شفاعت از دیدگاه معتزله ونقد آن

در مورد اصل شفاعت )یعنی اینکه رسول خدا(ص) و نیز نزد شیعه، ائمه اطهار(ع) مؤمنان را در قیامت مشمول شفاعت خود قرار می دهند)، بین همه فرق مسلمانان اتفاق نظر وجود دارد، اما در مورد اینکه چه کسانی از مؤمنان مشمول شفاعت آنها قرار می گیرند، بین آنها اختلاف جدی وجود دارد. معتزله، با تکیه بر اصول خویش، شفاعت را مخصوص مؤمنانی می دانند که مرتکب گناه کبیره نشده اند و یا بعد از ارتکاب گناه توبه کرده اند. اما سایر فرق (اعم از شیعه و سنی)، با توجه به احادیث فراوان شفاعت، آن را مخصوص مرتکب گناهان کبیره می دانند(یعنی کسانی که گناهان بزرگی را مرتکب شده اند و بدون توبه از دنیا رفته اند). بنابراین بحث شفاعت در این نوشتار نیز در مورد همین دو دیدگاه و دلایل آنها خواهد بود.
دیدگاهها
الف) دیدگاه معتزله
معتزله معتقدند که شفاعت از آن مؤمنانی است که گناهان کبیره را انجام نداده اند و یا اگر هم انجام داده اند، بعد از توبه از دنیا رفته اند. شفاعت نزد آنها به معنای ترفیع درجه و ازدیاد ثواب است. آنها برای اثبات دیدگاه خود، آیاتی چند از قرآن کریم را مورد استدلال قرار می دهند. ما ابتدا اصل دیدگاه آنها را بیان می کنیم و سپس دلایل آنها را متذکر می شویم و بررسی می کنیم. قاضی عبد الجبار در این باره می گوید:
لاخلاف بین الأمّة فی أنّ الشفاعة ثابتة للأمّة و انّما الخلاف فی أنّها تثبت لمن؟... ثم قال فعندنا أنّ الشفاعة للتائبین من المؤمنین.]7[
و در جای دیگر می گوید:
...فحصل لک بهذه الجملة العلم بأنّ الشفاعة ثابتة للمؤمنین دون الفساق من أهل الصلوة]8[.
این دیدگاه (یعنی اختصاص شفاعت به مؤمنین غیر فاسق) بر چند اصل استوار است:
1.  مؤمن با انجام دادن گناهان کبیره از دایره ایمان خارج می شود، زیرا در حقیقت، در نزد متعزله عمل نقش مقوم ایمان را ایفا می کند و مؤمن با انجام دادن عمل بد (گناهان کبیره)، از دایره ایمان خارج می گردد و فاسق می شود و باید همانند کفار و مشرکان به جهنم برود و همیشه در آن بماند]9[.
2. خداوند به این افراد وعید (وعده عقاب) داده است و آنان که بدون توبه از دنیا رفته اند، باید به جزای اعمال خود برسند؛ زیرا تخلف از وعید برای خداوند جایز نیست و اگر تخلف کند دروغ گفته است (العیاذ بالله).[10] معتزله بر اساس این دو اصل نتیجه می گیرند که شفاعت از آن مؤمنانی است که گناهی مرتکب نشده اند و یا پس از ارتکاب، پیش از مرگ توبه کرده اند.
بررسی
نقد و بررسی این دو اصل گرچه از حوصله این نوشتار خارج است و بحث جداگانه ای می طلبد، اما به طور مختصر در مورد اصل اول می گوییم آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارد که نشان می دهد عمل، مقوم ایمان نیست، اگر چه در ازدیاد ایمان نقش مؤثری دارد. خداوند متعال در آیاتی از قرآن کریم می فرماید:
1. إنّ الّذین آمنوا وعملوا الصّالحات».[11] با این توضیح که عطف، مقتضی مغایرت میان معطوف و معطوف علیه است. اگر عمل جزو ایمان باشد، تکرار لازم می آید و احتمال آنکه آیه از مواردی باشد که خاص پس از عام ذکر شده باشد، نیاز به مجوز دارد.
2. یا أیّها الّذین آمنوا اتّقوا اللّه وکونوا مع الصّادقین».[12] در این آیه خداوند به مؤمنان فرمان می دهد که تقوا پیشه کنند، یعنی فرائض را انجام دهند و از محرمات دوری کنند و این نشان می دهد که ایمان در مرحله قبل مستقر بوده است.
3. ومن یعمل من الصّالحات وهو مؤمنٌ».[13] در این آیه، جمله «وهو مؤمنٌ» حالیه است و مقصود آن است که «هر کس در حالی که مؤمن است عمل شایسته انجام دهد...» و این نشان دهنده مغایرت ایمان با عمل است.
4. یا أیّها الّذین آمنوا کتب علیکم القصاص فی القتلی الحرّ بالحرّ والعبد بالعبد والأنثی بالأنثی فمن عفی له من أخیه شیءٌ فاتّباعٌ بالمعروف وأداء إلیه بإحسانٍ ذلک تخفیفٌ مّن رّبّکم ورحمةٌ فمن اعتدی بعد ذلک فله عذابٌ ألیمٌ»]14[.
در آیه مذکور به این امر اشاره شده است که با وجود ارتکاب عمل قتل (عمدی) که از گناهان کبیره به حساب می آید، برای قاتل تعبیر مؤمن به کار رفته است؛ بنابراین نمی توان عمل را مقوم ایمان دانست.
