مقدمه
دوران حکومت کوتاه امام علی علیه السلام الگویی برای بشریت و گنجینه ای ارزشـمند بـرای طالبانعدالت و اصلاح است. مسئلۀ اصلاحات، از مباحث بسیار مهم در دوران حاکمیت امام به شمار می آید. امام در وضعیتی حکومت را به دست گرفتند که جامعۀ اسلامی در دوران بیست و پنج سالۀ بعد از رسول اللّه(ص)بحران ها، کژی ها و تـغییر سـنّت ها را پشت سر گذاشته بود. از دید امام چنین جامعه ای بسیاری از سنّت های نبوی. را فراموش کرده و برای احیاء ارزش های عصر نبوی، به اصلاحات اساسی در ابعاد مختلف سیاسی، اقـتصادی، اجـتماعی، فرهنگی و نظامی نیازمند بود. امام شرط پذیرش حکومت را پذیرش اصلاحات موردنظرش توسط جامعه مطرح کرد و بعد از به دست گیری قدرت، به اجرای طرح های اصلاحی خویش از همان روز نخست همت گماشت و تا لحظۀ شهادت، بـر دیدگـاه ها، آرمـان ها و اهداف اصلاحی خویش پای فشرد. شـهادت ایشـان، بـا پافشاری امام بر اهداف اصلاحی اش مرتبط است. امیر مؤمنان همّت خود را به حدّی صرف اجرای اصلاحات کرد تا آنچه در نظر و اندیشه بـه آن مـعتقد بـود، در حدّ مقدور و میسور در صحنۀ عمل ارائه نماید. طبیعت جـامعه و زمـان، در مقایسه با دوران رسول اللّه (ص)تفاوت های بسیاری یافته بود. بعد از رسول اللّه(ص)تغییرات و تحوّلاتی در جامعه اتفاق افتاد که آن را دگرگون کرد. امام اصـلاح وضـع مـوجود را مهم ترین وظیفۀ خویش می دید، ولی مشکلات گسترده و عدیده ای بر سر راه اصـلاحات وجود داشت که این حرکت را دچار مشکل می ساخت. بسیاری از مونع در راه اصلاحات، از اوضاع و احوال آن روزگار و رسوبات برجای مانده در پس زمینه های اذهان و تـغییر و تـحوّلات نـاشی از ترکیب یک جامعۀ بسیط نشأت می گرفت. امام علی(ع)در ریشه یابی مشکلات و موانع اصـلاحات این دوران، در خـطبۀ نهج البلاغه به وجوه مختلف آن اشاره می کند: «فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان»(سید رضی، 1967: 136). به یقین آچـه در حـکوم امـام علی (ع)در مقابل اصلاحات وی قد علم کرد، مسئله ای تک فاکتوری نبوده و مؤلّفه های پیچیده ای را با خـود بـه هـمراه داشته است.
پرسش هایی که این پژوهش در پی پاسخ به آنهاست، عبارتند از:
-ریشۀ موانع اصلاحات امام علی(ع)در چـه مـسائلی نـهفته است؟-تحوّلات 25 ساله بعد از رحلت رسول اللّه (ص)چه موانعی بر سر راه اصلاحات امام علی(ع)ایجـاد کرده بود؟-نـگرش مردم نسبت به اصلاحات امام علی(ع)چگونه بود؟-چه گروه هایی مانع تحقّق اصلاحات امـام عـلی(ع)بودند؟
رسوبات برجای مانده از جاهلیت و به تعبیر دیگر، حاکمیت روح جاهلیت و بازگشت بـه ارزش های آن از موانعی بود که بر سر راه اصلاحات مهم قد علم کرد و مانع اندیشه های اصلاحی امـام شـد. امـام(ع)موقعیت خویش را در راه اجرای اصلاحات، همانند آغاز بعثت پیامبر و پیکار با جاهلیت معرفی می کند و معتقد است کهـ ورای ظـاهر دینی مخالفان اصلاحات مثل ناکثین، قاسطین و مارقین روح جاهلیت و بازگشت به ارزش های آن نـهفته اسـت: «آگـاه باشید که وضعیت امروز شما همانند روزی است که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد.»(همان: 57)در جای دیگر می فرماید: و بدانید که شـما بـعد از آنـکه هجرت کردید، دو مرتبه اعرابی(به لحاظ دیدگاه ) شدید و بعد از وحدت دو مرتبه متفرق شـدید. شـما رابطه تان با اسلام جز به اسم نیست و شناختنان نسبت به ایمان جز به ظاهر نیست و شـما بـند اسلام را گسستید و حدود الهی را تعطیل کردید و احکام او را از بین بردید(ابن ابی الحدید، 1385 ق: 197/13). بـه عـقیدۀ مونتگمری وات وقوع قیام های دوران خلافت امام علی(ع)ثـابت مـی کند که این قـیام ها صرفا معلول مخالفت با حکومت امام نـبوده اسـت، بلکه از برخی ویژگی های عام ناشی شده است. او روحیۀ بادیه نشینی و تمایل اعراب به بـازگشت بـه سنّت ها و اعتقادات جاهلی و باورهای کاریزمـایشان را از دلایل بـروز برخی بـحران های آن دوران مـی داند که سـد محکمی در برابر اصلاحات امام بود. بـرای نـمونه مونتگمری وات به قیام خوارج اشاره می کند(وات، 1370: 21-22).
تقابل قریش-عرب
تحوّلات سیاسی، اجـتماعی و اقـتصادی دوران خلفا، به تقابل دوگانۀ قریش-عـرب انجامید. این تقابل، آشکارا بـه زیان امـام علی علیه السلام در دوران حکومتش تمام شد و یکی از مـوانع اصـلاحات امام گردید. سیاست های دولت اسلامی در دو دهۀ گذشته، بر پاشنۀ ملاک های قبیله ای انجام گرفته بـود. بـازگشت به منطق قبیله در آن دوران، به سـرعت انـجام گـرفت و هیچ کس را یارای مقاومت در بـرابر آن نـبود. براساس این سیاست، ثروت در مـدینه انـباشته شد و شکاف طبقاتی و انفجار فرهنگی را به دنبال آورد. اساس بر انباشت سریع و ناگهانی ثروت در مـرکز خـلافت استوار شد که از توزیع نابرابر غنایم و خـراج حـاصل شده بـود. در چـنین شـرایطی، سخت گیری های عمر بر قـریش نه تنها کارساز نبود، بلکه نتایج معکوس داشت و چنان که برخی ورایات و محقّقان معاصر اشاره کرده اند، مـی توان در ورای خـنجر ابو لؤلؤ، غلام ایرانی مغیرة بن شـعبه، دسـتان اشـراف قـریش را جـستجو کرد(شهیدی، 1383: 138). عثمان که بـا تـوجه به سنّت های قبیله ای و حمایت اشرا به قدرت رسیده بود، سیاست اقتصادی عمر را در توزیع نابرابر بیت المـال ادامـه داد و عـلاوه بر آن، به بخشش های ویژه به خویشان روی آورد و دست اشـراف قـریش را در ثـروت اندوزی بـاز گـذاشت و خـود پیشتاز خرید زمین های سلطنتی کسری و قیصر و دیگر سرزمین های خوش آب و هوا توسّط قریش و صحابه گردید(طبری، 132: 2130/5-2132). سهم انصار و دیگر قبایل عرب نسبت به قریش، ناچیز بود و آنان جـز شکوه های بی نتیجه در مساجد و محلات مدینه چارۀ دیگری نداشتند(کاندهلوی، 1968: 354 /1-36) بدین ترتیب، اشراف قریش با تبدیل سهم غنایم و خراج به زمین، دشت ها و باغات وسیعی را در عراق، شام، مصر و ایران به دست آوردند و درآمد سـالانۀ این زمـین ها که ملک خصوصی اشراف قریش به شمار می آمد، سالانه به مدینه سرازیر می شد. تراکم ثروت در مدینه، در دستان جماعتی معین، اخلاق و فرهنگ جدید خلق نمود. این سلسله تحوّلات موجب شکاف وسیع طـبقاتی بـین قریش و دیگر قبایل و دستجات عرب شد. با بروز این شکاف، اسباب شورش عمومی بر ضد عثمان و قتل خلیفه فراهم گردید. عُمَر ده سال قبل، این وضـعیت را بـنا به نقل بعضی مورّخان پیش بینی کرده بـود: «بدانید که من اسلام را چونان شتری گرفته ام که به سن کامل شده است و مگر از کامل جز کاستن انتظار می رود. بدانید که قریشیان می خواهند مال خدا را خاصّ خـویش کنـند. بدانید تا پسر خـطاب زنـده است، نمی شود. من جلوی گذرگاه حرّه می ایستم و گلوی قریشیان را و بند شلوارشان را می گیرم که به جهنم نروند»(طبری، 1362: 2290/6). تقابل دوگانه عرب-قریش که در نتیجۀ تحوّلات دوران خلفای پیشین زاده شده بود، بستر همۀ مناقشات در خـلافت پرتـلاطم امیر مؤمنان(ع)واقع شد. شورش بر ضد عثمان و قریش در اکثر شهرهای عرب نشین فراگیر شده بود و بدین جهت، برخی مورّخان، این حادثه را انقلاب عرب بر ضد قریش دانسته اند. اعتراضات قبایل بر ضد قـریش، در نـهایت به قـتل عثمان انجامید(همان: 2275/6؛ ابن عثم کوفی، 1372: 478 به بعد). امام علی(ع)پس از قتل عثمان، در حالی به خلافت رسید که اوضـاع مدینه از هر لحاظ، با شرایط بیعت با خلفای پیشین متفاوت بـود. بـیعت بـا سه خلیفۀ قبلی، تحت اشراف همه جانبۀ قریش انجام می گرفت و آنان به رغم اختلافات درونی که در خلافت نیز تجلّی مـی کرد، سـرانجام به اجماع نظر می رسیدند و با بیعت آنان دیگر مردمان نیز اعم از انصار و غیره بـا خـلیفۀ بـرخاسته از قریش و تحت حمایت آنان اتفّاق می کردند، اما بیعت با امام علی(ع)در شرایطی به کلّی متفاوت بـود. مدینه زیر گام های معترضان کوفه، بصره و مصر بود و قریش در آن موقعیت احوالی پراکنده داشت. بـسیاری در خانه ماندند و برخی چـون مـحمد بن ابی بکر با معترضان همکاری داشتند و برخی به بهانه حج به مکه رفتند و برخی هم به نزد معاویه در شام پناه بردند. در این بین، در میان قریشیان دربارۀ خلافت امام علی(ع)اجماع و اتـّفاقی نبود. مدّتی از خلافت امام(ع)نگذشته بود که آن دسته از رهبران قریش مثل طلحه و زبیر نیز که با امام بیعت کرده بودند، از او گسستند و در جبهۀ مخالفان حضرت ایستادند و تقابل دوگانۀ قریش-عرب را کامل کردند. دو جنگ جمل و صـفین از بـنیاد، به دست قریش ساخته و هدایت می شد و با مرگ طلحه و زبیر و پایان نبرد جمل، تقابل قریش-عرب در امام و معاویه تعیّن یافت. امیر مؤمنان در توصیف این تقابل و رفتار قریش می فرماید: «بار خدایا از تو بـر قـریش یاری می خواهم که پیوند خویشاوندیم را بریدند و کار را بر من واژگون گردانیدند و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقی -که از آن من بود، نه آنان-و بدان سزاوارتر بودم از دیگران، و گفتند حق را توانی به دسـت آورد و تـوانند تو را از آن منع کرد. پس کنون شکیبا باش افسرده، یا بمیر به حسرت مرده، و نگریستم و دیدم نه مرا یاری است، نه مدافعی و مددکاری جز کسانم، که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم. پس خار غم در دیده خلیده، چـشم پوشـیدم و گـلو از استخوان غصه تاسیده، آب دهان را جـرعه جـرعه نـوشیدم و شکیبایی ورزیدم درخوردن خشمی که از حنظل تلخ تر بود و دل را از تیغ برنده، دردآورتر» (سید رضی، 1368: 250 -251 ).
تقابل قریش-عرب با توجه به منطق قبیله، آشـکارا بـه زیان امـام(ع)و سدّی در راه اصلاحات بود. این نکته را امام و مخالفان او به ویژه مـعاویه و بـسیاری از ناظران به عیان می دیدند. حجّاج بن خزیمه در جواب معاویه، به همین مطلب اشاره می کند که گرچه جملۀ مهاجر و انصار و اعـیان حـجاز و اکابـر یمن و معارف مصر با او بیعت کرده اند، ولی کار لشکر «او هنوز چنان مـنتظم نگشته است و مهمّات او استحکامی نپذیرفته که از مدینه تواند جنبید»(ابن اعثم، 1372: 400). در واقع سپاه امام(ع) فاقد انسجام و یکپارچگی لشـکر شـام بـود. پیروان امام بیشتر از قبایل متفرّق و متخالف ربیعه، یمنی ها و ضعفای مهاجر و انصار بـودند؛ درحـالی که سپاه معاویه به ویژه در سطوح فرماندهی، همگی از قریش و از عصبیت و یکپارچگی خاصّی برخوردار بودند. ادامۀ بیان حجاج این مـطلب را بـه وضوح می رساند «امروز لشکری که تو داری همه موافق تواند. لشکر یکدل و موافق، اگـرچه بـه عـدد اندک باشد، بر لشکر فراوان که موافق نباشد، غلبه کند. فکیف لشکر تو خود زیادت از لشـکر اوسـت و هـمه موافق و مطیعند.»بر این اساس به معاویه توصیه می کند: «وقت آن است که با علی(ع) مـخالفتی کرد و پیش از آنـکه او قوّتی گیرد و عدّت سازد، باید بر سر او رفت و کار او باید ساخت. چون کار او نظمی و نـظامی یابـد، یقـین است که شام را با تو نگذارد و به حجاز و عراق، بی شام راضی شود و تو را اگر حـجاز و عـراق نباشد که شام در دست تو باشد، راضی باشی؟»(همانجا)مغیرة بن شعبه با اشاره بـه هـمین مـطلب، توصیه می کند که امام(ع) معاویه را مدّتی در شام باقی گذارد(همان: 400-401). جالب این است که امام(ع)در پاسخ بـه مـغیره، سخن او را رد نکرد و اذعان کرد که اگر از زاویۀ منطق قبیله ای و تقابل قریش-عرب به مسئله نـگریسته شـود، مـطلب همان است که مغیره می گوید، ولی اگر از زاویۀ منطق قرآن نگریسته شود، مسئله به صورت دیگر است و مـعاویه حـتی بـرای یک لحظه هم برای امام(ع) قابل تحمّل نیست. امیر المؤمنین(ع)فرمود: «ای مغیره! این نـصایح، سخت نیکو گفتی و من نیک می دانم که مرا جانب معاویه می باید داشت، اما فرمان باری تعالی که بـه حـضرت رسالت(ص)نازل شده است، عزّ مِن قائل،(و ما کنت متّخذ المضلّین عَـضُدا)، مـرا از رعایت جانب معاویه منع می کند و نیز حـال ظـلم و اسـراف معاویه معلوم کرده ام، نمی خواهم که او را فرا سر مـسلمانان، امـیر کنم و بر هیچ ولایت عمل دهم؛ مع ذلک بدو چیزی می نویسم و از متابعت مسلمانان او را خبر مـی دهم و او را بـه اطاعت و متابعت خود خوانم. اگـر رشـد خویش بـازیابد و بـیعت کنـد، در رعایت جانب او هیچ سخن نباشد، و الا که ابـا نماید و گِرد منازعت و مخالفت گردد، حکم کار او با خدای سبحانه اندازم و می نگرم تـا خـود چگونه باشد»(همان: 401). مغیره از نگرش حـاکم بر جامعه، یعنی تـقابل عـرب-قریش به مسئله می نگرد و پاسـخ مـی دهد: «در جملۀ امور غرض طراوات کار خلافت و رونق مهم امامت تو داشتم. چون امیر المـؤمنین(ع)بـر این منوال می فرماید، باید دانست که بـا مـعاویه این جـنس درنگیرد و کار، میان شـما دور و دراز کشـد»(همانجا)ارزیابی های ناظران در مـدینه و شـام که ناظر بر شرایط عینی طرفین منازعه است، تحوّلات خلافت در دوران امام و اطمینان معاویه از نتایج مـخالفت بـا امام را به وضوح نشان می دهد. آنـچه در جـنگ صفین پیش آمـد و بـه حـکمیت شد و به دنبال آن فـروپاشی سپاه امام(ع) انجامید، در تقابل قریش-عرب باید ارزیابی شود. وقتی امام علیه السلام با انتخاب ابو مـوسی اشـعری مخالفت می کند و ابن عباس را پیشنهاد مـی دهد، اشـعث بـن قـیس، رئیس قـبایل یمنی، ضمن مـخالفت اظـهار می دارد که چون ابن عباس و عمرو بن عاص هر دو مضری و از قریش هستند، نمی توان قبول کرد که در یک چنین حکمیتی هـر دو نـماینده از یک قـبیله باشند(منقری، 1370: 500). نارضایتی اشعث و کوفیان از خواست عـلی(ع)، بـرگرفته از تـقابل قـریش-عـرب بـود. آنان که عملکرد گذشتۀ قریش را نسبت به قبایل یمنی دیده بودند، راضی به پذیرش خواست علی(ع) نبودند و نظر حضرت را از زاویۀ تقابل می نگریستند. به اشعث گفتند که امام (ع) نگران است که ابـو موسی اشعری از عمرو عاص فریب بخورد. وی که عمیقا بر این باور بود که قریش آنان را بازی داده است، پاسخ داد: «به خدا حتی اگر داوران در بعضی موارد به ضرر ما حکم کنند، اما یکی از آنها یمـنی بـاشد، بسیار بر من گواراتر است از اینکه کاملا به نفع ما حکم کنند، ولی هر دو از مضر(قریش)باشند»(همانجا). پس از آن مسئلۀ تقابل عرب -قریش در جریان پیدایش خوارج هم بی تأثیر نبود.
فقدان کارگزاران شـایسته و کافـی
وجود عناصر کارآمد، عامل کلیدی در موفقیت نهاد حاکمیت و پیشبرد اندیشه های اصلاحی است تا حکومت با تکیه بر آنها بتواند به تفسیر مطلوب ساختارهای اجـتماعی بـپردازد و آرمان های بلند و سترگ خود را در جـامعه عـملی سازد. حکومت علوی با همۀ غنا و برخورداری از کارآمدی ذاتی، در مقولۀ کارکردی، به دلیل فقدان همین عناصرنتوانست به آرمان های والای خود دست یابد. حکومت امام علیه السلام کارآمد است؛ زیرا در حـوزۀ کارشـناسی و ارائۀ تصویری واقع بینانه از وضعیت حـقیقی و فـهم وضعیت مراد و هدایت عملی، برنامۀ کاملا کارآمدی دارد، ولی همین امر با فقدان عناصر موفّق و کارآمد، در تاریخ ناکام ماند. روشن است که کارآمدی حکومت، نمی تواند موفّقیتی حاصل کند و لازم است عناصری کارآمد و کاردان هـم در صـحنه باشند. یکی از لوازم و مقدّمات عملی شدن اندیشه های اصلاحی امام علیه السلام وجود کارگزاران و افراد شایسته و کارآمد بود تا افکار و اندیشه های اصلاحی حضرت را در کنار او محقّق سازند، ولی واقعیت این است که تعداد چنین افرادی در کنار امام(ع)اندک بـود. سـستی در انجام وظـایف، فقدان کارآیی و تجربۀ لازم، نداشتن فرمانبری لازم از امام(ع) و افتادن در دام نیرنگ دشمن با تطمیع و تهدید، از جمله مشکلات عمده ای است که کارگـزاران حکومت علوی با آن مواجه اند. روایات مختلف تاریخی، نامه ها و خطابه هایی که حضرت با کارگـزاران خـود دارد، از این مـشکلات، حکایت می کنند. گاه نشانه هایی را می بینیم که گویی امام(ع)در اعزام نیرو، با کمبود روبه رو بوده اند؛ به ویژه در مأموریت هایی که بـه افراد بسیار معتمد نیاز بوده است، آن حضرت در مرز بن بست بوده اند. برای مـثال، امـام(ع)چـه کسی را به شام اعزام کند که در برابر تطمیع های معاویه نلغزد. آنچه در پیوند با توبیخ شخصیت بـزرگی چون عثمان بن حنیف می بینیم(سید رضی، 1967: 416-420)، بیش از هرچیز گویای احساس خطر امـام(ع)از لغزش پاک ترین یاران خویش بـر سـر سفره اشراف است. علاوه بر این، تعدادی از عناصر باوفا و همراه حضرت، مانند عمار بن یاسر، مالک و محمد بن ابی بکر نیز در صحنۀ نبرد با دشمن، یا در راه انجام وظیفه و یا به دلایل دیگر از دست رفتند. از طـرف دیگر، برخی از این افراد که کاملا مورد اعتماد امام بودند و می توانستند تکیه گاه او به شمار آیند، با اهداف و استراتژی های امام چندان موافقتی نشان نمی دادند و گاه این مخالفت را ابراز می کردند. عبد اللّه بن عباس، پسر عـموی امـام (ع)و از همراهان ایشان در دوران حاکمیت، در بعضی از حوادث، نظرش موافق و همراه امام نبود. ابن عباس سیاست امام علی(ع)را در خصوص عزل کارگزاران عثمان، به خصوص معاویه نمی پسندید (ابن کثیر، 1966: 205/3)، با عقیدۀ امام دربارۀ شهر و مـردم کوفـه موافق نبود(ابن اثیر، 1385 ق: 205 /3)و برخی شیوه های امام را برنمی تابید. وضعیت برخی دیگر از والیان و کارگزاران نیز به طور خاص از نامه هایی که حضرت به آنان نوشته روشن می شود، از جمله منذر بن جارود عبدی(سـید رضـی، 1967: 461-462)، اشعث بن قیس(همان: 366)، مصقلۀ بن هبیره(همان: 415)، کمیل بن زیاد نخعی(همان: 450-451). البته در نامه به کمیل، ناتوانی یا سستی در انجام وظیفه مورد سرزنش امام قرار گرفته است، نه خیانت یا مـوارد مـشابه آن. این مـوارد نشان دهندۀ وضعیت و فضای حاکم بـر رفـتار و هـمراهی کارگزاران حکومت علوی است.
فاصلۀ رهبری با اصحاب و پیروانش
یکی از دلایل ناکامی برنامه های اصلاحات از دید جامعه شناسان، وجود فاصله بین رهبری اصلاحات و یاران و پیروان آن است. آگاهی دقـیق رهـبر از شـرایط و ویژگی های موجود در جامعه و برنامه های اصلاحی، موجب می شود که او نـسبت بـه سایر افراد جامعه، پیشروتر باشد. در این مواقع، لازم است رهبر از طرق آموزش پیروان، سعی در پر کردن فاصلۀ میان خود و بقیۀ افراد جامعه کند. عـدم مـوفّقیت در این زمینه، مشکلات را در برنامه های اصلاحات به وجود خواهد آورد. در مطالعۀ برنامه های اصـلاحی امام علی(ع)در دوران حکومتش، این مسئله آشکار می شود که بین امام و اصحاب و یاران وی فاصله ای قابل توجه وجود داشته است. این فاصله حـتی بـین امـام و نزدیک ترین یارانش وجود داشته است. پیش تر اشاره شد که عبد اللّه بن عـباس، از یاران و اصـحاب خاصّ امام، در برخی موارد، دیدگاهی مغایر و متفاوت با امام (ع)داشت. ابن عباس پاسخ مثبت امام بـه شـورشیان و پذیرش خـلافت را به این صورت صحیح نمی دانست و معتقد بود که حضرت بایستی به خانه یا به مـلک خـویش در ینـبع می رفت و در آنجا می ماند تا مردم بعد از درماندن در کار تعیین خلیفه، به سراغ او می آمدند. ابن عـباس در پاسـخ بـه پیشنهاد امام(ع)مبنی بر اینکه به شام رود و ولایت آنجا را بر عهده گیرد، مدعی بود: این رأی مـحکم نـیست. معاویه، فردی از بنی امیه، پسر عموی عثمان و ولایتدار او در شام است و یقین ندارم که بـه قـصاص خـون عثمان گردنم را نزند. کمترین کارش این است که مرا زندانی کند و بر من چیره شود. ابـن عـباس در پاسخ به این پرسش امام(ع)که چرا معاویه باید چنین کند؟می گوید: «به سبب خویشاوندی میان مـن و تـو، آنـچه به گردن تو نهند، به گردن من هم نهند، لیکن به معاویه بنویس و بر او منّت گذار و بـه او وعـده بده. »علی(ع)فرمود: «سوگند به خدا، هرگز چنین نخواهد شد»(مسعودی، 1984: 363/2؛ طـبری، 1983: 400 /4-439 ). این روایات شـخصیت مـتفاوت و فاصلۀ دیدگاه امام(ع)را با ابن عباس، مشاور نزدیک امام، نشان می دهد. ابن عباس فردی تـیزبین در صـحنۀ سـیاسی بود و چون ارتباط نزدیکی با عمر داشت، انگیزه ها و فرصت طلبی های قدرتمندان و جاه طلبان را زیر نـظر مـی گرفت، اما امام(ع)به حق و رسالت دینی خود کاملا یقین داشت و حاضر نبود به خاطر مصالح سـیاسی، اصـول خویش را به مخاطره افکند. او آمادۀ مبارزه با نابرابری های غالب اجتماعی بود. بـرخوردهای مـتعدّد امام(ع)در دوران حکومتش با اصحاب و یاران فاصلۀ رهبری را بـا آنـان نـشان می دهد. در جنگ جمل، بعد از پایان جنگ، امـام دسـتور داد تا کسی را تعقیب نکنند. هرکس تسلیم شد، او را نکشند و مجروحی را از بین نبرند و به جـز آنـچه دشمن در جنگیدن از آن بهره می برده، اجـازۀ بـرداشتن اموال شـخصی مـردم را نـدارند. این امر برای افرادی که تاکنون، پس از پیروزی در هر جـنگ غـنایم فراوانی به دست می آوردند، شگفت آو بود و بر اثر این فاصلۀ دیدگاه و هدف، بـه امـام(ع)اعتراض می کردند. اگرچه امام به آنـان پاسخ داد که اگر بنا بـه تـقسیم اموال باشد، عایشه سهم کدام یک از شـما خـواهد بود، و آنان را شرمنده کرد، ولی این مشکل برای اذهان ساده اندیش اصحاب امام باقی ماند که چگونه مـمکن اسـت ریختن خون قومی روا باشد، امـا بـرداشتن امـوالشان نه!(ابن قـتیبۀ دینـوری، 1967: 151). بعضی اختلاف نظرها و فاصله ها در دیدگـاه و عـملکرد بین امام(ع)با نزدیک ترین یار و همراهش مالک اشتر بود. مالک شخصیتی است که در حوادث و جنگ های آن دوران در کنـار عـلی(ع)ایستاد و سرانجام جانش را در راه و آرمان امـام(ع)داد. وقـتی عدّه ای از بـیعت بـا امـام خودداری کردند، مالک از امـام خواست کسانی را که از بیعت خودداری کرده اند، مجبور به بیعت کند، مگر این که ضمانت بیاورند که خـلاف نـمی کنند. امام با این نظر مخالفت کرد و فرمود: آنـها را بـه حـال خـودشان رهـا کن، و ادامه داد که من خـود، ضـامن آنها هستم(همان: 143). بخشی از اختلاف ها بین امام و مالک، برخاسته از دو نگرش در واگذاری مسئولیت ها و پست هایی اجرایی بود. شـخصیت لازم بـرای زمامداری در دیدگاه امام علی(ع)با تحقّق شـرایط زیر بـروز مـی کرد.
1-پیشـتازی در ایمـان و دیانـت. 2-برخورداری از فضایل اخلاقی و صفاتی همچون امامت. 3-دور بودن از صفات ناپسند اخلاقی. 4-اطاعت صحیح و کامل از فرامین الهی. 5-علم و آگاهی لازم برای زمامداری(سید رضی، 1967: 426 ). فاصله و اختلاف دیدگاه و عمل میان امـام و نزدیکان و کارگزارانش بیش از این موارد است. بعضی از فرمانداران امام از درک درست و اندیشه و تبعیت از رفتار امام باز ماندند و نه تنها به کمک او نشتافتند و باری از دوش وی برنداشتند، بلکه خود به مانعی بر سر راه و برنامه های امـام تـبدیل شدند. مصقلة بن هبیره، فرماندار امام در اردشیر خرّه، بعد از خیانت به امام، به سوی معاویه در شام گریخت(مسعودی، 1984: 419 /2). مسیب بن نجبة فزاری، فرماندۀ سپاه امام(ع)بود که برای مقابله بـا فـرماندۀ سپاه معاویه، عبد اللّه بن مسعده فزاری که برای غارت به شهرهای مدینه و مکه آمده بود؛ پس از آنکه مسیب، عبد اللّه را شکست داد، عبد اللّه با او وارد مذاکره شـد و خـویشاوندیشان را به او یادآور شد، مسیب نیز تـحت تـأثیر خوی و خصلت های قبیلگی، راه او را گشود و او به شام فرار کرد (یعقوبی، بی تا: 98/2-99). وقتی چنین فاصله ای بین امام(ع)و اصحاب خاصّش وجود داشته باشد، بین امام(ع)و مردم عامی بـه مـراتب فاصله بیشتر بوده اسـت. از این نوع فاصله، می توان به برخورد امام و مردم همراهش با مغلوبان و غنایم جنگ جمل اشاره کرد. علی(ع)در این جنگ، بر یاران بانگ می زد و می فرمود: هیچ کس را تعقیب نکنید و هیچ زخمی ای را نکشید و هیچ مالی را غارت نـکنید و هـرکس بر زمین سلاح گذارد و در خانه بماند، در امان خواهد بود. یاران امام (ع)که این برخورد حضرت را برنمی تافتند و این جنگ را نیز همچون سایر جنگ ها می دیدند و پس از پیروزی در فکر غنایم بودند، به امام می گفتند: چگونه کشتن ایشـان رواسـت، ولی اموال و اسـیر گرفتن آنان بر ما ناروا و حرام است؟ امام(ع)به آنان می فرمود: «یکتاپرستان را نمی توان به اسارت گرفت و اموال ایشـان را نمی توان به غنیمت برد. فقط آنچه را در جنگ به کار برده اند، می توان تـصرّف کرد. آنـچه را که نـمی دانید، رها کنید و به آنچه فرمان داده می شوید، عمل کنید»(دینوری، 1967: 151). اوج فاصله بین رهبری و مردم همراهش را در سال ها و ماه های پایانـی عـمر شریف امام(ع)می توان یدد. برخی گفتارهای نهج البلاغه، از این فاصله حکایت می کند. این گفتارها و خطبه ها، مـتعلّق بـه واپسـین روزهای حیات امام(ع)است. از گفتارهای آن حضرت: «ای شما غافلان از خودبیگانه که آنی مورد غفلت نباشید و ای رهاشدگان که از هـمۀ کارهاتان بازخواست می شوید، این چگونه توجیه پذیر است که شما را از خدای روی گردان و به غیر او روی آور می بینیم؟گویی شما نـه انسان که چارپایانی بـی اراده اید که شـبانشان به چراگاه و آبشخوری آلوده برده است! فرهنگ مردم این جامعه به رفتار دامی زبان بسته ماند که علوفه اش دهند و خود نداند که چه سرنوشتی را چشم دارد؟»(سید رضی، 1967: 250). امام(ع)در گفتاری دیگر فاصله خود را با مردم زمانه اش چـنین بیان می کند: «با شمایم ای جان های ناهماهنگ و دل های پراکنده که با تن ها در صحنه اید و خردهاتان را همراه ندارید. بر آنم که با حقیقت آشناتان کنم و شما می رمید، چنان که بزغالگانی را هراسان از غرش شیران می یابند و هیهات که با چون شـمایانی بـتوانم از چهرۀ عدالت پرده برگیرم یا کژی ها را راست کنم» (همان: 188-189؛ معادیخواه، 1380: 338). با چنین فاصلۀ زیادی که میان امام علیه السلام و مردم وجود داشت، وقوع آنچه رخ داد، چندان هم دور از ذهن نمی نمود. آنان مردمی بودند با افکار، ارزش ها و اهدافی مـتفاوت بـا امام. به همین دلیل، اندیشه و رفتار امام را در چارچوب افکار خود تحلیل می کردند و در برابر آن موضع می گرفتند. موضعی که اندک اندک منفی شد و رابطۀ آنها با امام را تیره کرد.
تفاوت امام و مردم در نگرش به اصـلاحات
امـام علی علیه السلام با حمایت گسترده مردم به خلافت رسید و پس از چندی، اکثریتی که او را به خلافت رسانده بودند، از وی کناره گیری کردند و او را در اجرای اصلاحاتش تنها گذارند. علت این کناره گیری، تفاوت نگرش امام با این اکثریت در اهداف اصـلاحی بـود. اصـلاحات در هر جامعه وقتی می تواندبه مـوفّقیت نـزدیک شـود که رهبر اصلاحات و مردم اصلاح طلب، هدف و مقصود واحدی را دنبال کنند. تفاوت دیدگاه امام و مردم در اصلاحات را باید از دو زاویه بررسی کرد:
الف)مسائل مربوط به قبایل و مـحورهای قـدرتمند جـامعه
در آن جامعه، قدرت تنها از آن قریش بود و دیگران بـا تـوجه به نفوذ و قدرت قریش توان تشکیل دولت فراگیر را نداشتند. در طول بیست و پنج سال بعد از رحلت رسول اللّه(ص) دو خاندان کوچک قریشی بـنی تـمیم و بـنی عدی و یک نفر از بنی امیه، یعنی عثما بن عفان حکومت کردنـد. در پایان بیست و پنج سال، شاخۀ قریش حاکم شکست خورد. پس از شکست قریش سیاسی(قریش منهای بنی هاشم)، علی بن ابـی طـالب نـامزد جناح دیگر قریش که مخالف قریش سیاسی بود، با کمک قبایل مـخالف قـریش که در دوران حاکمیت قریش کمتر سهمی در قدرت داشتند، روی کار آمد. سابقۀ درخشان امام(ع)، و همراهی نکردن و درنیامیختن او با خلفای پیشـین، مـوجب شـد تا گروه های مخالف قریش به حضرت توجه کنند. در کنار آن باید به نـقش فـعّال شـیعیان و علاقه مندان امام مثل عمار بن یاسر و مالک اشتر اشاره نمود(ر. ک: یعقوبی، بی تا: 179/2؛ دینوری، 1368: 143). پیروزی امـام عـلی(ع) پس از عـثمان، تا حدود زیادی به معنای غلبۀ مخالفان قریش و خط ضد اموی بود. این مخالفان از حمایت قـبایل عـراق و مهاجران مصری و همدلی و همراهی انصار و مردم بومی مدینه بهره مند بودند. تعدادی از مهاجران نـیز که در رأس آنـان عـمار بن یاسر بود، جزو این گروه به حساب می آمدند. در کنار این افراد، گروهی از خود قریش، بـه دلیل بـی توجهی عثمان به آنان و توجه خاصّش به امویان، در کنار مخالفان قرار داشتند. طلحه و زبـیر در رأس این گـروه بـودند. همۀ اینان مدّعی بودند که عثمان از سنّت رسول اللّه(ص) فاصله گرفته است. پس از آنکه مردم امام(ع)را به خـلافت رسـاندند و با او بیعت کردند، جناح های دیگر قریش، بر ضد امام(ع)دست به فـعّالیت زدنـد و جـنگ های جمل و صفین را به وجود آوردند و اتّحاد نخستین قبایل عراق را که در حمایت از امام به وجود آمد، در هـم شـکستند و اتـّحاد جدیدی از قبایل شام و حتی عراق بر ضد امام پدید آوردند. این اتّحاد موفّق شـد که جـنگ داخلی دیگری به وجود آورد و باقی ماندۀ یاران امام(ع)را درگیر این جنگ کند. قبایل عراقی در این جنگ ها از زاویۀ منافع قبیله، در کنار امـام(ع)قـرار گرفته بودند. معاویه اتّحاد جدیدی به نمایندگی از جناح شکست خوردۀ قریش ایجاد کرده بـود و قـدم به قدم به سوی قدرت پیش می آمد و در چنین موقعیتی او بـرندۀ این حـرکت می شد. چنین تحوّلی در آن جامعه بر این اساس بـود که قـبایل نقش بسیار مهمی داشتند و منافع قبیله ای بسیار اهمیت داشت. سه عنصر قریش، مـواضع سـایر قبایل و در نهایت اسلام و گرایش اسـلامی، تـعیین کنندۀ مسیر این تـحوّلات بـود. بـر این اساس، قریش بر امور مسلّط بـود و سـایر قبایل اهرم روی کارآمدن قریش سیاسی بودند و اسلام نیز بهانه ای برای عامّۀ مـردم و قـریش برای سهم گیری در قدرت بود. در مقابل این جـناح، امام قرار داشت که زاویۀ دید ایشـان به مسائل را از زاویۀ منافع قبیله ای مـی نگریستند، مـی کوشید همه چیز را از زاویۀ اسلام، شامل کتاب و سنّت نبوی ببیند و این چیزی بود که گروه های دیگر حتی قـبایل عـراقی مخالف قریش جز در حد یک بـهانه بـه آن تـوجهی نداشتند و جز در قـالب مـنافع قبیله ای خود که اساس آن دفـاع از مـنافع اشراف بود، به آن نمی گریستند. از نظر امام(ع)تفاوتی آشکار بین نوع نگرش و اهداف ایشان در اصـلاحات بـا مردم وجود دارد. امام(ع)اسلام خواه اسـت و مـردم، خودخواه و خـواهان مـنافع قـبیله ای هستند. به همین دلیل، مـردم در زمینۀ اصلاحات، امامی را می خواستند که به درد آنها بخورد و منافع قبیله ای آنان را تأمین کند؛ درحالی که امام، مـردمی را در مـسیر اصلاحات می خواست که به درد اسلام بخورند و دغـدغۀ آنـان در مـسیر اصـلاحات، بـازگشت به اسلام و سـنّت نـبوی باشد. امام(ع)در خطبۀ 136 نهج البلاغه به وضوح این مسئله را بیان می کند: «لیس أَمری و امرُکم واحدا، إِنّی أُریدکم لِلّه و أَنتُم تُـریدوننی لِأَنـفُسِکُم»: کار مـن و شما یکسان نیست. من شما را برای خـدا مـی خواهم و شـما مـرا بـرای خـود می خواهید(سید رضی، 1967: 194). نگاه امام(ع)به اصلاحات، اختلاف اساسی با نگرش مردم داشت. نگاه امام، نگاهی الهی و دینی بود، درحالی که دید مردم، به چارچوب منافع قبیله ای شان محدود مـی شد. مردم انتظار داشتند که عراق مرکزیت خویش را در برابر شام و دیگر مراکز قدرت حفظ کند، غنائم بیشتری از فتوحات از مرزها برسد و برخلاف دوره های قبل که قریش سهم آنان را نادیده می گرفت، سهم بیشتری بـه آنـها تعلّق گیرد و آرامش بیشتر یداشته باشند، تا بتوانند در پناه آن آرامش، زندگی ای همراه با رفاه داشته باشند. سهم آنان از بیت المال همانند قریش قرار داده شود، ولی در مقابل، برای موالی و عجم ها سـهم مـساوی در نظر گرفته نشود. همچنین به اشراف نیز منافع ویژه ای تعلّق گیرد تا عوام مردم را داشته باشند وگرنه ممکن است وقتی منافعشان اقتضا کنـد، بـه معاویه دست اتحاد بدهند و عـلیه امـام شورش کنند. البته، در کنار اینها به احکام عبادی مثل نماز و روزه و اعمال مستحبّی بپردازند.
ب)مسائل بیست و پنج سال گذشته
برای مشخص شدن دلیل اختلاف نگرش امـام(ع) و مـردم در اصلاحات، لازم است رویدادها و حـوادثی که طـی بیست و پنج سال بعد از رحلت رسول اللّه (ص)رخ داده است، مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. ابو بکر با یک حرکت سریع و با شیوه ای خاص، در سقیفه به قدرت رسید و به دنبال آن، از افراد جـامعه بـیعت گرفته شد و مخالفان بیعت سرکوب شدند(ابن ابی الحدید، 1385 ق: 40/6؛ امینی، 1977: 75/7-56؛ ابن عبدربه، 1384: 253/2) و از کسانی که راضی به بیعت با خلیفه نبودند، به زور بیعت گرفته شد. قدم بعدی، فتوحات در مرزهای بیرونی جـزیرة العـرب بود که این فـتوحات، پیروزی و سرازیر شدن غنائم گسترده به مرکز خلافت را به همراه داشت. فتوحات و غنائم گستردۀ آن، وضع مسلمانان و جامعۀ نـوپای اسلامی را به شدّت دگرگون کرد. جملۀ این جنگ ها با کفار بود، نه بـا اهـل قـبله، و مسلمانان همگی به دنبال فتوحات و غنائم آن بودند و اختلافی میان خود آنها نبود. ثروت بی حد و حصر مناطق فـتح شـده و سرازیر شدن آن به مرکز حکومت اسلامی و تقسیم براساس سوابق صحابه(ماوردی، 1406 ق: 200؛ ابن ابـی الحـدید، 1385: 214/12) عـلی رغم خشونت و سخت گیری عمر در بهره برداری آن از یک سو و نداشتن برنامه ای مدون برای بهره برداری از ثروت به دست آمده، نـاچار جامعۀ بی آلایش اقتصادی آن روزگار را دستخوش نوعی اقتصاد طبقاتی نمود. این وضعیت در کنار اصالت امـنیت در برابر جهت گیری عدالت گونۀ حـکومت در جـامعه آن روز، به رشد و تکوین«مؤلّفه ای»انجامید که علی رغم تلاش های عمر در جلوگیری از تبعات آن، جامعه را در آستانۀ تحوّلی مغایر با ارزش های پذیرفته شده در دوران پیامبر و ابو بکر قرار داد. این تحوّل که بیشتر، از درون جامعه و با اتکا بر نخبگان آن رخ داد، در دوران عثمان بـه خوبی خود را نمایان ساخت و نسبت دین و سیاست را علی رغم بقای ظواهر دین، به شدّت به نفع سیاست عرفی و برگرفته از ارزش های جاهلی و قبیله ای و غلبۀ پاره ای از فرهنگ های دیگر تغییر داد.
حکومت در دست قریش ماند و روزبه روز تا روزگـار خـلافت عثمان، دولت قریشی نیز حتی اموی تر شد و اریستوکراسی و نظام شاهی گسترده ای پدید آمد که همه چیز را برای خود می خواست و با دید منافع قبیله ای و تعصّب عربی و دور از اسلام، امپراتوری عظیم را اداره می کرد. اختصاص همۀ منافع حاکمیت به خـاندان امـوی آن هم با سابقۀ تاریک آنها در دوران نبوی، سبب شد تا سایر قبایل که سهم خویش را غارت شده می دیدند، به مخالفت و شورش بپردازند. افراط عثمان و کارگزاران او در برخورد با مردم در ادارۀ جامعه و اهمّیت خـاص قـائل شدن برای یک جریان قومی که مبلغ ارزش های جاهلی بود(ر. ک: ابن عبدربه، 1384 ق: 267/4؛ ابن ابی الحدید، 1385 ق: 199/1؛ امینی، 1977: 268/8؛ راغب اصفهانی، 1378 ق: 212/2؛ ابن کثیر، 1966: 152/7)، حکومت وقت را با نوعی بحران مشروعیت روبه رو ساخت. در جامعۀ دینی که ارزش های اعـتقادی هـنوز نقش فعّالی در مشروعیت حاکمیت دارنـد، بـه دلیل بـرهم خوردن نسبت دین و دولت و اقدامات خلاف و یا غیردینی حکومت و به دلیل آنکه حاکم نیز از ویژگی های کاریزمایی و منزلت خاص دینی برخوردار نیست، به راحتی بحران بـه دولت مـرکزی و آسـتانۀ شخصی خلیفه کشیده می شود، تا آنجا که مخالفان و شـورشیان بـدون پرده پوشی از استعفا یا قتل خلیفه دم می زنند. مجموعۀ این مسائل و دشواری ها، سبب شد تا پس از شورش بر عثمان که نتیجۀ اقدام سایر جـناح های قـریش بـر ضد عثمان و خاندانش و نیز شورش قبایل عراق علیه جناح حـاکم قریش بود، مردم در پی اصلاح گری باشند که اوضاع را سامان دهد و همه را شریک کند. با توجه به سوابق، موقعیت علمی و بـه ویژه زهـد، کسـی جز علی(ع) برای این کار اولی نبود. به علاوه، اکنون که عثمان به عـنوان نـمایندۀ حزب قریش شکست می خورد، طبیعی بود که نمایندۀ گروه مخالف بر سر کار آید و او کسی جز امام عـلی (ع)که از آغـاز با خط حاکم از در مخالفت درآمده بود، نمی توانست باشد(جعفریان، 1374: 227). اما درخواست شـمار انـدکی از نـاراضیان، احیای اسلام بود که این امر دغدغۀ امام(ع) نیز بود. اکثر مردم در پی آن بودند که آنچه هـست، تـقسیم شـود و البته اشراف و خواص امتیازهای خود را داشته باشند. هدف امام و یاران خاصّش از اصلاح، آن بود که فساد از بـین بـرود، عدالت اجتماعی در جامعه محقّق شود و حکومت، تنها در فکر جمع آوری غنائم از طریق فتوحات نـباشد، بـلکه بـه فکر تأمین اندیشه و تحقّق اخلاق در جامعه باشد. خواست اصلی امام (ع) در پذیرش حکومت، احیای سنّت نـبوی بـود و امام کارش را در این چارچوب آغاز کرد. در آغاز کار، مردم حاضر بودند و تعهّد همکاری دادند. امیر مؤمنان(ع)بـرپایۀ این تـعهّد، بـر آن شد تا دست ظالمان را کوتاه کند و حق مظلومان را بستاند؛ صدرنشینان را پایین بیاورد و حقوق طبقات پایین را بـدهد. امـا اکثریت مردم مخالف خواست امام(ع)بودند. اسلام موردنظر امام که در پی اصلاح آن بـود، چـندان مـیان مردم استوار نبود. در طی بیست و پنج سال گذشته، کار فرهنگی و تربیتی لازم صورت نگرفته بود. جایگاه قـبیله که پیش از آن اسـتحکام داشـت، مستحکم تر شد. اما نگران این وضعیت بود؛ به همین دلیل در خطبۀ قاصعه به این وضـعیت، سـخت می تازد. «پس آتش عصبیت را که در دل هاتان نهفته است، خاموش سازید و کینه های جاهلیت را براندازید که این حمیّت در مسلمانان از آفت های شیطان اسـت و نـازیدن های او و برآغالیدن ها و افسون دمیدن های او...هان بترسید!بترسید!از پیروی مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نـازیدند و نـژاد خویش را برتر دیدند و نسبت آن عیب را بر پروردگـار خـود پسـندیدند و بر نعمت خدا در حق خویش انکار ورزیدنـد، بـه ستیزیدن برابر قضای او و بر آغالیدن بر نعمت های او. پس آنان پایه های عصبیتند و ستون های فتنه و شـمشیرهای نـازش-به خوی –جاهلیت»(سید رضـی، 1368: 212-213). شـیوه ها و روش های بـه کار گـرفته شـده در طول بیست و پنج سال، به عـنوان سـنّت در بین مردم جاافتاده بود. مردم نه دین درستی داشتند که آنان را متّحد کند و نـه حـمیتی که به خاطر آن از کیان عراق در برابر شام دفـاع کنند. آنها غنائم مـی خواستند، چـیزی که به آن عادت کرده بودند. پیش از خـلافت امام، جامعه منحرف شده بود. فتوحات گسترده در قلمرو دو امپراتوری ایران و روم شرقی، غنائم و ثروت بـی شمار و کنـیز و برده های فراوان برای آنان بـه ارمـغان آورده بـود. شورش قبایل عـراق بـر عثمان، به این دلیل بود که چـرا هـمه چیز را بنی امیه برداشته اند و به دیگران نمی دهند. قبایل عراق اصلاح و عدالت موردنظر خود را از امـام(ع)طـلب می کردند؛ در حالی که تعریف امام (ع)از اصـلاح و عـدالت چیز دیگـری بـود. بـرای بسیاری از قبایل عراقی اصـلاح وضعیت دورۀ عثمان اصل بود، نه بازگشت به سیرۀ رسول اللّه(ص)که امام(ع) به آن اهتمام داشتند. امام از هـمان روز نـخست، هدف خویش را بازگشت به سیرۀ نـبوی اعـلام کرد(ابـن شـبه نـمیری، 1410 ق: 1043 /3-1044؛ ابن ابی الحـدید، 1385 ق: 36/7). در چـنین وضعیتی، اصرار امام بر بازگشت به سیرۀ نبوی چندان طرفداری نداشت. برخی از مردم آشکارا به امـام(ع) مـی گفتند که بـه سیرۀ منتخبان رفتار کند؛ یعنی اشراف و بـزرگان مـهاجر و انـصار را بـه دلیل سـابقه شان بـر دیگران ترجیح دهد و سیاست بنا نهاده شده از دوران خلیفۀ دوم را در مورد عرب و عجم که بر تبعیض مبتنی بود، ادامه دهد. هرچه امام(ع)به اصلاح دعوت می کرد و فریاد اصلاح می زد، اطـرافیان او که با این هدف آمده بودند، از وی فاصله می گرفتند. همان افرادی که امام را به پذیرش خلافت دعوت کرده بودند، وقتی اصرار امیر مؤمنان را بر بازگشت به سیرۀ رسول اللّه(ص) دیدند، از امام(ع)ناراضی شدند و مردم را بر ایشـان شـوراندند. ابن ابی الحدید نقل می کند: وقتی علی(ع)از طلحه و زبیر پرسید که چرا از شیوۀ او کراهت دارند، پاسخ دادند: چرا تو سنّت عمر را ترک کردی و با ما همچون دیگران به صورت مساوی بـرخورد کردی؟ امام(ع) پاسـخ داد: ما همه دیدیم که پیامبر(ص)چنین حکم کرد(ابن ابی الحدید، 1385 ق: 41/7). در آن جامعه هرچه امام فریاد اصلاح را بلندتر می کرد، مردم بیشتر فرار می کردند. همان طور که خداوند در قرآن مـی فرماید: «و لقـد صرّفنا فی هذا القرآن لیذّکروا و مـا یزیدهـم الا نفورا»(اسراء، 41/17 ) که گاه، قرآن خواندن بر کسی، بیشتر او را از دین گریزان می کند. مقصود از این آیه، این نیست که قرآن سبب ضلالت است، بلکه مقصود آن است که انسانی که فساد را دوسـت دارد و زمـینۀ گرایش به فساد در او وجـود دارد، از نـفس دعوت به حق، بیشتر در باطل فرو می رود. در چنین مواقعی، هرچه افراد بیشتر به هدایت دعوت شوند، کمتر پاسخ مثبت و مساعد می دهند و برعکس عمل می کنند. وقتی متوجه می شوند که دعوت کننده قصد اصـلاح دارد، بـیشتر فراری می شوند (جعفریان، 1380: 232).
ویژگی های اخلاقی کوفیان
یکی از موانع اصلاحات و ناپایداری و به سامان نرسیدن حکومت علوی(ع) خصوصیات اخلاقی مردمان کوفه است. این معنا بیش از هرچیز، از شکوه ها و سرزنش های حضرت از این مردم-که انتظار می رفت از ابـتدا تـا انتها بـازوی توانای ایشان در از میان بردن موانع عمدۀ اصلاحات و استقرار حکومت علوی باشند -آشکار است. البته، نه همه کوفـیان مذموم بوده اند و نه در همۀ مقاطع تاریخی، برخورد یکسانی داشته اند(همان: 343-348). در اوایل خـلافت، کوفـه را در بـین مراکز مهم اسلامی مناسب ترین مکان برای مرکز خلافت می دانستند و بیشترین امید را برای یاری در برابر مخالفان از این شهر داشـت، چـنان که یاری آنها در جنگ جمل و حتی صفین تا قبل از ماجرای حکمیت، کارساز و سرنوشت ساز بود، امـا تـفرقه و تـشتّت، بعد از حکمیت به اوج خود رسید. همکاری و همیاری غالب کوفیان در ابتدا چنان بود که بنا به نـقل متون تاریخی، امام علی(ع)به تعریف و تمجید آنان پرداخته است. امام(ع)در این مقطع، کوفـیان را با صفاتی چون: «گـرامی ترین مـسلمانان، راه یافته ترین به راه مستقیم، عادل ترین در رفتار، صاحب برترین سهم رد اسلام و بهترین دوستان پیامبر اکرم (ص) و دوستان اهل بیت(ع)» ستوده است (ابن ابی الحدید، 1385 ق: 211/1). اما کوفه تا آخر یک رنگ و یک زبان همراه و همگام امام(ع) بـاقی نماند. در قضیۀ حکمیت وحدت و همدلی آن مردم با امام (ع) متزلزل گردید و این مسئله سدّی عظیم در برابر اصلاحات و اقدامات اصلاحی امام(ع) شد. این سؤال مطرح است که چرا چنین عملکری از مردم کفه دیده می شود؟ عوامل تغییر رفتار کوفـیان نـسبت به امام (ع)چه بود که همراهی نکردن آنان موجب شد تا حضرت در اصلاحات مورد نظرش ناکام ماند؟ کوفیان مردمی پراحساس و خون گرم بودند و تا موقعی که خطر پیش نمی آمد، جسور به نظر می آمدند و زبـان و عـملشان دو تا بود. ظاهرشان خوب و دلفریب، اما دل های آنان آکنده از فریب بود. تاریخ به خوبی شاهد این مطلب است. مردم این شهر در مقاطع مختلف، مواضع متفاوتی داشتند. ترکیب قبیله ای این شـهر بـر این تغییر موضع سریع آنان مؤثر بود. حسّاسی های قبیله ای آنها را گرفتار روحی خشن کرده بود، به طوری که با دیدن هر حادثه ای تصمیمی منطقی نمی گرفتند. این تصمیمات عمدتا در جهت منافع قبیله ای آنان بـود و این امـر یکپارچـگی کوفیان را با مشکل مواجه مـی کرد، چـیزی که بـنی امیه بارها از آن بهره گرفتند. روحیه ترس و وحشت از دشمن و خودباختن در مقابل نیروی مخالف، از ویژگی های دیگر آنان بود. این مسئله همیشه در شکست ها و مـغلوب شـدن ها اثـر مهمی داشته است. از دیگر خصایص کوفیان می توان بـه این صفات اشاره کرد: دستخوش احساسات تند شدن، تحریک پذیری آنی، سطحی نگری، اخذ تصمیم سریع و پشیمانی از تصمیم گرفته شده، تذبذب، نظام ناپذیری، دنـیاطلبی، تـناقض در رفـتار، فریبکاری، تمرّد از فرمان والیان. آنچه به گوش این مردم کمتر فـرو می رفت، سخنی بود که از واقع بینی و خیرخواهی برمی خاست و آنچه را که به گوش جان می خریدند، گفتاری بود که عاطفه و احساس را تحریک می کرد. کوفـه از پایان خـلافت عـثمان تا زمان انتقال مرکز خلافت به بغداد و حتی بعد از آن، آرام ننشست. هـرگاه حـاکمی ستمکار و با اقتدار بر سر آنان بود، در خانه ها می خزیدند و هرگاه ضعف حکومت بر آنان آشکار مـی شد، بـه دسـته بندی و توطئه و سرانجام شورش برمی خاستند. کوفه تنها زمانی آرام می گرفت که افرادی چون زیاد یا فرزندش عـبید اللّه یا حـجاج بـن یوسف ثقفی بر آن حکومت می کردند که با سیاست خشن و وحشتناک خود، نفس هاشان را در سینه حبس مـی کردند؛ بـنابراین، تـنها استبداد موجب فروکش تنش های سیاسی این شهر بود.
گروه های مانع اصلاحات
الف)گروه های دینی
بخشی از کسـانی که در مـقابل اصلاحات امام علی(ع)مقاومت می کردند، دارای انگیزه های دینی بودند. این گروه از افراد، بعضا از صحابۀ بـرجستۀ رسـول اللّه(ص)بودند که به استناد سخنان رسول اللّه(ص)در مقابل امام(ع) موضع گیری می کردند. آنان نخستین کسانی بودند که پای خـود را از حـوادث و آشوب های پیش آمده کنار کشیدند و قائل به ارجاء شدند. این عدّه برای تأیید مـواضع خـود، بـه احادیث فراوانی که از پیامبر(ص) شنیده بودند، تمسّک می جستند. این عدّه از ورود به درگیری های سیاسی زمان امام(ع) سرباززدنـد و عـلی(ع) را در مقابل معاویه واگذاشتند. از این افراد می توان عبد اللّه بن عمر، اهبان بن صیفی غـفاری، مـحمد بـن مسلمۀ انصاری، سعد بن ابی وقاص، اسامه بن زید بن حارثه را نام برد. سعد بن ابـی وقـاص در پاسـخ به اینکه چرا به حمایت از علی(ع) نمی جنگد، می گفت: «شمشیری را برایم بیاورید که مـؤمن را از کافـر بازشناسد»(ابن سعد، 1405 ق: 4143/3ة144). محمد بن مسلمه گفت: پیامبر فرمود: به زودی فتنه و اختلافی پدید خواهد آمد. در آن هنگام، تـو شـمشیرت را به احد بیاور و آن را بر آن کوه بزن و در خانۀ خود بمان تا آنکه دستی خـطاکار بـه سویت دراز شود [تو را به ستم بکشد] یا مرگ طـبیعی تـو را فـرارسد. این رویداد رخ نمود و من همان کردم که رسول اللّه(ص)فرموده بود(هـمان: 445/3). اسـامه در مقابل دعوت برای جنگیدن با معاویه گفت: من با گویندۀ لا اله الا اللّه هرگز نمی جنگم (هـمان: 69/4). حـرمله، غلام اسامه، می گوید: «اسامه مـرا نـزد علی(ع)فـرستاد و گـفت ایشـان را سلام برسان و بگو در کام شیر بودی، هـر آینـه دوست داشتم که من نیز به کامش درآیم، اما در این پیشامد با تو همراهی نـخواهم کرد»(هـمان: 71/4). خوارج دومین دسته ای بودند که با عـناوین دینی به مخالفت بـا امـام علی(ع)برخاستند و بزرگ ترین سدّ راه بـرنامه های اصـلاحی حضرت شدند. آغاز خروج آنان در مخالفت با امام علی(ع) براساس برداشت هایی از مفاهم دینـی و قـرآنی بود. تعداد این افراد و تأثیرگذاری آنـان نـسبت بـه گروه اوّل به مـراتب بـیشتر بوده است. در واقع مـی توان گـفت که آنان از عوامل مهم عدم پیشرفت اصلاحات امام بودند. آنها همیشه از دین سخن می گفتند(ر. ک: ابو مـخنف، 1999: 225/1؛ مـسکویه، 1918: 372 /1). در برخورد با امام علی(ع) و مخالفان، آیات قـران را شـاهد درستی عـمل خـویش مـی خواندند. آنان شعار انحصار حـکومت به خدا را سر داده بودند و معتقد بودند که نباید مردم را در کتاب خدا داور قرار داد (منقری، 1370: 479؛ دینوری، 1368: 190). آنـچه زمـینه ساز پیدایش خوارج در جنگ صفین شد و فرصتی طـلایی در تـاریخ اصـلاحات امـام را در مـرز پیروزی حق و عدالت بـه فـاجعه ای سهمگین کشانید، آمیزه ای از نفاق و ساده اندیشی بود. تحلیل آن فتنه، در گرو نگاهی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. چون بـا نـگاه فـرهنگی بنگریم، زمینه های فتنۀ خوارج، بیش از هرچیز، مـعلول شـرایط مـتناقض عـصر خـلیفۀ دوم در پیونـد با وضعیت روزگار عثمان بوده است. برآیند افراط و تفریطها و تناقض ها که در بستر خشونت رشد کرد، به نوعی تعادل گریزی انجامید که افرادی همچون معاویه به بهره کشی از آن کوشیدند. اگر فتنۀ خـوارج را چون نهالی بپنداریم که با افراط و تفریطهای فزون از دو دهه شکل گرفته است، دروغ پردازان وابسته به جناح قاسطین در آبیاری آن سهم و نقش مهمی داشته اند. اسطوره سازی های آنان از زهد خلیفۀ دوم و سخت گیری های او بر خطاکاران، شاید در مـطلق اندیشی خـوارج بی تأثیر نبوده است. اگر در عصر خلافت به رشد متوازن جامعه می اندیشیدند، همه چیز قربانی توسعۀ جغرافیایی و یک سویه نمی شد و هرگز برای جناح قاسطین این فرصت فراهم نمی شد که چنان نگاه مطلق گرایانه ای را بر جـمعی از دین باوران تحمیل کند. چنین است که در نهج البلاغه می بینیم که امام چون صوت خوش یکی از خوارج را شنیدند که شب را به تعبّد می گذرانید، به اطرافیان یادآور شدند که خواب با یقـین، بـهتر از نماز با شک است. آنـچه آن حـضرت از آن رنج می برد، نشانه های رشد ناموزون و نامتوازن بود. آینده ای از غرور ناشی از عبادت های صوری، با ضعف های فرهنگی و اخلاقی آلوده به جهل و تعصّب، زمینه ای را برای جناح قـاسطین فـراهم کرد که جمعی از دین باوران جـاهل را بـه غرور و خودبینی دچار ساخت. خوارج را باید از مهم ترین و مؤثّرترین گروه های مخالف مانع برنامه های اصلاحی امام (ع)به شمار آورد. آنان جنگ صفین را در لحظۀ پیروزی متوقّف ساختند و انشعابی بزرگ در جبهۀ امام ایجاد کردند و نبردی کامـلا خـانگی را به امام تحمیل نمودند. حتی پس از شکست در نهروان نیز با تأثیراتی که باقی گذاشتند کار امام را روز به روز مشکل تر کردند. پس از واقعۀ نهروان بود که گروه چشمگیری از اطراف امام پراکنده شدند. آخرین اقدام سهمگین آنان در مـخالفت بـا امام (ع)طـرّاحی توطئۀ شهادت او و عملی کردن آن بود (دینوری، 1368: 213).
ب)گروه های منزلتی
این گروه ها افرادی را شامل می شدند که احساس می کردند تحقّق اصـلاحات مورد نظر امام علی(ع) منزلت اجتماعی آنان و طبقه شان را از بین خواهد بـرد. بـه هـمین دلیل، برای حفظ پایگاه اجتماعی خود، به مخالفت با جریان اصلاح طلبی امام(ع) برخاستند. این افراد و و گروه ها در دوران قـبل، جـایگاه خاصی برای خویش پیدا کرده بودند. گروه های منزلتی دوران خلفا را می توان مانند صحابه دانست که به عـنوان افـراد آبـرومند و محترم مطرح بودند. صحابه زمانی اهمیت یافتند که اسلام از جزیرة العرب فراتر رفت و در میان رومـیان، ایرانیان و مصریان گسترش پیدا کرد. وقتی افراد غیر عرب دسته دسته به اسلام روی آوردند، بـه آموزش و تربیت دینی نـیاز داشـتند و وظیفۀ تعلیم و آموزش آنها بر عهدۀ صحابه بود؛ زیرا صحابه در نقل احادیث رسول اللّه(ص) و تفسیر و تبیین دین، آزاد بودند. در زمان خلیفۀ دوم به تدریج با مسلمان شدن افراد غیر عرب، تعداد صحابه کمتر می شد و بیشتر مـسلمانان را کسانی تشکیل می دادند که رسول اللّه(ص) را ندیده بودند. در زمان خلفا ارزش های اجتماعی بر محور اشرافیت و برتری صحابه دور می زد و می توان از گروه های منزلتی، بنی هاشم، قریش و اعضای آن نام برد. بین این سه گروه منزلتی، قریش جـایگاه خـاصّی برای خود قائل بود. قبیلۀ قریش قبل از اسلام خود را سروَر و بزرگ عرب می دانست و دیگران نیز احترام این قبیله را داشتند. این قبیله بعد از اسلام، به ویژه بعد از رحلت رسول اللّه(ص)، به دلیل انتساب نژادی به پیامـبر(ص) بـرای خود امتیازهای ویژه ای قائل بودند و حتی احادیثی را از پیامبر(ص) در فضیلت قریش نقل می کردند. قریش با بهره گیری از قرابت قومی با رسول اللّه(ص) و موقعیت سابق در جزیرة العرب توانست برتری خود را تثبیت کند. خـلفای قـبل از امام علی(ع)در تبدیل قریش به یک گروه منزلتی در جامعۀ اسلامی نقش بسزایی داشتند. خلفا کارگزاران و فرماندهان نظامی را از میان قریش انتخاب می کردند. عمر، ابو بکر و ابو عبیده با این استدلال که پیامبر(ص) از قـبیله قـریش بـود و خلافت باید در قریش باشد و عـرب خـلافت پیامـبر(ص) را در غیر قریش نمی پذیرد (ابن قتیبه، 1967: 6/1؛ ابن سعد، 1405 ق: 316 /3-344)، قدرت سیاسی جامعۀ اسلامی را در میان قریش نهادینه کردند و نحوۀ استدلال آنان منزلت قریش را نـزد اعـراب نـشان می داد. از اقدامات عثمان، تقویت و تجدید گروه های منزلتی ای بـود که در زمان خلیفۀ دوم عمدتا در قالب صحابه تشکیل یافته و نسبت به مسلمانان دیگر جلوۀ ویژه و متمایز پیدا کرده بودند؛ در حالی که ریشۀ تقسیم بندی آنها، در سـلسله مراتبی قـرار داشـت که عمر برای مسلمانان ایجاد کرده بود. عثمان با تعهّد خود در شـورای خلافت، همگامی خود را با سیاست عمر اعلام نمود و چارچوب کلّی را از او گرفت، ولی در عمل حتی از حدّی که عمر معین کرده بود نـیز تـجاوز کرد. از دید عـمر، گروه های منزلتی، صحابه بودند، اما عثمان در میان صحابه، کسانی را برتری داد که مـوافق سـیاست های او و یا از بنی امیه و بنی معیط بودند. اعضای گروه های منزلتی در میان مسلمانان احساس برتری و حتی اولویت می کردند و خود را بـا دیگـران بـرابر و همسان نمی دانستند. سعید بن العاص در کوفه می گفت: «سواد، بستان قریش است». این سـخن او ریشـه در احـساس بنی امیه و قریش در جامعۀ اسلامی داشت، احساسی که تبدیل به ارزش و آرمان اصلی آنان شده بـود. شـرکت در شـورای شش نفره عمر موجب شد که بخشی از صحابه برای خویش جایگاه و منزلت مخصوصی قائل شـوند. یکی از آثـار جانبی شورا آن بود که کسانی را که در شورا بودند به هوس خلافت انداخت. به نظر عـمر، افـراد شـورا، این امتیاز را داشتند که هرکدام به خلافت برسند و او این توقع را در آنان ایجاد می کرد. یک بار زبیر در حضور عـمر بـدو گفت: «وقتی تو به خلافت برسی، ما نیز می توانیم خلیفه باشیم، چون از نـظر قـریشی بـودن و سوابق، کمتر از تو نیستم»(ابن ابی الحدید، 1385 ق: 185/1). طبیعی بود که این شورا توقع بیشتری را در آنان ایجاد کنـد. بـی دلیل نبود که عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه در تلاش بودند خود را در این جمع وارد کنـند. نـتیجۀ چـنین توقعی، ایجاد آشوب های بعدی و نیز مخالفت هایی بود که با عثمان و سپس در برابر امام علی(ع) پیش آمـد. شـیخ مـفید در مورد سعد بن ابی وقاص می گوید: او شخصا فردی نبود که خود را برابر امـام عـلی (ع) بداند، اما از موقعی که در شورای شش نفره وارد شد، این احساس در او ایجاد شد که اهلیت خلافت دارد و همین بود که دین و دنیای او را خراب کرد(شـیخ مـفید، 1339: 97). ابن ابی الحدید از استاد خویش نقل می کند که هر یک از اعضای شورا در درون خود جـنین احـساسی پیدا کردند که زمینۀ خلافت و مُلک را دارند. این امـر، آنـان را هـمچنان به خود مشغول داشت تا کار به اخـتلافات بـعدی رسید(ابن ابی الحدید، 1385 ق: 28/9-29). در جنگ جمل، طلحه به امام علی(ع) می گفت که از خـلافت کنـاره گیر تا کار را به شورا واگذاریم. مـا هـم در شورا بـودیم، اکنـون دو تـن فوت کرده اند که تو را نمی خواستند، ما نـیز سـه نفر هستیم. امام پاسخ داد که «باید پیش از بیعت چنین می گفتی، اما اکنون که بـیعت کرده اید، باید وفادار بمانید»(ابن قتیبۀ دینـوری، 1967: 95/1). عامل دیگری که شأن و مـوقعیت خـاص برای طلحه و زبیر ایجاد کرده بـود که چشم به خلافت بدوزند، ارتباط نزدیک آنان با عایشه بود(ابن ابی الحـدید، 1385 ق: 233 /1). بـسیاری از مردم به این دلیل، طلحه و زبیر را خـلیفه های بـالقوّه مـی دانستند (همان: 28/2-29). وقتی خـبر حـرکت عایشه و طلحه و زبیر از مـکه بـه امام علی(ع) رسید، امام فرمود: «عایشه و طلحه و زبیر حرکت کردند و هرکدام از طلحه و زبیر حـکومت را بـرای خود می خواهند، نه برای همراهش. طـلحه ادّعای خلافت نـمی کند، مـگر از آن روی که پسـر عموی عایشه است و زبـیر مدّعی آن نیست، مگر از آن روی که داماد پدر اوست »(همان: 233 /1). امام جایگاه و منزلتی را که طلحه و زبیر برای خویش قائل بـودند، بـه رسمیت نشناخت و به آنان با وجـود تـمایلی که داشـتند، مـقامی واگـذار نکرد و سهمی بـیشتر از بـیت المال به آنان نداد. آنان در برابر این عملکرد امام، واکنش نشان دادند و گفتند: برای ما قابل تـحمل نـیست که با کسانی که با شمشیر ما اسلام آورده اند، یکسـان نـگریسته شـویم(شـیخ مـفید، 1339: 233/1). تلاش امام(ع) برای توجیه و قانع کردن آنان به جایی نرسید. آنان وقتی دریافتند که نه تنها بهرۀ خاصّی از خلافت امیر مؤمنان(ع) نخواهند برد، بلکه جایگاه پیشین خـود را نیز از دست خواهند داد، مدینه را ترک کردند و در مقابل امام صف آرایی نمودند. از دیگر افرادی که با اصلاحات امام(ع) نگران منزلت خود بود، می توان به معاویه اشاره کرد. علت دشمنی معاویه و عدم تمکین در برابر امـام از هـمین مسئله ناشی می شد. سال ها قبل از آنکه امام به خلافت برسد، شام به امویان تعلّق داشت. با وجود حساب کشی عمر از کارگزارانش، با معاویه مماشات می کرد و او هیچ گونه تغییری دربارۀ معاویه در شـام انـجام نداد و حتی انتقادی از او نکرد. با آمدن عثمان، موقعیت معاویه به طور کامل تثبیت شد. او در این دوره، شام را ملک خود تلقی می کرد و اساسا تصوّر نمی کرد که روزی از آنـجا عـزل شود. معاویه طی سال ها، بـا دسـتی باز، شام را آن گونه که می خواست، اداره می کرد. وقتی امام به خلافت رسید، معاویه را عزل کرد و توصیۀ افراد مختلف، مبنی بر بقای موقعیت وی را نپذیرفت. این حرکت امام، ریشه و انگیزۀ مـخالفت و دشـمنی معاویه با امام شـد و مـوضوعاتی مانند خون عثمان، بهانه اش بیش نبود تا به این مخالفت و تمرّد مشروعیت بخشد. پیشنهاد معاویه برای حل مشکل، شاهد این مدّعاست. معاویه به جریر بن عبد اللّه که از طرف امام آمده بود، گفت: «بـه عـلی(ع) بنویس که شام و مصر را برای من قرار دهد و زمانی که وفات یافت، بیعت کسی را بر عهدۀ من نگذارد. در این صورت من کار را به او وامی گذارم و او را به عنوان خلیفه می شناسم(امینی، 1977: 323)، اما امام این جایگاه را برای مـعاویه بـه هیچ وجه بـه رسمیت نمی شناخت و وقتی جریر، مطلب معاویه را برای او نوشت، در پاسخ فرمود: «مغیره در مدینه به من این پیشنهاد را کرد و من قـبول نکردم. «لم یکن اللّه لیرانی اتخذ المضلین عضدا»خداوند مرا به گونه ای نخواهد دید که گـمراه کنندگان را بـه عـنوان بازوی خود برگزینم»(منقری، 1370: 52؛ ابن اعثم کوفی، 1406 ق: 392 /2).دشمنی و عذر و نفاقی که اشراف و بزرگان عرب با امام ورزیدند، چـنین انـگیزه ای داشت. مساواتی که امام بین اشراف و دیگر طبقات برقرار کرده بود و نپذیرفتن جایگاهی که در دوران عـثمان بـرای آنـان در نظر گرفته شده بود، موجب واکنش و مخالفت آنان با امام شد. رؤسای قبایل و اشراف عـرب چون نگران شأن و منزلت اجتماعی خویش بودند، آشکار و پنهان با امام و برنامه های اصـلاحی او به مخالفت برخاستند. این نـکته ای بـود که تعدادی از یاران امیر مؤمنان نیز متوجه شدند و به همین سبب به امام پیشنهاد کردند که به این دسته امتیازاتی بدهد و آنان را بر سایر طبقات برتری بخشد، شاید که آنان دست از دشمنی امام بردارند، ولی امام این پینـشهاد را نپذیرفت و حاضر نشد شأن و منزلت پیشین آنان را به رسمیت بشناسد(ثقفی کوفی، 1355: 75/1-77؛ شیخ مفید، 1364: 140-145؛ مجلسی، 1362: 321/40 و 108/41-109).تعدادی از اشراف که احساس کردند با اجرای اصلاحات، جایگاه و منزلت آنان از دست خواهد رفت، به جبهۀ مـخالفان امـام(ع) یعنی معاویه پیوستند. از این افراد می توان از عبید الّه بن عمر و مغیرة بن شعبه نام برد. عبید اللّه بن عمر چند نفر ایرانی بی گناه (هرمزان، جفینه و دختر فیروز) را به قصاص قتل پدرش به دست ابـو لؤلؤ بـه قتل رساند. عثمان بدون عذر شرعی، به دلیل شأن و جایگاه فرزند خلیفه بودن، از قصاص عبید اللّه خودداری کرد. امام(ع) با این عمل عثمان مخالفت کرد و عبید اللّه را مستوجب قصاص دانست و اعلام کرد: «اگر روزی بر عبید اللّه دسـت یابـد، او را در برابر خون بی گناهان، قصاص خواهد کرد.» عبید اللّه در طول خلافت عثمان به دلیل منزلت ویژه اش از مجازات در امان ماند، ولی وقتی امام به خلافت رسید، از ترس قصاص به دست امام(ع) به معاویه پیوست و او را در بـرابر امـام یاری کرد (ابـن اعثم کوفی، 92/1؛ مسعودی، 1984: 388 /2). انگیزه او از این اقـدام چـیزی جـز دشمنی با امام نبود.
ج)گروه های صاحب منافع اقتصادی
یکی از مهم ترین موانع اصلاحات در دوران امام علی(ع)گروه هایی بودند که با تغییرات و اصلاحات امام، منافع اقـتصادی شان و آنـچه پیشـتر نصیب آنان شده بود، با خطر مواجه مـی شد. بـخش عمدۀ مخالفت ها با شیوه و روش امام(ع)با انگیزه های مالی توأم بود، تا جایی که فضیل بن جعد گفته است: «آکَد الأَسـبَابِ کَانَ فِـی تَـَقاعُدِ العَرَبِ عَن أَمِیرِ المُؤمِنِینَ أَمرُ المَالِ»(مجلسی، 1362: 132/49): مهم ترین علّت گـوشه گیری اعراب از امیر المؤمنین موضوع مال و ثروت بود. اوّلین مشکل امام(ع)، مشکل رعیت عدالت اقتصادی بود. عمر دیوان را براساس سوابق اسـلامی افـراد و تـرکیب قبایل قرار داد. کسانی از صحابه که زودتر اسلام آورده بودند، سهم بیشتری می گرفتند. این وضـعیت در زمـان عثمان نیز ادامه داشت (ر. ک: امینی 7 1977: 286/8؛ ابن ابی الحدید، 1385 ق: 95/1-97؛ یعقوبی، بی تا: 56 /2). او بذل و بخشش های خود را نیز آغاز کرد. این امـر سـبب شـد تا فاصلۀ میان طبقۀ غنی و فقیر جامعه بیشتر شود چه همۀ اموال مربوط بـه خـمس غـنایم، خراج و جزیه ای بود که از زمین های مفتوحه و نیز به صورت سرانه گرفته شده و متعلّق بـه مـردم بـود. زمانی که امام بر سر کار آمد، تقسیم این اموال را به صورت مساوی مطرح کرد. به روایت ابـن عـباس، امام علی(ع)در دومین روز بیعت خود، در مدینه، طی خطبه ای اعلام داشت: «هر آن چه عـثمان از امـوال خـدا، به اِقطاع داده و یا بخشیده است، به بیت المال باز گردانده خواهد شد. حق قدیم را هـیچ چیز بـاطل نمی کند و اگر این اموال به کابین زنان رفته و یا در شهرها پخش شده باشد، آنها را بـه جـایگاه خـود باز خواهم گرداند.» شاید اگر سخن امام(ع)در حدّ یک شعار باقی می ماند مشکلی ایجاد نمی کرد؛ امـا اقـدام عملی امام در بازگرداندن برخی اموال عمومی که در خانۀ خلیفه بود، به بیت المـال، نـشان از عـزم جدّی او برای تحقّق این شعار بود. دلیل امام علی(ع) برای این کار، آن بود، سیرۀ رسول اللّه (ص) چنین عمل کرده اسـت. امـام(ع)در اوّلین سـخنرانی، با اشاره به این نکته که او تنها به سیرۀ رسول خدا(ص)عمل خواهد کرد، بـه سـیاست مالی خود اشاره فرمود و فضل مهاجر و انصار را بر دیگران برتری معنوی خواند که نزد خداوند محفوظ بـوده و پاداش آن بـا خداست. امام در ادامه با تأکید بر سیاست خود فرمود: مبادا فردا کسـی بـگوید: «حَرَّمَنَا علی بن ابی طالب حقوقَنَا»(ابـن ابـی الحـدید، 1385 ق: 36/7-37 ). امام علی(ع)فردای ان روز به عبید اللّه بـن ابـی رافع دستور داد که هرکس آمد، سه دینار به او بدهد. همانجا سهل بن حنیف گـفت: این شـخص غلام من بوده است که دیروز او را آزاد کردم. امام فـرمود: «هـمه سـه دینار خواهند گرفت و ما کسی را بـر دیگـری برتری نخواهیم داد.» گروهی از نخبگان، از بنی امیه و نیز طلحه و زبیر برای گرفتن سـهم خـویش نیامدند. فردای آن روز، ولید بن عقبه همراه شـماری دیگر نزد امام آمـد و بـا اشاره به قتل پدرش به دسـت عـلی(ع)در احد و قتل پدر سعید بن عاص در آنجا و تحقیر پدر مروان نزد عثمان و امور دیگر، از امـام خـواست تا دست کم آنچه از اموال بـه آنـها داده شـده، بازپس گرفته نـشود. بـه علاوه، قاتلان عثمان نـیز قـصاص شوند. امام(ع)درخواست های او را رد کرد و آنان، نفاق خویش را آشکار و زمزمۀ مخالفت را آغاز کردند(جعفریان، 1374: 242). ابن ابـی الحـدید نقل می کند که امام علی(ع) به طـلحه و زبـیر گفت: «چـه کاری از کارهـای مـرا ناخوش داشتید که مـخالفت با مرا اندیشیده اید؟ گفتند: مخالفت تو با عمر بن خطاب در چگونگی تقسیم اموال که تو حـق مـا را همچون دیگران قرار دادی و میان ما و کسـانی که بـا مـا سـنجیده نـمی شوند، تساوی برقرار کردی. خـداوند این امـوال را در پناه شمیرها و نیزه های ما و زحمت بسیار سواران و پیادگان ما فراهم ساخت و دعوت ما را پیروز فرمود و با زور و زحـمت آن سـرزمین ها و اموال را به دست آوردیم و نباید با کسانی که بـا کراهـت بـه اسـلام مـعتقد شـده اند، یکسان باشیم. امام علی(ع)در پاسخ فرمود: «من در تقسیم اموال بدین روش، از جانب خود حکم نکرده ام. من و شما شاهد بوده ایم که پیامبر خدا(ص)همین گونه حکم و رفتار فرمود. وانگهی کتاب خـدا در این مورد گویاست و آن کتابی است که باطل را از هیچ سویی بدان راه نیست»(ابن ابی الحدید، 1385 ق: 41/7-42). پرداخت حقوق برابر، موجب شد که برخی از اشراف و بزرگان کوفه امام علی(ع) را رها کنند و به معاویه بپیوندند که شیوۀ پرداخـت عـطایایش تبعیض آمیز بود و در آن، مقام و منزلت افراد را ملاک قرار می داد. آنان که مانده بودند نیز ناراضی از وضع موجود، با او نفاق می ورزیدند(ثقفی کوفی، 1355: 545-549)و سرانجام، اکثریت ایشان در حوادث مهم، امام را تنها گذاشتند و بـه وی خـیانت کردند. وقتی امام(ع)از پیش آمدن این وضع به مالک اشتر شکایت کرد، او در پاسخ گفت که عدالت و مساوات امام و نگاه برابر او به شریف و وضیع، باعث به وجـود آمـدن این وضع شده است و تلویحا بـه امـام یشنهاد داد که بزرگان و اشراف را در دریافت حقوق، برتر از سایرین قرار دهد. این مشکل را تعداد دیگری از یاران نزدیک امام نیز دریافتند و به او پیشنهادی مشابه دادند، مبنی بر اینکه یا بـزرگان و اشـراف را بر موالی عجم بـرتری دهـد و یا حداقل کسانی را که بیم آن می رود او را رها کنند و به معاویه بپیوندند، عطایا و اموال بیشتری بخشد، ولی امام این کار را کسب پیروزی از طریق ظلم و جور شمرد و فرمود که دست به چنین عملی نخواهد زد(مجلسی، 1362: 133/41). در منابع تـاریخی بـیان شده است که تعدادی از کارگزاران امام(ع)نیز راه خیانت در پیش گرفتند و مشکلات متعدّدی برای ایشان درست کردند. آنان نه تنها کوششی برای پیشبرد اصلاحات موردنظر امام انجام ندادند، بلکه با خیانت به او، مـانعی مـهم در راه تحقّق اهـداف اصلاح طلبانه اش شدند. بررسی کامل آنچه در این باره رخ داد، نشان دهندۀ این مسئله است که ریشه و انگیزۀ این خیانت ها نیز اقتصاد و ثـروت و شیوۀ مساوات طلبانۀ امام(ع) بوده است. مصقلة بن هبیره در اموال اردشیر خـرّه خـیانت و آن را به این و آن بذل و بخشش کرد(سید رضی، 1368: 124؛ ثقفی کوفی، 1355: 75/2؛ شیخ مفید، 1364: 104-105؛ مجلسی، 1362: 321/40)، و چون امام از او حساب کشید، شبانه گریخت و بـه مـعاویه پیوست. منذر بن جاورد که عامل استخر بود، دست در اموال عمومی گشود به صـورتی که امـام مـجبور شد او را عزل و زندانی کند(یعقوبی، بی تا: 250 /2-206 ). امام در یکی از خطبه ها می فرماید: «استعملتُ مِنکُم رِجالاٌ فخانوا و غَدَرُوا و لقـد جمع بعضهم ما ائتَمَنتُهُ علیه من فَیءِ المسلمینَ فحَمَلَهُ إِلی مُعاویة و آخرُ حَمَلَهُ إلی مـنزِلِهِ تهاوُناٌ بالقُرآنِ و جُرأةٌ عـلَی الرّحـمَنِ...»(ثقفی کوفی، 1355: 522/2). «من عده ای از شما را بر کارها گماردم، پس خیانت کردند و نیرنگ زدند. برخی از آنها اموال عمومی مسلمانان را که من آنها را بر آن ایمن پنداشته بودم، گردآوردند و نزد معاویه بردند و برخی دیگر از روی بی اعتنایی بـه قرآن و سرپیچی از امر خدای سبحان، اموالی را به خانه خود بردند.» این چنین مال دوستی و ثروت طلبی، دامن کارگزاران امام(ع)را نیز گرفت و موجب خیانت آنان شد. کار حکومت در این شرایط، بسیار دشوار گردید و تحقّق اصلاحات مـچرد نـظر امام، مقدور به نظر نمی رسید.
نتیجه گیری
موانعی مسیر اصلاحی امام را کند و در مواردی دچار توقف کرد. بی شک آنچه در حکومت امام علی (ع)در مقابل اصلاحات او قد علم کرد، مسئله ای تک فاکتوری نبود، بلکه مؤلّفه های مـتعدّدی در این زمـینه دخیل بوده است. در آغاز عمده ترین موانع، رسوبات برجای مانده از جاهلیت در بین جامعه بود که بعد از رحلت رسول اللّه(ص) قدرت عمل یافته بودند. روحیۀ بادیه نشینی و تمایل آنان به بازگشت به سنّت ها و اعـتقادات جـاهلی، از جملۀ این موانع بود. تحوّلات 25 سالۀ بعد از رسول اللّه(ص)که عمدتا برپایۀ ملاک های قبیله ای بود، شیوه ها و روش هایی را به عنوان سنّت در جامعه پایه گذاری کرده بود که با نگاه امام علی(ع)در مدیریت جامعه، هـمراهی و مـطابقت نـداشت. این شیوه براساس منطق قبیله ای بـود و آشـکارا بـه زیان امام، و سدّی در مقابل اصلاحات او بود. امام (ع)کارگزاران و بازوهای قدرتمندی که در عملی شدن اندیشه های اصلاحی اش او را همراهی کنند، به تعداد کافی در اختیار نداشت. آن تـعداد کارگـزاری هـم که از روی اعتقاد، امام علی(ع)را یاری می کردند، یقینا با اهداف و اسـتراتژی امـام چندان همراهی نشان نمی دادند و امام در این مسیر، تنهای تنها بود. نگاه امام به اصلاحات با مردمی که او را برای اجرای اصلاحات به خـلافت رسـانده بـودند، متفاوت بود. اصلاحات در هر جامعه، وقتی می تواند به موفّقیت بـرسد که رهبر اصلاحات و مردم اصلاح طلب هدف واحدی را دنبال کنند و مقصودشان از اصلاحات، یکی باشد. هدف امام از اصلاحات، اجرای احکام اسلامی بـود، درحـالی که مـردم هدفشان تحقّق منافع فردی و قبیله ای بود. جریان ها و گروه های متنفّذ و قدرتمندی سـدّ راه اصـلاحات بودند. این گروه ها با انگیزه های مختلف در مقابل مسیر اصلاحی امام مقاومت می کردند. بخشی دارای انگیزه های دینی بودند. این دسـته چـون از سران صحابه بودند، جایگاه مذهبی بالایی در جامعه داشتند. گروهی دیگر احساس مـی کردند تـحقّق اصـلاحات امام(ع) منزلت اجتماعی آنان را خدشه دار می کند و برای موقعیت اجتماعی شان به مخالفت با جریان اصـلاحی امـام پرداخـتند. بخشی دیگر، با تغییرات و اصلاحات امام، منافع اقتصادیشان با خطر مواجه می شد. این دسته، شـیوه هایی را که از دوران عـمر و عثمان مبنای عملکرد اقتصادی و توزیع بیت المال شده بود، به عنوان یک اصل ثـابت و سـنّت دائمـی پذیرفته و در دوران امام علی(ع) هم در پی اجرایی کردن آن بودند. از دید امام، عملکرد این گروه ها و اهداف آنان با سـنّت نـبوی همخوانی نداشت و می بایست شیوۀ اینان اصلاح شود. مقاومت ای گروه ها سدّ بسیار محکمی بـر سـر راه اصـلاحات امام شده بود.
منابع
ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة اللّه 1385 ق. شرح نهج البلاغة، تـحقیق مـحمد ابو الفضل ابراهیم،
ابن اثیر، علی بن مـحمد 1989. الکامـل فـی التاریخ، حققه و ضبط اصوله و علق حواشیه علی شیری
ابن اثیر، عـلی بـن مـحمد 1385. الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر.
ابن اعثم کوفی، محمد بن علی 1406 ق. الفـتوح، بـیروت: دار الکتب العلمیة.
ابن اعثم کوفی، محمد بن علی 1372. الفتوح، ترجمۀ محمد بن احمد بن مستوفی هـروی،
ابن سعد، محمد بـن سـعد 1405 قذ. الطبقات الکبری، بیروت: دار احیاء التراث العـربی.
ابـن شـبه نمیری، عمر بن شبه 1410 ق. تاریخ المدینة المـنورة، تـحقیق فهیم محمد شلتوت، قم: دار الفکر.
ابن عبدربه، احمد بن محمد 1384 ق. العقد الفرید، بـیروت: دار الکتـاب العربی.
ابن قتیبه دینوری، ابـو مـحمد عبد اللّه بـن مـسلم 1967. الامـامة و السیاسة،
ابن کثیر، عماد الدین اسماعیل بن عمر 1966. البدایة و النهایة، بیروت: مکتبة المـعارف.
ابـو مخنف، لوط بن یحیی 1999. نصوص من تـاریخ ابی مخنف، بیروت: دار المـحجة البـیضاء.
امینی، عبد الحسین احمد 1977. الغـدیر فـی الکتاب و السنة و الادب، بیروت: دار الکتاب العربی.
ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن مـحمد 1366. الغـارات، تصحیح سید جلال الدین حسینی ارمـوی
جـعفریان، رسـول 1374. تاریخ خلفا: از رحلت پیامـبر تـا زوال امویان 11-132 ق، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات.
-1380. تاریخ و سیرۀ سیاسی امیر مؤمنان، قـم: دلیل مـا.
دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود 1368. اخـبار الطـوال، مصحح: مـحمد عـبد المـنعم عامر، جمال الدین سیال،
راغب اصفهانی، حسین بن محمد 1378 ق. محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، مصر: جمیعة المـعارف.
سـید رضی 1368. نهج البلاغه، ترجمۀ سید جـعفر شـهیدی، تـهران: شـرکت انـتشارات علمی و فرهنگی.
پژوهش نامۀعلوی » بهار و تابستان 1389 - شماره 1 (صفحه 62)
شـهیدی، سـید جعفر 1383. تاریخ تحلیلی اسلام: از آغاز تا نیمۀ نخست سدۀ چهارم، تهران، علمی و فرهنگی
طـبری، ابـو جعفر محمد بن جریر 1983. تاریخ الامم و المـلوک، تـحقیق ابـراهیم مـحمد ابـو الفـضل، بیروت: روائع التراث العربی و مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
طبری، ابو جعفر محمد بن جریر 1362. تاریخ طبری، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران: اساطیر.
کاندهلوی، محمد یوسف 1968. حیاة الصحابة، با مـقدمۀ علی الحسنی الفدوی، بیروت: دار القلم.
ماوردی، ابو الحسن علی بن محمد 1406 ق. الاحکام السلطانیة و الولایات الدینیة، قم: مکتب الاعلام الاسلامی. مجلسی، محمد باقر 1362. بحار الانوار، تهران: دار الکتاب الاسلامیة.
مسعودی، ابو الحسن عـلی بـن حسین 1984. مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محی یالدین عبد الحمیدمسکویه، ابو علی 1987. تجارب الامم، تحقیق ابو القاسم امامی، بیروت: دار المعرفة.
معادیخواه، عبد الحمید 1380. نخستین نیم قـرن از تـاریخ اسلام در آیینۀ نهج البلاغه، قم: دفتر نشر و بخش معارف.
مفید، محمد بن محمد بن النعمان 1339. الاختصاص، قدم له السید محمد مهدی السید حـسن الخـرسان، قم: بصیرتی.
مفید، محمد بـن مـحمد بن النعمان 1364. الأمالی، مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی.
منقری، نصر بن مزاحم 1370. وقعۀ صفین، تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون، قم: کتـابخانة آیت اللّه مـرعشی.
وات، ویلیام مونتگمری 1370. فلسفه و کلام اسلامی، تـرجمۀ ابـو الفضل عزّتی، تهران: علمی و فرهنگی.
یعقوبی، احمد بن اسحاق 1960. تاریخ الیعقوبی، بیروت: درا صادر.