزوها تویی ، در حالتی که منقلبم از دار فانی به سرای باقی .

الهی ، کیف تطرد مسکینا التجا الیک من الذنوب هاربا !

«طرد» ، دور کردن است و «مسکینی » ، ناداری ، و «التجا» ، پناه بردن به جایی ، «ذنوب » گناهان ، و «هرب » گریختن ; یعنی: خدایا! چگونه دور گردانی مسکینی را ، یعنی کسی را که نادار است از اعمال حسنه که سبب قرب به جناب تو شود ، در حالتی که آن مسکین ، التجا به سوی رحمت آورده و از گناه خود گریخته باشد؟! که کنایه از توبه است .

ام کیف تخیب مسترشدا قصد الی جنابک ساعیا !

«تخیب » ، بی بهره ساختن است و «مسترشد» ، طلب کننده است رشد را و «جناب » ، به معنی درگاه و «ساعی » ، شتابنده در امری ، و «ساعیا» ، حال واقع شده از مسترشد که مفعول به است ، همچنان که «هاربا» در فقره اولی ; یعنی: چگونه بی بهره و بی مطلوب گردانی طالب راه راست را ، که آن شناخت ذات و صفات است ، در حالتی که آن طالب ، قاصد وصول به جناب تو باشد و سعی کننده در وصول [به] آن ؟!

ام کیف تطرد ظمآنا ورد الی حیاضک شاربا!

«ظمآن » ، تشنه است و «ورود» ، رسیدن و «حیاض » ، جمع حوض و «شرب » ، آشامیدن و در بعضی نسخ «ام کیف ترد» واقع شده و معنی هر دو متحد است ; یعنی: آیا چگونه دور گردانی و محروم گذاری تشنه لبی را که رسیده باشد به حوض های زلال رحمت تو از آشامیدن؟! که کنایه از استفاضه آن رحمت است .

کلا وحیاضک مترعة فی ضنک المحول .

واو از برای حال است و «کلا» ، حرف ردع است و «مترعه » یعنی پر ، و «ضنک » ، یعنی تنگی و «محول » ، جمع محل [یعنی خشک سالی] ; یعنی: چنین نیست که دور گردانی و چون چنین باشد و حال آن که حوض های رحمت تو مالامال است از زلال مرحمت در اوقات تنگی و خشک سالی ، یعنی نایافتن رحمت؟!

وبابک مفتوح للطلب والوغول .

این جا نیز واو از برای حال است و «وغول » ، به معنی دخول است ; یعنی: حال آن که در رحمت سرای تو گشاده است ، از برای درآمدن به طلب وصول جناب تو نمودن .

وانت غایة السؤول (47) ونهایة المامول .

سؤول: جمع سؤال است ; یعنی: تویی غایت آن چیزی که کسی او را طلب کند ، و تویی نهایت آنچه مردم بدو امیدوارند .

الهی ، هذه ازمة نفسی قد (48) عقلتها بعقال مشیتک .

معنی ازمه و عقل ، گذشته و «عقال » به معنی: حبال است . و «مشیت » ، اراده و در بعض نسخ ، «هذه ازمة نفسی » واقع شده است ; یعنی: خدایا! مهارهای نفس خود را بستم و محکم ساختم به ریسمان های اراده تو (49) . و اضافه عقال به مشیت ، بیانیه است و نفس ، به رشته مشیت یافته ، و ازمه که از ملایمات است ، ترشیح تشبیه واقع شده .

وهذه اعباء ذنوبی دراتها برحمتک . (50)

«اعباء» ، جمع عب ء است و عب ء بار (51) ، و «دراتها» به یعنی «وقعتها» ; یعنی: خدایا! این بارها و گرانی ها که حاصل گناهان من است ، دفع کردم آن را به اعانت رحمت تو .

وهذه اهوائی المضلة وکلتها الی جناب لطفک . (52)

معنی اهواء ووکل گذشته و «ضلال » ، گمراهی است ; یعنی: خدایا! این هواهای نفس من که مرا بر گمراهی می دارد ، باز گذاشتم به جناب رحمت تو و به سوی لطف تو ; و ظاهر است که لطف تو آن خواهد کرد که مرا راه راست آورد .

فاجعل اللهم صباحی هذا نازلا علی (53) بضیاء الهدی ، والسلامة (54) فی الدین والدنیا!

«جعل » ، گردانیدن است و معنی نازل و ضیاء و هدی گذشته ; یعنی: پس بگردان - خدایا - این صباح مرا نازل و فرود آینده بر من ، به روشنی هدایت و ارشاد ، که مقارن باشد به سلامت درونی ; یعنی سالم بودن از عقوبات آخرت و سلامت در دنیا ، یعنی فارغ از محن وتعلقات او .

ومسائی جنة من کید العدی (55) ووقایة من مردیات الهوی انک قادر علی ما تشاء .

یعنی (56) : به درستی که تویی دانا بر هر چه اراده کنی .

تؤتی الملک من تشاء .

و «اتیان » به معنی عطاست ; یعنی: می دهی و می بخشی از ملک و پادشاهی ، و تحت اقتضای حکمت خود و به هر کس که اراده توست ; زیرا که مالک الملک به حقیقت تویی .

وتنزع الملک ممن تشاء .

انتزاع ، به معنی ستانیدن است ; یعنی: می ستانی ملک و پادشاهی از هر کس که می خواهی .

وتعز من تشاء ، وتذل من تشاء .

«ازلال » خوار ساختن ، یعنی: عزیز می داری کسی را که می خواهی به حسب دنیا و آخرت ، و خوار می گردانی کسی را که می خواهی ، [به] اقتضای حکمت بالغه خود .

بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر .

یعنی: به دست قدرت توست نیکویی ، از ایتای ملک و نزاع (57) آن ، و اعزاز و اذلال که محض حکمت [است] و هر چه محض کمت بوده باشد ، خیر محض خواهد بود ، و اگر به معنی خیار باشد ، معنی این کلام آن است که: تو توانایی بر هر چیز که ممکن است .

تولج اللیل فی النهار ، وتولج النهار فی اللیل .

«ایلاج » ، در آوردن است ; یعنی: در می آوری و داخل می سازی اجزای شب را در روز در وقت درازی روز ، [و] در می آوری اجزای روز را در شب ، در هنگام درازی شب ; و این حال در بلادی (58) که محاذات خط استوا نباشد ، نیک ظاهر گردد ، و احتمال دارد که مراد آن باشد که عرض روز و شب ، متفاوت است در درازی و کوتاهی . پس در وقتی از اوقات ، چیزی از اجزای شب ، داخل روز و چیزی از اجزای روز ، داخل شب شده باشد .

وتخرج الحی من المیت وتخرج المیت من الحی .

«اخراج » ، بیرون آوردن است ; یعنی: بیرون آوری زنده را که عبارت از مؤمن و عالم باشد از مرده ، که کنایه است از کافر یا جاهل ، و بیرون می آوری [مرده را] از زنده ، به همان معنی ; چرا که عدم علم ، مستلزم مرگ ، و آن از لوازم حیات است و جهل ، مستلزم سکوت است و آن از لوازم موت است . یا مراد آن است که بیرون می آوری از زن مرده ، فرزند [زنده] را و از زن زنده ، مرده را .

وترزق من تشاء بغیر حساب .

یعنی: روزی می دهی هر کس را می خواهی ، بی اندازه از جهت بسیاری .

لا اله الا انت سبحانک اللهم وبحمدک جل ثناؤک .

«سبحان » ، مصدر است ، یعنی تقدیس و تنزیه ، و مفعول مطلق واقع شده ; یعنی: به پاکی یاد می کنم از همه نقصان ها ، به پاکی یاد کردنی ، تو ای خداوند ، یا الله! یعنی: ای ذات مستجمع جمیع صفات کمال و تقدس از همه اوصاف نقصان! تو را یاد می کنم که شایسته آنی .

من ذا یعرف (59) قدرتک (60) فلا یخافک؟

«خوف » ترسیدن است و در بعضی نسخه «من ذا یعرف » واقع شده ; یعنی: کیست که تو را شناسد و نترسد از عقوبت تو؟

ومن ذا یعلم ما انت فلا یهابک؟

یعنی: کیست آن که بداند که چه ذاتی تو ، و اتصاف ذات تو به صفات لطف و قهر [را] بداند و نترسد از عقاب تو؟

الفت بقدرتک الفرق .

«تالیف » ، الفت دادن است و «فرق » ، جمع فرقه است ; یعنی: الفت دادی به قدرت خود هر فرقه را با هم ، از هر جنس مختلف .

وفلقت برحمتک (61) الفلق .

و (62) «فلق » ، سفیدی صبح است ; یعنی: آفریدی و خلق کردی سفیدی صبح را به رحمت خود ، که آن محل دعا و افاضه رحمت است .

وانرت بکرمک دیاجی الغسق .

«دیاجی » جمع دیاج است و دیاج ، تاریکی شب ، و «غسق » ، تاریکی اول شب ، و این جا مراد از غسق ، غاسق است ; یعنی: نورانی و روشن گردانیدی به کرمی که تو راست ، تاریکی های شب را .

وانهرت المیاه من الصم الصیاخید عذبا واجاجا .

و (63) «انهرت » ، ریخت و «میاه » جمع ماء است و ماء ، آب است و «صم » ، [جمع اصم وصماء وآن دو به معنای صلب است ; یعنی سخت و «صیاخید» ، جمع صیخود است [و] «صیخود» ، سنگ محکم و «عذب » ، آب شیرین و «اجاج » ، آب تلخ ، و در بعضی نسخه «وانهرت » واقع شده و انهار ، جوی ساختن است ، و «عذبا» و «اجاجا» ، حال واقع شده از میاه ، که مفعول به است ; یعنی: ریختی انهار را از صلب سنگ های سخت محکم ، در حالتی که آن آب ها بعضی شیرین و خوشگوار است و بعضی تلخ و ناگوار است .

وانزلت من المعصرات ماء ثجاجا .

«انزال » ، فرو فرستادن است و «معصرات » ، عبارت از ابرهاست و بعضی گفته اند بادها که فشارنده ابر است جهت حصول باران ، و «ثجاج » ، بارانی را گویند که به کثرت و شدت بارد ; یعنی: فرستادی از ابرها بارانی به کثرت و شدت تمام .

وجعلت الشمس والقمر للبریة سراجا وهاجا .

«بریه » به معنی مخلوق ، و «سراج » ، چراغ است ; یعنی: گردانیدی آفتاب و ماه را از برای خلایق ، چراغ روشن .

من غیر ان تمارس فی ما ابتدات به لغوبا ولا علاجا .

«تمارس » و «لغوب » ، مصدر است [و] به معنی تعب و علاج است ، یعنی: بدون آن که ممارست نمایی در آن چیزی که ابتدا کرده ای به خلق و آفریدن آن چیز ، بی تعب و مشقت و بدون آن که معالجه نمایی ، خلق کنی و بیافرینی ; و این امور دلالت دارد بر کمال قدرت حق - سبحانه و تعالی جلت قدرته وعمت نعمه - .

فیامن توحد بالعز والبقاء وقهر عباده بالموت والفناء .

«توحد» ، یگانگی است ، و «بقا» ، موجود بودن در زمان فانی از زمان حدوث ; یعنی: ای آن کسی که یگانه ای تو در بقا ، و بقای ابدی مخصوص به ذات اقدس توست !

و علم بالموت والفناء . (64)

«موت » ، به معنی مرگ است ، و «فناء» مردم کشتن: یعنی: ای آن کسی که داناست به فنا و مرگ هر فردی قبل از واقع شدن آن ! و در بعضی نسخه ، «قهر عباده » واقع شده ; یعنی: ای کسی که قهر کرد و غلبه نمود بر بندگان خود به موت و فنا !

صل اللهم علی محمد و آله الاتقیاء .

«صلوات » ، به معنی درود است و «محمد» ، ذاتی که ستوده باشد به خصال محموده ، و این جا مراد ، حضرت سید کاینات است و «اتقیاء» ، جمع تقی است و تقی ، پرهیزگار است و «آل » ، اهل است ; الا آن که استعمال کرده می شود در اشراف ، خواه آن که شرف دنیوی باشد ، چون آل فرعون ، یا شرف اخروی ، چون آل محمد صلی الله علیه و آله و آل عمران . واهل استعمال کرده می شود در اشراف ، چون اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و در غیر اشراف ، چون اهل سوق و اهل النار ; و مراد به آل در این مقام ، ائمه اثنا عشریه - صلوات الله علیهم اجمعین - است ; یعنی: رحمت کن - خدایا - بر محمد واهل بیت او که پرهیزگاران اند از عقاید باطله و افعال ذمیمه .

واستمع (65) ندائی ، واستجب لی دعائی .

یعنی: قبول کن مرا و بشنو ندای مرا در طلب حاجت ، که از حضرت تو توقع دارم .

وحقق بفضلک املی ورجائی .

یعنی: ثابت و متحقق گردان - خدایا - به فضل و کرم خود ، امید مرا و بدانچه از تو امید می دارم .

یا خیر من دعی لکشف الضر !

دعا ، به معنی خواندن است ; یعنی: ای بهتر کسی که خوانده شود از جهت کشف ضرر! یعنی دفع ضرر و طلب خیر ، و در اکثر نسخه ها «یا من انتجع لکشف الضر» واقع شده ، و «المامول » ، عطف بنا بر اول ، بر «من دعی » و بنابر روایت ثانی ، عطف بر «من انتجع » وانتجاع: رفتن است ; یعنی: ای آن کسی که روند به سوی او و امیدوار باشند مردم به او!

والمامول لکل عسر ویسر ، بک انزلت حاجتی .

«عسر» جمع عسرت و عسرت ، دشواری (66) . و «یسر» آسانی و این جا مراد از «انزلت » ، «جعلت لک تنزیلا» خواهد بود ، و می تواند بود که «لکل عسر ویسر» (67) ، متعلق به مامول باشد ; یعنی: از برای دفع هر دشواری و حصول هر آسانی ، میهمان تو ساختم اجت خود را . و ظاهر است که کریم یا میهمان است یا میهماندار .

فلا تردنی من سنی مواهبک خائبا .

«سنی » رفیع است ، و مراد از «سنی مواهب » ، مواهب سنیه است ، از قبیل اضافه صفت است به موصوف ; یعنی: پس رد مکن و دور مگردان مرا از مواهب رفیعه خود ، ناامید و بی بهره .

یا کریم ، یا کریم ، یا کریم ، برحمتک یا ارحم الراحمین ، و صلی الله علی خیر خلقه سیدنا ونبینا محمد و آله الطاهرین!

پی نوشت:

1) فهرست نسخه های خطی کتاب خانه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی ، نسخه شماره 360 و 543 .

2) همان ، نسخه شماره 549 و 743 .

3) همان ، نسخه شماره 567 ، الذریعة ، ج 13 ، ص 160 .

4) همان ، نسخه شماره 734 .

5) همان ، نسخه شماره 738 .

6) همان ، نسخه شماره 739 .

7) همان ، نسخه شماره 742 .

8) همان ، نسخه شماره 737 .

9) همان ، نشخه شماره 927 .

10) همان ، نسخه شماره 931 (که جزء اول شرح است) .

11) الذریعة ، ج 13 ، ص 252 - 256 .

12) به نقل از: مقدمه شرح دعای صباح آقا نجفی قوچانی .

13) همان .

14) نسخه توسط محمدرضا عطایی تصحیح شده و به وسیله نشر هفت در تهران به سال 1378 به چاپ رسیده است .

15) نشریه نسخه های خطی دفتر دوم ، ص 12 و دفتر پنجم ، ص 222 .

16) همان دفتر چهارم ، ص 387 .

17) همان دفتر پنجم ، ص 711 ; فهرست الفبایی کتب خطی کتاب خانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ص 338 .

18) نشریه نسخه های خطی ، دفتر ششم ، ص 387 .

19) سوره اسراء ، آیه 44 .

20) سوره صافات ، آیه 6 و 7 .

21) در بعضی از کتب ادعیه ، به جای خواطر ، «خطرات » آمده است .

22) نسخه: + است .

23) بوستان خیال ، فدایی ، ص 226 .

24) در نسخه بدل ، «لحظات » آمده است .

25) در نسخه «قداح » کتابت شده است .

26) نسخه بدل .

27) بحار الانوار ، ج 65 ، ص 233 .

28) نسخه «الناصع: الخالص من کل شی ء» نسخه اصل . [منه رحمه الله]

29) سوره احزاب ، آیه 33 .

30) و «مصاریع صباح » ، استعاره بالکنایه است یا تخییلیه و مفاتیح که از ملایمات است ، شاید که ترشیح باشد . نسخه اصل [منه رحمه الله]

31) شارح محترم ، «ینبوع » را «نبوع » فرض کرده که جمع نبع است ; زیرا نبع ، نام درختی است .

32) در نسخه ، «عزیز» آمده که نادرست است .

33) چنین معنایی برای زرف یافت نشد ; بله ، زرافة که جمع آن زرافات است ، به معنای محل استخراج آب آمده است . پس احتمال اشتباه زرفات با زفرات قوی است .

34) این معنا برای «زفره » نقل شده ; ولی برای «ظفره » نقل نشده است و ظاهر امر ، حاکی از اشتباه در کتابت است .

35) ظاهر آن است که شارح ، کلمه «واضح » را «اوضح » انگاشته که اسم تفضیل (نه مبالغه) از وضوح است و اوضح را معنا کرده ; اگرچه در نسخه ، ظاهرا اضح کتابت شده که قبل از آن واو عاطفه است . !

36) در نسخه «عزلت » کتابت شده است .

37) در نسخه چنین آمده ; ولی «کبوت » به معنای یک بار به رو افتادن است .

38) در نسخه «ذلت » کتابت شده است .

39) نسخه: با .

40) نسخه: ناامیدی .

41) نسخه بدل: امتطت .

42) نسخه: مرا .

43) نسخه: + رو .

44) مفاتیح الجنان: کنت . در این صورت ، دیگر کان تامه نیست .

45) نسخه بدل: واقلنی صرعة ردائی .

46) سوره یوسف ، آیه 23 .

47) مفاتیح الجنان: المسؤول .

48) مفاتیح الجنان: - قد .

49) نسخه: + ساختم .

50) مفاتیح الجنان: بعفوک ورحمتک

51) نسخه: اعباء جمع عبا است و عبا بار .

52) در مفاتیح الجنان: + ورافتک .

53) در بعضی از نسخه ها «علی » ذکر نشده است .

54) نسخه ای از مفاتیح الجنان: وبالسلامة .

55) نسخه بدل: الاعداء .

56) معنا و شرح «ومسائی ... الهوی » در نسخه نیامده است .

57) در نسخه «انزاع » است و قبل از آن «انتزاع » آمده که قلم خورده است .

58) نسخه: + است .

59) نسخه بدل: یعلم .

60) مفاتیح الجنان: قدرک . و معنا بر اساس نسخه مفاتیح آمده است و این که نسخه بدلی هم ذکر نشده می تواند نشانه ای بر نادرست بودن «قدرتک » باشد .

61) در بعضی نسخ و در مفاتیح الجنان «بلطفک » آمده است .

62) و» زاید است .

63)] . «و» زاید است .

64) این فقره از دعا در نسخه های دیگر موجود نیست .

65) مفاتیح الجنان: واسمع .

66) عبارت حاضر ، این چنین صحیح است: «عسر» به معنی عسرت و دشواری است .

67) نسخه: + بک .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان