گرچه عهدنامه ی مالک اشتر در ظاهر خطاب به مالک اشتر و برنامه ی کشورداری او در مصر است، اما این عهدنامه برنامه ی جامع و مترقی و جاویدی برای اداره ی کشور و ملت است و از جهات مختلفی نسبت به منشور حقوق بشر که پس از جنگ جهانی دوم، طی چهار سال، توسط صدها متفکر بزرگ جهان تدوین گردید، برتری دارد .
نامه ی نورانی حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر از مهم ترین و طولانی ترین عهدنامه های آن پیشوای پرهیزکاران می باشد . امام در این مکتوب مفصل آنچه را که یک حاکم و کارگزار در زمینه های گوناگون نیاز دارد، بیان کرده است . محتوای آن، جهانی از علم، اخلاق و سیاست و دستورالعملی کامل و جامع برای جامعه ی برین است و اعصار و قرون نتوانسته است غبار کهنگی و هولت بر سیمای پرصلابت آن بپاشد . عهدنامه ی مالک اشتر و اعلامیه ی حقوق بشر
بعد از جنگ جهانی دوم و در دهم دسامبر 1938میلادی (19 آذر 1327ه ش) اعلامیه ی حقوق بشر به وسیله ی سازمان ملل تدوین گردید . در شرایط آن روز که دو جنگ متوالی جهانی دنیا را به خاک و خون کشید و بخش اعظم کره ی خاکی را به تلی از خاکستر تبدیل کرد، برای مردم جنگ زده ی آن روز این قانون بسیار جذاب و دل انگیز جلوه کرد و آن را نقطه ی عطفی در تاریخ تمدن بشری قلمداد نمودند اما چند دهه از تصویب این اعلامیه نگذشت که جهانیان متوجه شدند جز دامی نوین برای کشورهای محروم و ستمدیده نمی باشد و گردانندگان و اجراکنندگان آن اولین کسانی بودند که مفاد و مواد آن را با بی شرمی زیر پا نهادند . به علاوه اگر نکات مثبتی در آن وجود دارد، پدیده ای تازه و نوظهور نمی باشد و ارمغان تعالیم پیامبران مخصوصا واپسین آنها حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشد .
«جرج جرداق » نویسنده و متفکر مسیحی بین عهدنامه ی حضرت علی علیه السلام و این اعلامیه، مقایسه ی جالبی به عمل آورده و می گوید:
«فرمان حضرت علی علیه السلام بسیار جامع تر و کامل تر است به علاوه با وجود آن که اعلامیه ی حقوق بشر دارای یک مقدمه و سی ماده است در عرض چهار سال، توسط هزاران متفکر و حقوقدان برجسته ی جهان تدوین شده و حال آن که عهدنامه ی مالک در مدتی کوتاه توسط یک نفر (حضرت علی علیه السلام) تهیه شده است، اعلامیه ی مزبور در قرن بیستم نوشته شده، حال آن که عهدنامه ی مزبور حدود چهارده قرن قبل پدید آمده است، همچنین نویسندگان این متن خودشان نخستین کسانی بودند که حقوق انسان ها را سلب کردند و مفاد آن را زیر پا نهادند و به آتش افروزی در کشورها و تضییع حق مسلم مردمان جهان مبادرت ورزیدند اما حضرت علی علیه السلام قبل از آن که نامه به مالک اشتر بنویسد، خود به محتوای آن عمل می کرد . و اصولا دلیل آنهمه فشار و ایجاد مشکلات برای آن بزرگوار به خاطر این بود که چرا از عدالت، مساوات و رعایت حقوق آدمیان دفاع می کرد و سه جنگ بزرگ جمل، صفین و نهروان را بر علیه وی تدارک دیدند و در پایان، قربانی دفاع از حق گردید» (1) .
آری عهدنامه ی مالک اشتر کلام کسی است که باب «مدینة العلم » گردید و استاد کرسی «سلونی قبل ان تفقدونی » بود و چون دم مسیحیایی نسیم حقایق از دریای بی انتهای سخنش بر جان ها وزید و درهای درخشان در اعماق اقیانوس مفاهیم بلندش مستور گشت که غواصان فکر و اندیشه باید بکاوند و آنها را به جهانیان عرضه کنند . به علاوه سخنان مزبور حاوی پیام های معنوی است که عارفان و سالکان وادی معرفت از روح مضامین پرجاذبه ی آن به قله ی رفیع حضور و شهود رسیده اند . اهمیت سرزمین مصر در آن زمان
شاید این سؤال به ذهن برسد که چرا در میان استانداران و کارگزاران مناطق گوناگون قلمرو اسلامی حضرت علی علیه السلام تنها برای والی مصر چنین نامه ی مفصل و مهمی را تنظیم کرده است . در پاسخ به این پرسش باید گفت:
مصر سرزمین استراتژیک مهمی بوده که در همسایگی دشمنی آتش افروز قرار داشته است و اداره ی چنین کشوری بخصوص در آن زمان که دچار آشفتگی شده و کارگزار قبلی را در تنگنا قرار داده بود، امر چندان سهلی نبود و این عهدنامه رهنمودهای مهمی را در خصوص مدیریت سیاسی، اجتماعی ارائه می نماید و در مسایل گوناگونی که برای استاندار پیش می آید، نکاتی را به عنوان دستورالعمل یادآور شده که بکار بستن آنها در تعمیق ارزشهای دینی و تقویت ایمان مردم و استحکام رابطه ی والی با افراد بسیار مؤثر است . و با استمرار این وضع ثبات سیاسی و درجه ی امنیت مصر که در آستانه ی سقوط قرار داشته، رو به فزونی می رود و دشمن را به عقب نشینی و استیصال وا می دارد . اما متاسفانه معاندان حتی اجازه ندادند استاندار حضرت به مقر حکومت برسد و او را به شهادت رسانیدند .
اگرچه مالک رخت از دنیا بربست، ولی فرمانی که امام بر مبنای شایستگی وی برای اجرای آن صادر نمود، برای ابد پایدار ماند . سفارش های آسمانی
در طلیعه ی این نامه آمده است:
«این; فرمان بنده ی خدا علی امیرمؤمنان است به «مالک » پسر «حارث اشتر» در فرمانش به وی، آن هنگام که او را برای فراهم آوردن خراج و جهاد با دشمنان و شایسته سازی مردم و آبادانی شهرها به امیری مصر گمارد» .
در ادامه; امام، مالک را به پرهیزگاری و تملک نفس فرامی خواند و خطاب به وی می فرماید:
«اینک ای مالک بدان: تو را با کشوری مواجه ساخته ام که پیش از تو زمامدارانی دادگر و ستمگر بر آن فرمانروایی کرده اند و همچنان که تو به کار زمامداران قبلی (مصر) نگاه می کنی، مردم نیز به کار تو می نگرند و همانگونه که در خصوص خوبی و بدی حکومتهای پیشین سخن می گویی، آنها هم درباره ی نحوه ی حکومت تو داوری می کنند و تنها استدلال مردم به شایستگی افراد، همان چیزی است که خداوند بر زبان بندگان جاری می نماید پس باید محبوبترین اندوخته نزدت کردار نیک و عمل صالح باشد» .
پس از این که امام، مالک را به سخت گیری بر نفس تذکر می دهد و آن را عین انصاف می داند، از وی می خواهد دلش را از رحمت، محبت و نرمش با مردم لبریز کند و اگر مردم; که یا برادر دینی او هستند و یا در آفرینش با او برابرند، هر خطایی مرتکب شدند، آنان را مورد عفو قرار ده و در خشم شتاب مکن .
در فراز دیگر نامه، حضرت خواستار آن است که مالک از گردنکشی و تندی احتراز کند و از ستم اعراض نماید و تاکید می فرماید:
«(ای مالک) باید محبوب ترین کارها نزدت سازگارترین آنها با حق; و گسترده ترین آنها در عدالت و فراگیرترین آنها در جلب رضایت مردم باشد، زیرا نارضایی عموم افراد، رضایت خواص را خنثی می کند درحالی که از نارضایی خواص در مقابل رضایت عموم، می توان چشم پوشید» .
امام; مالک را از عیب جویی برحذر می دارد و از وی می خواهد پاکان خوش سابقه را یار و وزیر خویش بگیرد و به وی توصیه می کند اشرار و گناهکاران نباید با تو همکاری داشته باشند و سپس در فرازی از نامه می فرمایند:
«به جای ایشان جانشین های بهتری خواهی یافت کسانی که اندیشه و نیرو، منهای وزر و وبال و بزهکاری ایشان را دارند و با هیچ ستمگری در ستم و با هیچ بزهکاری در بزه کاری همکاری نداشته اند . چنین افرادی بر دوشت سبکبارتر و در یاوریت بهتر و نیکوتر و در دوستاری تو صمیمی تر و الفتشان با غیر تو کمتر است پس چنین کسانی را انیس خلوت و جلوت خود کن . اما گزیده ترین برگزیدگانت باید آن باشد که در بیان تلخ حق گویاتر باشد و در کاری که از هوای دل تو سر می زند و خدا آن را برای اولیای خود نمی پسندد، از همه کمتر همراهی کند . با زاهدان صادق بپیوند، اما آنان را عادت ده که در مدح تو نکوشند و تو را به کار نکرده بیجا نستایند چرا که افراط در مدح; خود پستی آرد و به سرکشی وا دارد . مبادا نیکوکار و بدکار را جایگاهی مساوی دهی که این کار، نیکوکاران را به دلسردی سوق می دهد و بدان را به خلافکاری دلگرم می نماید» .
حضرت به مالک اشتر یادآور می شود که:
«باید با نیکی به مردم و سبک گردانیدن هزینه ی زندگیشان و وادار ننمودن آنان به امور دشوار، خوش گمانی افراد جامعه را سبت به خود تقویت کند و به اشخاصی اعتماد کند که از آزمون او سرافراز بیرون آمده اند . و همچنین از مالک می خواهد: نت شایسته ای را که بزرگان این امت بدان عمل کرده اند و بر اساس آن اتفاق نظر به وجود آمده و کار مردم بدان سامان یافته است، برهم مزن و بدعتی مگذار که به رسوم گذشته لطمه زند که در نتیجه، پاداش از آن بنیان گذاران سنت نیکو، و وبال و گناهش بر گردن تو خواهد بود . هرچه بیشتر با فرزانگان و دانشمندان الفت داشته باش تا موجبات سامان یابی کشور فراهم آید» .
در ادامه، امام به دسته بندی توده های مردم می پردازد و خاطرنشان می نماید:
«دژ استوار ملت، قوای نظامی هستند و مردم جز بدانها برپا نمی توانند بود» .
آنگاه نکاتی را در خصوص نیروهای تحت امر والی گوشزد می نماید و تاکید می فرماید:
«بی شک برترین مایه ی خشنودی زمامداران برپا داشتن عدالت در کشور و آشکار شدن محبت میان مردم است و این علاقه جلوه نمی کند مگر وقتی که سینه های آنان از نارضایی و نفرت خالی باشد . خیرشان دوام نمی گیرد مگر با نگهداری زمامدارانشان و حکومتی که بر دوش مردم سنگینی نکند و پایان روزگارش را انتظار نبرند، ای مالک آرزوهای مردم را برآور و به آرمانهای آنان میدان ده، مدام از آنان به نیکی یاد کن و کار آنهایی که تن به رنج داده اند، بر زبان بیاور زیرا بر شمردن اعمال خویشان - به واست خدا - دلاوران را نشاط می بخشد و در افراد سست قدم انگیزه ایجاد می کند ... به هنگام مشکلات و شبهه در کارها، که در کار فرو مانی، یا ندانی، به خدا و رسولش مراجعه کن » .
سپس امیرمؤمنان علیه السلام مطالبی را در خصوص انتخاب قاضی ها و دقت در امور کارگزاران گوشزد می فرماید و بر توجه به امور گرفتاران، محرومان و بینوایان پافشاری می نماید . حضرت از مالک می خواهد حق را در مورد هرکس اعم از دور و نزدیک رعایت کند و به احقاق حقوق مردم پایداری ورزد و حتی اگر با دشمنی پیمان بست، به آن وفا کند و از ریختن ناحق خونها بپرهیزد که این کار نه تنها حکومت را سست می نماید، بلکه نابود می کند و به دیگری انتقال می دهد .
در بخش آخر این نامه ی گرانقدر، مولای متقیان مالک اشتر را مورد خطاب قرار می دهد و می فرماید:
«از این که برای خویش حقی در آنچه همه در آن برابرند، بیش از دیگران بخواهی، و از تغافل در مورد امور مهمی که حقیقت آن بر همگان آشکار است، بپرهیز زیرا که تاوان این غفلت از تو به سود دیگران باز گرفته خواهد شد و به زودی پرده از کارها به یک سو خواهد رفت و داد ستمدیده از تو باز ستانده می گردد . پس آتش خشم و شعله ی قدرت و سطوت دست و تندی زبانت را در اختیار بگیر و در همه ی این موارد با حفظ تندی های زبان و تاخیر در اعمال قدرت مراقبت کن تا خشمت فرو نشیند و عنان اختیار به دستت آید و چنین قدرتی بر خود نیابی جز آن که به وفور یاد آری که در راه بازگشت به سوی پروردگارت هستی ...» .
یادآوری می شود که مصر از مناطق مهم و وسیعی بود که حضرت علی علیه السلام برایش کارگزاری انتخاب می کرد که می توان از آن به عنوان استاندار تعبیر نمود و هنگام اعزام آنان برایشان دو فقره نامه می نگاشت . در یک مکتوب آنها را به این سمت بر می گزید و دستوارت لازم را که باید مراعات کنند و سیاستی را که می بایست در پیش گیرند، یادآور می گردید . دومین نامه را به مردم آن سامان می نوشت و حاکم جدید را به آنان معرفی می کرد و در مواقعی هم دستوارتی را که به وی می داد، برای افراد جامعه بازگو می نمود .
البته مقصود از ولایت یا استانداری، فرمانروایی از سوی رهبر بر سرزمین های تابعه بود و حکومت آنان امارت استکفاء نام داشت . یعنی اگر امام کسی را شایسته ی تمامی امور می دید، او را با اختیارات تام و تمام به فرمانروایی می گماشت و اداره ی ارتش از نظر مالی و نظامی، تعیین قضات و فرمانداران، نظارت در دخل و خرج مامورین، حمایت از دیانت و دفاع از ناموس مسلمانان، اجرای حدود، پیشوایی در نماز، سرپرستی حجاج، ستیز با دشمنان و جمع آوری غنایم و پرداخت یک پنجم آن (خمس) به حکومت اسلامی، از وظایف استاندار به شمار می رفت و چه بسا که والی مصر از سایر هم رتبه های خود استقلال و اختیارات افزونتری داشت (2) . توطئه های معاویه
معاویه جاسوسانی در کوفه و لشگر حضرت علی علیه السلام داشت، و گذشته از آن، وی با منافقان کوفه مکاتبه می نمود و پیوسته از طرق گوناگون درباره ی اوضاع نابسامان کوفه و سستی مردم آن سامان، گزارش هایی دریافت می کرد . «عمارة بن عقبه » ، اشعث بن قیس و حجاج بن خزیمة » برای معاویه جاسوسی می کردند و وی با وعده و وعید و جایزه، آن دون صفتان را به این کار تشویق می نمود (3) . چون برای معاویه مسلم گردید که کوفه به عنوان مرکز حکومت مولا علی علیه السلام در تشنج به سر می برد و اختلاف و تفرقه بین یاران آن حضرت سایه افکنده، خواست تا در این اوضاع پریشان به برخی استانهای همجوار با مرکز قدرت خود، یورش ببرد و آنها را به قلمرو خود بیفزاید یا به این نقاط نظارت داشته باشد، نخست فکرش متوجه مصر و دامنه ی حاصلخیز و پربرکت حاشیه ی رودخانه ی نیل گردید، زیرا از این ناحیه احساس خطر می کرد و بیم آن را داشت که امیرمؤمنان با طرح قبلی از کوفه به سوی شام حرکت کند و والی امام از این دیار لشگرکشی کرده و معاویه را از دو سوی در محاصره و تنگنا قرار دهند . از این روی می خواست هرچه زودتر خیال خود را از جانب مصر آسوده سازد، همچنین مصر از استانهای با درآمد بالا و سکنه ی زیاد بود و حضرت علی علیه السلام در این ناحیه حامیان فراوانی داشت و تنها اقلیتی، آنهم مستقر در دهکده ای موافق وی و حامی عثمان بودند از این رو تصرف مصر برای معاویه اهمیت فوق العاده ای داشت . در ضمن به یار وفادار حیله گرش «عمروعاص » وعده ای در خصوص کارگزاری مصر داده بود و او می خواست هرچه زودتر این قلمرو را از حکومت حضرت علی علیه السلام منفک نماید و به وی واگذار کند (4) .
می گویند «معاویه » و «عمروعاص » در این خصوص مکالمه ای هم با یکدیگر داشته اند، در این جدال آمیخته به نیرنگ و نفاق عمرو گفت: «اگر مملکت مصر مانع نبود، من راه نجات و طریق جنت طلب می کردم، معاویه گفت: آری مصر تو را کور کرده و در ورطه ی ضلالت انداخته است و الا تو بینا بودی و طریق صلاح خویش را می دانستی لکن طماع، حریص و مکار مردی هستی (5) .
ناگفته نماند که در زمان خلیفه ی دوم، مصر توسط عمروعاص فتح شد و او بر این منطقه حکومت داشت (6) و سوابق این ناحیه را می دانست و همین عامل موجب گردید که دندان طمع او برای استیلا بر مصر تیزتر گردد . سرانجام معاویه بر حسب شرطی که با عمروعاص کرده بود، وی را برای گشایش مصر فرستاد و او هم درحالی که لشگریان بسیاری از شامیان همراه داشت، به سال سی و هشت هجری آنجا رسید (7) .
سرانجام به ترتیبی که قبلا اشاره کردیم، «عمروعاص » مصر را تصرف کرد و از سوی معاویه به فرمانروایی آن سرزمین گماشته شد و با دست زدن به آن همه خیانت، خدعه، نیرنگ و فسق و فجور به آرزوی چندین ساله ی خود رسید و معاویه بعد از استفاده از تدبیر وی در شکست دادن حضرت علی علیه السلام، اختیارات و استقلال زیادتری به عمروعاص داد تا بدین وسیله این فرد تطمیع شده و برایش خوش خدمتی کند (8) .
«معاویه » پس از این برنامه برای وی نوشت که مالیات و خراج مصر را تقدیم کند، ولی عمرو امتناع کرد . معاویه عصبانی گردید و در آخرین نامه ای که برای وی نوشت یادآور گردید:
«مکرر برای مطالبه ی خراج مصر نامه هایی برایت نگاشتم و تو در جواب آنها کوتاهی کردی و اعتنا ننمودی اکنون برای آخرین بار می نویسم: بدون هیچ گونه تاخیری در این خصوص اقدام نما .
«عمروعاص » که از مشاهده ی این نامه بسیار ناراحت شده بود، قصیده ای تنظیم کرد و به عنوان پاسخ برای معاویه فرستاد که در ضمن آن نکوهش وی شرحی از جنایات و ستم هایش به خاندان پیامبر و برحق بودن ولایت علی علیه السلام اشاره نمود (9) . اما باید دانست که همین عمروعاص خود تا چه پایه در مقام دشمنی و جنگ با علی علیه السلام به سر می برد و کینه اش را به دل داشت و با این وضع مردم مصر با وجود شدت اشتیاق به تشیع و پیروی از حضرت علی علیه السلام نمی توانستند محبت خود را به مقام آن حضرت اظهار نمایند با این وجود و پس از آن جنگ پرتلفات عمروعاص برای فتح مصر، تشیع در مصر همچنان باقی ماند و در طول حکومت امویان با بنیادی استوار در مصر استمرار یافت، چنانکه «مقریزی » می گوید:
«چون حضرت علی علیه السلام به شهادت رسید و معاویه در حکومت خود استقرار و استقلال کامل یافت، سربازان و اشراف مصر طرفدار عثمان بودند اما بسیاری از مردم آن از دوستان حضرت علی علیه السلام به شمار می رفتند» (10) .
دیری نگذشت که عمروعاص در سال 42 یا 43 هجری به هلاکت رسید و به هنگام مرگ همچون دیگر خیانتکاران و گردنکشان از کرده ی خویش نادم گشت و گفت:
«خدایا به ما دستور دادی ولی سرپیچی کردیم، نهی کردی ولی مرتکب شدیم . پس من نه از گناه بری و پاکم که عذر بخواهم و نه نیرویی که از آن مدد بجویم » (11) .
اما خدای متعال در قرآن کریم پاسخ او و امثالش را مبنی بر عدم پذیرش توبه در هنگام احتضار داده است (12) . ابن ابی الحدید معتزلی نیز می گوید: «چنین توبه ای موجب رهایی او نمی شود» (13) .
پی نوشت:
1) الامام علی، جرج جرداق، صوت العدالة الانسانیة، ج 3، ص 515 .
2) در مورد استانداری یا ولایت در صدر اسلام مراجعه کنید به تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه ی علی جواهرکلام، ص 109 - 122 .
3) زندگانی امیرالمؤمنین، سید هاشم رسولی محلاتی، ص 655 .
4) مدرک قبل .
5) الفتوح، ص 628 .
6) همان، ص 206، 207 .
7) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 98 .
8) تاریخ تمدن اسلام، ص 113 .
9) الغدیر، علامه ی امینی، ج 3، ص 203 - 210 .
10) تاریخ شیعه، علامه مظفر، ترجمه ی دکتر حجتی، ص 259 .
11) شذرات الذهب، ج 1، ص 53 .
12) سوره نساء، آیه ی 18 .
13) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 114 .