ماهان شبکه ایرانیان

وظایف سالک

دستورالعملی از عالم ربانی سید صدر الدین محمد موسوی کاشف دزفولی

دستورالعملی از عالم ربانی سید صدر الدین محمد موسوی کاشف دزفولی

مقدمه

دستورالعمل اخلاقی حاضر برگرفته از کتاب مفتاح النجاة، (1) تالیف تلمیذ برجسته مکتب عرفانی عالم ربانی مولی محمد بیدآبادی رحمه الله ، سید صدرالدین محمد بن سید محمد باقر موسوی کاشف دزفولی است . (2)

خاندان، تولد

سید صدرالدین از سادات گوشه (3) بوده، که از اواخر سده هشتم تاکنون سلسله علما، عرفا و ادبای دزفول را تشکیل داده اند .

پدر آن جناب، مرحوم حجة الاسلام سید محمد باقر دزفولی از اعاظم و اکابر سادات خاندان گوشه بوده، که ظاهرا سالهای آخر زندگانی را در کرمانشاه اقامت داشت .

مرحوم کاشف در مقدمه مرآت الغیب تولد خود را آخر شب یک شنبه 18 صفر 1174 در دزفول می نویسد .

سیر تحصیلی

وی از اوایل ایام کودکی به تحصیل علوم اسلامی رغبت داشت و آنچنان در تحصیل کوشید که در 21 سالگی به مقام اجتهاد ست یافت و صاحب ملکه استنباط شد . وی در ضمن مسافرتهای زیاد خود در هر جا با دانشمندان و ارباب ذوق و عرفان مصاحبت می نمود و گاهی مدت اقامت او در یک شهر به حدی طولانی بود که به نام آن شهر، مشهور می شد .

کاشف از همان ایام کودکی در نهاد خود ذوق و عشق درونی احساس می کرد که گاه می شد در خلال تحصیل روزها را به تفکر سپری می کرد . در ضمن شوق مفرطی که به خواندن کتب عرفا و اشعار اولیاء داشت، کم کم به ریاضت نفس و عبادات پرداخت .

عبادت آن سید عالی مقام برتر از طاقت عادی خلق بود، دعای کمیل را غالب شبها در قنوت نماز وتر می خواند، غالبا به عبادت مشغول بود و علاوه برچند اربعین در سال، سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام پنج شنبه هر هفته را روزه می گرفت . در اندک زمانی به زهد و عبادت و استجابت دعوات و قدس و ورع چنان شهرت یافت که اغلب اهالی خوزستان بلکه غرب و جنوب ایران به وی ارادت یافتند .

در محضر مولی محمد بیدآبادی

مرحوم آقا محمدبیدآبادی در شکل دهی شخصیت عرفانی و اخلاقی کاشف بیشترین نقش را ایفا نمود . مکاتبات زیادی بین این استاد و شاگرد مبادله شده که این مکاتبات خود کتاب مستقلی است . (4) خود کاشف در صفحه 91 کتاب مکاتیب که از کتب عرفانی اوست از استاد خود چنین یاد می کند:

از یمن نفس مرشد کامل، اگرچه از دنیا رفته است، و آن قدوة العارفین و زبدة الواصلین جامع المعقول و المنقول حاوی الفروع و الاصول مولانا آقا محمدبیدآبادی رحمه الله تنکابنی الاصل و متوطن به دارالسلطنه اصفهان بوده اند که حقیر با اخلاص با اوست . . . .

کسانی که از کاشف سخن گفته اند، از آن جناب به عنوان شاگرد، تابع، پیرو و مرید آقا محمدبیدآبادی یاد کرده اند .

ارادت شیخ انصاری به مرحوم کاشف

علامه شهیر شیخ مرتضی انصاری قدس سره، پس از خاتمه تحصیلات مقدماتی خود در دزفول به قصد اتمام تحصیل عازم عتبات عالیات می گردد، با خود فکر می کند که قبلا خود را به آستانه مبارکه کاشف برساند، که هم دستورالعمل برای اشتغال باطنی بگیرد و هم از پیشگاه مبارک آن جناب همت بخواهد . به این نیت به در منزل کاشف می رود . در آن موقع هوا کاملا گرم و سوزان و در عین حال مقارن ظهر است . چون به در منزل کاشف می رسد دق الباب می نماید . خادم منزل آمده از حضور شیخ مستحضر می شود . به درون خانه می رود و تصادفا فراموش می کند که خدمت کاشف عرض کند . مدت یک ساعت به طول می انجامد . بعد خود سید متوجه شده به در خانه تشریف می آورد . از شیخ معذرت خواهی می کند و بعد دعا می کند و می فرماید: شیخ مرتضی همین طوری که در این آفتاب سوزان توقف فرمودید و تحمل گرما نمودید امید است خداوند تو را در عالم آفتابی کند . شیخ مرتضی تقاضای دستور ذکر و فکر می کند، سید می فرماید: چون به قصد تحصیل عازم نجف اشرف هستید، ادامه تحصیل، خود یک نوع عبادت است، ضمنا اطمینان داشته باشید که به وسیله حاج سید علی شوشتری (5) که او از ماست، به این فیض معنوی نایل خواهی شد . (6)

مقامات معنوی کاشف

مرحوم کاشف در دیباچه حق الحقیقة در باره مراحل سیر و سلوک خود چنین می نگارد:

زمانی متوجه ریاضات شدم و مجاهدت با نفس را آغاز کردم . فکر خود را از هر قید و بندی رها ساخته و زنجیر گرانی را که از حلقه های تجملات و تعینات و هوی و هوسها ساخته و پرداخته شده بود از دوش دل برداشتم . با قلبی صفا یافته به خدای لایزال روی آوردم و در دریای بی کران پر عظمت وجود وی مستغرق گشتم . در این راه کوچکترین تردید و شکی بر من دست نداد . سرگشته حقایق خداشناسی شدم و به کنجکاوی و تحقیق پرداختم . پس از مدتی طلب و سرگشتگی تا آنجا که در خور لیاقتم بود با عالم تجرد آشنایی یافتم . ابرهای تیره خودپرستی از پیش دیدگان درونم محو و انوار یقین جایگزین آنها شد . . . شهپر روحم به آسمان انس پرواز کرده و ذره عقلم مجذوب آفتاب قدس گردید تا آنجا که از کوه خودپرستی فرود آمدم و در سفینه دل پا نهادم . به وادی ایمن طور دل وارد گردیدم . . . از حضرت ربوبیت رموز خداپرستی الهام و برخی از درجات اهل ذوق بر من اعلام گردید . . . .

مراتب عالی عرفانی و معنوی مرحوم سید صدرالدین دزفولی در نامه ای که به برادر خود سید محمدعلی نوشته آشکار است، این نامه در کتاب مکاتیب عرفانی کاشف آمده است و تنها نامه عربی از این مجموعه ارزشمند است:

یا اخی و اعز من روحی اکتم سری فاستمع لما اتلو علیک انی قد صرت من المجذوبین، مفارقا من البین، مبانیا عن الاین، لایعرف الشین من الزین، مستغرقا فی بحر بجذبة من جذبات الرحمن توازی عمل الثقلین، وصلت بالاصل و فصلت من الفصل و خلعت النعلین و ترکت الخافقین و فرغت من الثقلین و فرغت من الطبع و الرین، قد تجلی سلطان حق الحقیقة علی شجرة طور قلبی و فؤادی و یشاهدنی ظهور یوم ینادی المنادی فاین ابناء الملوک من هذه اللذة الباقیة، قد اسکرنی خمر محبته و وداده من کؤس سرائقه و تلالا انوار جماله فی مراة روحی لیلا و نهارا ولو تر انی لقلت اری السکاری و ما هو بسکاری، قد اخذ المعشوق بمجامع نفسی و روحی و ملاصدری من محبته حتی صار واحدا متحدا قبضی و فتوحی .

آه آه من غفلة النائمین و من رقدة المحجوبین . یا اخی . . . اخذت عنان الکلام من هذا المرام و علیک السلام من الملک المعشوق العلام الذی ملک و جلس فی عین قلبی و قلب عینی بما لایصل الیه الافهام ولایمکن التکلم بحقیقته عند الخاص و العام . . . .

حقیر را به سمت معبود می کشندم، که از این سوی کشندم که از آن سوی برندم و السلام علیکم و علی من اتبع الهدی .

سید صدرالدین شاگردان بسیاری داشته و با رجال عهد خود مکاتبه و مراوده داشته است . برخی قضیه ملاقات شیخ انصاری با کاشف را که نقل شد، قرینه گرفته و سید علی شوشتری و شیخ مرتضی انصاری را جزء شاگردان مکتب عرفانی کاشف می دانند . سید محمد رضا موسوی دزفولی، شیخ سلیمان عاملی، ملا غلامرضا شهی، سید عبدالله و سید حسین ظهیرالاسلام جزء شاگردان کاشف بوده اند .

تالیفات

نوشته های کاشف غالبا اخلاقی و عرفانی است و در زمینه های فقه، اصول، تفسیر، ادعیه، شعر و ادبیات نیز آثاری از خود به جای گذاشته است . اکثر تالیفاتش به زبان فارسی است و چند کتاب نیز به عربی دارد . به دلیل مسافرتهایی که کاشف به شهرهای مختلف کرده، آثار و تالیفاتش از نظم و نثر - که بالغ بر بیش از یکصد جلد می شود - در شهرستانهای تهران، نهاوند، کرمانشاه، دزفول و شوشتر و دیگر مناطق پراکنده و نامرتب گشته و نگارنده در پی جستجو و تحقیق در فهارس نسخه های خطی، دهها نسخه از آثار مختلف او را در کتابخانه های تهران، مشهد، قم و بابل شناسایی کرده است .

از آثار به طبع رسیده کاشف فقط سه کتاب را سراغ داریم: 1 - مصباح العارفین که در سال 1332 شمسی در اهواز چاپ شده است; 2 - حق الحقیقة که با ترجمه و مقدمه آقای فتحی پور در سال 1337 شمسی در اهواز چاپ شده است; 3 - معراج المؤمنین، این رساله فارسی شرح بیتی از حافظ است:

من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق

چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

این رساله یک بار در دزفول و بار دیگر در شماره 38 مجله کیهان اندیشه به طبع رسیده است .

متاسفانه بیشتر آثار صدرالدین دزفولی به صورت مخطوط باقی مانده و تعدادی از تالیفاتش نیز در دسترس نیست و تا به حال نسخه ای از آن به دست نیامده است .

راقم سطور در تنظیم کتابشناسی آثار کاشف به نام بیش از 60 عنوان از تالیفات وی دست یافته که عناوین برخی از آنها چنین است:

1 - مکاتیب (مشتمل بر 86 نامه، که نمونه ای از آن را نقل کردیم) ; 2 - مصباح العارفین; 3 - معراج المؤمنین; 4 - مناهج الموحدین; 5 - امل المشتافین; 6 - منیة المحبین; 7 - زبدة المعارف; 8 - مصباح الذاکرین; 9 - هدایة السالکین; 10 - حق الحقیقة; 11 - کنز الاسرار; 12 - حق الیقین; 13 - اصول الدین; 14 - مفتاح النجاة; 15 - مخزن الاسرار; 16 - مناهج السالکین; 17 - قاصم الجبارین; 18 - ارشاد الطالبین; 19 - کنوز الاسماء; 20 - منهج المعرفة و الهدایة (شرح فارسی بر نهج البلاغه).

تعدادی از کتب مذکور فعلا در دسترس است و نسخه های خطی آنها در کتابخانه های عمومی و یا خصوصی یافت می شود .

شعر کاشف

سید صدرالدین از طبع سرشاری برخوردار بوده و آثار شعری او را متجاوز از یکصد هزار بیت دانسته اند . اشعارش شامل مطالب توحیدی و ادبی است و تخلص شعری وی «کاشف » بوده است:

برو کاشف تو در عین وصالی

ز هجر او مگو قلب حزین را

چندین دیوان شعر از کاشف سراغ داریم: 1 - دیوان کلیات قدیم مشتمل بر 8213 بیت; 2 - دیوان جدید (واردات غیبیه) مشتمل بر 20338 بیت; 3 - کلیات مرآت الغیب و اسرار الکاشفیة; 4 - حدائق العاشقین; 5 - در مکنون; 6 - ولایت نامه .

وفات

کاشف در شب پنج شنبه 16 شعبان سال 1258 در دزفول وفات یافت . پیکر مطهرش را بنا به وصیتش به کربلا انتقال داده و در بین رواق و حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به خاک سپردند . (7)

رحمة الله علیه رحمة واسعة

× × ×

متن دستورالعمل

در بیان چیزهایی که سالک حق باید آنها را عمل نماید

فصل اول

در عمل کردن به طاعات واجبه و بیان آنها بر سبیل اجمال و این مشتمل است بر چند مطلب:

[آداب باطنی نماز]

مطلب اول، در ذکر نمازهای واجب

بدان! بدرستی که از جمله نمازهای واجب، هفده رکعت نماز یومیه است که در شبانه روز باید به جا آورد با آداب و شروطی که در کتب فقها مذکور است .

باید اول ظاهر نماز را درست بکنند . بعد از آن سعی نمایند در اصلاح باطن او، که نماز را ظاهری هست و باطنی . ظاهر او همین صورتی است که به ارکان و آداب به جای آورند و باطن او حضور دل است در وقت فعل آن، از اول تا آخر; یعنی متوجه حق باشد در وقت نماز به حیثیتی که خیالی به غیر حق در دل او نگذرد، و این حاصل نمی شود مگر به ترک شهوات و گوشه گرفتن از ابنای دنیا و رفض تعلقات و مداومت کردن در خلوت به ذکر و فکر . تا نفس محجوب است به حجاب شهوات، التفات تمامی برای او رو نمی دهد به خدا .

بدان! بدرستی که نماز را صورت باطنی هست و آن در شش خصال یافت می شود: حضور قلب و تفهم و تعظیم و هیبت و رجا و حیا . و این شش خصلت حالات نیکویی هستند که یافت نمی شوند تمامی اینها مگر در مؤمنی که امتحان کرده باشد خدا دل او را به نور معرفت و ایمان .

اما بیان این خصال:

حضور قلب

مقصود آن است که فارغ سازد دل را از غیر آنچه مشغول به فعل آن است . پس باید فکر او جاری نباشد در غیر آن امر، و هر گاه گردانید فکر خود را از غیر چیزی که دل در پی اوست و ثابت ماند در دل ذکر چیزی که او در پی حصول آن است، پس بتحقیق در این صورت حاصل شده است برای او حضور قلب .

تفهم

یعنی فهمیدن معنای کلام و این امری است ورای حضور قلب; پس گاه باشد که دل حاضر است با لفظ و حال آنکه حاضر نمی باشد با معنای آن، و رسیدن دل به علم به معنای لفظ همان چیزی است که ما اراده کرده ایم از تفهم و این مقامی است که تفاوت دارند مردم در اینجا .

تعظیم

و او امری است ورای حضور قلب و فهمیدن; به جهت آنکه مرد گاهی گفتگو می کند با غلام خود و آن بنده دلش حاضر است نزد مخاطبه آقا و می فهمد معانی حرفهای او را و حال آنکه تعظیم کننده از برای او نمی باشد . پس، تعظیم غیر حضور قلب و فهم است .

هیبت

و او نیز غیر تعظیم است; به جهت آنکه کسی که نترسد نمی گویند او هایب است; پس هیبت خوفی است که مصدر آن جلال است . حضرت زین العابدین و سید الساجدین علی بن الحسین علیه السلام نماز می کرد در هر شبانه روزی هزار رکعت و هرگاه وضو می ساخت رنگ مبارک او زرد می شد، پس هر گاه برمی خاست به نماز، عارض می شد او را لرزه ای . پس سؤال کردند آن حضرت را از این حال، فرمود: «نمی دانید که در برابر چه کسی من ایستاده ام!» . (8)

رجا

شکی نیست که رجا غیر از آنهاست; چه، بسیار کسی که نگاه می دارد تعظیم پادشاهی را و هیبت او را در نظر دارد به جهت آنکه می ترسد از سطوت او، و حال آنکه امید ندارد انعام او را و بنده باید امید داشته باشد به نماز کردن خود، ثواب را از خدا، چنانکه می ترسد به سبب تقصیر خود، از عقاب او .

حیا

و این زاید است بر تمامی آن خصال، به جهت آنکه سبب حیا مشهود است به تقصیر خود و توهم گناه کردن و گاه هست که تصور می شود تعظیم و خوف و رجا از غیر حیایی، در وقتی که تصور نمی کند تقصیر خود را .

و بدان! که از برای این امور مذکوره اسباب و بواعثی چند هست:

اما سبب حضور قلب

پس او قصد است به جهت آنکه دل انسان تابع قصد اوست . پس حاضر نمی شود مگر در چیزی که قصد می کند آن را . دل هرگز معطل نمی ماند اگر حاضر در نماز نباشد در امور دنیا حاضر خواهد بود، پس چاره ای در احضار قلب نیست مگر به گردانیدن قصد به سوی نماز .

و قصد نمی گردد به سوی نماز مادامی که ظاهر نشود اینکه غرض و مطلوب منوط است به قصد و او ایمان و تصدیق کردن است به اینکه آخرت بهتر و باقی تر است از دنیا و نماز وسیله رسیدن است به آخرت . پس هرگاه اضافه شد این به سوی حقیقت علم به حقارت دنیا و مهمات آن، حاصل می شود از مجموع اینها حضور قلب در نماز .

و اما سبب تفهم

پس بعد از حضور قلب روانه کردن فکر و گردانیدن ذهن است به سوی ادراک معنا . و علاج این، مثل علاج حضور قلب به اقبال نفس بر فکر کردن و سعی نمودن در دفع اموری است که شاغلند در فکر . و علاج دفع کردن خاطری که شاغلند، قطع مواد آنهاست و دفع اسباب خواطر یعنی کندن دل از آنها; و مادام که بریده نشوند آن موادی که خواطر از آنها پیدا می شوند، برنمی گردد فکر از آنها به سوی ذکر خدا و تامل کردن در عظمت و جلال او .

پس کسی که دوست می دارد چیزی را، ذکر او بسیار می کند و ذکر چیزی که محبوب است، غالب می شود بر دل و مشغول می سازد او را از ذکر غیرمحبوب . و به این جهت است که می بینی دوستداران دنیا هرگز نمازی نمی کنند که صاف باشد از این خطوراتی که مشوش می کند مصلی را .

و اما سبب تعظیم

و او حالتی است که پیدا می شود از دو معرفت: یکی معرفت جلال و عظمت خدا و این از کمال ایمان است . دوم معرفت حقارت و خست نفس و بودن او بنده ذلیلی در نهایت ذلت و مسکنت، پس پیدا می شود از این دو معرفت استکانت و انکسار و خشوع از برای حضرت ذوالجلال . پس تعبیر می شود از این به تعظیم .

و اما هیبت و خوف

پس حالتی است از برای نفس که پیدا می شود از معرفت به قدرت خدا و سطوت و بطش او و نفاذ امرش و اینکه حق تعالی چنان است که اگر هلاک نماید خلق اولین و آخرین را، یک ذره از پادشاهی او کم نمی گردد و با وجود این ملاحظه کند بلاهایی که به انبیا و اولیا نازل شده . پس معرفت اینها منشا حصول هیبت است در دل و هر قدر که زیاد می شود علم به خدا و کبریایی او، زیاد می شود هیبت و خشیت .

و اما سبب رجا

پس او معرفت لطف خدا و کرم او و توسعه رحمت و فضل و احسان و انعام اوست و معرفت لطایف صنع او و معرفت صدق او در وعده ثواب و بهشت برگزاردن نماز . و هرگاه حاصل شد یقین به وعده او و معرفت لطف او پیدا می شود از مجموع اینها رجا .

و اما سبب حیا

پس آن شعور است به تقصیر نفس در عبادت، و علم است به عجز از قیام به تعظیم خدا چنانکه می باید . مطلع شدن به بسیاری عیوب نفس و آفات او و کمی اخلاص نفس و میل او به سوی لذات دنیای فانی در همه افعالش . و همچنین علم داشتن به اینکه حق تعالی بیناست و مطلع است بر باطن امور و بر چیزهایی که در دل می گذرد; هر چند در کمال پنهانی باشد . و هرگاه این معارف از روی یقین حاصل شدند، از آنها حالتی پیدا می شود که او را «حیا» می نامند .

پس، بعد از آن بدان! بدرستی که نماز کامل مثل انسان کاملی است که مشتمل هست بر روحی و جسدی، منقسم است به ظاهری و باطنی; و از برای روح و باطن او اخلاق و صفاتی چند هست و از برای جسد و ظاهر او اعضا و جوارحی چنداست .

پس، روح نماز معرفت حق اول است و معرفت عبودیت از برای او، از روی اخلاص . و اخلاق و صفات باطنه او شش معانی است که مذکور شد . و اما اعضا و جوارح او، پس آن قیام است و قرائت و رکوع و سجود .

مطلب دوم، در ذکر صوم و زکات و حج است

بدان! که بدرستی که صوم به معنای منع است و باز داشتن نفس از چیزی و صوم ماه رمضان واجب است به نص قرآن و صوم را سه مرتبه است:

اول، مرتبه عام و آن منع نفس است از خوردن و آشامیدن و از دیگر مبطلات .

دوم، مرتبه خاص است و آن منع کردن نفس است از آنچه مذکور شد با اینکه اعضا و جوارح را نیز منع کند از معصیت . مثلا چشم را منع نماید از نظر به نامحرم و گوش را نیز منع کند از شنیدن غنا و غیبت و زبان را از فحش دادن و غیبت کردن و همچنین باقی جوارح را .

از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هرگاه روزه داری می باید که روزه باشد گوش تو و چشم تو و موی تو و پوست تو و جمیع اعضای تو از محرمات بلکه از مکروهات » و فرمود که: «روزه تو مانند روز افطار تو نباشد» . (9)

سوم، مرتبه خاص الخاص است و آن منع نفس و جوارح است از آنچه مذکور شد با اینکه دل را پاک نماید از تعلق به غیر خدا و منع کند دل را از التفات به غیر حق، و این مرتبه انبیاء و ائمه معصومین و قلیلی از اولیاء الله است، که به سبب متابعت انبیا و ائمه علیهم السلام به این مرتبه رسیده اند .

[خواص روزه کامل]

روزه ای که واقع شود به شروط و آداب از روی کمال، او را هفت خاصیت است:

اول، آنکه، شبیه به ملائکه شوند به سبب خالی کردن شکم از طعام و حفظ جوارح از معاصی; دوم، آنکه به سبب گرسنگی و تشنگی خاطر خود آورند تشنگی و گرسنگی روز قیامت را; سوم، آنکه به درد دل فقیران واقف شوند که درد گرسنگی چون است; چهارم، آنکه قدر نعمت خدا را بدانند، چه انسان تا گرسنه و تشنه نشود قدر نان و آب نداند; پنجم، آنکه از گرسنگی صفای دل حاصل شود و صفای دل سبب قرب حق گردد; ششم، آنکه آسان می شود بر او بذل کردن طعام و شراب در راه حق; هفتم، آنکه راه گذر شیطان را تنگ می کند و دماغ او به خاک مالیده می شود . و اشاره به این شده است در حدیث که فرموده اند: «روزه سپری است از آتش » (10) . چه شهوات نفسانی به منزله آتشند، بلکه عین آنند و چون انسان گرسنه شود و تشنه، آتش شهوت فرو می نشیند و در فرو نشستن او آتش جهنم از این کس دور می گردد; پس روزه سبب نجات اوست از آتش جهنم، و به سبب علو درجه صاحب روزه است که حق تعالی می فرماید: «روزه از برای من است و من جزای او را می دهم » . (11)

و اما زکات

پس بر سه قسم است: اول، زکات مال و آن تعلق می گیرد به نه چیز; دوم، زکات بدن است و آن نیز دو قسم است:

اول، زکاتی است که شرکت با مال دارد که به سبب دادن آن بدن حفظ می شود از آفات و آن زکات فطره است; دوم، زکاتی است که حاصل می شود از رسیدن آزارها و ناخوشی ها به انسان .

سوم، زکات جاهست و او این است که سعی کند در استخلاص مظلومی از دست ظالم و کوتاهی نکند کسی که قادر باشد بر آن .

و اما حج

پس واجب است بر هر که مستطیع باشد و باید ظاهر را با باطن موافق گرداند; یعنی چنانکه ظاهر او متوجه خانه خدا باشد، باطن او نیز متوجه صاحب خانه باشد، و احتراز کند از اینکه در راه کعبه خود را بر مردم بیندازد یا از مال حرام و شبهه زاد راه خود را بردارد یا معرفتی به صاحب خانه مطلقا نداشته باشد . خلاصه، سعی باید نمود که تعب خود را در این راه ضایع نسازد .

مطلب سوم، در ذکر جهاد است

و آن بر دو قسم است: یکی جهاد اصغر و آن جهاد است با کفار و یکی جهاد اکبر است و آن جهاد با نفس اماره و از اعظم آداب راه سلوک است . پس واجب و متحتم است بر سالک جهاد با نفس; چنانکه در کلام مجید می فرماید: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (12) یعنی جمعی که در راه محبت ما با نفس خود جهاد نموده اند و او را از مشتهیات خود باز آورده به طاعات و عبادات و اجتناب منهیات و اکتساب فضایل و کمالات اخروی باز داشته اند هر آینه هدایت می کنیم ما ایشان را و می رسانیم به راههای خود که به سلوک در آن از ضلالت و گمراهی ایمن بوده و بی شایبه شبهه و شک به مقصد رسند .

پس، بر هر کس واجب است که جهاد نفس را بر خود لازم شناسد و همیشه نفس خود را در معرض محاسبه و مراقبه داشته، از لذات دنیه فانیه باز دارد و در همه حال متوجه احوال او بوده از حرکات و سکنات و خطرهایی که او را در آنها هست غافل نباشد .

و بدان! که هر نفسی که از او برمی آید دری است بی بها و جوهری است گرانمایه که هیچ شیئی از اشیاء را قابلیت آن نیست که قائم مقام آن توان بود یا عوض آن تواند شد; بلکه نقدی است که به آن می تواند گنجی از کنوز رحمت الهی خرید که ابد الاباد از روایح فیض آن بهره مند تواند بود و نفع آن از وصمت فنا و زوال ایمن و مصون باشد و ضایع گذاشتن و یا صرف کردن آن در امری که متضمن ادراک سعادتی نبوده باشد نقصانی است بس عظیم و خسرانی است بس بزرگ که هیچ عاقل پیرامون آن نگردد که به ضعف عقل منسوب نشود و هیچ زیرکی و دانایی آن را بر خود روا ندارد که نزد ارباب درک و تمیز نادان و بی تمیز ننماید .

پس، چون مرغ سحری به خروش سبوح قدوس درآید و مؤذن ندای حی علی الصلاة در دهد، به ادای دوگانه واجب قیام باید نمود و بعد از فراغ از آن نفس را محراب مخاطبه خود ساخته به او خطاب باید کرد که: «ای نفس! مرا بضاعت و سرمایه ای که توانم وسیله نجات و رستگاری خود ساخت سوای این چند روزه عمر فانی نیست و آنچه از آن رفته است در معرض فنا و زوال درآمده، در حقیقت نقصانی است که به راس المال وسرمایه من راه یافته است و این روز نویست که از اجل مهلت حیات آن یافته و حضرت عزت زندگانی در آن را به تو ارزانی داشته تا به عبادت او قیام نمایی و فایده ای که وسیله نجات و رستگاری تو باشد در آن به دست آوری . اگر احیانا از اجل مهلت آن نمی یافتی و امروز در سلک اموات منتظم می بودی، هر آینه از خدای خود درخواست می کردی که حیات امروز دیگر را به تو ارزانی دارد که تدارک ایام گذشته نموده و عملی در آن به جای آوری که متضمن روسفیدی و رفع خجالت تو بوده باشد همان پندار که امروز آن روز است که آرزوی حیات آن کرده ای و آرزوی تو را برآورده اند و حیات در آن را برای تو ارزانی داشته، و به عمل آر آنچه در آن روز به عمل خواهی آورد . و بر تو باد که حیات این روز را غنیمت شماری و ساعات او را ضایع نسازی و باطل نگذرانی » .

فصل دوم

در ذکر مجملی از آداب و سنن و بیان ریاضت نفس و ارکان آن و این در چند مطلب تحقیق خواهد شد

مطلب اول، در بیان مجملی از نوافل یومیه

بدان! بدرستی که از جمله سننی که مواظبت برآن لازم است از برای طالب حق، نوافل یومیه اند و متمم فرایضند و سالک تا می تواند باید ترک آنها نکند . اگر به سبب عذری ترک شدند قضای آنها را به جا می آورد، و به طریق اختصار اشاره به آنها می رود:

چون زوال شمس معلوم می شود شروع به نافله ظهر نماید و آنها هشت رکعتند . و اما نافله عصر، پس از فراغ از نماز ظهر و تعقیبات آن مشغول می شود به نافله عصر و آن نیز هشت رکعت است مثل نوافل ظهر هر دو رکعت به یک سلام .

و اما نافله مغرب، پس اول وقت آن بعد از فراغ است از نماز مغرب و آخر آن بنابرمشهور میان علما برطرف شدن حمره مغربیه است و آن چهار رکعت است، و بعد از آن دو رکعت غفیله به جا آورد .

و اما نافله عشا، پس آن دو رکعت است بعد از عشا که آن را وتیره می گویند و مشهور میان علما آنست که نشسته بگذارند .

و اما نوافل شب، پس تاکید برآنها بیش از سایر نوافل می باشد و ثواب آنها بسیار است و طالب حق را نزدیک به وجوب است کردن آنها; پس البته سعی بنماید که ترک نکند و اگر ترک بشود البته قضای آنها را به جا آورد . وقت نوافل شب نصف شب شدن شب است، اما هر قدر که به صبح نزدیکتر باشد بهتر است; چه هر قدر از شب که بیشتر می رود حضور از برای این کس بهتر حاصل می شود . یکی به سبب خلو معده از طعام و شراب و دیگر به جهت نسیان بعضی از خیالاتی که در اول شب کرده، و عدد آنها با نافله صبح سیزده رکعت است .

مطلب دوم، در ذکر چیزهایی که از آداب و سننند که در راه سلوک لازم است اتیان به آنها از برای طالب حق . و 

اول، مواظبت کردن و حاضر شدن به نماز جماعت که از سنن مؤکده است و بسیار در احادیث تاکید آن وارد شده است و باید طالب حق بی سبب و عذری ترک آن ننماید .

دوم، تصدق نمودن در راه خدا به آنچه میسر شود; بلکه هر چه بیشتر بدهد بهتر است هرگاه ضرر به نفس خود یا عیال خود نرساند که در این صورت، اولی نفس و عیال است .

سوم، روزه سنت گرفتن است; خصوص روزه ایام بیض از هر ماهی و روزه ماه رجب و شعبان و همچنین ایام متبرکه دیگر از میان سال که ترغیب و تاکید در روزه آنها وارد شده و طالب حق باید ترک روزه سه روز از هر ماه نکند که آن پنج شنبه اول ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنج شنبه آخر ماه می باشد که از سنتهای حضرت رسول صلی الله علیه وآله است، و به اعتقاد این حقیر همیشه روزه گرفتن خوب است هرگاه میسر شود مگر اینکه باعث عجب و ریا گردد که آن وقت افطار کردن بهتر است از چنین روزه ای .

چهارم، زیارت قبر پیغمبر صلی الله علیه وآله و قبور ائمه معصومین علیهم السلام و سایر قبور انبیا و اولیاء الله است خصوص زیارت قبر ابی عبدالله الحسین علیه السلام که تاکید بسیار در آن وارد شده است و همچنین سنت مؤکد است زیارت قبر والدین و استادان .

پنجم، ادای حقوق اخوان دینی و قضای حاجت ایشان; چه، تاکید بسیار در آن وارد شده است . و سعی نمودن در کار ایشان و ادخال سرور در مؤمن و حفظ الغیب . بلکه طالب حق آن است که حاجت برادر مؤمن را بر حاجت خود اختیار کند و در فکر ساختن کار او بیشتر باشد از کار خود .

ششم، تدارک نمودن هرچه از مذکورات فوت شده باشد از نوافل و قضای حاجت مؤمن و غیر اینها در هر وقت که بینا و هوشیار گردد .

هفتم، خواندن قرآن در هر روز هر قدر که مقدور شود و احتیاط آن است که در هر روزی کمتر از پنجاه آیه نخواند و اگر بیشتر بخواند بهتر است بلکه اولی آن است که در غیر ماه رمضان روزی یک جزو بخواند که در یک ماه یک قرآن تمام خوانده باشد و در ماه رمضان هر سه روز یک قرآن بخواند .

هشتم، زیارت و دیدن علمای ربانی و برادران دینی و صحبت داشتن با صلحا و عباد، هرگاه بشناسد و بداند ایشان را .

نهم، ذکر کردن است و هر روزی از ادعیه و اذکار مداومت نمودن از اهم مطالب سالک است; خصوص در تعقیب فرایض یومیه که بیشتر تاکید در آن وارد است، و دوام ذکر از اعظم شرایط ریاضت و سلوک راه حق است و بهترین اذکار ذکر لا اله الا الله است از برای تجرید نفس از تعلقات . و اما از برای قضای حاجات و دفع هموم و غموم پس بهترین اذکار ذکر یونس علیه السلام است: «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین » . (13)

دهم، [از] بسیار خوردن و بسیار آشامیدن و بسیار گفتن و بسیار خوابیدن و بسیار جمع مال کردن [بپرهیزد] که اینها طالب را از حق باز می دارد و سبب حجاب او می شود .

یازدهم، ضایع نساختن اوقات عمر در اموری که به کار آخرت او نیاید، هر چند آن امور مباح باشند . چه عمر سرمایه انسان است که باید به این تحصیل ربح آخرت و درجات قرب حق نماید .

دوازدهم، به حسن خلق با مردم مدارا کردن و به حسن بشره معاشرت نمودن و رو را ترش نکردن به کسی هر چند نسبت به بدان باشد، مگر هرگاه حسن بشره نسبت به شخص عاصی سبب جرات او گردد در معصیت، که آن وقت رو ترش کردن اولی است .

سیزدهم، احتراز از سوء ظن به مردم .

چهاردهم، اوقات را ضبط نمودن، به این معنی که شبانه روز را قسمت نماید و هر قدری از آن صرف چیزی که ضرور است بنماید . مثلا شب در اول آن بخوابد قدری و در آخر آن برخیزد به نوافل، نه اینکه شب را تمام بخوابد یا تمام بیدار باشد; مگر در لیالی متبرکه که احیای تمام شب سنت است، و روز را نیز تقسیم نماید، قدری برای کسب معیشت; چه، تحصیل قوت از وجه حلال برای خود و عیال واجب است بلکه بهترین عبادتهاست .

مطلب سوم، در ریاضت نفس

در این مقام مراد از ریاضت، منع نفس حیوانی است از انقیاد و مطاوعت قوای شهوی و غضبی و آنچه به این دو تعلق دارد و منع ناطقه از متابعت قوای حیوانی در رذایل اخلاقی و اعمالی مانند حرص بر جمع مال و طلب جاه و توابع آن، از مکر و حیله و خدعه و غلبه و تعصب و حقد و حسد و فجور و انهماک در شرور و غیر آن که از او حادث می شود و ملکه گردانیدن نفس در اطاعت عقل و عمل بر وجهی که رساننده او باشد به کمالی که او را ممکن باشد .

[و چنین نفسی را نفس] «ملهمه » گویند . و نفسی که متابعت قوای شهوی کند، او را «بهیمی » خوانند، و آن نفس که متابعت قوای غضبی کند او را «سبعی » گویند . و آن نفسی که رذایل او را ملکه شود، «شیطانی » گویند . و در کلام مجید حضرت حق این جمله را اماره خوانده است .

وقتی که [نفس] میل به خیر کند، از شر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند، او را «لوامه » خوانند و هرگاه منقاد عقل باشد و طلب خیر او را ملکه شده باشد، او را نفس مطمئنه خوانند .

و غرض از ریاضت سه چیز است: یکی، رفع موانع از وصول حق و آن شواغل ظاهر و باطن باشد .

دوم، نفس حیوانی را مطیع عقل گردانیدن در عملی که باعث کمال است .

سوم، ملکه گردانیدن نفس و ثبات برآنچه معد قبول فیض تعالی است; تا به کمالی که ممکن است برسد .

مطلب چهارم، در ذکر جوع و مدح کم خوابی

بدان! بدرستی که اعظم مهلکات از برای پسر آدم شهوت شکم است، چون وصول به مشتهیات مطعم و منکح ممکن نیست مگر به مال، پس حاصل می شود رغبت به مال، و همچنین مال حاصل نمی شود مگر به جاه و از تحصیل مال و جاه پیدا می شود انواع آفات و ملکات ردیه; مثل حسد و حقد و بخل و ریا و عداوت و امثال اینها و اینها هم در حقیقت ثمره شهوت شکمند .

از حضرت رسول صلی الله علیه وآله روایت شده که فرمودند: «فکر کردن نصف عبادت است و کم خوردن تمام عبادت است » . و فرمود: «مؤمن در یک روده می خورد و منافق در هفت روده » . (14)

از گرسنگی حاصل می شود: کم خوابی و سبک بیدار شدن در شب برای عبادت، و صحت بدن و دفع امراض; چه سبب اکثر بیماریها پرخوردن است .

و اما کم خوابی و بیداری بر دو نوع است: بیداری دل و بیداری چشم . پس بیداری دل بیدار شدن اوست از خواب غفلت برای جستجو و طلب مشاهده مطلوب و بیداری چشم به جهت آن است که دل را در طلب مشاهده نگه دارد .

باید دانست که پر خوابیدن دل را می میراند و کم خوابی سبب صفای دل می شود، بلکه دیده بیدار سرحلقه سلسله آگاهی و دل شب زنده دار گنجینه اسرار الهی است .

مطلب پنجم، در ذکر عزلت و مدح خاموشی

باید دانست که سلوک راه حق و استقامت بر طریق هدی و مخالفت نفس و هوی و التزام بر خلوص عبادت و مطالعه کتاب قلب و مراقبت امور باطن، بی عزلت صورت نبندد .

در وصایای حضرت رسول صلی الله علیه وآله به اباذر می فرماید: «ای اباذر! همنشین خوب بهتر است از تنهایی و تنهایی بهتر است از همنشین بد، ای اباذر! مصاحبت مکن مگر مؤمن را» . (15)

چه خوش گفته است بعضی از ارباب حال:

شاهد خلوت عجب حوری سرشتی بوده است

دوری از دیدار مردم خوش بهشتی بوده است

امام کاظم علیه السلام فرمود: «ای هشام! صبر کردن بر تنهایی نشانه قوت عقل است پس کسی که تعقل و ادراک او از جانب خدا باشد عزلت می گزیند از اهل دنیا و از رغبت کنندگان به دنیا و رغبت می نماید به آنچه نزد خداست » . (16)

اما فضیلت خاموشی

پس بدان! بدرستی که زبان ترجمان دل است و از جمله اعضا نسبت او به دل، تمامتر، و کلماتی که بروی جاری می شود، اثر آن در دل از اثر اعمال سایر جوارح بیشتر است .

چون سخنهای زشت و فضول گوید، دل تاریک شود و چون سخن حق گوید دل روشن گردد و بسیار گویی دل مردگی آرد . و چون دروغ گوید، صورت دل کج شود و حقایق اشیاء را راست نبیند .

و احادیث بسیار در مدح خاموشی و مذمت پر گفتن وارد است، از آن جمله در کافی از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که فرمودند:

از جمله نشانه های عقل حلم و علم و خاموشی است، بدرستی که خاموشی بابی است از بابهای حکمت، بتحقیق خاموشی کسب می کند دوستی مردم را و دلیل است بر هر خیری . (17)

از آفات زبان است:

اول، سخن گفتن در چیزی که فایده نداشته باشد .

دوم، فضول کلام است و خوض کردن در چیزی که مقصود نیست .

سوم، خوض در باطل است و آن سخن گفتن در معاصی است .

و نوشتن این سخنها در کتب که مردم بخوانند نیز حکم گفتن به زبان را دارد .

چهارم، ستیزه کردن و مجادله نمودن .

پنجم، خصومت کردن .

ششم، تعقید در سخن، یعنی تکلف در ملاحظه سجع و فصاحت .

هفتم، فحش و سب است و بد زبانی .

هشتم، لعن، مگر لعن بر مستحقین آن از اعداء الله که از اجل عبادات است .

نهم، غنا .

دهم، مزاح و خوش طبعی کردن .

یازدهم، سخریه و استهزا کردن .

دوازدهم، افشای سر .

سیزدهم، وعده دروغ .

چهاردهم، دروغ در سخن و در قسم خوردن که از اقبح ذنوب است .

پانزدهم، غیبت و آن اعظم آفات زبان است .

شانزدهم، سخن چینی .

هفدهم، نفاق و دو رویی، در برابر شخصی طوری سخن بگوید و در عقب او طوری دیگر .

هجدهم، مدح و ذم به اشخاصی که لایق مدح یا ذم نباشند .

نوزدهم، غفلت از دقایق .

فصل سوم

در بیان مجملی از اوصاف و اخلاق حمیده و آنچه اهم است که طالب حق به آن متصف گردد

مطلب اول، در صفت ایمان و ثبات و نیت

بدان! بدرستی که معنای ایمان و مراد از او - چنانکه در حدیث وارد شده - اعتقاد به دل و گفتن به زبان و عمل به جوارح و ارکان است .

و بدان! که ایمان را چندین مرتبه هست . از همه کمتر ایمان به زبان است که آن را اسلام می گویند و بالاتر از این، ایمان تقلیدی است و از این بالاتر و بهتر ایمان به غیب است; چنانکه حق تعالی فرماید: «الذین یؤمنون بالغیب » (18)و آن مقارن بصیرتی باشد در باطن که مقتضی ثبوت ایمان تصدیقی است، و از این کاملتر و بالاتر ایمان یقینی است و آن منتهای مراتب ایمان است .

و اما معنی ثبات

پس، آن حالتی است که به آن تا ایمان حاصل و مقارن نشود، اطمینان نفس - که طلب کمال مشروط است به آن - میسر نگردد; چه هر کس در معتقد خویش اگر متزلزل باشد، طالب کمال نتواند بود . و علت ثبات بصیرت باطن باشد به حقیقت و ملکه شدن این حالت باطنی بر وجهی که زوال نپذیرد و به این سبب صدور اعمال صالحه از صاحب این ثبات، دائم و ضروری بود .

و اما نیت

پس معنای آن قصد است و قصد واسطه است میان علم و عمل . و وقتی که مقصد حصول کمال باشد از کامل مطلق، پس نیت باید مشتمل باشد بر طلب قرب به حق تعالی که اوست کامل مطلق .

نیت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و زندگی تن به جان است و عمل خیر که مقارن نیت باشد مقرون به طلب قرب خواهد بود .

در کافی از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود:

اهل نار مخلد می شوند در نار به جهت اینکه نیت ایشان چنان بوده که در دنیا اگر مخلد بمانند همیشه نافرمانی خدا کنند و اهل بهشت مخلد می شوند در بهشت به جهت آنکه نیت ایشان در دنیا چنان بود که اگر باقی بمانند در آن، اطاعت کنند خدا را همیشه . پس به سبب نیات مخلد می شوند آنها و اینها .

و بعد از آن، حضرت این آیه را خواند: «قل کل یعمل علی شاکلته » (19) پس حضرت تفسیر فرمود: «علی نیته » .(20)

مطلب دوم، در ذکر صدق و انابت و اخلاص

اما صدق

پس معنای آن در لغت راست گفتن و راست وعده دادن باشد . و در اینجا مقصود از صدق راستی است در گفتار و کردار و نیت و عزم و وفا به آنچه وعده کرده و هم در تمامی حالها که او را پیش آید . و صدیق کسی بود که در همه این امور راستی او را ملکه شده باشد و آنچه خلاف اینها باشد در هر باب از او نتوان یافت . و صدیقان را خدا بعد از پیغمبران ذکر نموده: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین » . (21)

در راه سلوک حق نزدیکترین راه به مقصود و وصول به مطلوب، راه راستی است و باید دانست که صدق را پنج مرتبه است:

اول، صدق در نیت، سالک در هر عبادتی قصد رضای خدا کند .

دوم، صدق در قول .

سوم، صدق در عزم; مثل اینکه هرگاه عزم نمود که در شب برخیزد و نماز کند ترددی در عزم او به هم نرسد .

چهارم، صدق در وفا به عزم; گاه هست که سالک عزم به کار خیری نماید و چون در عزم مشقتی نیست عزم او صادق است اما در وقت نمودن باید نقض عزم به عمل نیاید .

پنجم، صدق در اعمال; به این معنی که بکشاند باطن را به سوی تصدیق ظاهر .

و اما انابت

پس معنای آن بازگشتن سالک است به خدای و به او اقبال کردن به سه چیز: یکی به باطن که همیشه دل به جانب حق باشد و در افکار و عزایم، طلب قرب او کند . و دیگر به قول . سوم به اعمال ظاهره که همیشه به اعمالی که سبب قربند مواظبت نماید; مانند: صلوات فرایض و نوافل و بذل صدقات و احسان به خلق خدا و جمله احکام شرع نمودن تقربا الی الله .

و اما اخلاص

در اینجا مقصود از اخلاص این است که طالب حق هرچه گوید و کند طلب قرب نماید، بی غرضی از اغراض دنیویه بلکه اخرویه و با آن چیزی در نیامیزد مثل حب جاه یا طلب ریاست یا طمع ثواب آخرت .

و در مقابل اخلاص بلکه ضد او شرک است که بسیار مذمت آن وارد شده و شرک دو نوع بود: خفی و جلی; شرک جلی بت پرستی است و شرک خفی ریاست و خودپرستی است .

مطلب سوم، در ذکر توبه و زهد در دنیا و اختیار صفت فقر است

اما توبه

پس معنای آن پاک شدن است از گناه و رجوع از دوری حضرت حق به قرب او و به عبارتی دیگر ترک گناهان در حال و عزم بر ترک در استقبال و تدارک تقصیرات گذشته است; مثل حقوق واجبه که در گردن تائب باشد اعم از اینکه حقوق الله باشد یا حقوق مردم .

و بدان! که وجوب توبه عام است نسبت به هر شخصی و در هر حالی، پس منفک نمی شود از توبه احدی چنانکه از فحوای آیه: «توبوا الی الله جمیعا» (22) معلوم می شود و هر کس را نسبت به مرتبه ای که دارد توبه ای هست .

و بدان! بدرستی که کافی نیست در تدارک گناهان ترک شهوات در زمان آینده، بلکه ناچار است از محو آثار ظلمت آنها از آیینه دل و منور ساختن و جلا دادن دل به نور طاعات و عبادات، و اهل سلوک را التفات به غیر الله تعالی که مقصود ایشان است گناه باشد و ایشان از آن توبه باید کنند .

و اما زهد

معنای آن عدم رغبت است به دنیا و آنچه نسبت به دنیا دارد . زاهد کسی است که او را به آنچه تعلق دارد به دنیا و به مرگ از او جدا گردد، رغبت نبود . و زهد حقیقی کسی را بود که از زهد مذکور طمع نجات از عقوبات دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد .

و احادیث در مدح زهد بسیار است . در کافی از حضرت صادق علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمودند:

کسی که زاهد گردد در دنیا، محکم می گرداند خدا حکمت را در دل او و جاری می سازد به حکمت زبان او را و بینا می گرداند او را به عیوب دنیا; درد آن و دوای آن و بیرون می آورد او را از دنیا در حالتی که سالم باشد از عقوبات، به سوی دار سلامت . (23)

و اما فقر

در اینجا فقیر کسی را گویند که رغبت به مال و لذات دنیوی ندارد و اگر مال در دست او آید التفات ننماید به جهت اقبالی که لازم است بر سلوک راه حقیقت، و اشتغال به مراقبه جانب الهی داشته باشد تا غیر حق حجاب او نشود . و به حقیقت این فقر شعبه ای است از زهد .

و لازم این فقیر است صفت قناعت و تواضع و راضی شدن به رزق کفاف که از حق به او رسد .

مطلب چهارم، در ذکر تقوا و مراقبه و محاسبه نفس و تفکر است

اما تقوا

پس معنای آن پرهیز است از معاصی از خوف خدای تعالی و دوری از رحمت او . ناقصانی که طالب کمال باشند از هر چه منافی کمال باشد، یا مانع از حصول کمال یا شاغل از سیر و سلوک در طریق کمال باشد، باید پرهیز کنند .

در حقیقت، تقوا مرکب است از سه چیز: یکی خوف; و دیگر تحاشی از معصیت; سوم طلب قربت .

آیات و احادیث بسیار در مدح تقوا و متقیان وارد شده است . حضرت باقر علیه السلام می فرماید: «بدرستی که صعبترین عبادتها پرهیزکاری است » .

بدان! که تقوا را سه مرتبه است: اول، پرهیز از حرام، که مرتبه عوام است; دوم، پرهیز از شبهه، که مرتبه خاص است; سوم، پرهیز از فضول مباحات، که مرتبه خاص الخاص است .

و اما محاسبه و مراقبه نفس

مراد از محاسبه، آن است که طاعات و معاصی را با خود حساب کند; اگر طاعت او بیش از معصیت است، بنگرد به نعمتهایی که خدا به او داده و رزق او را که از ابتدای خلقت تقدیر کرده، پس با این همه نعمتها که نتواند شمرد، بر تقصیر خود در همه احوال واقف شود .

و اما اگر طاعت و معصیت او مساوی باشند، باید بداند که در مقابل این نعمتها هیچ به بندگی قیام نکرده است، آن وقت به تقصیر خود بیشتر مطلع خواهد شد و اگر معاصی بیشتر باشد پس وای بر او .

و چون طالب کمال و سالک صاحب حال، این حساب با خود کند، باید از او جز طاعت در وجود نیاید و خویشتن را با وجود طاعت مقصر داند . و در حدیث است که: «حساب خود را بکنید پیش از آنکه حساب شما را بکنند» . و اگر حساب خود نکند در معصیت دست درازی خواهد کرد به سبب آنکه نمی داند چقدر گناه کرده است و گاه باشد به سبب غفلت مطلقا ادراک معصیت ننماید و خیال کند که گناه نکرده است .

هر بنده ای که چشم بصیرت او روشن باشد، می فهمد و مشاهده می کند که حقتعالی در روز قیامت حساب خلق را می طلبد حتی از مثقال و ذره می پرسد و از چشم بر هم زدن سؤال می کند . پس بر خود لازم دارد دوام محاسبه را و مطالبه کند از نفس حرکات و سکنات را; حتی نفسهایی که می زند که آیا در رضای حق بوده یا به هوای نفس، و شیطان؟ و هر گاه چنین کرد سبک می شود حساب او و نیکو می گردد بازگشت او به سوی پروردگارش .

مراقبه

باید مراقب این باشد که حق تعالی مراقب اوست در هر حرکتی و سکونی و در هر کلامی و سکوتی و بداند که حق تعالی مطلع است بر ضمایر، عالم است به سرائر، رقیب است بر اعمال بندگان و اینکه سر دل در پیش او مکشوف است چنانکه ظاهر بشره از برای خلق آشکار است .

و به این جهت حضرت رسول صلی الله علیه وآله فرمود: «احسان این است که عبادت کنی خدا را گویا تو می بینی او را، پس اگر تو نبینی او را، بدرستی که او می بیند تو را» . (24)

و اما تفکر

معنای فکر سیر است از ظاهر به باطن و از صورت به معنی و از باطن به حق، و چون معرفت صفات کمال و ذات لایزال منحصر بر دو قسم است: یکی استدلال و دیگر کشف، پس معنای فکر بر هر دو طریق اطلاق می توان کرد .

بدان! که هیچ کس از نقصان به مرتبه کمال نمی رسد مگر به سیر کردن و به این سبب گفته اند اول واجبات تفکر و نظر است و در قرآن اشاره به فکر زیاده از آن است که بتوان شمرد .

و در حدیث آمده: «فکر کردن یک ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال » . (25)

مطلب پنجم، در ذکر خوف و رجا و صبر و شکر است

اما خوف

عبارت است از الم باطن و سوزش آن به سبب وقوع مکروهی که اسباب حصول آن ممکن الوقوع باشد یا توقع فوت مرغوبی که تلافی آن متعذر بود .

و خوف از خدا گاهی به سبب معرفت ذات و صفات خداست و گاهی به سبب جنایت بنده از جهت ارتکاب معاصی است و گاهی به سبب هر دو و به حسب معرفت بنده به جلال خدای تعالی و به عیب نفس خود و تقصیرات خود می باشد .

پس، خائفترین مردم از پروردگار کسی است که معرفت او به رب و به نفس خود بیشتر از سایر مردم باشد و به این جهت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «من خائفترین شما هستم از خدای تعالی » . (26)

و در حق علما، خدای تعالی فرمود: «انما یخشی الله من عباده العلماء» . (27)

وبه قدر کمال معرفت فائض می شود اثر سوزش از دل بر بدن و بر باقی جوارح و بر صفات نفس . اما در بدن پس به لاغری و گریه کردن و اما در باقی جوارح پس به منع ایشان از معصیت و باز داشتن به طاعات . و اما در صفات نفس، پس ماده شهوات را از دل بکند و در پیش نفس لذات را مکدر سازد . پس به این سبب شهوات به آتش خوف بسوزند و جوارح مؤدب شوند، و خشوع و استکانت و صفا و رقت در دل حاصل شود و کبر و کینه و حسد از دل کنده شود . پس مشغول مراقبه و محاسبه و مجاهده و مؤاخذه کردن نفس در خطرات قلبیه و کلمات لسانیه گردد .

اما رجا

هرگاه مطلوبی متوقع باشد که در مستقبل خواهد شد و طالب را گمان باشد به حصول اسباب آن مطلوب، فرحی را که از تصور حصول یا توقع حصول در باطن او حادث شود، رجا خوانند .

دنیا مزرعه آخرت است و دل به منزله زمین است و ایمان به منزله تخم است در او، و طاعات و عبادات به منزله پاک کردن زمین و نیکو گردانیدن او و جاری کردن نهر آب است به سوی آن . پس اگر حاصل شده باشد این اسباب برای شخصی، لایق است که اسم رجا برآن شخص اطلاق شود .

و اما دلی که مستغرق به محبت دنیا باشد به منزله زمین شوره زاری است که ترقی نمی کند در او تخم و درو نمی کند کسی مگر آنچه کاشته است . پس باید قیاس شود رجای بنده به رجای زارع .

باید خوف و رجا هر دو مثل هم باشند; یکی بر دیگری زیادتی نکند . و اما غلبه رجا در بیشتر مردم به سبب غرور و کمی معرفت است، بلکه بهتر و اصلح برای عوام، خصوص اهل معاصی از آنها، پیش از آنکه مشرف بر موت شوند خوف است و اما نزد مردن اصلح، برای ایشان غلبه رجاست و نیکویی گمان به خدا .

و اما صبر

معنای آن حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه به منع باطن از اضطراب و بازداشتن زبان از شکایت و نگاه داشتن اعضا از حرکات غیر معتاد .

حضرت رسول صلی الله علیه وآله فرمود:

صبر کردن سه صبر است: صبری است نزد مصیبت و صبری است بر طاعت و صبری است از معصیت . پس، کسی که صبر کند بر مصیبت تا اینکه رد کند مصیبت را به نیکویی عزای آن، می نویسد خدا از برای او سیصد درجه، ما بین هر درجه تا درجه دیگر مثل آنچه مابین زمین و آسمان است .

و کسی که صبر کند بر طاعت، می نویسد خدا از برای او ششصد درجه مابین هردرجه تادرجه دیگرمثل آنچه مابین تخوم ارض است تا عرش .

و کسی که صبر کند از معصیت می نویسد خدا از برای او نهصد درجه مابین هر درجه تا درجه دیگر مثل مابین تخوم ارض است تا منتهای عرش . (28)

و اما شکر

معنای آن در لغت ثنای بر منعم به ازای نعمت اوست و چون جمله نعمتها از حق تعالی است پس بهترین چیزها مشغول بودن به شکر اوست و قیام به شکر به سه چیز حاصل می شود:

یکی معرفت نعم منعم که آفاق وانفس از آن است .

دوم، شادمانی است به وصول آن نعمتها .

سوم، جهد نمودن در تحصیل رضای منعم به قدر امکان و استطاعت و آن به محبت او باشد .

و اما معرفت، پس به اینکه بشناسد که نعمتها همه از خدای تعالی است و اینکه حق تعالی منعم حقیقی است و واسطه ها در میانه مسخرند از جانب او .

و اما خوشحال شدن به نعم با هیات خضوع و فروتنی، پس آن نیز در نفس الامر شکری است به دل بر حد خودش .

و اما عمل کردن به چیزی که آن مقصود منعم است و محبوب اوست و آن تعلق به دل و زبان و باقی جوارح دارد . اما به دل، پس قصد کند خوبی کردن به همه مردم را . اما به زبان، پس اظهار کند شکر خدا را به حمد کردن او . و اما باقی جوارح، پس نعمتهای خدا را در طاعت او استفاده نمودن است .

مطلب ششم، در ذکر شوق و محبت و یقین است

اما شوق

عبارت از یافتن لذت محبتی است که لازم فرط ارادت باشد آمیخته با الم مفارقت . و طالبان حق را در حال سلوک بعد از حصول ارادت، شوق ضروری باشد و سالک چندان که در سلوک ترقی کند شوق او بیشتر گردد و صبر کمتر تا آنکه به مطلوب رسد .

هرگاه داخل شدی در میدان شوق پس تکبیر گو بر نفس و مراد خود از دنیا و وداع کن تمامی مالوفات را و احرام گیر از غیر شوق خود، تلبیه گو میان حیات خود و ممات خود به این عبارت که: ایستاده ام به خدمت تو خداوندا، ایستاده ام به امر تو .

مثل مشتاق، مثل کسی است که غرق شده باشد به آب، همت و قصدی ندارد مگر خلاص شدن از آب و به تحقیق هر چیزی را به غیر از نجات و خلاص از غرق شدن فراموش کرده است .

و اما محبت

محبت، میل نفس است به آنچه که در شعور به آن لذتی یا کمالی مقارن باشد و محبت قابل شدت و ضعف است، اول او ارادت است; چه ارادت بی محبت نباشد، چنانکه از مناجات المریدین از کلام سید الساجدین علیه السلام می توان یافت .

بدان! که محبت منتهای مقامات عارفان است و کم کسی باشد که به این مرتبه برسد، چنانکه حق تعالی فرماید: «والذین آمنوا اشد حبا لله » (29) و در دعای کمیل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: «و قلبی بحبک متیما» ; یعنی: دلم را به دوستی خود بی تاب و بی آرام گردان . و این بی تابی اشاره به عشق است که تمام اولیا و عرفا در نظم و نثر سخن از او می گویند .

حضرت رسول صلی الله علیه وآله در دعای خود می فرمایند:

اللهم! ارزقنی حبک و حب من یحبک و حب مایقربنی الی حبک و اجعل حبک احب الی من المآء البارد . (30)

و اما یقین

پس، عبارت است از اعتقادی جازم و مطابق واقع که زوالش ممکن نبود . و به معنای دیگر آن است که اشیاء را تماما از مسبب الاسباب ببیند . و صاحب یقین به واسطه ها التفات نکند، بلکه واسطه ها را تمامی مسخر مسبب الاسباب ببیند . بعد از تحصیل، معرفت نماید به اینکه خدا مطلع است بر احوال او و شاهد است بر ضمیرش، پس در همه افعال و اعمال با خدا خواهد بود و بیشتر سعی او در تعمیر باطن باشد و زینت باطن را از ظاهر اولی بداند; چه، ظاهر منظرگاه خلق است اما باطن نظرگاه حق است .

و یقین را سه مرتبه است: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین، و در حدیث مدح مطلق «یقین » وارد شده است .

مطلب هفتم، در ذکر توکل و رضا و تسلیم

اما توکل

«و من یتوکل علی الله فهو حسبه » (31) بدان! که توکل منزلی است از منازل دین و مقامی است از مقامات موقنین; بلکه از جمله درجات اعلای مقربین است .

خلاصه توکل این است که نه اعتماد به اسباب نماید و نه ترک اسباب کند، بلکه اسباب را از مسبب الاسباب داند . و هر کس را نسبت به معرفت او، مرتبه ای است در توکل .

بدان! که طالب حق هرگاه اعتقاد جازم کند به اینکه فاعلی نیست مگر خدا و حول و قوتی نیست مگر به خدا و اینکه تمامی علم و قدرت بر کفایت بنده، برای اوست . و بعد از آن بداند که مهربانی و رحمت و عنایت او به همه بندگان است و اینکه نیست ورای قدرت او و نه ورای علم او و نه ورای عنایت او عنایتی، لامحاله دل او بر خدای تعالی اعتماد می کند و به سوی غیر او التفات نمی نماید .

و اما رضا

عبارت است از خشنودی و آن ثمره محبت است و مقتضی عدم انکار چه در ظاهر و چه در باطن .

از حضرت صادق علیه السلام روایت است که فرمود: «داناترین مردم به خدا کسی است که راضیتر باشد به قضای الهی » . (32)

بدان! که فایده رضا در دنیا فراغ دل است از برای عبادت و راحت نمودن از هموم و غموم و در آخرت رضوان خداست و نجات از غضب او . و راه به سوی تحصیل رضا این است که بداند آنچه خدا مقدر کرده است از برای او اصلح به حال اوست، پس آنچه مقلد شده برای او البته به او می رسد و آنچه مقدر نشده سعی کردن در آن و اعتراض نمودن غلط است . حسرت خوردن برگذشته و تدبیر آینده برکت اوقات را از بین می برد و باقی می ماند گناه خشم گرفتن بر او .

و اما تسلیم

مراد از تسلیم آن است که هر چه سالک آن را به خود نسبت کرده باشد به خدا سپارد و این مرتبه فوق مرتبه توکل است; چه، توکل کاری که با خدای تعالی می گذارد به مثابه آن است که او را وکیل می کند تا بر امری که آن را متعلق خود می شمرد، همه را تعلق به او داند .

و این مرتبه فوق مرتبه رضا باشد; چه، در مرتبه رضا هر چه خدا کند موافق طبع او باشد و در این مرتبه طبع خود، موافق و مخالف طبع خود، جمله به خدا سپرده باشد و او را طبع نمانده باشد تا آن را موافقی یا مخالفی بود .

غیر تسلیم و رضا کو چاره ای

در کف شیر نر خونخواره ای

بدان! که لازم است سالک را در مقام تسلیم، تفویض امور خود به حق، تا برسد به مرتبه فنا و این رساله گنجایش ذکر فنا و بقا و مراتب توحید و وحدت را ندارد . پس اختتام این رساله نمودیم به مرتبه تسلیم . امید که حق تعالی بنده حقیر و روسیاه را با جمیع دوستان به مرتبه رضا و تسلیم که نهایت مقامات ارباب حال است برساند .

اهم منابع مقدمه

1 - الذریعة الی تصانیف الشیعة، در جایهای مختلف; 2 - خاندان سادات گوشه، گردآورنده سید محمد علی امام; 3 - رشحات نوریه، (ر . ک . فهرست نسخه های خطی مجلس ج 21 ، ص 212) ; 4 - فهرست الفبایی نسخه های خطی کتابخانه آستان قدس رضوی علیه السلام ; 5 - فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیة الله مشرعی نجفی; 6 - فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه صدر بابل; 7 - فهرست نسخه های خطی کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری (سپهسالار) ; 8 - فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملک; 9 - فهرست نسخه های خطی فارسی، احمد منزوی; 10 - الکرام البررة، ج 2 ، ص 667; 11 - کیهان اندیشه، شماره 38، مهر و آبان 1370; 12 - مجله ارمغان، سال هفتم، شماره 8 ، مقاله [شعرای دزفول] ; 13 - مقدمه حق الحقیقة، به قلم سید علی سید دزفولی و ظهیرالاسلام; 14 - مقدمه مصباح العارفین; 15 - مقدمه معراج المؤمنین، به قلم سید موسی گوشه گیر .

پی نوشت:

1) این کتاب در پنج فصل و یک خاتمه تنظیم شده و فصل پنجم آن در بیان وظایف سالک است که مقاله حاضر تلخیص آن فصل است . نسخه ای مصحح و مقابله شده از این کتاب در کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی به شماره 2862 موجود است (فهرست ج 8 ، ص 66).

2) آنچه در ادامه در شرح حال ایشان می آید برگرفته از منابعی است که در پایان این نوشتار، فهرست آنها آمده است .

3) گوشه محلی است در کوهستان بختیاری که بقعه سید ولی الدین - جد سادات گوشه - در آنجاست و تاکنون زیارتگاه است . سید محمد علی امام کتاب مستقلی در باره خاندان سادات گوشه تالیف کرده که در سال 1413 ق به طبع رسیده است .

4) در مقدمه حق الحقیقة آمده است که این کتاب تاکنون موجود است . اما در حال حاضر ما از این کتاب اثری در دست نداریم .

5) مرحوم حاج سید علی شوشتری استاد اساتید عرفان و اخلاق است که بزرگانی چون شیخ انصاری و ملا حسینقلی همدانی در محضر عرفانی و اخلاقی او پرورش یافتند . شیخ اعظم شیخ مرتضی انصاری با آنکه خود در مقامات علمی و عملی یگانه عصر به شمار می آمد و سید علی شوشتری برای استفاده از محضر علمی ایشان به جلسه درس او حاضر می شد، روزهای چهارشنبه که مرحوم سید شوشتری جلسه درس اخلاق و معارف داشت، به درس او حاضر می شد . وفات سید علی شوشتری در سال 1281 اتفاق افتاد . بنگرید به: المآثر و الآثار، ص 145 ; نجوم السماء، ج 1، ص 336 ; اعیان الشیعة، ج 8 ، ص 316 ; لب اللباب، علامه حسینی تهرانی، ص 149 - 146 .

6) حق الحقیقة لارباب الطریقة، مقدمه به قلم سید علی دزفولی .

7) در اینجا لازم است از علامه کتابشناس، استاد المحققین، مرحوم آیة الله سید عبدالعزیز طباطبایی یاد نمایم، و از خدای متعال روح و رحمت و رضوان برای آن استاد فرزانه طلب کنم; چرا که راهنماییهای آن استاد بزرگ چراغ راه محققان بود و ما نیز در این نوشتار از ارشادات سودمند ایشان بهره ها بردیم .

8) بحار الانوار، ج 46 ، ص 73 .

9) بحار الانوار، ج 96 ، ص 292 .

10) بحار الانوار، ج 68 ، ص 330 .

11) بحار الانوار، ج 96 ، ص 255 .

12) سوره عنکبوت (29) : 69 .

13) سوره انبیاء (21) : 87 .

14) بحار الانوار، ج 66 ، ص 325 .

15) بحار الانوار، ج 77 ، ص 86 .

16) بحار الانوار، ج 1 ، ص 137 .

17) بحار الانوار، ج 2 ، ص 48 .

18) بقره (2) : 3 .

19) سوره اسراء (17) : 84 .

20) کافی، ج 2 ، ص 85 .

21) سوره نساء (4) : 69 .

22) سوره نور (24) : 31 .

23) کافی، ج 2 ، ص 128 ، ح 1 .

24) بحار الانوار، ج 65 ، ص 116 .

25) بحار الانوار، ج 69 ص 293 در این حدیث چنین است: «تفکر ساعة خیر من عبادة ستین سنة » .

26) بحار الانوار، ج 38 ، ص 113 .

27) سوره فاطر (35) : 28 .

28) بحار الانوار، ج 71 ، ص 77 .

29) سوره بقره (2) : 165 .

30) بحار الانوار، ج 97 ، ص 320 ، نظیر این روایت است و بخش آخر را فاقد است .

31) سوره طلاق (65) : 3 .

32) بحار الانوار، ج 71 ، ص 144 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان