خودشناسی و خداشناسی یا خداشناسی و خودشناسی؟
دعا که در روایات مأثوره از رسول اللّه و عترت اطهار علیهم السّلام به عنوان «مخّ العباده» تعبیر شده، حقیقت آن، خواسته و مسألت فطرت است که در مرحله اندیشه منعکس می گردد و زبان، ترجمان آن موج و حاجت برخاسته از ضمیر است و چنانچه مطالب خواسته شده در دعا غیر از این باشد، یعنی از فطرت نجوشیده و زبان و ضمیر با یکدیگر هماهنگ نباشند چنان دعایی دعای حقیقی نیست و هیچ گونه ضمانتی در اجابت ندارد، و دهان دعا کننده این چنین، دهانه ای است که مخرج بوی گند مردارهای هوس و هوای مدفون در گودال سینه اوست. و مایه رنج و ملال ساکنان ملکوت است چنانکه در روایت آمده:
صحیح ابن ابی عمیر عن الصادق علیه السّلام قال:ان العبد لیدعو فیقول اللّه عزّ و جل للملکین: قد استجبت له و لکن احبسوه بحاجته فانی احب ان اسمع صوته و ان العبد لیدعو فیقول اللّه تبارک و تعالی: عجلوا له حاجته فانی ابغض صوته در خبر صحیح از امام صادق علیه السّلام است که فرمودند عبد «صالح» که دعا می کند خدای - عزّ و جلّ - به دو فرشته می فرماید: که اجابتش کردم، ولی حاجتش را حبس کنید زیرا من دوست دارم صوتش را بشنوم، و عبد «بدسیرت» که دعا می کند، خداوند تبارک و تعالی می فرماید: در قضای حاجت وی عجله کنید «تا دهان گندزایش را ببندد» زیرا صوتش مبغوض من است.
و مضمون این خبر را عارف چه نیکو پرورانده است:
چون خدا خواهد که مان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
بنده می نالد بحق از درد خویش
صد شکایت می کند از رنج خویش
حق همی گوید که آخر رنج و درد
مر تورا لابه کنان و زار کرد
خوش همی آید مرا آواز او
آن خدایا گفتن و آن راز او
و انک اندر لابه و در ماجرا
می فریباند به هر نوعی مرا
طوطیان و بلبلان را از پسند
از خوش آوازی قفس در می کنند
زاغ را و جغد را اندر قفس
کی کنند این خود نیامد در قصص
حوائج فطری
هر پدیده ای در این جهان مشهود طبعا طالب خیر و کمال و متنفّر از نقص و کاستی است و نفوس آدمی اعمّ از سعدا، اخیار و اشقیا و اشرار، مشمول این قانون آفرینشند، یعنی مفطور به گرایش به کمال و به انزجار از نقصانند و محور حوائج در دعاهای وارده از ائمه اهل البیت علیهم السّلام همین دو حاجت فطری است، و به تعبیر روشنتر توقان و شوق به خیرات و گریز از هر نقص و موجبات آن، در دعاهای قرآنی و روایی، امری است تردید ناپذیر و نمونه ای روشن از این محور حوائج فطری، فقره های مورد شرح و تفسیر در مبحث حاضر است که با تعبیری غنی و بیانی بلیغ، شوق و انجذاب دعا کننده را به مبدء الخیرات از یکسو و انزجارش را از منقصت مجهولی و خودنشناسی و خواری و تیره درونی از سوی دیگر مجسّم می سازد و عمیق ترین تعبیر در این عبارات تعبیر:«الهی انّ من تعرّف بک غیر مجهول»
است که شرح و تفسیر آن دشوار و انگار که از قبیل «حدیث آل محمد صعب مستصعب» است زیرا ظاهر مدلولش:«من عرف ربه فقد عرف نفسه»
خداشناسی راه خودشناسی است. تو گویی مقابله ای با«من عرف نفسه فقد عرف ربه)
خودشناسی راه خداشناسی است. دارد به این بیان، در صحاح اللغه می گوید:
«تعرفت ما عند فلان ای تطلّبت حتّی عرفت» - پی جوی شناسایی آنچه نزد فلانی است شدم تا آنکه شناختم و در معجم وسیط و لسان العرب نیز تعرّف را همین گونه تعریف کرده اند و در معجم وسیط علاوه ای دارد که نقل آن مناسب است: «تعرفت إلی فلان جعلته یعرفنی» - پی گیر شناساندن خود به فلانی شدم یعنی او را به گونه ای قرار دادم که مرا می شناسد. و بر همین معنا هم حمل می شود حدیث:«تعرّف إلی اللّه فی الرّخاء یعرفک فی الشده»
یعنی هنگام فراخی و فراوانی نعمت، پی جوی شناساندن خویش به اطاعات و عبادات به خدای تعالی باش، تا در تنگناها و گرفتاریها تو را بشناسد و یاریت کند.
با توجه به تفسیری که از متخصصان زبان عرب برای «تعرّف» ذکر نمودیم، می توان فقره:«الهی انّ من تعرّف بک غیر مجهول»
را این طور ترجمه کنیم: الهی هر کس که پی جوی خودشناسی به دلالت تو شد مجهول و نشناخته نمی ماند.
در زیادتی دعای عرفه سید الشهداء علیه السّلام که سید بن طاووس علیه الرحمه در اقبال ذکر فرموده و مرحوم محدّث قمی - رحمه اللّه - در مفاتیح الجنان از ایشان نقل کرده است، تعبیر «تعرف» متکررا آمده، و در یک مورد عرض می کند:
الهی علمت باختلاف الآثار و تنقلات الاطوار انّ مرادک منّی ان تتعرّف إلی فی کلّ شی ء حتّی لا اجهلک فی شی ء.
الهی به واسطه آمد و شد آثار گوناگون هستی و تبدلات بی رنگ شئون جهان که جملگی آیات تواند، دانستم که مرادت از من در این آیات نمایی پی گیری شناساندن خویش به من در هر چیزی است، تا آنکه در هیچ چیز برایم ناشناخته نباشی».
و در جای دیگر با بیان شورانگیزتری عرض می کند:
«انت الّذی لا اله غیرک تعرّفت لکلّ شی ء فما جهلک شی ء و أنت الذی تعرّفت إلی فی کل شی ء فرأیتک ظاهرا فی کل شی ء»
تویی آنکه خدایی جز تو نیست در شناساندن خویش به هر چیزی پیگیر شدی، تا آنکه هیچ موجودی جاهل به تو نیست، و این تویی که در شناساندن خود به من در هر چیزی پیگیر شدی، پس در هر چیز نگریستم تو پدیدار بوده ای».
در همه این موارد که از دعای عرفه امام حسین علیه السّلام نقل و ترجمه کردیم پی گیر شناساندن خویش، خدای تعالی بوده که به واسطه آمد و شد آثار و تحوّلات اطوار هستی، با پی جویی خویش، خویش را به همه چیز شناساند و همه اشیا آینه ای هستند که فروغ آن جلوه آن جمیل مطلق در آن منعکس است و نهایتا انسان تام المعرفة است که فروغ آن جلوه را در همه چیز پدیدار می بیند
عکس روی تو چه در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آینه اوهام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان پرید
از کجا سرّ غمش در دهن عام افتاد
و اگر غیرت عشق زبان خواص را محدود نمی کرد و در تکلّم با مردمان به قدر عقولشان مأمور نمی شدند در توحید، منطق دیگری با عبارت می گشودند و به اشارت اکتفا نمی کردند.
در فقره مورد بحث «الهی انّ من تعرّف...» پی جوی معرفت، بنده خدای تعالی است که عرض می کند: خدایا پی جوی شناخت خود اگر تو رهنمایش باشی مجهول نمی ماند، و رهرو خودشناسی هنگامی به سر منزل خودشناسی می رسد که تو رهبرش باشی، بدیهی است که فرض مزبور مبتنی بر اطراف سه گانه است: رهرو، رهبر و منزل مقصود، یعنی خودشناسی. و ایضا روشن است که مرتبه طرف سوم، یعنی سر منزل خودشناسی متأخر از مرتبه رهرو و رهبر است و بنا بر این رتبه معرفت حق تعالی مقدّم بر معرفت نفس و خودشناسی است. پس«من عرف ربّه فقد عرف نفسه»
در بحث قبل، در شناخت «ذکر اللّه» که مایه طمأنینه قلوب است، با استظهار از آیات:«فأعرض عن من تولّی عن ذکرنا...» برداشت این بوده که ذکر خدای تعالی سبیل اللّه است و از آیه یکصد و پنجم از سوره مائده:«علیکم انفسکم...»استفاده شد که سبیل اللّه واجب الملازمه همانا نفس و خودشناسی است که هم رهرو و هم راه إلی اللّه تعالی است و معنی ملازمت و فراموش نکردن آن، رهایی بخشیدنش از حجب و آزاد ساختنش از هر چه که رنگ تعلق پذیرد، می باشد و عماد همه این ها اقبال تام به غایت طریق است که خداوند تبارک و تعالی است، چه فراموشی غایت، فراموشی نفس طریق و نهایتا ره گم کردن و ضلال است که در این آیه می خوانید:
«نسوا اللّه فانساهم انفسهم أولئک هم الفاسقون» و حاصل آنکه نفس انسانی و معرفت آن، راه خداشناسی است و حدیث:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»
که متکررا در آثار آمده باریک اندیشانی چون صدر المتألهین و استاد، صالح المتألهین علامه طباطبائی - قدّس سرّهما - آن را عکس النقیض آیه نوزدهم از سوره حشر دانسته اند، امّا مستفاد از این فقره مناجات شعبانیه چنانکه عرض شد خداشناسی راه خودشناسی است و مرتبه معرفت خداوند - عزّ و جلّ - را بر معرفت و شناخت نفس مقدم می دارد، زیرا او سبحانه و تعالی دلیل و برهان بر خودشناسی مفروض گردیده است و در دعای جوشن آن ذات اقدس را برهان مطلق دانسته است، یعنی برهان بر همه اشیا.
«اللهم انی اسئلک باسمک یا حنّان یا منّان یا دیان یا برهان...»
بلکه برهان بودن حقتعالی بر هیچ چیز نبأی است عظیم در قرآن مجید که همان «کتاب مبین» تنزّل یافته است تا عقول بشر بتوانند آن را درک کنند، و این کتاب عظیم مرجع همه معارف و از آن جمله آنچه در ادعیه و روایات آمده است می باشد و جامعترین آیه در باب شناخت و معرفت و طرق آن، این آیه کریمه است:
سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبین لهم انّه الحق او لم یکف بربک انه علی کلّ شی ء شهید. همواره آیات ما را در افق های مختلف جهان و نفوس مردم به آنان ارائه می دهیم تا برایشان روشن گردد که خدای تعالی حق است آیا در این باره کافی نیست که پروردگارت بر هر چیز شاهد و برهان است؟
ملاحظه می کنید در سلوک إلی اللّه طریق آفاقی و طریق نفسانی و طریق ربوبی را بر شمرده، النهایه طریق ربوبی را در مطاف نهایی با سیاق انکار و تعجّب بیان می کند گویی می خواهد بفرماید با بدون طریق شناخت خدا به خدا، تطرّق و سلوک آن دو طریق از قبیل:
«ا تستبدلون الّذی هو ادنی بالّذی هو خیر» است و با استفهام انکاری آمیخته به تعجب، گواه و دلیل بودن پروردگار متعال را بر هر چیز بدون استثنا اعلان می فرماید و احتمال خلاف آن را نفی می نماید و تعبیر:
«یا من دلّ علی ذاته بذاته»
در دعای صباح و تعبیر:«بک عرفتنی و أنت دللتنی علیک»
در دعای ابی حمزه ثمالی و حدیث:«اعرفوا اللّه باللّه»
در کافی شریف، همگی تنزیلی است از این آیه شریفه که مفادش در بسیاری از آیات دیگر می درخشد مانند:«شهد اللّه انّه لا اله الا هو» و«اللّه نور السموات و الأرض» و«و نحن اقرب إلیه من حبل الوریدو«ان اللّه یحول بین المرء و قلبه» و غیر این ها از آیات دیگر که کثیری از روایات و ادعیه و مناجات تنزیلی است از این گونه آیات مذکور از سوره «ق» و «انفال» به روشنی دلالت می کنند که حضرت باریتعالی از انسان به نفس انسان نزدیکتر است به این بیان:
ورید که رگی است منتشر در سراسر باطن بدن و مجرای خون است و آمیختگی با همه اعضا دارد و طبق تفاهم عرفی نزدیکترین اجزا در نظام بدن به انسان است. پایه قرب فرض شده و قرب خدای تعالی به انسان از آن بیشتر مفروض گردیده و بدیهی است که این تعبیر تقریبی است جهت تسهیل معنای دقیق ملکیت حقیقی خداوند - عزّ و جلّ - باذهان عامّه که احدی بدون حضرتش نه ذاتی دارد نه صفتی و فعلی و او حائل و واسطه است بین انسان و قلب او، یعنی نفس او«یحول بین المرء و قلبه»و او نزدیکتر از من به من است و این عجبتر که من از وی دورم با تدبّر در این، جامعترین آیه در باب سلوک إلی اللّه و طرق معرفت الهی از سوره «فصّلت» روشن می شود که طریق آفاتی و طریق انفسی و طریق ربوبی که با ترتیب وضعی ذکر شده اند ترتیبی است مطابق طبع طرق، و به حسب اختلاف درجات ادراک اهل سیر و سلوک، که نهایی درجه آن، شناخت هر چیزی است به شناخت خدای تعالی، و بدلیلیت او. که همین است مراد امیر المؤمنین علیه السّلام در این حدیث مشهور از آن بزرگوار:«ما رأیت شیئا إلا و رأیت اللّه قبله و بعده و معه»
و نیز در روایت مرویه در کتاب احتجاج از آن حضرت که می فرماید:«دلیله آیاته و وجوده اثباته»
- تا آنجا که می گوید -«هو الدّل بالدلیل علیه و المؤدّی بالمعرفة إلیه.»
- او - خداوند - خود رهنمای هر دلیلی است که بر اثبات و اقامه می شود، و شناخت حاصل شده از هر دلیلی که بر وجود او اقامه گردیده را او به خود مربوط و ایصال می کند. و حدّ اوسط موصل معرفت به خویش اوست، و سببیت هر اوسطی برای معرفت و تصدیق به ثبوت اکبر برای اصغر، از آن ذات مقدسه افاضه می شود و «لکل وجهة هو موّلیها» و این شوریده چه عالی گفته است:
اذا رام عاشقها نظرة
و لم یستطعها فمن لطفها
اعارته طرفا رآها به
فکان البصیر بها طرفهاعلیهذا
پاسخ سؤال مطرح شده در آغاز بحث حاضر:
«خودشناسی و خداشناسی» یا بر عکس: «خداشناسی و خودشناسی؟» خوب روشن گردید و آیه کریمه مذکور از سوره «فصلت» با علاوه ای جواب می دهد: «آفاق شناسی و خداشناسی، و خودشناسی و خداشناسی، و خداشناسی و همه چیز را به شناخت او شناختن»«و اللّه یقول الحق و هو یهدی السبیل.»