انقلاب کپرنیکی کانتاز دیدگاه شهید مطهری (قسمت اول)

انقلاب کپرنیکی(CoPernican revolution) کانت در معرفت شناسی (EPistemology) با رویکردهای گوناگونی مورد بررسی و نقد قرار گرفته است

درآمد:

انقلاب کپرنیکی(CoPernican revolution) کانت در معرفت شناسی (EPistemology) با رویکردهای گوناگونی مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. گروهی آن را همطراز نظرات سقراط(Socrates)، افلاطون(Plato )و ارسطو((Aristotle در فلسفه و جمعی نیز آن را، مخرب و یا حداقل بی حاصل دانسته اند. اما وجه مشترک همه این نقدهای متعارض تأیید تأثیر بی نظیر آن در همه مکاتب فکری و حتی فرضیه های علمی پس از او تا زمان حاضر است. در مقالة پیش رو نخست پیشینة این انقلاب و انگیزة کانت از اقدام به آن به اشاره بازنمایی شده، سپس به ارزیابی آن از دیدگاه شهید مطهری، به ویژه نظرات نهایی ایشان دربارة کانت در درس های شرح مبسوط منظومه، که آن را برای جمعی از اساتید دانشگاه ها، از جمله اساتید فلسفة غرب دانشگاه تهران ارائه نموده اند؛ پرداخته شده است. نوع فعالیت ذهن در شناخت، نفی واقع نمایی علم و ایست کانت بر مابعدالطبیعه از جمله مباحثی است که مورد نقد آن شهید بزرگوار قرار گرفته است.

کلید واژه ها: انقلاب کپرنیکی، مابعدالطبیعه، ذهن، عین، مقولات، معقولات اوّلیه و ثانویه

مقدمه

1. عصر کانت را با انبوهی از ویژگی ها از جمله: انسان گرایی(Humanism)، علم گرایی(Scientism) و روشنگری(Enlightment) نشانه گذاری کرده اند. اما، شاید، وجه مشخص حاکم بر ذهن او و سایر متفکران آن زمان که از سایر ویژگی ها به صورت بارزتری خودنمایی می کند، علم گرایی و ایجاد تحوّلات بنیادین در همة ارکان فرهنگ و تمدن است. انقلاب کپرنیک در نجوم، انقلاب نیوتن در فیزیک، انقلاب کپرنیکی هیوم در علم اخلاق، همه و همه این وسوسه را در ذهن تمام متفکران ایجاد کرده بودکه چنانچه طالب پیشرفت در علمی باشید، انجام تحولات بنیادین گریزناپذیر است. کانت اگر چه در اکثر علوم زمانة خود صاحب نظر و تا مرحله استادی پیش رفته بود، کار اساسی خود را با بازنمایی مابعدالطبیعه(MetaPhysics) رسمی و به انگیزة نجات او از تناقضات (antinomies) بی حاصل شروع نمود. سؤال اساسی او این بود که علت العلل پیشرفت و نوآوری در سایر علوم و رمز ورشکستگی و سردرگمی مابعدالطبیعة رایج چیست؟

کانت، به اعتراف خود، با خواندن هیوم از خواب جزمیت بیدار شد و تصمیم گرفت در معرفت شناسی نیز انقلاب کپرنیکی کند. تا آن زمان و بر اساس تعلیمات منطق ارسطویی ملاک صدق قضیه در مطابقت ذهن با عالم خارج بود. اما کانت معادله را معکوس کرد و معتقد شد مناط صدق قضایا عبارتست از مطابقت عین(object) با ذهن(subject)؛ او با تفکیک آنچه برای ما قابل تجربه است، یعنی پدیدار (Phenomenon) و آنچه از دسترس شناخت ما خارج است یعنی شیء فی نفسه (Noumen) سر ورشکستگی مابعدالطبیعه را وارد شدن عقل نظری در قلمرو ممنوعة « شئ فی نفسه» دانست؛ و چاره اندیشید که عقل نظری باید بدون اتلاف وقت، از موضعی که به ناحق از آن دفاع می کند، عقب نشینی نماید. کانت معتقد بود مابعدالطبیعة رسمی از سر بی پروایی و پرواز در سرزمین های دوردست، قدرت بینایی و توان جسمانی اش را از دست داده و باید با کندن پرهای دروغین، و بازگرداندن به موضع اصلی، از مهلکه نجات یابد. اما سوگمندانه و از سر افراط چنان در کندن پرها مبالغه نمود که از پرواز در ملک طلق و قلمرو مجاز خود نیز محروم ماند. او در بخش پایانی کتاب تمهیدات خود صریحاً گفته است: «در اینجا اگر بخواهیم بیان کنیم که پس از آنکه خود را با اصول نقد وفق دادیم، مابعدالطبیعه ای که نتیجتاً باید انتظار داشته باشیم چگونه خواهد بود، و چگونه این کندن پرهای دروغین، آن را نحیف و حقیر نخواهد ساخت، بلکه از جنبه ای دیگر سبب شکوه و جلال آن خواهد شد، مجالی وسیع لازم است.»[1]

کانت به درستی تشخیص داده بود که مابعدالطبیعة رسمی رایج، دچار تناقضات بی حاصل شده است. اما به این مسأله نیندیشید که شاید به جز دستگاه ها و نظام های فلسفی مورد شناخت و مطالعه او نظام های فلسفی دیگری وجود داشته باشد که با پاسداشت حدود عقل و نیز بهره مندی از سایر منابع معرفتی، (از جمله وحی الهی) دچار این تعارضات نباشد.

مقالة حاضر پس از بیان اشاره وار پیشینه ها و فصل و فضای حاکم بر عصر کانت و انگیزة او از روی آوری به انقلاب در فلسفة رسمی، به نقدهای اساسی شهید مطهری بر فلسفة کانت پرداخته است. استاد مطهری معتقدند اگرچه هیوم و کانت نسبت به اسلاف مادی و سطحی نگر خود، چشم هایشان را باز کرده اند و درد را هوشمندانه تشخیص داده اند؛ اما برآنند که هیوم فقط بر وجود درد در بدنة مابعدالطبیعه و مسألة شناخت تأکید کرده است؛ و کانت که کمی از هیوم جلوتر رفته و درصدد درمان برآمده، نسخة وارونه پیچیده و دیواره های بن بست موجود را آهنین تر کرده است. واضح است که پرداختن به این همه، در یک مقاله، جز به اشاره امکان ندارد.کاری که نگارنده علیرغم اعتراف به قصور خود در فهم جامع فلسفة کانت و نیز فهم عمیق بنیان های اصیل حاکم بر اندیشة شهید مطهری، و با مراجعه به انبوهی از آثار این دو متفکر بزرگ به آن دست یازیده است.

انقلاب کپرنیکی(CoPernican revolution ):

2. گفتیم که عصر کانت را با ویژگی های گوناگونی نشانه گذاری کرده اند. عصر انسان گرایی، عصر علم گرایی، عصر روشنگری(Age of Enlightenment ) و عصر انقلاب ها. اما به اعتراف خود کانت «هرگز واقعه ای به عظمت انقلاب کبیر فرانسه در تاریخ قرون جدید روی نداده»[2] و در افکار او تأثیر نداشته است. این روحیة انقلابی گری در ارکان و اساس زندگی اجتماعی به دنیای علمی و فکری متفکران بزرگ نیز گام نهاد. از آن میان انقلاب کپرنیکی در نجوم، در ایجاد روحیة تحوّل و تغییر و انقلاب در بنیان های فرهنگ و تمدّن غرب جایگاه ویژه ای دارد. «راسل محسنات اخترشناسی جدید را که با کشفیات کپرنیک به وجود آمد، دو چیز معرفی می کند: نخست، بازشناسی اینکه آنچه مردم از عهد باستان باور داشته اند ممکن است نادرست باشد؛ دوّم اینکه معیار حقیقت علمی گردآوری اطلاعات با صبر و شکیبایی است همراه با حدس های متهورانه دربارة قوانینی که این اطلاعات را به هم ربط می دهند. انقلاب کپرنیکی با توجه به این امر پدید آمد که اگر به جای زمین، خورشید را مرکز عالم بگیریم، نظم جهان به مراتب از آنچه ارسطو و جانشینانش پنداشته بودند، ساده تر و قابل فهم تر و علمی تر از کار درمی آید.»[3] هیوم نیز که شدید ترین تکان ها را به کانت داد، مدعی انقلاب کپرنیکی در علم اخلاق بوده است.[4]

اما به راستی چه فصل و فضایی کانت را به فکر ایجاد انقلاب در فلسفه انداخت؟ « آنچه از مجموع آثار کانت در دورة نقّادی بر می آید، این است که وی به شدت تحت تأثیر بحران مابعدالطبیعه در روزگار خویش بوده و کوشیده است تا این بحران را برطرف سازد. پیروزی های علوم ریاضی و طبیعی و مخصوصاً پیدایش فیزیک نیوتن زمینه ساز و بلکه عامل مهم ظهور این بحران بوده است. در حالی که اصحاب مدرسه با قیل و قال خویش مباحث کهنه را تکرار می کنند و راه به جایی نمی برند و فیلسوفان جدید نیز به جای اینکه گره از کار فروبستة مابعدالطبیعه بگشایند، آن را فروبسته تر و آشفته تر کرده اند، فیزیکدانان توانسته اند بدون استعانت از مابعدالطبیعه و با استفاده از ریاضیات، در سراسر عالم محسوس به نتایج قطعی دست یابند و دانشمندی مانند نیوتن(Newton) توانسته است بی چون و چرا با اعمال ریاضیات بر طبیعت، هم افتادن سیب از درخت و هم نیفتادن ماه را از آسمان، توجیه و تبیین کند.آن ناکامی ها و آن بحث های جدال برانگیز در مابعدالطبیعه و این پیروزی ها و نتایج عام القبول علم در زمانة کانت، منشأ سؤالاتی از این قبیل شده است که: چرا مابعدالطبیعه، که مدعی است تبیین مبانی علوم و تأسیس روش های علوم به دست اوست، در ایجاد تحوّل مثبت علمی و در پدیدآوردن پیروزی های درخشان علم سهمی نداشته و چرا نمی تواند اساس فلسفی علوم طبیعی جدید را توجیه و تبیین کند.»[5]

می توان حدس زد، در فصل و فضایی که کانت در حال پهن کردن بساط فلسفی خود بود، علم زدگی آنچنان بر افکار مسلط بود، که او با وجود وسعت نظری که داشت نتوانست از ت‍أثیرآن در امان مانده، دستگاه فلسفی خودرا در آن جهت سمت وسو ندهد. از همین رو علیرغم سؤالات فراوانی که فراروی اوبود؛ (و بعید است، با دقت نظری که درکانت سراغ داریم ازآنها غافل مانده باشد؛) هیچ گاه در صدد پاسخ گویی آنها بر نیامد. او هرگز توضیح نداد که چرا کل مسائل مابعد الطبیعه را مسائلی کهن می داند؟ چرا از مابعدالطبیعه، باآن مسائل پیچیده ای که با آنها دست به گریبان است، همان انتظاراتی دارد که از علم تجربی؟ عظمت انسان و زنده بودن و باروری نظام فکری او در گرو مسائل حل شده است یا مسائل و مشکلاتی که با تلاش فکری خود پدید می آورد؟ پیشرفت قافله فرهنگ و تمدن بشری وامدار معلومات پیشین انسان است یا تلاش او برای حل مجهولات فرارو؟ وانگهی آیا علوم طبیعی که با مشاهده و تجربه سطحی ترین لایة جهان هستی،آن هم قلمرو فوق العاده کوچکی از آن را هدف قرار می دهد؛ همة مجهولات فراروی خود را معلوم نموده، یا همچنان که ابن سینا گفته و پیشرفت های علمی بعد از کانت نیز برآن مهر تأیید زده، با هر کشف علمی و رمز گشایی از یک سر علمی، اسرار دیگری سر بر می کشد؟ اگر چنین است چرا از مابعدالطبیعه انتظار داریم، در نیمه راه حرکت پرفراز و فرود خود، همة مشکلات را حل کرده و به پایان راه رسیده باشد؟

صورت بندی هیوم از اصل علیت و شکاکیت حاصل ازآن؛ مسألة دیگری بود که در انقلاب پرنیکی کانت نقشی اساسی داشت؛ با آن که کانت معتقد بود، اول بار هیوم چرت جزمیش را پاره کرده و خواب راحت را از چشم او ربوده بود، ولی تا واپسین لحظات حیات ازآن به نیکی یاد می کرد. «شکاکیت هیوم اساس نظری دانش آدمی را با خطر نابودی روبرو ساخت، آن همه تلاش دانشمندان برای کشف رازهای طبیعت و آن همه کوشش فیلسوفان برای تحکیم بنیاد فلسفی دانشی که آنچنان با رنج و صبر به دست آمده بود، ناگهان با انتقادهای هیوم به بن بست رسید. بنای باشکوه عقل محض را کانت برای رهایی از شکاکیت هیوم برپا کرد. او فلسفة نقدی را پی افکند و به هر سلاحی در زرّادخانه های تجربیان و عقلیان دست برد تا شالودة علم و اندیشة علمی را از تأثیر مخرّب شکاکیت هیوم برهاند و معرفت بشر را بر پایه ای خلل ناپذیر که چنین شبهات را در آن رخنه نباشد، استوار سازد.»[6]

اینها مشکلات فراروی کانت بود. راه حل کانت که حاصل مطالعات گستردة او در علوم دیگر و عزم جدی او برای رهایی از آن ها بود؛ مبتنی بر اثبات وجود قضایای ترکیبی پیشینی است. باز شدن مسیر پیشرفت در هرعلمی، مرهون و وامدار وجود چنین قضایایی است. هیوم به پیروی از متفکرین قبل، قضایای دانش افزا رابر دو نوع تقسیم کرده بود. ترکیبی((Synthetic یعنی پسینی(a Posteriori) و مأخوذ از تجربة علوم طبیعی؛ و تحلیلی(analytical) یعنی پیشینی(a Priori) و بی نیاز از تجربه، از نوع قضایای ریاضی. اما علیت و ضرورت مفاهیمی هستند که نه از تجربه اخذ می شوند و نه تحلیلی هستند، وبه این ترتیب کار هیوم به نفی علیت منتهی شد. سعی کانت بر اثبات وجود قضایای ترکیبی پیشینی در علومی است که از نظر او بارور و پیشرفته هستند؛ نیز تزلزل و ورشکستگی در علومی که فاقد آن ها هستند. با تمهید سازوکار وجودی آنها درفلسفه، هم مشکل بن بست علیت حل می شود؛ و هم علّت درگیرشدن مدّعیان مابعدالطبیعة رسمی با تناقضات بی حاصل مشخص؛ یعنی اطلاق مقولات فاهمه به حوزة ماوراء پدیدار یا «شیء فی نفسه». این بود که برای تمهید مقدمات وجودی چنین قضایایی لازم دیدبنای دستگاه فلسفی خود را با انقلاب در شناخت پی ریزی کند؛ ونظر به پیشینه های فکری، یکراست به سراغ انقلاب کپرنیک در نجوم رفت.

به نظر کانت تا زمان او صدق یک قضیه را از طریق مطابقت (conformity) ذهن با عالم خارج می سنجیدند. اما اگر هیوم راست گفته ـ که به نظر کانت نیز چنین بود ـ که اخذ ضرورت و کلّیت از داده های تجربی غیرممکن است، می بینیم چقدر برای او مشکل است بگوید معرفت عبارتست از مطابقت ذهن با متعلّقات آن. «لذا کانت فرضیه دیگری را پیشنهاد می کند: تا به حال فرض شده است که همة معرفت ما باید مطابق با متعلّقات باشد. ولی کلیه مساعی برای اینکه چیزی درباره آنها به نحو پیشینی و به وسیله مفاهیم به یقین بدانیم، بنا به این فرض به جایی نرسیده. پس اکنون سعی کنیم ببینیم که آیا اگر فرض کنیم که متعلّقات باید با معرفت مطابقت یابند در موضوع مابعدالطبیعه بهتر پیشرفت می کنیم یا نه ؟ .... کانت می گوید که این فرضیه مشابه با فرضیه ای است که کپرنیک پیشنهاد کرده. کپرنیک متوجه شد که هر چند به نظر می رسد که خورشید از مشرق زمین عبور می کند و به مغرب می رود، نمی توان از این امر موجهاً چنین نتیجه ای گرفت که زمین ثابت است و خورشید به دور آن می گردد، به این دلیل که حرکت مشهود خورشید همان خواهد بود (یعنی کلیه آثار ظاهری عیناً همان طور خواهد بود) که اگر زمین به دور خورشید بگردد و فرد انسانی که مشاهده می کند با زمین حرکت کند. بنا بر هر یک از دو فرض، آثار و پدیدارهای ظاهر، یکسان خواهد بود. مسأله این است امور و پدیدارهای نجومی نیست که فقط بنا به فرض مرکزیت خورشید (heliocentric hyPothesis) قابل توجیه باشد، و یا لااقل بنا به این فرض، یعنی مرکزیت خورشید، بهتر و به نحو مقتصدانه تر از فرضیة مرکزیت زمین (geocentric hyPothesis) قابل تبیین باشد؟ تحقیقات نجومی متعاقب نشان داد که در واقع این طور است».[7]

به همین منوال کانت می گوید با فرض اینکه برای معلوم بودن اعیان برای ما، آنها باید با ذهن مطابقت داشته باشند نه بالعکس، معرفت پیشینی قابل تبیین است و بنا به فرض سابق قابل تبیین نیست. اگر فرض کنیم ذهن انسان در معرفت منفعل صرف است، نخواهیم توانست معرفت پیشینی را که مسلّماً واجد آن هستیم توجیه نماییم. پس باید فرض کنیم ذهن فعال است. یعنی ذهن صور معرفت خود را بر ماده نهایی تجربه، تحمیل می کند و اشیا را جز به وسیله این صور نمی توان شناخت.

کانت معتقد است ریاضیات وقتی علم شد که بر طبق مفاهیم پیشینی بنا گردید. «علوم ریاضی از این رو معتبر است که در آنها احکام عقل در اموری است که خود ذهن ساخته است و بیرون از ذهن نیست. اطمینانی که به علوم طبیعی هست از این جهت است که موضوعات آنها به تجربه در می آید و عقل هم با مفاهیم و مقولات(categories) خود آنها را می پرورد و به نتیجه می رساند».[8] در علم فیزیک نیز همین قضیه تکرار شد. « این انقلابات در ریاضیات و فیزیک می رساند که در مابعدالطبیعه هم اگر فرض کنیم که اشیا و اعیان باید با ذهن مطابقت یابند، به جای اینکه عکس این عمل صادق باشد، بهتر می توانیم پیشرفت کنیم.»[9]

یکی از مشکلاتی که با فرض جدید حل می شود مشکل علیت است. «به نظر کانت ما مسلّماً می دانیم که هر حادثه علّتی دارد. و این مورد مصداق معرفت پیشینی است. اما به چه شرطی ممکن است؟ فقط به شرطی ممکن است که اعیان برای اینکه عینی باشند باید تابع و محکوم به مفاهیم یا مقولات پیشینی فاهمه انسانی شوند که علیت یکی از آنهاست. »[10] کانت اصرار می کند که:«اگر جز این بود، مفاهیمی مانند جوهر یا علیت که از تجربه انتزاع نشده اند و، به اصطلاح، مستقل از تجربه یا «پیشین»هستند، ما به ازائی در خارج نمی داشتند. عالم خارج یعنی دنیای اشیا و اموری که تجربه به آنها تعلق می گیرد، به این جهت شناختی است که ساختة خود ماست.»[11] محور تفکرات کانت آن است که جهان برای ما آن اندازه وجود دارد که آن را فکر کنیم: «یعنی آن اندازه که تابع قوانین تفکر است.....این است انقلاب بحرانی که در نظریه معرفت پیش آمد، و به وسیله خود کانت هنگام مقایسه با انقلاب کپرینکی در علم نجوم بیان شده است.»[12]

مرحوم فروغی انقلاب کپرنیک کانت درفلسفه را از نگاه او چنین خلاصه کرده است: «حکیم مزبور می گوید در تحقیق این مسأله من روش را از آنچه فیلسوفان دیگر داشته اندیکراست تغییر دادم و مانند کپرنیک در امر هیئت عالم عمل کردم.که او دید با این فرض که ما مرکز جهان باشیم و خورشید و سیارات گرد ما بچرخند مشکلات پیش می آید. پس فرض را معکوس کرد که خورشید مرکز باشد و ما گرد او بچرخیم و دید مشکلات به خوبی حل شد. من دیدم تاکنون ما معتقد بوده ایم که اشیا اصلند و ذهن ما ادراک خود را تابع حقیقت می کند. یعنی بر آنها منطبق می نماید. از این رو مشکل پیش آمده است که دربارة اشیای بیرون از ذهن چگونه با معلومات قبلی می توان احکام ترکیبی ترتیب داد. پس من فرض کردم که ذهن ما اشیا را بر ادراک خود منطبق می کند. یعنی کاری نداریم به اینکه ادراک ذهن ما با حقیقت اشیا مطابق هست یا نیست، چون آن را نمی توانیم بدانیم.آنچه می دانیم این است که ما اشیا را آنچنان درمی یابیم که ادراک ذهن اقتضا دارد. پس به این روش مشکل حل شد و دیدم مانعی نیست که دربارة اشیای خارج هم از معلومات قبلی احکام ترکیبی ترتیب دهم.»[13]

درباره نتایج حاصل از این انقلاب بحث های فراوانی شده است. اما یکی از مشترکات مواضع مختلف در این باره تایید محروم شدن انسان از شناخت امور ماورای طبیعی بر مبنای این فرضیه است. « بخش بزرگی از «انتقاد عقل محض» اختصاص یافته است به نشان دادن خطاهایی که ناشی می شود از انطباق دادن زمان و مکان یا مقولات با چیزهایی که به تجربه درنمی آید.»[14] کانت با اعلام اینکه خرد و عقل آدمی صرفاً قادر به شناخت «نمود» و ظاهر پدیده هاست، فهم امور فراطبیعی را از قلمرو تجربه و عقل انسان خارج کرد. «معرفت نظری به قلمرو تجربه محدود است و در این حیطه ما قادر به درک شیءفی نفسه نیستیم، بلکه تنها اشیا و اموری که به صورت پیشینی قابل فهم عقل می شوند، شناختی هستند. به دیگر سخن ما قادریم به پدیدارها علم حاصل کنیم..... وشیءفی نفسه خارج از قلمرو شناخت ماست.»[15] این همه به این دلیل است که: «در شناسایی وعلم، مقولات به منزلة صورت اندو آنچه از طریق تجربه به دست آمده به منزلة مادة آن است و وجود هردو برای علم ضروری است. ازاین رو می توان دریافت که علم ما فقط بر امور تجربی یعنی بر حادثات وعوارض اشیا تعلق می گیرد. نه بر ذات اشیا. علوم ریاضی از این رو معتبر است که در آنها احکام عقل در اموری است که خود ذهن ساخته است وبیرون از ذهن نیست. اطمینانی که به علوم طبیعی هست، این است که موضوعات آنها به تجربه در می آید و عقل هم با مفاهیم ومقولات(categories) خودآنها را می پرورد وبه نتیجه می رساند. اما موضوعات فلسفة اُولی(مابعدالطبیعه) نه درونی ذهن است که خود عقل آنها را ساخته باشد ونه به تجربه در می آید. پس مسائل ما بعدالطبیعه که مجرد هستند وبه تجربه در نمی آیند، نمی توانند مورد جستجوی علمی قرار گیرند.»[16] بنابر این «امور نفس الأمری از لحاظ فلسفة نظری کانت صرفا جنبة محدود کننده دارد، یعنی دلالت به مرزی می کند که فاهمه ی ما اگربه فرض بخواهد از آن عبور کند، دیگر عینیت خودرا از دست می دهد.»[17]

سوتیترها

عصر کانت را با انبوهی از ویژگی ها از جمله: انسان گرایی(Humanism)، علم گرایی(Scientism) و روشنگری(Enlightment) نشانه گذاری کرده اند. اما، شاید، وجه مشخص حاکم بر ذهن او و سایر متفکران آن زمان که از سایر ویژگی ها به صورت بارزتری خودنمایی می کند، علم گرایی و ایجاد تحوّلات بنیادین در همة ارکان فرهنگ و تمدن است.

استاد مطهری معتقدند اگرچه هیوم و کانت نسبت به اسلاف مادی و سطحی نگر خود، چشم هایشان را باز کرده اند و درد را هوشمندانه تشخیص داده اند؛ اما برآنند که هیوم فقط بر وجود درد در بدنة مابعدالطبیعه و مسألة شناخت تأکید کرده است؛ و کانت که کمی از هیوم جلوتر رفته و درصدد درمان برآمده، نسخة وارونه پیچیده و دیواره های بن بست موجود را آهنین تر کرده است.

محور تفکرات کانت آن است که جهان برای ما آن اندازه وجود دارد که آن را فکر کنیم: «یعنی آن اندازه که تابع قوانین تفکر است.....این است انقلاب بحرانی که در نظریه معرفت پیش آمد، و به وسیله خود کانت هنگام مقایسه با انقلاب کپرینکی در علم نجوم بیان شده است.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر