نقد و بررسی جریان های روشنفکری ایران

چکیده: روشنفکر کسی است که سنت و قدرت را نقد می کند . روشنفکری در ایران سه شاخه اصلی داشته است: لائیک; مارکسیستی و و روشنفکری دینی

طبرستان، ش 17

چکیده: روشنفکر کسی است که سنت و قدرت را نقد می کند . روشنفکری در ایران سه شاخه اصلی داشته است: لائیک; مارکسیستی و و روشنفکری دینی . دو گروه اول هر چند به نقد قدرت پرداختند ولی چون نقد سنت نکردند، کارشان ناقص و ناتمام ماند . ولی روشنفکران مذهبی نخست به نقد سنت پرداختند و در نقد قدرت هم موفق بودند . روشنفکر مذهبی در مقابل سنت است و نه در مقابل لائیک ها یا مارکسیست ها یا مدرنیته . ما نقاد مدرنیته هستیم; ولی مدرنیته را نفی نمی کنیم .

به طور ساده، روشنفکر کسی است که برای زندگی و زیست در جهان، تفکر می کند . هستی در همه اشکالش، فردی یا جمعی، برای او مساله است . روشنفکر نیز مانند ایدئولوژی خوب و بد دارد . در این بحث ما فرض می کنیم روشنفکر کسی است که می خواهد شکل مثبتی داشته باشد; یعنی به آزادی و رهایی تعلق خاطر دارد . او کسی است که سنت و قدرت را نقد می کند . روشنفکر در وهله اول سعی می کند در سنت تغییر به وجود آورد و آن را بازخوانی کند; یعنی نگاهش را به هستی، جهان و جامعه عوض کند و در وهله دوم شکل سلطه قدرت را افشا می کند . برای انجام این کارها، روشنفکر باید دو کار بزرگ انجام دهد: یکی این که نظریات معطوف به آرمان ارائه کند و فضای زیستی برای خود، انسان و جامعه اش بسازد . هیچ حرکت اجتماعیی صورت نمی گیرد مگر آن که این سپهر شورانگیز ایجاد شود . برای مثال، رنسانس به اروپاییان و انسان های بورژوا گفت که جامعه بهتر وجود دارد و می توان به آن رسید . اما نظریات معطوف به آرمان هنگامی کامل می شود که نظریات معطوف به عمل نیز همراه آن باشد .

در تاریخ، دو قوم بیشترین تاثیر را در بنیان گذاری تمدن اروپایی داشته اند: یهودیان و یونانیان . هر دو قوم این امکان را داشتند که موضع مستقل و نقادانه ای در مقابل حاکم بگیرند . این امر، سنتی را برای غرب به وجود آورده است . اما در کشورهای شرقی، به واسطه استبداد شرقی و به علل گوناگون اقتصادی و فرهنگی چنین امکانی وجود نداشته است; از این رو منتقدان قدرت در شرق، مثل زرتشت یا جنبش های شیعه، ناچار بودند که در قدرت دخالت کنند و حتی حکومت را در دست بگیرند . به همین دلیل، مواجهه در شرق از اساس با غرب فرق می کند; یعنی دو سنت متفاوت، ولی در یک هدف مشترک هستند . آنچه در غرب به عنوان جریان روشنفکری شناخته شده، به نظر من با سنت غربی سازگار است . وظیفه روشنفکر، معذب کردن و به رخ کشیدن گناهان یک جامعه است . در غرب به دلیل وجود طبقات مستقل و قدرتمندی که قدرت در بین آنها تقسیم می شود، امکان چنین نقادیی وجود دارد . درست است که امروزه روشنفکری در غرب دچار بحران است، اما آن وجدانی که جامعه را معذب کند و برانگیزاند نمرده است . به نظر من هر بار در غرب چنین شرایطی به وجود بیاید، روشنفکرش هم به وجود می آید و رابطه غیبت و ذهنیت تکرار خواهد شد .

اما روشنفکری در کشور ما به سه شاخه تقسیم می شود: لائیک; مارکسیستی و روشنفکری دینی . البته باید توجه داشت که در جامعه ای که در آن تنوع طبقات، تقسیم قدرت، ایدئولوژی غالب و معترض زور و هویت جاافتاده ای در اقشار مردم وجود ندارد، روشنگری و روشنفکری کردن بسیار سخت است . برای وارد شدن به دنیای جدید فقط نوگرایی لازم نیست; نواندیشی هم لازم است . برای این کار، نقد سنت و نقد قدرت لازم است .

1 . روشنفکری لائیک: روشنفکری لائیک نقد قدرت را از موضع تغییر سیاسی متاثر از انقلاب فرانسه شروع کرد . اشکال این جریان این بود که نقد سنت نکرد; از روی سنت پرید . سنت جامعه ما یک سنت مذهبی بسیار قوی است . هیچ نظریه ای در این جامعه جایگزین نمی شد مگر این که روان قومی جامعه که به شدت با این سنت مذهبی عجین شده بود، دچار تغییر می شد . جریان لائیک در نقد قدرت سیاسی و مطرح ساختن عدالت خانه مشروطیت موفق بود - البته من به آنها که نوکر اجنبی بودند کاری ندارم - ولی رضاخان بسیاری از تلاش های صادقانه این لائیک ها را ناکام گذاشت . رضاخان شبه مدرنیستی بود که از مدرن گرایی لائیک ها بیرون آمد; شبه مدرنیستی که به اندیشه لائیک هم خیانت کرد .

مشکل شیخ فضل الله با اعدام حل می شد; ولی اندیشه ای که در جامعه مسلمان وجود داشت با اعدام حل نمی شد; با قدرت سیاسی و با قانون و مقررات هم حل نمی شد . جامعه به تغییر فکری و فرهنگی نیاز داشت; به یک ایدئولوژی و ایده شورانگیز و یا یک برنامه زیست جدید نیاز داشت که لائیک ها فاقدش بودند . موج ادبیی که آنها به وجود آوردند، همین نهضت ترجمه و تصحیح متون است و اندیشه نوینی نیاوردند . تمام این نهضت ترجمه هم مغلوب موج دوم روشنفکری مارکسیستی شد . آنها در زمینه سیاسی هم مدل دموکراسی را آوردند که به دلیل بافت سیاسی و اقتصادی جامعه ایران، باز رای کدخدا و فئودال ها از صندوق بیرون می آید . چون نقد سنت امکان پذیر نبود، نقد قدرت نیز ناقص می شد . حتی دارالفنون هم جرات نداشت رشته فلسفه ایجاد کند .

در حال حاضر هم تفکر لائیک ناخودآگاه جاده صاف کن سلطنت طلب هاست; زیرا آنها در مردم پایگاه طبقاتی ندارند و نتوانستند به لایه های پایین اجتماع نفوذ کنند و از طرف دیگر، تفکر لائیک آزادی خواه قدرت اقتصادی ندارد و به سلطنت طلب ها وابسته می شود . به همین خاطر مصدق می گوید: من اعتقاد به اسلامیت و ایرانیت دارم . این جا سنت حکومت می کند و هر کس این را تغییر بدهد، جامعه را تغییر داده است; ولی تغییر سنت کار هر کسی نیست .

2 . روشنفکری مارکسیستی: آنها ایدئولوژیی جهانی و ایمانی شورانگیز داشتند و به شدت بر اندیشه مذهبی تاثیر گذاشتند و عقیده سپهر شورانگیز را در جریان مذهبی وارد کردند . با این حال، آنها هم از سنت پریدند . کسی می تواند وارد دنیای مدرن بشود که از سنت جامعه خودش عبور بکند . مارکسیست های ایران ایدئولوژی را وارد کردند و از خودشان چیزی نداشتند . چون ایدئولوژی وارداتی بود، در نقد قدرت هم نمی توانست موفق باشد . در حوزه ادبیات، سینما و تئاتر هم آثار خوبی داشتند; ولی این آثار نتوانست به جامعه وارد شود; چون سنت مقابلش بود . آنها زبان قومی این مردم را همراه نداشتند .

3 . روشنفکری مذهبی: روشنفکر مذهبی در ایران نسبت به جریانات دیگر کار مهمی کرد . روشنفکر مذهبی نخست نقد سنت کرد . او اگرچه با قدرت سیاسی هم درگیر شد، ولی روایتی که از آزادی می داد مبتنی بر قرآن و تلفیقی از مدرنیته بود . البته روشنفکر مذهبی برای نقد سنت نیاز داشت نقد مدرنیته کند . نقد مدرنیته هم ساده نیست . نقد بازرگان به مدرنیته اخلاقی است; نقد سید جمال الدین اسدآبادی یک برخورد سیاسی است; برخورد اقبال یک برخورد کاملا موشکافانه فلسفی است و نقد شریعتی برخورد جامعه شناسانه با مضامین فکری است . البته اینها فرد فرد بودند و جریان نبودند . همراه کردن نقد سنت، نقد قدرت و نقد مدرنیته، ویژگی جریان روشنفکری مذهبی بوده و این جریان موفق شده در جامعه بسترسازی کند . البته این جریان به واسطه حرکت زودهنگام انقلاب یک مقدار قیچی شد . بعد از انقلاب هم دافعه ای ایجاد شد و از سال 68 دوباره در ایران یک تحرکاتی انجام داده است .

روشنفکر مذهبی کاری کرد که معمولا لائیک ها، مارکسیست ها و منتقدان نمی بینند . این جریان، سنت مذهبی را به میدان کشید و یک رقیب برای آن به وجود آورد . انقلاب ایران یک تیزاب سلطانی بود . این واقعه باید در انقلاب مشروطه رخ می داد و شیخ نوری قدرت می گرفت تا قوانین آن رو می شد . روشنفکر مذهبی توانسته است بخشی از روحانیت را به طرف خودش بکشاند .

به نظر من روشنفکر مذهبی همان کار روشنگران و روشنفکران اروپا را می کند . روشنفکر مذهبی در مقابل سنت است، نه در مقابل لائیک ها یا مدرنیته و یا مارکسیست ها . ما نقاد مدرنیته هستیم; اما نفی مدرنیته نمی کنیم . روشنفکر مذهبی مقابل نت بوده است; چه شکل منفی و چه مثبت . همان که آقای خاتمی با صراحت تمام با آن جملات زیبا می گوید، برنامه 18 سال پیش آقای مهندس بازرگان است که در دوره انقلاب عملی نبود و الآن در دوره اصلاحات عملی است . آنچه امروز لایه های نوگرای روحانی می گویند، حرف های روشنفکران مذهبی است . روشنفکر مذهبی همیشه توانسته است بخشی از روحانیت را به طرف خودش بکشاند . روشنفکر مذهبی کسی است که نقد سنت می کند; نه این که در سنت رفورم ایجاد می کند . این، قدرت و توان روشنفکری مذهبی است که حتی توانسته لایه های فقه را هم به یک موج جدید بیندازد . این تغییر دیگر برگشت ناپذیر است .

اما همین جریان، به دلیل مشکلات تاریخی، پس از انقلاب در استراتژی راهبردی خودش یک مقدار دچار مشکل شد: اولا چهره های شاخص خود را از دست داد; اگرچه الآن یک موج میانه ای در جامعه دارد که از این گلزار می توان گل های زیباتری چید . این جریان به خصوص بعد از خطاهای تاکتیکی گروه های سیاسی منتسب به آن، یک افتی پیدا کرد . در این میان، موج جهانی سقوط مارکسیسم و موج تعهدزدایی در غرب هم مؤثر بود . باید توجه داشت که تحجر و تعهد دو ایده جدا هستند . اندیشه ای که بخواهد گردن هر دو اینها را بزند، در جهان سوم نمی تواند راه گشایی طولانی داشته باشد . می تواند شما را از یک سری بندها رها کند; ولی آزادی همیشه مقید است . برای حرکت از حالتی به حالت دیگر باید برنامه زیست داشت . این برنامه زیست، وظیفه روشنفکری است . باید ایده های معطوف به آرمان با ایده های معطوف به عمل همراه باشد تا بتواند در آن سپهر شورانگیز برنامه عمل بریزد . دیدگاه های معطوف به عمل ما را ملزم می کند که از برج های عاج روشنفکری پایین تر بیاییم; نهاد بسازیم; حرکت تدریجی برای متشکل کردن طبقات و ارتباط با مردم ایجاد کنیم و از این طریق سلطه اقتصادی را افشا کنیم تا قدرت سیاسی را متکثر کنیم . ما در آغاز انقلاب به ندرت مدل های معطوف به عمل داشتیم و به این خاطر مدل های سنتی بازسازی شدند . ما هر موقع شروع می کردیم، از بنیان های اعتقادی آغاز می کردیم; حال آن که نقص از بنیان های اعتقادی نبود; نقص از ادامه بنیان بود که همان نظرات معطوف به عمل است . با این وسیله می شود سنت جامعه را نقد کرد و با قدرت هم نقادانه برخورد کرد .

اشاره

1 . چنان که نویسنده محترم اشاره کرده است، تعریف وی از روشنفکری (کسی که سنت و قدرت را نقد می کند) ساده و سطحی تر از آن است که بتوان بر آن تکیه کرد . همین تعریف عام و مبهم سبب شده است که ایشان در آغاز مقاله، از حرکت پیامبران یهود تا تلاش های سیاسی سقراط و یونانیان را یک جا در زیر چتر مفهوم روشنفکری گرد آورد . مباحث پایانی مقاله این کاستی را تا حدودی جبران کرده و خواننده را با این مفهوم نوین آشناتر می سازد . روشنفکری با مفهوم «مدرنیته » در شکل غربی آن همزاد و همراه است . روشنفکران، پیام آوران فرهنگ و جامعه مدرن هستند و با طرد، تغییر یا تفسیر مؤلفه های فرهنگی جامعه خود، سعی در آماده سازی مردم و جامعه برای پذیرش پیام ها و برنامه های مدرنیسم دارند . تفاوت روشنفکر مذهبی و غیرمذهبی عمدتا در این نکته است که روشنفکر مذهبی با تعلق خاطر به فرهنگ دینی سعی می کند حتی الامکان از تقابل آشکار با باورها و نهادهای دینی پرهیز کند . در این راستا نویسنده به درستی تصریح می کند که روشنفکر مذهبی در مقابل سنت است; نه در مقابل لائیک ها و مارکسیست ها و مدرنیست ها .

2 . چنان که آقای رحمانی نیز اشاره کرده است، روشنفکران یا مدرنیته را به طور کامل می پذیرند و یا اگر به نقادی مدرنیته می پردازند، این نقادی چندان رادیکال و ریشه ای نیست . نقد روشنفکری به بنیادهای فلسفی غرب راه نمی یابد و تنها از پوسته ها و پیامدهای مدرنیته انتقاد می شود; از این رو انسان مدرن، خرد مدرن و اخلاق مدرن که سه رکن بنیادین فرهنگ مادی غرب است، از تعرض روشنفکران دینی هم آسیب چندانی نمی بیند . در واقع، جریان روشنفکری در جهان سوم اصولا به دنبال آمایش زمین و زمینه های فرهنگ بومی و اصلاح بذر مدرنیته برای رویش انسان جدید و جامعه جدید در کشورهای خودی بوده است . در این راستا، نویسنده به درستی میان جریان روشنفکری و جریان اصلاح دینی (احیاگری) فرق می گذارد و تصریح می کند که: «روشنفکر مذهبی کسی است که نقد سنت می کند; نه کسی که در سنت رفورم ایجاد می کند» . از این جا می توان نشان داد که تلاش برخی از روشنفکران دینی برای به کار بردن اصطلاح «روشنفکر دینی » برای عالمانی چون شهید مطهری سخت بیراهه است . در جای خود باید شرح داد که راه عالمان و مجتهدان نواندیش که با پذیرش جامعیت اسلام و کارآمدی آن در دنیای جدید و قبول روش اجتهاد، سعی در به سازی روش های فهم و ارائه دین دارند، با راه متجددانی که مبانی و ارزش های مدرنیته را معیاری برای درستی و کارآمدی دین تلقی می کنند، به کلی از هم جداست . جدال این دو گروه در تاریخ معاصر ایران و اسلام گواه صادقی بر این مدعاست .

3 . بازهم باید بر این گفته آقای رحمانی صحه گذاشت که روشنفکری مذهبی در ایران رسالتی را بر دوش گرفته است که روشنفکران لائیک و مارکسیست هرگز از عهده آن بر نیامده اند . آن جا که وجدان دینی و باورهای عمیق مردم در مقابل تبلیغات ملحدان و سکولارها واکنش نشان داده است، روشنفکران دینی با بهره گیری از واژگان و مفاهیم قرآنی در ترویج همان مبانی سعی بلیغ کرده اند و انصافا در تغییر ذهنیت نخبگان جامعه نیز مؤثر بوده اند . به تعبیر ایشان، روشنفکر مذهبی همچون تیزاب سلطانی عمل می کندکه طلای زرین فرهنگ خودی را در خویش حل کرده و با هر ماده بیگانه ای در هم می آمیزد; به گونه ای که جز زرشناسان از تشخیص ماهیت آن فرومی مانند .

4 . آقای رحمانی در نقد روشنفکری لائیک و مارکسیست به نیکی بر ضعف بنیه تئوریک آنها و ناآشنایی شان به بن مایه های فرهنگ خودی انگشت نهاده است; ولی در ارزیابی عملکرد روشنفکری مذهبی لبه انتقاد را متوجه فقدان نظریات معطوف به عمل کرده است . ایشان افزوده است که: «ما هر موقع شروع می کردیم، از بنیان های اعتقادی آغاز می کردیم . نقص از بنیان های اعتقادی نبود . » به نظر می رسد که ضعف اصلی تحلیل نویسنده درست از همین غفلت برمی خیزد . درست است که روشنفکری مذهبی در ارائه مدل های عملی و حتی در آرمان سازی برای جامعه شیعی ایران ناتوان و ناکارآمد جلوه کرده است، اما زیربنای این مشکل در حقیقت در بنیان های فکری و اعتقادی آنان بوده است و تا این ضعف جبران نگردد، جریان روشنفکری مذهبی با همین افت و خیزها مواجه خواهد بود . از نویسنده محترم باید پرسید آیا حاصل بحث های روشنفکران مذهبی در بنیان های اعتقادی چه بوده است و آیا این جریان امروز می تواند مرامنامه فلسفی، اعتقادی، اجتماعی و اخلاقی خود را ارائه کند، یا آن که هنوز هم روشنفکران دینی ما چشم به آخرین آثار و ترجمه های متون غربی دوخته اند؟ باید اندیشید که آیا اگر روزی این مجرای تنفسی روشنفکران مسدود شود، امیدی به ادامه حیات فکری آنان می توان داشت؟

5 . اگر گفت وگوی کنونی ما با آقای رحمانی تا این جا به خوبی پیش رفته باشد، دست کم یک نتیجه کوتاه می توان گرفت و گمان می کنم استنباط این مطلب از مضمون مقاله حاضر نیز چندان دور نیست: روشنفکران دینی در کشور ما اگر در سایر رسالت های خویش هم ناکام مانده باشند، در نقد و فرسایش سنت و فرهنگ خودی کامیاب بوده اند . در دهه گذشته بسیاری از لائیک ها و مارکسیست ها هم به این نکته اعتراف کرده اند که روشنفکران دینی تنها گروهی هستند که می توانند زمینه ساز دولت مدرن و حکومت سکولار در کشور ایران باشند .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر