از آنجا که روابط خانوادگی و خویشاوندی جزئی از وجود هر کسی را تشکیل می دهند، زندگی خانوادگی عملاً کلیه ی انواع تجربه عاطفی را در بر می گیرد. روابط خانوادگی- میان زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، برادران و خواهران، یا میان خویشاوندان دور- می تواند گرم و ارضاکننده باشد. اما این روابط ممکن است به همان اندازه مملو از تنشهایی باشد که افراد را دستخوش نومیدی می سازند و یا آنها را سرشار از احساس عمیق اضطراب و گناه می کنند. "رویه ی تاریک" زندگی خانوادگی بسیار گسترده است، و با تصویرهای خوش بینانه ی حاکی از هماهنگی که بی وقفه در فیلمهای تجارتی تلویزیون و در جاهای دیگر در رسانه های جمعی مشاهده می کنیم در تناقض است. رویه ی ناخوشایند خانواده دارای جنبه های متعددی است، از جمله ستیزه ها و دشمنیهایی که به جدایی و طلاق می انجامند، که از آنها بحث کردیم، و ارتباط روابط خانوادگی با آغاز بیماری روانی. اما از جمله ویرانگرترین نتایج آن تجاوز جنسی نسبت به کودکان و خشونت خانوادگی است.
تجاوز جنسی (1)
تجاوز جنسی نسبت به کودکان پدیده ای گسترده است و بیشتر در زمینه ی خانواده رخ می دهد. ساده ترین تعریف تجاوز جنسی عبارت است از انجام دادن اعمال جنسی توسط بزرگسالان با کودکان زیر سن رضایت (شانزده سال در انگلستان). زنای با محارم به روابط جنسی میان خویشان نزدیک اطلاق می شود. هر زنایی تجاوز جنسی نیست. برای مثال، آمیزش جنسی میان برادر و خواهر زناست، اما تعریف تجاوز بر آن تطبیق نمی کند. در تجاوز جنسی، یک فرد بزرگسال اساساً از طفل یا کودک برای مقاصد جنسی سوء استفاده می کند. (Ennew, 1986) معمول ترین شک زنای با محارم شکلی است که در عین حال تجاوز جنسی نیز هست- یعنی روابط زناکارانه میان پدران و دختران جوان.
زنای با محارم، و تجاوز جنسی نسبت به کودکان به طور کلی، پدیده هایی هستند که تنها در طول ده یا بیست سال گذشته "کشف شده اند". بدیهی است که از دیرباز می دانستند که این گونه اعمال جنسی گاهی اتفاق می افتد. ولی اکثر محققان اجتماعی گمان می کردند که تابوهای شدیدی که علیه این رفتار وجود دارد باعث می شود که گسترده نباشد. اما چنین نیست. تجاوز جنسی نسبت به کودکان به گونه ی ناراحت کننده ای متداول است. این عمل احتمالاً بیشتر در میان خانواده های طبقه ی کارگر یافت می شود، اما در تمام سطوح سلسله مراتب اجتماعی وجود دارد. آماری که به سیستم گردآوری داده های سرتاسری در آمریکا گزارش شده است افزایشی به میزان 600 درصد در موارد گزارش شده ی تجاوز جنسی نسبت به کودکان بین سالهای 1976 و 1982 را مشخص کرده است. (Finkelhor, 1984)
تقریباً مسلم است که این افزایش ناشی از توجه مستقیم تر مؤسسات رفاهی و پلیس به این مسئله است. به همین اندازه مسلم است که این گونه آمارها تنها اندکی از واقعیت را نشان می دهد. در برخی از بررسیهایی که در انگلستان و آمریکا طی دهه ی 1980 انجام گردید پژوهشگران دریافتند که بیش از یک سوم زنان در کودکی قربانی تجاوز جنسی گردیده بودند، بدین معنا که برخوردهای جنسی ناخواسته را تجربه کرده بودند. رقم مربوط به مردان حدود 10 درصد است. (Russei, 1984)
چرا زنای با محارم و تجاوز جنسی نسبت به کودکان این گونه ناگهانی آشکار گردیده است؟ به نظر می رسد بخشی از پاسخ این باشد که تابوها و محرمات علیه چنین عملی سبب می شد مددکاران و پژوهشگران اجتماعی در گذشته از پرسیدن سئوالاتی درباره ی آن از پدر و مادران یا کودکان احتراز کنند. جنبش زنان برای نخستین بار در جلب توجه عمومی به تجاوز جنسی از طریق گنجاندن آن به عنوان یکی از عناصر در برنامه ی مبارزات گسترده اش علیه تجاوز جنسی نقش مهمی بازی کرد. همین که محققان شروع به بررسی ژرف تر در موارد مشکوک تجاوز جنسی نسبت به کودکان کردند، حقایق بسیار زیادتری روشن گردید. کشف تجاوز جنسی نسبت به کودکان، که در آمریکا آغاز گردید، پدیده ای بین المللی بوده است. (CIBA Foundation, 1984)
اکثریت عظیم کودکان در معرض تماس جنسی از سوی اعضای بزرگسال خانواده اند، این تجربه را تنفرانگیز، شرم آور یا آزاردهنده می یابند. اکنون اطلاعات قابل ملاحظه ای وجود دارد که نشان می دهد تجاوز جنسی نسبت به کودکان ممکن است پیامدهای ناگوار درازمدتی برای آنها داشته باشد. مطالعات درباره ی روسپیان، نوجوانان بزهکار، جوانانی که از خانه گریخته اند و معتادان نشان می دهد که نسبت زیادی از آنها سابقه ی تجاوز جنسی در دوره ی کودکی دارند. بدیهی است، همبستگی در اینجا همبستگی علت و معلولی نیست. اثبات این که افرادی در این گروهها در کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند نشان نمی دهد که تجاوز جنسی تأثیر علّی بر رفتار بعدی آنها داشته باشد. احتمالاً مجموعه ای از عوامل مانند ستیزه های خانوادگی، غفلت پدر و مادر، تجاوز فیزیکی و غیره، در این امر دخالت دارند.
تبیینها
برای تبیین این که چرا زنای با محارم و به طورکلی، تجاوز جنسی نسبت به کودکان رخ می دهد، باید دو مسأله را تحلیل کنیم. نخست، چرا باید بزرگسالان به اعمال جنسی در ارتباط با کودکان جلب شوند، و دوم چرا باید مردان اکثریت تجاوز کنندگان را تشکیل دهند. هر یک از این موضوعات با در نظر گرفتن ماهیت متغیر اعمال و روابط دخیل، مسائل پیچیده ای را مطرح می کند. تا اندازه ای با قطعیت می توانیم بگوییم که تنها اقلیتی از مرتکبین تجاوز جنسی نسبت به کودکان از نظر روانی بیمارند. به سخن دیگر، نمی توانیم کشش بزرگسالان را برای آمیزش جنسی با کودکان برحسب اختلال روانی تبیین کنیم.
به نظر نمی رسد که اکثر تجاوزکنندگان داشتن روابط جنسی با کودکان را به برقراری این روابط با بزرگسالان ترجیح بدهند. بلکه، مسأله بیشتر به دسترسی پذیری و قدرت مربوط می شود. کودکان در درون خانواده موجوداتی وابسته اند و در برابر درخواستها و فشارهای والدین بسیار آسیب پذیرند. بزرگسالانی که روابط زناکارانه با کودکانشان برقرار می کنند به نظر می رسد اغلب در روابطشان با سایر بزرگسالان کمرو، بی دست و پا و بی کفایت هستند. به نظر می رسد بسیاری از آنها تنها درصدد ارضای انگیزه های جنسی نبوده، بلکه در جستجوی محبتی هستند که آن را نمی توانند در جای دیگری به دست آورند. در اینجا می توانیم ارتباطی با این واقعیت مشاهده کنیم که اکثریت عظیم تجاوزکنندگان را مردان تشکیل می دهند. ناتوانی ابراز احساسات در مردان ریشه های روانی عمیقی دارد. مردان بیان احساس را مستقیماً با تمایلات جنسی همراه می سازند، در صورتی که زنان بیشتر توجه خود را به روابط کامل معطوف می سازند. مردان همچنین تمایلات جنسی را با ابراز قدرت و با اطاعت و انقیاد در طرف مقابل خود مرتبط می کنند. بنابراین، برای مردان میان تمایلات جنسی نسبت به بزرگسالان و کشش جنسی نسبت به کودکان کمتر تفاوت هست تا برای زنان.
همان گونه که دیوید فینکلهر، یکی از محققان برجسته تجاوز جنسی نسبت به کودکان، استدلال کرده است، چنین تبیینی مفاهیم ضمنی روشنی درباره ی برخی از تغییرات اجتماعی و روانی که به کاهش سوء استفاده جنسی از کودکان کمک می کنند فراهم می سازد:
نخست، مردان می توانند از فرصت ابراز محبت و وابستگی در روابطی که متضمن تمایلات جنسی نیست، مانند دوستیهای مرد با مرد و کنش متقابل تربیتی با کودکان، سود ببرند. دوم، داشتن روابط جنسی با جنس مخالف می تواند معیار نهایی کفایت مرد تلقی نگردد. سوم، مردان ممکن است یاد بگیرند که از روابط جنسی بر پایه ی برابری لذت ببرند: مردانی که در ایجاد رابطه با زنان هم سطح از نظر بلوغ و صلاحیت مشکلی ندارند، کمتر احتمال دارد که کودکان را مورد سوء استفاده جنسی قرار دهد. هنگامی که روابط مردان با زنان تغییر کند، روابط آنها با کودکان نیز تغییر خواهد کرد. (Finkelhor, 1984, p.13)
خشونت در خانواده
خشونت در محیطهای خانوادگی نیز اساساً یک قلمرو مردانه است. می توانیم خشونت خانوادگی را تجاوز فیزیکی که توسط یک عضو خانواده علیه عضو یا اعضای دیگر صورت می گیرد، تعریف کنیم. مطالعات نشان می دهد که هدفهای اصلی تجاوز فیزیکی نیز کودکان، به ویژه کودکان خردسال زیر سن شش سال هستند. دومین نوع خشونت معمول در خانواده، خشونت توسط شوهران علیه زنان است. اما زنان نیز ممکن است مرتکب خشونت فیزیکی در خانواده شوند، خشونتی که علیه کودکان خردسال و شوهران صورت می گیرد.
در واقع، خانه خطرناکترین مکان در جامعه ی امروزی است. از لحاظ آماری، یک فرد در هر سنی و یا از هر جنسی به مراتب بیشتر احتمال دارد که در خانه در معرض حمله ی فیزیکی واقع گردد تا در خیابان به هنگام شب. در انگلستان از هر چهار قتل یک قتل توسط یکی از اعضای خانواده علیه دیگری صورت می گیرد.
گاهی ادعا می شود که زنان در خانه تقریباً به همان اندازه ی مردان نسبت به همسر و کودکان خود خشن هستند. برخی بررسیها نشان می دهد که زنان تقریباً به همان اندازه شوهرانشان را می زنند که برعکس. (Straus, Gelles & Steinmetz, 1980) اما خشونت توسط زنان محدودتر و اتفاقی تر است تا خشونت مردان، و خیلی کمتر احتمال دارد که باعث آسیب جسمانی بادوام شود. "کتک زدن وحشیانه ی زن"،- کتک زدن وحشیانه ی پی در پی زنان توسط شوهران- هیچ معادل واقعی در جهت عکس ندارد. مردانی که کودکان را از نظر فیزیکی مورد تعرض قرار می دهند نیز بیشتر از زنان احتمال دارد که این کار را به شیوه ای مداوم انجام داده، باعث آسیبهای جسمانی درازمدت شوند.
چرا خشونت خانوادگی تا این اندازه متداول است؟ چندین دسته عوامل در این امر دخالت دارند. یکی از آنها ترکیب عواطف شدید و نزدیکی و صمیمیت شخصی است که ویژگی زندگی خانوادگی را تشکیل می دهد. پیوندهای خانوادگی معمولاً سرشار از عواطف نیرومند است، که اغلب عشق و نفرت را در هم می آمیزد. نزاعهایی که در محیط خانگی در می گیرند می توانند خصومتهایی را پدید آورند که در زمینه های اجتماعی دیگر به همان ترتیب احساس نمی شوند. آنها تنها حادثه ی کوچکی به نظر می رسد می تواند تخاصمات پردامنه تری میان زن و شوهر، یا بین والدین و کودکان برانگیزد. مردی که نسبت به رفتارهای غیرعادی زنان دیگر شکیباست ممکن است چنانچه همسرش در یک میهمانی شام زیاد حرف بزند، یا مطالب خصوصی ای را که او مایل است پنهان نگه دارد فاش سازد سخت برآشفته و خشمگین شود.
عامل دوم این واقعیت است که عملاً خشونت در خانواده به میزان زیادی تحمل می شود و یا تأیید می گردد. اگرچه خشونت خانوادگی که از نظر اجتماعی مجاز شمرده می شود نسبتاً ماهیت محدودی دارد، اما می تواند به صورتهای جدی تر حمله و خشونت تبدیل شود. کمتر کودکی در بریتانیا وجود دارد که زمانی، ولو به صورتی جزئی از یکی از والدینش سیلی یا کتک نخورده باشد. این گونه اعمال اغلب با تأیید عمومی از سوی دیگران روبه رو می شود، و احتمالاً حتی به عنوان "خشونت" هم قلمداد نمی گردد. اگر غریبه ای در یک مغازه به صورت کودکی سیلی بزند به علت این که از حرفی که او زده یا کاری که انجام داده بدش آمده است، مسأله کاملاً فرق می کند. با وجود این در تعرضی که صورت گرفته است هیچ فرقی نیست.
خشونت میان زن و شوهر نیز، اگرچه با صراحت کمتر در جامعه تأیید می شود. مورِی استراوس استدلال کرده است که پدر و مادر بودن "جواز کتک زدن" را فراهم می سازد و "عقدنامه جواز کتک زدن است". (Straus, 1978, p.455) پذیرش فرهنگی این شکل خشونت خانوادگی در این تصنیف عامیانه ی قدیمی بیان گردیده است: زن و اسب و درخت گردو را *** هر چه افزون تر زنی بهتر شوند
در محل کار و محیطهای عمومی دیگر، قاعده ی کلی این است که هیچ کس نمی تواند دیگری را بزند، هر چند هم که رفتار او قابل ایراد یا تحریک آمیز باشد. در درون خانواده چنین نیست. بسیاری از مطالعات تحقیقاتی نشان داده است که نسبت قابل توجهی از زن و شوهرها معتقدند که در بعضی شرایط یکی از آنها حق دارد دیگری را بزند. از هر چهار زن و شوهر آمریکایی تقریباً یکی عقیده دارد که شوهر می تواند دلیل موجهی برای زدن زن داشته باشد. نسبت کمتری معتقدند که عکس آن نیز درست است. (Greenblat, 1983)
اما خشونت در درون خانواده نیز بازتاب الگوهای کلی تر رفتار خشن است. بسیاری از شوهرانی که زنان و کودکانشان را از نظر فیزیکی مورد تعرض قرار می دهند، در زمینه های دیگر سابقه ی خشونت دارند. مطالعه ای توسط جفری فاگان(2) و همکاران پژوهشگرش (1983) در مورد یک نمونه ی سرتاسری از زنان کتک خورده نشان داد که بیش از نیمی از شوهرانشان با دیگران نیز مانند همرانشان رفتاری خشن داشته اند. در واقع، بیش از 80 درصد این مردان حداقل یکبار به خاطر حوادث خشن غیرخانوادگی بازداشت شده بودند.
پی نوشت ها :
1. sexual abuse
2. Jeffrey Fagan
منبع مقاله :
گیدنز، آنتونی، (1376)، جامعه شناسی، ترجمه ی منوچهر صبوری، تهران: نشر نی، چاپ بیست و هفتم: 1391