معالجه ی غضب
بدان که علاجِ آن موقوف است بر چند چیز: اول آن که سعی کند در اِزاله ی اسبابی که باعثِ هیجانِ غضب می شود مثلِ فَخْر و کِبْر و عُجْب و غرور و لِجاج و... و امثالِ اینها که همه ی آن ها اخلاقِ ردیّه (پست) و صفاتِ مُهْلکه (نابود کننده) هستند و خلاصی از غضب با وجودِ آن ها ممکن نیست... دوم آن که ملاحظه ی اخبار و آثاری کند که در مذمّت غضب رسیده... سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثوابِ نگاهداشتنِ خود از غضب وارد شده است و فواید آن را به نظر در آورد... چهارم آن که ملاحظه ی فواید ضد غضب را که «حلم» باشد بکند و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند... پنجم آن که هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید. ششم آن که اجتناب کند از مصاحبتِ کسانی که قوه ی غضبیّه ی ایشان غالب و از فضیلتِ حلم، خالی هستند... هفتم آن که متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماریِ دل و نقصانِ عقل که باعثِ آن ضعفِ نفس است نه شجاعت و قوّتِ نفس... هشتم آن که به یاد آوری که تسلط و قدرت خدا بر تو قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی... نهم آن که متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوّت دهد و کارِ او بالا گیرد و بر تو زبردست (بالاتر) شود و در صدد انتقام و مکافات برآید... و از جمله معالجات غضب آن است که: آدمی در وقتِ هیجان به خدا پناه برد از شرِّ شیطان و بگوید: «اعوذُ باللّه من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد، بنشیند و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غُسل کردن با آبِ سرد از برایِ تسکینِ آتش غضب مفیدند.
معالجه ی کج خلقی
معالجه ی این صفتِ ذمیمه (ناپسند) نیز مانند سایر صفات آن است که: مَفاسد دنیویّه و اخرویّه ی آن را متذکر شود و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن می کند. پس مهیای این گردد که این را از خود دفع نماید. بعد از آن در وقت هر سخنی و حرکتی در فکر باشد که کج خلقی از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حُسن خلق بدارد تا حُسنِ خُلق ملکه ی او گردد... ضدّ این صفتِ مُهلکه، حُسن خلق است که از شرایف صفات و فضایل ملکات است و عقل و نقل، دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند. و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: در کفه ی میزانِ اعمال در روز قیامت چیزی بهتر از حُسن خلق نیست... و به آن جناب عرض کردند که: ایمانِ کدام یک از مؤمنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند و باز فرمودند که: دوست ترین شما درنزدِ من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترینِ شماست.
معالجه ی عداوت و دشمنی
معالجه ی این صفتِ خبیثه آن است که: اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت شجره ای است که به جز اندوه و اَلَم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد. ساغری است که به جز زهرِ جانْگزا به کامِ صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیرِ از دودِ کدورت از آن بر نخیزد و... بعد از آن ملاحظه ی عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد و مُتَنَبِّه گردد که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مَضّرات آن به او عاید و دشمن از آن مُنْتَفِع گردد؛ پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتارِ مُشْفِقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضایِ حوایج او سعی نماید و در مَجامع و محافل نیکی های او را اظهار نماید. بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نَفْس را گوشمالی داده بینیِ شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثارِ عداوت از دلِ او برطرف شود.
معالجه ی عُجب
بدان که از برای مرضِ عُجب دو معالجه است: یکی اجمالی ودومی تفصیلی. اما معالجه ی اجمالی این است که پروردگار خود را بشناسی و بدانی که عظمت و کمال و عزت و جلال، سزاوارِ غیر او نیست و معرفت به حالِ خود هم رسانی و بشناسی که تو به خودی خود از هر ذلیلی ذلیل تر و از هر قلیلی قلیل تری و به جز ذلّت و خواری و مسکنت و خاکساری در خورِ تو نیست؛ پس تو را با عُجب و بزرگی چه کار؟!
... و اما معالجه ی تفصیلی آن، این است که تفحّص کند از آنچه سببِ عُجب او شده و چاره ی آن را کند.. اسباب عجب در اغلب، علم است و معرفت و عبادت و طاعت و غیر این ها از کمالات نفسانیه و... [اما علاجِ عجب به علم] این است که بدانی که علمِ حقیقی آن است که آدمی را به خود شناسا کند و او را به خطر و تشویش و خاتمه ی امر، دانا نماید و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندی آگاه کند و بفهمد که سزاوار بزرگی و کبریا، اوست و بس و به غیر از او هرچه هست هیچ و نابود و کمال و صفاتِ جلال از آن مفقود است... علمی که آدمی را به این ها متنبّه نسازد یا از علوم دنیویّه است که حقیقتا علم نیست بلکه از حِرَف و صناعات است و یا آنکه صاحبش خبیث النفس و بد اخلاق است و بدونِ این که دلِ خود را پاک کند و خباثت را از خود زایل کند، مشغول علم شده و درختِ آن را در شوره زارِ دلِ خود نشانیده و به این جهت به جز میوه ی خبیث باری نداده.
معالجه ی تکبّر
از معالجاتِ مخصوصه ی مرضِ کبر آن است که آدمی آیات و اخباری که در مذمت این صفت رسیده به نظر درآورد و آن چه در مدح و خوبی ضدّ آن که تواضع است وارد شده ملاحظه کند. علاوه بر این تأمل کند که حکم کردن به بهتریِ خود از دیگری غایتِ جهل و سفاهت است... پس لازم است بر هر کسی که اَحَدی را به نظرِ بد و عداوت نبیند بلکه کل را به چشمِ خوبی و نظرِ دوستی ملاحظه کند... و بدان برای مرض کبر معالجه ی عمل نیز هست که باید بر آن مواظبت نمود تاصفتِ کبر زایل شود و آن این است که خود را بر ضدِّ آن که تواضع است بدارد و خواهی نخواهی از برایِ خدا و خلق شکستگی و فروتنی کند و مداومت بر اعمال و اخلاقِ متواضعین نماید تا تواضع ملکه ی او شود و ریشه ی شجره ی کبر از مزرعِ دل او کنده شود.
علاج بَغی و سرکشی
بغی عبارت است از گردن کشی و سرکشی از فرمانِ کسی که اطاعتِ او لازم است و این بدترین نوع از انواع کبر است؛ زیرا که اطاعت نکردن کسی که اطاعتِ او لازم است، مانند پیغمبران و اوصیای ایشان منجر به کفر می شود... و علاج این صفت آن است که بدیِ آن را ملاحظه کند و آن چه در مدحِ ضدّ آن که صفتِ تسلیم و انقیاد است از برایِ کسانی که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه نماید و آیات و اخباری را که در وجوبِ اطاعتِ خدا و پیغمبر و ائمه و اولی الامر می باشند و همین طور غیر ایشان از علما و فقهایی که در زمانِ غیبت امام علیه السلام نایبانِ اویند، متذکر شود و خود را خواهی نخواهی بر اطاعتِ آنانی که اطاعتشان واجب است بدارد و از برای ایشان قولاً و فعلاً خضوع و خشوع کند تا ملکه ی او گردد.
معالجه ی مرضِ بُخل
بدان که معالجه ی مرضِ بخل محتاج به علمی است و عملی. اما علم، پس آن است که آفتِ بخل را بداند و فایده ی جود و کرم را بشناسد و بعد از آن که طالبِ علاجِ این مرض باشد، بسیار ملاحظه ی آثار و اخباری که در مذمتِ بخل و مدحِ سخاوت رسیده بکند و وعده و وعیدی که بر این دو صفت شده به نظر درآورد... و بداند که از برای او خانه ی دیگری غیر از این خانه نیز هست که خواهی نخواهی بایدش به آنجا رفت و در آن جا نیز احتیاج دارد و قدری را که پیش فرستد و در آن جا ذخیره نماید که در روز درماندگی به کارش آید... و چون این مراتب را دانستی خود را خواهی نخواهی بر عطا و بخشش بدار و دل از مال بر کن و پیوسته بذل کن و احسان به فقرا بنمای تا این که طبعِ تو به صفتِ بذل و احسان راغب شود و طالبِ صفتِ سخاوت باید که چون اراده ی عطایی کند در آن توقف نکند که شیطانِ لعین در مقام وسوسه درآید و او را وسوسه کند و از فقر و کم شدنِ مایه بترساند... و مخفی نماند که عمده در علاج این صفت، قطعِ سببِ آن است و سبب آن دوستی مالِ دنیاست پیش از دوستیِ امور دیگر.
معالجه ی حرص
طریقه ی معالجه ی مرضِ حرص تحصیلِ قناعت و ازاله ی مرضِ حرص است و تحصیل صفتِ قناعت، آن است که ابتدا تامل کند در زحمتِ جمعِ مال و تصریعِ آن (زحمت آن) و آفاتِ دنیویه ای که از برایِ مال است و حوادثی که در پی دارد و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از برای اولاد ذخیره می کنی، بدان که خدایِ تو و اولادِ تو یکی است آن که روزی به تو داده به او نیز خواهد داد... و اگر از برایِ خود جمعِ مال می کنی تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه ی آن جمع کن تو چه می دانی که نامِ تو در سالِ دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه ی زندگان؟
و چون قوت سالِ خود را داری کفایت کن و حسابِ خود را زیاده مکن. علاوه بر اینها آن که: تأملی کن و ببین وقتی هست که سیر شوی و دیگر در صدد جمعِ مال نباشی؟ و هر چه اندوزی باز در فکرِ زیادتر می سوزی. پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمت ها فارغ شو.
معالجه ی حسد
چون دانستی که مرضِ حسد از جمله امراضِ مهلکه ی نفس است، پس در صدد معالجه ی آن برآی.
همچنان که مذکور شد، علاج امراض نفسانیّه به معجون مُرَکّب از علم و عمل است اما علمی که نافع است از برای این مرض آن است که: اول تأمل در بی ثباتی دنیا و فنایی این عاریت سرا نمایی و یاد مرگِ خود و محسود کنی و بدانی که این چند روزه دنیا را قابلیت آن نیست که به واسطه ی آن حسد بر بندگانِ خدا بری... تا چشم بر هم زنی حسود و حاسد در خاک پوسیده و فاسد گردیده اند و نامِ ایشان از صفحه ی روزگار محو شده و در آن عالم به کار خود در مانده اند... و بعد از آن به تحقیق بدان که: حسد تو بر کسی، باعثِ ضرر دین و دنیای تو می شود و به آن کس مطلقا ضرری نمی رسد بلکه نفعِ دنیا و آخرت به او عاید می گردد.
و اما این که از حسد داشتن ضرر دینی به حاسد می رسد، خود امری است ظاهر و روشن؛ زیرا که این صفت آدمی را به عذاب الهی گرفتار می کند... و با وجود اینها غالب آن است که حسد باعثِ کینه و عداوت و ترکِ دوستی برادر مؤمن می شود و آدمی به واسطه ی آن در شادی از نزولِ بلا بر مؤمنین و زایل شدن نعمت های ایشان شریک شیطان و تابعان آن می گردد و در محبت و خیر و راحت و نعمت از برایِ کافّه ی (همه ی) اهلِ اسلام و ایمان از خیلِ پیغمبران و اولیا، مفارقت می کند.
معالجه ی ظُلم
دفعِ صفتِ خبیثه ی ظلم و کسب فضیلت عدالت به علم و عمل می شود. اما علاج علمی آن است که در مفاسدِ دنیویّه و دینیّه ی ظلم و فوایدِ عدل تأمل کند و همه را در دلِ خود جای دهد. و بدان که عدالت موجبِ نام نیک و محبت دور و نزدیک و دوام دولت و قوامِ سلطنت و آمرزش آخرت می گردد.
بلکه از اخبار مستفاد می شود که: بدنِ سلطانِ عادل در قبر از هم نمی ریزد. [انسان باید] یاد آورد بد نامی ظلم و ستم و نفرت مردم از ظالم را و بداند که ظلم باعثِ تباهیِ دولت و ویرانی آن می شود و دعای دعاکنندگان در حقِّ او تأثیری نمی بخشد... و تأمل کند اگر کسی بر او ظلم کند و کسی به داد او نرسد، از برای او چه حالت خواهد بود، آن بیچاره ی مظلوم نیز همین حالت را دارد... اما علاج عملی آنکه پیوسته مطالعه ی اخبار و آثاری که در ذمّ ظلم و مفاسدِ آن و مدحِ عدل و فواید آن رسیده بکند و آثار و حکایت سلاطینِ عادل و کیفیّات عدالت ایشان را مرور نماید و با اهل علم و فضل مجالست نماید و خود را خواهی نخواهی از ظلم و ستم منع نماید و دادرسی فقرای مظلومین کند، تا لذت عدالت را بیابد و شیرینی شهدِ عدل در کامش درآید و این صفتِ فاضله، ملکه ی او گردد.
معالجه ی غیبت
معالجه ی اجمالیِ مرض غیبت آن است که دیده ی بصیرت بگشایی و ساعتی در آیاتِ قرآنیّه و احادیث که در بابِ مذمت این صفتِ خبیثه وارد شده تتبّع نمایی و از غضب حق سبحانه و تعالی و عذابِ روزِ جزا یادآوری و بعد از آن مفاسدِ دنیویّه ی آن را به نظر درآوری... و اما معالجه ی تفصیلی آن، آن است که: باعث و سببِ غیبت کردنِ خود را پیدا کنی و سعی در قطعِ آن نمایی و بیان این مطلب آن است که از برایِ غیبت کردن اسبابی چند است: اول: غضب... دوم: عداوت و کینه... سوم: حسد... چهارم: مِزاح و مطایبه... پنجم: استهزا و اهانت... ششم: فخر و مباهات... معالجه ی این شش نوع به علاج این شش صفتِ خبیثه است... هفتم: امری قبیح از کسی صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و تو خواهی از خود دفع کنی، گویی: من نکرده ام و فلان کس کرده. و علاجِ این آن است که: بدانی که به غیبت آن شخص، داخلِ غضب الهی می شوی.
پس اگر قول تو را قبول می کنند، این عمل را از خود نفی کن و چه کار به نسبت دادن به دیگری داری؟ و اگر قولِ تو را قبول نمی کنند، نسبت دادنِ آن به دیگری را نیز از تو نخواهند پذیرفت.