همه میگویند وقتی انسان ازدواج کرد، باید توجه داشته باشد که دیگر تنها نیست؛ دیگر او نمیتواند فقط به خودش فکر کند و فقط خودش را ببیند. او که در ازدواج تعهد میکند با کسی دیگر و در کنار کسی دیگر زندگی کند، پس این شخص دیگر هم در زندگی او سهیم است و باید به او هم فکر کند.
یکی از راههای ایجاد محبت و الفت میان خانواده این است که افراد خانواده به فکر همدیگر باشند. وقتی این اصل اساسی میان اعضای خانواده رعایت شود و افراد خانواده همواره خیرخواه و در فکر محبت و یاری به یکدیگر باشند، همیشه موفق هستند. بر اثر این ایثارها و فداکاریها نیز حس یگانگی میان تکتک اعضا شکل میگیرد.
روزی عابدی با دوست زندانبانش مکالمهای داشت: «رفیق، من دوست دارم بدانم طمعکاران چگونه افرادی هستند؟» دوست زندانبانش آن عابد را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق، یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن ظرف غذایی بود و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد. افرادی که دور میز نشسته بودند، بسیار لاغرمردنی و مریضحال بودند. آنها در دست خود قاشقهایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دستهها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی میتوانستند دست خود را داخل ظرف غذا ببرند تا قاشق خود را پُر کنند، اما از آنجایی که این دستهها از بازوهایشان بلندتر بود، نمیتوانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. عابد تعجب کرد و با دیدن صحنه بدبختی آنها غمگین شد. دوستش او را به سمت اتاق بعدی هدایت کرد و تند در را باز کرد. آنجا هم دقیقاً مثل اتاق قبلی بود؛ یک میز گرد با یک ظرف غذا که دهان مرد را آب انداخت.
افرادِ دور میز، مثل اتاق قبلی همان قاشقها را داشتند که به بازوهایشان بسته شده بود، ولی برعکس آنها به اندازه کافی قوی و تپل بودند و با هم میگفتند و میخندیدند.
عابد حیران و تعجبزده شد. زندان بان وقتی تعجب عابد را دید، گفت: «ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد. میبینی؟ اینها یاد گرفتهاند که به همدیگر غذا بدهند، درحالیکه آدمهای طمعکار، تنها به خودشان فکر میکنند!»
منبع ماهنامه طوبی شماره 35