امشب، شب قدر است و احتمال بیش تر در این شب است، گرچه حقیقت شب قدر، حقیقت زمانی نیست. حقیقت شب قدر و هر آن چه الهی و ربوبی است، از زمان و مکان بیرون است.
آن چه همه مسائل و سؤال های در این زمینه را حلّ و فصل می کند، همین نکته است که قدر از مقوله زمانیات نیست، الّا این که در این زمان های خاصّی که از نیمه شعبان شروع می شود، از نوزدهم رمضان شروع می شود و تا بیست و یکم، بیست و سوّم و بیست و هفتم هم ادامه می یابد، از ما خواسته اند که در این لحظات زمینه هایی را فراهم کنیم، تأمّلاتی پیدا کنیم و یک جمع بندی از خویش داشته باشیم تا استحقاق پیدا کنیم، تا رفته رفته به آن معنایی که حقیقت قدر است، واقف شویم و از آن حقیقت بهره مند گردیم.
اسم اعظم یا اسماء اللَّه الحُسنی، این ها نیز معانی هستند. کلمات نیستند. این طور نیست که بگوییم «لا الهَ الَّا اللَّهُ» یا «الرَّحْمن» یا «الرَّحِیم» اسم اعظم است. نه، این کلمه ها اسم نیستند، بلکه حقایقی در یک نوع سلوک وجودی ما، یک نوع سعه وجودی ما و یک نوع بلوغ وجودی ما هستند که آن حقیقت، اسم اعظم است.
حقیقت قدر هم همین است. و این کارهایی که ما می کنیم، اعداد و آماده سازی و زمینه سازی برای درک و رسیدن به آن حقیقت و معناست.
شب قدر، هم شب ارزیابی، هم شب اندازه گیری و هم شب برنامه ریزی است. باید ارزیابی و ارزش یابی کنیم. اندازه گیری کنیم.
سپس برنامه ریزی کنیم، که قدر به این سه معنا آمده است [1]. و «لَیلَةُ الْقَدْر» هم «خَیرٌ مِنْ الْفِ شَهْر» است؛ شب قدر از یک عمر مفیدتر و نافع تر است.
پس ما باید دست به کار شویم، ببینیم که واقعاً چه حدّی از فقر و غنا را در این مقدار از عمرمان تأمین کرده ایم؟ چه مراحلی را پشت سر گذاشته ایم؟ این جمع بندی، جمع بندی مفیدی است و آدمی می تواند از غرور و خدعه و فریب شیطان که او را گول زده و در اموری مستقرّش کرده و به اهدافی محدودش نموده است، نجات پیدا کند.
اطمینان به قَدَر نه نعمت
اگر حقیقت قدر را یک امر غیر زمانی و مکانی بدانیم و اگر بناست که تحوّلی را دنبال کنیم، لازمه اش این است که به دریچه های اساسی وجودمان سرکشی کنیم. دریچه عمرمان را باز کنیم، ببینیم چه چیزی در آن بوده است؟ چه حاصل جمعی داشته ایم؟ چه قراری را در دل ها ریخته ایم؟ آدم ها و نفوسی را که با ما بوده اند، به چه چیزی مطمئن کرده ایم؟
آیا به وعده ها، به وعیدها، به نعمت ها، به خانه ای که برای شان تهیه کرده ایم، به زنی که برای شان گرفته ایم، به حرف هایی که برای شان زده ایم؟! یا اطمینان و ثبات آن ها را به قَدَر و اندازه گیری حق سوق داده و متوجّه ساخته ایم؟! که؛ «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک [2]». آیا مطمئن به نِعَم بوده اند یا مطمئن به قَدَر؟
ببینیم زنی که مدّت ها با ما بوده، بچّه هایی که مدّت ها با ما بوده اند، این ها را ما به همین حدّ و قدر قانع کرده ایم، که بابا! بیا این خانه مال تو، این طلا مال تو، این کفش مال تو، این کلاه مال تو، همین؟!
به خدا قسم! همین ها روز قیامت دست از دامن ما برنمی دارند، که تو ما را به چه چیزی فروختی؟! ما را به چه چیزی قانع کردی؟! در برابر کسانی که با ما بوده اند، در برابر مغزها و چشم ها و نگاه هایی که یک ساعت، دو ساعت در انتظار ما بوده اند تا حرفی بزنیم، مسئولیم که؛ «لَتُسْئَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ [3]». این ها را به چه چیزی مطمئن کرده ایم؟!
باید با خودمان جمع بندی داشته باشیم که چه کرده ایم؟ چه قراری را در دل های معاشرین خود؛ دل های کسانی که به ما مربوط می شوند و ولایت و دوستی آن ها با ماست، ایجاد کرده ایم؟ کسانی که مهمان ما هستند، حتی نه، مصاحب و همراه با ما در سفری هستند، چه معنایی را به آن ها انتقال داده ایم؟ تنها می خواستیم با هم یک هندوانه ای را پاره کنیم و چند تا سیخ کباب بخوریم؟! نان و پنیر و بادبزن؟! همین؟!
بدون دیدار حق، هر قرار و اطمینانی را در هر وجودی ریختید، به آن ظلم کرده اید که؛ «وَ قَرَارِی لایقِرُّ دُوْنَ دُنُوِّی مِنْک [4]». اگر می توانید نفوسی را بی قرار کنید، پس بکنید. مهم نیست به جایی برسند.
بگذارید از دنیا کنده شوند، که همین رکون و اطمینان و طمأنینه ای که به دنیا دارند، باعث عذاب و رنج آن هاست.
به خدا قسم! ما حتی حجم خسارت هامان را نمی شناسیم. می دانیم یک چیزی سوخته است، اما نمی دانیم چه چیزی! وقتی که صبح چهره باز کند، زمانی که سفیر و روشنی صبح را دیدیم [5]، فریاد و صفیرمان در می آید و بلند می شود و ضَجّه می زنیم.
در سوره یونس آمده است: «انَّ الَّذِینَ لایرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُواْ بِالْحَیوةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّواْ بِهَا وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنَا غَافِلُونَ اولئِک مَأْویهُمُ النَّارُ بِمَا کانُواْ یکسِبُونَ [6]»؛- خیلی حرف است!- آن هایی که حتی امیدی به دیدار ما ندارند؛ «لایرْجُونَ لِقَاءَنَا»، نتیجتاً به دنیا راضی شده اند؛ «رَضُواْ بِالْحَیوةِ الدُّنْیا». چون همّت ها شدیداً محدود شده و به همین دنیا دل بسته اند. آخر مگر منتهای حدّ دیده کور کجاست [7]؟!
همان طور که در بحث اهداف سلوک به آن اشاره کردم، این ها به جای این که به عبودیت و رضا و «لهف الی جود اللَّه» روی بیاورند، به دنیا قانع شده اند و حتی آرام گرفته اند و لمیده اند؛ «وَ اطْمَأَنُّواْ بِهَا». حال که لمیدند، آیا نشانه های حرکت را نمی بینند؟! آیا فریاد رحیل و کوچ را نمی شنوند؟! آیا ساربان ها و کاروان ها را نمی بینند؟! چرا می بینند و عالِم می شوند، ولی از آن چشم می پوشند؛ «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنَا غَافِلُونَ».
این نکته مهم است که علم می آید، ولی وقتی که از آن چشم پوشیدند، به غفلت تبدیل می شود. یعنی تذکر انبیاء و هدایت آن ها نتیجه اش این بوده که جهل این آدم ها به خاطر چشم پوشی آن ها تبدیل به غفلت شده است. همین و همین!
با این خصوصیات، دیگر این ها چه پناهی دارند؟ مأواشان چیست؟ زیر چه سقفی می خواهند آرام بگیرند؟ زیر چه سایبانی می خواهند بِلَمند؟ خدا می گوید: سایبان این ها آتش است؛ «اولئِک مَأْویهُمُ النَّارُ»؛ آتش ها سایبانند. همان چیزی که تا دیروز زیرش لمیده بودند، همان، آن ها را می سوزاند.
قبلًا اشاره کردم که کربت عند الموت و رنج هنگام مرگ، برای کسانی است که این چنین همّتی (دنیا) داشته اند. و این چنین غنا و فقر و این چنین خودشان را جمع بندی کرده اند. این جاست که همان چه تا دیروز به آن دل بسته و به خود بسته و متّصل کرده اند و یک لحظه از آن جدا نمی شدند همان، آن ها را می گزد. همان، قلّاده و عذاب شان است. این ها شوخی نیست!
دلیل و علامتش هم در ادامه آیه آمده است که؛ «بِمَا کانُواْ یکسِبُونَ»؛ تو به کارت پناه می بری، در حالی که کار تو عذاب توست. «فَامُّهُ هَاوِیةٌ[8]»؛ آتش، مادر توست، که می خواهی از آن رزق بگیری، می خواهی پناه بگیری، می خواهی به او انس بگیری. پس برو بگیر!
مگر ما باید به چه چیز انس بگیریم؟! در دعا آمده: «الهِی لاتُوحِشْ اسْتِینَاسَ ایمَانِی»؛ خدایا! من به تو انس گرفته و دل بسته ام. من به تو تکیه کرده ام. این ایمان من، این آرامشی که به تو روی آورده ام، به وحشت مبتلا نکن.
«وَ لاتَجْعَلْ ثَوَابِی ثَوَابَ مَنْ عَبَدَ سِوَاک [9]»؛ این طور نباشد که ثواب و بهره من، ثواب و بهره کسانی باشد که با غیر تو عبد شدند. با غیر تو پیوند خوردند و به غیر تو روی آوردند.
حرف آخر
این از دعاهای حضرت ابراهیم- عَلی نَبِینَا وَ عَلَیهِ وَ آلِهَ السَّلامُ- است که؛ «وَ لاتُخْزِنِی یوْمَ یبْعَثُونَ [10]»؛ خدایا! مرا در روزی که برانگیخته می شوم، مبتلای به خزی و رسوایی نکن.
حکایت ما، حکایت کسی است که عمری را دویده و کار کرده است و هنگامی که می خواهد بر سر زمین و باغ و کشته خود برود، همه چیز را، حاصل خویش را از دست رفته می بیند. حکایت حال کسانی است که وقتی صبح چهره گشود و با همدیگر آرام آرام می گفتند: بروید کشته و حاصل خود را بردارید، آمدند و دیدند که همه زمین و باغ شان سوخته و از بین رفته است. وقتی که این صحنه را دیدند، فریاد ظلم خویش را سر دادند و گفتند: «سُبْحَانَ رَبِّنَا انَّا کنَّا ظَالِمِینَ [11]».
در سوره ای دیگر نیز آمده: بعد از این که کشتزارهای شان را از دست دادند، خودشان هم آن قدر سرودِ «یا وَیلَنَا انَّا کنَّا ظَالِمِینَ» را سر دادند تا درو شدند و سوختند و کنار رفتند[12].
حرفم را در این جا تمام می کنم و از همه شما التماس دعا دارم.
خلاصه تأمّلی کنید، که وقت کار است. باید در این شب ها هم اندازه بگیرید، هم ارزیابی کنید و هم برنامه ریزی. پس جوال عمرتان را، جوال دل تان را، وهم تان را، خیال تان را، کارهای تان را بریزید، ببینید چه چیزی در آن جمع کرده اید؟ بعد از این، آن چه مهم تر است و علامت همه این هاست، همّ و غم های شماست.
غرض این نیست که یک شبی را به یک صورتی، با حال خوش بگذرانید. این حال خوش گول تان نزند. این که کمی سُک های تان را بگیرید، بعد هم کمی اشکی بریزید و خیال کنید که با ملائکه مقرّبین هم غذا شده اید! نه بابا! این حالت ها گول تان نزند، که همین ها جزء فریب ها و فتنه های شیطان است.
آن چه مهم است، این نکته است که ببینید آیا در شما آن سعه صدر و آن ظرفیت و همّت آمده است؟ غضب تان برای چیست؟ برای این است که چرخ ماشین تان را پنچر کرده اند یا به خاطر این است که از حق دل بریده اند؟ از چه کسی غضب دارید؟ به چه کسی محبّت دارید؟ بر سر سفره وجودتان چه کسانی مهمانند؟ آیا محبّت شما، به خاطر خودتان و زن و بچّه تان است یا به خاطر محبّت و رحمت واسعه حق؟
که؛ «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَی ءٍ[13]».
پس جمع بندی از خودتان علامت بلوغ شماست وگرنه حالات خوش گول تان نزند. باید همه این چیزها را در جمع بندی تان دور بریزید، که وسیله های فریب و خدعه شیطان است.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».[14]
پی نوشت ها
[1] - ر. ک: تطهیر با جارى قرآن، تفسیر سوره بقره( ج 2)، ص 119 و تطهیر، ج 3، ص 39 و 126، از همین قلم، انتشارات لیلة القدر ..
[2] - مفاتیح الجنان، زیارت امین اللَّه ..
[3] - تکاثر، 8 ..
[4] - مفاتیح الجنان، مناجات یازدهم از مناجات خمسةعشر ..
[5] -« الآنَ اسْفَرَ الصُّبْحُ»؛ بحار الانوار، ج 11، ص 329 ..
[6] - یونس، 7 و 8 ..
[7] - اشاره به روایتِ« انَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهى بَصَرِ الاعْمى»؛ نهج البلاغه صبحى صالح، خ 133 ..
[8] - قارعه، 9 ..
[9] - مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى ..
[10] - شعرا، 87 ..
[11] - قلم، 29-/ 17 ..
[12] - انبیاء، 15-/ 11 ..
[13] اعراف 156 ..
[14] صفایى حائرى، على، فوز سالک، 1جلد، لیلة القدر - قم، چاپ: اول، 1389 ه.ش.