عقل را به دو اعتبار می توان تقسیم کرد: یکی از جنبه وجودشناختی و دیگر از جنبه معرفت شناختی.
الف) از جنبه وجودشناسی: با توجه به روایات معصومین(ع) و بررسی عقلی و تجربی حکما و دانشمندان می توان گفت که عقل از جنبه وجودی دارای دو مرتبه است: عقل فطری و عقل اکتسابی که بر اثر تجربه حیات و رشد عقل فطری تحصیل می شود.
از دیدگاه روایات: امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «العقل عقلان: عقلُ الطّبعِ و عقلُ التّجربة و کلاهُما یُؤدّی إلی المَنفعة»؛(8) عقل بر دو گونه است: عقل فطری و عقل اکتسابی که در طول حیات بر اثر تجارب زندگی برای بشر حاصل می شود هر دو لازمه حیات و موجب کسب منفعت از سرمایه عمر است. توضیح این که انسان با سرمایه اولیه ای از عقل پا به عرصه حیات می گذارد. بعد از آن که به مرحله ای از رشد رسید، به فعالیت عقلی می پردازد.
از دیدگاه روان شناسان: پیاژه از محققان برجسته این رشته می گوید: «کودکی تا دو سالگی توانایی تفکّر ندارد و تنها اعمال قابل مشاهده را می تواند انجام دهد». (چینز برگر، 1370: 56) وی زمان هیجده ماهگی تا دو سالگی را شروع تفکّر کودک می داند. (همان، 114) البته او رشد عقلانی را به چهار دوره عمده تقسیم می کند: حسی حرکتی (از تولد تا دو سالگی)، پیش عملیاتی (دو تا هفت سالگی)، عملیاتی محسوس [مجسم] (هفت تا یازده سالگی) و عملیاتی صوری [منطقی ذهنی [(از یازده سالگی به بعد). سنین ذکر شده تخمینی هستند و از فردی به فرد دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوتند.(9)
اما چگونه کودک از یک مرحله به مرحله دگر گام می نهد؟ عوامل متعدّدی نظیر رشد تدریجی سیستم عصبی و دستگاه مغز و فعالیت های کودک و تجربه او از جهان خارج و آگاهی هایی که از دیگران کسب می کند، مجموعا در رشد عقل تجربی او مؤثرند که باید در بحث «روش های تربیت و رشد عقل» بررسی شود.
3. از دیدگاه حکما و عرفا: از دیدگاه حکما هم آنچه به نام عقل هیولانی گفته می شود، اشاره به عقل فطری، و آنچه در مورد مراتب عقل نظری، نظیر عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد گفته می شود، اشاره به عقل اکتسابی دارد. (ملاصدرا، 1410: 3/418-420)
نتیجه این که، عقل فطری در نوع انسانی به طور بالقوّه موجود است و عقل اکتسابی هم با تجربه حیات (به معنای عام آن) برای انسان حاصل می شود. این از نظر روایت و حکمت و علوم تجربی مسلّم است، چنان که استاد محمدتقی جعفری می گوید:
وجود عقل اکتسابی، یعنی تعقّل ناشی از تجربیات و مشاهدات و اندیشه ها در هیچ مکتبی جای تردید نیست و این که عقل آدمی مانند سایر عضلاتش به جهت فراوانی فعالیت زبده تر می شود نیز جای شک نیست. وجود عقل خدادادی (فطری) این نوع عقل [هم] مخصوصا اگر با قدرت طبیعت انسان به تعقّل تعبیر می شود، مورد پذیرش اکثریت قریب به اتفاق متفکران است. [زیرا [اگر موجود انسانی در ساختمان مغزی خود نیروی اولی را نداشت با روبه رو شدن با پدیده ها و قوانین طبیعت نمی توانست آنها را تنظیم نماید و تعقّل بورزد. (جعفری، 1359: 67)
مولوی در اقسام عقل گوید:
عقل دو عقل است اول مکسبی |
که در آموزی چو در مکتب صبی |
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر |
از معانی وز علوم خوب بکر |
عقل دیگر بخشش یزدان بود |
چشمه آن در میان جان بود |
از درون خویشتن چو چشمه را |
تا رهی از منت هر ناسزا |
(مولوی، 1363: 393)
البته مولوی تقسیم بندی های دیگری هم در مراتب عقل دارد که متناسب با بحث تقسیم عقل به نظری و عقلی است که در آنجا بدان می پردازیم.
ب) از جنبه معرفت شناسی: عقل نظری و عقل علمی: حکما این تقسیم را به اعتبار نوع فعالیت های عقل لحاظ کرده اند، چون یک قسمت از فعالیت های عقلْ درک واقعیات هستی و چیزهایی است که وجود دارد و به اصطلاح، نگرش انسان نسبت به هستی را معیّن می کند که به این اعتبار عقل را «عقل نظری» گویند.
قسمت دیگر فعالیت های عقل درک حق و باطل، خوب و بد و بایدها و نبایدهای اموری است که باید انجام شود. به این اعتبار، عقل را عقل عملی گویند. پس کار عقل یا در مسائل نظری است یا در امور عملی، چنان که فارابی می گوید:
قوّه ناطقه قوّه ای است که انسان با آن علوم و صناعات را کسب می کند، بین افعال و اخلاق زشت و زیبا تمیز می دهد و در اموری که شایسته انجام دادن با ترک است، اندیشه می کند و نفع و ضرر و لذّت بخش و نفرت زا را درک می کند. [پس به این اعتبار] قوّه ناطقه نفس یا نظری است یا عملی... نظری آن است که با آن انسان علومی را که شأنش انجام کار و عمل نیست، کسب می کند و عملی آن است که انسان اموری را بدان معرفت پیدا می کند که شأنیت آن عمل ارادی انسان است. (فارابی، 1366: 33، نقل به ترجمه)
این تقسیم بندی را دیگر حکمای اسلامی نیز پذیرفته اند، چنان که ملاصدرای شیرازی بنیان گذار حکمت متعالیه می فرماید: «نفس انسان دارای دو قوّه است: قوّه علمی و قوّه عملی و این دو قوّه منفک از هم نیستند». (ملاصدرا، 1410:3/418) نکته ای که ملاصدرا بر آن تأکید می ورزند، عدم انفکاک این دو قوّه است؛ یعنی چنین نیست که بخشی از عقل کارش اندیشه در مسائل نظری و بخش دیگر اندیشه در عملی باشد، بلکه همان گونه که در صدر کلام اشاره شد، این تقسیم به اعتبار نوع فعالیت عقل است و از آن جهت است که عقل انسان هم قوّه اندیشه و شناخت مسائل نظری را دارد که جهان بینی انسان را می سازد و کاخ رفیع الهیّات و ریاضیات و طبیعیات را بنا می نهد و هم اندیشه و حکم در مسائل عملی را که مستقیما به بایدها و نبایدهای عملی انسان و زشتی و زیبایی امور مربوط می شود، چنان که علامه حسن زاده آملی می فرماید:
در مکتب و منطق ارباب معارف آن سویی، و رقای نفس ناطقه انسان را دو نیروی بینش و کنش است که آن را عقل نظری و این را عقل عملی [گویند] که به منزلت و بال وی اند. این دو قوّه باید به فعل آیند تا انسان بتواند به آسمان حقایق و انواع معارف طیران کند و به ذروه رفعت و سعادت ابدی خود ارتقا نماید. (حسن زاده آملی، معرفت نفس: 3/437)
قرآن هم گاه دعوت به اندیشیدن در خلقت آسمان و زمین و دیگر مظاهر خلقت می کند و صاحبان عقل را کسانی می داند که در خلقت آسمان و زمین تفکّر می کنند. (آل عمران، 3/191) و گاه به تدبّر در اعمال می فرماید: «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» (حشر، 59/18) هر انسانی باید آنچه را برای فردای خویش (از عقاید و اعمال صالحه) ذخیره کرده است، به دقت بیندیشد. روایات هم ناظر به هر دو جنبه است، مثل روایت نبی اکرم که فرمود:
قَسَّمُ اللّه ُ العقلَ ثلاثة اجزاءٍ... حُسنُ المعرفةُ للّه و حُسنُ الطاعة لِلّهِ و حُسنُ الصبر علی امر اللّه (مجلسی، 74/158، روایت 145)
خداوند عقل را سه جزء کرد... حسن معرفت خدای سبحان، حسن طاعت و حسن صبر بر امر خدا که «معرفت» از مراتب «عقل نظری» و «صبر» و «طاعت» از مراتب عقل علمی است.
مراتب عقل نظری: این نکته مورد اتفاق حکمای الهی و دانشمندان علوم تجربی است که انسان در ابتدا در کودکی بالفعل اندیشمند نیست، بلکه تنها استعداد عقلی برای تفکّر و اندیشه دارد که این حالت را در اصطلاح حکما عقل هیولانی گویند. بعد کم کم قدرت دریافت و شناخت مفاهیم اولیه، مثل هست و نیست اشیا و تصدیقاتی نظیر «کل از جزء خودش بزرگ تر است» برای اوحاصل می شود، البته مراد تحصیل به نحو قضیه نیست. همین که کودک از ظرفی که مثلاً چند سیب در آن است و ظرفی که یک سیب در آن است، به سوی مقدار بیشتر حرکت می کند، دلیل بر ادراک این امر بدیهی عقلی اوست و حکما آن را «عقل بالملکه» می نامند. بعد از این مرحله کم کم قدرت تفکّر منطقی برای او حاصل می شود و به تدریج، مسائل نظری را ادراک می کند و توانایی استدلال در مسائل را پیدا می کند که این مرتبه را عقل بالفعل نامیدند و مرتبه بعد که معقولات برای نفس حاضر است، «عقل مستفاد» نامیده شده است.
صدرالحکماء و المتألهین در مراتب عقل نظری می فرماید:
اولین مرتبه عقل نظری را از آن جهت که انسان در ابتدا استعداد دریافت همه معقولات را دارد، «عقل هیولانی» گفتند، چون از همه صورت های عقلی خالی است و بالقوّه وجود عقلی دارد. وقتی [کودک رشد می کند] نفس قوی می شود و بر اثر تابش نور حق به فعلیت می رسد، محسوسات در آن نقش می بندد. این محسوسات که بالقوّه معقول هستند و محفوظ در قوّه خیال می باشند، زمینه تشکیل اولین قضایای عقول را مهیا می کنند، مثل کل از جزء بزرگ تر است، آتش گرم است.
حصول این معقولات «عقل بالملکه» نامیده می شود. وقتی این صور برای انسان پیدا شد، بالطبع برای او زمینه اندیشیدن و استنباط کردن آماده می شود و این مرتبه اولین کمالی است که برای قوّه عاقله حاصل است، آن گاه وقتی انسان با تلاش ذهنی تعاریف و قیاسات، حدود و براهین را به کار می گیرد، کمال دیگری به دست می آورد [که همان ادراکات تصورات و تصدیقات نظری، مثل تصور امور غیرمحسوس و تصدیق مسائل ماورای طبیعت است] که این مرتبه را عقل بالفعل می گویند. (ملاصدرا، 1360: 519-522)
بالاترین مرتبه کمال نفس انسانی رسیدن به عقل مستفاد است که ملاصدرا می گوید:
این همان عقل بالفعل است، لکن وقتی آن را به اعتبار مشاهده معقولات در هنگام اتصال نفس به مبدأ فعالی [عقل فعال] لحاظ کنیم، عقل مستفاد نامیده می شود و مستفاد نامیده شد به خاطر استفاده نفس از مافوق خودش... غایت خلقت انسان رسیدن به عقل مستفاد، یعنی مشاهده عقلیات و اتصال به ملأ اعلا است. (همان، 522 و 523)
شاید این از کلام امیرالمؤمنین علی(ع) الهام گرفته شد که در پاسخ شخصی که از ایشان پرسید: آیا خدا را دیده ای؟ فرمود:
من اصلاً خدایی را که ندیده باشم عبادت نمی کنم. بعد فرمود خیال نکنی که دیدن با چشم را می گویم... نه لاتدرکُهُ العیون بمشاهدة العیان و لکن راتهُ القلوب بحقایق الایمان؛ با چشم سر نه، با چشم دل دیده ام و شهودش کردم. (مطهری، انسان کامل: 112 و 113)
ابن سینا هم در اشارات بعد از مرتبه عقل بالملکه می گوید:
نفس به دو صورت ممکن است به کمال برسد: با تفکّر یا با حدس، مراتبی که با فکر حاصل می گردد، مراتب عقل بالفعل و بالمستفاد است، اما آن که دارای مرتبه عالی قوّه حدس است، افرادی هستند که مجهولات خود را از طریق حدس به وسیله عقل فعّال دریابند، بدون آن که پیش کسی تعلیم گیرند و یا مجهولات خود را به وسیله معلومات از راه فکر به دست آورند. این مرتبه از کمال را می توان مرتبه پیغمبری دانست و آن قوّه «عقل قدسی» نام دارد. این مرتبه غالبا مخصوص انبیاست. (ابن سینا، 1363:195)
ابن سینا در شفا نیز در اهمیت این قوّه می گوید:
این امر یک قسم و سهمی از نبوت است، بلکه برترین قوای نبوت است و اولی این است که این قوّه را «قوّه قدسی» نام نهند و این نیرو برترین و بالاترین مراتب قوای نفس بشری است. (همان)
شاید آنچه مولوی درباره «عقل کل» و «عقل عقل» با جهان بینی عرفانی اش می گوید، اشاره به همین نکته باشد، گرچه او مراتب و درجات گوناگونی، نظیر عقل جزئی، عقل کلی، عقل عقل و عقل کل و... برای عقل برمی شمارد که می توانیم این مراتب را به درجات عقل از لحاظ معرفت شناسی ارجاع دهیم، چنان که استاد محمدتقی جعفری می فرماید: «تفاوت این عقول به جهت عظمت عقل است که موجب عظمت نگرش و فعالیت آن می گردد. (جعفری، 1359:14)
آنچه در مراتب عقل از دیدگاه عرفانی مولوی برشمردیم، مستنبط از اشعار زیر است:
عقل بی پایان بود عقل بشر |
بحر را غواص باید ای پسر |
عقل کل و نفس کل مرد خداست |
عرش و کرسی را مدان کز وی جداست |
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی |
تا چو عقل کل باطن بین شوی |
(مولوی، رمضانی: 5/286)
و درباره عقل عقل که شاید همان چیزی باشد که ابن سینا عقل قدسی می نامد، می گوید:
عقل عقلند اولیا و عقل ها |
بر مثال اشتران تا انتها |
(همان، 1363: 1/154)
احتمال می رود مقصود از عقل عقل، همان عقل کلی باشد که نه تنها مقامی والاتر از عقول جزئی معمولی دارد، بلکه زیربنای هستی کائنات است... و احتمال دارد مراتب عالی عقل باشد که در وجود آدمی از شرکت دانش و بینش و خلوص در جهان بینی و گذشتن از خود طبیعی حاصل می شود. (جعفری، 1359: 14)
این نکته شایان ذگر است که این کمال برای آدمی در جنبه عقل نظری حاصل نمی شود، مگر با گذشتن از خود طبیعی و پیمودن مراتب عقل عملی که بدان اشاره می کنیم.
مراتب عقل عملی: عقل عملی، همان گونه که در گذشته اشاره شد، بنا به قول مشهور(10) آن جنبه از فعالیت های نفس را شامل می شود که مرتبط با بایدها و نبایدهای عملی زندگی انسان است، البته عقل در جنبه عملی خودش از جنبه نظری آن مستقل و بی نیاز نیست، بلکه کبرای کلی احکام خویش را از عقل نظری می گیرد، به این معنا که انسان کمالات و نقایص را با عقل نظری تشخیص می دهد و بعد با عقل عملی حکم میکند که این فعل شایسته انجام دادن یا ترک کردن است، چنان که علامه محمدرضا مظفر می فرماید:
اذا ادرک العقل کمال الفعل او نقصه، فانه یدرک معه انه ینبغی فعله او ترکه فیستعین العقل العملی بالعقل النظری
وقتی عقل کمال یا نقص فعلی را فهمید بعد می فهمد که آن شایسته انجام است یا سزاوار ترک، پس عقل عملی از عقل نظری استمداد می جوید. (مظفر، 1405: 205)
در چگونگی ارتباط عقل عملی که منشأ بایدها وارزش های اخلاقی است و عقل نظری که منشأ هست ها وجهان بینی هاست، نظرات مختلفی است که این مقام را فرصت آن مقال نیست. ما در اینجا تنها بر مراتب تکامل عقل عملی که متناسب با بحث ماست، می پردازیم و به منظور رعایت اختصار به سخنی از حکما و علمای اخلاق بسنده می کنیم.
ملاصدرا(ره) در مراتب عقل عملی می فرماید:
اولین مرتبه تهذیب ظاهر با به کاربردن شریعت [حقه] الهی و آداب نبوی است، مرتبه دوم تهذیب باطن و تطهیر قلب از اخلاق و ملکات پست و خاطره های شیطانی است. مرتبه سوم، نورانی نمودن قلب با علوم و معارف حقه ایمانی است، مرتبه چهارم، پرواز نفس از طبیعت مادی اش و هرگونه توجه را از غیر خدا بریدن و به خدادوختن است و این نهایت سیر بشری به سوی خداست و بعد از این مرتبه، مراتبی است... که تنها برای تکامل یافتگان [در حکمت نظری و عملی و سلوک قلبی] با هدایت خاص الهی و لطف و عنایت ویژه او حاصل می شود. (ملاصدرا، 1360: 523)
بخش عمده تلاش های انبیا، اولیای الهی و علمای اخلاق، تعالی بشر در مراتب عقل عملی است و اصلاح بشر در گروه حاکمیت این عقل بر مملکت وجود انسان است.
تأثیر کمال عقلی عملی در تعالی عقل نظری: بی شک، تهذیب اخلاقی و تعالی در عقل عملی بر عقل نظری تأثیر می گذارد، چنان که استاد مطهری می فرماید:
اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاریم باید میل ها و عواطف نیک و بد خود را تحت نظر بگیریم. اگر بر ما طمع و حرص حکومت کند، اگر اسیر عناد، لجاج و تعصب باشیم، اگر گرفتار عقده حسادت و کینه توزی باشیم و این آتش ها در وجود ما شعله ور باشد، باید بدانیم که از این آتش ها که هیزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و اعضای خود ما چیزی نیست، دودهای تیره برمی خیزد و فضای روح ما را تیره و تار می کند و وقتی که تیرگی فضای روح را گرفت، چشم عقل نمی تواند ببیند. (مطهری، حکمت ها و اندرزها: 170)
نتیجه این که رذائل اخلاقی انسان را از دیدن حقایق هستی، آن گونه که هستند، کور می گرداند و به عکس، تقوای عملی موجب بصیرت و بینایی و علم و آگاهی انسان می شود، چنان که قرآن کریم در یک جا می فرماید: «اتّقوا اللّه یُعَلّکُم اللّه » (بقره، 2/282) اگر تقوا پیشه کنید، خدا به شما علم و آگاهی به حقایق را اعطا می کند و در جای دیگر می فرماید: «إِنْ تَتَّقُوا اللّه َ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانا» (انفال، /29) اگر تقوا داشته باشید، خداوند قوّه تمیز حق از باطل در امور را به شما عنایت می کند.
نتیجه این که از نظر ما، همان گونه که عقل نظری راهنمای عقل عملی است، تعالی انسان در عقل عملی هم موجب صفا و روشنایی و قوّت عقل نظری می شود. به عبارت دیگر، این دو جنبه عقل، کنش و واکنش متقابل دارند.
ثمره مباحث
1. عقل که در اصل به معنای زیستن و نگه داشتن است، مناسب است با ادراکی که انسان بدان دل می بندد و نیز به قوّه ای از نفس ناطقه انسان گفته می شود که به واسطه آن، حق و باطل و خیر و شرّ از یکدیگر تمییز داده می شوند و احکام و صورت های کلی درک می شوند؛ ادراکات درست و مطابق با واقع و خوب و شایسته نیز ادراکات عقلانی نامیده می شود.
2. عقل از دیدگاه هستی شناسی، جوهر مجردی است که در فعلش نیاز به بدن مادی، به ویژه مغز دارد؛ یعنی عقلْ همان نفس ناطقه قدسیه است، آن گاه که توان تمییز حق و باطل، خوب و بد و ادراک کلیات را پیدا کرده است. و از این نگاه، عقل دارای دو مرتبه است: عقل فطری و عقل اکتسابی (تجربی) که در طول زندگی تعالی می یابد.
3. عقل از دیدگاه معرفت شناسی مهم ترین ابزار معرفت آدمی است که کارهای خوب و پسندیده را شناسایی و حکم به انجام آن می کند و از سوی دیگر، معرفت هایی کلی در باب تصورات و تصدیقات با عقل انجام می پذیرد، که جنبه اول آن را عقل علمی و جنبه دوم را عقل نظری می نامند که به اعتبار مراحل کسب معرفت به عقل هیولانی، بالملکه، بالفعل و بالمستفاد تقسیم شده است.
4. قوّه عقل و بدن از یک سو و عقل علمی و عقل نظری از سوی دیگر، بر هم تأثیر گذارند، تهذیب ظاهر و تطهیر باطن در رشد عقل و کسب معارف تأثیر به سزایی دارد. «اتّقوا اللّه یُعَلّکُم اللّه »خدای سبحان ما را از نعمت عقل حظ وافر عطا فرماید. و السلام