روشن فکران و رسانه ها

چکیده: در گذشته، روشن فکران «وجدان بیدار» و «زبان گویا» ی جامعه بودند و، بر این اساس، خود رسانه ای مؤثر بودند و هر نظام حاکمی به دنبال سرکوب روشن فکران یا تحت کنترل درآوردن آنها بود

بنیان، 2/2/81

چکیده: در گذشته، روشن فکران «وجدان بیدار» و «زبان گویا» ی جامعه بودند و، بر این اساس، خود رسانه ای مؤثر بودند و هر نظام حاکمی به دنبال سرکوب روشن فکران یا تحت کنترل درآوردن آنها بود . اما امروزه سرکوب روشن فکران جای خود را به «کنترل رسانه ها» داده است . امروزه رسانه ها چنان به تولید و بازتولید (تکثیر) سرسام آور تصویر روشن فکری پرداخته اند که هر کسی می تواند روشن فکر به حساب آید .

روشن فکران و رسانه ها، به رغم تعریف ناپذیری شان، به سپهر سیاسی - اجتماعی مشترک، اما متفاوتی پا گذاشته اند; سپهری که هویت های مفروض هر دو را به کلی زدوده است . اما آیا این همسوگردانی، نوعی ساده سازی افراطی و سطحی نگری نامستدل نیست؟ آیا این روشن فکران نیستند که، فراتر از غوغای رسانه ها، «معنا» یا «حقیقت » یا «واقعیت » جامعه خود را بیان می کنند؟ آیا رسانه ها همواره در کار مخدوش کردن چهره روشن فکران و مبتذل ساختن آرا و اندیشه های آنان نیستند؟ آیا روشن فکران راهبرد رسانه ها را افشا نکرده اند؟

بیایید از این فرض کاملا محتمل آغاز کنیم که روشن فکران از دیرباز نقش رسانه ها را ایفا کرده اند . روشن فکران، از هر سنخ و سلیقه ای، «وجدان بیدار» ، «زبان گویا» و «فریاد رسا» ی جامعه بوده و خود رسانه ای بسیار مؤثر بوده اند . روشن فکران به اتکای اشتهار و اعتبار اصیل و یا افواهی خود چنان تاثیری بر توده ها می گذاشتند که هیچ رسانه ای را یارای هم آوردی با آنها نبود . این گونه بود که هر نظام حاکمی به هر قیمت خواهان به خدمت گرفتن، تحت کنترل درآوردن و در نهایت سرکوب روشن فکران بود . اما پرسش اساسی این است که آیا امروزه نیز روشن فکران همین «رسالت رسانه ای » را به عهده دارند؟

در گذشته، فعالیت های روشن فکران تاثیر سرنوشت سازی در روند روی دادها داشت و تنها راه مقابله ی هر نظامی با این روند، سرکوب روشن فکران بود . البته دیگر چنین سرکوبی در کار نیست و نیازی به آن احساس نمی شود . اما این که «سرکوب روشن فکران » جای خود را به «کنترل رسانه ها» (اعم از پیدا و پنهان، مستقیم و غیر مستقیم و حکومتی و غیر حکومتی) داده، خود تامل برانگیز نیست؟ امروزه هر فرآیندی، به تعبیر ژان بودریار، بر اساس اصل «بازگشت پذیری » (1) عمل می کند . زمانی بود که روشن فکران نقش رسانه ها را داشتند و امروزه این رسانه ها هستند که نقش روشن فکران را ایفا می کنند که فرضیه ی اساسی ما همین است . روشن فکران و رسانه ها هر دو، با هدف بخشیدن «معنا» یی به زندگی و جهان (روشن فکران از طریق اخلاق و آرمان و رسانه ها از طریق اطلاعات و ارتباطات)، پدید آمدند . منظور ما از روشن فکران همان کسانی است که مردم آنان را معمولا، به این صفت می شناسند و از سوی دیگر، منظور ما از رسانه ها، همه ی رسانه ها، اعم از ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک، چپ و راست، سیاسی و غیر سیاسی، داخلی و خارجی، ملی و بین المللی و ... است .

با این حال می توان گفت که این فرضیه، بی شک باور نکردنی است; چرا که هم اکنون در سراسر جهان هم روشن فکران حضور دارند و هم رسانه ها و هیچ یک به نفع دیگری کنار نرفته است . این استدلالی است که اگر از راه برد پیچیده و مضاعف رسانه ها غافل باشیم، در بدو امر، بسیار مجاب کننده می نماید ولی رسانه ها در این بازی «بازگشت پذیری » ، روشن فکران را به شکلی خشونت بار و قهرآمیز از صحنه بیرون نکرده اند; بلکه، ناپدیدی روشن فکران از راه تکثیر «تصویر» آنان تا بی نهایت، از راه «وانمایی » (2) و بدل کردن آنها به «وانمودها» ، (3) صورت گرفته است . رسانه ها چنان به تولید و بازتولید (تکثیر) سرسام آور تصویر روشن فکری پرداخته اند که حال، هر کسی می تواند روشن فکر به حساب آید و البته وقتی همه روشن فکر باشند، دیگر هیچ کس روشن فکر نیست .

البته، فرضیه ی ما ابدا منکر آن نیست که هنوز الفاظ «روشن فکر» و «رسانه » ، نماینده ی دو ذات موجودند . فرضیه ی ما بر این مبناست که در روند بازی «بازگشت پذیری » ، هر یک از این دو، کارکرد آن دیگری را یافته و اگر چنین باشد، روشن فکر و رسانه دو نام برای عاملان درگیر در یک فرآیند واحدند . بنابراین، تعجبی ندارد که امروزه روشن فکران، ارزش و اعتبار رسانه ها را تعیین نمی کنند; بلکه، رسانه ها به روشن فکران ارزش و اعتبار می دهند .

روشن فکرانی که طی دو قرن، تعیین کننده ی اصلی معادلات و تحولات اساسی جوامع خود بودند، در سال 1968 دیگر هدایتگر حوادث به شمار نمی رفتند; و البته می توان نشان داد که این ناکامی تا چه حد و چگونه معلول غلبه ی رسانه های گروهی و پیدایش نظام های نوین رسانه ای بود .

نخستین مبانی یک گفتمان روشن فکرانه، با هر عنوان (نواندیشی، بازاندیشی و . .). و با هر گرایش (سیاسی، فرهنگی و . .). را روشن فکران سنتی و مستقل، در رسانه ها تبیین می کنند; روشن فکرانی که حضورشان برای آغاز فرآیند «وانمایی » و تکثیر تصویر روشن فکری، در حد یک الگوی عمومی و کاملا قابل انعطاف، ضروری است . دیر یا زود، نسل دیگری از روشن فکران پدید می آیند که عمدتا به سلاح تئوری های التقاطی مجهز شده و باید مبانی منظور را به شکلی اصیل یا اقتباسی تشریح کنند . اینان، هرچند به معنی سنتی، روشن فکر نباشند (آغاز فاصله گیری از «تعریف » روشن فکر و نزدیکی به «تصویر» روشن فکر) به سرعت، خلا ناشی از کنار رفتن (یا کنار گذاشتن) روشن فکران سنتی را پر می کنند; و سرانجام، نسل نهایی روشن فکران پدید می آیند که احتیاجی به تهیه و تنظیم پشتوانه یا پیشینه ی روشن فکری برای خود ندارند و در عین حال از این که فعالان جنبش های دانشجویی (طیفی که از نظر سنتی، بیش تر می تواند به «روشن فکر» موصوف شود) را به تواضع و تقویت مبانی نظری فرا بخوانند، پروایی ندارند! تکمیل چرخه ی تبدیل روشن فکران رسانه ای به رسانه های روشن فکرانه: حال، ستون های ویژه ی تبلیغاتی، برای درج حمایت نامه های روشن فکران از نامزدهای انتخاباتی را هر کسی می تواند پر کند، هر کسی که رسانه ها، او را روشن فکر بشمارند . این تحلیل شاید کافی به نظر نرسد، اما قطعا یک داوری ارزشی نیست .

رخدادی رادیکال . یازده سپتامبر، بی حضور رسانه ها قابل تصور نبود و بهانه ی اصلی اتفاقات پیش و پس از آن، رسانه ها بودند . گرد آمدن انبوه بنیادگرایان از اقصی نقاط عالم و پیوستن آنان به صفوف طالبان، بدون شبکه های رسانه ای، اینترنت و شبکه تلویزیونی الجزیره، چگونه ممکن بود؟ این رسانه ها، روشن فکران راستین بودند که مسیر سیاست های آمریکایی ها و طالبان را تعیین کردند و جالب آن که در نهایت، همه ی آنچه آمریکا در اثبات دخالت بن لادن در فاجعه ی یازده سپتامبر و در توجیه حملات خود به افغانستان ارائه کرد، تنها یک نوار ویدئویی (سندی کاملا رسانه ای) بود .

مکررترین و در عین حال تکان دهنده ترین طنز تاریخ، شاید همین بازی «بازگشت پذیری » ، همین حلقه ی پیوسته و در خود پیچیده ای باشد که هر اندیشه ای را به دام می اندازد . روشن فکرانی که برای نبرد یا هم آوردی با استیلای رسانه ها پدید آمدند و به شکلی طعن آمیز تسلیم رسانه ها شدند . امروزه این روشن فکران نیستند که از طریق رسانه ها سخن می گویند; بلکه این رسانه ها هستند که از طریق روشن فکران سخن می گویند . روشن فکران برای رسانه ها موجودیتی ندارند، رسانه ها خود روشن فکرند و به همین دلیل، نباید از یاد برد که راه برد رسانه ها، تکذیب یا تحقیر روشن فکران نیست; چرا که تکذیب و تحقیر آنان به منزله ی تکذیب و تحقیر خود خواهد بود .

اشاره

بحث از ماهیت و کارکردهای پنهان رسانه های نوین و نقش آنها در هویت سازی یا هویت شکنی جوامع، یکی از تازه ترین مباحث جامعه شناسی، فرهنگ شناسی و فلسفی در بین اندیشمندان جهان غرب به شمار می آید . به طوری که کم تر متفکر یا روشن فکر نامدار غربی است که در نیم قرن گذشته به این موضوع، به عنوان بخشی از نظریه ی خویش، توجه نکرده باشد . در این میان، رابطه ی میان رسانه ها و روشن فکران، مسئله ای تازه تر و ناشناخته تر است و تعداد اندکی از آن نظریه پردازان به این موضوع پرداخته اند; افرادی چون میشل فوکو، ژان بودریار و تا حدودی هابرماس و آنتونی گیدنز که البته ریشه اندیشه های آنان را باید در مکتب چپ گرای فرانکفورت، در دهه های چهل و پنجاه، جست وجو کرد .

به هر حال، آنچه در این مقاله آمده است به یک حوزه ی مطالعاتی جدید و جدی باز می گردد که در زبان فارسی منابع اندکی درباره ی آن وجود دارد . البته در این مقاله، تنها یکی از موضوعات قابل طرح در رابطه ی میان روشن فکران و رسانه ها آمده است و جا دارد فرهیختگان کشور بیش تر در این زمینه به بحث و بررسی بپردازند . اما در خصوص مضمون این مقاله، نکات قابل توجهی وجود دارد که برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:

1 . هر چند بازتولید یا تکثیر تصویر روشن فکری در رسانه های مدرن، یکی از عوامل جانشینی یا جای گزینی نقش رسانه ها به جای روشن فکران است، ولی بی گمان عوامل دیگری در کم رنگ شدن جایگاه و کارکرد روشن فکران مؤثر بوده است که البته با ماهیت رسانه ها هم، چندان بی ارتباط نیست . در نظر نگرفتن این ملاحظات و تاکید صرف بر عامل تکثیر و بازتولید روشن فکران، دلایل توجیهی نویسنده را بر مدعای خویش، ضعیف و ناتمام جلوه می دهد . یکی از این دلایل را باید در هویت ممتاز روشن فکری در غرب جدید و تحولات آن در طول دو سه سده ی اخیر جست وجو کرد .

بنیان های نظری روشن فکران، در درون خود، نسبیت و تکثری مهارناپذیر را بازتولید می کند . این نسبیت گرایی و ساخت شکنی، درست در شرایطی طرح و ترویج می شد که بورژوازی تشنه کام و سرمایه سالاری تمامیت خواه، به دنبال تحول و تحویل همه ی ظرفیت های انسانی و اجتماعی در جهت تامین آرمان های مشخص و تعریف شده ی خود بود و عملا روشن فکری را جز در این راستا، به رسمیت نمی شناخت و آن را مشروع نمی دانست . از این رو، برای نظام سرمایه داری، روشن فکری نه به عنوان پیام آور یک «معنا» یا «حقیقت » ; بلکه به عنوان پیاده نظام حاکمیت اقتصادی - سیاسی بورژوازی تلقی می شد . در این فضا، بدیهی است که تمدن غرب در بهینه سازی ظرفیت های خویش، جای گزینی نقش ها را در دستور کار خود قرار دهد و رسانه های مدرن را عامل مؤثرتری برای رسیدن به هدف خویش به حساب آورد .

2 . کم رنگ شدن و جابه جا شدن نقش روشن فکران را باید در نظام بوروکراتیک و دیوان سالارانه جدید نیز جست وجو کرد . معمولا ما بروکراسی را به عنوان یک سازمان اداری تعریف می کنیم حال آن که ماهیت و کارکردی عمیق تر و اساسی تر دارد . تخصص گرایی و تحویل اراده ی خلاق انسانی به مجموعه ای از ساز و کارهای متعین و تعریف پذیر، دو مؤلفه ی اصلی بروکراسی مدرن است . توجه شود که در این فرآیند، نه تنها نقش های خلاق، برون گرا و ساختار ستیز غیر ممکن می شود; بلکه اساسا کارکردهای ویژه ی انسانی جای خود را به دستگاه ها و مناسبات مؤثر و کارا می دهد .

3 . همراه با دو عامل یادشده و شاید مهم تر از آنها، باید از حاکمیت «خرد ابزاری » و جای گزینی آن به جای «خرد جاویدان » نام برد . با اندکی دقت و تحلیل می توان این جای گزینی را مبنای جای گزینی رسانه ها به جای روشن فکران در سده ی اخیر دانست . روشن فکران نخستین، هرچند پیام آور بیداری نیروهای عقلانی بشر بودند، ولی در اصل، به عقلانیتی فرا می خواندند که کارآمدی و اثر بخشی را تنها معیار درستی می گرفت و مضامین معرفتی را به خودی خود، واجد ارزش و اعتبار نمی دانست . همین نگرش بود که عملا به حاکمیت تکنولوژی در حوزه ی اقتصاد، حاکمیت دموکراسی در حوزه ی سیاست و حاکمیت رسانه ها در حوزه ی فرهنگ انجامید .

پی نوشت:

1. reversibilite.

2. simulation.

3. simulacres.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان