شناسه : ۳۸۹۱۷۲ - سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۵۹
بازآفرینی تفکر دینی
احیاء تفکر دینی و بازآفرینی و بازسازی اندیشه دینی مدت هاست که مشغله فکری پاره ای از مصلحان و عالمان و روشنفکران جامعه ما بوده است. در طول تاریخ همواره عده ای بوده اند که درد دین داشته اند و پالودن و پیراستن آن از پیرایه های ناروا و نادرست هر زمان را امیدوار بوده اند.
احیاء تفکر دینی و بازآفرینی و بازسازی اندیشه دینی مدت هاست که مشغله فکری پاره ای از مصلحان و عالمان و روشنفکران جامعه ما بوده است. در طول تاریخ همواره عده ای بوده اند که درد دین داشته اند و پالودن و پیراستن آن از پیرایه های ناروا و نادرست هر زمان را امیدوار بوده اند.
ما هم عده ای را به نام مصلح و احیاگر می شناسیم و از آن میان نامورترین و بزرگترین مصلحان را در عصر حاضر حضرت امام خمینی قدس سره می دانیم.
سؤالی که در ابتدا مطرح می کنیم و درباره آن به بحث می پردازیم این است که آیا اساسا «احیاء دین » گفتاری موجه و معقول است؟ آیا دین آن را تایید می کند؟ مگر نه این است که دین به انسان ها حیات می بخشد و طراوتی را که زمینه تکامل آنهاست ایجاد می کند؟ پس با این وجود چگونه می توان از «احیاء دین » سخن گفت. در پاسخ به این سؤال باید گفت: اولا، مراد و مقصود از «احیاء» در عبارت «احیاء دین »، احیاء تفکر و اندیشه دینی است نه احیاء خود دین. حقیقت دین امری ثابت، مقدس و نامیراست و هیچگاه غبار کهنگی و کدورت را نمی پذیرد.
نکته ای که اکنون باید بدان اشاره کنیم این است که «احیاء اندیشه دینی » در روایات هم مورد تایید واقع شده است. در لسان امیر بیان علی علیه السلام آمده است: «احیوا السنة و اماتوا البدعة » (1) آن حضرت در وصف یاران مخلص خود فرمودند: سنت را احیاء و بدعت را بمیراند. امام هشتم علی بن موسی الرضاعلیه السلام نیز به یکی از شیعیانشان فرمودند: «احیوا امرنا»: امر ما را احیاء کنید. (2) مراد از «امر ما» در کلام حضرت، همان معارف و اندیشه های دینی است.
از اصول اولیه احیاء اندیشه دینی این است که اساسا اندیشه دینی نیازمند احیاء باشد تا به احیاء آن پرداخته شود. بدین معنا که زمانی احیاء اندیشه دینی معنا و مفهوم پیدا می کند که تفکر دینی مسلمانان مرده و ناقص و فرسوده باشد. فهم این که اندیشه دینی به راستی می گراید یا به کژی و ناراستی، در گرو علایم و نشانه هایی است که جامعه مرده را از جامعه زنده و سرپا باز می شناساند. استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله در کتاب حق و باطل دو نشانه برای مردگی و پژمردگی اندیشه دینی برمی شمرد: (3) «نخست آن که در جامعه مرده یعنی جامعه ای که در آن اندیشه دینی آسیب دیده است، دروغ ها و نادرست ها نیکو جلوه می کنند و در دل می نشینند و راست و درست پنداشته می شوند ولی حقایق و راستی ها کریه و نادرست نمایانده می شوند و مهجور و متروک می مانند. مصداق این مدعا گرایش جامعه به سوی امور خیالی و غیرواقعی است. گرایش به سوی اموری که همیشه طرحی خارق العاده و معجزه آسا دارند. هم مصداقی دیگر از آن مدعاست.» این نشانه را در جامعه امروز خود می بینیم.
نشانه دیگر تفکر «اعتقادگرایی » است. به این معنا که در جامعه دینی اندیشه و اعتقاد را همه چیز بدانند و برای عمل ارزشی قائل نباشند. این همان تئوری مرجئه است، یعنی سلاح تثبیت حاکمیت فرمانروایان و حکمرانان ظالم و غاصب اموی. آنان گرایش مرجئه را ایجاد کردند تا از حاصل اندیشه هاشان بهره برداری سیاسی نمایند و اعمال ناروا و ناشایست خود را صحیح و موجه و بدون عیب نشان دهند. با تاملی در جامعه امروز خود مع الاسف، این نحوه تفکر را شاهد هستیم و می بینیم که بسیاری از افراد دیندار چنین می اندیشند.
از نشانه های بیماری اندیشه دینی، وجود اندیشه سکولاریسم است. یکی از بزرگترین خطرهایی که اندیشه دینی ما را از یک قرن پیش در معرض تهدید قرار داده و می دهد، بینش سکولاریستی درباره دین است. سکولاریسم در یک منظر یعنی اندیشه ای که دین را حقیقتی آن جهانی و فراخاکی می داند و آن را با جهان خاکی و دنیای امروز نامربوط می انگارد. سکولاریسم، یعنی اعتقاد به کنار بودن دین از عرصه امور اجتماعی و جدا بودن نهادهای سیاسی - اقتصادی و... از دین. در غرب این سخن که دین توان اداره دریای جوشان و خروشان و پرتلاطم جامعه صنعتی امروز را دارد و می تواند آن را آرام سازد، بیشتر به یک طنز شبیه است تا سخن عاقلانه و اندیشمندانه. از حدود یک قرن پیشتر که ما با غربیان ارتباط برقرار کرده ایم نحوه اندیشه غربیان در باب هستی و به تعبیر دیگر، جهان بینی آنان و رویکردهای معرفت شناختی و فلسفی آنان در لابلای دیگر کالاهایشان به جامعه ایرانی وارد شده است و ذهن عده ای و بالاخص روشنفکران را فرا گرفته است.
اندیشه سکولاریستی در جامعه غربی روییده و بالیده است. پاره ای از روشنفکران که این اندیشه را در باور خود گنجاندند به ترویج و تبلیغ آن در این دیار پرداختند و البته این طرز تفکر در ذهن بسیاری از صاحب نظران غربی مؤثر افتاد. با ظهور انقلاب اسلامی در میهن ما، عملا یک اندیشه و یک طرح نو از اسلام به میدان افکار امروز جهان پای نهاد که همان اندیشه دین محوری و خدامحوری و حاکمیت مفاهیم و ارزش های دینی در اداره جهان توفان زده امروز بود که در مقابل اندیشه سکولاریسم که مبتنی بر انسان محوری است سر برافراشته بود. بی گمان مدعای انقلاب ما هم بر اندیشمندان و سیاستمداران مغرب زمین که بیش از سه قرن است با دین و حاکمیت دین و اندیشه های دینی سرسازگاری ندارند و دین را به روزنه ها و حاشیه ها فرا می خوانند و هم بر پاره ای از روشنفکران داخلی گران آمده است. موج مدرنیسم در نظر اینان چنان رخ نموده است که نتوانسته اند در فضای اندیشه خود جایی برای حاکمیت دین باقی گذارند. انقلاب ما صدای بیداری و کارآیی و تعالی بخشی دین برای بشر گم گشته امروز است.
کم نیستند آنان که ذهن و اندیشه شان جایگاه همان بینش سکولاریستی است. جالب این که همین ها، مدعی اصلاحات و احیاء اندیشه دینی در جامعه هستند; برای احیای اندیشه دینی در عصر ما طرحی وسیع باید به اجرا در آید که مبارزه با آفات یاد شده جزئی از همان طرح است. امید آن که با تلاش بی وقفه آنان که درد و سوز و گداز دین به دل دارند و امید فرد زندگی و جهانگیر شدن این در جهان پر اضطراب امروز را در سر می پرورانند، نور بی همتای دین بر همه جا بتابد. در سایه دین بشر می تواند راه تعالی خود را بازیابد و به کمال واقعی خویش نایل گردد.
|