همچنین روایاتی چند در منابع فریقین بر این مطلب تصریح دارد که ایمان غیر از عمل صالح است و عمل، نقش مقوم برای ایمان ایفا نمی کند. به عنوان مثال جعفر الکناسی می گوید:
از امام جعفرصادق(ع) پرسیدم: کمترین چیزی که عبد به وسیله آن در دایره ایمان قرار می گیرد چیست؟ امام فرمودند: شهادت بدهد به اینکه جز خدا معبودی نیست و محمد(ص) بنده و رسول اوست و به اطاعت اقرار کند و امام زمان خودش را بشناسد. هنگامی که این کار را کرد، پس او مؤمن است]15[.
اما در مورد اصل دوم می گوییم:
اولاً: تخلف از وعید (نه از وعده)، قبیح نیست، زیرا هر انسان عاقلی عفو و بخشش پس از وعید و تهدید را در شرایط خاصی نیکو می شمارد. اگر چنین چیزی بر خداوند متعال، زشت و ناپسند باشد، باید نزد هر عاقلی ناپسند باشد. شاید علت اینکه تخلف از وعید، قبیح نیست، در حق بودن آن است. گذشت از حق، در صورتی که بجا باشد، نیکو و پسندیده است، نه زشت و ناپسند.
ثانیاً: تخلف از وعید را نمی توان نوعی کذب به حساب آورد؛ زیرا وعید از انشائات است که قابل صدق و کذب نیست تا گفته شود خداوند متعال با گذشتن از حق خود (تخلف در وعید)، دروغ گفته است (العیاذ بالله)
به این ترتیب هر دو اصل معتزله که با توجه به آن شفاعت در قیامت را صرفاً از آن مؤمنان با عمل می دانستند، باطل شد. معتزله برای اثبات دیدگاه خود به چند آیه و دلیل عقلی تمسک کرده اند که ما آنها را یکی پس از دیگری بیان می کنیم و مورد ارزیابی قرار می دهیم.
دلایل معتزله
الف) آیات
معتزله آیات زیر را برای اثبات مدعای خود که شفاعت به مرتکب کبیره نمی رسد مورد استدلال قرار می دهند:
1. خداوند متعال می فرماید: «واتّقوا یوماً لاّتجزی نفسٌ عن نّفسٍ شیئاً ولایقبل منها شفاعةٌ ولایؤخذ منها عدلٌ ولاهم ینصرون»]16[.
معتزله به اطلاق آیه برای شمولیت، فاسق (مؤمن مرتکب کبیره) استدلال می کنند. قاضی عبد الجبار در خصوص این آیه می گوید:
الآیة تدل علی أن من استحق العقاب لا یشفع النبی(ص) له ولاینصره؛ لأن الآیة وردت فی صفة الیوم و لا تخصیص فیها، فلایمکن صرفها الی الکفار دون اهل الثواب و هی واردة فیمن یستحق العذاب فی ذلک الیوم، لأن هذا الخطاب لایلیق إلا بهم]17[.
زمخشری نیز از طریق طرح سؤال در ذیل آیه، آن را بر مطلب خود دلیل گرفته و می گوید:
فإن قلت هل فیه دلیل علی أن الشفاعة لاتقبل للعصاة؟ قلت نعم لأنه نفی أن تقضی نفس عن نفس حقاً أخلّت به من فعلٍ أو ترکٍ ثم نفی أن تقبل منها شفاعة شفیع، فعلم أنها لاتقبل للعصاة]18[.
بررسی
این آیه گرچه به ظاهر اولیه خود اطلاق دارد و شامل مؤمن فاسق نیز می شود، ولی سلسله شواهد و قرائنی موجود است که می رساند اطلاق در آیه مد نظر نبوده و آیه صرفاً در باره کفار است:
الف) سیاق آیات آیات قبل و بعد از این آیه در مورد بنی اسرائیل است، پس آیه مورد بحث نیز باید در خصوص آنها باشد. ما نباید از سیاق دست بکشیم مگر اینکه دلیل قوی تری بر خلاف سیاق در کار باشد که در اینجا وجود ندارد.
ب) اجماع مفسران مفسران اجماع دارند که آیه فوق به کفار تعلق دارد و شفاعت از آنها نفی شده است. شیخ طوسی(ره) در خصوص آیه می گوید:
ولایقبل منها شفاعةٌ» مخصوص عندنا بالکفار؛ لأن حقیقة الشفاعة عندنا أن یکون فی اسقاط المضار دون زیادة المنافع والمؤمنون عندنا یشفع لهم النبی(ص) فیشفعه الله تعالی وسقط بها العقاب عن المستحقین من أهل الصلوة لما روی من قوله(ص) «ادخرت شفاعتی لأهل الکبائر من أمتی]19[، ]20[.
طبری نیز در این مورد می گوید:
إنما هی لمن مات علی کفره غیر تائب الی الله عزّوجلّ]21[.
قرطبی می گوید:
أجمع المفسرون علی أن المراد بقوله تعالی «واتّقوا یوماً لاّ تجزی نفسٌ عن نّفسٍ شیئاً» النفس الکافرة لا کلّ نفس]22[.
مرحوم طبرسی،[23] ابن جوزی[24] و ابن کثیر[25] نیز آیه را در مورد کفار تفسیر کرده اند.
ج) بر فرض اینکه آیه اطلاق داشته باشد، می گوییم احادیث زیادی[26] که در منابع فریقین از پیامبر اکرم(ص) وارد شده است و شفاعت را برای مذنبین و مرتکبان کبائر می داند، اطلاق آیه را تقیید می زند.
2. یا أیّها الّذین آمنوا أنفقوا ممّا رزقناکم مّن قبل أن یأتی یومٌ لاّبیعٌ فیه ولاخلّةٌ ولاشفاعةٌ والکافرون هم الظّالمون»]27[.
معتزله به این آیه نیز بر حرمان مؤمن فاسق (مرتکب کبیره) از شفاعت استدلال می کنند و می گویند این آیه دلیل بر حرمان شفاعت مؤمنانی است که انفاق (زکات واجب) نمی کنند. زمخشری در این زمینه می گوید:
أراد الانفاق الواجب لأتصال الوعید به ...و إن أردتم أن یحطّ عنکم ما فی ذمتکم من الواجب لم تجدوا شفیعاً لکم فی حط الواجبات لأن الشفاعة ثمة فی زیادة الفضل لا غیر.
وی همچنین در مورد جمله «والکافرون هم الظّالمون» می گوید:
أراد والتارکون الزکوة هم الظالمون فقال والکافرون للتغلیظ، کما قال فی آخر آیة الحج«ومن کفر» مکان و من لم یحج ولأنه جعل ترک الزکوة من صفات الکفار فی قوله «وویلٌ لّلمشرکان الّذین لا یؤتون الزّکاة»]28[و]29[.
بررسی
به نظر می رسد گرچه ابتدای آیه در مورد مؤمنان است، اما ادامه آیه می رساند که شفاعت مورد نفی قرار گرفته، در مورد کفار و مشرکان است.
با بررسی قسمتهای مختلف آیه (قسمت «یا أیّها الّذین آمنوا أنفقوا ممّا رزقناکم»، قسمت «مّن قبل أن یأتی یومٌ لاّ بیعٌ فیه ولا خلّةٌ ولا شفاعةٌ» و قسمت «والکافرون هم الظّالمون») روشن می شود که علی الظاهر هر کدام به مطلبی اشاره دارند. قسمت اول درباره مؤمنان و حکم انفاق (واجب یا مستحب یا هر دو) است. قسمت دوم بیانگر صفت روزی است که در آن هیچ نوع بیع، خلت و شفاعتی نیست. قسمت سوم نیز این معنا را بیان می کند که همانا کفار ظالم هستند. با این بررسی پی می بریم که شفاعت از کافران به دور است؛ زیرا اگر بگوییم هر سه قسمت آیه با هم در ارتباط اند و علاوه بر معنای خاص خودشان یک مفهوم کلی را نیز می رسانند، در این صورت معنای آیه چنین خواهد بود (طبق تفسیری که معتزله ارائه می کنند): «ای کسانی که ایمان آورده اید، انفاق کنید از آنچه به شما رزق دادیم، قبل از اینکه روزی بیاید که هیچ نوع بیع، خلت و شفاعتی (برای شما) در آن نیست . (حال اگر انفاق نکردید و کافر شدید) همانا کافران (یعنی شما که انفاق نکردید) ظالم هستند».
این تفسیر، ترتیب منطقی ندارد، زیرا در چینش منطقی صحیح، عدم انفاق باعث ظلم به دیگران می شود و مثلاً برای بیان اهمیت و تغلیظ در مورد این چنین افراد می باید تعبیر کفر به کار می رفت، یعنی تعبیر این طور می آمد «والظالمون هم الکافرون» (یعنی حال که زکات ندادید و ظالم شدید، پس کافر هم هستید) نه اینکه «والکافرون هم الظالمون». این مطلبی است که عطا بن دینار متوجه آن بوده و به درگاه خدا شکر به جا آورد و گفت: الحمد لله الذی قال «الکافرون هم الظالمون» ولم یقل «الظالمون هم الکافرون».[30] در این صورت، استدلال مذکور به آیه درست بود و متوجه مؤمنان مرتکب کبیره نیز می شد. علاوه بر این، در اینجا سه سؤال اساسی مطرح است:
1. آیا عدم انفاق با وجود اعتقاد به آن، باعث کفر می شود؟
2.  آیا فی الواقع در خارج صرفاً این افراد ظالم هستند، زیرا آیه صراحتاً ظلم را در چنین افرادی منحصر می داند: «والکافرون هم الظّالمون»؟
3.  با توجه به اینکه بیع، خلت و شفاعت، صفت روز قیامت است و از آن نفی شده اند، چگونه این امور را صرفاً از مرتکبان کبیره منفی بدانیم؟
در مورد سؤال اول باید بگوییم حتی معتزله که به آیه استدلال کرده اند نیز به این مطلب که مرتکب کبیره با ندادن زکات کافر شده، اعتقاد ندارند، بلکه او را در بینابین ایمان و کفر قرار می دهند، یعنی او را فاسق می نامند؛ نه کافر و نه مؤمن.
اما در مورد سؤال دوم باید بگوییم این مطلب نیز درست نیست، زیرا در علم معانی و بیان، حصر با ضمیر مفرد میان مبتدا و خبر برای بیان این مطلب است که خبر صرفاً در مبتدا یافت می شود، چون این صفت حقیقتاً جز در مبتدا یافت نمی شود و یا برای بیان این است که صفت به طور کامل و اتم در مبتدا وجود دارد؛ لذا از نظر ادبی نمی توان بر چنین مبتدایی عطف نمود. مثلاً نمی توان گفت: «زیدٌ هو الشجاع وعمروٌ»؛ چون خبر و صفت را در مبتدا محصور کرده ایم و دیگر معنا ندارد کسی دیگر را در اتصاف این صفت با مبتدا شریک کنیم.[31] بنابراین وقتی خداوند می فرماید «والکافرون هم الظّالمون» می گوییم هیچ کس صرفاً این چنین افرادی را ظالم نمی داند و همچنین این افراد مصداق کامل و اتم ظلم هم نیستند؛ زیرا قرآن صرفاً ظلم و شرک را مصداق اتم و اکمل ظلم معرفی می کند: «إنّ الشّرک لظلمٌ عظیمٌ»[32] ؛ «ومن أظلم ممّن افتری... وهم بالآخرة هم کافرون»]33[.
اما در مورد سؤال سوم نیز می گوییم: اگر نفی شفاعت، صفت آن روز است (یعنی آن روز این چنین است که شفاعتی در کار نیست)، پس چرا شما شفاعت را در خصوص مؤمنانی که گناهان کبیره انجام ندادند، پذیرفتید و صرفاً مرتکبان کبیره را محروم می سازید؟
بنابراین، تفسیری که معتزله از آیه ارائه می دهند درست نیست. خصوصاً آنها نمی توانند هیچ توجیهی در مورد جمله «والکافرون هم الظّالمون» ارائه کنند. قاضی عبد الجبار برعکس زمخشری متوجه این نکته بوده و لذا می گوید جمله «والکافرون هم الظّالمون» ربطی به ماقبل ندارد و صرفاً یک مبتدا و خبر است و بس.[34] اما این توجیه هم درست نیست؛ زیرا در این صورت جمله هیچ نقشی در مفهوم و تفسیر کلی آیه ندارد و بود و نبود آن در آیه فرقی نمی کند و البته این کار از خداوند حکیم به دور است.
ولی اگر بگوییم هر سه قسمت آیه با هم مرتبط اند و جمله اخیر «والکافرون هم الظّالمون» را بر این مطلب قرینه بگیریم که در روز قیامت هیچ نوع شفاعتی برای کفار و مشرکان وجود ندارد، معنای آیه به هیچ مشکلی دچار نمی شود. این معنا را نیز می توان از آیات دیگر که در مورد کفار و مشرکان وجود دارد، استنباط کرد. مثلاً خداوند از قول کفار و مشرکان می فرماید:
«وکنّا نکذّب بیوم الدّین حتّی أتانا الیقین فما تنفعهم شفاعة الشّافعین»[35]؛ «قالوا وهم فیها یختصمون... فما لنا من شافعین ولا صدیقٍ حمیمٍ»[36] و نیز می فرماید «واتّقوا یوماً لاّ تجزی نفسٌ عن نّفسٍ شیئاً ولا یقبل منها شفاعةٌ»]37[.
اما در مورد ارتباط قسمت اول «یا أیّها الّذین آمنوا»، با دو قسمت اخیر باید بگوییم این سؤالی است که مفسر بزرگ طبری متوجه آن بوده و در صدد پاسخ آن برآمده است. او در این باره می گوید:
فإن قال قائل و کیف صرف الوعید إلی الکفار والآیة مبتدأة بذکر أهل الایمان؟ قیل له قد تقدمها ذکر صنفین من الناس: أحدهما اهل کفر و الآخر اهل ایمان، و ذلک قوله «ولکن اختلفوا فمنهم مّن آمن ومنهم مّن کفر»[38] ثم عقّب الله تعالی ذکره الصنفین بما ذکرهم به، یحض اهل الایمان به علی ما یقربهم الیه من النفقة فی طاعته و فی جهاد اعدائه من اهل الکفر به قبل مجئ الیوم الذی وصف صفته و أخبر فیه عن حال اعدائه من اهل الکفر به، اذ کان قتال اهل الکفر به فی معصیته و نفقهم فی الصد عن سبیله، فقال تعالی ذکره «یا أیّها الّذین آمنوا أنفقوا» انتم «ممّا رزقناکم» فی طاعتی، اذ کان اهل الکفر بی ینفقون فی معصیتی، «مّن قبل أن یأتی یومٌ لاّ بیعٌ فیه» فیدرک اهل الکفر فیه ابتیاع ما فرطوا فی ابتیاعه فی دنیاهم، «ولا خلّةٌ» لهم یومئذٍ تنصرهم منی و لا شافع لهم یشفع عندی فتنجیهم شفاعته لهم من عقابی، وهذا یومئذٍ فعلی بهم جزاءاً لهم علی کفرهم، وهم الظالمون أنفسهم دونی، لأنی غیر ظلام لعبیدی]39[.
بنابراین، رابطه سه قسمت آیه، بدون اینکه مشکلی متوجه آن گردد، درست می شود و در نهایت این کفار هستند که از شفاعت در روز قیامت محروم هستند.
«1. ما للظّالمین من حمیمٍ ولاشفیعٍ یطاع»]40[.
معتزله به این آیه نیز استدلال کرده اند که شفاعت به ظالمین نمی رسد و صرفاً به مؤمنان با عمل تعلق دارد. قاضی عبد الجبار می گوید:
إن الله تعالی بین فی هذه الآیة أن الظالم لایشفع له النبی(ص) و أن الشفاعة لاتکون إلا للمؤمنین لتحصل لهم مزیّة فی التفضل و زیادة فی الدرجات مع ما یحصل له من التعظیم و الاکرام]41[.
زمخشری نیز می گوید اگر در مورد آیه «ولاشفیعٍ یطاع» سؤال شود، می گوییم:
یحتمل أن یتناول النفی الشفاعة و الطاعة معاً و (یحتمل) أن یتناول الطاعة دون الشفاعة... فإن قلت علی أیّ احتمالین یجب حمله؟ قلت علی نفی الأمرین من قبل أن الشفعاء هم أولیاء الله وأولیاء الله لایحبون ولایرضون إلا من أحبّه الله ورضیه، وإن الله لایحب الظالمین فلایحبونهم، وإذا لم یحبوهم لم ینصروهم و لم یشفعوا لهم، قال الله تعالی «وما للظّالمین من أنصارٍ»[42] وقال «ولا یشفعون إلّا لمن ارتضی»[43] وإن الشفاعه لاتکون إلا فی زیادة التفضل]44[.
بررسی
با بررسی واژه ظلم و کاربرد آن در قرآن کریم، این نتیجه به دست می آید که خداوند انسان را صرفاً بر ظلم و شرک مؤاخذه می کند نه بر غیر آن. آری، این ظلمی است که باعث محرومیت انسان از شفاعت در روز قیامت می شود.
خداوند می فرماید «إنّ الشّرک لظلمٌ عظیمٌ»[45] و نیز می فرماید «والکافرون هم الظّالمون»[46] و «الّذین آمنوا ولم یلبسوا إیمانهم بظلمٍ».[47] هنگامی که این آیه نازل شد، اصحاب رسول خدا(ص) محزون شدند و به رسول خدا(ص) عرض کردند: «أیّنا لم یلبس ایمانه بظلم؟ فقال(ص) لیس هو کما تظنون، إنما هو من قول لقمان لابنه «یا بنیّ لاتشرک باللّه إنّ الشّرک لظلمٌ عظیمٌ»]48[و]49[.
و نیز خداوند می فرماید «إنّ الّذین کفروا وظلموا لم یکن اللّه لیغفر لهم ولا لیهدیهم طریقاً»[50] و می فرماید: «ونادی أصحاب الجنّة أصحاب النّار أن قد وجدنا ما وعدنا ربّنا حقًّا فهل وجدتّم مّا وعد ربّکم حقًّا قالوا نعم فأذّن مؤذّنٌ بینهم أن لّعنة اللّه علی الظّالمین الّذین یصدّون عن سبیل اللّه ویبغونها عوجًا وهم بالآخرة کافرون»[51] و نیز می فرماید: «ومن أظلم ممّن افتری علی اللّه کذبًا أولئک یعرضون علی ربّهم ویقول الأشهاد هؤلاء الّذین کذبوا علی ربّهم ألا لعنة اللّه علی الظّالمین الّذین یصدّون عن سبیل اللّه ویبغونها عوجًا وهم بالآخرة هم کافرون»]52[.
این دسته از آیات در مورد کفار و مشرکان است و همچنین آیات زیر نیز در مورد کفار و مشرکان است: مثلاً خداوند از قول آنها می فرماید: «قالوا وهم فیها یختصمون تاللّه إن کنّا لفی ضلالٍ مّبینٍ إذ نسوّیکم بربّ العالمین وما أضلّنا إلّا المجرمون فما لنا من شافعین ولا صدیقٍ حمیمٍ».[53] و نیز می فرماید «وما للظّالمین من نّصیرٍ».[54] سیاق آیه اخیر به طور واضح دلالت دارد که این آیه در مورد کفار است، زیرا ابتدای آیه در مورد مشرکان است و خداوند در آن می فرماید: «ویعبدون من دون اللّه ما لم ینزّل به سلطانًا وما لیس لهم به علمٌ وما للظّالمین من نّصیرٍ».
از آیات فوق و همچنین با در نظر گرفتن این دسته از آیات: «وإنّ ربّک لذو مغفره لّلنّاس علی ظلمهم»[55] و «قل یا عبادی الّذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رّحمة اللّه إنّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعًا إنّه هو الغفور الرّحیم»[56] و آیه «إنّ اللّه لا یغفر أن یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء»،[57] پی می بریم که مقصود از ظالمین در آیه مورد بحث (ما للظّالمین من حمیمٍ ولا شفیعٍ یطاع)، کفار و مشرکان اند که از رسیدن به شفاعت در روز قیامت محروم اند؛ بنابراین آیه نمی تواند در مورد مؤمنان ظالم باشد. علاوه بر تحلیل درونی آیات قرآن، مفسران فریقین نیز بر این مطلب اجماع دارند که منظور از آیه «ما للظّالمین من حمیمٍ ولا شفیعٍ یطاع»، کفار و مشرکان هستند]58[.
همچنین صرف نظر از پاسخ اول، گفته زمخشری در خصوص جمله «ولا شفیعٍ یطاع»، مبنی بر اینکه نفی شامل شفاعت و طاعت با هم می شود، نیز درست به نظر نمی رسد؛ زیرا وقتی کسی می گوید: «و ما عندی کتاب یباع»، از این سخن لازم نمی آید که او اصلاً کتابی ندارد، بلکه چیزی که از این جمله می فهمیم این است که او کتابی برای فروش ندارد. پس در مورد آیه هم می گوییم مطاع بودن شفاعت (یعنی حتمی بودن پذیرش شفاعت)، مورد نفی قرار گرفته است نه اصل شفاعت، چون در این صورت لازم می آید مطاع (شفیع)، فوق مطیع که خداوند باشد قرار گیرد و این درست نیست؛ چون هیچ کس بالاتر از خداوند کریم نیست.[59] پس اگر خداوند شفاعت را مورد پذیرش قرار می دهد، صرفاً بر اساس لطف و رحمت اوست. بنابراین، آیه اصل شفاعت را انکار نمی کند، بلکه مطاع بودن آن را به طور حتم مورد نفی قرار می دهد و این مطلبی است که همه بر آن اتفاق دارند.
2. ولا یشفعون إلّا لمن ارتضی... ]60[
معتزله به این آیه برای اثبات مدعای خود مبنی بر اینکه شفاعت به مؤمنان فاسق نمی رسد، استدلال می کنند، چون عمل آنها مورد رضایت پروردگار نیست. قاضی عبد الجبار می گوید:
الآیة تدل علی أن الشفاعة لاتکون إلا لمن کانت طرائقه مرضیة و أن الکافر و الفاسق لیسا من أهلها]61[.
بررسی
به نظر می رسد رضایت در این آیه مربوط به اصل اعتقاد و توحید است (در مقابل کفر و شرک که اصلاً مورد رضایت خداوند قرار نمی گیرد، چون خداوند می فرماید: «ولا یرضی لعباده الکفر»)؛[62] به دلیل اینکه خداوند می فرماید: «یومئذٍ لّا تنفع الشّفاعة إلّا من أذن له الرّحمن ورضی له قولًا».[63] بنابر اینکه «من» در آیه مفعول باشد، معنای «ورضی له قولًا» همان مفاد کلمه توحید (لا إله إلّا الله) خواهد بود، که در این صورت نمی توان شفاعت را برای عاصیان منکر شد، چون آنها به توحید و اصول دیگر آن اعتقاد دارند. اما اگر «من» را بنابر بدلیت مرفوع بخوانیم و شفاعت را در تقدیر بگیریم (یعنی این طور بخوانیم «لاتنفع الشفاعة إلا شفاعة من أذن له الرحمن و رضی له قولاً»)،[64] در این صورت آیه از محل استدلال خارج است، زیرا شرط و رضایت شافع را مطرح می کند نه مشفوع له را.
در مورد اینکه رضایت در آیه به اصل ایمان و کلمه توحید تعلق دارد، در منابع فریقین نیز روایاتی وجود دارد. از ابن عباس در مورد آیه «إلّا لمن ارتضی» روایت شده که می گوید: «الذین ارتضی لهم شهادة أن لا إله إلّا الله.»[65] از امام رضا(ع) نیز در مورد معنای آیه «إلّا لمن ارتضی» سؤال شد: مراد چه کسانی هستند؟ فرمودند: «لایشفعون إلا لمن ارتضی الله دینه.»[66[
3. أفمن حقّ علیه کلمة العذاب أفأنت تنقذ من فی النّار]67[.
معتزله معتقدند فاسق یکی از کسانی است که عذاب بر آنها حتمی شده است؛ لذا پیامبر اکرم(ص) نمی تواند او را به وسیله شفاعت از آتش خارج کند. قاضی عبد الجبار می گوید:
الآیة تدل علی أن من أخبر الله تعالی أنه یعذبه لایخرج من النار، فإذا صحّ أنه أخبر بذلک فی الفجار والفساق فیجب ذلک فیهم... ویدل ایضاً علی أنه(ص) لایشفع لهم، لأنه لوشفع لهم لوجب أن یکون منقذاً من النار وقد نفی الله تعالی عنه ذلک]68[.
بررسی
به نظر می رسد این حتمیت عذاب صرفاً از آن کفار و مشرکان باشد، چون خداوند در مورد آنها فرموده است: «إنّ الّذین کفروا وظلموا لم یکن اللّه لیغفر لهم ولا لیهدیهم طریقاً»[69] و «إنّ اللّه لا یغفر أن یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء»[70] و بر عکس در مورد غیر آنها (کفار و مشرکان) یعنی مؤمنان می فرماید: «قل یا عبادی الّذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رّحمة اللّه إنّ اللّه یغفر الذّنوب جمیعًا إنّه هو الغفور الرّحیم»[71] و «وإنّ ربّک لذو مغفرةٍ لّلنّاس علی ظلمهم»[72] و «ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء»[73](ذلک اشاره به شرک است). این آیات دلیل بر آن است که حتمیت عذاب برای مؤمنان نیست، گرچه مرتکب کبیره هم شده باشند.
مفسران نیز بر این معنا که آیه در مورد کفار و مشرکان است، تأکید دارند.[74] زمخشری که خود یکی از بزرگان معتزله است، آیه مورد بحث را به صورت تلویحی در مورد کفار و مشرکان پذیرفته تا جایی که می گوید:
نزل استحقاقهم (کسانی که عذاب برای آنها حتمی است) العذاب وهم فی الدنیا منزلة دخولهم النار حتی نزل اجتهاد رسول الله(ص) وکدّه نفسه فی دعائهم الی الایمان منزلة انقاذهم من النار...]75[.
زیرا این کفار و مشرکان هستند که نیاز به دعوت به سوی ایمان دارند و پیامبر اکرم(ص) در این راه زحمت و مشقت فراوان متحمل شدند و حتی می خواستند کسانی را که به خاطر لجاجتهایی که از خود نشان می دادند عذاب برای آنها حتمی شده بود، نیز به اسلام و ایمان دعوت نمایند، اما خداوند می دانست این کار دیگر فایده ندارد، زیرا آنها تمام روزنه ها را به وسیله اعمال خود بسته بودند.
ب) دلیل عقلی
معتزله علاوه بر دلایل نقلی[76]، برای اثبات مدعای خود مبنی بر اینکه شفاعت از آن مؤمنان با عمل است نه از آن مرتکبان کبائر، به دلیل عقلی نیز تمسک کرده اند. عمده دلیل آنها در این باب، قبیح بودن عقلی تخلف وعید (وعده عذاب به مرتکب کبیره و خلودش در جهنم) است. به این ترتیب، آنان شفاعت را برای مرتکب کبیره منتفی می دانند و می گویند:
خدای سبحان به مرتکب کبیره وعده کیفر (وعید) داده است. پس اگر او را کیفر ندهد، از وعید خود تخلف کرده است و در خبرش دروغ گفته است (العیاذ بالله) و این هر دو ناممکن است]77[.
قاضی عبد الجبار در این باره می گوید: «إن الله توعد للعصاة بالعقاب... وأنه یفعل ماتوعد علیه ولایجوز علیه الخلف والکذب.»[78] وی همچنین می گوید:
شفاعت کردن کسانی که در حال فسق و پیش از آنکه توبه کنند از دنیا رفته اند، مانند شفاعت کردن کسی است که فرزند کسی را کشته و آن گاه در صدد کشتن خود آن شخص (پدر) برآمده است؛ همان گونه که این شفاعت ناپسند است، آن شفاعت هم ناپسند می باشد]79[.
بررسی
در مورد تخلف از وعید و دروغ بودن خبر، بیان کردیم که وعید، حق خدا و مولی است و تخلف از آن در شرایطی نیکو و پسندیده است و همچنین گفتیم که وعید از انشا است نه از اخبار، تا صدق و کذب بر آن صدق کند. اما در مورد مثالی که قاضی آورده، باید بگوییم بهره مند شدن از شفاعت، شرایطی دارد که باید مشفوع له آن را داشته باشد که یکی از آنها مورد رضایت قرار گرفتن پروردگار است]80[.
شخصی که فرزند کسی را کشته، عفو و بخشش از جانب پدر در شرایطی نیکو و پسندیده است، اما اگر همین شخص در صدد کشتن پدر و دیگران است و روح طغیانگر و معصیت کار پیدا کرده باشد، عفو و بخشش در مورد او درست نخواهد بود، زیرا باعث تضییع حقوق دیگران و هرج و مرج در جامعه می شود. در مورد شفاعت نیز همین گونه است. اگر گناهانی رشته علائق ایمانی به خداوند و روابط روحی با پیامبر(ص) را پاره کند، مرتکب چنین گناهانی از شفاعت بهره مند نخواهند شد.
بنابر بررسیهایی که در دلایل معتزله انجام گرفت، معلوم شد که هیچ کدام از ادله آنها بر مدعایشان دلالت نمی کند که شفاعت به مرتکبان کبائر نمی رسد و به مؤمنان با عمل اختصاص دارد.
7. قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسة، مکتبة وهبة،1284، ص6;88.
8. همان، ص6;90.
9. در مورد حد و حقیقت ایمان در میان علمای مسلمان چهار دیدگاه وجود دارد: ایمان همان تصدیق قلبی است (جعفر سبحانی، معادشناسی در پرتو کتاب سنت و عقل، ترجمه علی شیروانی، انتشارات الزهرا(س)،1270، ص16;61;6;7). ایمان همان تصدیق کردن با قلب و زبان است (علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق، حسن زاده آملی، مؤسسة نشر اسلامی،1417، ص270). ایمان همان اقرار به زبان است (ابن حزم الظاهری، الفصل فی الملل والاهواء و النحل، مطبعة محمد علی صبیح،1284، ج2، ص206;). ایمان عبارت است از اقرار به زبان و باور قلبی همراه با عمل (انجام دادن طاعات و دوری از چیزهای قبیح و ترک چیزی که از آن نهی شده است). بنابراین دیدگاه، عمل عنصری اساسی و حقیقی در قوام ایمان است (دیدگاه معتزله، شرح الاصول الخمسة, ص129).
10. قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ص125126.
11. بقره: 277؛ یونس:10؛ هود: 22؛ کهف: 20.
12. توبه:9.
13. طه: 2.
14. بقره:178.
15. علامه مجلسی، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء بیروت،1402، ج6;6;، ص16;؛ مسلم بن الحجاج النیسابوری، صحیح مسلم، دار الفکر بیروت، بی تا ، ج1، کتاب الایمان، باب من مات لایشرک...، ص32.
16. بقره: 48.
17. قاضی عبدالجبار، متشابه القرآن، دارالنصر للطباعة،1286;، ج1، ص9091.
18. زمخشری، الکشاف، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع،1297، ج1، ص279.
19. این روایت در منابع فریقین آمده که بعداً در مورد آن بحث خواهیم کرد.
20. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، مکتب الاعلام الاسلامی،1409، ج1، ص34.
21. تفسیر طبری، ج2، ص33.
22. تفسیر القرطبی، ج1، ص279280.
23. محمد بن جریر الطبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، دارالفکر بیروت،1413، ج1، ص201.
24.  جمال الدین عبدالرحمن بن علی الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر،تحقیق، محمد بن عبدالرحمان، دارالفکر بیروت،1407، ج1، ص77.
25. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، دارالمعرفة بیروت،1412.
26. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، تحقیق الشیخ حسین الاعلمی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت،1404، ج1، ص126;؛ سلیمان بن الاشعث السجستانی، سنن ابی داود، تحقیق سعید محمداللحام، دارالفکر، بیروت،1410، ج2، ص327؛ صحیح ترمذی، ج4، ص43؛ صحیح ابن ماجه، ج2، ص1441؛ الامام احمد بن حنبل، مسند احمد، دار صادر، بیروت، بی تا، ج2، ص2؛ و... .
27. بقره: 234.
28. فصلت: 6;7.
29. تفسیر زمخشری، ج1، ص284.
30. تفسیر طبری، ج2، ص8.
31. رک: دلایل الاعجاز فی القرآن، شیخ عبدالقاهر جرجانی، ص242و246;.
32. لقمان:12.
33. هود:1918.
34. تفسیر فخر رازی، ج6;، ص222.
35. مدثر: 4648.
36. شعراء: 96101.
37. بقره: 48.
38. بقره: 232.
39. تفسیر طبری، ج2، ص78.
40. غافر:18.
41. متشابه القرآن، ج2، ص6;00.
42. بقره: 270.
43. انبیاء: 28.
44.  تفسیر زمخشری، ج2، ص421422.
45. لقمان:12.
46. بقره: 234 (و با توجه به اینکه قاضی این جمله را از بقیه جملات آیه جدا کرده و آن را مبتدا و خبر گرفته است).
47. انعام: 82.
48. لقمان:12.
49. صحیح مسلم، ج1، ص4.
50. نساء:16;8.
51.  اعراف: 4445.
52.  هود:1819.
53.  شعراء: 96101.
54.  حج: 71.
55. رعد: 6;.
56. زمر: 32.
57. نساء: 48.
58. شیخ طوسی، التبیان، ج9، ص6;3؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج10، ص77؛ آلوسی، روح المعانی، ج24، ص39؛ طبری، تفسیر طبری، ج2، ص33؛ ابن جزی، التسهیل لعلوم التنزیل، دارالکتاب العربی،1402، ج4، ص8؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق لجنة من العلماء، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت،1413، ج8، ص433.
59. رک: تفسیر فخر رازی، ج27، ص22؛ شیخ طوسی، التبیان، ج9، ص6;3.
60. انبیاء: 28.
61. متشابه القرآن، ج2، ص499.
62. زمر: 7.
63.  طه:109.
64. زمخشری هر دو احتمال را در مورد «منْ» ذکر کرده است (تفسیر زمخشری، ج2، ص334).
65. تفسیر طبری، ج17 ، ص23؛ تفسیر قرطبی، ج2، ص281؛ تفسیر فخر رازی، ج22، ص16;0؛ و... .
66. الحویزی، نورالثقلین، مؤسسه اسماعیلیان، قم،1412، ج2، ص422.
67. زمر:19.
68. متشابه القرآن، ج2، ص 392.
69. نساء:16;8.
70. همان، 48.
71. زمر: 32.
72. رعد: 6;.
73.  نساء: 48.
74. طبری، تفسیر طبری، ج22، ص246;؛ شیخ طوسی، التبیان، ج9، ص17؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج7، ص؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج13، ص244؛ فیض کاشانی، التفسیر الصافی، تحقیق الشیخ حسین الاعلمی، مکتبة الصدر، تهران،1416;، ج4، ص8؛ محمد بن علی بن محمد الشوکانی، فتح القدیر، عالم الکتب، بی تا، ج4، ص 436;؛ طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص292؛ طباطبائی، المیزان، ج17، ص230؛ و ... .
75. تفسیر زمخشری، ج2، ص292.
76. دلایل نقلی آنها را از قرآن نقد و بررسی کردیم، اما آنان از روایات دلیلی را بر مدعای خود نیاورده اند، زیرا روایات بر عکس، عقیده آنها را سست و بی پایه می کند، چون خواهیم گفت که در روایات، شفاعت از آن مرتکبین کبائر دانسته شده است. ما این روایات را در بخش بعدی خواهیم آورد.
77. عبدالرحمن الأیجی، المواقف فی علم الکلام، ج8، ص276;.
78. شرح الاصول الخمسة، ص125126.
79. همان، ص6;88.
80. مانند آیه «وکم من ملک فی السماوات لا تغنی شفاعتهم شیئًا إلّا من بعْد أن یأذن اللّه لمن یشاء ویرضی» نجم: 26; و آیه «ولایشفعون إلّا لمن ارتضی» انبیاء: 28.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان