عصرایران ؛ کوثر شیخ نجدی - تصور کنید یک معلم آمریکایی از وضعیت بهداشتی مدرسه فرزندش انتقاد کند. گزارهی او این است: "وضعیت بهداشتی این مدرسه وخیم است. کلاسها کثیف هستند و سرویسهای بهداشتی بوی بدی میدهند؛ لازم است مسئولان توجه بیشتری کنند."
تا اینجا این گزاره واضح و شفاف است. اما یک مدیر، روزنامهنگار یا سیاستمدار میتواند با به کارگیری انواع مغالطه جو را علیه این معلم آشفته کند.
"شما دیگر وطن پرست نیستید. این توهین به همهی مدرسه و بلکه تمام ملت آمریکا ست. این شخص مدرسه ما را کثیف و بدبو و مدیران را نالایق و بیتوجه معرفی میکند. این قابل بخشش نیست!"
گزاره بالا در نگاه اول خندهدار است اما اگر رسانهها مرتبا آنرا تکرار کنند میتوان تصور کرد که عاقبت بر اندیشهی عدهای تاثیر خواهد گذاشت. برخی ممکن است معلم قصهیما را مواخذه کنند که آخر این چه طرز انتقاد بود؟ میتوانستی ملایمتر بگویی. اینجوری به همهی ما توهین کردهای!
واضح است که این یک مثال اغراق شده برای نشان دادن یک نوع از مغالطههایی است که افراد برای کوبیدن مخالفان خود به کار میبرند. برداشتن چند کلمه از یک کل و بزرگنمایی آنها فقط به هدف تخریب گوینده.
افراد مغالطهکار معمولا نیاز دارند قبل از هر چیز خود را فریب بدهند. اول باید باور کنند که این جملات در راستای هدفی خطرناک بیان شده است. پس تنپوش نقدی ساده بر سیستم بهداشتی را از او میزدایند و زرهی از جنس جنگ با ملتها بر او میپوشانند تا بهنوعی بر وجدان خویش سرپوش بگذارند و آن را اقناع کنند. در مرحلهی بعد میتوانند به سراغ مردم بروند و با جهت دهی ذهنی به هدف خود برسند.
اما چرا مردم در چنین دامی میافتند؟
ذهن انسان چیز عجیبی است. ذهن میتواند هم زیبایی و انسانیت و عشق را در روابط بیاید و هم برای توجیه رفتارهای غیراخلاقی خود دلیل بتراشد. متاسفانه تحصیلات هم نمیتواند مانعی برای این خودفریبی و سقوط اخلاقی باشد. بلکه برعکس کمک میکند روشهای ماهرانهتری برای مغلطه به کار ببریم.
دلیل دوم اینکه افراد معمولا کشور، جامعه یا گروه خود را در قیاس با دیگران برتر میبینند. پس باورها و ارزشهای گروهی را به حقیقت ترجیح میدهند و این به مکانیسمهای خودفریبی که پیشنیاز مغالطهاند کمک میکند.
تحسین و تاییدطلبی افراطی نیز مانع از شنیدن نقد و آزمودن راههای متفاوت خواهد شد.
به عنوان مثال: "هرکس با ما نیست، دشمن ماست."
ساختارهای قدرت از مغالطات برای جهتدهی به افکار عمومی بهره میبرند. برای این کار ظواهر زیبایی میسازند. تودهها گمان میبرند در برابر چیزی ارزشمند و حیاتی موضع گرفتهاند درحالیکه متن و اصل حرف جای دیگری مدفون میشود.
اما چگونه میتوان مغالطه یا این استدلالهای نادرست را تشخیص داد؟
شاید دانستن این نکته که بسیاری از مکانیسمها مغالطه غیرارادی رخ میدهند؛ تسکین دهنده باشد. ما انسانها عموم باورهای خود را از خانواده، جامعه، مدرسه و رسانه کسب میکنیم. تدقیق در این باورها و پذیرش اینکه بسیاری از آنها اشتباهاند فرایند دردناکی است که ترجیح میدهیم از آن بگریزیم. راه آسانتر سرکوب، دلیلتراشی، انکار، فرافکنی و کلیشهسازی از سوژههاست.
شوپنهاور معتقد است در هر کدام از این گریزگاهها و مغلطهها ما نه به دنبال حقیقت، بلکه به جستجوی نفع شخصی هستیم.
در بسیاری از کشورها آموزشهای رسمی انواع مغالطات را به دانشآموزان یاد میدهند. آموزش کمک میکند ترفندهای فریبکارانه دیگران را تشخیص دهیم و از سویی به خودآگاهی بیشتری نسبت به واکنشها و انتخابهای خود برسیم. نادیده گرفتن نکات کلیدی، تعبیر بد واژهها، یکسو نگری، تنگ نظری، سادهسازی مسائل، گم کردن متن و بزرگنمایی حاشیه، پاسخ های بیربط، نادانی و خودمحوری ریشهی انواع معضلات فردی و اجتماعی هستند و مدرسه مکلف است طرز درست اندیشیدن و بیان درست و دقیق اندیشهها را آموزش دهد.
یکی از وحشتناکترین انواع مغالطه را در آزمایش رنه دکارت فیلسوف میتوان دید. او اعتقاد داشت که حیوانات فاقد احساساند و صرفا ماشینهای خودکار هستند. او براساس این گزاره، آزمایشهای دردآوری روی حیوانات انجام میداد و تفسیرش این بود که ضجههای دردناک این حیوانات سروصدای بیخودی است!
نادانی و تعصب سبب میشد او حقایق را آنگونه که میخواهد تعبیر و تفسیر کند، نه جوری که واقعا هستند. چقدر در زندگی از چنین مکانیسمهایی استفاده کردهایم؟ چقدر در جستجوی اسنادی برای تایید گزارههای ذهنی مطلوب خود بودهایم و نه در جستجوی حقیقت؟ آیا بازیهای ذهن منفعت طلبمان وحشتناک نیستند؟