طبرستان سبز، ش 27
چکیده: در این مقاله، ویژگی های بنیادگرایی و اصلاح طلبی به عنوان دو رهیافت مختلف به دین و اندیشه دینی بررسی شده و در نهایت، اصلاح طلبی بر بنیادگرایی ترجیح داده شده است .
موضوع سخن، بنیادگرایی و اصلاح طلبی و نسبت آنها با اندیشه دینی است . وقتی می خواهیم نسبت میان بنیادگرایی و اصلاح طلبی را با اندیشه دینی بسنجیم، ضرورت دارد که هم بنیادگرایی را تعریف کنیم و هم نشان دهیم که اصلاح طلبی مورد نظر کدام است و تصورمان را نیز از اندیشه دینی بیان کنیم .
نخست باید روشن کنیم که اندیشه چیست؟ و وقتی می گوییم ما می اندیشیم، یعنی چه؟ چه فعلی در وجود یا ذهن اتفاق می افتد که نام آن را «اندیشه » نهاده ایم؟ اندیشه در واقع سامان دهی به صورت های ذهنی انسانی است با مبدئی روشن برای رسیدن به یک مقصد معین . اندیشه دینی، نظامی از باورها و اعتقادات است که قرار است ما را به عنوان افرادی معتقد و متدین از نقطه ای به نقطه دیگر برساند . دین، اطلاعات عمومی یک بار مصرف نیست; بلکه مجموعه ای از مفاهیم است که هر چه انسان بیشتر درباره آن می اندیشد، لایه های جدیدتری از آن برای او نمایان می شود; بنابراین، انسان هیچ وقت نمی تواند بگوید که فهم من از دین کامل شده است .
واژه «بنیادگرایی » واژه ای است ترجمه شده و واژه بومی ما نیست; بلکه ترجمه foundamentalism ] » است که در دنیای جدید غرب مطرح شده است . به نظر من بنیادگرایی دارای دوازده مشخصه است .
ویژگی های بنیادگرایی
1 . نخستین ویژگی بنیادگرایی، ظاهرگرایی است . بنیادگرا کسی است که به ظاهر متن توجه و تاکید می کند و این توجه و تاکید، علاوه بر قرآن، شامل احادیث هم می شود . داوری شخص بنیادگرا درباره متن به گونه ای است که راه را بر هر اندیشه دیگری می بندد . این گرایش، گرایشی کهن است و همین گرایش، مکتب فقهی امام احمد حنبل را تقویت کرد .
2 . ویژگی دوم، نفی عقلانیت است . بنیادگرایان عقل را با انواع استدلال ها نفی می کنند تا ثابت کنند که عقل به عنوان یک راهنما برای شناخت نفس نمی تواند به ما کمک کند .
3 . ویژگی سوم که به تبع ظاهرگرایی و نفی عقلانیت حاصل می شود، نفی هر گونه تاویل است . وقتی ما به آیات قرآن برمی خوریم، چنین نیست که امکان تاویل نداشته باشیم; همان طور که ظاهرگرایان و مخالفان عقل نیز به جایی می رسند که ناگزیر از تاویلند; مانند آیاتی نظیر «وجوه یومئذ ناضرة × الی ربها ناظرة » ، «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی »
4 . ویژگی چهارم این است که بنیادگرا معتقد است تمام حقیقت در شناخت متن و نص دین، همان است که در اختیار اوست . این ویژگی شامل دو شاخص مهم است . بنیادگرا می گوید: اولا تمام حقیقت در ظاهر نص است و ثانیا فهم من از ظاهر نص، تمام حقیقت است . در نهایت، چنین فردی معتقد می شود که حقیقت مطلق و مطلق حقیقت نزد اوست .
5 . ویژگی پنجم آن است که بنیادگرا چون تمام حقیقت دین را نزد خود می داند، مخالفان نظر خویش را مخالف و دشمن دین می شمارد .
6 . بنیادگرا معتقد است که بر کرسی حق مطلق نشسته است; پس دغدغه ای برای پذیرش حرف هایش از سوی مردم ندارد; زیرا اعتقاد مردم را باطل و خویش را بر حق می داند . بنیادگرا طرفدار تک گویی است و از گفت وگو پرهیز می کند .
7 . وقتی بنیادگرا خود را حقیقت مطلق می داند، در نتیجه مردم را هم به رسمیت نمی شناسد .
8 . بنیادگرا به اعتبار این که معتقد است تمام حقیقت نزد اوست، احساس نیاز به شناخت دیگران پیدا نمی کند و برای درک روزگار خود تلاشی نمی کند .
9 . بنیادگرا برای محقق کردن حقیقتی که می پندارد در نزد اوست و تبدیل آن به یک واقعیت ملموس، به قدرت نیاز دارد و باید این قدرت را به هر قیمتی به دست آورد . پس بنیادگرا تقدیس گر قدرت می شود .
10 . بنیادگرا معتقد است که برای رسیدن به هدفی که آن را مقدس و مشروع تصور می کند، می توان از هر وسیله ای استفاده کرد .
11 . ویژگی یازدهم، به تصور بنیادگرا از خدا بازمی گردد . خدای بنیادگرا یک خدای بسیار قهرآمیز است که بر کرسی شریعت نشسته و تابلویی که در بالای سر این خداوند قرار گرفته، تابلوی جهنم است که در آن، همه در حال سوختن و عذاب کشیدن هستند .
12 . بنیادگرا رسالتی را برای خود قائل است که چندان هم با توانایی های او متناسب نیست . او می خواهد همه مردم را به هشت بفرستد; یعنی رسالتی که خداوند به هیچ پیامبری عطا نکرده است .
ویژگی های اصلاح طلبی
1 . در اصلاح طلبی، فهم دینی را محصور در ظاهر یا نص نمی بینیم .
2 . در اصلاح طلبی، به پیام دین نظر می کنیم یعنی پیام دین گاهی مهم تر از برداشت ما از ظاهر است . دین اسلام با یک حرکت زورمدارانه به انسان ها تحمیل نشده است; بلکه آمده است تا انسان ها با گفت وگو و تعقل آن را بپذیرند . معنای فطری بودن دین هم همین است; یعنی وقتی انسان آنچه را که در درونش وجود دارد، به خوبی شناسایی می کند، با اندیشه دینی و باور دینی و احکام دینی نسبت پیدا می کند .
3 . در یک نگاه اصلاح طلبانه، آن وجه از دین که متناسب با رحمت و محبت و مودت و مهر در جامعه است، اهمیت بیشتری دارد . در واقع، دین برای ایجاد چنین فضایی آمده است . برای این ادعا، هم از مبانی قرآنی می توان شاهد آورد، هم از سیره پیامبر . درباره محبت در اصول کافی روایتی است که می فرماید: «هل الدین الا الحب؟» (آیا دین چیزی غیر از محبت است؟) دین نیامده تا چیزی را به انسان تحمیل کند; بلکه آمده تا چیزی را که درون انسان است بپروراند .
4 . وقتی ما چنین رویکرد و چشم اندازی را نسبت به دین داریم، دین را برای مردم می دانیم . دین برای مردم آمده است; نه مردم برای دین . نمی توانیم بگوییم که خداوند همه انسان ها را برای پیامبران آفرید; زیرا در این صورت چرا به پیامبر اسلام می گوید: «فذکر انما انت مذکر × لست علیهم بمصیطر» ؟ یا چرا به پیامبر می گوید وقتی در برابر مؤمنان و انسان ها قرار می گیری، در موضع تواضع نسبت به آنها قرار بگیر؟
5 . نکته پنجم در گرایش اصلاح طلبان این است که برای فهم خودمان از زمانه بایستی ارزش و اعتبار قائل شویم . وقتی ما در این عصر زندگی می کنیم، نمی توانیم دریافت ها، پیش فرض ها و شناخت های خودمان را نادیده بگیریم .
6 . وقتی کسی گرایش اصلاح طلبانه دارد، طرفدار گفت وگو نیز هست; به این دلیل که اولا معتقد نیست که تمام حقیقت نزد اوست . ثانیا معتقد نیست که فهم او از حقیقت، تمام حقیقت است . بنابراین به گفت وگو علاقه نشان می دهد; چون در گفت وگو و در تضارب آراست که حقیقت کشف می شود .
7 . خداوند در دید اصلاح طلبان، دوست و تکیه گاه است و خدایی است که می خواهد انسان ها را به بهشت ببرد; بر خلاف اندیشه بنیادگرا که تصور می کند خداوند به دنبال بهانه می گردد تا انسان ها را روانه جهنم کند . حال، سؤال این جاست که به چه دلیلی اسلام بهشتی را به اسلام جهنمی تبدیل کنیم؟
اشاره
1 . هر چند اصل ارائه تعریف از مفاهیم کلیدی این بحث در آغاز آن، کاری لازم و بایسته است، تعاریف نویسنده از دقت شایسته ای برخوردار نیست . برای مثال، میان «اندیشه » به عنوان یک عملیات ذهنی (تقریبا مرادف آنچه در منطق اسلامی آن را «فکر» می نامند) و «اندیشه » به مثابه یک یا چند باور، تمایز روشنی وجود ندارد . افزون بر این، تعریف ایشان از اندیشه دینی («نظامی از باورها و اعتقادات ...») تعریف به اعم است; چرا که شامل نظام های اعتقادی غیر دینی هم می گردد . به عبارت دیگر، در این تعریف هیچ قیدی که آن را به اندیشه دینی مختص گرداند، به چشم نمی خورد .
2 . آقای مهاجرانی دوازده ویژگی برای آنچه که خود آن را «بنیادگرایی » نامیده است، برمی شمارد . در این خصوص نکاتی چند قابل یادآوری است:
نخست آن که امروزه «بنیادگرایی » در ادبیات حوزه های مختلف علوم انسانی (علوم سیاسی، دین شناسی و . .). یک اصطلاح کم و بیش شناخته شده است; به گونه ای که استعمال آن، بار معنایی خاصی را دارد و مصادیق خاصی را به ذهن متبادر می سازد (به یاد داشته باشیم که امروزه در دید بسیاری از تحلیل گران سیاسی غربی، رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم بنیادگراست) . حال، پرسش این است که ویژگی های مورد نظر آقای مهاجرانی، ناظر به کاربرد (یا کاربردهای) رایج واژه «بنیادگرایی » است، یا آن که ایشان نظام اندیشه ای مفروض را با ویژگی های خاصی در نظر گرفته و آن را بنیادگرایی نامیده است؟ به تعبیر دیگر، آیا سخن ایشان ناظر به بنیادگرایی در مقام واقع است یا در مقام تعریف؟ بی تردید تفاوت میان این دو مقام و لوازم هر کدام، جدی و سرنوشت ساز است . اگر سخن ایشان در مقام واقع باشد، منطق مناسبی را برای بحث اختیار نکرده است; زیرا در این مقام لازم است که آقای مهاجرانی بر اساس شواهد روشن و مستند نشان دهد که آنچه فی الواقع بنیادگرایی نامیده می شود، واجد همه ویژگی های دوازده گانه مورد نظر ایشان می باشد و البته این در سخنان ایشان نشان داده نشده است . اما اگر سخن ایشان ناظر به مقام تعریف باشد، تذکر این مطلب لازم است که ویژگی های دوازده گانه مطرح شده، ویژگی های تفکر مفروضی است که ایشان نام «بنیادگرایی » را بر آن نهاده اند; هر چند این نام گذاری ممکن است با اصطلاحات رایج متفاوت باشد .
تمایز این دو مقام را می توان در قالب یک مثال ملموس به صورت برجسته تری نشان داد: شخص می تواند فی المثل برای یک نظام فکری، مانند اسلام (یا لیبرالیسم یا . .). ویژگی هایی را برشمارد که نامعقولی و نامقبولی آن آشکار و بدیهی باشد و از این طریق، در حالی که ظاهرا چهره یک توصیف گر بی طرف را به خود گرفته است، به صورت تلویحی نامعقول بودن آن را به مخاطبان القا کند و پیشاپیش فتوای محکومیت آن نظام را صادر کند . بدیهی است که این روش، هر چند ممکن است در یک جو تبلیغاتی کارساز باشد، اما در محکمه خرد و منطق راه به جایی نمی برد .
3 . آقای مهاجرانی روشن نکردند که آیا تمام ویژگی های یادشده برای بنیادگرایی لازمند یا نه . از مجموع قراین موجود در سخنان ایشان این گونه برداشت می شود که جواب این پرسش، مثبت است . در این صورت باید پرسید که اگر یک نظام فکری تنها پاره ای از این ویژگی ها را داشته باشد - فرضی که کاملا قابل تصور است - تکلیف آن چیست و آیا مقوله سومی در کنار اصلاح طلبی و بنیادگرایی خواهد بود؟
4 . به نظر می رسد که برخی ویژگی های یادشده برای بنیادگرایی، ویژگی های اختصاصی نیست; بلکه شامل اصلاح طلبی نیز می شود . برای مثال، ظاهرا ویژگی نهم، یعنی «نیاز به قدرت برای تحقق بخشیدن به اهداف » ، در مورد هر نظام فکری که در پی تحقق آرمان های اجتماعی و عینی است، صدق می کند . آیا اصلاح طلبان برای تحقق اصلاحات، بی نیاز از قدرتند و خود را به نوعی قدرت گریزی متعهد ساخته اند؟ اما مبنای ادعای ایشان مبنی بر این که نیاز بنیادگرایان به قدرت، لاجرم به تقدیس قدرت می انجامد، روشن نیست و اگر به نوعی تلازم میان این دو مقام معتقدند، باید گفت که اصلاح طلبان نیز لاجرم به ورطه تقدیس قدرت (به معنای مورد نظر آقای مهاجرانی) خواهند افتاد .
5 . آقای مهاجرانی در بخشی از سخنان خود کوشیده است که از اصلاح طلبان چهره ای مسالمت جو و مهربان و از بنیادگرایان چهره ای خشن و قهرآلود ارائه کند و برای اثبات سازگاری موضع اصلاح طلبان با مبانی دینی، به حدیث «هل الدین الا الحب » تمسک کرده است . بی تردید تلاش آقای مهاجرانی که همزمان از سوی جمعی از روشنفکران داخلی پی گیری می شود، ذابیت خاصی برای مخاطبان دارد; اما واقعیت آن است که ارائه یک بحث مستند و مستدل که بیان گر موضع کلی اسلام در این خصوص باشد، نیازمند مطالعه و تحقیق بیشتری است . همان گونه که در سخنان آقای مهاجرانی مشاهده می شود، طرفداران این دیدگاه معمولا به صورت گزینشی و دل خواه به پاره ای از ادله دینی، مانند حدیثی که آقای مهاجرانی به آن تمسک کرده است (1) توسل می جویند و گویا به عمد مجموعه وسیعی از آیات و روایات و شواهد تاریخی را نادیده می گیرند . برای مثال، کیست که اندک آشنایی با قرآن و تاریخ اسلام داشته باشد، ولی آیات بسیاری را که با کافران و منافقان به شدت برخورد می کند، یا فرازهایی از تاریخ را که مشتمل بر برخورد شدید پیشوایان اسلام با این دو گروه است، ندیده باشد؟ انصاف آن است که آیین اسلام نه آیین رافت و عطوفت محض است (آن گونه که مسیحیان، در مقام نظر، به مسیحیت نسبت می دهند) و نه آیین قهر و غضب مطلق; بلکه جامعیت اسلام اقتضا دارد که در هر مقامی برخوردی مناسب با آن مقام داشته باشد و پیشوایان دین نیز نه مظهر لطف محض بوده اند و نه تجلی قهر و خشم مطلق و به تعبیر استاد شهید مطهری; جمع میان «جاذبه » و «دافعه » کرده اند . (2)
6 . آقای مهاجرانی در اواخر سخنانشان برداشتی بسیار سطحی از این مساله که «آیا دین برای انسان است یا انسان برای دین؟» ارائه کرده اند که تا حدی تعجب برانگیز است . ایشان برای اثبات این ادعا که دین برای انسان است و رد مدعای رقیب مبنی بر این که انسان برای دین است، می گوید: «یعنی نمی توانیم بگوییم که خداوند همه انسان ها را برای پیامبران آفرید» ; سپس به آیاتی نیز استدلال می کند . روشن نیست که آقای مهاجرانی این تفسیر از نظریه «انسان برای دین » را از کجا آورده اند و کدام اندیشمندی مدعی شده است که معنای این نظریه آن است که «خداوند همه انسان ها را برای پیامبران آفرید» و اصولا معنای دقیق «برای » در این گونه تعبیرات چیست .
بی تردید، طرح تفصیلی این بحث از حوصله این اشارات خارج است و باید در محل مناسبی به آن پرداخت . اجمالا توجه به این نکته شایسته است که این بحث لایه هایی بسیار عمیق تر دارد و با مفاهیم و مقولاتی همچون «حق » ، «تکلیف » ، «انسان مداری (اومانیسم) » ، «اهداف و غایات دین » و «نیاز انسان به دین » پیوند می خورد و طرح مساله به شکلی که آقای مهاجرانی در این مقاله ارائه کرده اند، نوعی سطحی کردن (oversimplification) بحث است که تنها زیبنده بحث های خطابی و ژورنالیستی است; نه یک بحث علمی و تحقیقی .
7 . سخن پایانی آقای مهاجرانی آن است که: «چه دلیلی دارد که اسلام بهشتی را به اسلام جهنمی تبدیل کنیم؟» . پیش فرض این سخن که کل مقاله در پی دلیل آوردن برای آن است، این مدعا است که دو قرائت متضاد از اسلام وجود دارد: قرائت بنیادگرایان (به تعریف مورد نظر آقای مهاجرانی) که اسلام جهنمی است و قرائت اصلاح طلبان که اسلام بهشتی است و رای و موضع سومی نیز وجود ندارد و حتی قابل فرض هم نیست . آنچه به اختصار می توان گفت، این است که ایشان هیچ دلیل عقلی یا نقلی قاطعی بر این مرزبندی و انحصار ارائه نکرده است و همان گونه که اشاره شد، به نظر می رسد که با توجه به انبوهی از آیات و روایات، وجهی برای این تفکیک وجود ندارد; بلکه به یک تعبیر می توان گفت که اسلام هم آیین بهشت است (برای کسانی که از طریق ایمان و عمل صالح، به رستگاری می رسند) و هم آیین دوزخ و جهنم (برای کافران و منافقان که پس از شناخت حق، از سرسپردگی به آن اجتناب می ورزند) .
سخن را با این کلام وحی به پایان می بریم که: «و ما آنچه را برای مؤمنان مایه درمان و رحمت است، از قرآن نازل می کنیم; ولی ستمگران را جز زیان نمی افزاید» (اسراء: 82) .
پی نوشت:
1) بر آشنایان به روایات اسلامی پوشیده نیست که این حدیث، معانی و تفاسیر متعددی را برمی تابد که پاره ای از آنها اساسا ارتباطی با مدعا و مطلوب آقای مهاجرانی ندارند .
2) البته این بحث بسیار گسترده ای است که بی تردید در این مجال اندک حق آن ادا نمی گردد و این اشاره کوتاه صرفا برای عطف توجه خوانندگان محترم است . یادآور می شویم که در پاره ای روایات معتبر اسلامی آمده است که یکی از مکارم اخلاق و برترین اعمال، حب (دوستی) در راه خدا و بغض (دشمنی) در راه خداست . در کتاب شریف اصول کافی که ظاهرا فی الجمله مورد وثوق آقای مهاجرانی نیز هست (زیرا در سخنان خود به آن تمسک کرده اند) باب ویژه ای با عنوان «دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خدا» (الحب فی الله والبغض فی الله) مشتمل بر 16 روایت ارائه شده است که در اکثر قریب به اتفاق آنها مفهوم بغض (دشمنی) در راه خدا در کنار مفهوم حب (دوستی) در راه خدا مورد ستایش و توصیه قرار گرفته است; رک .: کلینی، اصول کافی، کتاب الایمان والکفر، باب الحب فی الله والبغض فی الله .