کلام علی علیه السلام «اعجاز در فصاحت و بلاغت»

کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام از قدیم ترین ایام با دو امتیاز همراه بوده است و با این دو امتیاز شناخته می شده است: یکی فصاحت و بلاغت، و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدی بودن

کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام از قدیم ترین ایام با دو امتیاز همراه بوده است و با این دو امتیاز شناخته می شده است: یکی فصاحت و بلاغت، و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدی بودن. هر یک از این دو امتیاز به تنهایی کافی است که به کلمات علی علیه السلام ارزش فراوان بدهد، ولی توأم شدن این دو با یکدیگر یعنی این که سخنی در مسیرها و میدان های مختلف و احیانا متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت خود را در همه آن ها حفظ کرده باشد، سخن علی علیه السلام را قریب به اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن علی در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند: «فوق کلام المخلوق و دون کلام الخالق»(1)

زیبایی

این امتیاز نهج البلاغه برای فردی که سخن شناس باشد و زیبایی سخن را درک کند نیاز به توضیح و توصیف ندارد، اساسا زیبایی درک کردنی است نه وصف کردنی. نهج البلاغه پس از نزدیک چهارده قرن برای شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گیرندگی و جذابیت را دارد که برای مردم آن روز داشته است، ما نمی خواهیم در مقام اثبات این مطلب برآییم؛ به تناسب بحث، گفتگویی درباره تأثیر و نفوذ سخن علی در دل ها و در برانگیختن اعجاب ها که از زمان خود آن حضرت تا امروز با این همه تحولات و تغییراتی که در فکرها و ذوق ها پیدا شده، ادامه دارد، انجام می دهیم و از زمان خود آن حضرت آغاز می کنیم.

یاران علی علیه السلام خصوصا آنان که از سخنوری بهره ای داشتند شیفته سخنانش بودند، ابن عباس یکی از آن ها است. ابن عباس آن چنان که «جاحظ» در «البیان والتبیین» نقل می کند خود خطیبی زبردست بوده است!

وی اشتیاق خود را به شنیدن سخنان علی علیه السلام و لذّت بردن خویش را از سخنان نغز آن حضرت کتمان نمی کرده است، چنان که هنگامی که علی علیه السلام خطبه معروف شقشقیه را انشا فرمود ابن عباس حضور داشت، در این بین، مردی از اهل سواد کوفه نامه ای که مشتمل بر مسائلی بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد. علی علیه السلام پس از قرائت آن نامه با آن که ابن عباس تقاضا کرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد، ابن عباس گفت هرگز در عمر خود از سخنی متأسف نشدم، آن چنان که بر قطع این سخن متأسف شدم.

ابن عباس در مورد یکی از نامه های کوتاه علی که به عنوان خودش صادر شده، می گوید: «بعد از سخن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم از هیچ سخنی به اندازه این سخن سود نبردم».(2)

معاویة بن ابی سفیان که سر سخت ترین دشمنان وی بود به زیبایی و فصاحت خارق العاده سخن او معترف بود.

محقن بن أبی محقن به علی علیه السلام پشت می کند و به معاویه رو می آورد و برای این که دل معاویه را که از کینه علی علیه السلام می جوشد خرسند سازد، گفت: از نزد بی زبان ترین مردم به نزد تو آمدم.

آن چنان این چاپلوسی مشمئز کننده بود که خود معاویه او را ادب کرد. گفت وای بر تو! علی بی زبان ترین افراد است؟! قریش پیش از علی از فصاحت آگاهی نداشت، علی به قریش درس فصاحت آموخت.

تأثیر و نفوذ

آنان که پای منبر او می نشستند سخت تحت تأثیر قرار می گرفتند، مواعظ وی دل ها را می لرزانید و اشک ها را جاری می ساخت، هنوز هم کدام دل است که خطبه های موعظه ای علی علیه السلام را بخواند و یا گوش کند و به لرزه در نیاید، سید رضی پس از نقل خطبه معروف «الغرأ»(3) می گوید: وقتی که علی علیه السلام این خطابه را القا کرد بدن ها لرزید، اشک ها جاری شد، دل ها به طپش افتاد!

همام بن شریح از یاران وی است، دلی از عشق خدا سرشار و روحی از آتش معنی شعله ور داشت، با اصرار و ابرام، از علی علیه السلام می خواهد سیمای کاملی از پارسایان ترسیم کند.

علی از طرفی نمی خواهد جواب یأس بدهد و از طرفی می ترسد همام تاب شنیدن نداشته باشد، لذا با چند جمله مختصر سخن را کوتاه می کند، اما همام راضی نمی شود بلکه آتش شوقش تیزتر می گردد، بیش تر اصرار می کند و او را سوگند می دهد. علی شروع به سخن کرد، در حدود 105 صفت(4) در این ترسیم گنجانید و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن علی ادامه می یافت و اوج می گرفت ضربان قلب همام بیش تر می شد و روح متلاطمش متلاطم تر می گشت و مانند مرغ محبوسی می خواست قفس تن را بشکند، ناگهان فریاد هولناکی جمع شنوندگان را متوجه خود کرد، فریاد کننده کسی جز همام نبود، وقتی که بر بالینش رسیدند قالب تهی کرده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود.

علی فرمود: «من از همین می ترسیدم، عجب! مواعظ بلیغ با دل های مستعد چنین می کند؟!» این بود عکس العمل معاصران علی در برابر سخنانش.

اعترافات

علی علیه السلام یگانه کسی است بعد از رسول خدا که مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند.

ابن ابی الحدید از «عبدالحمید کاتب» که در فن نویسندگی ضرب المثل است(5) و در اوایل قرن دوم هجری می زیسته است نقل می کند که گفت هفتاد خطبه از خطبه های علی علیه السلام را حفظ کردم و پس از آن ذهنم جوشید که جوشید.

«علی الجندی» نیز نقل می کند که از «عبدالحمید» پرسیدند: چه چیز تو را به این پایه از بلاغت رساند؟

گفت: «حفظ کلام الاصلع(6) = از بر کردن سخنان علی»

عبدالرحیم بن نباته ضرب المثل خطبای عرب است و در دوره اسلامی، وی اعتراف می کند که سرمایه فکری و ذوقی خود را از علی علیه السلام گرفته است. وی به نقل از ابن ابی الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه می گوید:

«صد فصل از سخنان علی را حفظ کردم و به خاطر سپردم و همان ها برای من گنجی پایان ناپذیر بود».

جاحظ، ادیب سخندان و سخن شناس معروف که از نوابغ ادب است و در اوایل قرن سوم هجری می زیسته است و کتاب «البیان و التبیین» وی یکی از ارکان چهارگانه ادب به شمار آمده است(7) مکرر در کتاب خویش ستایش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت به سخنان علی علیه السلام اظهار می دارد.

از گفته های وی برمی آید که در همان وقت سخنان فراوانی از علی علیه السلام در میان مردم پخش (8) بوده است.

در جلد اول «البیان التبیین»(8) رأی و عقیده کسانی را نقل می کند که صحت و سکوت را ستایش، و سخن زیاد را، نکوهش کرده اند، جاحظ می گوید:

«سخن زیاد که نکوهش شده است سخن بیهوده است، نه سخن مفید و سودمند و گر نه علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس نیز سخن فراوان داشته اند».

جاحظ در همان جلد اول(9) این جمله معروف را از علی علیه السلام نقل می کند:

«قیمة کل امرء ما یحسنه»(10)

آنگاه بیش از نیم صفحه این جمله را ستایش می کند و می گوید: «در همه کتاب ما، اگر جز این یک جمله نبود کافی، بلکه کفایت بود، بهترین سخن آن است که کم آن، تو را از بسیارش، بی نیاز کند، و معنی در لفظ پنهان نشده باشد، بلکه ظاهر و نمودار باشد».

آنگاه می گوید:

«و کان اللّه عزوجل قد البسه من الجلاله و غشاه من نورالحکمة علی حسب نیة صاحبه و تقوا قائله».

«گویا خداوند جامه ای از جلالت و پرده ای از نور حکمت متناسب با نیت پاک و تقوای گوینده اش، بر این جمله کوتاه پوشانیده است»...

جاحظ در همین کتاب، آنجا که می خواهد درباره سخنوری صعصعة بن صوحان(11) بحث کند می گوید:

«از هر دلیلی بالاتر بر سخنوری او این است که علی گاهی می نشست و از او می خواست سخنرانی کند».

سید رضی جمله معروفی در ستایش و توصیف سخنان مولی علیه السلام دارد. می گوید:

«کان امیرالمومنین علیه السلام مشرع الفضاحة و موردها و عنه اخذت قوانینها و علی امثلته حذا کل قائل خطیب و بکلامه استعان کل واعظ بلیغ و مع ذلک فقد سبق و قصروا، و تقدم و تاخروا. لان کلامه علیه السلام الکلام الذی علیه مسحة من العلم الالهی و فیه عبقة من الکلام النبوی».

امیرالمؤمنین آبشخور فصاحت و ریشه و زادگاه بلاغت است. اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانین آن از او اقتباس شد. هر گوینده سخنور از او دنباله روی کرد و هر واعظ سخندانی از سخن او مدد گرفت، در عین حال به او نرسیدند و از او عقب ماندند. بدان جهت که بر کلام او نشانه ای از دانش خدایی و بویی از سخن نبوی موجود است.

ابن ابی الحدید از علمای معتزلی قرن هفتم هجری است، او ادیبی ماهر و شاعری چیره دست است و چنان که می دانیم سخت شیفته کلام مولی است و مکرر در خلال کتاب خود شیفتگی خویش را ابراز می دارد.

در مقدمه کتاب خویش می گوید:

«به حق، سخن علی را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند، مردم همه دو فن خطابه و نویسندگی را از او فرا گرفته اند... همین کافی است که یک دهم بلکه یک بیستم آنچه مردم از سخنان علی گردآورده و نگهداری کرده اند از سخنان هیچ کدام از صحابه رسول اکرم با آن که فصحایی در میان آن ها بوده است، نقل نکرده اند، و باز کافی است که مردی مانند جاحظ در البیان والتبیین و سایر کتب خویش ستایشگر او است».

ابن ابی الحدید در جلد چهارم کتاب خود در شرح نامه امام به عبداللّه بن عباس پس از فتح مصر به دست سپاهیان معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر که امام، خبر این فاجعه را برای عبداللّه به بصره می نویسد(12) می گوید:

«فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد داده و مهار خود را به او سپرده است، نظم عجیب الفاظ را تماشا کن، یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند، مانند چشمه ای که خود به خود و بدون زحمت از زمین بجوشد، سبحان اللّه ، جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است، اما سخنانش در حکمت نظری بالا دست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل حکمت عملی معاشرت نکرده است اما از سقراط بالاتر رفته است، میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده است زیرا مردم مکه تاجرپیشه بودند و اهل جنگ نبودند، اما شجاع ترین بشری، از کار درآمد که بر روی زمین راه رفته است.

از خلیل بن احمد پرسیدند: علی علیه السلام شجاع تر است یا عنبسه و بسطام؟

گفت: «عنبسه و بسطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد، علی مافوق افراد بشر است. این مرد فصیح تر از سحبان بن وائل و قس بن ساعده از کار درآمد و حال آن که قریش که قبیله او بودند افصح عرب نبودند، افصح عرب «جرهم» است هر چند زیرکی زیادی ندارند...»

در آینه این عصر

از چهارده قرن پیش تاکنون، جهان هزاران رنگ به خود گرفته، فرهنگ ها تغییر و تحول یافته و ذائقه ها دگرگون شده است. ممکن است کسی بپندارد که فرهنگ قدیم و ذوق قدیم سخن علی را می پسندید و در برابرش خاضع بود، فکر و ذوق جدید بنحو دیگری قضاوت می کند، اما باید بدانیم که سخن علی علیه السلام چه از نظر صورت و چه از نظر معنی محدود به هیچ زمان و هیچ مکانی نیست، انسانی و جهانی است، ما بعدا در این باره بحث خواهیم کرد فعلاً به موازات اظهار نظرهایی که در قدیم در این زمینه شده است اظهار نظرهای صاحب نظران عصر خود را اندکی منعکس می کنیم.

مرحوم «شیخ محمد عبده» مفتی اسبق مصر از افرادی است که تصادف و دوری از وطن او را با نهج البلاغه آشنا می کند و این آشنایی به شیفتگی می کشد و شیفتگی به شرح این صحیفه مقدس و تبلیغ آن در میان نسل جوان عرب، منجر می گردد.

وی در مقدمه شرح خود می گوید:

«در همه مردم عرب زبان، یک نفر نیست مگر آن که معتقد است سخن علی علیه السلام بعد از قرآن و کلام نبوی، شریف ترین و بلیغ ترین و پر معنی ترین و جامع ترین سخنان است».

علی الجندی رئیس دانشکده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه کتاب «علی بن ابی طالب، شعره و حکمه» درباره نثر علی علیه السلام می گوید:

«نوعی خاص از آهنگ موسیقی که بر اعماق احساسات پنجه می افکند در این سخنان هست، از نظر سجع، چنان منظوم است که می توان آن را «شعر منثور» نامید».

وی از قدامة بن جعفر نقل می کند که گفته است:

«برخی در سخنان کوتاه، توانایند و برخی در خطبه های طولانی، و علی در هر دو قسمت بر همه پیشی گرفته است، هم چنان که در سایر فضیلت ها»

«طاها حسین» ادیب و نویسنده معروف مصری معاصر، در کتاب «علی و بنوه» داستان مردی را نقل می کند که در جریان جنگ جمل دچار تردید می شود، با خود می گوید چطور ممکن است شخصیت هایی از طراز طلحه و زبیر بر خطا باشند؟! درد دل خود را با علی علیه السلام در میان می گذارد و از خود علی می پرسد که مگر ممکن است چنین شخصیت های عظیم بی سابقه ای بر خطا روند؟

علی به او می فرماید:

«انک لملبوس علیک، ان الحق و الباطل لایعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، واعرف الباطل تعرف اهله».

یعنی تو سخت در اشتباهی، تو کار واژگونه کرده ای، تو به جای اینکه حق و باطل را مقیاس عظمت و حقارت شخصیت ها قرار دهی، عظمت ها و حقارت ها را که قبلاً با پندار خود فرض کرده ای، مقیاس حق و باطل قرار داده ای، تو می خواهی حق را با مقیاس افراد بشناسی! بر عکس رفتار کن! اول خود حق را بشناس، آن وقت اهل حق را خواهی شناخت، خود باطل را بشناس، آن وقت اهل باطل را خواهی شناخت، آن وقت دیگر اهمیت نمی دهی که چه کسی طرفدار حق است و چه کسی طرفدار باطل، و از خطا بودن آن شخصیت ها در شگفت و تردید نخواهی بود.

«طاها حسین» پس از نقل جمله های بالا می گوید:

«من پس از وحی و سخن خدا، جوابی پر جلال تر و شیواتر از این جواب ندیده و نمی شناسم».

«شکیب ارسلان» ملقب به امیرالبیان یکی دیگر از نویسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه ای که به افتخار او در مصر تشکیل شده بود، یکی از حضار می رود پشت تریبون و ضمن سخنان خود می گوید:

دو نفر در تاریخ اسلام پیدا شده اند که به حق شایسته اند «امیر سخن» نامیده شوند: یکی علی بن ابی طالب و دیگری شکیب».

شکیب ارسلان با ناراحتی برمی خیزد و پشت تریبون قرار می گیرد و از دوستش که چنین مقایسه ای به عمل آورده گله می کند و می گوید:

«من کجا و علی بن ابی طالب کجا! من بند کفش علی هم به حساب نمی آیم».(13)

«میخائیل نعیمه» نویسنده مسیحی معاصر لبنانی در مقدمه کتاب «الامام علی» تألیف جرج جرداق مسیحی لبنانی، می گوید:

«علی تنها در میدان جنگ قهرمان نبود، در همه جا قهرمان بود: در صفای دل، پاکی وجدان، جذابیت سحرآمیز بیان، انسانیت واقعی، حرارت ایمان، آرامش شکوهمند، یاری مظلومان، تسلیم حقیقت بودن در هر نقطه و هر جا که رخ بنماید، او در همه این میدان ها قهرمان بود».

سخن خود را پایان می دهیم و بیش از این به نقل ستایش افراد و اشخاص نمی پردازیم، ستایشگر سخن علی علیه السلام ستایشگر خود است.

مادح خورشید، مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است.

سخن خود را در این زمینه به سخن خود علی علیه السلام پایان می دهیم:

روزی یکی از اصحاب علی علیه السلام خواست خطابه ای ایراد کند، نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد، علی فرمود:

همانا زبان، پاره ای از انسان است و در اختیار ذهن او، اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان کاری ساخته نیست، اما آنگاه که ذهن باز شود مهلت به زبان نمی دهد. سپس فرمود:

«و انا لامراء الکلام و فینا تنشبت عروقه و علینا تهدلت غصونه».

همانا ما فرماندهان سپاه سخنیم، ریشه درخت سخن در میان ما دویده و جا گرفته و شاخه هایش بر سر ما آویخته است.(14)

جاحظ در «البیان و التبیین» از عبداللّه بن الحسن بن علی (عبداللّه محض) نقل می کند که علی علیه السلام فرموده است:

ما به پنج خصلت از دیگران ممتازیم:

«فصاحت، زیبایی رخسار، گذشت و اغماض، شجاعت و دلیری، محبوبیت در میان زنان»(15)

پی نوشت ها:

(1) جلد اول صفحه 230.

(2) نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 22.

(3) خطبه 81.

(4) به حسب آنچه من شخصا شمرده ام، اگر در عدد اشتباه نکرده باشم.

(5) وی «کاتب مروان بن محمد» آخرین خلیفه اموی است، ایرانی الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نویسنده معروف است، درباره اش گفته اند: نویسندگی با عبدالحمید، آغاز شد و با «ابن العمید» پایان یافت. ابن العمید وزیر آل بویه بود.

(6) اصلع: یعنی کسی که موی جلو سرش ریخته است. عبدالحمید با این که عملاً فضیلت و کمال مولی را اعتراف می کند، به حکم وابستگی اموی، نام آن حضرت را با تعبیر طنزآمیزی می آورد.

(7) سه رکن دیگر عبارت است از «ادب الکاتب ابن قتیبه»، «الکامل مبرد»، «النوادر ابی علی قالی» مقدمه البیان و التبیین نقل از مقدمه ابن خلدون.

(8) صفحه 202.

(9) صفحه 83.

(10) ارزش هر کسی همان است که می داند.

(11) وی از اکابر اصحاب امیرالمؤمنین است و از خطبای معروف است، هنگامی که مولی پس از عثمان خلیفه شد خطاب به آن حضرت گفت: «زینت الخلافة و مازانتک و رفعتها و ما رفعتک و هی الیک احوج منک الیها» یعنی «تو با قبول خلافت، به آن زینت بخشیدی و جلال دادی اما خلافت، تو را زینت نبخشید و جلال نداد، تو به خلافت رفعت دادی و مقامش را بالا بردی ولی خلافت به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد، خلافت به تو نیازمندتر است از تو به خلافت».

صعصعه جزء افراد معدودی است که در شب وفات امیرالمؤمنین در تشییع جنازه آن حضرت و مراسم تدفین او، در دل تاریک شب، شرکت کرد. صعصعه پس از پایان تدفین، کنار قبر علی علیه السلام ایستاد، یک دست روی قلب متهیج و پر طپش خود گذاشت و با دستی دیگر مشتی از خاک برداشت و بر سر خود ریخت و خطابه ای پرشور و پرهیجان در مجمع خاندان و یاران خاص علی علیه السلام ایراد کرد. مرحوم مجلسی در جلد نهم بحار باب شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام آن خطابه عالی را نقل کرده است.

(12) نامه با این جمله آغاز می شود: «اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابی بکر رحمه الله قد استشهد» (نامه 35 از بخش نامه ها نهج البلاغه).

(13) این داستان را دانشمند معاصر محمدجواد مغنیه مقیم لبنان در احتفالی که به افتخار ایشان در مشهد مقدس، در چند سال پیش تشکیل شده بوده است نقل کرده بودند.

(14) نهج البلاغه، بخش خطبه ها.

(15) جلد 2 صفحه 99.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان